15- تاريخ‏نويسى

در تاريخنويسى اولين سرمشقى كه مسلمين پيدا كردند عبارت بود ازخداينامه‏ها-كتب پهلوى،كه اساس حماسه ملى ايران بشمار مى‏آمد.

در جاهليت،آنچه از نوع تاريخ نزد اعراب رواج داشت انساب قبايل‏و«ايام‏»و حروب بود كه با شعر و قصه آميخته بود.و راى آنهاآنچه از اخبار راجع به انبياء يهود،يا شاهان بابل و مصر و شام به‏گوششان مى‏خورد نزد آنها به عنوان اساطير تلقى مى‏شد-اساطيرالاولين.با اينهمه، سبت‏به اخبار،خاصه آنچه مربوط بود به احوال‏سواران،دلاوران،شاعران،و خطيبان غالبا اظهار علاقه مى‏كردند ونقل اينگونه اخبار-كه رنگ قصه و شعر داشت-نزد آنها شورانگيزبود و جالب.ازين رو در مجالس خلفاء و امراء اموى معركه اسمار واخبار گرم بود و حتى معاويه، چنانكه مسعودى نقل مى‏كند،قسمتى ازاوقات فراغت را اختصاص به شنيدن ايام عرب و اخبار عجم داده بود كه‏گاه نيز از روى كتب-ظاهرا از متن غير عربى-برايش مى‏خوانده‏انديا ترجمه مى‏كرده‏اند.نيز منصور عباسى و هارون الرشيد به اخبار واسمار علاقه نشان مى‏داده‏اند.همين علاقه-بعلاوه شوق مسلمين به دانستن اخبار راجع به سيرت پيغمبر-سبب شد كه به تاليف در سير ومغازى اقدام كنند.اين مغازى و سير نيز نخست‏به همان شيوه نقل‏احاديث تدوين شد نهايت آنكه برسم نقل اسمار و اخبار عرب در آنهابه اشعار و قصص نيز استشهاد شد.چنانكه وقتى ابن هشام خواست‏سيره‏ابن اسحق را تهذيب و تلخيص كند كار عمده‏اش عبارت بود از حذف‏اشعار و ابيات زائد و احيانا مجعول كه در آن وارد شده بود. تحقيق در باب‏مغازى و فتوح هم،از جهت احكام راجع به فتح و خراج و عهود و ذمه ومسائل مربوط بدانها اهميت داشت و از همين رو مورد توجه مسلمين‏واقع گشت.چنانكه بررسى در سنت و حديث نيز معرفت احوال صحابه رااقتضاء مى‏كرد و طبقات الصحابه-مثل كتاب ابن سعد-نيز در واقع‏تواريخ اسلامى بودند درباره پيغمبر و اصحاب.حل و فهم اشاراتى هم كه‏در قرآن-يا حديث-به اخبار و حوادث امم و اقوام گذشته-خاصه‏يهود و نصارا و عرب بائده-مى‏شد نيز يك محرك ديگر بود جهت‏توجه مسلمين به تاريخ.منبع اينگونه اطلاعات هم البته كتب سريانيهابود-و گاه كتب ايرانيها.

بعلاوه،حس كنجكاوى مسلمين و تماس دائم آنها با اقوام و امم‏مختلف ممالك فتح شده آنها را نه فقط به آشنايى با اخبار گذشته يونان،ايران،و روم علاقه‏مند مى‏داشت‏بلكه نيز بجستجوى اخبار راجع به هند،ترك و حتى چين و افريقا مى‏كشانيد.توسعه قلمرو اسلام مسلمين را به‏همه اين ممالك و اقوام مرتبط و علاقه‏مند مى‏كرد.در آن زمانهاتواريخ قديم يونان-از قبيل هردوت و توسيديد-كه ديگر دولتهاى‏مورد بحث آنها محو شده بود و دولتهاى ديگر به جاى آنها آمده بود،براى مسلمين چندان جالب توجه نمى‏توانست‏باشد.بعلاوه، علاقه‏يى‏كه عباسيان و برامكه و آل سهل به طرز حكومت و اداره عهد ساسانيان‏نشان مى‏دادند همراه با نظر رقابت‏يا عنادى كه با بيزانس-وارث يونان و روم قديم-ابراز مى‏كردند سبب مى‏شد كه مورخين در شيوه‏تاريخنويسى هم به ماخذ ايرانى بيشتر رجوع كنند و به سبك و سنت‏نويسندگان خداينامه‏ها.همين نكته سبب شد كه تواريخ مسلمين،برخلاف تواريخ يونان و روم قديم،بيشتر مبتنى شود بر نقل جزئيات‏قصه‏ها و عدم توجه كافى به تبيين اسباب و علل حوادث.اين تمايل به‏نقل جزئيات و اشتغال به حماسه و قصه،كتب فتوح-يا مآخذ آنهارا-رنگ خاصى از تعصبات داده است چنانكه در روايات ابو مخنف وسيف بن عمرو و عوانة بن عبد الحكم و ابو عامر بن شراحيل بسيارى ازاختلافات ناشى است از رنگ تعصبات قومى،حزبى،و مذهبى آنها و اين‏است كه در استفاده از كتب فتوح و مغازى قديم مورخ را به احتياط تمام‏وامى‏دارد و قسمتى از تاريخ خلفاء ظاهرا بسبب همين رنگ تعصبات كه‏در منشا روايات آنها هست امروز هنوز بشكلى است كه از لحاظ مورخ‏قابل اعتماد كلى نيست.

تاليف تواريخ عمومى،كه قديمترين نمونه موجود آن تاريخ‏اليعقوبى است از ابن واضح-يك مورخ شيعه-بى شك يك شاهكاربزرگ مسلمين است در تاريخنويسى.كتاب عظيم طبرى كه شكل ووقايعنامه دارد يك دائرة المعارف تاريخى است،آگنده از معلومات واطلاعات سودمند و گوناگون.مروج الذهب مسعودى و التنبيه و الاشراف‏او نيز تاريخ عمومى بشمارند و اين كتابها بعدها بوسيله مسكويه و ابن اثيرو ابن الجوزى و ابو الفدا و ابن خلدون و ذهبى و ابن تغرى بردى تذييل وتكميل شدند و مآخذ اصلى شدند براى تاريخ امم و اقوامى اسلامى چنانكه‏طبقات و وفيات و تراجم نيز در آثار كسانى امثال سمعانى،ابن خلكان،كتبى،صفدى، قفطى،ابن ابى اصيبعه و ديگران مورد توجه گشت و اينهمه‏گنجينه ارزنده‏يى شد براى تحقيق در تاريخ و تمدن اسلامى.

بهر حال،مسلمين در تاريخ كتابهاى بسيار زيادى بوجود آوردند،و هيچ قومى قبل از شروع عصر جديد درين رشته به پايه‏مسلمين نرسيده بود. (93) شايد برين ميراث عظيم مسلمين نيز عيوبى واردباشد و از آنجمله است آميختن وقايع با قصه‏ها،ذكر روايات متناقض،نقل روايات غير معقول يا مبالغه آميز،اظهار تملق نسبت‏به ارباب قدرت‏و يا سكوت از بيان معايب و مفاسد آنها.اما درباره بعضى ازين ايرادهابايد توجه به مقتضيات عصر داشت و روزگار مورخين گذشته را با احوال‏مورخين ممالك آزاد امروز قياس نبايد كرد همچنين طرز فكر قدما را نبايدبا نوع تفكر مردم امروز سنجيد چنانكه انتظار خواننده قديم از كتاب‏تاريخ و نحوه بدست آوردن مآخذ اخبار هم با آنچه امروز هست تفاوت‏دارد و توجه به اين نكات شايد سبب شود كه محقق امروز در نقدمورخين گذشته اسلامى به مبالغه و افراط نگرايد. (94) معهذا،كار مورخين‏اسلام در مقايسه با كار قدماء يونان و روم-شايد با چند استثنا-ومخصوصا در مقايسه با كار مورخين اروپا در قرون وسطى و حتى بعد ازآن شايسته تحسين و اعجاب است.

در تاريخنويسى مسلمين،يك خاصيت‏بارز عبارتست از علاقه‏يى‏كه قوم به احوال امم مختلف ديگر داشته‏اند.نه فقط درباره بابل،مصر،ايران،يهود،يونان،و روم اطلاعات امثال مسعودى، يعقوبى،دينورى‏و طبرى مبتنى بر مآخذ قابل اعتمادست‏بلكه درباب اقوام هند،سودان،ترك، چين،و فرنگ هم در آثار بيرونى،مسعودى،يعقوبى،ابن اثير ورشيد الدين فضل الله معلومات دقيق هست و حاكى از دقت و كنجكاوى.

بر رغم ايرادهايى كه بر بعضى ازين مورخين،لا اقل در پاره‏يى مواضع‏محدود،وارد به نظر مى‏آيد مورخين بزرگ اسلام غالبا در كار خويش‏بحد امكان دقت و حتى وسواس داشته‏اند.

تقيد بعضى از آنها-مثل طبرى-در نقل و ذكر اسانيد البته‏تضمين عمده‏يى بوده است در صحت نسبى مطالب و روايات.اين شيوه كه در واقع از اهل حديث اخذ و تقليد شده است تاريخ را نزد طبرى‏سلسله‏يى از روايات كرد كه مورخ،هر روايت را از يك راوى نقل‏مى‏كند و او نيز از يك يا چند راوى ديگر تا برسد به كسى كه شاهدواقعه بوده است‏يا آنكه واقعه در ايام وى رخ داده.اين ذكر اسانيدكه بمنزله ذكر مآخذست در تاريخ امروز مى‏بايست مورخ را از وقوع‏در خطا يا لا اقل از وقوع در مسؤوليت،بر كنار دارد.اما عيب عمده‏اش‏آنست كه بسبب اختلاطات-و احيانا تناقضات كه در روايات آنها ممكن‏است روى داده باشد-ايجاد يك سلسله منظم از حوادث و بررسى‏علت و معلول را در سلسله حوادث دشوار مى‏كند و مورخ را از قضاوت‏در اسباب و نتايج‏باز مى‏دارد.شك نيست كه اين يك عيب عمده است‏كه در تواريخ اسلامى هست اما در تواريخ ساير اقوام قديم هم بدون‏آنكه كارشان مبتنى بر ذكر اسانيد باشد نظير اين ايراد وارد است.درضبط نام و انساب نيز كار مورخان اسلام دشوار بوده است اما آن راغالبا با دقت تمام انجام داده‏اند.امكان وقوع اشتباه در نام و نسب‏اشخاص بسا كه منتهى شود به انتساب حوادث مختلف به شخص واحد.

ازين رو در معرفت رجال توجه به اين نكته را مورخين ضرورى يافته‏اندقصه جالبى كه ابن خلكان درباره قاضى ابو الفرج المعافى بن زكريا النهروانى‏ذكر مى‏كند در واقع يك هشدار و تنبيه است‏براى مورخ.وى از قول‏اين قاضى نقل مى‏كند كه يك سال حج مى‏كردم و در ايام تشريق درمنى بودم.شنيدم كسى مى‏گويد:اى ابو الفرج.گفتم شايد مرادش منم.

باز گفتم در بين مردم بسيار كسان هستند كه ابو الفرج كنيه‏شان باشدجوابش ندادم.منادى چون ديد كسى جوابش نداد فرياد زد:اى ابو الفرج‏المعافى.خواستم به او جواب دهم بازگفتم ممكن هست ابو الفرج ديگرى‏هم باشد كه اسم او معافى است ازين رو جوابى ندادم تا آنكه بازگشت‏و ندا داد:اى ابو الفرج المعافى بن زكريا النهروانى.ديگر برايم شك نماند كه مرا ندا مى‏دهد چون اسم و كنيه‏ام را ذكر كرد و همچنين‏پدرم و شهرى را كه بدان منسوبم نام برد. پس گفتم:اينك من،چه‏مى‏خواهى؟گفت:شايد تو از نهروان شرق هستى؟گفتم بلى.گفت، آنكه‏ما مى‏خواهيم از نهروان غرب است (95) اين است‏حكايتى كه ابن خلكان‏نقل مى‏كند و هنوز هم مى‏تواند براى مورخ آموزنده باشد و عبرت انگيز.

از اينها گذشته در ضبط سنين هم كار مورخ مقتضى دقت‏بوده است وتجسس بسيار.همين ابن خلكان در ترجمه حال ابو الوفاء بوزجانى‏ذكر مى‏كند كه تاريخ وفاتش را نمى‏دانستم جايش را در ترجمه حال‏وى سفيد گذاشتم بيست‏سال بعد آنچه را مى‏جستم در كتاب ابن اثيريافتم به اينجا الحاق كردم (96) اين مايه دقت و وسواس البته ضبط مورخ راقابل اعتماد مى‏كرد.بعلاوه،مورخ در تهيه مواد و تطبيق و تنظيم آنهانيز غالبا همين اندازه دقت و وسواس داشت.يعقوبى با دقت و علاقه،اخبار و اطلاعات راجع به بلدان مختلف را از اهل محل مى‏پرسيد و ازآنميان فقط آنچه را اشخاص موثق تصديق مى‏كردند ضبط مى‏كرد.بعدهم در مسافرتهاى خويش راجع به آن مطالب جداگانه تحقيق مى‏كرد.

مسعودى براى جمع آورى اطلاعات دقيق مسافرتهاى طولانى كردچنانكه در آسيا تا هند و سيلان و در افريقا تا زنگبار رفت.بيرونى در مقدمه‏الآثار الباقيه چنان دقت و احتياطى در شيوه تحقيق توصيه مى‏كند كه‏گوئى آن مقدمه يك محقق امروزيست و ماللهند او حتى با موازين‏امروزى نيز شاهكار تحقيق در تاريخ و عقايد محسوبست.ابن مسكويه‏حتى در بيان سيرت و احوال پيغمبر از بيان امورى كه قبولش با عقل‏صرف ممكن نيست و حاجت‏به ايمان و اعتقاد دارد خود دارى مى‏كند وابن خلدون در قضاوت راجع به مسائل تاريخ نهايت تعقل و احتياط راتوصيه و عمل مى‏كند.

يك خاصيت ديگر در آثار غالب مورخين اسلامى،قضاوتهاى صريح و غالبا قاطعى است كه درباب اخلاق و روحيات رجال و حكام‏عصر دارند.مسعودى،ابن خلكان،و بيهقى مخصوصا توجه خاصى به‏بيان شمايل و احوال اشخاص مورد بحث نشان مى‏دهند.درست است كه‏غالبا اين اوصاف عام و حتى مجمل است اما در بعضى موارد چنان دقيق‏و روشن است كه تصوير نزديك به واقع احوال و اخلاق اشخاص موردبحث را بدرستى و وضوح در ذهن خواننده القاء مى‏كند.با آنكه‏طبع عامه از تاريخ معمولا بيان شكوه و جلال اشخاص غالب را طلب‏مى‏كند و همين نكته نيز-غير از اسباب و موجبات ديگر-مورخ راگهگاه به تملق سرائى وامى دارد در بين مورخين اسلامى كسانى هستند كه‏بدون مداهنه و با شجاعت و صراحت از احوال و اعمال سلاطين و حكام‏قاهر انتقاد كرده‏اند.ابن الطقطقى مؤلف كتاب الفخرى گهگاه چنان ازعباسيان انتقاد مى‏كند كه در آن اعصار فقط از يك شيعى بى‏پروا چنان‏بيانى ممكن بود صادر شود.ابن عربشاه احوال تيمور را بشدتى انتقادمى‏كند كه بوى غرض از لحن كلامش بر مى‏آيد.حتى صابى كه به امرعضد الدوله كتاب التاجى را مى‏نوشت اين اندازه شهامت داشت كه درجواب يك دوست-وقتى از او پرسيد به چه كار اشتغال دارد-با صراحت‏بيان جواب دهد: مشتى اباطيل بهم مى‏بافم.اين مايه صراحت را فقط يك‏محيط آزاد كه در آن تسامح و بى تعصبى شيوه‏يى جاريست در چنان‏روزگارانى ممكن بوده است اجازه دهد.

عدم توجه به تبيين دقيق حوادث،و اكتفا به ذكر جزئيات كه‏بعضى بر مورخين اسلامى عيب گرفته‏اند اختصاص به آنها ندارد.سعى‏در تحقيق و شناخت علل و اسباب حوادث تاريخى در اروپا هم سابقه‏زياد ندارد و حتى در قرن هفدهم ميلادى بوسوئه هم مثل طبرى حوادث‏را فقط بر اصل مشيت تعبير مى‏كرد.معهذا،در بين مسلمين توجه به‏اسباب و علل هم بوده است چنانكه ابو على مسكويه در تجارب الامم به تبيين حوادث بيشتر اهميت مى‏دهد تا به نقل روايت.اما ابن خلدون كه‏كه در عصر خويش تا حدى پيشرو اشپنگلر و توينبى بشمارست ظاهرااولين مورخى است كه در پرتو تعقل و استدلال كوشيد تا حوادث تاريخ‏را بوسيله علل طبيعى آنها تبيين كند.بدينگونه،وى در مقدمه خويش‏نه فقط يك ديد تازه براى تاريخ بلكه يك‏«علم تازه‏»را در زمينه تاريخ‏بوجود مى‏آورد:فلسفه تاريخ.

در هر حال،طريقه ابن خلدون در تبيين تاريخ بر آنچه يونانيها-امثال توسيديد-مى‏شناختند برترى بارز داشت (97) نه فقط بدان سبب كه‏وى حوادث و تجاربى بيش از آنكه توسيديد مى‏شناخت در پيش چشم‏داشت‏بلكه بيشتر بدان سبب كه وى فيلسوفانه‏تر به قضايا و حوادث‏مى‏نگريست.در حقيقت،شيوه‏يى كه ابن خلدون در تحقيق فلسفه تاريخ واسباب و علل (Vico) نظير نيافت. ظهور تمدن و توحش پيش گرفت در اروپا هم تقريبا تاپيدايش ويكو شايد مونتسكيو را هم از بعضى‏جهات بتوان با او مقايسه كرد و اگر هر در،اگوست كنت،و هربرت اسپنسربا آثار و آراء او آشنائى يافته بودند بيشك نتايج تحقيقاتشان رنگ ديگرداشت.