next page

fehrest page

back page

در قـرآن بـه نـقـش بـه اصطلاح مرتجعانه ((ملاء)) و ((مترفين )) و ((مستكبرين )) و نـقـش حـق طـلبـانـه ((مـسـتـضـعـفـيـن )) تـصـريـح شـده اسـت . در عـيـن حـال از نـظـر قـرآن آن جـهاد مستمر پيش برنده اى كه از فجر تاريخ وجود داشته و دارد، ماهيت معنوى و انسانى دارد نه مادى و طبقاتى .
از نـظـر ((56)) قـرآن مـجـيـد، از آغـاز جـهـان هـمواره نبردى پيگير ميان گروه اهـل حـق و گـروه اهـل باطل ؛ ميان گروهى از طراز ابراهيم ، موسى ، عيسى و محمد (صلوات الله عـليـهـم ) و پـيـروان مـؤ مـن آنـهـا و گـروهى از طراز نمرود، فرعون ، جباران يهود و ابـوسـفـيان و امثالهم بر پا بوده است ؛ هر فرعونى موسايى در برابر خود داشته است (لكل فرعون موسى )
بـه تـعـبـير مولوى همواره دو پرچم ، يكى سپيد و ديگرى سياه ، در جهان افراشته بوده است :
دو علم افراخت اسپيد و سياه
آن يكى آدم دگر ابليس راه
در ميان آن دو لشگر گاه ز فت
چالش و بيكار، آنچه رفت رفت
هم چنين دور دوم هابيل شد
ضد نور پاك او قابيل شد
هم چنين اين دو علم از عدل و جور
تا به نمرود آمد اندر دور
دور ضد ابراهيم گشت و خصم او
وان دو لشكر كين گزار و جنگجو
چون درازى جنگ آمد ناخوشش
فيصل آن هر دو آمد آتشش
دور دور و قرن قرن ، اين دو فريق
تا به موسى و به فرعون غريق
هم چنين تا دور عهد مصطفى
با ابوجهل آن سپهدار جفا
در ايـن نـبـرد و سـتـيـزهـا گـاهـى حـق و گـاهـى بـاطـل پـيروز بوده است ، ولى البته اين پيروزيها و شكستها بستگى به يك سلسله عوامل اجتماعى ، اقتصادى و اخلاقى داشته است .
فصل اول : مباحث پايه ، گفتار دوم : آشنايى با مورخان مسلمان
مورخين مسلمان جهان اسلام
انواع تاريخ نگارى اسلامى
اولين مورخان مسلمان
معرفى اجمالى تعدادى از مورخان : 1.يعقوبى
معرفى اجمالى تعدادى از مورخان : 2. ابن هشام
معرفى اجمالى تعدادى از مورخان : 3. ابن اثير
معرفى اجمالى تعدادى از مورخان : 4. طبرى
معرفى اجمالى تعدادى از مورخان : 5. ابوالفرج اصفهانى
معرفى اجمالى تعدادى از مورخان : 6. جاحظ
معرفى اجمالى تعدادى از مورخان : 7. عايشه بنت الشاطى
معرفى اجمالى تعدادى از مورخان : 8. حجت الاسلام دكترآيتى
چكيده مطالب
مورخين مسلمان جهان اسلام (57)
در تـدويـن تاريخ اسلامى ملل گوناگون شركت كرده اند: از اندلس گرفته (مانند ابن عـبـدالبـر و ابـن بـشـكـوال و ابـن آبـار) تـا مـصـرى (مـانـنـد مـقـريـزى و جـمـال الديـن قـفطى ) و دمشقى (مانند ابن عساكر و صفدى ) و عراقى (مانند خطيب بغدادى و عبدالرحمان بن الجوزى و سبط وى شمس الدين ابوالمظفر بن الجوزى و ابن خلكان اربلى ايرانى الاصل ) و تونسى (مانند ابن خلدون ).
گـروهـى ((58)) از مـورخـيـن اسـلامـى نـيـز ايـرانـى انـد از قـبـيـل ابو حنيفه دينورى ... و ابن قتيبه دينورى ... و طبرى ... و بلاذرى متوفى در 279، ابوالفرج اصفهانى اموى الاصل متوفى در 356 و حمزه اصفهانى متوفى در 350.
ابـن النديم ((59)) در الفهرست نام گروهى از مورخين قرون اوليه اسلامى را ذكـر مـى كـنـد كه به اصطلاح ((مولى )) بوده اند موالى ظاهرا غير عرب بوده اند من اكـنـون بـه طـور قـطـع نـمـى دانم كه اين كلمه تنها بر ايرانيان اطلاق مى شد و يا بر سـايـر مـلل غـيـر عـرب و يـا عـرب نـوعـى پـيـمـان بـا يـكـى از قـبـايـل عـرب داشـتـه انـد نـيـز اطـلاق مـى شـده اسـت . بـه هـر حـال ابـن النـديـم عده اى را با قيد ((مولى )) نام مى برد و بعضى را تصريح مى كند كـه از بـلاد ايـران بـوده انـد از جـمله : ((واقدى )) مورخ معروف متوفى در 207، ابـوالقـاسـم حـمـاد بـن سـابـور ديـلمـى مـتـوفـى در 156، ابـو جـنـاد بـن و اصـل الكـوفـى ، ابـوالفـضـل محمد بن احمد بن عبدالحميد الكاتب ، علان شعوبى كلينى رازى و غير اينها.
مـورخـيـن اسـلامـى (60) خـيـلى زيـادنـد. شـايـد در كمتر رشته اى مانند رشته تاريخ تاءليف شده باشد. جرجى زيدان مى گويد:
مـسـلمـانـان بـيش از هر ملت ديگر (به استثناى ملل عصر جديد) در تاريخ پيشرفت كرده و كـتـاب نوشتند، به قسمى كه در كشف الظنون نام 1300 كتاب تاريخى ذكر شده است ، و اين عدد به جز كتابهايى است كه در شرح آن تواريخ نوشته شده و يا كتابهايى كه در تـلخـيـص آن تـواريـخ تـاءليـف شـده و يـا كتبى كه در تاريخ تدوين شده بود و از دست رفته كه نان هيچ يك از آنها در كشف الظنون نيست ... مسعودى در مقدمه كتاب مروج الذهب خود نام دهها كتب تاريخى را برده كه در زمان او موجود بوده ...
انواع تاريخ نگارى اسلامى (61)
در اسـلام (انـواع تـاريـخ نـگـارى ) وجـود داشـتـه اسـت ، از سـيـره و تـاريخ شخص ‍ معين گـرفـتـه (مـانـنـد سـيـره هـاى نبوى و تواريخ مخصوص برخى پادشاهان ) تا تواريخ شهرها (مانند تاريخ قم ) و تاريخ كشورها (مانند تاريخ مصر و تاريخ دمشق ) و تاريخ عـلوم يـعـنـى تـاريـخ اهـل يـك فـن (مـانـنـد طبقات الحكاء و طبقات الاطباء و طبقات الحفاظ) و تـواريـخ عـمـومـى (مـانـنـد تاريخ يعقوبى و تاريخ طبرى ). علاوه بر همه اينها برخى جغرافى نويس بوده اند مانند المقدسى صاحب احسن التقاسيم و اصطخرى فارسى صاحب صورالاقاليم و مسالك الممالك .
اولين مورخان مسلمان
به عقيده جرجى زيدان به پيروى از سيوطى ، اولين مورخان دوره اسلام دو نفر بوده اند همزمان يكديگر: يكى محمد بن اسحاق مطلبى كه از موالى عين التمر است و شيعى است ، و ديگر عروة بن الزبير كه نسب به زبير بن العوام صحابى معروف مى برد. ولى علامه سيد حسن صدر ثابت كرده اند كه اولين تاريخ را در دوره اسلام عبيد الله بن ابى رافع كـاتـب امـيـرالمـؤ مـنـين عليه السلام نوشته است كه نسبت به قبط مى برد و مصرى است . كتابى كه او تاءليف كرده است درباره نام افرادى از صحابه است كه على عليه السلام را در دوره خلافت همراهى كرده اند.
اگـر مـحـمـد بـن اسحاق مطلبى (كه نويسنده سيره نبوى است و سيره ابن هشام همان سيره ابـن اسـحـاق است به روايت ابن هشام ) ايرانى باشد آن چنان كه از كلمه ((مولى )) بر مـى آيـد، بـايـد بـگـوييم بعد از ابن ابى رافع قبطى مصرى ، دو نفرى كه پيش قدم در تـاريـخ بـوده انـد يـك ايـرانـى و ديگرى عرب قرشى بوده است ، با اين تفاوت كه عين كتاب محمد بن اسحاق در دست است ولى كتاب آن دو نفر ديگر ظاهرا در دست نيست .
معرفى اجمالى تعدادى از مورخان : 1.يعقوبى (62)
قـديـمـى تـريـن كتاب تاريخى اسلام از كتابهاى تاريخ عمومى اسلامى و از معتبرترين كتابهاى تاريخ اسلامى كه شيعه و سنى آن را معتبر مى شمارند، كتاب تاريخ يعقوبى است . مرحوم دكتر آيتى هر دو جلد اين كتاب را ترجمه كرده اند كتاب بسيار متقنى است و در اوايـل قـرن سـوم هـجـرى نـوشـتـه شـده اسـت . ظـاهـرا بـعـد از زمـان مـاءمـون و حـدود زمـان متوكل نوشته شده ، اين كتاب ... فقط كتاب تاريخى است و حديثى نيست .
معرفى اجمالى تعدادى از مورخان : 2. ابن هشام (63)
سـيره ابن هشام كتابى است كه در قرن دوم نوشته شده . خود ابن هشام ظاهرا در قرن سوم اسـت ولى اصـل سـيـره از ابـن اسـحـاق اسـت كـه در اوايـل قـرن دوم مـى زيسته و ابن هشام كتاب او را تلخيص و تهذيب كرده است . از كتبى است كه مورد اعتماد اهل تسنن است .
معرفى اجمالى تعدادى از مورخان : 3. ابن اثير
سـه بـرادر هستند كه هر سه برادر به نام ابن اثير خوانده مى شوند و هر سه از محققين عـلمـاى اسـلام هـسـتـنـد. لقـب يـكـى عـزالدين و ديگرى مجدالدين و سومى ضياءالدين است . ((كـامـل التـواريـخ ))((64)) و ((اسـدالغـابـة )) از عـزالديـن ، و ((جـامـع الاصـول )) كه در حديث است و هم چنين ((النهاية )) كه از كتابهاى بسيار خوب و دقيق و در توضيح لغاتى است كه در احاديث آمده از مجدالدين است .
معرفى اجمالى تعدادى از مورخان : 4. طبرى (65)
طـبـرى مـورخ و مـحـدث و فـقـيـه مـعـروف اسـت . طـبـرى از عـلمـاى طـراز اول اهـل تسنن به شمار مى رود. در بسيارى از علوم زمان خود امام و پيشوا شمرده مى شود. طبرى در ابتدا از نظر روش فقهى تابع شافعى بود اما بعدها خود مكتب فقهى مستقلى را تـاءسـيـس كـرد و از هيچ يك از پيشوايان فقه اهل تسنن پيروى نكرد. مذهب فقهى طبرى تا مـدتى پيرو داشت و تدريجا از بين رفت . ابن النديم در الفهرست عده اى از فقها را نام مى برد كه پيرو مذهب فقهى طبرى بوده اند
طـبـرى اهـل آمـل مـازنـدران اسـت . در سـال 224 هـجـرى در آمل متولد شد و در سال 310 در بغداد درگذشت .
مـعـرفـى اجـمـالى تـعـدادى از مـورخـان : 5. ابـوالفـرج اصـفـهـانـى (66)
ابـوالفـرج اصـفـهـانـى از اكـابـر مـورخـيـن دوره اسـلام اسـت . او اصـلا امـوى و از نـسـل بـنـى امـيـه اسـت ، و ايـن از مـسـلمـات مـى بـاشـد. در عـصـر آل بويه مى زيسته است ، و چون ساكن اصفهان بوده به نام ((ابوالفرج اصفهانى )) معروف شده است
ايـن مـرد شـيعه نيست ... مسلم سنى است ... او صاحب كتاب ((الاغانى ))((67)) اسـت ... ابـوالفـرج كـتـابـى دارد كـه از كـتـب مـعـتـبـره تاريخ اسلام شمرده شده به نام ((مـقـاتل الطالبيين )) (كه موضوعش ‍ پيرامون ) تاريخ كشته شدنهاى بنى ابى طالب (است ).
معرفى اجمالى تعدادى از مورخان : 6. جاحظ(68)
جـاحـظ يـك ملاى واقعا ملا در اواخر قرن دوم و اوايل قرن سوم است . او يك اديب فوق العاده اديـبـى اسـت ، و تـنـها اديب نيست ، تقريبا مى شود گفت يك جامعه شناس عصر خودش و يك مورخ هم هست . جاحظ نيز يك سنى متعصب است . ((69))
مـعـرفـى اجـمـالى تـعـدادى از مـورخـان : 7. عـايـشـه بـنـت الشـاطـى (70)
يـكـى از زنـان فـاضـله مـسلمان عرب در زمان ما، به نام دكتر عايشه بنت الشاطى كتابى درباره زينب نوشته به نام ((بطلة كربلا)) يعنى بانوى قهرمان كربلا. اين كتاب چند بار به فارسى ترجمه و چاپ شده (است )
مـعـرفـى اجـمـالى تـعـدادى از مـورخـان : 8. حـجـت الاسـلام دكـتـرآيـتـى (71)
مـرحـوم آيتى رضوان الله عليه ... چه مرد بزرگوارى بود، چه عالم متقى اى بود كه از دسـت ما رفت . ايشان كتابى دارد به نام ((بررسى تاريخ عاشورا)) كه شايد خيلى از شما ديده باشيد. كسانى هم كه نديده اند ببينند و بخوانند.
مـجـمـوعـه سـخـنـرانـى هـائى اسـت كه ايشان در راديو كرده است . بعد از فوت ايشان اين سخنرانى ها را چاپ كردند.
در مـيـان كـتـابـهـائى كه به زبان فارسى در اين زمينه نوشته شده است ، اگر نگوييم بـهـتـريـن آنـهـاسـت ، قـطـعـا از بـهـتـريـن آنـهـا اسـت . حـالا اگـر از نـظـر تـجـزيـه و تـحـليـل نـگوييم در درجه اول يا فرد اول است ، ولى از جنبه استناد يعنى از جنبه اين كه مطالبش مستند به تواريخ معتبر است ، قطعا بى نظير است .
در آنجا اين مرد روى اين مطلب خيلى تكيه كرده است كه اصلا تاريخ كربلا را اسرا زنده كـردنـد، يـعـنـى اسـرا نگهدارى كردند و بزرگترين اشتباهى كه دستگاه اموى كرد، مسئله اسير گرفتن اهل بيت عليه السلام و سير دادن آنها به كوفه و بعد به شام بود. و اگر آنـهـا ايـن كـار را نـكـرده بـودنـد، شـايـد مـى تـوانستند تاريخ اين نهضت را محو كنند، يا لااقـل يـك مـقـدار آن را از اثـر و قـدرت بـيندازند، ولى به دست خودشان كارى كردند كه بـراى اهـل بـيـت پـيـغـمـبـر فـرصـت ايـجـاد كـردنـد و آنـهـا ايـن تـاريـخ را در دنـيـا مسجل نمودند.
چكيده مطالب
1. سه گونه تاريخ را مى توان تعريف كرد:
الف ) عـلم بـه وقـايـع ، حـوادث ، اوضـاع و احـوال انـسـانـهـا در گـذشـتـه ، در مقابل اوضاع و احوالى كه در زمان حال وجود دارد. زندگى نامه ها، فتح نامه ها و سيره ها كه در ميان همه ملل تاءليف شده و مى شود از اين مقوله است . اين نوع تاريخ ، ((تاريخ نقلى )) خوانده مى شود.
ب ) عـلم بـه قـواعـد و سـنـن حـاكـم بـر زندگى هاى گذشته كه از مطالعه ، بررسى و تـحـليـل حوادث و وقايع گذشته به دست مى آيد. تاريخ به اين معنى ، ((تاريخ علمى )) ناميده مى شود.
ج ) عـلم بـه تـحـولات و تطورات جامعه ها از مرحله اى به مرحله ديگر و قوانين حاكم بر ايـن تـحـولات و تـطورات ؛ به عبارت ديگر، علم به ((شدن ))جامعه ها نه ((بودن )) آنها. به اين علم ، ((فلسفه تاريخ )) گفته مى شود.
2. تاريخ نقلى ، اولا جزئى ، ثانيا ((نقلى )) نه عقلى ، ثالثا علم به ((بودن )) نه علم به ((شدن ))ها است ، رابعا به گذشته تعلق دارد نه به حاضر.
3. تاريخ علمى مانند تاريخ نقلى اولا به گذشته تعلق دارد ثانيا علم به ((بودنها)) اسـت ثالثا بر خلاف تاريخ نقلى ، كلى است نه جزئى ، رابعا عقلى است نه نقلى محض ، تارخ علمى در حقيقت بخشى از جامعه شناسى است .
4ـ فـلسـفـه تـاريخ مانند تاريخ علمى ، كلى و عقلى است اما بر خلاف تاريخ علمى ، علم به ((شدن )) جامعه هاست نه علم به ((بودن )) آنها.
5. گـروهـى بـه تـاريـخ نـقـلى بـه شـدت بـدبـيـن انـد؛ آن را مـجـعـول ناقلان مى دانند ولى حقيقت اين است كه : اولا تاريخ يك سلسله مسلمات دارد كه از نـوع بـديـهـيـات در عـلوم ديـگـر بـه شمار مى رود؛ ثانيا محقق با نوعى اجتهاد مى تواند صحت و عدم صحت برخى نقلها را در محك نقد قرار داده و نتيجه گيرى كند.
6. عـلم تـاريـخ در هـر سـه معنى و مفهوم خود سودمند است . تاريخ مانند فيلم زنده اى است كـه گـذشـته را به حال تبديل مى كند؛ از اين رو قرآن كريم نكات سودمندى از زندگى افرادى كه صلاحيت ((الگو)) و ((اسوه )) بودن دارند، مطرح مى كند.
7. انسان موجود اجتماعى منحصر به فرد نيست ، پاره اى از جاندارهاى ديگر نيز كم و بيش زندگى اجتماعى دارند اما يك تفاوت اساسى ميان موجوديت اجتماعى انسان و جانداران ديگر وجـود دارد كـه زنـدگـى اجـتـمـاعـى آنها ثابت و يكنواخت است ولى زندگى اجتماعى انسان متحول و متطور بلكه داراى شتاب است .
8. مـعـمـولا در كـتـب فلسفه تاريخ ، عامل محرك ، تطور اجتماعى و جلو برنده تاريخ به گونه اى طرح مى شود كه پس از دقت ، نادرستى آن روشن مى شود.
9.مـعـمـولا دربـاره عـوامـل مـحـرك تـاريـخ نـظـريـاتـى بـه ايـن شـكـل طـرح مـى شـود: نـظريه نژادى ، نظريه جغرافيايى ، نظريه قهرمانان ، نظريه اقـتـصـادى و نـظريه الهى ، از نظر ما اين گونه طرح به هيچ وجه صحيح نيست و نوعى ((خلط مبحث )) صورت گرفته است . غالبا اين نظريات به علت محرك تاريخ ، كه در پى كشف آن هستيم مربوط نمى شود.
10 ـ نـظـريـه نژادى : طبق اين نظريه ، عامل اساسى پيش برنده تاريخ ، برخى نژادها هستند. ((كنت گوبينو)) فيلسوف معروف فرانسوى طرفدار اين نظريه است .
11 ـ نـظـريه جغرافيايى : طبق اين نظريه ، عامل سازنده تمدن ، بوجود آورنده فرهنگ و توليد كننده صنعت ، محيط طبيعى است . ((منتسكيو)) دانشمند جامعه شناس فرانسوى قرن هفدهم طرفدار اين نظريه است .
12 ـ طبق نظريه قهرمانان ، تاريخ را چه از نظر علمى و چه از نظر سياسى ، اقتصادى ، فـنـى و يـا اخـلاقـى ، نـوابـغ بـه وجـود مـى آورنـد. ((كارلايل )) فيلسوف معروف انگليسى چنين نظريه اى دارد.
13ـ طـبـق نـظـريـه اقـتـصـادى ، مـحـرك تـاريـخ ، اقـتـصـاد اسـت . تـغـيـيـر و تـحـول در بـنـيـاد اقـتـصـادى جـامـعـه اسـت كـه آن را زيـر و رو مـى كـنـد. ((كارل ماركس )) طرفدار اين نظريه است .
14 ـ طـبـق نـظـريـه الهـى ، تـحـولات و تـطورات تاريخ ، جلوه گاه مشيت حكيمانه و حكمت بـالغـه الهـى است . پس آنچه تاريخ را جلو مى برد و دگرگون مى سازد، اراده خداوند است . ((بوسوئه )) مورخ و اسقف معروف ، طرفدار اين نظريه است .
15 ـ نظريه نژادى يك نظريه جامعه شناسانه است . از اين نظر طرح اين مساءله صحيح اسـت ، امـا راز فـلسـفـه تـاريـخ هـم چـنـان مـجـهـول مـى مـانـد. ايـن كـه عامل نژاد باشد يا همه نژادها، راز تحرك تاريخ را نمى گشايد.
16ـ نـظـريـه جـغـرافـيايى مربوط به يك مساءله جامعه شناسى است كه محيطها در رشد عقلى ، فكرى ، ذوقى و جسمى انسانها مؤ ثرند.
17 ـ از همه اينها بى ربطتر، نظريه الهى است . مگر تنها تاريخ است كه جلوه گاه مشيت الهـى اسـت ؟ هـمـه عـالم ، از آغـاز تـا انـجـام بـا هـمـه اسـبـاب ، علل ، موجبات و موانع ، جلوه گاه مشيت الهى است .
18 ـ نظريه اقتصادى تاريخ نيز فاقد جنبه فنى و اصولى است ، اين نظريه فقط ماهيت و هـويـت تـاريـخ را روش مـى كـنـد كه مادى و اقتصادى است و همه شؤ ون ديگر به منزله اعراض اين جوهر تاريخى است
19 ـ نـظـريـه قـهـرمـانـان ، اعـم از ايـن كـه درست باشد يا نادرست ، مستقيما به فلسفه تاريخ مربوط مى شود.
20ـ درباره نيروى محرك تاريخ ، دو نظريه به دست آمد:
يـكـى نـظـريـه قهرمانان است كه تاريخ را مخلوق افراد مى داند و در حقيقت ، اين نظريه مـدعـى اسـت كـه اكـثـريـت قـريب به اتفاق افراد جامعه ، فاقد ابتكار و قدرت پيشروى و پيشتازى اند
دوم نـظـريـه تضاد ميان زير بنا و رو بناى جامعه كه تعبير صحيح نظريه محرك بودن اقتصاد است .
21ـ بـعـضـى ادعـا كرده اند كه تاريخ ، جنگ ميان نبوغ و حد عادى است يعنى همواره افراد عـادى و مـتـوسـط، طـرفـدار وضـعـى هـستند كه به آن خو گرفته اند و نابغه ها، خواهان تـغـيـيـر و تـبـديل وضع موجود به مطلوب هستند، اين نظريه در حقيقت مبتنى بر دو فرض است كه از نظر ما هر دو فرض ، مخدوش است .
22 ـ قـرآن مـجـيـد در سـوره رعد آيه 11 با صراحت راجع به اين كه تاريخ بشر حساب قطعى و منظمى دارد، مى فرمايد: ((ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم .))
23 ـ قـرآن دربـاره تـاءثـيـر اسـاسـى مـعـنـويـت يـك قوم در سرنوشت او به صراحت مى فـرمـايـد: ((و لو ان اهـل القـرى آمـنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الاءرض .)) (72)
24 ـ از نظر قران غير از طبيعت ، عقل و دل ، يك منبع ديگر هم براى شناخت وجود دارد كه آن تاريخ است . قرآن تاريخ را به عنوان يك درس ، يك موضوع تفكر و مايه تذكر و آيينه عـبـرت ، يـاد مـى كند. در قرآن آيات بسيارى است كه به مطالعه اقوام گذشته دعوت مى كند، به عنوان نمونه : سوره غافر، آيه 82، سوره محمد آيه 10، سوره بقره آيه 134 و 141، سوره فاطر آيه 43 و سوره رعد آيه 11.
25ـ از نـظـر قـرآن مـجـيـد از آغـاز جـهـان ، هـمـواره نـبـردى پـيـگـيـر مـيـان گـروه اهـل حـق و گروه اهل باطل بر پا بوده ، هر فرعونى موسايى در برابر خود داشته است . در ايـن نـبـردهـا گـاهـى حـق و گاهى باطل پيروز بوده است ، ولى البته اين پيروزيها و شكستها بستگى به يك سلسله عوامل اجتماعى ، اقتصادى و اخلاقى داشته است .
26 ـ در تـدويـن تاريخ اسلام ملل گوناگون از اندلس گرفته تا مصر، دمشق ، عراق و تـونس شركت كرده اند گروهى از مورخين اسلام نيز ايرانى اند، شايد در كمتر رشته اى به اندازه تاريخ ، آثار تاءليفى وجود داشته باشد.
27 ـ در اسـلام انـواع تـاريـخ نـگـارى وجـود داشـتـه اسـت ، از سيره و تاريخ شخص معين گـرفـتـه تـا تـواريـخ شـهـرهـا و كـشـورهـا؛ تـاريـخ عـلوم يـعـنـى تـاريـخ اهل يك فن و تواريخ عمومى .
28 ـ بـه عـقـيـده جرجى زيدان به پيروى از سيوطى ، اولين مورخان دوره اسلامى دو نفر بـوده انـد يـكى محمد بن اسحاق مطلبى و ديگرى عروة بن زبير كه معاصر هم بوده اند. ولى عـلامـه سيد حسن صدر ثابت كرده است كه اولين تاريخ را در دوره اسلام ، عبيد الله بن ابى رافع ، كاتب اميرالمؤ منين عليه السلام نوشته است .
29 ـ مـعـتـبرترين كتابهاى تاريخ اسلامى كه شيعه و سنى آن را معتبر مى شمارند كتاب تـاريـخ يـعـقـوبـى اسـت ايـن كـتـاب بـسـيـار مـتـقـن اسـت و در اوايل قرن سوم هجرى نوشته شده است .
30 ـ سـيـره ابـن هشام كتاب است كه در قرن دوم نوشته شده و تلخيص و تهذيب سيره ابن اسحاق است ، از كتبى است كه مورد اعتماد اهل تسنن است .
31 ـ ابن اثيرها سه برادر به نام هاى عز الدين ، ضياءالدين و مجدالدين هستند و هر سه از عالمان محقق اسلامند. ((كامل التورايخ )) و ((اسدالغاية )) از عزالدين است .
32 ـ طـبـرى ، مـورخ ، مـحـدث و فـقـيـه مـعـروف و از عـلمـاى طـراز اول اهـل تـسـنـن بـه شـمـار مـى رود. او در سـال 224 هـجـرى در آمل متولد و در سال 310 در بغداد در گذشت .
33 ـ ابـوالفـرج از اكـابـر مـورخـان دوره اسـلام اسـت . او از نـسـل بـنـى امـيـه بوده و در عصر آل بويه مى زيسته است و چون ساكن اصفهان بوده به اوبالفرج اصفهانى معروف شده است .
34 ـ جـاحـظ در اواخـر قـرن دوم مـتـولد شده است . او اديب ، جامعه شناس ، مورخ و يك سنى متعصب است .
35 ـ دكـتـر آيـتـى كـتـابـى بـه نـام ((بررسى تاريخ عاشورا)) دارد كه اگر نگوئيم بـهـتـريـن كـتـابـى است كه در زبان فارسى در زمينه تاريخ عاشورا نوشته شده است . قطعا از بهترين آنها است و از جنبه استناد به تواريخ معتبر نيز، قطعا بى نظير است .
فصل دوم : محيط پيدايش اسلام
مددهاى غيبى اجتماعى
زنان و دختران در دوره جاهليت : مقدمه
زنان و دختران در دوره جاهليت : 1 زنده به گور شدن دختران
زنان و دختران در دوره جاهليت : 2 ازدواج تحميلى
زنان و دختران در دوره جاهليت : 3 مهر زنان
زنان و دختران در دوره جاهليت : 4 نكاح شغار
زنان و دختران در دوره جاهليت : 5.كار كردن داماد براى پدر زن
زنان و دختران در دوره جاهليت : 6 ارث زوجيت
زنان و دختران در دوره جاهليت : 7. علل محروميت زن از ارث
زنان و دختران در دوره جاهليت : 8- ارث زن در ايران ساسانى
ارث پسر خوانده
ارث هم پيمان
تفاخر به قبيله و نژاد
ستر عورت
استيذان
تمدن ايران
اظهار نظرها
چكيده مطالب
مددهاى غيبى اجتماعى (73)
در زنـدگـى افـراد بـشـر، انـواعـى از مـددهـاى غـيـبـى وجـود دارد: بـه صـورت تـقـويـت دل و اراده ، بـه صـورت فـراهـم شـدن اسـبـاب و وسـائل مادى كار، به صورت هدايت و روشن بينى ، به صورت الهام افكار بلند علمى . پـس مـعـلوم مـى شـود بـشـر بـه خود وا گذاشته نيست ، دست عنايت پروردگار در شرايط خـاصـى او را دستگيرى مى كند، از ضلالت و گمراهى و سرگردانى و از عجز و ضعف و ناتوانى نجات مى دهد...
حـالا كـه دربـاره يـك فرد چنين است ، درباره جامعه بشريت چطور؟ آيا ممكن است كه گاهى عنايت غيبى به كمك جامعه بشريت چطور؟ آيا ممكن است كه گاهى عنايت غيبى به كمك جامعه بـشـريـت بـرخـيـزد و آن را نـجـات دهـد؟ اتفاقا هميشه يا غالبا نوابغى كه پيدا شده اند پيامبران عظيم الشاءنى مانند ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلوات الله عليه و عليهم كـه ظـهـور كرده اند در شرايطى بوده كه جامعه بشريت سخت نيازمند به وجود آنها بوده اسـت ؛ آنـهـا مـانـنـد يك دست غيبى از آستين بيرون آمده اند و بشريت را نجات داده اند؛ مانند بـارانـى بـوده انـد كـه در بـيـابـانـى بـر تـشـنـه اى بـبـارد؛ مـصـداق قول خدا بوده اند:
و نـريـد اءن نـمـن عـلى الذيـن اسـتـضـعـفـوا فـى الاءرض و نـجـعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين .(74)
(و خـواسـتـيـم بـر كـسـانـى كـه در آن سـر زمـيـن فـرو دست شده بودند منت نهيم و آنان را پيشوايان (مردم ) گردانيم و ايشان را وارث (زمين ) كنيم .)
خـداونـد به واسطه وجود آنها بر بيچارگان و مظلومان منت نهاد و آنها را براى نجات اين خوار شمرده شدگان مبعوث فرمود:
على عليه السلام عصر و زمينه بعثت رسول اكرم را اين طور توصيف مى فرمايد:
اءرسـله عـلى حـيـن فـتـرة مـن الرسـل ، و طـول هـجـعـة مـن الامـم ، و انـتـقـاض مـن المبرم ((75)) و انـتـشـار مـن الامـور، و تـلظ مـن الحروب و الدنيا كاسفة النور، ظاهرة الغرور، على حين اصفرا من ورقها و اياس من ثمرها. (76)
خـداونـد او را در دورهـاى مـبـعـوث فرمود: كه فترت و فاصله اى در آمدن پيامبران رخ داده بـود؛ مـلتها در خوابى گران و طولانى فرو رفته بودند؛ كارها پراكنده ، تنور جنگها داغ بـود؛ جـهـان را تاريكى فرا گرفته و غرور و فريب در آن نمايان بود؛ برگ درخت بشريت به سوى زردى گراييده ، اميدى به ميوه اين درخت نمى رفت .
پـيـامـبـران مـعـمـولا در مـواقـعـى ظـهـور كـرده انـد كـه بـشـريـت و لااقـل مـحـيط اجتماعى ظهور آنها، در يك پرتگاه خطرناكى قرار داشته و آنها سبب نجات و اصـلاح اجـتـمـاع خـود شـده انـد قـرآن كـريـم خـطـاب بـه مـردم عـصـر رسول اكرم صلى الله عليه و آله چنين مى فرمايد:
و كنتم على شفا حفرة من النار فاءنقذكم منها.(77)
شـمـا در پـرتـگـاه سـقـوط در آتـش بـوديـد كـه خـداونـد (بـه وسـيـله رسول مكرم ) شما را از آن نجات داد.
در عـصـر ((78)) بـعثت خاتم الانبياء كه تمام دنيا در ظلمت و خاموشى و هرج و مرج و فساد فرو رفته است ، ناگهان فرياد ((قولوا لا اله الا الله تفلحوا))ع ع ع ع ((79)) بلند مى شود (و(80)) در آن واحد به دو دگرگونى و انقلاب و دو حركت دست (مى )زد.
اسلام نگفت : تبعيض ها، بى عدالتى ها يا مالكيت ها را از بين ببريد خود به خود همه چيز درسـت مـى شـود، و نگفت : درون را اصلاح كنيد و به برون كار نداشته باشيد، اخلاق را بـسـازيـد اجـتماع خود به خود ساخته مى شود؛ اسلام در آن واحد كه نداى توحيد روانى و درونـى در پرتو ايمانى به خداوند متعال و يگانه پرستى ذات يگانه او را داد، فرياد توحيد اجتماعى در پرتو جهاد و مبارزه با ناهموارى هاى اجتماعى را بلند كرد.
ايـن آيـه كـريـمـه قرآن كه مانند ستاره در آسمان توحيد انسانى مى درخشد و همان آيه اى است كه رسول در دعوتنامه هايش به سران كشورها مى گنجانيد، رئاليسم و واقع بينى و همه جانبه نگرى اسلام را ارائه مى دهد:
قـل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم ان لا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا((81))
بياييد به سوى يك سخن ، يك تز، يك حقيقت كه براى همه ما و شما يكسان است و با همه نـسـبـت متساوى دارد، نه امتياز خاصى است براى ما و نه امتياز خاصى براى شما؛ و آن اين كه خداى يگانه را بپرستيم و جز او هيچ چيز را نپرستيم .
تا اينجا آيه كريمه به يگانگى بخشيدن به انسانها از راه ايمان واحد و جهت و قبله واحد و ايده آل واحد و به آزادى معنوى رسيدن مى پردازد؛ آنگاه مى فرمايد:
و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله .((82))
بـعـضـى از مـا انـسـانـهـا بـعـضـى ديـگـر را ((رب )) خـود ـ و حـال آنـكـه رب هـمـه خـداست ـ قرار ندهيم و به ارباب و بنده تجزيه نشويم . بياييد آن گونه رابطه هاى اجتماعى غلط را منجر به اين گونه تبعيض ها مى شود قطع كنيم .
زنان و دختران در دوره جاهليت (83): مقدمه
گاهى عقيده اى به بشر تحميل مى شود، از هر راهى ولو از راه تقليد آباء و اجداد، و بعد انسان به آن عقيده خو مى گيرد و آن عقيده بدون آنكه با قوه تفكر او كوچكترين ارتباطى داشـتـه بـاشـد، در روح او مستقر مى گردد. اولين خاصيت و اثر اين گونه عقائد اين است كـه جـلو(ى ) تـفـكـر آزاد انـسـان را مـى گـيـرد و بـه صـورت زنـجـيـرى بـراى عقل و فكر انسان در مى آيد.
ايـن گـونـه عـقائد عبارت است از يك سلسله زنجيرهاى اعتيادى و عرفى و تقليدى كه به دست و پاى فكر و روح انسان بسته مى شود، و همان طورى كه يك آدم به زنجير كشيده و بـه غل بسته شده ، خودش قادر نيست آن زنجير را از دست و پاى خودش باز بكند، شخص ديـگـرى لازم اسـت تـا بـا وسـائلى كـه در اخـتيار دارد آن را از دست و پا و گردن او باز بـكـنـد، ملتهايى هم كه نه از روى تفكر، عقائدى را پذيرفته اند بلكه از روى يك نوع عادت ، تقليد، تلقين و... آن عقائد را پيدا كرده اند چون فكر آنها را به زنجير كشيده است ، نـيـروى ديـگـرى لازم است كه اين زنجيرها را پاره كند... تا بتواند خودش آزادانه فكر كـنـد و عـقـيـده اى را بر مبناى تفكر انتخاب بكند. اين از بزرگترين خدمتهايى است كه يك فرد مى تواند به بشر بكند.
يـكـى از كارهاى انبياء همين بوده است كه اين گونه پايگاههاى اعتقادى را خراب بكنند تا فـرد آزاد شـده بـتـوانـد آزادانه درباره خودش ، سرنوشت و اعتقاد خودش فكر كند. در اين زمـيـنـه مـثـال خيلى زايد است . براى اين كه اجمالا بدانيد انسان در حالى كه در زنجير يك عـادت گـرفـتـار اسـت ، اصـلا نـمـى تـوانـد دربـاره آن فـكـر بـكـنـد، يـك مثال كوچك برايتان عرض مى كنم ، قياس بگيريد.
زنان و دختران در دوره جاهليت : 1ـ زنده به گور شدن دختران
يـكـى از مـعـاريـف صـحـابـه رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله آمـد در مقابل حضرت ايستاد و عرض كرد يا رسول الله ! من هر چه فكر مى كنم ، مى بينم نعمتى كه خدا به وسيله تو بر ما ارزانى داشت بيش از آن اندازه اى است كه ما تصور مى كنيم . ظـاهـرا ايـن سخن را در وقتى گفت كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به دخترشان يا بـه يـك دخـتـر بـچـه ديگرى مهربانى مى كرد. بعد يك جريان قساوت آميزى را از خودش نقل كرد كه واقعا اسباب حيرت است و خود او آن وقت حيرت كرده بود كه چگونه بوده است كه چنين كارى را انجام مى داده اند.
مـى گويد: من از كسانى بودم كه تحت تاءثير اين عادت قرار گرفته بودم كه دختر را نـبـايـد زنـده نـگـه داشـت ، دخـتـر مـايـه ننگ است و اين مايه ننگ را بايد از ميان برد. بعد نـقـل مـى كـنـد كـه زنش دخترى مى زايد و سپس دختر را مخفى مى كند و به او مى گويد: من دخـتـرم را از ميان بردم . دختر بزرگ مى شود، شش هفت ساله مى شود. يك روز اين دختر را مـى آورد بـه ايـن پـدر نـشـان مى دهد به اطمينان اين كه ببيند يك چنين دختر شيرينى دارد ديـگـر كارى به كارش نخواهد داشت ، و بعد با چه وضع قساوت آميزى همين مرد اين دختر را زنـده بـه گـور مـى كـند. مى گويد: حال من مى فهمم كه ما چه جانورهاى بوديم و تو چـطـور مـا را نـجـات دادى . مـا آن وقـتـى كـه اين كار را مى كرديم فكر مى كرديم چه كار خوبى داريم مى كنيم .
زنان و دختران در دوره جاهليت : 2ـ ازدواج تحميلى (84)
در جـاهليت ، پدران و در نبودن آنها برادران چون از طرفى براى خود حتى ولايت و قيمومت قائل بودند، دختر را به اراده خودشان شوهر مى دادند نه به اراده خود او.
زنان و دختران در دوره جاهليت : 3 ـ مهر زنان (85)
در جاهليت پدران و مادران ، مهر را به عنوان حق الزحمه و ((شيربها)) حق خود مى دانستند. در تفسير كشاف و غيره مى نويسند:
هـنـگـامـى كـه دخـتـرى بـراى يكى از آنها متولد مى شد و ديگرى مى خواست به او تبريك بگويد،
مـى گـفـت : ((هنيئا لك النافجة )) يعنى اين مايه افزايش ثروت ، تو را گوارا باد. كنايه از اين كه بعدا اين دختر را شوهر مى دهى و مهر دريافت مى دارى .
يـكـى ديـگـر ((86)) از آن رسـوم اين بود كه مردى با زنى ازدواج مى كرد و بـراى او احـيـانـا مـهـر سـنـگينى قرار مى داد، اما همين كه از او سير مى شد و هواى تجديد عـروسـى بـه سرش مى زد زن بيچاره را متهم مى كرد به فحشا و حيثيت او را لكه دار مى كـرد و چـنين وانمود مى كرد كه اين زن از اول شايستگى همسرى مرا نداشته و ازدواج بايد فسخ شود و من مهرى كه داده ام بايد پس بگيرم . قرآن كريم اين رسم را نيز منسوخ كرد و جلو آن را گرفت .
قـرآن كـريم ((87)) هر رسمى كه موجب تضييع مهر زنان مى شد منسوخ كرد، از آن جـمـله ايـن كـه وقـتـى كـه مـردى نـسـبـت بـه زنـش دلسـرد و بـى مـيـل مى شد او را در مضيقه و شكنجه قرار مى داد، هدفش اين بود كه با تحت شكنجه قرار دادن او، او را به طلاق راضى كند و تمام يا قسمتى از آنچه به عنوان مهر به او داده از او پس بگيرد.
قرآن كريم فرمود:
و لا تعضلو هن لتذهبوا ببعض ما اتيتمو هن .((88))
يـعـنـى زنان را به خاطر اين كه چيزى از آنها بگيريد و قسمتى از مهرى كه به آنها داده ايد جبران كنيد تحت مضيقه و شكنجه قرار ندهيد!

next page

fehrest page

back page