1- سيرى اجمالى از آغاز تاكنون

كارنامه اسلام يك فصل درخشان تاريخ انسانى است.نه فقط از جهت‏توفيقى كه مسلمين در ايجاد يك فرهنگ تازه جهانى يافته‏اند بلكه نيزبسبب فتوحاتى كه آنها را موفق كرد به ايجاد يك دنياى تازه،وراى شرق‏و غرب:قلمرو اسلام كه در واقع نه شرق بود نه غرب.

فتح اسلامى البته با جنگ حاصل شد اما نشر اسلام در بين مردم‏كشورهاى فتح شده به زور جنگ نبود خاصه در جاهائى كه مردم،از نظراسلام،اهل كتاب بودند يا در رديف آن-يهود، نصارا،مجوس،و صابئين.

درين ميان تكليف يهود و نصارا معين بود چون در اينكه آنها اهل كتابنداختلاف وجود نداشت.نسبت‏به مجوس ترديد بود اما با آنها نيز به‏دستاويز حديث معامله اهل كتاب شد. حتى بعدها بت پرستان اروپا و هندو تبت نيز توانستند به عنوان مجوس در قلمرو اسلام با پرداخت جزيه درصلح و آزادى بسربرند.صابئين هم كه حكم اهل كتاب يافتند ظاهراصبيها بودند كه ديانتشان با نام يحيى تعميد دهنده-يحيى بن زكريامرتبط بود و در واقع كتابى هم داشتند.اما در اوايل زمان عباسيان‏بقاياى مردم حران-يونانيان عراق-نيز خويشتن را صابئين خواندند و به اين گونه در ذمه مسلمين در آمدند.در واقع،اين اهل كتاب بهيچوجه‏مجبور به قبول اسلام نمى‏شدند چنانكه يهود بى‏شك در قلمرو اسلام‏راحتتر و مرفه‏تر بودند تا در قلمرو نصارا.بعلاوه،نصاراى شرق نيز-نسطوريان،يعقوبيان و جز آنها-در قلمرو اسلام بيشتر از روم آسايش‏داشتند چنانكه مجوس هم جزيه‏يى كه به اسلاميان مى‏پرداختندبمراتب سبكتر و راحتتر از ماليات سرانه‏يى بود كه پيش از آن به حكومت‏خويش-ساسانيان-مى‏دادند.ليكن احساس راحت در همراهى بااكثريت‏يا علاقه به كسب امتيازات اجتماعى كه فقط با گرويدن به اسلام‏براى آنها ممكن مى‏شد،و همچنين مشاهده پيروزي مسلمين بر دولت‏هاى‏مجوس و نصارا كه هيچگونه معجزه‏يى هم براى حفظ آنها-مخصوصانصارا كه دائم منتظر ظهور معجزات بودند-روى نداد ظاهرا از اسباب‏عمده شد در روى آوردن اهل كتاب به اسلام. سادگى و روشنى مبانى اسلام،و مناسبت عقايد اسلامى با مذاهب اهل كتاب،هم خود از جهات توجه‏اهل كتاب به اسلام بود.درست است كه بعضى خلفا در معامله با اهل‏ذمه خشونت نشان مى‏دادند،از تجديد بناى معابدشان جلوگيرى‏مى‏كردند،يا آنها را از اشتغال به كارهاى مهم منع مى‏نمودند،ياوادارشان مى‏كردند لباسهاى نشاندار بپوشند،بعضى‏شان حتى برخى ازآنها را به عنف وادار مى‏كردند كه مسلمان شوند،عامه مسلمانان نيز گاه‏تحريك مى‏شدند و به آزار آنها دست مى‏گشادند،اما اين احوال بندرت‏اتفاق مى‏افتاد و بى‏دوام بود،چنانكه رويهمرفته اهل كتاب در قلمرواسلام در صلح و آرامش به سر مى‏بردند.در هر صورت اسلام رفته رفته درسرزمينهاى فتح شده انتشار و قبول مى‏يافت و اين انتشار و قبول نه از راه‏عنف و فشار بود بلكه بسبب مقتضيات و اسباب گونه‏گون اجتماعى بود وپيشرفت نظامى اعراب.

اين پيشرفتهاى نظامى،كه در واقع دنباله غزوات پيغمبر بود،از زمان خلفاى راشدين قوت بيشتر يافت.محرك اعراب درين امر در درجه‏اول شايد اميد كسب غنيمت‏بود.اما اجر اخروى-كه مجاهده در راه خدامتضمن آن بود-نيز درين كار مورد توجه بود.خليفه كه در امر«رده‏»به‏اعراب نشان داده بود راه بازگشت-بازگشت‏به جاهليت-براى آنهابسته است،با شروع اين فتوح راه تازه‏يى پيش پاى آنها گشود.فتوح‏مسلمين دوام يافت،هم عراق فتح شد و هم شام و مصر از دست‏بيزانس‏بيرون آمد.امويان و عباسيان هم كه بعد از خلفاى راشدين بر سر كارآمدند تا جايى كه امكان داشت اين فتوحات را تعقيب نمودند.در دنبال‏غزوات پيغمبر و بلا فاصله بعد از رحلت وى ماجراى فتوح از دفع اهل رده-در خلافت ابو بكر-شروع شد.در سركوبى اين اعراب مرتد كه ازپرداخت زكوة استنكاف مى‏ورزيدند خالد بن وليد سردار عرب جلادت‏بى‏نظيرى ابراز كرد و وى كه در دنبال اين لشكر كشيها به عراق و شام‏افتاد آنجاها در بلاد سر حدى ايران و عراق كرو فرى با نام كرد.وقتى شام‏و فلسطين به دست مسلمين افتاد، امپراطور بيزانس براى هميشه اين‏سرزمين را ترك گفت اما عبارت وداع او-سوزى سورى (1) -انعكاسش درتاريخ باقى ماند تا حكايت از طرز فكر غرب كند درباره سرزمين شرق.

درين حالت تاثر،امپراطور بيزانس هنگام بازگشت درباره سوريه گفته بود:

سرزمين خوبى بودى،اما براى دشمن!

اين دشمن،مقدر بود كه ازين سرزمين محبوب روم شرقى،نزديك‏يك قرن بر تمام قلمرو وسيع اسلام فرمانروايى كند.عمر بن خطاب كه به‏جاى ابوبكر بر مسند خلافت نشست‏سعد بن ابى وقاص را به عراق گسيل كردو او نيز در اندك مدت موفق به فتح تيسفون شد و چندى بعد اعراب،هم برفارس دست‏يافتند هم بر خراسان و ماوراء النهر.اين فتوحات خيره كننده-كه تا حدى به تقدير الهى يا معجزه اسلامى تعبير شد-در واقع فقطبدان سبب امكان داشت كه همه جا در قلمرو ايران و بيزانس مقدم مهاجمان را عامه مردم با علاقه استقبال كردند.اگر عامه مردم اين ممالك بامهاجمان به چشم عداوت مى‏نگريستند اين فتوح چنين آسان دست نمى‏داد. (2) بيزانسيها چون در مصر از سوريه نيز منفورتر بودند،ده هزار سربازمسلمان كافى بود تا تمام مصر سفلى را از چنگ بيزانس بيرون بياورد.

چند شهرى هم كه مقاومت كرد،يك دو سال بيش در دست‏بيزانس‏نماند.بدينگونه،هنوز يك ربع قرن از هجرت پيغمبر نگذشته بود كه‏بيرون از جزيرة العرب،از تيسفون ساسانى گرفته تا اسكندريه بيزانسى،همه جا قلمرو اسلام بود با بانگ اذان كه شهادت مى‏داد به وحدت خدا ورسالت محمد.

خلافت‏شيخين،صرف نظر از منشا حق آنها كه از همان اوقات‏نزد بعضى صحابه محل ترديد و (theocracy) بود كه در آن،هم صلح به امر خدا-امر اختلاف شد،نوعى حكومت الهى قرآن و سنت‏بود و هم جنگ.بعلاوه،با وجود نارضايى عده معدودى هوا خواهان اهل‏بيت،انصار مدينه با همان علاقه و حرارتى كه در عهد پيغمبر به امر اتحادكلمه داشتند همچنان متحد باقى ماندند.اما وقتى بعد از كشته شدن عمر،شوراى شش نفرى،عثمان بن عفان را به خلافت نشاند با ضعف و سستى كه‏در وى بود كار به دست‏بنى اميه-دشمنان قديم پيغمبر-افتاد و بدينگونه‏غلبه قريش مكه،انصار مدينه را-با ساير مسلمين-نوميد كرد و تاحدى ناراضى. سياست داخلى عثمان در طى دوازده سال خلافت منتهى‏به بروز نارضائيهاى شديد مسلمين شد كه به شورش انجاميد و به قتل عثمان.

دوره كوتاه خلافت على ع هم صرف مبارزه با نتايج نامطلوب آن شورشهاشد و با قتل على ع كه به دست‏يك تن از خوارج صورت گرفت‏خلافت‏به‏دست معاويه-پسر ابو سفيان كه تا فتح مكه همه جا با پيغمبر مبارزه‏كرده بود-افتاد.با معاويه خلافت تقريبا موروثى شد و دمشق مركزآن.بدينگونه،خلافت اسلامى كه در آن،همه قدرتها ناشى از حكم خدائى بود به ست‏خانواده‏يى افتاد كه اسلام را با علاقه نپذيرفته بود و در زمان‏پيغمبر تا آخرين نفس با پيشرفت آن مبارزه هم كرده بود.

امويها كه خلافت را به نوعى سلطنت موروث دنيوى تبديل‏كردند فتوح را نيز وسيله‏يى براى توسعه مملكت مى‏ديدند.درصورتيكه مسلمين-سپاه اسلام-هنوز همچنان مثل عهد شيخين فتوح رابه منزله نشر اسلام تلقى مى‏كردند و نشر حكم خدا.اشتغال به فتوح ازجانب امويها اگر اعراب را از اظهار نارضائى منصرف مى‏داشت،سياست‏عربى آنها موجب نارضائى موالى گشت و سرانجام اين نارضائى منتهى شد به‏سقوط بنى اميه بر دست‏خراسانيها-طرفداران آل عباس.شايد مورخين‏قديم اسلام كه همه آثار خود را در عصر عباسيان نوشته‏اند در قضاوت‏راجع به آنها ناچار تا حدى اغماض و تسامح ورزيده باشند،اما آنچه‏راجع به امويها درين دوره نوشته‏اند بر خلاف قول بعضى اهل تحقيق‏ظاهرا بر اطلاعات درست مبتنى بوده است و بر بى تعصبى و عدم ملاحظه.

خلافت عباسيان نيز يك نوع سلطنت موروثى بيش نبود جز آنكه‏در اوايل حال،بر خلاف حكومت امويان،تخت آنها بردوش موالى بودنه اعراب،و مركز آن نيز در عراق بود،شهرى عظيم در حوالى تيسفون‏پايتخت قديم ساسانيان-بغداد.

اين شهر كه در زمان منصور دوانيقى بنا گشت عظمت و شهرت‏خود را مخصوصا در دوران خلافت هارون يافت كه با زوجه‏اش زبيده ووزيرش جعفر برمكى،قهرمانان بسيارى از قصه‏هاى خيال انگيز هزار ويك شب شدند.دربار هارون ميعادگاه شاعران،مطربان،قصه گويان وآوازه‏خوانها،مترجمان،منجمان و اطباء شد،چنانكه پسرانش مامون ومعتصم بيت الحكمه و مجالس علمى و وجود مترجمين و علماء و معتزله‏را نيز مثل يك زيور تازه به جلال و شكوه دربار پدر افزودند و بدينگونه‏هارون و فرزندانش بغداد را كانون درخشان تمدن و فرهنگ شرق كردند هارون الرشيد كه مقارن سده دوم هجرى در تمام غرب فقط شارلمانى راهمطراز خويش داشت ازين رقيب معاصر فرنگى خويش بمراتب‏مجللتر بود و با فرهنگ‏تر (3) . با اينهمه،خليفه با ارسال هديه و اظهار محبت،شارل بزرگ فرانك را پنهانى بر ضد رقباء خويش-بيزانس و اندلس‏تحريك مى‏كرد و مخصوصا بر ضد امويهاى اندلس.

در واقع،امويها از مدتها پيش در اندلس دم از استقلال مى‏زدند.

اندلس در زمان وليد بن عبد الملك خليفه اموى دمشق فتح شده بود ومدتها بوسيله حكام اموى اداره مى‏شد اما از امويها كه در روى كار آمدن‏عباسيان تقريبا قتل عام شدند يك تن، نامش عبد الرحمن،به اندلس‏افتاد و آنجا را از قلمرو عباسيان جدا كرد.اخلاف او خلافت اموى اندلس رابوجود آوردند كه شوق و علاقه آنها به حكمت و معرفت قرطبه را مركز تمدن‏و فرهنگ غرب كرد-نظير بغداد.وقتى با غلبه تركان بر دستگاه خلافت‏از عهد متوكل عباسى به بعد،بغداد رونق و قدرت خود را از دست دادتجزيه خلافت آغاز شد و شروع استقلالهاى محلى. درين حوادث طاهريان‏بر خراسان استيلا يافتند و آل طولون بر مصر.در اندك مدت صفاريان، سامانيان،آل زيار،و آل بويه خراسان و فارس و عراق را ميدان تنازع ورقابت‏خويش يافتند چنانكه مصر بين آل طولون و آل اخشيد دست‏بدست گشت تا به دست فاطميان افتاد،كه خلافت‏شيعى اسمعيلى را درآنجا بوجود آوردند و طولى نكشيد كه در دنياى اسلام در يك زمان سه‏خليفه حكومت مى‏راند:عباسى در بغداد،فاطمى در مصر،و اموى دراندلس.در موقعى كه ضعف خلفاى اندلس ملوك الطوايفى را در آنجابوجود آورد،از خلافت عباسيان در بغداد جز نامى باقى نمانده بود و امراءآل بويه و غزنويان و ايلك خانيان،قلمرو شرق خلافت را تقسيم كرده‏بودند در صورتيكه فاطميان مصر قدرتشان در تزايد بود،با اينهمه،تحريكات آنها در فلسطين بود كه بهانه‏يى به دست نصاراى غرب داد براى جنگ-جنگهاى صليبى.در واقع، جنگهاى صليبى(10961291 ميلادى)كه مقارن عهد المستظهر بالله خليفه عباسى بين شرق‏و غرب اتفاق افتاد عنوانى كه داشت عبارت بود از استرداد مزار مقدس (Saint Sepulchre) از دست محمديان،اما حقيقت آن چيزى نبود جز تجاوزغرب به شرق و ادامه جنگهائى كه از دير باز شرق و غرب را در مقابل‏هم قرار مى‏داد.

اين جنگ شرق و غرب چنان ريشه‏يى كهن داشت كه هرودوت‏تاريخ خود را با سئوالى از موجب آن شروع مى‏كرد و جنگهاى تروا،منازعات ايران و يونان،و جنگهاى ايران و روم همه به اين ماجراى درازمربوط بودند.اين برخورد دائم بين شرق و غرب مثل نوعى جبر تاريخ‏بود يا سرنوشتى اجتناب ناپذير كه هنوز نيز ادامه دارد.ليكن از وقتى‏كشف بد فرجام كريستف كلمب غرب را به سوى اقيانوس اطلس برد،شرق نيز گهگاه به كنار بحرهند و اقيانوس آرام رسيد اما بر خورد قديم آنهاباقى ماند-به شكل يك جنگ تراژيك يا به شكل تجاوز نامرئى غرب‏به شرق.در هر صورت،در آنچه جنگهاى صليبى خوانده مى‏شد«مزار مقدس‏»

بهانه بود و حقيقت عبارت بود از تجاوز به شرق و تسلط بر آن.شوق‏مقدس صليبداران كه خطابه مهيج معروف پاپ اوربان دوم آن را در شهركلرمون فرانسه مشتعل كرد(1095 ميلادى) براى عامه دهقانان‏روستا و پيشه‏وران شهرى حاصلى كه در طى هشت جنگ طولانى و درمدت نزديك دو قرن ببار آورد،تلفات و خسارات بيشمار بود كه حتى يك‏بار كودكان بيگناه مسيحى اروپا را-فقط به اين سبب كه بيگناه و ساده‏بودند-امواج اين شوق مقدس از مارسى فرانسه به سوى مزار مقدس‏راند و در بين راه به اسارت و فنا محكوم داشت.اما در غالب سرداران وشاهزادگان اروپايى اين شوق مقدس جاى خود را به جنون تجاوز داده بود.

تاسيس امپراطورى بى‏دوام لاتين به خرج اعراب و مسلمين غارت زده كه يادآور تاسيس دولت اسرائيل است،تجاوز ارضى به بيزانس‏مسيحى كه حتى وحدت در اساس دين هم آن را از تطاول غرب مصون‏نمى‏داشت،و خشونت و قساوت بى سابقه نسبت‏به ساكنان بى پناه سرزمينهاى‏فتح شده كارنامه اين رهبران مسيحى را سياه مى‏كند و بخوبى نشان‏مى‏دهد كه درين ماجرا نيز غربيها به همان دليرى كه مسلمانان را غارت‏مى‏كردند در تجاوز به متصرفات مسيحيهاى شرق-بيزانس-هم دليربودند و با اينهمه،صليبيها اگر از جهت مادى سرانجام جز تلفات وخسارات چيزى بدست نياوردند از جهت معنوى مزيد آشنايى با تمدن وفرهنگ اسلامى شايد قسمتى از آن خسارات و تلفاتشان را جبران كرد.

با مشابهتهائى كه هنوز درين ماجراى شرق و غرب،از دور ونزديك هست،كدام مورخ هست كه مثل بسيارى از عامه گهگاه با خودنينديشد كه فى الواقع تاريخ چيزى نيست جز تكرار.در طى اين جنگهاى‏دراز مخصوصا نور الدين زنگى و صلاح الدين ايوبى،سلاطين شام و مصر،از بلاد مورد تجاوز رشيدانه دفاع كردند و حشاشين اسمعيليه هم رعب ووحشت از خويش را-به عنوان تروريست-در قلوب صليبيهانشاندند.در مدت اين جنگهاى طولانى،سلاجقه كه در شرق وقتى ازحلب تا كاشغر فرمان مى‏راندند دولتشان تجزيه و منقرض شد،هجوم‏مغول، خوارزمشاهيان و اكثر حكومتهاى شرق اسلامى را برانداخت‏يامنقاد كرد،و حتى با سقوط بغداد بر دست هولاكوى مغول خلافت‏عباسيان هم خاتمه يافت(656 هجرى).دو قرن بعد،كه قسطنطنيه‏پايتخت قديم بيزانس بدست تركان عثمانى بود،اسپانيا از دست مسلمين‏خارج شده بود و ملوك الطوايف اسلامى آن سرزمين در مقابل وحدت‏عيسويان آنجا مقاومتش بى‏نتيجه ماند.غلبه تركان عثمانى بر بيزانس(1453 ميلادى)كه تاريخ دوران جديد را براى اروپا شروع كرد اگريك امپراطورى اسلامى بوجود آورد،سنت‏خلافت را-با وجود نام خليفه كه ضميمه عنوان سلطان عثمانى شد-نتوانست احياء كند.

سيستم اقطاع ارضى كه در شرق از دوران سلاجقه نوعى استثمار بى‏هدف‏را بلاى جان اقتصاد مسلمين كرده بود درين هرج و مرج مغول و تاتارشدت يافت و ظلم و بيعدالتى ناشى از آن،روابط و امكانات مسلمين را باعلم و فرهنگ محدود كرد.از اين رو،نه امپراطورى عظيم عثمانى كه دراوج بسط خويش حتى وينه را در قلب اروپا تهديد مى‏كرد توانست‏قلمرو اسلام را از حالت ركود ناشى از تمام شدن بنيه اقتصادى نجات‏دهد،نه تشكيل دولت صفويه كه نفحه نظامى تازه‏يى بود بمنظور تجديدعهد با آنچه نزد شيعه،حقيقت اسلام بود.در هند نيز نه سلاطين مملوك‏و آل تغلق به فرهنگ و تمدن چندان علاقه‏يى نشان دادند نه مغول كبير-با وجود آنكه اينها سنت تسامح اسلامى را تا حدى احياء نمودند و فرصتى‏براى بسط و توسعه فرهنگ و دانش عرضه كردند.در تمام مدت عصررنسانس و دوران جديد كه غرب ميراث تمدن اسلامى را تثمير كرد وفزونى داد،عالم اسلام-تحت تاثير نا امنى و تجاوزى كه از اقتصادمتزلزلش ناشى بود-مثل پهلوانى كه تمام قواى خود را در يك جنگ‏طولانى اما اجتناب ناپذير از دست داده باشد كرخت ماند و بى‏فعاليت.

خود آگاهى مجدد مسلمين از وقتى شروع شد كه ناپلئون بناپارت دردنبال شركتهاى هند شرقى اروپا به دروازه دنياى اسلام قدم نهاد،و درپشت‏سر وى شبح استعمار غرب رسيد-با سعى در نفوذ مرئى و نامرئى.

بدينگونه،اگر در دو قرن اخير يك جنگ صليبى نامرئى و تازه‏قلمرو اسلام را در معرض تجاوز غرب نهاده است تفوق غرب درين‏برخورد مستمر جز تفوق اسلحه‏اش كه علم و فرهنگ وست‏سببى‏ندارد و اگر دنياى اسلام مى‏خواهد درين معركه مخفى هم دست كم‏بقدر معركه قديم پيروزى بيابد،چاره‏يى جز آن ندارد كه در«نوع‏اسلحه‏»خويش تجديد نظر كند،و بر اساس علم و فرهنگ گذشته خويش-نه آنچه كور كورانه از غرب گرفته است-بناى علم و فرهنگ تازه‏يى‏بگذارد.سابقه تمدن و فرهنگ هزار ساله گذشته‏اش كه بى‏شك در تاريخ‏انسانيت نقش مؤثرى داشته است نشان مى‏دهد كه اين كار براى وى‏شدنى است-زود يا دير.

در گذشته نيز،فى المثل در دوران مقارن بناى بغداد،كوششى كه‏مسلمين در نقل و تعليم علوم و معارف يونانى،سريانى،پهلوى،و هندى،ونيز در ايجاد اصطلاحات مناسب عربى براى آن معارف،انجام دادند بقدرى‏شگرف بود كه انسان از مشاهده آن به حيرت مى‏افتد و مورخ هر قدرنسبت‏به پيشرفتهاى عصر خويش مغرور باشد ناچار تصديق مى‏كند كه‏اين كوشش هر چند در آن دوران حاصل بسيار نداشته است اما بقدرى‏عظيم بوده است كه هيچ قومى نمى‏توانسته است مدت زيادى آن راتحمل كند.بلكه فقط در مدت يك هيجان جوانى و شوق خوشبينانه‏انجام دادن چنين كوششى ممكن بوده است. (4) اكنون همه چيز بشارت‏مى‏دهد كه قلمرو اسلام بار ديگر از آن شوق و هيجان مقدس مشتعل‏خواهد شد.