fehrest page

back page

2- بيعت  
درگذشته دانستيم كه بيعت براى سرپيچى از فرمان خدا و معصيت او، و يا با شخص متجاهر به معصيت و گناه ، و يا زير سايه سرنيزه و شمشير، اساسا باطل است .
اما پيروان مذهب خلفا مى گويند كه خلافت با بيعت پنج نفر، و بنا به قولى برخى از ايشان با انجام بيعت يك نفر و حضور دو شاهد شكل مى گيرند و در اين باره به عمل اصحاب استدلال مى كنند.
3- عمل اصحاب  
پيروى از اصحاب و استدلال به عمل ايشان وقتى درست است كه ما سيره و روش اصحاب را همانند كتاب خدا و سنت پيامبرش دانسته ، آن را يكى از مصادر تشريعى اسلام به حساب آوريم . اما همان طور كه درگذشته گفتيم ، عمل اصحاب بر خلاف يكديگر است . و از همين جاست كه چند دستگى و اختلاف آراء و نظريات پيروان مذهب خلفا به چشم مى خورد، و نمونه بارز آن را در مساله خلافت و انجام بيعت مورد بحث قرار داديم .
با توجه به همه اينها، تكليف ما چيست و طبق نظر كداميك از اصحاب باى عمل كنيم و راى و عقيده كداميك از ايشان را الگوى خود قرار داده و به فتواى كدامين ايشان گردن نهيم ؟
استدلال به سخن امام (ع )  
اما اينكه به سخن اميرالمومنين على (ع ) استدلال مى كنند، نبايد غافل بود كه آن حضرت اين سخن را در مقام احتجاج با معاويه و همفكرانش گفته و ايشان را به امرى كه مورد قبول آنها بوده مجاب كرده است .
اجماع صحابه هم وقتى معنا و مفهوم دارد كه شخص امام و دو سبط پيغمبر (امام حسن و امام حسين ) در آن شركت داشته باشند، و سخن آن حضرت هم درباره اجماع همين معنا را مى رساند.
وجوب فرمانبردارى از حاكم گناهكار و حرمتعزل آن !
مى گويند كه فرمانروايى را كه امام ناميده شده ، نمى توان به نام فسق و فجور و ارتكاب معاصى از مسند قدرت به زير كشيد و از مقامش بر كنار نمود!
و نيز مى گويند بر هر مسلمانى اطاعت و فرمانبردارى از امام و پيشواى فاسق و گناهكار واجب است ، اگر چه پشت مسلمانى را با تازيانه بيازارد و اموال و دارايى او را به يغما ببرد، قيام عليه او خلاف شرع و حرام است !
و نيز مى گويند يزيد بن معاويه ، كه به تظاهر به گناه و فسق و فجور معروف بوده ، به سبب بيعت اميرالمومنين شده است . اما بايد توجه داشت به سبب اعتقادى كه مردم به درست بودن چنين بيعتى داشته اند، يزيد توانسته است كه از معتقدان به صحت بيعت خويش سپاهى تدارك ببيند و آنان را به جنگ با فرزند پيغمبر خدا (ص ) بفرستد تا او و فرزندانش را در كربلا بكشند و زنان كودكانش را به اسارت ببرند.
و نيز در نتيجه چنان بيعتى توانسته است كه از معتقدان به صحت و درستى بيعتش ، سپاهى ديگر تدارك ببيند و شهر مدينه (شهر پيغمبر خدا) را در هم بكوبد و سپس آن را به مدت سه شبانه روز بر سپاهيانش مباح گرداند تا اصحاب پيغمبر و تابعين ايشان را بكشند و از بازماندگان به عنوان برده و زر خريد يزيد بيعت بگيرند و به نواميس ايشان تجاوز نمايند و هر جرم و جنايتى را كه مى خواهند مرتكب شوند و آن چنان بلايى بر سر آنان بياورند كه مسلمانان در طى قرون همانند آن را نديده و به خاطر نداشته باشند!
و دست آخر، پس از اين همه جنايات و تبهكاريها، به يارى همان سربازان و سپاهيان مومن به صحت بيعتش بود كه توانست به مكه حمله ببرد و بيت الله الحرام و كعبه را زير رگبار گلوله هاى منجنيقهاى خود در هم بكوبد و تقدس آن مكان شريف را ناديده بگيرد!
اما سوگمندانه پس از اين همه جرم و جنايت و فسق و خيانت به اسلام ، او را از همان ابتدا و تا به امروز اميرالمومنين مى خوانند و در مدح و ستايش او كتابها مى نويسند و منتشر مى سازند. انا لله و انا اليه راجعون .
امامت از ديدگاه مذهب اهل بيت  
آنچه گذشت ، آراء و نظريات پيروان مذهب خلفا و دلايل ايشان درباره امامت و خلافت بود. اما پيروان مذهب اهل بيت به موضوع امامت و خلافت با ديدى وسيعتر مى نگراند. آنها با استدلال به خطاب خداى متعال به ابراهيم كه : انى جاعلك للناس اماما، و خواهش او كه : و من ذريتى ، و پاسخ حق كه : لا ينال عهدى الظالمين ، اعتقاد دارند كه امامت عهدى است خدايى كه به ستمگر نمى رسد؛ خواه اين شخص به خود ستم كند يا به ديگرى .
و با استدلال به آيه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا، قائل به عصمت اهل بيت (عليهم السلام ) بوده ، آنها را از آلودگى به هر گناه و معصيتى پاك و معصوم مى دانند، و در سيره و روش آنها دليل مى آورند كه تاريخ هيچگونه عمل مخالفت عصمت از ايشان ثبت نكرده است و حال آنكه قلم در كف دوستان و هوادارانشان نبوده است .
اما از دلايلى كه در امامت و پيشوايى ايشان مى آورند، يكى اين است كه اگر ما در سيره پيغمبر خدا (ص ) در تعيين ولى امر بعد از خودش دقت كنيم ، در مى يابيم كه موضوع جانشينى بعد از آن حضرت ، براى او مساله اى بسيار حساس بوده و هرگز شخص آن حضرت و حتى اطرافيانش از آن غافل نبوده اند. حتى برخى از سران و معاريف عرب را شاهد بوديم كه آشكارا از رسول خدا (ص ) در پاسخ به خواسته آنها فرموده است : فرمانروايى از آن خداست و آن را در هر كجا كه اراده كند قرار مى دهد. و حضرتش به هنگام اخذ بيعت براى تشكيل مجتمع اسلامى از مسلمانان پيمان گرفت كه : ان لاينازعوا الامر اهله .
و پيامبر خدا (ص ) در همان نخستين روزى كه بنى هاشم را به اسلام دعوت كرد، على را به عنوان جانشين و وزير خود معرفى كرد.
و ديديم كه پيغمبر خدا (ص ) هر گاه كه براى پيشامدى مدينه را ترك مى فرمود، كسى را به جانشينى خود برمى گزيد و مسند قدرت و حكومت را بدون مرجعى خالى نمى گذاشت ، اگر چه دورى او از مدينه به مسافت يك ميل راه يا كمتر از آن باشد.
بر اين اساس ، او هرگز امتش را براى هميشه بدون سرپرست و مرجعى رها نكرده ، بلكه برعكس ، حضرتش همان كارى را انجام داده كه پيامبران پيشين در تعيين وصى بعد از خود داده اند.
رسول خدا (ص )، وصى بعد از خود را در جاها و مواقع مختلف با بيانى صريح و واضح كه به تواتر هم رسيده ، تعيين و معرفى نموده است . مانند اين سخنش به سلمان كه پرسيده بود: وصى تو كيست ؟ فرمود: وصى من و رازدار من و... على بن ابيطالب است .
به غير از اين ، احاديث متعددى از حضرتش روايت شده كه همه آنها بيانگر اين مطلبند كه على فرمانرواى بعد از پيغمبر مى باشد.
و از اين جهت است كه على (ع ) طى قرون و اعصار به وصى مشهور و معروف بوده و اين لقب در سخنان و اشعار شعرا و سخنرانان ، و احتجاج مناظره كنندگان صحابه و تابعين و دانشمندان و خلفا و اميران و فرمانروايان آمده ، و ما به پاره اى از آنها در جاى خود (بخش وصى پيغمبر) اشاره كرده ايم .
اما از آنجا كه شهرت و آوازه اميرالمومنين (ع ) به وصى پيغمبر با سياست خلفا و سردمداران خلافت و جهتگيرى مذهبى ايشان سازگارى نداشت ، در طول قرون و از نسلى به نسلى ديگر در كتمان احاديث پيغمبر كه در وصايت على (ع ) و فرمانروايى او بعد از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) صراحت داشت ، كوششى پيگير به عمل آمد تا آنها را از دسترس همگان به دور دارند؛ خواه در آنها به لفظ وصى تصريح شده بود، خواه الفاظى چون ولى و اولوالامر آمده بود.
و ما در همين كتاب و در فصلى ويژه در موارد دهگانه كتمان بتفصيل سخن گفته و نمونه هايى را نشان داده ايم . مانند: حذف پاره اى از حديث و تبديل آن به كلمه اى گنگ و مبهم ، همچون تبديل وصى و خليفتى به كذا و كذا، و يا تاويل پاره اى از نصوص پيغمبر در همين مورد، و يا جلوگيرى از نوشتن حديث و سنت پيغمبر (صلى الله عليه وآله )، و يا كشتن و اعدام هر كس را كه سر مخالفت با ايشان را داشته ، همچون اعدام نسائى ، يكى از نويسندگان صحاح ، كه كتابى در ويژگيهاى اميرالمومنين (ع ) نوشته بود.
پيروان مذهب خلفا تنها به جلوگيرى از انتشار حقايق در نصوص وارده از سوى پيغمبر خدا (صلى الله عليه وآله ) درباره ائمه دوازده گانه اهل بيت بسنده نكرده اند، بلكه از هر چيز كه با سياست روز هيئت حاكمه در آن مذهب سر سازگارى نداشته ، جلوگيرى كرده اند. داستان زير مويد اين مطلب است :
به هنگامى كه عبدالله زبير در مكه علم خلافت برافراشته بود و نام يزيد را از خطبه خود انداخته و او را در خطبه خود خلع كرده بود، فرستاده يزيد در كنار كعبه رو به فرزند زبير كرد و گفت : تو اى فرزند زبير، بر روى منبر مى نشينى و به ياوه در حق اميرالمومنين سخن مى گويى و از او با همه زشتى ياد مى كنى و آنگاه خودت را كبوتر حرم مى خوانى ؟!آن وقت رو به غلام خود كرد و بانگ برداشت : آهاى غلام !تير و كمانم را بيار سپس ‍ تيرى در چله كمان نهاد و زه را تا بناگوش خود كشيد و به سوى عبدالله زبير نشانه رفت و گفت : آهاى كبوتر حرم !حالا بگو ببينم اميرالمومنين شراب مى خورد؟!گفتى آرى !به خدا اگر بگويى آرى ، تيرم هرگز خطا نخواهد كرد، و تا پر در قلبت جاى خواهد گرفت . بگو ببينم ، آيا اميرالمومنين ميمون باز و گرگ باز است و در فسق و فجور ملاحظه و بى باك مى باشد؟! گفتى آرى !به خدا سوگند كه اگر بگويى آرى ، با اين تير قلبت را سوراخ خواهم كرد و...!
اما درباره وصى پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) تا آنجا در قلب كردن حقايق پيش رفتند كه وى را در خطبه هاى نماز جمعه تمام شهرهاى مسلمانان نشين بجرسيستان به مدت نود سال لعن و ناسزا گفتند!اما با وجود آن سختگيريها و شدت جلوگيريها - كه هر كس حديثى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در فضايل و مناقب اميرالمومنين (ع ) بر زبان مى آورد كشته مى شد - آنچه را كه به زيان مصلحت و خلاف سياست خلفا بود در پاره اى از كتابهاى حديث و تفسير و سيره و همانند آنها انتشار يافت . البته پيروان مذهب ايشان با سوزانيدن كتابخانه هايى كه در آنها صدها هزار جلد كتاب به خط مولف وجود داشت و چيزى بر خلاف مصلحت خلفا در آنها آمده بود، در مقام محو و نابودى آنها برآمدند.
اما با آن همه دقت و اعمال خشونت در جلوگيرى از نشر حقايق ، باز هم از طريق مذهب خلفا نصوصى از سنت پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله )، كه در زير از نظر مى گذرانيد، در دسترس ما باقى مانده است . از قبيل : على منى بمنزله هارون من موسى الا انه لانبى بعدى .
و در غدير خم ، آنگاه كه خداوند حضرتش را به تعيين فرمانرواى بعد از خودش با آيه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس . مامور فرمود، بر فراز منبرى از پالان شتران كه برايش تهيه ديده بودند بالا رفت و على را با خود بالا برد و و به مردم نشان داد و گفت : الله مولاى ، وانا مولاكم ، فمن كنت مولاه فهذا على مولاه ، اللهم وال من والاه ، و عاد من عاداه . و با بستن عمامه سحاب خويش بر سرش ، او را تاجگذارى كرد. و آنگاه كه اين آيه نازل شدن اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.
و اين آيه را در حق على نازل فرمود: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه و هم راكعون .
و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در حق هر يك از نواده اش (حسن و حسين ) فرموده است : هذا منى . و يا: الحسن و الحسين سبطان من الاسباط.
و درباره امامان و پيشوايان بعد از خودش (على و يازده فرزندش ) فرموده است كه آنها به موجب آيه شريفه يا ايها الذين آمنوا اطيعواالله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ، فرمانروا و صاحب اختيار امت خواهند بود.
و حضرتش در حق اين پيشوايان فرموده است : مثل اهل بيتى كسفينه نوح ، من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق .
همچنين آنان را همدوش با قرآن معرفى كرده و فرموده است : انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى ، ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا من بعدى ، و قد انبانى اللطيف الخبير انهما لا يفترقان حتى يردا على الحوض .
و از بيانات پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) چنين برمى آيد كه عمر يكى از امامان و پيشوايان بعد از حضرتش بايد طولانى و همراه با قرآن تا آخر دنيا ادامه داشته باشد.
و نيز حضرتش تعداد امامان بعد از خود را مشخص و فرموده است :
لا يزال پهذا الدين قائما حتى تقوم الساعه ، او يكون عليكم اثنا عشر. و بنا به روايتى : لا يزال امر الناس ماضيا الى اثنا عشر... و در روايت بعدش فرمود: ثم يكون المرج و الهرج . و بنا به روايتى : فذا هلكوا، ماجت الارض باهلها.
و در روايتى حضرتش تعداد امامان بعد از خود را برابر تعهد نقاباى بنى اسرائيل معين كرده است كه اين روايتها بجز درباره ائمه دوازده گانه اهل بيت ، درباره هيچكس ديگر صدق نمى كند كه عمر آخرين ايشان تا پايان جهان دراز و طولانى باشد و با درگذشت ايشان دنيا به آخر برسد. اما از آنجا كه دانشمندان مذهب خلفا دل صافى با ائمه اهل بيت نداشته اند، در تفسير اين روايات دچار سردرگمى و حيرت شده ، آن طور كه دلخواهشان بوده تا كنون نتوانسته اند آنها را تاويل و معنا نمايند!
و اسامى دوازده امام جانشين پيغمبر كه حضرتش به نام آنها در احاديثى ديگر تصريح فرموده است به شرح زير مى باشد:
اول : على بن ابيطالب ، اميرالمومنين (وصى )
دوم : حسن بن على (سبط اكبر)
سوم : حسين بن على (سبط اصغر و شهيد)
چهارم : على الحسين (سجاد)
پنجم : محمد بن على (باقر)
ششم : جعفر بن محمد (صادق )
هفتم : موسى بن جعفر (كاظم )
هشتم : على بن موسى (رضا)
نهم : محمد بن على (جواد)
دهم : على بن محمد (هادى )
يازدهم : حسن بن على (عسكرى )
دوازدهم : محمد بن الحسن (مهدى ، الحجه ، المنتظر).
موضعگيريهاى هيئت حاكمه در طول سيزده قرن
ما در آنچه از امامت اهل بيت و ائمه دوازده گانه تا به اينجا آورده ايم ، تنها به مدارك و اسنادى بسنده كرده ايم كه در معتبرترين مصادر مذهب خلفا آمده است . علاوه بر اينها، نصوص و مدارك بسيارى نيز در مصادر تحقيقى مذهب اهل بيت از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) موجود است كه همگى آشكارا از امامت ائمه دوازده گانه اهل بيت ، با قيد نام و مشخصات و صفات و خصوصيات هر يك از ايشان سخن مى گويند.
پيروان مذهب اهل بيت مى گويند كه نبايد از نظر دور داشت كه درستى و صحت خلافت خلفاى اموى و عباسى و عثمانى و خلفاى ديگر و پيروان ايشان از فرمانداران و فرماندهان و استاندارن و دوران و ائمه جمعه و جماعت در شهرهاى مختلف اسلامى در طول سيزده قرن ، همگى متوقفند بر كتمان نصوصى كه در امامت اميرالمومنين على بن ابيطالب ويازده فرزندش - عليهم السلام - آمده است .
مثلا در زمان خلافت هارون الرشيد، خليفه عباسى ، شخصى به نام ابويوسف از سوى خليفه بر مسند قاضى القضاتى تكيه زده بود. مشروعيت چنين مقامى براى ابويوسف بستگى به صحت و مشروعيت خلافت خود هارون الرشيد داشته و خلافت شخص هارون الرشيد هم بستگى به نبودن نصى بر امامت ائمه دوازده گانه داشته است .
وزارت برامكه نيز اين چنين است . آنها مقام وزارت خلفاى مسلمانان را بر اين اساس اشغال كرده بودند كه حكومت و خلافت خود هارون الرشيد مشروعيت دارد!
فرماندهان سپاه مسلمانان در زمان اين خليفه نيز كه فرماندهى سپاه اسلامى را بنا به تعيين خليفه مسلمين در زمان اين خليفه نيز كه فرماندهى سپاه اسلامى را بنا به تعيين خليفه مسلمين هارون الرشيد به دست آورده بودند و همچنين فرمانداران و استانداران و صاحبان ديگر مناصب و مشاغل نيز همان حال را دارند. مانند فرمانداران صنعاء يمن و مكه و مدينه و شام و كوفه و اسكندريه و رى و خراسان و ديگر جاها و سرزمينهاى اسلامى .
ائمه جمعه و جماعت در سراسر كشور، از اقصى نقاط افريقا گرفته تا مارواءالنهر و خوارزم و شهرهاى حجاز و يمن و عراق و ديگر جاها همه و همه همين وضع را دارند.
همه اينها در مقامهايى كه به دست آورده بودند و همچون توانگران در ناز و نعمت و فراغت و آسايش خيال سر مى كردند، مقام و موقعيت خود را اساس مشروعيت خلافت و حكومت هارون الرشيد به دست آورده بودند. در حالى كه مشروعيت خلافت شخص هارون به آن بستگى داشت كه امام معين و منصوبى در زمان او از جانب خدا، و منصوصى از سوى پيغمبر چون موسى بن جعفر (ع ) و حتى امامان پيش از آن حضرت وجود نداشته باشند!
همين حكم در زمان خلافت يزيد بن معاويه و پدرش معاويه و عثمان و خلفاى ديگر تا پايان خلافت عثمانيها نيز جارى و ثابت است . زيرا كه تمام جيره خواران خلفا و بهره گيران از مقام و منصب ايشان ، كه در همه ادوار و زمانها به موجب فرمان آنها به مقام و منصبى رسيده و در سايه حكومت خلفا از همه امكانات بهره مند بوده اند، به خيال خودشان مقام و ثروت و شوكتشان در گرو نبودن نصى بر امامت هر يك از ائمه معصومين - عليهم السلام - بوده است .
اما با اين همه ، نصوصى كه گذشت به طور پراكنده در امامت ائمه اهل بيت در مصادر اسلامى پيروان مذهب خلفا باقى تا به امروز مانده ، و اين از آن جهت است كه خداوند اراده فرموده تا حجت خو را در سراسر اعصار و قرون بر همه مردمان تمام كرده باشد و آنچه را كه خدا بخواهد شدنى است .
اينك پس از بحث درباره آراء و نظريات هر دو مذهب درباره صحابه و امامت از خداى بزرگ يارى مى جوييم و در آينده اى نزديك راى و نظريه هر دو مذهب را درباره منابع و مصادر تشريعى اسلامى و چگونگى استفاده و هر دو مذهب را از آن ، پى خواهيم گرفت .
نظريات برخى از خوانندگان  
نامه استاد ابوجعفر به روزنامه الجهاد  
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين ، والصلاه على اشرف خلقه و سيد انبيائه محمد و آله الميامين و عترته الطاهرين . اللهم صل على محمد و آل محمد.
اما بعد، برادران گرامى ، گردانندگان روزنامه الجهاد. به شما درود مى فرستيم ، درود اسلام عظيم را. السلام عليكم و رحمه الله و بركاته .
متواضعانه از شما خواستارم اين نامه را كه شامل سپاس و تقدير و احترام اينجانب به خدمت برادر ارجمند علامه آيت الله سيد مرتضى عسكرى است - كه خداوند وى را از ما پاداش خير دهاد - به چاپ رسانيد.
چه مايه شادى سراپاى وجود اين بنده ضعيف را فراگرفت آنگاه كه پس از گذشت بيست و پنج سال فرورفتن در گمراهى و غفلت از راه راست و مجسم در خاندان نور اهل بيت عليهم السلام براى نخستين بار كتابهاى اين مرد بزرگوار به دستم رسيد كه در حد خود بهترين ياور من در بيناييم به حقايق امور بود. كتابهايى كه شامل دلايل پربار و شكافنده و براهين تابناك و كوبنده باطل ، از حكام خيانتكار و واعظان ايشان از علماى فرومايه مزدوران پيرو استكبار جهانى بود. آنهايى كه سنگ پيش پاى حركت پيشتاز تاريخى اين امت در مقابله با معاويه و فرزندش يزيد گذاشته اند، خطى كه از مسير تابناك اسلامى بسى به دور بوده است .
در حقيقت كتابهاى ايشان دعوتى است به تشكيل ميزگردى بر اساس ‍ موازين علمى ، به دور از زخم زبان ، بلكه خرده گيرى سازنده دور از اختلافات مذهبى كه اين امت را هميشه دستخوش تفرقه و پراكندگى كرده است . اگر چه بسيار بعيد مى نمايد پيروان باطل ، با علم به نقاط ضعف خويش ، به اين سادگى در برابر حق سر فرود آورند!
بجاست تا از برادران گرامى ، و پيش از همه از ابوشعيب (848) محترم تشكر كنم كه فضل نخستين به او باز مى گردد كه مرا به اصل و منبع حقيقت رهنمون شده ، نه مصادرى كه عادت دارند تا مطالب انحرافى را در كتابهاى خود بياورند. پس خدايتان از ما و اسلام پاداش خير داهاد.
ديگر اينكه از برادران گرداننده روزنامه الجهاد ولواء الصدر (849) تقاضا دارم كه در شماره هاى آينده خود، بخشى را به معرفى كسانى اختصاص دهند كه فكر مذهب اهل بيت را به شمال مراكش ، بويژه منطقه كتامه ، آورده اند. زيرا كه اين منطقه به ولاى اهل بيت معروفيتى تمام داشته و باروى كارآمدن قانون و حكومت جديد، اين ولاء را ريشه كن كرده و آثار آن را از ميان برداشته اند. والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته .
برادر دينى شما ابوجعفر - هلند.
نامه استاد فاضل آقاى جزايرى به علامه مولف  
بسمه تعالى
خدمت آقاى مرتضى عسكرى حفظه الله - 25 محرم /1411
السلام عليكم و رحمه الله و بركاته
خداوند مرا توفيق آگاهى و دسترسى به كتاب معالم المدرستين شما ارزانى داشت ، و مرا از آنچه در آن آمده بود، از طرحى ژرف و مناقشه اى موضوعى و در مواردى كه برايم مسلم و قطعى مى نمودند. تجديد نظر كنم . تا اينكه سرانجام پس از عمرى سپرى كردن در پيروى از مذهب خلفا، خداوند مرا به ولايت اهل بيت و پيروى از مذهب امامت هدايت و رهبرى فرمود.
اين را هم بگويم كه به همان اندازه كه از محتواى كتاب بسيار ارزشمند و پر ارج شما شادمان شدم ، از اينكه چنين انديشه تابناكى از ساكنان مغرب عربى ، كه من خود همين امر موجب آن شده است تا درباره موارد زير شما را مصدع شوم :
1- يك جلد از همين كتاب را برايم ارسال داريد، زيرا كه تنها نسخه اى را كه در دست دارم ، از آن يكى از برادران عراقى مى باشد كه بايد آن را مسترد دارم . ضمنا براى به دست آوردن نسخه اى از آن در اين جا كوشش بسيار كرده ايم ، ولى در ديار غربت مجال هر گونه تحركى محدود است .
2- از ديگر كتابهاى سودمندتان برايم ارسال دارد. زيرا كه من بجز اين كتاب ديگر آثار شما را نديده ام و شايد كه در آنها مطالبى باشد كه عطش ‍ سيرى ناپذير ما را فرونشاند.
3- به ما اجازه فرماييد تا از آثارتان براى پاره اى از مجله ها كه در مغرب عربى (مراكش ) چاپ و منتشر مى شوند و در دسترس ماست ، بويژه در الجزاير، مطالبى را تلخيص و يا ترجمه به زبان فرانسوى كنيم ، بدون اينكه در اصل آنها تغييرى داده و يا در متن آنها كلمه اى بيجا و دور از خواسته شما افزوده شود.
در پايان آرزومنديم كه خداوند شفاى عاجل به شما ارزانى دارد و براى اسلام و مذهب اهل بيت (ع ) نگهدارتان باشد.
كمترين خدمتگزار شما محمد الحسينى الجزايرى - سويس .
فراخوانى براى تجديد حيات اسلامى و اتحاد مسلمانان 
به رابطه العالم الاسلامى در مكه مكرمه ، و دانشگاه اسلامى در مدينه منوره ، و حوزه هاى علميه نجف اشرف و خراسان و قم و اصفهان ، و دانشگاه از هر قاهره و دانشگاه زيتونه و قيروان در تونس و دانشگاه قرومين مراكش ،
به همه متفكران جهان اسلام و دانشمندان و نويسندگانش ،
به همه مصلحين پرحرارت غيرتمند و كوشا در توحيد كلمه مسلمين ،
به همه مجاهدان ، و كوشندگان با اخلاص در راه بازگرداندن حيات اسلامى به كشورهاى اسلامى ،
روى سخنم در اين فراخوانى - با همه احترام و تكريم - به شماست و مى گويم ، جهان اسلام براى تجديد حيات اسلامى جنبشى را آغاز نهاده كه براى رسيدن به اين هدف پرشكوه عالى ، اقدام به بررسى موضوعى از مصادر سنت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) از سيره و حديث كه در دسترس مسلمانان قرار دارد، و عدم بقا بر تقليد از سلف صالح در استنباط احكام شرعى ، و نه درايت الحديث ، امرى بسيار بجا و ضرورى است . چه تنها، همين راه است كه دسترسى و شناخت اسلام را از كتاب و سنت محقق ساخته ، اتحاد و يگانگى مسلمانان را پيروامون آن دو براى تجديد حيات اسلامى امكان پذير خواهد نمود.
اينك من تمامى اين مباحثى را كه به خاطر رسيدن به همين هدف ترتيب داده ام ، به همه شما تقديم مى كنم ، به اين اميد كه در آن تنها به ديده علمى بنگريد و مرا به موارد اشتباهاتى كه زاييده از هر غير معصومى است ، آگاه فرماييد.
قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيره انا و من اتبعنى و سبحان الله و ما انا من المشركين
مولف

fehrest page

back page