بامداد اسلام

استاد : عبد الحسين زرين‏كوب

1- اعراب و كعبه

در پايان روزگار ساسانيان كه ايران و بيزانس‏دو دولت بزرگ آن روز جهان‏آخرين رمق خود را در جنگهاى خونين بيفايده چندين صد ساله خويش از دست داده‏بودند و تعدى و نفاق و پريشانى آنها را به ورطه سقوط مى‏كشانيد در وراى ريگزارهاى‏خشك عربستان،در سرزمين حجاز كه تقريبا فراموش عالمى بود نيروى تازه‏يى‏پديد آمد كه بزودى باليد و بركشيد و ديرى برنيامد كه طومار قدرتهاى بزرگ‏جهان را در هم نوشت.اين نيروى تازه،اسلام بوددين محمد ص‏كه در مكه‏پديد آمد و به اندك زمان سرنوشت جهان را دگرگون كرد.

مكه شهرى كوچك بود در سرزمين حجاز عربستان كه در انتهاى دره‏يى‏دراز بين كوه‏ها واقع بود:كوه ابو قبيس در جنوب شرقى و كوه قعيقعان در غرب.قسمت كهنه شهر در ته اين دره بود كه وادى و بطن مكه خوانده مى‏شد و مركز آن‏بطحا نام داشت.خانه‏هاى اين قسمت به كعبه‏معبد قديم عرب‏نزديك بود و درعرصه‏يى كه بين كعبه و اين خانه‏ها قرار داشت مجلس يا«نادى‏»قوم بوددارالندوه،كه رؤساى خانواده‏ها و كسانى كه سنشان از چهل كمتر نبود در آنجا گرد مى‏آمدند ودر باب كارهاى عام تبادل نظر مى‏كردند.خانه‏هاى واقع در نشيب تپه‏ها و دامنه كوه‏هاغالبا محقر بود و تعلق به خانواده‏هاى كم مايه داشت.گرماى خفه كننده يا رمضاءمكه با قلت آب،باد سموم،و كثرت پشه هواى شهر را مخصوصا براى كسانى كه كم مايه‏نيز بودند تحمل‏ناپذير مى‏كرد.ندرت باران البته غالبا سبب خشكيهاى مستمر متوالى‏بود و در دنبال آنها قحطى.اما وضع بناى شهر چنان بود كه رگبارهاى معمول مناطق حارّه،هر وقت كه رخ مى‏داد، آن را دستخوش سيل مى‏كرد.اين ماجرى،با گرماى كشنده‏تابستان،غالبا منتهى مى‏شد به بروز وباهاى عام.ازين رو بود كه بسيارى از خانواده‏ها نوزادان خويش را به دايه‏هايى از اهل باديه مى‏سپردند تا كودك در هواى باديه پرورده‏شود و از عفونت و وباى شهر در امان بماند.

اهل مكه درين زمان غالبا قريش بودند (1) و در بين آنها خانواده‏هايى چندقدرت و نفوذ بيشتر داشتند.بنى هاشم،بنى اميه،بنى زهره،بنى مخزوم،بنى اسد،بنى نوفل،بنى جمح،بنى تيم،بنى سهم،و بنى عدى ازين چند خانواده به شمار مى‏آمدند.اين خانواده‏ها اكثر در مركز شهر،در ته دره كه بطحا خوانده مى‏شد،سكونت‏داشتند و ابطحى يا قريش بطحا خوانده مى‏شدند.اين قسمت كه مركز شهر محسوب‏مى‏شد و چاه زمزم و كعبه نيز آنجا بود محله اشراف شهر و مسكن خانواده‏هاى مهم‏و قديم به شمار مى‏آمد.خانواده‏هاى ديگر در محله‏هايى واقع در دامنه كوه‏ها و نشيب‏دره‏هاى مشرف بر بطحا مى‏زيستند و قريش ظواهر خوانده مى‏شدند.اين قريش‏ظواهر البته از نفوذ و حيثيت قريش بطحا بى‏بهره بودند اما در دلاورى و جنگجويى نام و آوازه بيشتر داشتند.

خانواده‏ها در محله‏ها و برزنهاى خويش آزادى و استقلالى داشتند.افرادشهر مثل اعراب باديه نسبت به شيخ خانواده تا حدى تبعيت مى‏كردند.تجاوز و قتل‏اگر روى مى‏داد قانون ثاركه قانون باديه است‏قصاص را تحميل مى‏كرد و اگرقاتل تسليم نمى‏شد خانواده او مسؤول شمرده مى‏شد. شهر نه پليس داشت نه حكومت،اما سوگند و پيمان‏كه خانواده‏ها را با هم متحد مى‏كردمى‏توانست اجراى عدالت‏را تامين كند و كسانى را كه از مصلحت عام پيروى نكنند به انزوا و عزلت محكوم‏دارد. كارهاى عام،در مجلسى كه نزديك كعبه بودو ملاء و نادى قوم‏خوانده‏مى‏شد موضوع بحث مى‏گشت.درين مجلس كه حكومت واقعى اين جمهورى‏تجارتى را در دست داشت رؤسا و شيوخ خانواده‏هاى متنفذ اعتبار و حيثيت بيشترى‏داشتند.قدرت بيان و فصاحت كلام نيز در اين سناى قريش البته تاثير داشت ليكن‏رايى كه اين دارالندوه در مسائل مختلف اظهار مى‏كرد غالبا فقط نوعى مصلحت بينى تلقى مى‏شد و جز قدرت و نفوذ راى‏دهندگان ضمانت اجرايى نداشت.

مكه در سر راه تجارت بين مشرق و دنياى مديترانه واقع بود و به همين عنوان‏در طى قرون شهرت و رونقى يافته بود.هم عراق و شام را به يمن متصل مى‏كرد وهم ارتباط بين افريقا و آسيا را سبب مى‏شد.ازين گذشته،قافله‏هاى تجارتى اهل مكه‏دايم بين شام و يمن در جريان بود و تهيه و تدارك اين قافله‏ها عمده‏ترين اشتغال‏قريش بود.كمتر قافله‏يى از مكه به شام و يمن عزيمت مى‏كرد كه اكثر قريش مكه‏زن و مرددر آن سرمايه‏يى نگذاشته باشند و در مراجعت بهره‏يى و نفعى از آن چشم‏نداشته باشند.ازين رو غالبا گزارش عزيمت و بازگشت قوافل و احوال تجار وكاروانيان در طى اين راههاى دور و دراز مورد توجه عام بود و از جزئيات كارشان‏در صورت لزوم دايم به وسيله قاصدان به شهر خبر مى‏رسيد.كاروانها در بعضى‏موارد بسيار بزرگ بود و با ثروتهايى هنگفت.بعضى از آنها تا نزديك دو هزار وپانصد شتر زير بار داشت و تعداد كاروانيان در پاره‏يى موارد به سيصد نفر و بيشترنيز مى‏رسيد.اين كاروانها از مكه پوست و چرم و ادويه و عطر و صمغ و سنا و نقره‏و طلا با خويش مى‏بردند كه بعضى ازين امتعه محصول يمن يا هند يا حبشه بود وآنچه از شام و مصر و فلسطين مى‏آوردند،البسه كتان يا ابريشم،اسلحه، غلات،و زيت بود كه همه مطلوب بدويان بود و در اسواق عرب خريدار بسيار داشت.

ثروت بعضى ازين قافله‏ها گاه تا پنجاه هزار دينار و بيشتر مى‏رسيد و غالبا سودى كه‏از آن عايد اهل مكه مى‏شد بقدر نيمى از سرمايه و گاه بيشتر بود.مخارج كاروان هم‏عبارت بود از كرايه شتر،اجرتى كه به‏«دليل‏»و«خفير»پرداخته مى‏شد،و هديه‏يى كه‏به شيوخ و امرا و قبايل سر راه مى‏دادند.اما حاصل تجارت خوب بود و حتى گاه‏هر دينارى يك دينار سود مى‏داد.

ازين تجارت،خانواده‏هاى بزرگ مكه‏بنى اميه،بنى مخزوم و ديگران‏ثروتهاى گران اندوخته بودند و اين ثروتها را ربا بر افزون مى‏كرد.ربا را تجار قريش‏نوعى بيع تلقى مى‏كردند و بهره آن را دينارى يك دينار مطالبه مى‏كردند.مضاربه هم‏در مكه رواج داشت و بدين گونه هر اندك سرمايه‏يى هم مى‏توانست براى صاحب‏خود عايديى قابل ملاحظه تامين كند.در مكه تجارت شغل همه بود و كس كه تاجرنبود نزد قوم به چيزى شمرده نمى‏شد.حتى زنها نيز به كار تجارت شوق و علاقه تمام مى‏ورزيدند.چنان كه مادر ابوجهل به تجارت عطريات مشغول بود، زن ابوسفيان‏با كلبيهاى شام معامله داشت،و خديجه بنت‏خويلد از سالها پيش از آن كه به ازدواج‏محمد ص درآيد با شام تجارت مى‏كرد.

وجود كعبه نيز كه از قديم پرستشگاه اعراب به شمار مى‏آمد از اسباب عمده‏رونق تجارت و امنيت طرق در مكه بود و قريش كه متولى اين معبد بودند بيش ازساير اعراب از مواهب و عوايد آن بهره مى‏بردند.با اين همه،كعبه اختصاص به قريش‏نداشت و زيارتگاه اعراب به شمار مى‏آمد.هر قبيله‏يى در آنجا بتى داشت و بالغ برسيصد بت درين خانه بود.حتى نصارى هم آنجا بر روى ستونها و ديوارها صورت‏مريم و عيسى و تصوير فرشتگان و داستان ابراهيم را نقش كرده بودند.

در اين پانتئون جاهلى (2) ،اللّه خدايى بزرگ به شمار مى‏آمد اما نه يكتا بود و نه‏بى‏همتا.خدايان ديگر نيز در رديف او بيش و كم پرستش مى‏شدند.از جمله،وجود لات،منات و عزّى كه قريش آنها را دختران خدا مى‏شمردند مورد پرستش خاص آنها بود.لات ظاهرا خداى شمس بود و مادر خدايان به شمار مى‏آمد.معبدش نزديك طائف‏قرار داشت و لات در آنجا به صورت سنگى سفيد پرستش مى‏شد.منات خداى سرنوشت وعلى الخصوص پروردگار مرگ و اجل بود. معبدش هم بين مكه و مدينه بود در محلى‏به نام قديد نزديك دريا و آن را به صورت سنگى سياه مى‏پرستيدند.عزى هم خداى‏زهره بود و معبدش در محلى بود به نام وادى نخله بين طائف و مكه.اين خدايان‏البته اختصاص به قريش نداشتند اما قريش در تعظيم آنها اهتمام خاص مى‏ورزيدند.

لات و عزى را ابوسفيان در روز احد همراه خويش آورده بود.با اين همه در مكه،قريش و ديگر اعراب هيچ خدايى را بقدر عزى تكريم نمى‏كردند.گويند يك تن ازبنى‏اميه‏نامش ابواحيحه سعيد بن عاص‏در بستر مرگ مى‏گريست.ابوجهل كه‏به عيادتش آمده بود گفت اين گريه براى چيست‏آيا از مرگ مى‏ترسى كه هيچ كس‏را از آن گزيرى نيست‏گفت نه،ليكن از آن مى‏ترسم كه بعد از من مردم عزى رانپرستند.ابوجهل گفت عزى را مردم به سبب حيات تو نپرستيده‏اند تا به سبب مرگ‏تو از پرستش وى دست بردارند (3) .غير از عزى خدايان ديگر هم در بين اين‏اعراب البته مورد تكريم واقع مى‏شدند.چنان كه قريش در جوف كعبه خدايى داشت‏كه‏«هبل‏»خوانده مى‏شد:بتى بود از عقيق سرخ و به صورت آدمى.اما دست راستش‏از قديم شكسته بود و قريش براى آن دست ديگرى از طلا درست كرده بود.درروز احد ابوسفيان نام اين بت را به بلندى و عظمت‏ياد مى‏كرد و در واقع از وى يارى‏مى‏خواست.در كعبه و در ساير معابد اين بتها مورد رجوع و توجه قريش و سايراعراب بودند.نسبت به آنها مراسم طواف و مسح و قربانى بجا آورده مى‏شد.زنهاى‏ناپاك درين مراسم كنار مى‏ايستادند و به بتها نزديك نمى‏شدند.آداب حج و طواف‏كه قسمتى از آن در اسلام نيز باقى ماند،مورد توجه تمام اعراب بود اما قريش درترتيب حج بيش از ساير اعراب بر خود سخت مى‏گرفت و اين را براى خود مزيتى‏مى‏شمرد.فال زدن با چوبه‏هاى تير كه از لام و ميسر خوانده مى‏شد نيز در نزديك‏اين بتها انجام مى‏يافت و هر وقت مسافرت يا امر خيرى پيش مى‏آمد اعراب به اين‏نوع فال دست مى‏زدند.غير از اين خدايان كه سيصد و شصت تا از آنها در جوف‏كعبه مورد پرستش بود اللّه هم مورد تعظيم و پرستش واقع مى‏شد.اللّه البته دربسيارى احوال به انسان شباهت داشت اما خالق آسمان و زمين،فرستنده باران ومدبر عالم بود.مع هذا پرستش اللّه را مانع از عبادت و تعظيم خدايان ديگر نمى‏دانستند. حتى قربانيها و هديه‏ها و نذرهاى خود را نيز غالبا به اين خدايان و خدايان‏ديگر تقديم مى‏كردند.چنان كه بين جن و خدا نيز رابطه نسبت و خويشاوندى مى‏پنداشتند و در بعضى موارد به آنها استعانت مى‏نمودند و هدايا و نذور تقديمشان مى‏كردند.اين جنيها در نزد آنها عبارت بوده‏اند از موجوداتى نامرئى و قاهر كه غالبا در غارها،كنار چشمه‏ها،و نزديك صخره‏ها زندگى مى‏كرده‏اند و در بعضى موارد به صورت‏جانوران نيز در مى‏آمده‏اند.اينها كه مخصوصا شبها و آن هم غالبا در جاهاى خلوت‏و دور افتاده به گشت و گذار مى‏آمده‏اند مى‏توانسته‏اند براى انسان منشاء سود و زيان‏و خير و شر شوند.ازين رو لازم بوده است كه توجه و عنايت آنها جلب گردد و باعبادت و تقديم هديه و نياز از مضرت و آسيب آنها اجتناب شود.به موجب پاره‏يى‏روايات،تكريم درختان حرم از خيلى قديم نزد اعراب شايع بود چنان كه بريدن و كندن‏آنها تا مدتها بعد از اسلام نيز مكروه شناخته مى‏شد و مايه جلب آفات و بلايا (4) .پرستش سنگ هم در بين بيشتر طوايف رواج داشت چنان كه وقتى عرب به سفر مى‏رفت،سنگى‏همراه خويش مى‏برد تا آن را پرستش كند.با اين همه اگر در راه سنگى ديگر مى‏يافت‏كه از آنچه همراه داشت زيباتر مى‏نمود همان را برمى‏داشت و اولى را دور مى‏انداخت (5) . اين نيايش سنگ در نزد اعراب بازمانده‏يى بود از آنچه نزد عبرانيهاى قديم رايج‏بود كه از سنگ براى تقديم قربانيهاى خويش استفاده مى‏كردند (6) چنان كه تقديم نذورو قربانيها بين اعراب نيز تداول داشت.اما نزد آنها اين هدايا و نذور و اين مراسم‏حج و قربانى كه در مورد نيايش جن و بت و خدايان به عمل مى‏آمد بكلى مربوطبه حوائج دنيوى و لوازم معيشت و زندگى بود.اعتقاد به بقاى روح و دنياى ديگرنزد عرب مقبول نبود.نزد آنها زندگى با مرگ پايان مى‏يافت و آن سوى مرگ ديگرچيزى نبود.اگر چيزى ازين مقوله به گوش عرب خورده بود از قول يهود و نصارى‏بود و كسى نيز آن را باور نداشت.اين فكر را هم يهود ظاهرا از ايرانيان آموخته بودندو ازين رو بعضى از فرقه‏هاى قوم آن را لازمه ديانت نمى‏شمردند.به هر حال اعتقادبه حيات بعد از موت را اعراب خرافه تلقى مى‏كردند و از آن بابت دغدغه‏يى به خاطرراه نمى‏دادند.درست است كه آداب و مراسم طواف و قربانى را نسبت به بتان بجامى‏آوردند اما به ديانت چندان علاقه‏يى نمى‏ورزيدند.با اين همه به سبب احترام وعلاقه‏يى كه به خون و نسب و آباء و اجداد خويش نشان مى‏دادند به ديانت پدران نيزعلاقه‏يى مى‏ورزيدند و بدگويى از عقايد پدران خويش را در حكم بدگويى از آنها تلقى‏مى‏كردند.همين نكته از اسباب عمده مخالفت قريش و ساير اعراب بود با اسلام.

سبب ديگر آن بود كه با تسليم به اسلام خود را از تمام لذتهايى كه بى‏اعتقادى به حيات‏بعد از موت آنها را در ارتكاب آن لذات مجاز كرده بود محروم مى‏ديدند.در واقع‏هيچ چيزجز آنچه مروت خوانده مى‏شدعرب جاهلى را از لذات و منافع خويش‏باز نمى‏داشت.زنا البته مذموم نبود اما آن را به مثابه تجاوزى به ملك و حق شوهرزن تلقى مى‏كردند.از قتل نيز اگر اجتناب مى‏شد به سبب بيم از قصاص و حميت بود.سرقت و غارت هم مخصوصا اگر با جنگ و زور همراه بود عيب و عارى به شمارنمى‏آمد.قمار تفريح عام بود و گاه ممكن بود برنده بازى كسى را كه در بازى مى‏باخت ببرد (7) .چنان كه ربا حتى به صورت اضعاف مضاعف كه داشت رايج بود و نوعى‏معامله شمرده مى‏شد و بسا كه تاجر قريش در اين كار مروت عربى را هم فراموش مى‏كرد.

رباخوران قريش فقراى مكه و اهل باديه را در واقع غارت مى‏كردند.درمواقع تنگدستى بدهكار غالبا از پا در مى‏آمد و خود و كسانش برده و مزدور طلبكارمى‏شدند.اينها موظف بودند براى او مجانى كار كنند و با اين بيگارى وام خويش رانيز بپردازند.وام را به تفاريق از دسترنج‏خويش مى‏دادند و ضريبه يا خراج نام داشت.

اين سرنوشت غالبا مخصوص بدهكار اهل شهر بود اما بدوى كه باديه را در پشت‏سر داشت مى‏توانست طلبكار را مدتها دل مشغول بدارد و آخر نيز از آنچه طمع‏دارد جز اندكى بدو نپردازد (8) .زيرا براى بدوى تعهد و سوگند را اعتبارى نبودچنان كه تاجر قريش نيز از اين حيث دست كمى از بدوى نداشت و بسا كه مال‏مردم را مى‏خورد و ورشكست مى‏شد،بعد هم ادعا مى‏كرد كه بدويان راه را زده‏اندو كالايش را برده‏اند.البته بدوى هم از راهزنى ابايى نداشت على الخصوص درمواقع تنگى و سختى كه طريقى ديگر براى معيشت نمى‏شناخت.تاجر قريش بدوى‏را كه از راههاى صحرا و منازل بين راه به خوبى آگاه بود غالبا براى راهنمايى وحمايت كاروان خويش همراه مى‏برد اما از منافع بازرگانى خويش چيزى به او نمى‏داد.در معامله او را مغبون مى‏كرد و در هنگام حاجت هم جز با بهره سنگين به اووام نمى‏پرداخت.به همين جهت بدوى همواره از تاجر قريش شكايت داشت و او رادر حرص و طمع به سگ ماهى( قرش يا قريش)مانند مى‏كرد كه جانوران دريارا به دندان مى‏درد و مى‏خورد.اين شكايت همواره و در هر جايى كه بين كار وسرمايه برخوردى چنين ظالمانه و دور از عدالت بوده است وجود داشته است (9) .

مكه مقارن پيدايش اسلام تقريبا زيارتگاه همه اعراب بود و سرزمينى ايمن‏و مقدس محسوب مى‏شد.آنجا هيچ كس مورد تعرض و تجاوز نمى‏شد و هيچ حيوانى‏عرضه قتل و آزار نمى‏گشت. سالى چهار ماه‏در ماههاى حرام‏از تمام نواحى ونقاط جزيره،اعراب به مكه مى‏آمدند و مراسم و آداب عبادت و طواف خويش را بجا مى‏آوردند.خانه كعبه البته مركز اين مراسم بود و به همين جهت از قديم اعراب‏بر سر تولى آن كشمكش كرده بودند:اين كار در قديم يك چند در دست عمالقه‏بود بعد از آن به ترتيب در دست جرهميها و خزاعيها افتاد تا به قريش رسيده بود كه‏درين زمان تولى آن را در دست داشتند.در همين ايام بود كه به موجب روايات مشهورابرهه سردار حبشى كه در يمن فرمانروايى داشت‏ظاهرا به قصد عبور از مكه و شايد حمله‏به ايران نيزبه اين شهر رسيد و در صدد خراب كردن خانه كعبه برآمد:با تعدادى فيل،اما كارش از پيش نرفت و عبدالمطلب كه متولى كعبه بود با او گفت و شنود كرد،با تفصيلى كه در روايات به اختلاف نقل شده است.

وجود كعبه از اسباب عمده توجه اعراب به مكه بود و به همين سبب از اطراف‏جزيره همه ساله اعراب به مكه مى‏آمدند و در بازارها و منازل بين راه امتعه و افكارخود را نيز عرضه مى‏كردند. اين رفت و آمد مستمر اعراب در مكه،آنجا را تا حدى‏مركز مبادله افكار و تمايلات دينى نيز كرده بود.

قافله‏يى كه از مكه بيرون مى‏آمد در سر راه خويش واحه‏ها و شهرهايى مى‏يافت.در راه شام،از يثرب‏شهرى كه بعدها مدينه خوانده شدعبور مى‏كرد و درراه يمن،از طائف.بيرون ازين راه كه در شمال از حجاز و در جنوب از تهامه مى‏گذشت در يك سوى وى درياى احمر بود و در سوى ديگر صحراهاى قفر،نجد و يمامه در مشرق و دو باديه هولناك نفوذ و دهناء در شمال و جنوب آنها.راه‏بازرگانى هم كه از يثرب و طائف مى‏گذشت جاى جاى صحرا بود و ريگهاى تفته.البته‏در حواشى صحراها كوههايى بود غالبا خشك و برهنه كه فقط گاه گاه و با فاصله‏هاى‏زياد در آنها نشانه‏هايى از حيات و نبات ديده مى‏شد.صحرا كه فقط رگبارهاى مناطق‏حاره گه‏گاه آن را سيراب مى‏كرد به ندرت مرتعى داشت كه شتر اعرابى در آن مى‏چريد و شايد نيز شتر مرغى يا غزالى به سرعت از كنار آن مى‏گذشت.

در واحه‏هاى كنار راه شام از خيلى قديم طايفه‏هايى از اعراب زندگى كرده‏بودند كه تاريخ احوال آنها در روزگار محمد ص فراموش گشته بود.ازين اقوام الواح‏و قبور و آثار و نشانه‏هايى باقى بود كه از آن ميان آنچه هم اكنون باقى است نشان‏مى‏دهد كه اين طوايف عرب يا نبطى بوده‏اند اما در عهد پيغمبر كه داستان اين اقوام‏از ياد رفته بود اين آثار را متعلق به اعراب بائده مى‏شمردند كه غالبا قوت و هيكل غريب و غير عادى مى‏داشته‏اند و در بلاى طوفان هلاك شده بودند.داستانهايى ازاحوال آنها نيز در حكايات راجع به طسم و جديس و عاد و ثمود نقل مى‏شد كه‏مشحون بود از افسانه‏هاى جالب و عبرت انگيز.در جاى اين نسلهاى فراموش شده‏و در صحراها و واحه‏هاى اطراف در روزگارى كه محمد ص مى‏زيست اعراب بدوى‏زندگى مى‏كردند. خيمه‏هاو شترهايى كه در اطراف خيمه‏ها مى‏چريدهمه جاتعداد آنها را نشان مى‏داد.بدويها غالبا بت پرست بودند و به ندرت در بين آنها طوايف‏نصارى ديده مى‏شد.يهود بيشتر در يثرب و قراى مجاور آن زندگى مى‏كردند واعراب بت پرست غالبا بدوى بودند.

كار بدويها شتر چرانى بود و جنگ.اين جنگها هم يا براى دست‏يافتن به آب‏و چراگاه همسايه بود و يا به خاطر انتقام گرفتن از تجاوز او.و به سبب اين جنگهاكه گاه تا چندين نسل دوام مى‏يافت قبيله‏هاى منسوب و مجاور متحد مى‏شدند يا ازهم جدا مى‏شدند.جنگ كه به پايان مى‏رسيد از دشمن مغلوب نشانى نبود.كشته وغنيمت داده بود اما با تصميم انتقام و تلافى به دامان صحرا گريخته بود.قبيله غالب‏هم در واحه‏هايى كه به دست آورده بود چادرهايش را مى‏زد و شترهايش را به مرتع‏مى‏فرستاد.شترهاى غارتى داغشان عوض مى‏شد و غنيمتهايى كه به دست آمده بودبين جنگجويان تقسيم مى‏گشت.اما باز اسب تازى در نزديك چادر شيهه مى‏كشيدتا اگر جنگ ديگر پيش آيد قبيله فاتح غافلگير نشود.وقتى صلح و امنيتى بود بدوى‏بيخيال درون خيمه يا كنار چشمه با كسان و ياران خويش مى‏نشست.نبيذ خرما و شيرشتر مى‏نوشيد و غذايى را كه از پيه شتر و خرما يا گوشت قديد و آرد درست مى‏شدمى‏خورد.گاه نيز در شهر مجاور به تجارت مى‏رفت،عياشى و قمار مى‏كرد و شراب‏مى‏خورد و به شعرهاى پوچ و گزافه‏آميز شاعران كه از غارتگريها،باده‏گساريها وعشقبازيهاى خويش ياد مى‏كردند،گوش مى‏داد و لذت مى‏برد.اين زندگى براى اومجالى براى انديشيدن به خدا،به سرنوشت انسان و به زندگى ماوراء قبر نمى‏داد واين گونه انديشه‏ها در خاطرش نيز نمى‏گنجيد.

در انتهاى راه بازرگانى جنوب كه از طائف مى‏گذشت‏سرزمين يمن بود:عربستان خوشبخت (10) و مركز عطر و ادويه.با همين سرزمين بود كه داستان بلقيس ملكه سبا و سليمان پادشاه يهود مربوط مى‏شد;و تاريخها و داستانهاى بسيار با اين‏اعراب جنوب‏يمانيهاارتباط پيدا مى‏كرد.در همين نواحى بود كه اقوام معين‏قدرت و دولت به هم رسانيده بودند و حتى با مصر نيز رابطه‏يى پيدا كرده بودند.حميريهاى اينجا نيزمدتها قبل از عهد محمد ص‏با ايران و روم مراوده يافته بودند واين روابط آنها را با آيين نصارى و يهود آشنا كرده بود.حبشيها و در دنبال آنها نيزايرانيها به اين سرزمين آمده بودند و عربستان سعيد به دست اجانب افتاده بود.چنان‏كه مقارن عهد پيغمبر يك والى ايرانى‏نامش باذان‏در آنجا حكمرانى داشت.اعراب‏اين ناحيه نيزمثل اعراب حجاز و شام‏بت پرست بودند با همان رسوم و آدابى كه‏نزد قريش و ساير اعراب مكه رايج بود.

تجار قريش كه بين يمن و شام نوعى ييلاق و قشلاق تاجرانه داشتند،البته درطى سفرهاى خويش از عقايد و آداب و همچنين از قصص و حكايات اهل كتاب‏چيزى به گوششان مى‏خورد. اما اين عقايد و حكايات كه از خدا و رستاخيز و حساب‏و كتاب آخرت خبر مى‏داد در قلوب آنها كه آگنده از منفعت‏جويى و لذت طلبى‏بود تاثيرى نداشت.گذشته از اين سفرهاى بازرگانى، چيزهاى ديگر نيز بود كه‏قريش را با عقايد و افكار ساير اعراب آشنا مى‏كرد:حج و اسواق. مخصوصا درين‏اسواق كه قبايل مختلف امتعه خويش را جهت معامله عرضه مى‏كردند متاع شعر وخطابه نيز خريدار داشت و افكار و عقايد هم در طى شعر و خطابه مبادله مى‏شد. زندگى عرب در آنچه مخصوصا ازين شعر جاهلى مانده تصوير شده است.اگر هم‏در ميراث ادب جاهلى چيزهايى هست كه ساخته ذوق و خيال راويان بعد باشد بازبيشك نشانى است از آنچه عرب جاهلى داشته است.هيجانى وحشى و سركش درعشق شاعر جاهلى و در شعر و ترانه او هست كه رنگ تندى به سخن او مى‏دهد.

قصايدى كه به نام معلقات مشهور است روشنگر اين دعويست.با اين همه هيچ‏شعرى مانند قصيده شنفرى روح و ذوق واقعى عرب جاهلى را نشان نمى‏دهد وعبث نيست كه آن چكامه را لاميه عرب خوانده‏اند.در تمام اين گونه اشعار كه غالبامشحون است از عشق،از شراب،از شكار و از جنگ آنچه بيشتر به چشم مى‏خوردفقدان احساسات دينى‏احساسات صادقانه و صميمى‏است.حتى سايه مرگ كه‏شاعر جاهلى را در بيابان بى‏فرياد دنبال مى‏كند روح او را به آرامش و سكون دين نمى‏خواند،به شور و آشوب زندگى دعوت مى‏كند و همين نكته است كه دعوت محمد ص و قبول پيام او را تا آن حد براى عرب جاهليت دشوار مى‏كرده است.

پى‏نوشتها:


1.نام مكه را بطلميوس Makaraba ضبط كرده است و گويند آن لفظ عربى از يك ريشه قديمى‏جنوبى است متضمن معنى قدس و مقدس و پيداست كه جنبه مذهبى شهر همان گونه كه در روايات‏اسلامى آمده است بسيار قديمى است.در باب احوال مكه در دوره قبل اسلام رجوع‏شود به كتاب لامنس كشيش،هر چند در باب تحقيقات وى سخنها هست: Lammens, La Mecque a| la veille de l|Hegire, Beyrouth, 1924.
2.پانتئون Pantheon :مجمع خدايان يونان قديم است،و در اين جا به معنى مجموعه خدايان اعراب جاهلى به كار رفته است،مجازا.
3.كلبى،الاصنام/23.
4.ابن برهان الحلبى،السيرة الحلبيه 1/15.
5.بلاذرى،انساب الاشراف/132.
6.Tor Andrae, Mobammed, 1956, 13-14
7.ابن واضح يعقوبى،تاريخ يعقوبى 2/34.
8.Lammens,La Mecque,146
9.تاريخ ايران بعد از اسلام، تاليف نگارنده 1/85-284.
Arabia Felix.10