next page

fehrest page

back page

ماه محرم - سال سوم هجرى قمرى 
وقوع غزوه ذوامر
ذو امر، نام دره اى است در سرزمين حجاز، در راه فيد و مدينه كه در سه منزلى مدينه قرار دارد. چون جنگ مسلمانان با مشركان در اين دره ، در كنار دهكده نخيل واقع گرديد، معروف به غزوه ذواءمر شد.
ابن خلدون ، تاريخ اين غزوه را ماه محرم مى داند. (158) ولى واقدى آن را در دوازدهم ربيع الاول كه آغاز بيست و پنجمين ماه هجرت بود، ذكر كرده است . (159)
سبب وقوع اين غزوه آن بوده است كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خبر رسيد كه گروهى از قبايل ثعلبه و محارب از طايفه غطفان در ((ذواءمر)) گرد آمده و مهياى نبرد بر ضد مسلمانان شده اند.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در راس يك گروه چهارصد نفرى از مدينه خارج شد و به سوى ذواءمر حركت نمود و عثمان بن عفان را جانشين خويش در مدينه كرد. سپاه اسلام كه به ذواءمر رسيد، منطقه را از وجود دشمن خالى ديد. زيرا دشمنان از حركت سپاه اسلام با خبر شده و از ترس ‍ آنان ، از آن محل دور شده و به كوه هاى اطراف پراكنده شدند و از دور مسلمانان را تحت نظر خويش داشتند.
مسلمانان در ((ذواءمر)) فرود آمده و آن جا را لشكريان خويش قرار دادند. پس از ورود مسلمانان به دره ذواءمر، باران شديدى باريدن گرفت و مسلمانان را بارانى و خيس نمود. پيامبر صلى الله عليه و آله كه براى قضاى حاجت از لشكرگاه دور شده بود، لباس خود را از تن خارج كرد و پس از فشردن و تميز كردن ، آن را بر شاخه درختى آويزان نمود و خود در زير درخت آرميد.
در اين هنگام ، يكى از دشمنان به نام ((دعثور)) كه در كمين مسلمانان بود، فرصت را غنيمت شمرد و با شمشير كشيده بر بالاى سر پيامبر صلى الله عليه و آله حاضر گرديد و به وى گفت : اى محمد، اكنون چه كسى تو را از من حفظ خواهد كرد؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خدا
كلام پيامبر صلى الله عليه و آله تاثير شگفتى در دعثور آورد، به طورى كه از خود بى خود شد و چرخشى زد و به زمين افتاد و شمشير از دستش رها گرديد.
در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله شمشيرش را گرفت و بر او حمله ور شد و فرمود: هم اكنون چه كسى تو را از من حفظ خواهد كرد؟ مرد عرب با ترس و لرز پاسخ داد: هيچ كس .
نگاه عاطفه انگيز رسول خدا صلى الله عليه و آله ، وى را تغيير داد و در اين هنگام ، شهادتين را بر زبان جارى كرد و در زمره مسلمانان قرار گرفت .
وى به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : به خدا سوگند، از اين پس هيچ گروهى را بر ضد تو گرد نياورده و هرگز با تو دشمنى نخواهم كرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله بامهربانى تمام ، شمشيرش را به او پس داد. او، شمشير را گرفت و به راه افتاد. ولى اندكى نرفته بود كه برگشت و گفت : اى رسول خدا صلى الله عليه و آله ، تو از من بهترى و به اين شمشير سزاوارترى .
آن گاه به سوى ياران خويش برگشت و پس از تعريف ماجرا، آنان به دين اسلام فرا خواند.
غير از اين مورد، پيامبر صلى الله عليه و آله به نيروهاى دشمن دسترسى پيدا نكرد و بدون مواجه شدن با گروهى ، به مدينه برگشت . ولى همين حركت بجا و شايسته رسول خدا صلى الله عليه و آله ، دشمن را خانه نشين كرد و از فكر هجوم به مسلمانان بازداشت .
مدت مسافرت پيامبر صلى الله عليه و آله و رفت و بازگشت مسلمانان در ين غزوه ، يازده روز ادامه يافت .(160)
ماه محرم - سال ششم هجرى قمرى 
وقوع غزوه بنى لحيان .
واقدى ، نويسنده كتاب گرانسنگ ((المغازى )) گر چه در ابتدا، زمان اين غزوه را اول ربيع الاول سال ششم ذكر كرد، ولى در پايان اين واقعه تاريخى ، زمان آن را ماه محرم دانست و گفت : وغاب رسول الله صلى الله عليه و سلم عن المدينة اربع عشرة ليلة ، و كان استخلف عن المدينة ابن ام مكتوم و كانت سنة ست فى المحرم . (161)
رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدت چهارده شب از مدينه دور بود و در اين مدت ، ((ابن مكتوم )) را جانشين خويش در مدينه قرار داد، و اين واقعه در محرم سال ششم واقع شده است .
بن ليحان كه از تيره هاى بنى اسد بودند، از پيامبر صلى الله عليه و آله مبلغانى را براى ارشاد و تبليغ درخواست نمودند تا با راهنمايى هاى آنان ، با اسلام آشنا شده و مسلمانى اختيار نمايند. پيامبر صلى الله عليه و آله ، شش ‍ تن از ياران خويش را به اين ماموريت تبليغى اعزام كرد. آنان عبارت بودند از مرثد غنوى ، خالد ليثى ، عاصم بن ثابت ، خبيب بن عدى ، زيد بن دثنه و عبدالله بن طارق .
پيامبر صلى الله عليه و آله ، مرثد را بر آنان امير ساخت و آنان را به توصيه هايى اعزام نمود. آنان ، پس از آن كه از مدينه دور شده و به مكانى به نام ((رجيع )) رسيدند، مشركان خيانت و دشمنى خود را آشكار كرده و قصد جانشان نمودند.
مبلغان اسلامى ، آماده دفاع از خود شدند و با دشمن خائن درگير شدند ولى به خاطر كمى افراد، كارى از پيش نبرده و سه تن از آنان به نام هاى : مرثد، خالد و عاصم در اين ميان به شهادت رسيدند و سه تن ديگر، اسير شدند. در ميان راه ، يكى از اسيران به نام ((عبدالله بن طارق )) خود را از بند رهانيد و به نبرد با مشركان پرداخت ، ولى مظلومانه به دست دشمن به شهادت رسيد. دو تن از اسيران بازمانده ، يعنى خبيب و زيد، هم چنان در بند مشركان بوده تا اين كه به مكه برده شده و به سران قريش مكه تحويل داده شدند. (162)
اين خبر ناگوار، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و مسلمانان را بسيار نگران كرد و آنان را به عكس العمل به جا و بايسته واداشت .
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با تجهيز دويست رزمنده ، آماده نبرد با بنى لحيان شد. آن حضرت پس از آمادگى رزمندگان ، در ظاهر به سوى شام رهسپار شد و قصد خود را آشكار نساخت ، تا اين كه كه به مكانى به نام ((بطن غران )) رسيد كه در آن حوالى ، مبلغان اسلامى به شهادت رسيده بودند. آن حضرت چون به اهالى غران رسيد، نسبت به آنان ترحم كرد و به آنان فرمود: گوارا باد بر شما شهادت !
پيامبر صلى الله عليه و آله ، با بيان شريف خود اهالى غران را در سوگ عزيزان از دست رفته سهيم دانست و كارى با آنان نداشت . افراد فتنه انگيز بنى لحيان از حضور پيامبر صلى الله عليه و آله در سرزمين خود باخبر شده و از ترس كيفر و تقاص جنايات خويش ، به كوه ها و قله ها متوارى شدند.
آن حضرت ، يكى دو روز در آن سرزمين به سر برد و بر كسى از دشمنان دست نيافت و براى پيدا كردن آنان ، دسته هايى از سربازان اسلام را به اطراف فرستاد ولى آنان نيز به دشمن دست رسى پيدا نكردند.
آن حضرت به سوى سرزمين ((عسفان )) حركت كرد و از آن جا به ((غميم )) پيش رفت و بر كسى از مشركان دست نيافت .
آن حضرت ، براى حفظ جان دو اسير مسلمان كه در دست قريش مكه اسير بودند، از ادامه مسير، خوددارى كرد و به سوى مدينه بازگشت نمود.
اما همان طورى كه گمان مى رفت ، سران قريش به تكاپو افتاده و بر شدت خود نسبت به اسيران مسلمان افزودند و به آنان گفتند: ببينيد كه محمد صلى الله عليه و آله در ماه حرام با ما سر جنگ دارد ولى ما با اصحاب او كه در دست ما اسيرند، در ماه حرام تعرضى نداريم . (163)
ولى قرش ، پس از پايان ماه محرم ، دو اسير خود را به وضع فجيعى به دار كشيده و به شهادت رسانيدند.
ماه محرم - سال ششم هجرى قمرى 
ازدواج پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با ريحانه زيد.(164)
ريحانه دختر زيد بن عمر و بن خناقة بن شمعون بن زيد، از طايفه يهود ((بنى نظير)) بود كه با مردى از يهود طايفه ((بنى قريظه )) به نام ((حكم )) ازدواج كرده بود. طايفه بنى قريظه كه در يكى از محله هاى مدينه ساكن بودند، در هنگام هجوم مشركان و كافران عرب به مدينه و محاصره اين شهر و وقوع جنگ احزاب ((خندق ))، نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان خيانت ورزيده و با مهاجمان ، همنوايى و همكارى كرده بودند. بدين جهت پس از پايان جنگ احزاب ، رسول خدا صلى الله عليه و آله مامور نبرد با خائنان و پيمان شكنان بنى قريظه گرديد.
يهوديان پس از مقاومت هاى فراوان و ستيزه جويى هاى بى امان ، سر آخر تسليم شدند و همه مردان آنان محكوم به اعدام و فرزندان و زنان آنان اسير و دارايى هاى و املاك آنان به غنيمت مسلمانان در آمد. (165)
از ميان زنان اسير، ريحانه زيد، سهم رسول خدا صلى الله عليه و آله گرديد.
آن حضرت ، وى را در خانه زنى به نام ((ام منذر بنت قيس )) ساكن گردانيد و دين اسلام را بر وى عرضه كرد. بنا به روايت ابى بكر بن عبدالله بن اءبى جهم ، در آغاز ريحانه از پذيرش دين اسلام ، امتناع ورزيد و بر كيش يهوديت اصرار مى نمود ولى پس از آشنايى با پيامبر صلى الله عليه و آله و اهداف دين مقدس اسلام ، آمادگى خويش را براى پذيرش اسلام اعلام كرد و مسلمان شد.
پيامبر صلى الله عليه و آله وى را از بند بردگى آزاد نمود و سپس با رضايت و اختيار وى ، با او ازدواج كرد و مهريه اى همانند مهريه زنان ديگرش به وى پرداخت نمود.
بنا به روايت طبرى ، تاريخ ازدواج پيامبر صلى الله عليه و آله با ريحانه ، محرم سال ششم هجرى بود. (166) ريحانه از زنان صاحب فضل ، ادب و جمال بود و اسلام را به نيكى آموخت و از آن پس تا آخر عمرش در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و مكتب رهاى بخش آن حضرت به سر برد.
سرانجام در اواخر سال دهم هجرى پس از بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجة الوداع ، در مدينه وفات يافت و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.(167) مدت زندگانى وى با رسول خدا صلى الله عليه و آله ، پنج سال بود و از آن حضرت صاحب فرزندى نگرديد.
ماه محرم - سال هفتم هجرى قمرى 
دعوت پادشاهان و حاكمان به دين اسلام از سوى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله .
پس از آن كه در ذى قعده سال ششم هجرى ميان پيامبر صلى الله عليه و آله و مشركان مكه در سرزمين حديبيه ، صلحى برقرار گرديد و طرفين ، متعهد گرديدند كه به يك ديگر و قبايل وابسته ، تعرض نكنند، در اين هنگام براى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ، فرصتى مناسب فراهم گرديد تا به خاطرى آسوده دين اش را به شبه جزيره عربستان گسترش دهد و ديگر ملت ها را از شرك و كفر رهايى بخشد.
در آن زمان ، دو حاكميت بزرگ رقيب يك ديگر، در همسايگى عربستان حكومت مى راندند و بسيارى از حكومت هاى داخل عربستان ، خاورميانه ، شمال آفريقا و جنوب آسيا، مستعمره و يا خراج گذار آن دو و مورد پشتيبانى آنان بودند.
اين دو امپراتورى بزرگ عبارت بودند از: 1 - دولت ساسانيان ايران . 2 - امپراتورى روم شرقى .
سرزمين حجاز (كه جزئى از شبه جزيره عربستان است ) ميان اين دو امپراتورى از طريق حكومت هاى محلى وابسته ، محصور بود و در حقيقت ، منطقه اى بود بى طرف ميان دو ابر قدرت عصر خود.
پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان ، پس از دفع كينه ورزى هاى طوايف و قبايل حجاز، به ناچار روزى با اين حكومت ها روبرو مى شدند. بدين جهت ، آن حضرت لازم ديد با ارسال نامه هايى براى پادشاهان و حاكمان آن عصر، آنان را به دين اسلام دعوت كند، تا بدون جنگ و خون ريزى ، ملت ها هدايت يافته و به دين خدا بگروند و يا حداقل ، حجت بر آنان تمام شده باشد.
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پس از مشورت با اصحاب و ياران خود، در يكى از روزهاى ماه محرم سال هفتم قمرى براى شش تن از زمامداران جهان نامه اى نوشت و به وسيله شش تن از ياران خود براى آنان ارسال نمود. در اين جا به نامه هاى آن حضرت و نحوه رفتار دريافت كنندگان آن ها به طور گذرا مى پردازيم .
1 - نامه به قيصر روم .
در سال 395 ميلادى ، تئودور كبير، امپراتور قدرتمند روم ، كشور پهناور خويش را ميان دو پسرش تقسيم كرد و از آن پس دو كشور روم غربى و روم شرقى در جغرافياى سياسى جهان نقش بست .
روم غربى در سال 476 ميلادى به دست بربرهاى شمال اروپا منقرض ‍ گرديد ولى روم شرقى كه مركز آن قسطنطنيه (استانبول ) بود، علاوه بر اروپاى شرقى و آسياى صغير، مناطق شام ، فلسطين و مصر را در تسلط خود داشت و بسيارى از حكومت هاى ديگر مانند حبشه و غسان ، خراج گذار و مورد حمايت آن بودند. اين حكومت ، عمرى دراز پيدا كرد و از سال 395 ميلادى تا سال 1453 ميلادى ، در حدود 1058 سال ، تداوم يافت و سرانجام در سال 1453 ميلادى به دست سلطان محمد دوم (خليفه قدرتمند عثمانى ) منقرض گرديد.
در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله هرقل ، قيصر روم بود و پيامبر صلى الله عليه و آله براى وى نامه اى به اين شرح نوشت :
بسم الله الرحمن الرحيم . من محمد بن عبدالله الى هرقل عظيم الروم . سلام على من اتبع الهدى . اما بعد، فانى ادعوك بدعاية الاسلام ، اسلم تسلم يؤ تك الله اجرك مرتين . فان توليت فانما عليك اثم الاءريسين . ((و يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا، فقولوا اشهدوا باءنا مسلمون )) (168) محمد رسول الله .
به نام خداوند بخشاينده مهربان . از محمد فرزند عبدالله به هرقل ، بزرگ روم ، درود بر پيروان هدايت . من تو را به آيين اسلام دعوت مى كنم . اسلام آور تا در امان باشى ، در آن صورت خداوند به تو پاداش مى دهد (پاداش ‍ ايمان آوردن خودت و پاداش ايمان مردم كشورت )، اگر از آيين اسلام روى گردانى گناه اريسيان (كشاورزان ، يا اروپائيان ) نيز بر عهده تو است . ((اى اهل كتاب ، ما شما را به يك اصل مشترك دعوت مى كنيم : غير خدا را نپرستيم ، كسى را شريك او قرار ندهيم ، برخى از ما برخى ديگر را به خدايى نپذيرد. هرگاه ((اى محمد)) آنان از آيين حق سر بر تافتند، بگو: گواه باشيد كه ما مسلمانيم . اين نامه با امضاى ((محمد رسول الله )) پايان پذيرفت .
پيامبر صلى الله عليه و آله ، دحيه كلبى را كه پيش از اين به منطقه شام و اطراف آن ، رفت و آمدهايى مى كرد و نسبت به آن آشنايى كامل داشت ، مامور رساندن نامه به دست قرقل نمود. دحيه كلبى در شهر ((حمص )) (از شهرهاى شام ) به هرقل رسيد و نامه پيامبر صلى الله عليه و آله را به وى تسليم كرد.
قيصر پس از دريافت نامه ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، درباره پيامبرى حضرت محمد صلى الله عليه و آله و راستى ادعايش به تحقيق و تفحص ‍ پرداخت . از بازرگانان حجاز كه به شام سفر كرده بودند، پرسش هايى نمود و با سفير پيامبر صلى الله عليه و آله نيز گفت و گوهايى به عمل آورد و سرانجام به اين نتيجه رسيد كه اين پيامبر، همان پيامبر موعودى است كه در تورات و انجيل به آمدنش بشارت داده شده است . قيصر، تمايل قلبى به رسول خدا صلى الله عليه و آله و دعوت الهى او پيدا كرده بود ولى به خاطر عكس العمل درباريان و اشراف روم ، نمى توانست آن را ابراز كند و دين اسلام را بپذيرد.
به همين جهت ، بار ديگر دحيه كلبى را به حضور طلبيد و ضمن احترام و مهان نوازى نسبت به وى ، نامه اى براى رسول خدا صلى الله عليه و آله نوشت و به وى سپرد تا به دست پيامبر صلى الله عليه و آله برساند.
قيصر، دحيه كلبى را با هدايايى به مدينه بازگردانيد و از اين كه نتوانسته بود ايمان و اخلاص خويش را ابراز نمايد و دين اسلام را بپذيرد، بسيار متاسف و نگران بود.
2 - نامه به شاهنشاه ايران
شاهنشاه ساسانى ايران ، در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله ، خسرو پرويز بود و پيامبر صلى الله عليه و آله به وسيله افسر رشيدى چون ((عبدالله بن حذافه سهمى ))، نامه اى براى وى نوشت . نامه پيامبر صلى الله عليه و آله به خسرو پرويز، شبيه نامه آن حضرت به قيصر روم بود و آن حضرت ، خسرو پرويز و ملت پيرو او را به دين اسلام دعوت كرد.
ولى خسرو پرويز پس از دريافت نامه ، آن را به مترجم ويژه خود داد تا براى وى ترجمه كند. مترجم ، ابتداى ابتدا نامه را با اين جمله آغاز كرد: نامه اى است از محمد رسول خدا، به كسراى بزرگ ايران . خسرو پرويز اجازه ادامه خواندن را نداد و با عصبانيت و ناراحتى فرياد كشيد: بس است ! نامه را از مترجم گرفت و پاره كرد و سفير پيامبر صلى الله عليه و آله را به تحقير تمام از قصر بيرون كرد و به مدينه بازگردانيد.
پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه از رفتار نابخردانه كسرى با خبر گرديد، در حق وى نفرين كرد و گفت : خدايا رشته سلطنت او را پاره كن ، همان طورى كه وى نامه پيامبرت را پاره كرد.
خسرو پرويز پس از آن ، نامه اى به عامل خود در يمن نوشت و وى را مامور قتل پيامبر صلى الله عليه و آله نمود.
باذان ، عامل ساسانيان در يمن بر اساس فرمان خسروپرويز، دو تن از افسران خود را به مدينه فرستاد تا پيامبر صلى الله عليه و آله را به قتل رسانده و يا زنده دستگيرش كرده و به يمن منتقل نمايند.
دو افسر اعزامى به نام هاى فيروز و خرخسرو، وارد مدينه شده و پيامبر صلى الله عليه و آله را در راس يك حكومت يافتند. بدين جهت توان انجام هيچ كارى نداشته و تنها پيام خود را به آن حضرت ابلاغ كردند.
پيامبر صلى الله عليه و آله از آنان پذيرايى و مهمان نوازى كرد و پس از آن به آنان فرمود: پروردگارم به من خبر داده است كه شيرويه ، پدرش خسرو پرويز را كشت و خود بر تخت سلطنت تكيه زده است . شما به يمن بازگرديد و اين ماجرا را به اطلاع باذان برسانيد و به وى بگوييد كه آيين و قدرت من به آن نقطه اى كه مركب هاى تندرو به آنجا مى رسند، خواهد رسيد. اگر تو اسلام آورى ، تو را در اين حكومت كه اكنون در اختيار دارى باقى مى گذارم و تو را بر اقوامت پادشاهى دهم .
ماموران به يمن بازگشته و پيام رسول خدا صلى الله عليه و آله را به حاكم يمن رسانيدند. مدتى نگذشت ، خبر رسيد كه شيرويه پدرش را كشت و خود لباس پادشاهى ايران را پوشيد. باذان چون به صدق گفتار و پيش گويى رسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان آورده بود، مسلمان شد و تابعيت خويش را به اطلاع پيامبر صلى الله عليه و آله رسانيد.
پيامبر صلى الله عليه و آله طبق وعده خويش وى را به حكومت صنعا و ساير مناطق سرزمين يمن ، ابقا نمود و براى تعليم و تربيت اسلامى اهالى يمن ، مبلغانى را به اين سرزمين اعزام كرد.
3 - نامه به مقوقس
واژه ((مقوقس )) عنوان زمامدارى پادشاهان اسكندريه و سرزمين مصر بود كه در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله فردى از آنان به نام ((جريح بن مينى )) عهده دار اين مقام بود.
پيامبر صلى الله عليه و آله نامه اى شبيه نامه هاى پادشاهان ديگر براى وى نوشت و به وسيله ((حاطب بن ابى بلتعه )) براى وى در مصر ارسال كرد.
حاكم مصر، خراج گزار قيصر روم بود و از پشتيبانى او برخوردار بود. مقر حكومت مصر در شهر ساحلى اسكندريه ، قرار داشت . حاطب بن ابى بلتعه ، نامه رسول خدا صلى الله عليه و آله را به دست مقوقس رسانيد.
حاكم مصر پس از دريافت پيامبر صلى الله عليه و آله چندين بار با سفير آن حضرت به گفت و گو نشست و درباره پيامبرى آن حضرت ، تحقيق كرد.
وى بدون اينكه اظهار ايمان به اسلام نمايد، نامه مودت بخشى براى رسول خدا صلى الله عليه و آله نوشت و همراه تعدادى از بزرگان و هداياى نفيس ، براى آن حضرت ارسال كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله پس از دريافت نامه او، فرمود: او از حكومت خود ترسيد و اسلام را نپذيرفت ، ولى قدرت و رياست او به زودى نابود خواهد گشت .
لازم به يادآورى است كه از جمله هداياى مقوقس براى پيامبر صلى الله عليه و آله ، كنيز با فضيلتى به نام ((ماريه )) بود، كه افتخار همسرى رسول خدا صلى الله عليه و آله را پيدا كرد و براى آن حضرت ، فرزندى به نام ((ابراهيم )) به دنيا آورد.
4 - نامه به نجاشى
واژه ((نجاشى )) عنوان زمامدارى پادشاهان حبشه در شاخ آفريقا بود كه مورد پشتيبانى امپراتورى روم شرقى قرار داشتند.
پيامبر صلى الله عليه و آله با دو تن از نجاشى هاى حبشه مكاتباتى داشته است . اولين آنها، اصحم بن ابجر بود كه چند نامه پيامبر صلى الله عليه و آله را دريافت كرد و به آن ها پاسخ مثبت داد. وى كسى بود كه مهاجرين مسلمان را به گرمى پذيرفت و آنان را در پناه خود در حبشه ساكن گردانيد.
پيامبر صلى الله عليه و آله همزمان با نامه به پادشاهان كشورها، نامه اى براى وى نوشت و به وسيله ((عمرو بن اميه ضمرى )) به حبشه ارسال كرد. نامه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى نجاشى ، نسبت به نامه هاى ديگر آن حضرت به ساير زمامداران ، از انعطاف ويژه اى برخوردار بود و تفاوت آشكارى داشت .
نجاشى پس از دريافت نامه پيامبر صلى الله عليه و آله ، به دست جعفر بن ابى طالب عليه السلام كه در آن زمان در راس مهاجران مسلمان در حبشه مى زيست ، مسلمان شد و با احكام نورانى اسلام آشنا گرديد. وى با اين كه مسلمان شده بود، ولى هرگز توفيق زيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله را پيدا نكرد و پس از بازگرداندن محترمانه مسلمانان مهاجر به مدينه ، در سال نهم هجرى بدرود حيات گفت . پيامبر صلى الله عليه و آله در مرگش ‍ غمگين شد و از مدينه بر بدن او در حبشه نماز خواند.
آن حضرت درباره نجاشى فرمود: امروز، بنده صالح خدا وفات يافت . اما نجاشى ديگرى كه پس از اصحم بن ابجر، به حكومت حبشه رسيد، همانند پادشاهان جبار و ستم كار ساير كشورها، نسبت به دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله سر بر تافت و با كمال اسائه ادب ، نامه آن حضرت را پاره كرد.
5 - نامه به حاكم غسانيه
غسانيه ، بخشى از سرزمين شام ، شامل دمشق ، جولان و يرموك بود كه امروزه كشور اردن ، بر بخش هايى از آن استيلا دارد و بخش هاى ديگرش ‍ جزء كشور سوريه است . اين سرزمين ، از كشورهاى دست نشانده امپراتورى روم شرقى بود و غسانيان كه تيره اى از قبيله ازد قحطانى بودند، بر آن حكومت مى كردند.
پيامبر صلى الله عليه و آله مشابه نامه هايش براى ساير پادشاهان ، نامه اى
براى حاكم غسانيه ، يعنى ((حارث بن ابى شمر)) نوشت و او را به اسلام دعوت كرد. حامل نامه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، شخصى به نام ((شجاع بن وهب )) بود، كه پس از چند روز راه پيمايى ، در شهر ((بعوظه )) بر حاكم غسانيه وارد شد و نامه پيامبر صلى الله عليه و آله را به وى تسليم كرد.
حارث بن ابى شمر كه در آن زمان مشغول استقبال از قيصر روم بود كه براى زيارت بيت المقدس ، عازم فلسطين شده بود، در ابتدا نسبت به نامه رسول خدا صلى الله عليه و آله عكس العمل منفى از خود بروز داد و با تكبر و غرور گفت : هيچ كس نمى تواند قدرت را از من سلب كند. من بايد اين پيامبر نوظهور را دستگير كنم ! اما پس از مكاتبه با امپراتورى روم و توصيه امپراتورى به وى درباره پيامبر صلى الله عليه و آله ، از تندروى خويش ‍ دست برداشت و با سفير پيامبر صلى الله عليه و آله به نيكويى رفتار كرد. وى سرانجام خلعتى به سفير بخشيد و وى را با احترام به مدينه بازگردانيد و به وى گفت : سلام مرا به پيامبر برسان و بگو من از پيروان واقعى او هستم .
پيامبر صلى الله عليه و آله پس از باخبر شدن از ماجراى حارث بن ابى شمر، به پاسخ ديپلماسى وى وقعى نگذاشت و فرمود: در آينده نزديك ، رشته قدرت او از هم خواهد گسست .
6 - نامه به حاكم يمامه
سرزمين ((يمامه )) ميان نجد و بحرين قرار دارد و در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله ، شخصى به نام هوذة بن على حنفى بر اين منطقه حكومت مى كرد. وى نيز خراج گزار و مورد پشتيبانى قيصر روم بود. پيامبر صلى الله عليه و آله نامه اى براى وى نوشت و او را به اسلام دعوت كرد. حامل نامه آن حضرت ، شخصى به نام ((سليط بن عمرو)) از مهاجران مسلمان مكه به حبشه بود كه با آداب و رسوم مسيحيان آشنايى داشت .
حاكم يمامه پس از دريافت نامه پيامبر صلى الله عليه و آله درباره آن به بحث و بررسى پرداخت . در آن روزگار يكى از اسقف هاى بزرگ روم وارد يمامه شده و مورد استقبال حاكم اين سرزمين قرار گرفته بود.
هوذة بن على با اسقف بزرگ روم درباره دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله گفت و گو و مشورت كرد. اسقف پس از آشنايى با نشانه ها و چگونگى رفتار پيامبر صلى الله عليه و آله با مردم ، به دست آورد كه او همان پيامبر موعود است كه تورات و انجيل خبرش را پيش از اين داده بودند. به همين جهت هوذة بن على پيشنهاد كرد براى حفظ رياست خود، اين دين را بپذيرد. حاكم يمامه ، سفارش را پذيرفت و طى نامه اى به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : من حاضرم از آيين تو پيروى كنم ، مشروط بر اين كه در برخى از مقامات بزرگ مرا شريك سازى حاكم يمامه ، علاوه بر نامه فوق ، هياتى به سرپرستى ((مجاعه بن مراره )) را نيز عازم مدينه كرد تا پيام وى را به رسول خدا صلى الله عليه و آله برسانند. وى به پيامبر صلى الله عليه و آله پيام داد كه اگر زعامت و رهبرى اين دين ، پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله در دست او باشد، حاضر است دين اسلام را بپذيرد و آن را ترويج كند و در غير اين صورت با پيامبر صلى الله عليه و آله از در جنگ وارد خواهد شد. نمايندگان وى وارد مدينه شده و پيام وى را ابلاغ كردند.
پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ وى فرمود: اگر ايمان او مشروط است ، او شايستگى حكومت و خلافت را ندارد و خدا مرا از شر او حفظ خواهد كرد.
اما هياتى كه حامل پيام امير يمامه بودند، پس از حضور در محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله همگى بدون هيچ قيد. شرطى ، ايمان آورده و مسلمان شدند.
لازم به يادآورى است : علاوه بر نامه هايى كه در اين جا به آن ها اشاره كرديم ، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نامه هاى ديگرى در زمان هاى ديگر براى سران كشورها و يا بزرگان قوم و قبيله ها فرستاد كه مورخان اسلامى ، تا كنون تعداد 316 نامه آن حضرت را گرد آورى كرده اند، كه همه آنها براى دعوت به خداپرستى و دورى از شرك و كفر و زدودن خرافات و عقايد باطل از اذهان مردم بوده است . (169)
ماه محرم - سال 14 هجرى قمرى 
در گذشت ابوقحافه در مكه
عثمان بن عامر تميمى معروف به ابوقحافه ، پدر نخستين خليفه مسلمين ابوبكر بن ابى قحافه ، از مشركان مكه بود. كه على رغم اسلام آوردن فرزندش ابوبكر، بر كفر خود باقى بود. تا اين كه در فتح مكه به دست پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در رمضان سال هشتم قمرى ، او نيز بسان ساير اهالى مكه مسلمان شد و تا آخر عمر در آن باقى ماند.(170)
وى در 77 سالگى پس از شش ماه و چند روز از وفات فرزندش ابى بكر، در مكه معظمه بدرود حيات گفت (171) و در همين شهر به خاك سپرده شد.
ماه محرم - سال 16 هجرى قمرى 
درگذشت ماريه قبطيه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه . (172)
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در سال هفتم قمرى ، براى جهانى كردن دعوت اسلامى ، پيك هايى به كشورهاى نزديك عربستان فرستاد و زمامداران آن ها را به دين اسلام دعوت كرد. يكى از دعوت شدگان به اسلام ، حاكم سرزمين مصر، ((مقوقس )) بود كه در كيش مسيحيت و مورد پشتيبانى امپراتورى روم قرار داشت .
پيامبر صلى الله عليه و آله براى وى ، نامه اى نوشت و به وسيله ((حاطب بن ابى بلتعه )) ارسال نمود. مقوقس پس از دريافت نامه و پيام رسول خدا صلى الله عليه و آله و تفحص و بررسى درباره چگونگى آن حضرت و آشنايى با شخصيت آن حضرت از طريق گفت و گو با حاطب ، پيام متقابلى براى پيامبر صلى الله عليه و آله ارسال نمود.
وى گرچه به صورت آشكار مسلمان نشد و اظهار ايمان نكرد ولى در باطن ، علاقه وافرى به پيامبر صلى الله عليه و آله پيدا كرد و ضمن پاسخ مؤ دبانه و مودت بخش ، هدايايى براى آن حضرت ارسال كرد. (173)
هداياى مقوقس ، بسيار نفيس و ارزشمند بود. از جمله آنها سه برده به نامهاى : ماريه ، خواهرش سيرين ، و برادرشان ((مايور)) بود.
حاطب بن ابى بلعته پس از تحويل گرفتن هدايا به سوى مدينه حركت نمود و در ميان راه ، دين اسلام را پذيرفته و به مسلمانى درآمدند، ولى برادرشان ((مايور)) بر كيش خود باقى ماند، تا اين كه در مدينه به دست پيامبر صلى الله عليه و آله مسلمان شد. (174)
ماريه ، از زنان فاضل و داراى كمال و جمال در ميان زنان عصر خود بود.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، ماريه را به همسرى خويش انتخاب نمود و سيرين را به حسان بن ثابت بخشيد.
ماريه ، پس از افتخار همسرى با رسول خدا صلى الله عليه و آله در مكانى به نام ((عاليه )) در حاشيه شهر مدينه كه به ((مشربه ام ابراهيم )) معروف شده بود، ساكن گرديد.
در ذى حجه سال هشتم هجرى ، فرزندى از وى متولد گرديد كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را ابراهيم ، نام نهاد. ابراهيم ، تنها فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله از زنانى بود كه پس از خديجه كبرى عليهاالسلام افتخار همسرى آن حضرت را پيدا كرده بودند.
پيامبر صلى الله عليه و آله غير از ابراهيم كه از ماريه متولد گرديده بود، از هيچ همسر ديگرى صاحب فرزند نشد، جز خديجه كبرى عليهاالسلام كه براى آن حضرت پنج (يا شش ) فرزند آورد كه معروف ترين و بهترين آنها، فاطمه زهرا عليهاالسلام است . ابراهيم پسر پيامبر صلى الله عليه و آله كه محبوب قلب مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله و مسلمانان بود، عمرى درازى پيدا نكرد و در 18 ماهگى به رحمت ايزدى پيوست و پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان را در مرگ خود غمگين و سوگوار نمود.
ماريه قبطيه در هنگام رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله زنده بود و پس از رحلت آن حضرت ، ابتدا ابوبكر و سپس عمر بن خطاب ، متولى هزينه زندگى او بودند. اين زن فاضل و متدين در محرم سال 16 هجرى قمرى در مدينه وفات يافت . مردم مدينه از وى ، تشييع بايسته و شايسته اى به عمل آورده و او را در قبرستان بقيع دفن نمودند.
ماريه از پدرى قبطى به نام شمعون و مادرى رومى در روستاى ((حفن )) از دهستان ((انصنا)) در سرزمين مصر ديده به جهان گشوده بود.
امام حسن مجتبى عليه السلام پس از صلح با معاويه ، هنگامى كه با خبر گرديد كه ماريه ، از روستاى حفن در مصر بود، از معاويه درخواست كرد كه به احترام اين همسر گرانمايه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، خراج و ماليات زمين هاى اهالى حفن را به آنان ببخشد. و معاويه نيز به توصيه امام حسن مجتبى عليه السلام را پذيرفت و خراج اهالى حفن را ملغى اعلام كرد. (175)
در پايان ، به ياداشت هاى يكى از زايران خانه خدا درباره مسجد و مشربه ((ام ابراهيم )) كه در يكى از روزنامه هاى نوشته شده است ، توجه نماييد:
مشربه ام ابراهيم و مسجد ماريه قبطيه در كنار هم قرار دارند، و اين نزديكى ، برخى از افراد را دچار ترديد نموده است و بعضا مكان آن را جابجا معرفى و همه را به نام مشربه ابراهيم خطاب مى كنند. اگر ما مشربه را كلا به منطقه اى اطلاق كنيم كه هم مسجد ماريه قبطيه در آن واقع است و هم قبرستانى كه روايت شده است نجمه مادر امام رضا عليه السلام در آن جا مدفون است ، مساجدى هم قرار دارد كه امروز مخروبه شده است و تنها يك چهار ديوارى و محرابى گلى از آن باقى است كه متاسفانه محل جمع آورى كارتن خالى و زباله شده است .
اين چهار ديوارى بدون سقف ، تنها به همت مردم به خصوص شيعيان منطقه و ظاهرا شبانه زنده نگه داشته شده ، در حالى كه چند بار از طرف مامورين شهر به ويرانه تبديل شده است .
دقيقا اين مكان را بايد مولد ابراهيم فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار دهيم . زيرا پس از رحلت حضرت خديجه عليهاالسلام ، پيامبر صلى الله عليه و آله چند همسر اختيار كرده بودند كه يكى از آنها كنيزى رومى بود به نام ((ماريه قبطيه )) كه زنان عرب بر او رشك مى بردند و پيامبر صلى الله عليه و آله مجبور شدند تا براى كمك به ماريه قبطيه ، خانه اى در خارج شهر مدينه برايش احداث كنند. اين مكان بعدها به خاطر تردد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و نمازگزاردن ايشان ، از سوى مسلمانان صدر اسلام به مسجد تبديل شده و هنوز هم با همت مردم مانده است . پس نبايد مشربه ابراهيم را الزاما همان قبرستان بدانيم .(176)
ماه محرم - سال 20 هجرى قمرى 
تدوين نخستين ديوان حكومتى به دستور عمر بن خطاب . (177)
پس از آنكه مسلمانان در دهه اول پس از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فتوحات متعددى به دست آوردند و مناطق وسيعى از شام ، مصر، ايران و عراق را تصرف و بر مجموعه سرزمين پهناور جزيرة العرب افزودند، اموال و ثروت هاى فراوانى از سوى فرماندهان فاتح و كارگزاران حكومتى به سوى مدينه ، مقر حكومت عمر بن خطاب دومين خليفه مسلمانان ، سرازير شد. عمر براى مصرف آن ها و نحوه تقسيم ميان مردم با برخى از صحابه مشورت كرد. پيشنهادهاى گوناگون صحابه در اصل بيت المال و يا نحوه توزيع و تقسيم آن در منابع تاريخى نقل شده است و از بازگو كردن همه آنها در اين جا معذوريم و تنها پيشنهاد چند نفر را نقل مى كنيم :
1 - جبير بن حويرث روايت كرده است : على بن ابى طالب عليه السلام به عمر پيشنهاد كرد كه تمام دارايى هايى كه در نزدت گردآورى شده اند، در هر سال ميان مردم تقسيم كن و چيزى را (بى جهت ) نگه ندار.
2 - عثمان بن عفان به عمر گفت : اموال فراوانى را مى بينم گردآورى شده است . اگر آن ها را حساب و كتاب نكنى معلوم نشود چه كسى از آن بهره برده است و چه كسى محروم مانده است ، اين موضوع در ميان مردم منتشر مى شود (و باعث بدگمانى آنان مى گردد).
3 - وليد بن هشام به عمر بن خطاب گفت : هنگامى كه من به شام مسافرت كردم ، پادشاهان آن جا را ديدم كه ديوانى براى محاسبات تشكيل داده و سربازگيرى و تشكيل قشون مى دادند. پس تو نيز ديوانى فراهم كن و ارتشى براى مسلمانان ، تشكيل بده ، عمر بن خطاب پس از مشورت ها، و تصميم به تشكيل ديوان (دفتر محاسبات مالى ) گرفت و عقيل بن ابى طالب ، مخرمة بن نوفل و جبير بن مطعم را مامور تشكيل دفتر خانه و سرشمارى مسلمانان كرد. (178)
پس از آن ، بيت المال را به طور غير مساوى و نابرابر در ميان صحابه و مسلمانان تقسيم و توزيع كرد.
وى ، مبناى تفاضل بيت المال را نزديكى به پيامبر صلى الله عليه و آله و حضور در جنگ بدر قرار داد. بالاترين رقم را به عائشه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله اختصاص داد كه مقرى سالانه اش 12000 دينار بود ولى براى ساير همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله 10000 دينار قرار داد.
براى امام على بن ابى طالب عليه السلام و ساير بنى هاشم كه در جنگ بدر حضور داشتند، هر كدام 5000 دينار و براى سايرين به واسطه مراتب قرابت با رسول خدا صلى الله عليه و آله ، ابوبكر و خودش ، مقررى هاى گوناگونى وضع نمود. از جمله براى فرزندان مجاهدانى كه در بدر و احد شركت داشتند، هر كدام 2000 دينار در نظر گرفت ، جز براى امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام كه براى آن دو بخاطر قرابت با رسول خدا صلى الله عليه و آله هر كدام 5000 دينار مقرر نمود. شيوه تقسيم بيت المال از سوى عمر بن خطاب ، بر خلاف شيوه ابوبكر بود. زيرا ابوبكر، بيت المال را به صورت مساوى تقسيم مى نمود.(179)
ماه محرم - سال 39 هجرى قمرى 
اعزام حارث بن مره براى نبرد با اهالى سند از سوى امام على بن ابى طالب عليه السلام .
سپاهيان مسلمان در زمان عمر و عثمان با فتح جنوب ، مركز و شرق ايران به مرزهاى هندوستان رسيده و در آن جا متوقف شدند. با اين كه برخى از فرماندهان و عاملان خليفه ، مانند عبدالله بن عامر تمايل زيادى به نبرد و فتوحات تازه داشتند، ولى به علل از خليفه ، اجازه عمليات جديدى را به دست نياوردند.
اما در عصر خلافت امام على بن ابى طالب عليه السلام ، به خاطر وقوع جنگ هاى داخلى ميان مسلمانان ، مانند جنگ جمل و جنگ صفين ، دشمنان خارجى فرصت را غنيمت شمرده و در صدد هجوم به مرزهاى اسلام برآمدند. شايد يكى از علت هاى مهم پايان دادن به جنگ صفين از سوى امام اميرمومنان عليه السلام توجه به همين مسئله بود.
به هر حال ، در سر حدات شرقى خلافت اسلامى ، مزاحمت هايى از سوى هندى ها براى مسلمانان و يا مناطق فتح شده به وجود آمده بود.
در اواخر سال 38 هجرى قمرى ، حارث بن مره عبدى كه يكى از فرماندهان سپاه امام على بن ابى طالب عليه السلام بود به آن حضرت ، پيشنهاد دفع شراره اى دشمن و نبرد با مشركان و كافران هندوستان را داد و خود را براى اين امر مهم داوطلب كرد.
حضرت على عليه السلام ، پيشنهاد وى را پذيرفت و در محرم سال 39 قمرى وى را در راس سپاهى از مجاهدان مسلمان به سوى شرق ايران اعزام كرد.
حارث بن مره پس از عبور از ايران به مرز هندوستان رسيد و به ولايت ((سند)) كه در غرب هندوستان قرار داشت ، هجوم آورد و پيروزى هايى به دست آورد و مردم آن سامان را براى نخستين بار به دين حيات بخش اسلام دعوت كرد و آنان را با قران و معارف اسلام آشنا نمود.
وى در نبردهاى آغازين ، دلاوريهاى زيادى از خود نشان داد و غنيمت هاى فراوان و اسيران زيادى به چنگ آورد. به طورى كه در يك روز، هزار نفر از اسيران را ميان سپاهيان خود تقسيم كرد. (180)
وى در همان مناطق ماندگار شد تا اين كه در سال 42، در عصر حكومت معاوية بن ابى سفيان ، در نبردى كه ميان مسلمانان و مشركان در سرزمين ((قيقان )) به وقوع پيوست ، متحمل شكست سنگينى شد و جز اندكى از سپاهيانش بقيه در آن نبرد كشته شدند.(181)
اما پس از آن ماجرا، سپاهيان مسلمان فتوحات تازه اى در سرزمين هندوستان به دست آوردند. به ويژه از دلاورى ها و مديريت رزمى و ادارى محمد بن قاسم در غرب و شمال هندوستان ، توصيف و تعريف هاى فراوانى شده است .

next page

fehrest page

back page