next page

fehrest page

back page

روز دوم محرم - سال 61 هجرى قمرى 
ورود امام حسين عليه السلام به سرزمين كربلا.
امام حسين عليه السلام پس از آن كه با دعوت مردم كوفه و نامه هاى فراوان و پى در پى آنان روبرو شد، تصميم به هجرت از مكه به سوى كوفه گرفت .
با اين كه برخى از آشنايان و بزرگان مدينه ، مانند محمد حنفيه ، عبدالله بن عباس ، عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عمر، آن حضرت را از سفر به كوفه بر حذر كرده بودند و با دلايلى چند، تلاش كردند كه وى را منصرف كنند، با اين حال امام حسين عليه السلام سفر به كوفه را براى خويش تكليف فرض ‍ كرد و به آن اقدام نمود.
امام حسين عليه السلام در روز ذى حجه سال 60 قمرى به قصد كوفه ، از مكه خارج گرديد. قافله امام حسين عليه السلام پس از رسيدن به سرزمين عراق ، در منزلگاه ((شراف )) با سپاه يكهزار نفرى حر بن يزيد رياحى كه از سوى عبيدالله بن زياد براى تعقيب و يا نبرد امام حسين عليه السلام ماءموريت يافته بود، مواجه گرديد و از آن پس ، مسير تاريخ به سوى ديگر كشيده شد.
حر بن يزيد كه در پى نامه هاى روزانه عبيدالله ، امام حسين عليه السلام را كنترل كرده و در مراقبت كامل خويش داشت ، بنا به فرمان عبيدالله بن زياد، آن حضرت را از مسير اصلى به صحراى خشك و غير آباد كشانيد. تا اين كه در روز پنج شنبه ، دوم ماه محرم سال 61 قمرى در سرزمين كربلا، راه را بر امام حسين عليه السلام بست و از ادامه حركت آن حضرت ، ممانعت به عمل آورد. امام حسين عليه السلام همين كه متوجه شد، آن سرزمين ، كربلا است ، دستور داد آن جا خيمه گاه و منزلگاه دايمى خويش قرار دهند. چون آن حضرت پيش از اين از جدش محمد صلى الله عليه و آله و سلم و پدرش ‍ اميرمؤ منان عليه السلام شنيده بود كه محل شهادتش در كربلا است .
(براى اطلاع بيشتر به بخش ((واقعه كربلا ))كه پس از اين خواهد آمد، مراجعه كنيد)
روز سوم محرم - سال 252 هجرى قمرى 
خلع مستعين عباسى از خلافت . (65)
احمد بن محمد بن معتصم ، معروف به ((المستعين بالله )) در 26 ربيع الاول سال 248 قمرى ، پس از مرگ ((المنتصر بالله )) به خلافت رسيد.
با آن كه ((متوكل عباسى )) (دهمين خليفه عباسيان ) در حيات خود، فرزندش ((منتصر )) را ولى عهد خود كرده بود، ولى بعدها پشيمان شد و به خاطر اختلاف مبنايى و عقيدتى كه با منتصر داشت ، تلاش زيادى نمود كه وى را از ولايت عهدى خويش عزل نمايد و به جاى او، ((برادرش معتز)) را كه پسر ديگرش بود منصوب نمايد. ولى منتصر به وى ، مهلت نداد و او را در رختخوابش به هلاكت رسانيد و خود بر تخت تكيه زد.
خلافت كوتاه مدت منتصر نيز با مرگش پايان يافت . پس از مرگ او، دست اندكاران حكومتى و فرماندهان ارشد كشورى و لشكرى مانند بغاى كبير، بغاى صغير، اوتامش ، احمد بن خضيب و افرادى ديگر اجتماع نموده و پس از مشورت ، تصميم گرفتند كه از فرزندان متوكل عباسى ، كسى را بر تخت ننشانند و به جاى آنها، فرزند زاده معتصم را به خلافت برسانند.
به همين جهت ، احمد بن محمد بن معتصم را بر تخت خلافت نشانيده و وى را به ((المستعين بالله )) ملقب نموده و با وى به عنوان دوازدهمين خليفه عباسى بيعت كردند.(66)
همين كار دست مايه برخى از فرماندهان و زمامداران لشكرى و كشورى شد و هر گاه مورد خشم و بى مهرى خليفه قرار مى گرفتند، متمايل به فرزندان متوكل عباسى شده و آنان را شايسته خلافت مى دانستند و به اين جهت به ((معتز)) فرزند متوكل عباسى رجوع مى نمودند. از اين باب ، جريان هاى زيادى درباره خلافت و در شهر بغداد و شهرهاى همجوار چون انبار، سامرا، مداين و غيره به وقوع پيوست و سربازان و فرماندهان ترك از اين وضعيت استفاده كرده و اقدام به شورش و غارت گرى داراى هاى حكومت و مردم نمودند. تا اين كه صاحب منصبان و دبيران و سران كشورى و لشكرى چون محمد بن عبدالله بن طاهر، بغاى صغير و وصيف با در نظر گرفتن شرايط حساس جامعه و موقعيت خويش با طرفين گفت و گو كرده و آنان را به مصالحه فرا خواندند.
آنان نزد مستعين رفته و وى را از وضعيت ناگوار حكومت و جامعه با خبر گردانيده و او را راضى به كنارگيرى نمودند. آنان با او قرار كردند كه او خود را از خلافت خلع كند و آن را به ((معتز)) فرزند متوكل عباسى بسپارد و در قبال آن ، پنجاه هزار دينار به صورت نقد و مقدار سى هزار دينار غله در هر سال به او بدهند و او مختار باشد در هر شهرى از جمله شهرهاى حجاز (مكه ، مدينه ، طائف و مدينه ) اقامت نمايد.
مستعين ، هنگامى كه خود را تنها يافت و همه اطرافيان و دوستان خود را طرفدار صلح و كنارگيرى ديد، با اكراه و اجبار به اين امر تن داد و پيمان نامه را امضاء كرد. فقها و قضات بغداد نيز صلح نامه را امضاء كرده و حكومت را به طور رسمى به معتز عباسى واگذار كردند.(67)
بنا به روايت يعقوبى ، در سال هفتم محرم سال 252 قمرى با معتز فرزند متوكل عباسى بيعت كردند.(68)
بدين ترتيب بار ديگر، خلافت به فرزندان متوكل عباسى برگشت و با رفتار و كردارهاى غير انسانى خود، مردم را در اذيت و آزار قرار دادند.
لازم به يادآورى است كه اين واقعه در عصر امامت امام دهم شيعيان حضرت امام على النقى عليه السلام واقع شده و آن حضرت از سوى خلفاى عباسى ، سختى هاى زيادى را متحمل گرديد.
روز پنجم محرم - سال ششم هجرى قمرى 
وقوع سريه عبدالله بن انيس .
بنا به روايت واقدى در كتاب گرانسنگ ((المغازى ))، سريه عبدالله بن انيس ‍ در روز دوشنبه ، پنجم ماه محرم ، مطابق با پنجاه و چهارمين ماه هجرت نبوى آغاز گرديد و به مدت دوازده روز ادامه يافت و هفت روز باقى مانده از محرم پايان يافت . (69)
به نظر مى آيد تاريخى را كه واقدى براى اين نبرد بيان كرده است ، مقرون به صحت نباشد. چون ماه محرم آن سال نمى توانست پنجاه و چهارمين ماه هجرى باشد، بلكه مى بايست پنجاه و هشتمين و يا چهل و ششمين ماه هجرت باشد. وانگهى پنج روز و دوازده روز، جمعا مى شود هفده روز.
بنابراين ، گفتار وى كه اين سريه ، هفت روز به آخر محرم پايان يافته ، نيز صحيح نيست . ممكن است منظورش اين بود كه اين سريه در هفدهم ماه محرم پايان يافته است . بدين جهت ممكن است در كتابت اشتباهى رخ داده باشد. به هر حال ، اين نبرد از آن جا آغاز گرديد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با خبر شد كه ((سفيان بن خالد لحيانى )) در ((عرنه )) (منطقه اى نزديك عرفات ) اردو زده و مردم قبيله خويش و ديگر دشمنان اسلام را گرد آورد و آماده نبرد با مسلمانان است .
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، عبد الله بن انيس را به حضور طلبيد و وى را ماءمور خاموش كردن اين فتنه نمود. عبدالله بن انيس به تنهايى از مدينه خارج شد و بدون اين كه يار و ياورى با خود داشته باشد، عازم عرفه گرديد. پس از چند روز راه پيمايى به اردوگاه سفيان بن خالد رسيد.
عبد الله بن انيس ، پيش از اين ماجرا، هيچ گاه سفيان بن خالد را نديده بود. به همين جهت پيش از حركت از مدينه ، نشانه هاى وى را از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درخواست كرد. آن حضرت به عبدالله فرمود: نشانى وى ، اين است كه هر گاه او را از بينى از او ترسى در تو پيدا مى شود و به ياد شيطان خواهى افتاد و دلت مى خواهد كه از او كناره گيرى نمايى .
عبدالله بن انيس گفت : آن نشانى اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من فرموده بود، به محض ديدن سفيان بن خالد در من آشكار گرديد. با اين كه من از هيچ چيز نمى ترسيدم ، با ديدن اين مرد، لرزه بر اندامم افتاد ولى خود را كنترل كرده و به وى نزديك شدم و گفتم كه من از قبيله خزاعه ام و براى جنگيدن با محمد بن عبدالله ، به تو پيوسته ام و خواهم در سپاه تو حضور يابم . بدين ترتيب ، عبدالله بن انيس با گفتارى شيرين و خواندن اشعارى دل نواز، سفيان را مجذوب خود ساخت و در اندك مدتى به وى نزديك گرديد.
سفيان كه رهبرى شورشيان و كينه توزان ضد اسلام را بر عهده داشت ، پس ‍ از فراغت از امور جارى سپاه به خيمه خويش بر گشت . وى به عبدالله اطمينان كامل پيدا كرده بود. به همين جهت وى را در سراى خويش جاى داد و از او به گرمى استقبال و پذيرايى نمود.
اما همين كه نيمه شب فرا رسيد و همه در خيمه هاى خويش آرام گرفته و به خواب فرو رفته بودند، عبدالله از بستر خويش برخاست و به بستر خالد نزديك گرديد و وى را با زيركى خويش غافلگير كرد و سرش را از بدن جدا ساخت و از آن اردوگاه گريخت و به غارى در بلندى هاى اطراف پناهنده شد.
سپاهيان ، پس از اطلاع از قتل سركرده خويش به تكاپو افتاده و از هر سو به دنبال عبدالله راه افتادند ولى هرگز به او دست نيافتند. پس از هلاكت سفيان ، شورشيان نيز پراكنده شدند و عبدالله بن انيس با سرافرازى به مدينه برگشت نمود و سر بريده سفيان بن خالد را به همراه خود به مدينه آورد و در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به زمين گذاشت .
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به پاس تلاش ها و خدمات عبدالله بن انيس ، عصاى خويش را به وى بخشيد و به او فرمود: با اين عصا در بهشت خواهى خراميد، هر چند عصاداران در بهشت بسيار اندكند.(70)
بدين ترتيب ، فتنه اى كه مى رفت به فساد و خون ريزى بى گناهان منجر گردد، به دست يك سرباز تواناى اسلام ، در نطفه خاموش و نابودى گرديد.
روز هفتم محرم - سال 132 هجرى قمرى 
نبرد سپاهيان بنى عباس با سپاهيان بنى اميه در عراق .(71)
در سال 131 هجرى كه دعوت عباسيان با عنوان ((الرضا من آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم )) فراگير شده بود، هوادارانشان در مناطق مختلف اسلامى ، بسيج شده و بر ضد امويان و عاملان آنان وارد عمل شدند. ((قطبه فرزند شبيب ))، از جمله داعيان بنى عباس و از فرماندهان آنان بود. وى از سوى ((ابومسلم خراسانى )) ماءموريت يافت كه با عاملان بنى اميه در ايران و عراق به نبرد پردازد.
قحطبه در آغاز، گرگان و سپس قومس (سمنان ) را به تصرف خود درآورد. آن گاه به سوى رى ، قم ، اصفهان و همدان لشكر كشى كرد و براى از پاى درآوردن امويان و فتح هر يك از شهرها، گروهى از سربازان خود را به فرماندهى يك فرد زبده و كاردان اعزام مى نمود.
سربازان بنى اميه ، پس از شكست از سپاهيان قحطبه ، به سوى ((يزيد بن عمر بن هبيره )) در عراق عقب نشينى مى كردند.
ابن هبيره كه از عاملان بزرگ بنى اميه در عراق و ايران بود، در شهر ((واسط))واقع در عراق ، مستقر شده و مناطق و نواحى اطراف را تحت كنترل خود داشت .
قحطبه پس از تصرف شهرهاى ايران به سوى عراق هجوم آورد و ابن هبيره براى دفع تهاجمات وى از واسط بيرون آمد. دو سپاه در مكانى به نام ((زاب ))كه در بيست فرسنگى كوفه است ، با هم روبرو شدند و نبرد سختى ميان آنان به وقوع پيوست و از طرفين تعداد بى شمارى جان باخته و يا زخمى گرديدند.
سرانجام سپاهيان اموى ، متحمل شكست و هزيمت شده و به ناچار به سوى واسط عقب نشينى كردند. اين واقعه در هفتم محرم سال 132 هجرى به وقوع پيوست
قحطبه پس از پيروزى بر امويان ، خطبه اى براى لشكريان خود خواند و ضمن آن گفت : سوگند به خدا كه ما قيام نكرديم مگر براى اقامه حق و از بين بردن دولت باطل
همانا به شما خبر مى دهم كه امام محمد بن على بن عبدالله بن عباس به من پيش از اين خبر داده بود كه من با ((نباتة بن حنظله كلابى )) و ((عامر بن ضباره مرى )) (از عاملان بنى اميه ) نبرد مى كنم و آنان را شكست مى دهم . من اين خبر را قبلا به شما داده بودم و شما خود شاهد بوديد كه گفتارش ‍ راست درآمد و من به آنان پيروز شدم . هم اكنون به شما خبر مى دهم كه امام محمد بن على به من خبر داده است كه من از فرات ، عبور نمى كنم ولى شما از آن عبور كرديد و مرا در ميان خود نيافتيد پس همانا امير شما فرزندم حميد بن قحطبه است و اگر براى او مشكلى پيش آيد، برادرش حسن بن قحطبه ، امير شماست .
پيش گويى قحطبه ، درست بود، زيرا هنگامى كه همگى از آب فرات عبور كردند، قحطبه را درميان خود نديدند.
از آن پس ، كسى قحطبه را نديد. برخى گفته اند كه وى در آب غرق شد. برخى گفته اند كه زير آوارى مدفون شد و برخى ديگر نوشته اند كه سوارى اش وى را به نيستى داد.
به هر حال سپاهان وى به فرماندهى فرزندش حميد از آب فرات گذر كرده و چهار روز بعد، كوفه را به تصرف خويش درآوردند. چندى بعد به بصره دست رسى پيدا كرده و آن را از چنگ امويان خارج ساختند.
در مناطق عرب نشين ، فرماندهى ارشد عباسيان را ((ابوسلمه حفص بن سليمان )) بر عهده داشت . وى براى نبرد با باقى مانده سپاهيان يزيد بن عمر بن هبيره ، سپاهى به فرماندهى مشترك حسن بن قحطبه و مالك بن هيثم ، بسيج كرد و به سوى ((واسط)) اعزام نمود.
سپاهيان عباسى ، شهر را از چند سو محاصره كرده و صحنه را بر ابن هبيره تنگ نمودند و سرانجام با هجوم سراسرى به داخل شهر، آن را تصرف كرده و ابن هبيره را به قتل رساندند و سپاهيان اموى را با شكست مهم و سرنوشت ساز روبرو نمودند.
در همين ماه (محرم )، ابوسلمه بزرگان بنى عباس از جمله ابوالعباس سفاح و برادران و اهل بيت او را وارد كوفه كرد و براى آنان خانه هايى فراهم نمود.
آنان به مدت دو ماه به طور ناشناس در كوفه سكونت گزيدند و پس از آن ، حضورشان آشكار گرديد و با ابوالعباس سفاح به عنوان نخستين خليفه عباسى بيعت شد.(72)
در اين باره ، روايت شيرينى از امام ششم شيعيان حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السلام نقل شده است كه به روشنى اين واقعه مهم را پيش ‍ بينى و پيش گويى كرده بود.
از ابن صدقه روايت شده است : شخصى از خاندان بنى اميه كه زنديق (كافر متظاهر به اسلام ) بود، نزد امام جعفر صادق عليه السلام رسيد و از آن حضرت پرسيد كه كلام خداوند - عز و جل - در آغاز سوره اعراف كه مى فرمايد: ((المص )) به چه معناست و از آن چه چيزى را اراده كرده است ؟
حلال و حرام آن چيست و مردم از اين كلمه چه بهره اى مى برند؟ امام صادق عليه السلام كهاز پرسش اعتراض آميز و كفرگويى وى ناراحت شده بود، فرمود: ساكت باش ! بدا بهحالت ، ((الف )) در اين كلمه ، اشاره به يك است ، و ((لام )) اشاره به سى ، ((ميم ))اشاره به چهل و ((صاد)) اشاره به شصت است (131 1+30+40+60)،حال تو بگو تا كنون چند سال دنيا به كامتان بوده است ؟ (يعنى شما خاندان بنى اميه چند سال حكومت كرديد؟) مرد اموى ، گفت : 131سال .
آن گاه امام عليه السلام فرمود: همين كه اين سال به پايان رسد، حكومت خاندان شما نيز به پايان خواهد رسيد.
ابن صدقه گفت : ما خود شاهد بوديم كه در روز عاشورا (دهم ) ماه محرم سال 132، سياه جامگان (هواداران بنى عباس ) وارد كوفه شده و حكومت بنى اميه را سرنگون كردند.(73)
بدين گونه ، پيش گويى صادق آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم به تحقق رسيد و خاندان بنى اميه و حكومت ظلم آميز آنان ريشه كن گرديد.
روز دهم محرم - سال پنجم هجرى قمرى 
وقوع غزوه ذات الرقاع .
مردان دو تيره ((بنى محارب )) و ((بنى ثعلبه )) از قبيله غطفان در سرزمين نجد (در بخش مركزى شبه جزيره عربستان ) آماده نبرد با مسلمانان شده و در صدد هجوم به مدينه منوره ، مركز حكومت پيامبر برآمدند.
نيروهاى اطلاعاتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين خبر مهم را به آن حضرت رسانيدند. آن حضرت در دهم ماه محرم سال پنجم هجرى (چهل و هفتمين ماه هجرت ) (74) به همراه چهارصد (و به روايتى هفتصد يا هشتصد) تن از اصحاب خود از مدينه خارج شد و به سوى نجد حركت كرد. سپاه اسلام پس از عبور از دهكده مضيق ، به وادى شقره رسيد و يك روز در آن جا توقف كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گروه هايى از مسلمانان را جهت پى جويى دشمن به اطراف اعزام نمود. همه آنان پس از تلاش فراوان ، شبانگاه برگشته و اظهار داشتند كه به كسى از دشمنان برخورد نكردند ولى آثار پاهايشان را ديده اند كه تازه بود.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد تا اين كه به سرزمين اصلى دشمن رسيدند. دشمنان كه از آمادگى رزمى مسلمانان و پيش تازى آنان باخبر شده بودند، توان رزمى خويش را از دست داده و به كوه هاى اطراف پراكنده شدند و از دور مراقب مسلمانان بوده تا به گمان خود، آنان را در كمين خود گرفتار سازند.
به همين جهت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و مسلمانان همراه وى براى نخستين بار، نماز خوف اقامه نمودند. زيرا اجتماع آنان در نماز جماعت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، در كمين دشمن قرار مى گرفت .
سپاه اسلام پس از چند روز رزمايش نظامى و به دست آوردن مقدارى غنايم جنگى ، بدون روبرو شدن با جنگ جويان دشمن ، به سوى مدينه بازگشت نمود. در اين ميان ، مردى از قبيله غطفان ، سپاه اسلام را تعقيب مى كرد تا در فرصت مناسب جانگاهى بر مسلمانان وارد سازد و يا حداقل خونى از يك مسلمان را بر زمين جارى سازد.
سپاه اسلام در بازگشت به مدينه ، در دره اى گسترده توقف نمود و شب را در آن جا استراحت پرداخت . دو تن از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به نام هاى عمار بن ياسر و عباد بن بشير نگهبان مسلمانان شدند. آن دو، ساعات شب را در ميان خويش تقسيم نمودند و قرار بر اين گذاشتند كه نيم اول شب را عباد نگهبانى دهد و نيم دوم را عمار بن ياسر.
همين كه آن دو در جايگاه نگهبانى خود مستقر گرديدند، عمار طبق قرار به استراحت پرداخت و عباد به گشت زنى و نگهبانى .
عباد چون چيز خاصى مشاهده نكرد، با اطمينان كامل به خواندن نماز و نوافل شبانه اقدام كرد، مردى كه از سپاه دشمن ، آنان را تعقيب مى كرد، از اين فرصت استفاده نمود و چند تير به سوى عباد نشانه گرفت و در نتيجه ، او را از پاى درآورد.
عباد در آغاز اعتنايى به اين كار نمى كرد و با بيرون آوردن پيكان تير از بدن خود، به نمازش ادامه مى داد ولى تعداد تيرها توان را از او گرفت و به ناچار بر زمين افتاد و در همان حال ، عمار را از خواب بيدار و متوجه دشمن نمود.
عمار برخاست و در پى دشمن به راه افتاد ولى به او دست نيافت . سپس به رفيق خود گفت : برادر، چرا نخستين تير را كه احساس نمودى ، مرا با خبر نكردى ؟
عباد گفت : من در نماز، مشغول خواندن سوره كهف بودم و نخواستم پيش ‍ از اتمام آن ، نمازم را بشكنم . ولى بعد ترسيدم مبادا فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را درباره نگهبانى و حفاظت جان مسلمانان اجرا نكرده باشم .
به اين جهت تو را بيدار كرده و متوجه دشمن نمودم . و گر نه اگر كشته هم مى شدم ، نمازم را نمى شكستم . (75)
آرى ، ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و پرورش يافتگان مكتب وحى ، با چنين عقيده و ايمانى از اسلام پاسدارى و نگهبانى مى كردند.
روز دهم محرم - سال ششم هجرى قمرى وقوع سريه قرطاء. 
قرطاء، نام گروهى از قبيله ((بنى بكر بن كلاب )) بود كه نسبت به مسلمانان مدينه ، ستيز و دشمنى داشتند و هميشه ، دشمنان اسلام را تقويت و همراهى مى كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى تنبيه اين طايفه سركش ، ((محمد بن مسلمه )) را به همراهى سى رزمنده مسلمان ماءمور هجوم به منطقه طايفه قرطاء نمود.
محمد بن مسلمه ، دهم محرم سال ششم قمرى از مدينه خارج گرديد و رفت و بازگشت او به مدت نوزده روز ادامه يافت و يك روز مانده به آخر ماه محرم به مدينه بازگشت نمود. وى به فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شب ها را راه پيمايى و روز را در استتار كامل به استراحت مى پرداخت .
تا اين كه پس از چند روز راه پيمايى به گروهى از قبيله محارب رسيد كه آنان نيز در دشمنى با اسلام ، همدست مخالفان بودند. آنان را غافلگير كرده و با كشتن يك تن از آنان ، شتران و گوسفندان آنان را به غنيمت گرفتند و ساير افراد دشمن تاب مبارزه نيافته و به ناچار گريخته و در صحراى عربستان پراكنده شدند.
محمد بن مسلمه ، پس از آن به منطقه اى رسيد كه مشرف بر طايفه بنى بكر بود. وى ، در آن جا بر آنان شبيخون زد و با كشتن ده نفر از افراد بنى بكر، شتران و گوسفندان آنان را به غنيمت گرفت و با اين كار، دشمن را از جهت نيروى انسانى و هم از جهت اقتصادى و مالى در فشار قرار داد و توان و تهاجمى را از آنان سلب نمود. محمد بن مسلمه در اين نبرد، در حدود يك صد و پنجاه شتر و سه هزار گوسفند و بز از بنى بكر و بنى محارب به غنيمت گرفت و همه آنها را به مدينه منتقل نمود.(76)
روز دهم محرم - سال 61 هجرى قمرى 
شهادت امام حسين عليه السلام و بيش از هفتاد تن از يارانش در كربلا.
پس از آن كه امام حسين بت على عليه السلام به دعوت اهالى كوفه ، از مكه عازم عراق شده بود، پيش از رسيدن به كوفه از سوى نيروهاى نظامى عبيدالله بن زياد به فرماندهى حر بن يزيد رياحى ، مورد تعقيب قرار گرفت و از ورود آن حضرت به كوفه ، ممانعت به عمل آمد.
پس از چند روز گفت و گو و ادامه ضمنى حركت كاروان امام حسين عليه السلام ، سرانجام حر بن يزيد آن حضرت را در صحراى كربلا فرود آورد و در آن جا دو سپاه در برابر يك ديگر خيمه هاى خويش را بر پا كردند.
ورود امام حسين عليه السلام به سرزمين كربلا، مصادف با دوم سال 61 قمرى بود. آن حضرت ، نه روز در اين زمين سكونت نمود و در روز دهم محرم كه معروف به عاشورا است ، به همراه ياران فداكارش به دست سپاهيان جنايت كار عمر بن سعد و با دستور مستقيم عبيدالله بن زياد (عامل يزيد بن معاويه در كوفه و بصره ) به شهادت رسيد.
سپاه كم تعداد امام حسين عليه السلام كه به روايتى 72 تن و به روايتى ديگر 145 تن سواره و پياده بودند، (77) به خاطر برخوردارى از روحيه فداكارى و ايمان به مبارزه با طاغوت و رفع منكر از جامعه ، با رهبرى هاى پيشواى نمونه خود، يعنى اباعبدالله الحسين عليه السلام از بامداد روز عاشورا تا عصر آن در برابر سپاه حجيم و پر تعداد عمر بن سعد كه بنا به روايتى 30000 تن بودند، مقاومت كرده و سرانجام مظلومانه و آزاد مردانه جام شهادت را سركشيدند. از همه مظلومتر پيشواى شهيدان ، حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام بود كه پس از مبارزه هاى زياد، تمام بدنش از زخم شمشير، نيزه و تيرهاى دشمن مجروح و خون آلود شده بود و سرانجام به دست شمر بن ذى جوشن به شهادت رسيد.(براى اطلاع بيشتر به بخش واقعه كربلا، كه پس از اين خواهد آمد مراجعه كنيد.)
روز دهم محرم - سال 67 هجرى قمرى 
كشته شدن عبيدالله بن زياد به دست مختار.
شيعيان عراق پس از شهادت امام حسين عليه السلام از اين كه در قيام خونين آن حضرت كوتاهى كرده و وى را همراهى و يارى نكرده بودند، بسيار پشيمان و افسرده خاطر بودند. آنان مترصد زمانى بودند كه بتوانند انتقام خون امام حسين عليه السلام و ياران شهيدش را از دشمنان اسلام بگيرند. بدين جهت در نهضت توابين حضور يافتند و نبردهاى سخت و سنگينى با سپاهيان اموى به راه انداختند، ولى با دادن كشته ها و زخمى هاى فراوان متحمل شكست گرديده و به آرزوى خويش نرسيدند. تا اين كه عبدالله بن زبير پس از سال ها مبارزه بر ضد امويان ، حكومت مستقلى در حجاز به وجود آورد و آن را به اطراف ، از جمله عراق گسترش ‍ داد. شيعيان عراق در حكومت عبدالله بن زبير نيز جايگاهى براى انتقام گيرى خويش نيافتند.
مختار بن ابى عبيده ثقفى كه ساليان دراز با عاملان بنى اميه مبارزه كرده و در جنبش عبدالله بن زبير حضور چشمگيرى داشت ، هنگامى كه آمادگى شيعيان عراق را براى جنبش شيعى ضد اموى مشاهده كرد، از مكه (مقر حكومت ابن زبير) به كوفه رفت و مخالفان بنى اميه و شيعيان اين منطقه را بسيج كرد و با شعار خون خواهى از قاتلان امام حسين عليه السلام نهضتى را به راه انداخت .
مختار با استقبال گسترده شيعيان و دوستداران اهل بيت عليه السلام در عراق مواجه گرديد. به همين جهت توانست با يارى آنان ، عامل عبدالله بن زبير را از كوفه اخراج و زمامدارى اين شهر بزرگ و شيعه نشين را در ربيع الاول سال 66 قمرى به دست گيرد.
نخستين اقدامات وى ، سركوبى لانه هاى توطئه و دستگيرى و مجازات قاتلان امام حسين عليه السلام بود. در اندك مدتى تعداد زيادى از فرماندهان سابق عبيدالله بن زياد كه در ماجراى كربلا حضور داشتند، مانند عمر بن سعد، شمر بن ذى جوشن و حرملة بن كاهل ، دستگير شده و به كيفر كردار ننگينشان رسيدند.
مختار پس از گسترش استيلاى خويش بر بخش اعظم عراق و تصرف شهرهاى مركزى و شمالى اين منطقه ، در صدد انتقام از جنايت كارانى برآمد كه در شام حكومت كرده و براى نهضت او، خطر جدى محسوب مى شدند.
به همين جهت در 24 ذى حجه سال 66 قمرى ، سپاهى به استعداد 30000 مرد جنگى به فرماندهى ابراهيم بن مالك اشتر نخعى به سوى شهر موصل در شمال عراق گسيل داشت تا در آن جا با سپاهيان حكومت اموى به نبرد پردازند.
از آن سو، عبيدالله بن زياد كه نقش اساسى و كليدى در ماجراى كربلا و شهادت مظلومانه امام حسين عليه السلام و يارانش داشت ، از طرف عبدالملك بن مروان (پنجمين خليفه اموى ) ماءمور مقابله با ابراهيم بن مالك اشتر و حركت به سوى كوفه جهت نابودى قيام مختار گرديد. عبيدالله بن زياد در راس سپاهى به استعداد بيش از 80000 نيروى رزمى از شام خارج شد و به جانب عراق به حركت درآمد.
دو سپاه در ساحل ((نهر خاذز)) در چهار فرسنگى شهر ((موصل )) به هم رسيده و نبرد خونينى را به راه انداختند. تعداد زيادى از طرفين كشته شده و تعداد فراوانى زخمى و از كار افتاده شدند. ولى تلفات سپاهيان شام ، بسيار سنگين و كمر شكن بود.
از لشكريان عبيدالله ، تعداد بى شمارى در ميدان جنگ به هلاكت رسيده و تعداد زياد ديگرى در هنگام عقب نشينى از رودخانه خاذر (كه از رود اصلى ((زاب )) منشعب بود) غرق شدند. برخى از تاريخ نگاران ، تعداد كشته هاى سپاه شام را بيش از 70000 تن دانسته اند.
سپاهيان عراق به فرماندهى ابراهيم بن مالك در اين نبرد خونين پيروز شده و به شاميان درس عبرت فراموش ناشدنى دادند.
مهم ترين رويداد اين نبرد، كشته شدن عبيدالله بن زياد (فرمانده سپاه شام ) به دست ابراهيم بن مالك اشتر بود كه با يك ضربت شمشير، از كمر به دو نيم شد و به سزاى كردار ننگين خود رسيد.
پس از پيروزى سپاهيان عراق ، ابراهيم بن مالك دستور داد كه تعداد هفتاد سر از بدن كشته شدگان شامى (به تعداد سرهاى شهيدان كربلا) جدا كرده و براى مختار در كوفه ارسال كنند.
مختار به شكرانه اين پيروزى بزرگ ، فرمان داد كه سرهاى بريده جنايت كاران را در محل دارالاماره (همان محلى كه سرهاى شهيدان كربلا را نصب كرده بودند) نصب نمايند. پس از چند روز، سرهاى جنايت كاران را بالاى نيزه كرد و به نزد اهل بيت عليه السلام و بازماندگان واقعه كربلا، در مدينه فرستاد و موجب خرسندى و خشنودى آنان گرديد.(78)
امام زين العابدين عليه السلام كه جنايت هاى عبيدالله و سپاهيان ستمگرش ‍ را در واقعه كربلا از نزديك مشاهده كرده بود، هنگامى كه سرهاى جنايت كاران ، از جمله سر عبيدالله بن زياد را به نزد وى بردند، بسيار خرسند گرديد و به اين مضمون مختار را دعا كرد: خدا به مختار جزاى خير دهد كه از ما خون خواهى كرد. (79)
لازم به يادآورى است كه نبرد خاذر و پيروزى ابراهيم بن مالك اشتر بر سپاهيان شام ، در روز دهم محرم (عاشورا) سال 67 قمرى به وقوع پيوست . اين روز مصادف بود با روزى كه شش سال پيش از آن ، سپاهيان يزيد به دستور عبيدالله بن زياد، فاجعه خونين كربلا را پديد آورده و امام حسين عليه السلام و بيش از هفتاد تن از يارانش را مظلومانه و به طور فجيع به شهادت رسانيدند.
در نبرد خاذز، غير از عبيدالله بن زياد كه در 39 سالگى به هلاكت رسيد، تعداد ديگرى از صاحب منصبان شامى نيز به خوارى و هلاكت گرفتار شدند. در اين جا به نام برخى از آنان اشاره مى كنيم :
حصين بن نمير سكونى ، از جنايت كاران واقعه كربلا و سركوب كننده قيام توابين .
2 - شر حبيل بن ذى كلاع ، از سران دربار يزيد و مروان بن حكم و قاتل شهيدان قيام توابين .
3 - ابن حوشب ، از سران عالى رتبه ارتش اموى .
4 - غالب باهلى ، از فرماندهان ارتش اموى .
5 - ابى اشرس ، از فرماندهان ارتش اموى .
6 - ابن ضعبان كلبى ، از شجاعان سپاه شام .(80)
روز دهم محرم - سال 226 هجرى قمرى 
درگذشت بشر حافى (از بزرگان تصوف ) در بغداد.
ابونصر بشر بن حارث بن عبدالرحمن بن عطاء بن هلال ، معروف به بشر حافى در سال 150 يا 152 قمرى در روستاى ((مابرسام )) از توابع مرو (كه هم اكنون در كشور تركمنستان قرار دارد) ديده به جهان گشود. پدر و نياكانش از بزرگان و كاتبان مرو بودند. او نيز به خاطر استعدادهاى درخشان و نوآورى هايش ، جذب دستگاه خلافت عباسى شد و بدين سبب از مرو به عراق مهاجرت كرد و در بغداد (مقر خلافت عباسيان ) ساكن شد.(81)
وى به خاطر تمكن مالى و برخوردارى از موقعيت سياسى و اجتماعى ، زندگى اشرافى اى براى خود به وجود آورد و از اين راه به بطالت ، هرزگى و خوش گذرانى مبتلا گرديد. ولى پس از مدتى اشتغال به لهو و لعب ، تغيير حالتى در او پديد آمد و يك باره تمامى كارهاى ناپسند و غير مشروع را كنار نهاد(82) و در طريق عرفان و تصوف قرار گرفت و در اين راه از امتحان سختى ، سربلند بيرون آمد .وى به رياضت ، تزكيه نفس و خودسازى پرداخت و در ميان عارفان و صوفيان عصر، يگانه شد و يكى از اركان تصوف و طريقت محسوب گرديد.
بشر از طبقه صوفيان است و با صوفى معروف عصر خود ((فضيل بن عياض )) مصاحب بود و به دايى خود ((على خشرم )) ارادت تمام داشت .
وى پس از توبه ، در تمام عمر بر طريق زهد بود و در تصوف ، مشربه معامله داشت و گويند از راه زهد و تقوا، غله بغداد را نمى خورد.(83)
قشيرى كه از پيشوايان اهل طريقت و تصوف است درباره ارتباط روحى وى با خاندان عصمت و طهارت ، نقل كرده است : بشر گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در خواب ديدم . آن حضرت به من فرمود: اى بشر، آيا دانى كه چرا خدا مقام و منزلتت را بالاتر از هم رديفانت قرار داد؟ عرض ‍ كردم : نه ، اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم .
فرمود: به خاطر اين است كه تو نسبت به سنت من پاى بند، خدمت گذار صالحان ، پند دهنده برادران ايمانى ات و دوستدار اهل بيت و اصحاب من هستى .
هم چنين روايت شده است كه بشر گفت : اميرمؤ منان على عليه السلام را در خواب ديدم . به آن حضرت عرض كردم : اى اميرمؤ منان ، مرا پندى ده . آن حضرت فرمود: چه نيكو است شفقت توانگران به مستمندان براى به دست آوردن ثواب الهى ، و از آن نيكوتر است ، روى گردانى مستمندان از توانگران و سرمايه داران برى اعتماد كردن به كرم خداى سبحان .
عرض كردم : اى اميرمؤ منان پند بيشترى بده !
فرمود: اى بشر، تو روزى نبودى ، سپس حيات پيدا كردى و زندگى دنيايى را آغاز نمودى و پس از آن خواهى مرد. خودت را به آبادى خانه اى در دار فنا (دنيا) سرگرم نساز و براى خود در دار بقا (عالم آخرت ) خانه اى بساز.(84)
درباره علت تحول روحى و سبب توبه بشر، گفتار چندى روايت شده است . بسيارى از شرح حال نويسان گفته اند كه وى به دست مبارك امام موسى بن جعفر عليه السلام تنبه و هدايت يافت و موفق به توبه گرديد.
بنابر آن چه در اين باره روايت شده است : روزى امام موسى كاظم عليه السلام كه در آن هنگام از سوى خليفه نابكار عباسى به بغداد احضار شده بود، از خيابانى در بغداد مى گذشت ، عبورش به خانه اى افتاد كه صداى ساز و آواز از آن بلند بود و حكايت از خوش گذرانى صاحب خانه داشت . در همان هنگام كنيزى از خانه بيرون آمد، امام عليه السلام از آن كنيز پرسيد: آيا صاحب تو آزاد است يا بنده ؟ كنيز گفت : آزاد است . يعنى بنده و برده كسى نيست .
امام عليه السلام فرمود: راست گفتى ، اگر او بنده بود، بندگى مى كرد و از خداى تعالى شرم مى نمود و اين چنين در فسق و فجور غوطه ور نمى شد.
پس از اين گفت و گوى كوتاه ، كنيز به اندرون خانه برگشت و ماجرا را براى بشر بازگو كرد. بشر با شنيدن پيام و اندرز امام عليه السلام يكباره از خود بى خود شد و جرقه اى در انديشه و روانش پديد آمد و از خواب گران بيدار شد و در همان حال با پاى برهنه به بيرون آمد تا گوينده كلام را ببيند. ولى هنگامى بيرون آمد كه امام عليه السلام از آن جا رفته بود.
بشر به دنبالش دويد تا آن حضرت را يافت . از آن حضرت درخواست كرد كه بار ديگر آن كلمات هدايت گر را برايش بازگويد. امام كاظم عليه السلام با سخنى كوتاه ، وى را از خواب غفلت بيدار كرد و به سوى نور و حقيقت هدايت نمود.
بشر به دست مبارك امام عليه السلام توبه كرد و دست و پاى مباركش را بوسيد و به آن حضرت قول داد كه ديگر مرتكب معصيت و گناه نگردد.(85)
وى به تعهد خويش پاى بند ماند و با آخر عمرش در زهد و پارسايى زندگى كرد و هرگز به سوى معصيت ، بطالت و فجور رغبت نكرد.
سبب ديگرى كه براى توبه او، غالبا در كتب صوفيه گفته شد، اين است كه وى روزى به حالت مستى از جايى عبور مى كرد و ورق پاره اى ديد كه بر زمين افتاده و بر زير پاهايش قرا داشت و بر آن ورق ، جمله مبارك ((بسم الله الرحمن الرحيم )) نوشته شده بود. وى آن را برداشت و چند درهمى كه به همراه داشت ، عطرى خريد و آن را معطر نمود و در شكاف ديوارى گذاشت . پس از آن در خواب ديد كه كسى به او مى گويد: اى بشر، نام مرا معطر ساختى ، نام تو را در دنيا و آخرت معطر خواهم ساخت . بشر، همين كه از خواب بيدار شد، حالتى در او به وجود آمد و از كردارهاى پيشين خود شرمنده گرديد و در همان ساعت ، توبه كرد. بشر، پس از توبه ، هميشه پابرهنه بود. براى پابرهنگى اش نيز اقوال مختلفى نقل شده است . برخى گفته اند: وى هنگامى كه به دست مبارك امام موسى كاظم عليه السلام توبه مى كرد، پابرهنه بود و به اين سبب تصميم گرفت همان حالت زمان توبه را كه بهترين ساعات عمرش بود، ادامه دهد.
برخى گفته اند: وى از كفش دوزى خواست كه كفش او را تعمير كند و كفش ‍ دوز از آن دريغ كرد. بشر اين كار را منافى مقام انقطاعش ديد و كفش خود را به دور افكند و از آن پس در همه عمر پابرهنه بود.(86)
برخى ديگر گفته اند: علت پابرهنگى را از خودش پرسيدند، وى در پاسخ گفت : والله جعل لكم الارض بساطا، ادب نباشد كه بر بساط شاهان با كفش روند.(87)
گفته شد كه بشر داراى سه خواهر بود كه آنان نيز زاهد و عابد بودند و نام هاى آنان عبارت بود از: مفنعه ، مخه و زبده .
سرانجام اين عارف والامقام و صوفى بى بديل در روز دهم (عاشورا) محرم الحرام سال 226 قمرى در 74 و يا در 76 سالگى در بغداد بدرود حيات گفت و در همان جا به خاك سپرده شد و مقبره اش در اين شهر، باقى و معروف است و مزار صوفيان مى باشد.(88) اما برخى مرقد او را در روستاى ((دلگشا)) از توابع شوشتر در جنوب غربى ايران و برخى ديگر در مرو مى دانند كه درستى آنان مورد ترديد مى باشد.(89)
روز 12 محرم - سال 95 هجرى قمرى 
شهادت امام زين العابدين عليه السلام .
درباره تاريخ شهادت امام زين العابدين عليه السلام ، گر چه تمام مورخان و سيره نگاران ، اتفاق دارند بر اين كه در ماه محرم واقع شد ولى در روز و سال وقوع آن ، ميان آنان اتفاقى نيست .
برخى از آنان ، از جمله امين الاسلام طبرسى گفته اند كه شهادت آن حضرت در روز دوازدهم محرم سال 95 قمرى واقع شده است . (90)
برخى ديگر روز 18 محرم (91) و عده اى نيز 25 محرم (92) را ذكر كرده اند. هم چنين صاحب كشف الغمه ، سال شهادت آن حضرت را 94 قمرى دانسته است . (93)
سبب شهادت امام زين العابدين عليه السلام بنا به روايت اكثر مورخان ، زهرى بود كه به دستور وليد بن عبدالملك به آن حضرت خورانيده و وى را مسموم نمودند و برا اثر مسموميت به شهادت رسيد.
در اين جا، زندگانى آن حضرت را به اختصار بيان مى كنيم :
نسب پدرى : امام زين العابدين عليه السلام فرزند امام حسين عليه السلام است كه نسبت شريفش با يك واسطه به اميرمؤ منان على بن ابى طالب عليه السلام و با دو واسطه به پيامبر اسلام حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم منتهى مى گردد.
نسب مادرى : نام مادرش ، غزاله يا شهر بانو (شاه زنان ) دختر يزدگرد سوم از پادشاهان ساسانى است . اين بانوى مجلله پس از شكست ايرانيان در برابر سپاهيان مسلمان ، به همراه تعدادى از زنان دربار يزدگرد سوم به اسارت مسلمانان درآمد و در عصر عثمان بن عفان در مدينه و بنا به روايتى صحيح تر و در عصر امامت و خلافت اميرمؤ منان على بن ابى طالب عليه السلام در كوفه (94) با اختيار خود به عقد ازدواج امام حسين عليه السلام درآمد. از آن هنگام به ((سيدة النساء)) معروف شد.
وى چند سالى بيش زنده نماند و در هنگام تولد تنها فرزندش امام زين العابدين عليه السلام در سال 38 قمرى بدرود حيات گفت .
ولادت : ميلاد مسعود امام زين العابدين عليه السلام مصادف بود با پنجم شعبان سال 38 قمرى در عصر خلافت امام على عليه السلام .
برخى از مورخين تاريخ تولد آن حضرت را هفتم شعبان ، برخى نهم شعبان و عده اى نيز نيمه جمادى الاولى دانسته اند. هم چنين در سال تولدش ‍ برخى سال 36 و برخى نيز 37 قمرى را ذكر كرده اند.
گر چه اكثر مورخان ، محل تولد آن حضرت را شهر مدينه دانسته اند ولى با توجه به اين كه آن حضرت در عصر خلافت اميرمؤ منان عليه السلام ديده به جهان گشود و مقر حكومت امام على عليه السلام در آن زمان ، در شهر كوفه استقرار يافته و طبعا تمام خانواده و اهل بيت آن حضرت به اين شهر كوچ كرده و در آن ساكن شده بودند، بايد محل تولد امام زين العابدين عليه السلام در همين شهر (يعنى كوفه ) باشد، نه شهر مدينه !
بيشتر تاريخ نگاران اتفاق دارند بر اين كه آن حضرت ، دو سال پيش از شهادت حضرت على عليه السلام به دنيا آمد. بى ترديد، امام حسين عليه السلام در آن سال به همراه پدرش حضرت على عليه السلام در كوفه ساكن بود و بدين لحاظ تولد نور ديده اش زين العابدين عليه السلام نيز در كوفه به وقوع پيوسته است .
نام : على بن الحسين عليه السلام در برخى از مقاتل به ((على اوسط)) نيز خوانده شده است .
كنيه : لقب هاى آن حضرت به تعداد فضايل اخلاقى و شخصيتى وى فراوان است . در اين جا به چند تاى آنها اشاره مى كنيم : زين العابدين ، سيد الساجدين ، زكى ، امين و ذوثفنات .
به خاطر عبادت زياد و سجده هاى طولانى ، پينه اى در پيشانى آن حضرت (سجده كاهش ) پديد آمده بود كه بدين جهت وى را به ((ذوالثفنات )) لقب داده بودند.
محل دفن : قبرستان بقيع ، واقع در مدينه منوره در جوار قبر عمويش امام حسن مجتبى عليه السلام . هم اكنون قبور مشرفه چهار امام معصوم ، يعنى امام حسن مجتبى ، امام زين العابدين ، امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهم السلام در كنار يكديگر قرار دارند.
پيش از اين براى قبور مشرفه ائمه بقيع ، گنبد و بارگاهايى بود كه مزار عاشقان اهل بيت عليه السلام و شيعيان قرار مى گرفت ولى در شوال سال 1344 قمرى مورد حقد و كين وهابيون متعصب حجاز واقع شد و به همراه آثار ساير بزرگان اسلام به كلى تخريب گرديد.(95)
همسر: امام زين العابدين عليه السلام داراى يك همسر عقدى و چند ام ولد بود كه از آنها، خداوند سبحان فرزندانى به وى عطا كرد.
نام همسرش فاطمه (مكنى به ام عبدالله ) دختر امام حسن مجتبى عليه السلام است .
فاطمه بنت الحسن ، از زنان با فضيلت و با شخصيت عصر خويش بود. وى مادر امام محمد باقر عليه السلام است . همچنين اين بانوى افتخار يافت كه پدربزرگش ، پدرش ، عمو و پدر شوهرش ، همسرش و فرزندش از امامان معصوم شيعه بودند.
فرزندان : امام محمد باقر عليه السلام ، زيد شهيد، عبدالله باهر، عمر اشرف ، حسين اكبر، عبدالرحمن ، عبيدالله ، سليمان ، حسن ، حسين ، اصغر، على اصغر، محمد اصغر، خديجه ، فاطمه ، عليه و ام كلثوم .(96)
اصحاب و ياران : اسامى تعداد زيادى از مؤ منان ، شيعيان و دوستداران اهل بيت عليه السلام در زمره اصحاب و ياران امام زين العابدين عليه السلام قرار گرفته است ، كه در اين جا به نام هاى برخى از معرفين اشاره مى كنيم : جابر بن عبدالله انصارى ، عامر بن واثله كنانى ، سعيد بن مسيب ،
سعيد بن جهان كنانى ، سعيد بن جبير، محمد بن جبير، ابوخالد كابلى ، قاسم بن عوف ، اسماعيل بن عبدالله بن جعفر، ابراهيم بن محمد حنفيه ، حسن بن محمد حنفيه ، حبيب بن ابى ثابت ، ابوحمزه ثمالى ، فرات بن احنف ، جابر بن محمد بن ابى بكر، ايوب بن حسن ، على بن رافع ، ابومحمد قرشى ، ضحاك بن مزاحم ، طاووس بن كيسان ، حميد بن موسى ، ابان بن تغلب ، سدير بن حكيم ، قيس بن رمانه ، عبدالله برقى ، همام بن غالب (فرزدق شاعر)، يحيى بن ام طويل و...
زمام داران معاصر: امام زين العابدين عليه السلام از هنگامى كه ديده به جهان گشود تا آخر عمر شريفش با)) تن از حاكمان ، معاصر بود. اسامى خلفا و حاكمان به شرح ذيل است :
1 - اميرمؤ منان ، امام على بن ابى طالب عليه السلام (35-40 ه .ق )
2 - امام حسن مجتبى عليه السلام (40-41 ه .ق )
3 - معاوية بن ابى سفيان (35-60 ه .ق )
4 - يزيد بن معاويه (60-64 ه .ق )
5 - معاوية بن يزيد (64-64 ه .ق )
6 - عبدالله بن زبير (64-73 ه .ق )
7 - مروان بن حكم (64-65 ه .ق )
8 - عبدالملك بن مروان (65-86 ه .ق )
9 - وليد بن عبدالملك (86-96 ه .ق )
از ميان زمام داران فوق ، رديف اول و دوم از خاندان شريف بنى هاشم ، رديف هاى سوم ، چهارم و پنجم از خاندان بنى اميه و از تيره سفيانى ، رديف ششم از آل زبير بن عوام ، و رديف هاى هفتم ، هشتم و نهم از خاندان بنى اميه و از تيره مروانى مى باشند.
غير از امير مومنان امام على عليه السلام كه دادگرترين و شايسته ترين شخصيتى است كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به زمام دارى رسيده بود و فرزندش امام حسن مجتبى عليه السلام كه راه پدر گرامش را ادامه مى داد،از ساير زمام داران نامبرده ، نسبت به خاندان عصمت و اهل بيت امير مومنان عليه السلام به ويژه نسبت به شخصيت امام زين العابدين عليه السلام ستم هاى فراوانى به عمل آمده است .
امام عليه السلام در بيشتر ايام زندگى اش از سوى خلفا و حاكمان محلى آنان در اذيت و آزار بود. ايام امامت امام زين العابدين عليه السلام مصادف بود با حكومت يزيد بن معاويه تا وليد بن عبدالملك .
سرانجام در عصر وليد عبدالملك و به دستور اين خليفه نابكار، آن حضرت ، مسموم و به شهادت رسيد.
آثار: گرچه از امام زين العابدين عليه السلام آثار ارزشمندى از قبيل مواعظ، احاديث ، اشعار و ادعيه به صورت پراكنده بر جاى مانده است و مورد استفاده محققان و متقيان قرار مى گيرد. ولى دو اثر مدون از آن حضرت باقى مانده است كه در ميان آثار اسلامى ، درخشندگى و جاودانگى ويژه اى دارند. آن دو عبارتند از: 1 - صحيفه سجاديه ، كه مشتمل بر 83 دعا و مناجات است . 2 - رسالة الحقوق ، كه تبيين كننده حقوق آحاد ملت و افراد بشرى در جامعه اسلامى است .
فضايل و مناقب : امام زين العابدين عليه السلام بسان ساير امامان معصوم عليه السلام جامع كمالات انسانى و فضايل اخلاقى است ، كه در عالم آفرينش همانندى جز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى آنان پديد نيامده است و آن حضرت ، به مقامى از تعبد و تقرب به درگاه الهى نايل شده بود كه وى را زينت پرستش كنندگان لقب داده اند.
در اين جا تنها به برخى از فضايل و مناقب آن حضرت اشاره مى نماييم :
1 - تعبد: امام زين العابدين عليه السلام داراى حالت ويژه اى از تعبد و بندگى در پيش گاه الهى بود. چنان خدا را عبادت مى كرد گويا او را مى بيند. تمام حالات ، رفتار و كردار آن حضرت بندگى الهى بود. هر گاه وضو مى گرفت ، رنگش تغيير مى كرد و همين كه به نماز مى ايستاد، لرزه بر اندامش عارض ‍ مى شد. گاهى از او مى پرسيدند كه اين چه حالتى است در هنگام وضو و نماز بر تو عارض مى گردد؟ پاسخ مى داد: چون مى خواهم به طاعت پروردگارم قيام نمايم و با وى راز دل گويم ، از اين جهت بر بدنم لرزه مى افتد. روايت شده است : كه هنگامى كه آن حضرت در حال عبادت و سجده بود، خانه اش را آتش فرا گرفت و همگى از ترس آتش سوزى گريختند ولى آن حضرت اعتنايى به آتش نداشت و سر از سجده بر نمى داشت تا اين كه آتش خاموش شد. آن گاه از وى پرسيدند: چه چيز تو را بازداشت كه سر از سجده بردارى و از آتش بگريزى ؟
فرمود: ترس از آتش آخرت . (97)
از امام محمد باقر عليه السلام روايت شده است كه فرمود، پدرم حضرت على بن الحسين عليه السلام در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى گذارد چنان كه اميرمؤ منان عليه السلام نيز چنين بود. از براى پدرم پانصد درخت خرما بود، در نزد هر درختى دو ركعت نماز مى گذارد و گاهى كه به نماز مى ايستاد رنگ مباركش متغير مى گشت و حالش نزد خداوند جليل مانند بندگان ذليل بود و اعضاى شريفش از خوف خدا مى لرزيد و نمازش ، نماز مودع بود. يعنى مانند آن كه مى داند اين نماز آخر او است و بعد از آن ديگر ممكن نخواهد بود او را. (98)
2 - انفاق : امام زين العابدين عليه السلام به انفاق و دستگيرى مستمندان اهميت فوق العاده اى مى داد. تا آن جا كه براى وى امكان پذير بود، نياز فقرا و مستمندان را برآورده مى كرد. آن حضرت ، شب ها به طور ناشناس براى فقرا و مستمندان آذوقه مى برد و بر در خانه هايشان مى گذاشت .
از محمد بن اسحاق روايت شده است : در مدينه ، مردم زيادى به راحتى و آسانى زندگى مى كردند و نمى دانستند كه مخارج آنها از كجا تامين مى گردد. همين كه امام زين العابدين عليه السلام وفات كرد، ديگر كسى براى آنان در شب چيزى نمى برد و تازه فهميدند كه زندگى آنان از سوى امام على بن الحسين عليه السلام تامين مى گرديد.(99)
هم چنين روايت شده است كه پس از شهادت امام زين العابدين عليه السلام دانسته شد كه در مدينه ، يكصد خانوار نيازمند زندگى مى كردند كه مخارج زندگى آنان از سوى امام زين العابدين عليه السلام تامين مى گرديد.
از ابوحمزه ثمالى روايت شده است : امام زين العابدين عليه السلام در شب ها، انبان نان را بر مى داشت و بر پشت مبارك خويش حمل مى كرد و به فقراى مدينه تصدق مى نمود و مى فرمود: صدقه پنهانى ، خشم الهى را فرو مى نشاند. چون آن حضرت به شهادت رسيد، در هنگام غسل بدن مباركش ، آثار حمل كردن انبان ها را بر دوش مبارك آن حضرت مشاهده كردند. هم چنين پس از شهادت آن حضرت ، اهالى مى گفتند: ما پس از وفات على بن الحسين عليه السلام ديگر صدقه پنهانى نيافتيم .
از سفيان روايت شده است : على بن الحسين عليه السلام سالى اراده حج نمود. خواهرش حضرت سكينه ، هزار درهم براى آن حضرت ، توشه راه تهيه كرد و در اختيار آن حضرت قرار داد. امام زين العابدين عليه السلام در روز گرمى از خانه به قصد حج خارج شد و توشه اهدايى خواهرش سكينه را به مستمندان ، تصدق و بخشش نمود.(100)
3 - عفو و بخشش : امام زين العابدين عليه السلام در برابر برخوردهاى خارج از نزاكت افراد، بردبارى ويژه اى از خود بروز مى داد و بر خشم خود، غالب مى گرديد و خطاكاران را مى بخشيد و از آنان انتقام گيرى نمى كرد. روايت شده است كه مردى نزد آن حضرت آمد و به وى خبر رسانيد كه شخصى آن حضرت را دشنام داده و نسبت به وى بدگويى نموده است . امام عليه السلام فرمود: مرا به نزد وى ببر. آن مرد گمان كرد كه حضرت براى انتقام گيرى و تنبيه شخص ‍ بدگو، به نزد وى مى رود. اما همين كه به آن شخص رسيد، به وى فرمود: آن چه درباره من گفته اى ، اگر حق است ، من از خداى سبحان مسئلت دارم كه مرا بيامرزد و اگر دروغ بوده و در حق من مرتكب خطا شدى ، از خدا مى خواهم تو را بيامرزد.(101)
درباره بخشش آن حضرت ، نمونه هاى فراوان ديگرى نيز موجود است كه به خاطر لزوم مراعات اختصار از آنها خوددارى مى كنيم .
4 - وقار و شكوه : امام زين العابدين عليه السلام داراى شخصيتى ممتاز در ميان بزرگان مدينه و تابعين بود و همگان نسبت به مقام و منزلت وى معترف بوده و اگر فشار و يا خطرى از سوى دشمنان احساس نمى كردند، زبان به تعريف و تمجيد آن حشرت مى گشودند.
زهرى كه در عصر امام زين العابدين عليه السلام مى زيست و در اوائل زندگى اش از بزرگترين فقيه و عالم وابسته به دستگاه خلافت بود و در اواخر عمر از آنها و رفاه طلبى كناره گيرى كرده و در كمال قناعت و رياضت ، زندگى را به پايان رسانيد، درباره شخصيت امام زين العابدين عليه السلام گفت : لم ادرك احدا من اهل هذاالبيت (يعنى بيت النبى صلى الله عليه و آله و سلم ) افضل من على بن الحسين عليه السلام ؛ (102) من در ميان اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، برتر از على بن الحسين عليه السلام نيافتم . هم چنين ابوحازم كه از معاصرين آن حضرت بود، درباره شخصيت آن حضرت گفت : ما رايت هاشميا افضل من على بن الحسين عليه السلام ؛ (103) من در ميان شما بنى هاشم برتر از على بن حسين عليه السلام نديدم .
در اين جا مناسب ديدم داستان حج امام زين العابدين عليه السلام و شعر فرزدق را بيان كنم .
هشام بن عبدالملك كه دهمين خليفه امويان است ، پيش از خلافت خويش ‍ در عصر خلافت پدرش عبدالملك ، سالى به همراه درباريان شام و اطرافيان خود به مكه رفت تا حج خانه خدا به جاى آورد. در آن سال ، حاجيان زيادى به مكه آمده و زيارت خانه خدا را انجام دادند. روزى هشام براى طواف خانه خدا و استلام ((حجر الاءسود)) تلاش زيادى نمود ولى به خاطر فشار جمعيت و ازدحام آنان براى استلام حجر الاءسود، وى موفق به اين كار نشد و از ادامه طواف باز ماند. به ناچار منبرى براى او در مسجدالحرام فراهم كرده و هشام بر آن نشست . شاميانى كه به همراه وى به مكه آمده بودند، در كنارش حلقه زده و نظاره گر جمعيت بودند.
در اين هنگام امام زين العابدين عليه السلام كه داراى صورتى زيبا و معطر به بوى خوش بود و محل سجده در پيشانى اش از كثرت عبادت ، پينه بسته بود، با وقار تمام وارد مسجدالحرام شد و طواف خانه خدا را انجام داد و همين كه به ((حجرالاءسود)) رسيد، مردم به احترام آن حضرت آن حضرت ، راه را باز كرده و به ملاحظه جلالت آن حضرت ، خود را كنار كشيدند تا وى بتواند استلام حجرالاءسود نمايد و اعمالش را به راحتى انجام دهد.
بر هشام كه از نزديك ، شاهد اين ماجرا بود و تصور نمى كرد كه برتر از وى در ميان مسلمانان شخصيتى وجود داشته باشد، بسيار گران آمد و موجب خشمش گرديد، اما خود را كنترل كرد و خشم خويش را بروز نداد تا اين كه شاميانى كه در كنارش بودند، از وى پرسيدند: اين شخص كيست كه مردم براى وى اين همه احترام و فضيلت قائلند؟
هشام به خاطر اين كه شاميان پى به فضيلت و منزلت آن حضرت نبرند، خود را به نادانى زد و در پاسخ آنان با بى اعتنايى گفت : او را نمى شناسم !
در حالى كه او بهتر از هر كس آن حضرت را مى شناخت . ابوفراس همام بن غالب ، معروف به ((فرزدق )) كه در جمع شاميان بود، لب به سخن گشود و گفت : اگر تو او را نمى شناسى ، من او را مى شناسم ، او زين العابدين على بن الحسين عليه السلام است . آنگاه ابياتى در فضيلت آن حضرت سرود و براى حاضران قرائت كرد. در مطلع قصيده ابوفراس آمده است :
هذا ابن خيز عبادالله كلهم
هذا التقى النقى الطاهر العلم
هذا الذى تعرف البطحاء و طاته
و البيت يعرفه و الحل و الحرم
يكاد يمسكه عرفان راحته
ركن الحطيم اذا ما جاء يستلم
اذا راءته قريش قال قائلها
الى مكارم هذا ينتهى الكرم
ملا عبدالرحمن جامى ، سروده هاى فرزدق را در قصيده اى طولانى به نظم پارسى درآورد. وى در ترجمه ابيات فوق گفت :
آن كس است ، اين كه مكه و بطحا
زمزم و بو قبيس و خيف و منا
حرم و حل و ركن و بيت و حطيم
ناودان و مقام ابراهيم
هر يك آمد به قدر او عارف
بر علو مقام او واقف
قرة العين سيدالشهدا است
زهره باغ شاخه دو حه زهرا است
ميوه باغ احمد مختار
لاله راغ حيدر كرار
هشام كه انتظار تعريف و تمجيد اهل بيت عليه السلام را در نزد خويش ‍ نداشت ، از سروده فرزدق ، بسيار خشمگين شد و دستور داد مواجب و حقوق ماهانه و جوايز فرزدق را قطع كنند و او را در مكانى ميان مكه و مدينه ، معروف به ((عسفان )) زندانى نمايند.
فرزدق ، مدتى در زندان عسفان گرفتار ماءموران خليفه اموى بود، تا اين كه آزاد گرديد. امام زين العابدين عليه السلام براى تقدير از هوادارى فرزدق از اهل بيت عليه السلام و بيان فضايل آنان در نزد دشمنان ، دوازده هزار درهم براى وى فرستاد و از او عذر خواهى كرد كه اگر بيشتر از اين در نزد ما بود، صله بيشترى مى داديم .
فرزدق از پذيرفتن صله هاى امام زين العابدين عليه السلام خوددارى كرد و در پاسخ آن حضرت گفت : هدف من از سرودن آن ابيات ، چيزى غير از خرسندى خداى سبحان نبود. من خواستم خدا و رسولش را خشنود كنم .
امام عليه السلام وى را دعا كرد و از او خواست كه آن مال را بپذيرد.
فرزدق پس از اصرار امام زين العابدين عليه السلام ، هدايايش را پذيرفت و آن ها را بركت زندگى خويش قرار داد.(104)

next page

fehrest page

back page