175- مثلا يك وقتى شايع بود و شايد هنوز هم در ميان بعضى ها شايع است ؛ يـك وقـتـى ديـدم يـك كـسـى مى گفت : اين فلسطينى ها ناصبى هستند. ((ناصبى )) يعنى دشـمـن عـلى عـليـه السـلام . نـاصـبـى غـيـر از سـنـى اسـت . سـنـى يـعنى كسى كه خليفه بـلافصل را ابوبكر مى داند و على عليه السلام را خليفه چهارم مى داند و معتقد نيست كه پـيغمبر شخصى را بعد از خود به عنوان خليفه نصب كرده است . مى گويد: پيغمبر كسى را بـه خـلافـت نـصـب نـكـرد و مردم هم ابوبكر را انتخاب كردند. سنى براى اميرالمؤ منين احـتـرام قـائل اسـت چـون او را خـليـفـه چهارم و پيشواى چهارم مى داند، و على را دوست دارد. نـاصـبى يعنى كسى كه على را دشمن مى دارد. سنى مسلمان است ولى ناصبى كافر است ، نـجـس ‍ اسـت . مـا بـا نـاصـبـى نـمـى تـوانـيـم مـعـامـله مـسـلمـان بـكـنـيـم . حـال يـك كـسى مى آيد مى گويد: اين فلسطينى ها ناصبى هستند آن يكى مى گيد. اين به آن مـى گـويـد، او هـم يـك جـاى ديـگـر تـكـرار مـى كـند، و همين طور. اگر ناصبى باشند كافرند و در درجه يهوديها قرار مى گيرند. هيچ فكر نمى كنند كه اين ، حرفى است كه يهوديها جعل كرده اند در هر جايى يك حرف جعل مى كنند براى اين كه احساس همدردى نسبت بـه فـلسطينى ها را از بين ببرند. مى دانند مردم ايران شيعه اند و شيعه دوستدار على و مـعـتـقـد اسـت هـر كـس ‍ دشمن على باشد كافر است ، براى اين كه احساس همدردى را از بين بـبـرنـد، ايـن مـطـلب را جـعـل مى كنند. در صورتى كه ما يكى از سالهايى كه مكه رفته بـوديم ، فلسطينى ها را زياد مى ديديم ، يكى از آنها آمد به من گفت : فلان مساءله را از مـسـائل حـج حـكـمـش چـيـسـت ؟ بـعـد گـفـت : مـن شـيعه هستم ، اين رفقايم سنى اند. معلوم شد داخـل ايـنـها شيعه هم وجو دارد. بعد خودشان مى گفتند: بين ما شيعه و سنى هست . شيعه هم زيـاد داريـم . همين ليلا خالد معروف (چريك فلسطينى كه در چند عمليات هواپيما ربايى شـركـت داشـت ) شـيـعـه است . در چندين نطق و سخنرانى خودش در مصر گفته من شيعه ام . ولى دشـمـن يـهودى يك عده مزدورى را كه دارد، ماءمور مى كند و مى گويد: شما پخش كنيد كه اينها ناصبى اند. قرآن دستور داده در اين موارد ـ اگر چنين نسبتهايى نسبت به افرادى كه جزو شما هستند و مثل شما شهادتين مى گويند، شنيديد ـ وظيفه تان چيست .
176- آشنايى با قرآن ، ج 3 ص 212.
177- جاذبه و دافعه على عليه السلام ، ص 152
178- براى اطلاعات بيشتر از مهاجرت به حبشه ر.ك به : داستان راستان ، ج 2 ـ 1، شماره 55، صص 163 ـ 157. (گردآورنده )
179- مجموعه آثار، ج 3، ص 434.
180- نهج البلاغه ، (ترجمه دكتبر شهيدى )، خطبه 150، (ص 146).
181- جاذبه و دافعه على عليه السلام ، ص 152.
182- آشنايى با قرآن ، ج 3، ص 212.
183- مـورخين ، مجموعه غزوات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را از )) تا 27 ذكـر كـرده انـد. ((غـزوه )) بـه جنگ هايى گفته مى شود كه آن حضرت شخصا در آن شركت داشته اند و آنها عبارتند از:
ابواء، بواط، ذوالعشيره ، بدراولى ، بدر كبرى ، بنى سليم ، بنى قيقاع ، سويق ، ذى امـر (غـطـفـان )، احـد، بـحـران ، حـمـراءالاسـد، بـنـى نـضـيـر، ذات الرقـاع ، بـدر آخره يا بـدرالثـالثه ، دومة الجندل ، خندق ، بنى قريظه ، بنى لحيان (عسفان )، ذى قرد، بنى مـصـطـلق (مـريـسيع )، حديبيه ، خيبر، فتح مكه ، حنين ، طائف و تبوك كه احتالا در )) غزوه ديـگـيـرى اتـفـادق افـتـاد. تـعـداد ((سـرايا)) يعنى جنگ هايى را كه پيامبر شخصا در آن شركت نمى كرد، 36 سريه نوشته اند. (گردآورنده )
184- در 17 شوال سـال پـنـجـم هـجـرى جـنـگ احـزاب (خـنـدق ) رخ داد. ايـن جـنـگ از ان حـيـث كـه قـبـايـل زيـادى بـراى نـابـودى اسـلام دسـت بـه دسـت هم داده و جبهه متحدى را عليه حكومت نوپاى اسلامى در مدينه به وجود آوردند، احزاب و از اين حيث كه مسلمين به پيشنهاد سلمان فارسى و به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله خندقى براى جلوگيرى از حمله دشمن بـه مـديـنـه ، در اطـراف شـهـر، حـفـر نـمودند خندق ناميده مى شود. سرانجام اين غزوه با امدادهاى غيبى الهى به پيروزى سپاه اسلام منتهى گرديد. طوفانى سخت وزيدن گرفت ، خيمه ها و مقرهاى كفار را بر هم زد، رعب و وحشت بر دلهاى آنان مستولى گرديد و نيروهاى غيبى فرشتگان به يارى مسلمانان شتافتند و در نهايت ، خداوند آخرين ضربه سرنوشت سـاز را بـه سـدت ولى گـرامـى اش امـيـرمـؤ مـنـان عـلى عـليـه السـلام بـر آنـان بـا قتل عمرو بن عبدود ـ سر آمد همه پنج قهرمانان معروف عرب كه در جنگ شرك داشتند ـ وارد ساخت . (گردآورنده )
185- جاذبه و دافعه على عليه السلام ، صلى الله عليه و آله 90 ـ 89 .
186- عـزوه احـد در سال سوم هجرى در مدينه اتفاق افتاد. اين غزوه پس از جنگ بـدر، دومـيـن جـنگ بزرگ اسلام با كفر به شمار مى رفت . عباس عموى پيامبر صلى الله عـليه و آله كه اسلام خود را از مشركان مكه پنهان نگه داشته بود طى نامه اى محرمانه ، رسـول خـدا را از تـصـمـيـم قـريـش آگـاه سـاخـت . لشـكـر قـريـش روز 5 شـنـبـه ، پـنـج شـوال در كنار كوه احد كه از نظر نظامى محلى مناسب براى درگيرى به شمار مى رفت ، مـتـوقـف شـد .پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه و آله بـه دسـتـور الهـى شـوراى نـظـامـى تـشـكـيـل داد و دربـاره كـيـفـيـت دفـاع بـا مـسـلمـانـان بـه شـور پـرداخـت . عـلى رغـم مـيـل بـاطـنـى پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه و آله بـه پـيـشـنهاد حمزه و تاءييد مسلمين ، آماده رويـارويـى بـا مـشـركـان در خـارج از مـديـنـه گرديد. پيامبر بعد ازايراد نماز جمعه با لشكرى كه بالغ بر 1000 نفر بود مدينه راب ه قصد احد ترك گفت : عبدالله بن ابى ، مـنـافـق مـعـروف بـه هـمـراه 300 تـن از اوسـيـان از نـيمه راه برگشتند. بامداد روز هفتم شـوال نـيـروهـاى اسـلام در بـرابـر نـيروهاى مهاجم كه بالغ بر 3000 نفر بودند صف ارايى كردند. (گردآورنده )
187- يكى از اين افراد نسيبه دختر كعب ـ ام عماره ـ بود كه در صحنه احد همراه با شوهر و دو فرزندش دوش به دوش يكديگر تا آخر جنگيدند. در خصوص اين موضوع ر.ك به : داستان راستان ، ج 2 ـ 1، شماره 59، صص 171 ـ 169. (گردآورنده )
188- سيردى در سيره ائمه اطهار عليه السلام ، صص 74 ـ 71.
189- ((ويـح )) هـمـان واى اسـت ك مـا مـى گـويـيـم امـا ((واى )) در حـال خـوش و بـش . در عربى يك ((ويل )) داريم و يك ((ويح )). ما در فارسى كلمه اى بـه جـاى ((ويـح )) نـداريـم . وقـتـى مى گويند: ويلك ، اين در مقام تندى و شدت است . وقتى مى گويند: ويحك ،اين در مقام خوش و بش و مهربانى است .
190- بحارالانوار، ج 20 ص 349 و ج 60، ص 221. (گردآورنده )
191- آشنايى با قرآن ، ج 6، ص 245.
192- سيرى در سيره ائمه اطهار عليه السلام ، صص 76 ـ 75.
193- آشنايى با قرآن ، ج 6، ص 245.
194- سيرى در سيره ائمه اطهار عليه السلام ، ص 75.
195- آشنايى با قرآن ، ج 6، صص 246 ـ 245.
196- سيرى در سيره ائمه اطهار عليه السلام ، صص 77 ـ 76.
197- آشنايى با قرآن ، ج 3، ص 212
198- همان ، ج 6، ص 254.
199- ايـن جـريـان نـيـز مـورد اتفاق مورخين و مفسرين است . (كه ) مورخين ضمن (نـقـل ) وقايع فتح مكه ، و مفسرين ذيل آيه 12 از سوره ممتحنه (اين مسئله را) ذكر كرداند. ايضا كافى ، ج 5، ص 526 (مساءله حجاب ، ص 4
200- آشنايى با قرآن ، ج 3، صص 217 ـ 213.
201- بعضى نوشته اند در ((ذوالحليفه )) در حدود مسجد شجره كه فاصله آن تا مدينه تقريبا يك فرسخ است ، و بعضى نوشته اند: در جايى به نام ((عرج ))، كه همان نزديكى ها است .
202- مـصـطـلح است : برائت از دين . وقتى كه مديون دينش را مى پردازد و يا دايـن ديـن را مـى بـخشد، مى گويند: برائت ذمه پيدا كرده يعنى ديگر تعهدى از نظر دين ندارد.
203- سوره توبه (برائت )، آيه 1.
204- و الآن هـم كـه بـا اتـومـبيل مى روند باز هم شب روز هشتم حركت مى كنند. البـتـه وقـوف در عـرفـات از روز نـهـم واجـب اسـت تـا غروب ، و براى اين كه كار آسان بـشود، روز هشتم حركت مى كنند. قديم كه با مال يا پياده مى رفتند، به طريق اولى روز هـشتم حركت مى كردند و مستحب هم اين است كه روز هشتم ، حجاج حركت كنند از راه منا بروند به عرفات ، شب را در منا بمانند، روز بروند عرفات ، وقوف عرفات را انجام بدهند و بـراى شـب بـرگـردنـد بـه مشعر و روز بعد هم برگردند به منا. ولى اكنون اين مستحب عـمـل نـمـى شـود يـعـنـى كثرت حجاج و وسائل نقليه اجازه نمى دهد كه حجاج وقتى كه مى خواهند شب نهم بروند از راه منا بروند؛ از راه طائف مى روند به عرفات و شب بعد برمى گردند به منا.
205- مجموعه آثار، ج 4، صص 868 ـ 867 و امامت رهبر، صص 85 ـ 84
206- حـجـة الوداع در سـال آخـر عـمـر حـضـرت رسـول ، دو مـاه مـانـده بـه وفـات ايـشـان ، رخ داده اسـت . وفات ذى ايشان ، رخ داده است . وفـات حـضـرت رسـول در بـيـسـت و هـشـتـم صـفـر يـا بـه قول سنى ها در دوازدهم ربيع الاول اتفاق افتاده . در هجدهم ذى الحجه به غدير خم رسيده انـد مـطـابـق آنـچـه كـه شـيـعـه مـى گـويـد: حـادثـه غـديـر خـم دو مـاه و ده روز قبل از وفات حضرت روى داده و مطابق آنچه كه شيعه مى گويد: حادثه غدير خم دو ماه و ده روز قـبل از وفات حضرت روى داده و مطابق آنچه كه سنى ها مى گويند: اين حادثه دو ماه و بيست و چهار روز قبل از رحلت حضرت رسول اتفاق افتاده است .
(امامت و رهبرى ، پاورقى ، ص 130)
207- در ذيـقـعـده سـال دهم هجرت به سرعت در بين مردم اين خبر منتشر شد كه پـيـامـبـر قصد دارد به زيارت خانه خدا برود. پيامبر در 25 ذيقعده عازم مكه شد، مورخين تعداد جمعيت را 100 تا 120 هزار نفر بر آورد كردند. كاروانيان پس از ده روز در 14 ذى الحـجـه وارد مـكـه شـدنـد و اعـمـال حـج را بـه جـاى آوردند و در 18 ذى الحجه به جحفه ـ صحرايى داغ با سنگ هاى تفتيده و آفتابى سوزان و گرمايى بسيار سخت و طاقت فرسا ـ بـه بـركـه اى مـى رسـنـد، نـاگـهـان فـرشـتـه وحـى پـيـام الهـى را بـر پـيـامـبـر نـازل مـى كـنـد. پـيـامـبر بى درنگ دستور توقف كاروان را مى دهد و جمعيت در بركه غدير گـرد هـم مـى آيـدنـد. سـرانـجـام پـيـامـبـر از مـكـان مـرتـفـعـى كـه از رحـل شـتـران و تخته سنگهاى دامنه كوه مهيا شده بود، سخنرانى تاريخى خود را آغاز مى كـنـد و در پـايان على عليه السلام را به عنوان جانشين و خليفه خدا روى زمين معرفى مى كند. (گردآورنده )
208- سوره مائده ، آيه 67.
209- اشـاره بـه آيـه قـرآن (سـوره احـزاب ، آيـه 6) است كه : ععع ((النبى اولى بـالمـؤ مـنـيـن مـن انـفـسـهـم ))عـعـعـع پـيـغـمـبـر چـون از جـانـب خـداسـت بـر جـان و مـال و بـر هـمـه چـيـز مـردم از خـود مـردم اولويـت دارد. هـر كـسـى اخـتـيـار مـال و جـان و هـمـه چيز خودش را دارد اما پيغمبر در همين اختيار داريها از خود صاحب اختيارها، صـاحب اختيارتر است . البته پيغمبر هيچ گاه كارى را العياذ بالله به خاطر نفع خودش انـجـام نـمـى دهـد. او نـمـايـنـده جـامـعـه اسـلامـى از طـرف خـداسـت . انـسـان اخـتـيـار مـال و جـان خـودش ‍ را دارد بـراى خـودش ، پـيـغـمـبر اين اختيار را بيشتر دارد براى جامعه اسلامى . (امامت و رهبرى ، ص ‍ 106)
210- بحارالانوار، ج 21، ص 387 و ج 27، ص 243. (گردآورنده )
211- مجموعه آثار، ج 4، ص 897 و امامت و رهبرى ، ص 131.
212- سوره مائده ، آيه 3.
213- مجموعه آثار، ج 4، ص 868 و امامت و رهبرى ، ص 85 و هم چنين ر.ك به : همان ، صص 40 ـ 34 و 85.
214- سيرى در سيره نبوى ، صص 48 ـ 47.
215- لغـت ((سـيـره )) را شـايـد از قـرن اول و دوم هـجـرى ، مـلمـيـن بـه كـار بـردنـد. گـو ايـن كـه در عـمـل ، مـورخـيـن مـا از عـهده خوب بر نيامدند ولى لغت بسيار عاليى انتخاب كردند. شايد قـديـمـتـريـن سـيـره هـا را ابن اسحاق نوشته كه بعد از او ابن هشام آن را به صورت يك كـتـاب در آورده اسـت . و مى گويند ابن اسحاق شيعه بوده و در حدود نيمه قرن دوم هجرى مى زيسته است .
216- سيرى در سيره نبوى ، صص 53 ـ 51.
217- وحى و نبوت ، ص 131.
218- همان ، ص 130.
219- همان . صص 134 ـ 132.
220- هـمـان ، صـص 137 ـ 136 و هـم چـنـيـن بـراى اطلاعات بيشتر ر.ك به : سيرى در سيره نبوى ، ص 110 صص 114 ـ 113 و بيست گتار، ص 141.
221- عـلى عـليـه السـلام هنگامى كه به سوى كوفه مى آمد، وارد شهر انبار شـد كـه مـردمش ايرانى بودند... هنگامى كه مركب على عليه السلام به راه افتاد، آنها در جلو (ى ) مركب على ع شروع كردند به دويدن ... (على عليه السلام به آنها فرمود:) اين كار، شما را در دنيا به رنج مى اندازد و در آخرت به شقاوت مى كشاند... به علاوه ، اين كـارهـا چـه فـايـده اى بـه حـال آن افـراد دارد. نـهـج البلاغه ، كلمات قصار، شماره 37، (داستان راستان ، ج 2 ـ 1، شماره 9، ص 40)
222- محجة البيضاء، ج 6 ص 44.
223- وسائل (الشيع )، ج 12، ص 16.
224- بيست گفتار، ص 141.
225- حـمـاسـه حـسـينى ، ج ، ج 1، صص 254 ـ 253 و هم چنين براى اطلاعات بيشتر ر.ك به : داستان راستان ، ج 2 ـ 1، شماره 17، صص 70 ـ 69.
226- اصـول كـافـى ، ج 2، بـاب ((فضل فقراء المسلمين ))، ص 260. (گردآورنده )
227- وحـى و نـبـوت ، صـص 138 ـ 137 و هم چنين براى اطلاعات بيشتر ر.ك به : سيرى در سير نبوى ، صص 243 ـ 242.
228- سيرى در سيره نبوى ، ص 143.
229- سوره آل عمران ، آيه 159.
230- وحى و نبوت ، صص 139 ـ 138.
231- فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا فظلا غليظ القلب لا نفضوا من حـولك فـاعـف عـنـهـم و اسـتـغـفـر لهـم و شـاورهـم فـى الامـر فـاذا عـزمـت فتوكل على الله .(سوره آل عمران ، آيه 159)
232- مغازى و اقدى ، ج 1، صص 14 ـ 13. (گردآورنده )
233- وحى و نبوت ، ص 139.
234- بحارالاءنوار، ج 22، ص 107.
235- وحى و نبوت ، صص 141 ـ 140.
236- ج 2، ص 69. (گردآورنده )
237- صص 246 ـ 245. (گردآورنده )
238- ج 2، صص 38 ـ 10. (گردآورنده )
239- سيرى در سيره نبوى ، صص 211 ـ 209.
240- ظـاهـرا قضيه مكرر اتفاق افتاده است . من آن موردى را كه يادم هست عرض مى كنم .
241- يـمـن از آن جـاهـايـى اسـت كـه مـردمـش بـدون آنكه هيچ گون لشكر كشى صـورت گـرفـتـه بـاشـد مـسـلمـان شـده انـد. عـلت مـسـلمـان شـدن مـردم يـمـن داستان نامه رسـول اكـرم بـود كـه بـه خـسـرو پـرويـز پـادشـاه ايـران نـوشـتـنـد و او را دعـوت به قبول اسلام كردند. نامه ها نوشتند به همه سران بزرگ جهان و رسالت خودشان را به آنها ابلاغ كردند... (براى اطلاع از جزئيات بيشتر رجوع كنيد به صفحات 167 و 168 همين مجموعه گردآورنده )
242- در صـحـيـح بـخـارى ، ج 5، ص 204 چـنـيـن امـده اسـت : عـعع ((يسرو لا تـعـسـرو بـشـر و لا تـنـفـر)) عععع . يعنى آسان بگير و سخت نگير، نويد بده و ميلها را تحريك كن و مردم را متنفر نساز! (افعال به صورت تثنيه وارد شده است .)
243- حماسه حسينى ، ج 1، صص 253 ـ 252.
244- سوره شعراء، آيه 114.
245- سوره انعام ، آيه 52.
246- وحى و نبوت ، صص 143 ـ 142 و هم چنين ر.ك به : داستان راستان ، ج 2 ـ 1، شماره 1، صص 26 ـ 25.
247- ر.ك به : فتوح البلدان ، بلاذرى ، ص 460. (گردآورنده )
248- بحارالانوار، ج 1، ص 177.
249- همان ، ج 2، ص 97 و 99 (با اندكى اختلاف ).
250- همان ، ج 1، ص 177.
251- آشنايى با قرآن ، ج 3، صص 199 ـ 197.
252- بيست گفتار، صص 141 ـ 140.
253- سوره بقره ، آيه 148.
254- بيست گفتار، صص 143 ـ 142 و هم چنين براى اطلاعات بيشتر ر.ك به : داستان راستان ، ج 2 ـ 1، شماره 6، صص 35 ـ 34.
255- كحل البصر، محدث قمى ، ص 68.
256- خاتميت ، صص 17 ـ 15.
257- او قـبـل از اسـلام غـلام خـديـجـه بـود كـه خـديـجـه او را بـه رسول خدا بخشيده بود. (گردآورنده )
258- سوره نور، آيه 30.
259- سوره احزاب : آيه 40.
260- بيست گفتار، صص 139 ـ 137 و هم چنين براى اطلاعات بيشتر ر.ك به : داستان ، ج 2 ـ 1، شماره 78، صص 235 ـ 229.
261- (او) مردى از اهل يمامه (بود كه ) به مدينه آمد و اسلام آورد... مردى بود كوتاه قد، به شكل ، سياه رنگ ، فقير و مستمند، و چون كسى را در مدينه نداشت ، شبها در مـسـجـد مـى خـوابيد و در حقيقت خانه اى جز مسجد نداشت . مدتى در مسج بود... تدريجا عده شان زياد شد. از طرف خداوند دستور رسيد مسجد بايد پاكيزه باشد، جاى خوابيدن نيست و حـتـى درهـايـى از خانه ها به سوى مسجد باز است به استثناى در خانه على مرتضى و فـاطـمـه زهرا همه درها بسته شود؛ رفت و آمدها از خانه ها به مسجد موقوف شود؛ فقط از درهـاى مـعـمـولى بـه مـسـجـد رفـت و آمـد بـشـود كـه احـتـرام مـسـجـد مـحـفـوظ بـمـانـد رسـول خـدا دسـتـور داد براى اين عده بى خاه ، و فقير سايبانى در گوشه اى بزنند، و زدنـد و آنـهـا در زيـر آن سـقـف بـسـر مـى بردند و آنجا صفه خوانده مى شد و آنها هم به اصحاب صفه معروف شدند. (بيست گفتار، صص 137 ـ 136)
262- كافى ، ج 5، ص 341 ـ 340
263- داستان راستان ، ج 2 ـ 1، شماره 78، صص 235 ـ 234.
264- كافى ، ج 5، ص 34.
265- وحى و نبوت ، ص 140.
266- سيرى در سيره نبوى ، صص 138 ـ 136.
267- البـتـه ايـن مطلب فى حد ذاته مانعى ندارد، به خاطر پيغمبر ممكن است دنيا زير و رو بشود. اينها مسئله مهمى نيست .
268- سـوره نـحـل ، آيـه 125.(بـه راه پـروردگـارت بـا حـكـمـت (دلائل عقلى ) و اندرز نيكو دعوت كن و با بهترين روش با آنان به بحث و مجادله پرداز).
269- به هدفها بپرداز و وسائل را رها كن .
270- پـيـرامـون انـقـلاب اسلامى ، صص 104 ـ 103 و هم چنين براى اطلاعات بيشتر ر.ك به : سيرى در سيره نبوى ، صص 253 ـ 251.
271- همان ، ص 10.
272- همان ، ص 104.
273- پيرامون جمهورى اسلامى ، ص 103.
274- سوره اعراف ، آيه 157.
275- سيرى در سيره نبوى ، صص 253 ـ 252.
276- پيرامون جمهورى اسلامى ، صص 104 ـ 103.
277- مجموعه آثار، ج 14، صص 75 ـ 73.
278- تحف العقول ، ص 34 و سيره ابن هشام ، ج 2، ص 414.
279- سنن ابى داود، ج 2، ص 624.
280- سفينة البحار، ماده ((سلم )) (؛ بحار الانوار، ج 10، ص 123 و ج 11، ص 148.)
281- سنن ابى داود، ج 2، ص 625
282- بحار الانوار، ج 21، ص 137.
283- روضه كافى ، ج 8، روايت 203.
284- سيرى در سيره نبوى ، صص 134 ـ 133.
285- سيرى در سيره نبوى ، صص 236 ـ 232.
286- وحى و نبوت ، ص 143.
287- جـاذبـه و دافـعـه عـلى عـليـه السـلام ، صـص 93 ـ 91و هـم چنين براى اطلاعات بيشتر ر.ك به : همان ، صص 86 ـ 82.
288- شرح نهج البلاغه ، ج 2، چاپ بيروت ، ص 220.
289- جـاذبـه و دافـعـه عـلى عـليـه السـلام ، صـص 91ـ90و هـم چـنـيـن براى اطلاعات بيشتر ر.ك به : داستان راستان ، ج 2 ـ 1، شماره 104، صص 299 ـ 297.
290- شرح ابن ابى الحديد، چاپ بيروت ، ج 3، ص 574 و سيره ابن هشام ،
ج 2، ص 94.
291- جاذبه و دافعه على عليه السلام ، صص 89 ـ 86.
292- سـيره ابن هشام ، ج 2، صص 173 ـ 169. يعنى خدايا رسالت خويش را از نـاحـيـه رسـول تـو انـجام داديم ، از تو مى خواهيم كه همين صبحگاهان جريان ما را به اطـلاع پـيـامـبرت برسانى . خدايا اين مردم ستمگر را تماما در نظر بگير و آنها را پاره پاره كن و يكى از آنها را باقى مگذار.
293- سيردى در سيره نبوى ، صص 235 ـ 234.
294- وحى و نبوت ، ص 135 ـ 134 و هم چنى براى اطلاعات بيشتر ر.ك به : سيرى در سيره نبوى ، ص 242 ـ 236.
295- صحيح مسلم ، ج 5، ص 114
296- سيرى در سيره ائمه اطهار عليه السلام ، ص 30
297- وحى و نبوت ، ص 142 ـ 141.
298- ر.ك : الطبقات الكبير، محمد بن سعد، ج 2، ص 38 ـ 10
299- مجموعه آثار، ج 14، ص 77.
300- سيرى در سيره نبوى ، پاورقى ، ص 211 ـ 209.
301- پـيـغـمـبـر طبق معمول نوشت اين نامه از كى به سوى كى از كى ، يعنى نشان بدهد كه من كوچك هستم ، در صورتى كه اين كه از كى به كى باشد علامت بزرگ نـيـسـت چـون قـاعـده طبيعى است ولى (او فكر مى كرد) اگر بنويسند ((به كى از كى )) علامت اين است كه تو خيلى بت بزرگى هستى .
302- مجموعه آثار، ج 14 ص 79 ـ 78.
303- در فصل چهارم همين مجموعه بيان خواهيم داشت .
304- سيرى در سيره نبوى ، صص 245 ـ 244.
305- سوره نحل ، آيه 125.
306- سيرى در سيره نبوى ، صص 254 ـ 253.
307- سوره بقره ، آيه 256.
308- سيرى در سيره نبوى ، صص 248 ـ 245.
309- بحارالانوار، ج 20، ص 203.
310- همان ، ص 215.
311- گفتارهاى معنوى ، ص 266.
312- سيرى در سيره نبوى ، صص 249 ـ 248.
313- خاتميت ، صص 25 ـ 24.
314- مجموعه آثار، ج 14، صص 71 ـ 68.
315- سوره تكوير، آيه 27.
316- سوره سباء، آيه 28.
317- سوره انبياء، آيه 105.
318- سوره اعراف ، آيه 158.
319- سوره انعام ، آيه 89.
320- سـوره نـسـاء، آيـه 133.بـه نـقـل تـفـسـيـر المـيـزان ، بـيـضـاوى در تـفـسـيـر خـود آورده اسـت كـه وقـتـى ايـن آيـه نازل شد پيغمبر دست به پشت سلمان گذاشت و گفت : آنها قوم اين هستند.
321- سوره محمد صلى الله عليه و آله ،آيه 38.
322- رجوع شود به مجمع البيان ، ج 9،ص 164.
323- آيـه 27 از سـوره تـكـويـر، آيه 28 از سوره سباء، آيه 105 از سوره انبياء و آيه 158 از سوره اعراف .
324- آيـه 89 از سـوره انـعـام ، آيـه 133 از سـوره نساء و آيه 38 از سوره محمد صلى الله عليه و آله .
325- سيرى در نهج البلاغه ، صص 155 ـ 146.
326- نهج البلاغه ، ترجمه دكتر شهيدى ، خ 2، ص 9.(گردآورنده )
327- نهج البلاغه ، ترجمه دكتر شهيدى ، خ 6، ص 13. (گردآورنده )
328- همان ، خ 172، ص 178. (گردآورنده )
329- همان
330- همان ، خ 162، ص 165. (گردآورنده )
331- همان ، خ 3، ص 10. (گردآورنده )
332- هما، صص 10 ـ 9. (گردآورنده )
333- همان ، خ 197، ص 231. (گردآورنده )
334- همان ، خ 162، ص 165. (گردآورنده )
335- سيرى در سيره نبوى ، صص 241 ـ 239.
336- سوره آل عمران ، آيه 159.
337- نـهـج البلاغه ، (ترجمه دكتر شهيدى )، خطبه 3، معروف به شقشقيه ، (ص 10).
338- اسـتـاد مـطهرى در سيرى در نهج البلاغه ، ص 160 مى فرمايد: ((دره عـرم )) يـعنى تازيانه او ضرب المثل هيبت بود تا آنجا كه بعدها گفتند: ععع ((درة عمر اهيب من سيف حجاج )). (گردآورنده )
339- (مانند نيل ).
340- نـهـج البـلاغـه ، (فـيـض الاسـلام )، خـطبه 215 (و همان ، ترجمه دكتر شـهـيـدى ، خ 224، ص ‍ 259). (عـقـيل ! داغديدگان به عزايت بنشينند! آيا از آهنى كه يك انـسان از روى بازى و شوخى داغ نموده فرياد مى كنى ، و مرا به سوى آتشى مى كشى كه خداوند جبار از روى خشم خود آن را بر افروخته است ؟!)
341- حماسه حسينى ، ج 2، صص 246 ـ 241.
342- نهج البلاغه ، (ترجمه دكتر شهيدى )، خطبه سوم معروف به شقشقيه ، (ص 10).
343- حماسه حسينى ، ج 2، صص 250 ـ 249.
344- همان ، ج 1، صص 265 ـ 264.
345- سيرى در سيره ائمه اطهار عليه السلام ، صص 31 ـ 30.
346- همان ، ص 30.
347- جاذبه و دافعه على (ع )، ص 153.
348- سيرى در سيره ائمه اطهار(ع )، ص 31.
349- جـاذبـه و دافـعـه على عليه السلام ،صص 154 ـ 153 و هم چنين براى اطلاعات بيشر ر.ك به : سيرى در سيره ائمه اطهار عليه السلام ، ص 32.
350- نهج البلاغه ، (فى ظلال )، خطبه 236، (و همان ، ترجمه دكتر شهيدى ،، خ 238، ص ‍ 267).
351- سيرى در نهج البلاغه ، صص 260 ـ 258.
352- مجموعه آثار، ج 1، صلى الله عليه و آله 349 ـ 348.
353- تمدن اسلام و غرب ، (چاپ چهارم )، ص 751.
354- تاريخ تمدن ، ج 11، ص 317.
355- همان ، ص 319 و 320.
356- همان ، ص 322.
357- مجموعه آثار، ج 14، صص 137 ـ 136.
358- همان ، صص 142 ـ 142.
359- هنر اسلامى ، ترجمه مهندس هوشنگ طاهرى ، ص 6.
360- همان ، ص 8.
361- مجموعه آثار، ج 14، ص 151.
362- تاريخ تمدن اسلام و عرب ، چاپ چهارم ، ص 552.
363- تاريخ ادبيات ، مستر براون ، ج 1،ص 303.
364- مجموعه آثار، ج 14، صص 336 ـ 335.
365- نگاهى به تاريخ جهان ترجمه محمود تفضلى ، ج 2، ص 1038.
366- همان ، ص 1042.
367- مجموعه آثار، ج 14، صلى الله عليه و آله 314 ـ 313.
368- همان ، صص 318 - 317.
369- همان ، صص 322 ـ 321.
370- ((الله لا اله هو الحى القيوم )). (سوره بقره ، آيه 255)
371- ((سبحان ربك رب العزة عما يصفون )). (سوره صافات ، آيه 180)
372- ((و هو معكم اينما كنتم )). (سوره حديد، آيه 4)
373- ((هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن )). (سوره حديد، آيه 3)
374- ((لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار)). (سوره انعام ، آيه 103)
375- ((قد افلح من زكاها. و قد خاب من دساها)). (سوره شمس ، آيات 11 ـ 9.
376- ((قـل مـن حـرم زيـنـة الله التـى اخـرج لعـبـاده و الطـيبات من الرزق )). (سوره اعراف ، آيه 32)
377- مجموعه آثار، ج 14، صص 325 ـ 324.
378- پيرامون انقلاب اسلامى ، صص 144 ـ 143.
379- سيرى در سيره نبوى ، صص 71 ـ 70.
380- سيرى در سيره ائمه اطهار(ع )، صص 61 ـ 60.
381- نهج البلاغه ، (ترجمه دكتر شهيدى )، خطبه 74، (ص 56).
382- سيرى در نهج البلاغه ، صص 262 ـ 261.
383- نهج البلاغه ، ترجمه دكتر شهيدى ، خ 151، ص 147. (گردآورنده )
384- همان ، خ 187، ص 204. (گردآورنده )
385- حكمتها و اندرزها، صص 134 ـ 132.
386- پيرامون انقلاب اسلامى ، صص 145 ـ 144.
387- سيرى در نهج البلاغه ، صص 168 ـ 167.
388- حـكـمـتـهـا و انـدرزها، صص 135 ـ 134. و هم چنين براى اطلاعات بيشتر ر.ك به : سيرى در نهج البلاغه ، صص 170 ـ 168.
389- اقتباس از آيه 18، سوره احزاب .
390- نهج البلاغه ، (ترجمه دكتر شهيدى )، نامه 28 (ص 293).
391- همان ، نامه 37، (ص 37).
392- هـمـان ، خـطـبـه 22، (ص 22)؛ (فـى ظلال ، خطبه ) 135 (و نهج البلاغه ، ترجمه دكتر شهيدى ، خ 137، ص 134)
393- ر.ك : نهج البلاغه خطبه 6 و 170.
394- ر.ك : نهج البلاغه خطبه شقشقيه و خطبه 195.
395- ر.ك : نهج البلاغه خطبه 65 و 160.
396- همچون حكومتهاى مصر، كوفه و بصره .
397- سيرى در نهج البلاغه ، صص 166 ـ 156.
398- نهج البلاغه ، ترجمه دكتر شهيدى ، خ 3، ص 9.
399- همان ، ص 10.(گرد آورنده )
400- همان .
401- همان .
402- همان .
403- سيرى در نهج البلاغه ، صص 171 ـ 170.
404- نهج البلاغه ، (ترجمه دكتر شهيدى )، خطبه 30، (ص 31).
405- حكمتها و اندرزها، صص 129 ـ 128 و هم چنين براى اطلاعات بيشتر ر.ك . به : سيرى در نهج البلاغه ، صص 172 ـ 171.
406- نهج البلاغه ، (ترجمه دكتر شهيدى )، خطبه 164، (ص 168).
407- سيرى در نهج البلاغه ، صص 173 ـ 172.
408- نهج البلاغه ، ترجمه دكتر شهيدى ، خ 30، ص 31.(گرد آورنده )
409- (هـمـان ، خ 164، ص 168 و فـى ظلال )، خطبه 162.
410- حكمتها و اندرزها، صص 128 ـ 127 و هم چنين براى اطلاعات بيشتر ر.ك به : سيرى در نهج البلاغه ، صص 174 ـ 173.
411- يـنـبـع مـزرعه ايى است كه متعلق به حضرت على (ع ) است و در حدود ده فرسنگى مدينه واقع شده بود.(گرد آورنده )
412- نهج البلاغه ، (ترجمه دكتر شهيدى )، خطبه 240، (ص 269).
413- حكمتها و اندرزها، صص 175 ـ 174.
414- نهج البلاغه ، ترجمه دكتر شهيدى ، خ 3، ص 10.(گردآورنده )
415- سيرى در نهج البلاغه ، 185 ـ 176.
416- نهج البلاغه ، ترجمه دكتر شهيدى ، خطبه 26، ص 26.(گردآورنده )
417- (همان )، خطبه 5، (ص 13).
418- همان ، خطبه 3، (ص 10).
419- همان ، خطبه 5،(صص 13 ـ 12)
420- همان ، خطبهة 74،(ص 56).
421- همان ، نامه 62، (صص 347 ـ 346).
422- مجموعه آثار، ج 2، ص 111 و جهان بينى توحيدى ، ص 52.
423- حكمتها و اندرزها، ص 129.
424- پيرامون انقلاب اسلامى ، ص 145.
425- حكمتها و اندرزها، صص 130 ـ 129.
426- نهج البلاغه ، (ترجمه دكتر شهيدى )، خطبه 229، (ص 262).
427- حماسه حسينى ، ج 2، صص 288 ـ 287.
428- ((صـعصعه بن صوحان عبدى ))... از اصحاب خاص اميرالمؤ منين است ، از آن تربيت شده هاى حسابى على ، مرد خطيب سخنورى هم هست ... صعصعه همان كسى است كه روى قبر على (ع ) آن سخنرانى بسيار عالى پرسوز را كرده است .(حماسه حسينى ، ج 2، ص 287)
429- تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 179.