17- عقايد و مذاهب

در ايام مامون،مسلمين با همان شور و شوقى كه به هندسه و منطق روى‏آوردند به عقايد و مذاهب هم توجه كردند.خود خليفه با بردبارى وخردمندى به دلايل و اقوال دو طرف گوش مى‏كرد و آنها را در مناظرات‏از بد بد زبانى و درشتخويى منع مى‏كرد (118) با اينهمه،آن وسعت نظر و تسامحى‏را كه مامون نسبت‏به اهل كتاب داشت نسبت‏به زنادقه نمى‏توانست‏نشان دهد. عيب عمده‏يى كه از اين گونه تسامح حاصل مى‏شد آن بودكه غالبا،مخصوصا در مورد شاعران و ادبا،منجر مى‏شد به فساد اخلاق‏و بى‏بندوبارى. (119) زندقه‏يى كه بين ادباء اين عصر رواج داشت در واقع‏چيزى بود از همين گونه.درست است كه زنادقه هم مثل مجوس ازثنويت دم مى‏زدند اما انكار شرايع و تحقير نسبت‏به انبياء و وحى وهمچنين بى بندوبارى در مسائل اخلاقى آنها را نزد مسلمين منفورمى‏كرد و تحمل ناپذير.بعلاوه،نام زنادقه اختصاص به ثنويه مانوى‏نداشت:دهريه،اباحيه،شكاكان،و بعضى فلاسفه،حتى بعضى صوفيه‏نيز-لا اقل بعدها-به همين نام خوانده شدند.قبل از مامون،مخصوصا در دوره مهدى خليفه،زنادقه بعنوان يك دسته خطرناك موردتعقيب واقع شدند.مامون نيز نسبت‏به آنها تسامح را غالبا جايز نمى‏شمرد.

در واقع اين زنادقه-خواه مانويه و خواه ساير آنها-دشمن‏مشترك تمام اهل كتاب تلقى مى‏شدند.از اين رو مؤلف كتاب پهلوى‏شكند گمانيك و چار هم فى المثل مثل موسى بن ميمون حكيم اسرائيل در ردعقايد و آراء آنها مى‏كوشيد.زنادقه نيز مانند براهمه منكر نبوت بوده‏اندو غالبا مى‏گفته‏اند در آداب و رسوم زندگى حاجت‏به بعثت انبياء نيست (120) چون آنچه انبيا مى‏آورند يا با عقل موافق هست‏يا نيست.اگر هست‏به‏پيغمبران چه حاجت،از آنكه همه عقلا خود آن را ادراك توانند كرد،اما اگر گفته پيغمبران با عقل موافق نباشد قبول آن گفته‏ها جايز نيست.

در رد اين قول زنادقه،متكلمين اسلام احتجاجات مى‏كردند و استدلالات‏از جمله گفته مى‏شد چرا نشايد كه پيغمبران چيزى بياورند كه موافق‏عقل عامه نباشد از آنكه بسا چيزها هست كه عقول عامه به حكمت آنهاواقف نيست‏بى‏آنكه خلاف عقل باشند (121) گذشته از اينها، زنادقه غالباوجود آفات و شرور عالم را دستاويزى جهت انكار خالق يا تدبير و حكمت‏او تلقى مى‏كرده‏اند.در اين باب از جوابهاى قاطع تمثيلى است كه درتوحيد مفضل هست،كه امام صادق ع در طى آن مى‏گويد اين طايفه‏بمنزله آن جماعت از كورانند كه به خانه‏يى در آيند آراسته كه در آن هرچيزى به جاى خويش است و كوران در آن خانه از هر سويى حركت‏كنند و چون به اسباب و لوازم خانه كه هر يك جاى خويش است و هركدام را فايده‏يى و سودى مخصوص هست‏برخورد كنند آنهمه را مايه‏زحمت‏شمارند و بر خداوند خانه خشم و نفرين كنند و سازنده خانه رارا متهم دارند كه چيزهاى بيفايده در آنجا گرد آورده است.اين طايفه نيزدر انكار حكمت و در افتراق بين شرور و خيرات به اين كوران مى‏مانند (122) در احتجاج با زنادقه و منكران مبدا و معاد نكته سنجى‏هاى جالب به ائمه‏و متكلمان اسلام منسوبست كه حاكى است از ديد فلسفى مسلمين. چنانكه يكجا امام صادق ع به ابن ابى العوجاء-از زنادقه مشهور-كه‏منكر معاد بود،گفت اگر فرجام كار چنان باشد كه تو گويى هم ما نجات‏خواهيم يافت و هم تو و اگر نه چنان باشد كه تو گويى ما نجات يابيم و توتو هلاك شوى. (123) اين گفته حكمت‏آميز صورتى كهنه از همان بيان‏معروف پاسكال دانشمند فرانسويست كه حكماء اروپا (Pari de Pascal) خوانده‏اند-و قرنها قبل از پاسكال در نزدمسلمين شرطيه پاسكال گفته شده است. (124) آن زندقه‏يى كه در جاهليت‏بين بعضى طوايف‏عرب رايج‏بوده است آيا از نوع گرايش حارث بن عمرو امير كنده به آئين‏مزدك بوده است‏يا از مقوله عقايد دهريه و معطله؟به اين نكته هنوزبتحقيق نمى‏توان جواب قاطع داد.اما دهريه عرب اعتقاد به دهر و انتساب‏حيات و مرگ خويش را به آن ظاهرا بهانه‏يى مى‏شمرده‏اند براى تن زدن‏از قبول قيود دينى و اخلاقى.اگر دهريه قائل به ابديت ماده و معتقد به‏حصر معرفت‏بر مجرد حس بوده‏اند (125) ، ربطى به معطله اعراب جاهلى‏ندارد كه اين قول آنها در واقع منشا تمايلات اباحى آنها بوده است وبدينگونه بنظر مى‏آيد كه زندقه اعراب جاهلى از همان نوع بى‏بند وباريهائى بوده است كه در عهد اموى امثال وليد بن يزيد و خالد بن عبد الله‏قسرى،و در عهد منصور و مهدى عباسى امثال ابو دلامه،بشار بن برد،مطيع بن اياس كنانى،حماد عجرد،و يحيى بن زياد را به عنوان زنديق وظريف مشهور ساخت و آن در واقع با زندقه مانويه كه امثال صالح‏بن عبد القدوس،عبد الكريم بن ابى العوجاء و احتمالا عبد الله بن مقفع‏داشته‏اند تفاوت بسيار داشت. در مبارزه با اين تمايلات اباحى و دهرى‏نه مهدى خليفه كوتاه آمد و نه حتى مامون.با اينهمه، آشنائى بعضى‏از مسلمين با مقالات فلاسفه يونان و تامل در دعاوى براهمه و مانويه‏نوعى زندقه بوجود آورد تقريبا از آنگونه كه بعدها اروپا به عنوان‏نيهليسم مى‏شناخت و آن،هم مبدا و معاد را انكار مى‏كرد هم نبوت و تشريع را.از آنجمله محمد بن زكرياى رازى،ابن الراوندى،و از بعضى‏جهات ابو العلاء معرى را مى‏توان از اين گونه زنادقه شمرد.

محمد بن زكريا(متوفى 313)كه قائل به قدماى خمسه-خدا،نفس،ماده،زمان و مكان-بود چنانكه از اعلام النبوة النبوة ابو حاتم رازى كه دررد اوست‏بر مى‏آيد منكر تمام انبياء بود و سخنان آنها را متناقض ونا معقول مى‏يافت.بعلاوه،كثرت و وفور شرور عالم را بهانه‏يى براى‏رد و انكار عنايت الهى و حكمت‏بالغه مى‏ديد.وقتى كلام ابن ميمون‏حكيم يهودى را كه در رد وى مى‏گويد اين نادان وجود را فقط درشخص خويش در نظر مى‏گيرد و چون كارى بخلاف مرادش برآيد يقين‏مى‏كند كه وجود يكسره شر است،در صورتيكه اگر انسان وجود را نيك‏اعتبار كند و دريابد كه نصيب او از وجود اندك است‏حقيقت‏بر او روشن‏مى‏شود (126) مطالعه كنيم يك بار ديگر متوجه مى‏شويم كه زندقه دشمن‏مشترك همه اديان بوده است و در مبارزه با آن يهود و نصارا هم بامسلمين همداستان بوده‏اند.در اين گفت و شنود قرنهاى كهن،در قلمرواسلامى همان احتجاجات و استدلالات مطرح است كه چندين قرن بعد لايب‏نيتس حكيم آلمانى را به رد كلام پيربل فيلسوف فرانسوى وامى‏دارد (127) ابن الراوندى(متوفى 245 يا 250)نيز بنابر مشهور قائل به قدم ماده‏بوده است و عالم را محتاج صانع نمى‏شمرده است.بعلاوه،در طى‏رسالات خويش،هم به انكار نبوت پرداخته است،هم به انكار معاد ووعيد.وى نيز در وجود شرور و آفات دستاويزى مى‏يافته است‏براى‏انكار حكمت و رحمت الهى.در كتابى به نام التعديل و التجوير گفته است‏كسى كه بندگان خويش را به بيمارى و نادارى دچار مى‏كند و بعد هم‏آنها را دچار عذاب جاودانى مى‏سازد نه حكيم است نه رحمت دارد و نه‏حدو اندازه عقوبت و گناه را مى‏شناسد (128) درين بيان ابن الراوندى‏همان اعتراض مشهور ثنويه را مى‏توان يافت كه حتى در دينكرت آمده است و پيداست كه زندقه-در مفهوم فلسفى خويش-از آراء ثنويه-مانويه و حتى مجوس-جدا نبوده است.از سعى ارزنده‏يى كه ابو الحسين‏خياط با تاليف كتاب الانتصار در رد عقايد وى كرده است پيداست كه‏معتزله اقوال او را تا چه حد مايه خطر مى‏ديده‏اند.ابو على جبائى،زبيرى و ابو هاشم نيز در رد اقوال وى كوشيده‏اند و زندقه او حاكى است‏از ورود انديشه‏«مانعه‏»و لا ادريه امثال پيرون يونانى در ذهن مسلمين.

يك شاهد ديگر از ورود اين شك و بدبينى در اذهان بعضى از مسلمين‏عبارتست از ابو العلاء معرى كه لزوميات و رسالة الغفران او مشحون‏از اقوال زنادقه است و ياقوت در معجم الادباء تعداد زيادى از اينگونه‏سخنان او را نقل مى‏كند (129) درينگونه سخنان،وى بر همه اهل عقايد واديان تاخته است و حتى بعضى جاها-مثل رازى و ابن الراوندى-به‏تكذيب و انكار انبياء پرداخته.با چنين عقايد و افكار كه در آثاراو هست نبايد تعجب كرد كه اين شاعر نابينا تا بدان حد نزد عامه مسلمين‏مورد طعن و لعن واقع شده باشد.نزد عامه مسلمين كه در امر يانت‏به‏جزم و يقين تام قائل بوده‏اند البته هر گونه چون و چرا در آن امر راانحراف و ضلال مى‏شناخته‏اند و بهمين سبب در بين همه طبقات-در بين‏اطباء،در بين حكماء،در بين صوفيه وعاظ،و در بين ادباء-كسانى گهگاه‏متهم به الحاد و زندقه گشته‏اند.چنانكه ابوحيان توحيدى از متكلمين وادباء متهم به اخفاء زندقه خويش بوده است.از صوفيه امثال ابو حفص‏حداد و حسين بن منصور حلاج متهم بزندقه شده‏اند.ابن الحداد كه حافظوفقيه بود به سبب آشنائى با كتب ابن سينا و فلاسفه،در رديف ابن الراوندى‏تلقى شد.ابن مشاط واعظ از بعضى سخنانش كه در بغداد مى‏گفت چنان‏بوى زندقه مى‏آمد كه موجب فتنه مى‏شد (130) در واقع وقتى جنب و جوش‏مانويه و براهمه با سختگيريهاى مهدى و منصور و مامون خاتمه يافت،فلسفه تا حدى مسؤول عمده انتشار الحاد و زندقه در بين مسلمين شمرده شد.از اين رو بود كه عامه مردم غالبا نسبت‏به اعتقاد فلاسفه‏نظر خوشى نداشتند و گهگاه آنها را اهل تعطيل و ضلال مى‏خواندند.اگرلشكريان يك امير محلى از تفويض وزارت به حكيم ابن سينا كراهيت‏نشان مى‏داده‏اند و اگر شيخ شهاب الدين سهروردى-حكيم اشراق‏نزد بعضى فقها متهم به الحاد مى‏شد اينهمه حاكى از بدبينى نسبت‏به‏مباحثاتى بود كه ورود آنها در بين مسلمين مسؤول عمده چون و چراهائى‏بود كه در اذهان عامه ممكن بود در مسائل مربوط به اعتقاد راه بيابد.