next page

fehrest page

back page

اعـلام سـوره بـرائت ايـن است كه على عليه السلام بايد در مراسم حج در روز عيد قربان كـه مـسـلمـيـن و مشركين همه جمع هستند، به همه مشركين اعلام كند كه از حالا تا مدت چهار ماه شما مهلت داريد و آزاد هستيد هر تصميمى كه مى خواهيد بگيريد. اگر اسلام اختيار كرديد يـا از اين سرزمين مهاجرت كرديد، كه هيچ ، والا شما نمى توانيد در حالى كه مشرك هستيد در اينجا بمانيد. ما دستور داريم شما را قلع و قمع كنيم به كشتن ، به اسير كردن ، به زنـدان انـداخـتـن و به هر شكل ديگرى و در تمام اين چهار ماه كسى متعرض ‍ شما نمى شود اين چهار ماه مهلت است كه شما درباره خودتان فكر بكنيد.
ايـن سـوره بـا كـلمـه ((برائة ))(202) شروع مى شود: ((برائة من الله و رسـوله الى الذين عاهدتم من المشركين ))((203)) اعلام عدم تعهد است از طـرف خدا و از طرف پيغمبر خدا در مقابل مردم مشرك ـ و در آيات بعد تصريح مى كند ـ همان مردم مشركى كه شما قبلا با آنها پيمان بسته ايد و آنها نقض پيمان كرده اند.
عـلى عـليـه السـلام آمـد در مـراسـم حـج شـركـت كـرد. اول در خـود مـكـه ايـن (عـدم تـعهد) را اعلام كرد، ظاهرا (ترديد از من است ) در روز هشتم كه حـجـاج حـركـت مـى كـنـنـد بـه طـرف عـرفـات (204) در يـك مـجـمـع عمومى در مسجدالحرام سوره برائت را به مشركين اعلام كرد ولى براى اين كه اعلاميه همه برسد و كـسـى نـبـاشـد كـه بـى خبر بماند، وقتى كه مى رفتند به عرفات و بعد هم به منا، در مـواقـع مـخـتـلف ، در اجـتـمـاعـات مـخـتـلفـى مـى ايستاد و بلند اعلام مى كرد و اين اعلام خدا رسـول را بـا فـريـاد بـه مـردم ابـلاغ مـى نـمـود. نـتيجه اين بود كه ((ايها الناس ))! امـسـال آخـريـن سـالى اسـت كـه مـشـركـيـن بـا مـسـلمـيـن حـج مـى كـنـنـد. ديـگـر از سال آينده هيچ مشركى حق حج كردن ندارد و هيچ زنى حق ندارد لخت و عريان طواف كند
يكى از بدعتهايى كه قريش به وجود آورده بودند اين بود كه به مردم غير قريش اعلام كرده بودند هر كس بخواهد طواف بكند حق ندارد با لباس ‍ خودش طواف بكند بايد از ما لبـاس عاريه كند يا كرايه كند، و اگر كسى با لباس خودش طواف مى كرد مى گفتند: ايـن لبـاس را تـو بـايـد ايـنـجـا صـدقـه بدهى يعنى به فقرا بدهى ، زور گويى مى كردند.
يـك سـال زنـى آمـده بـود براى حج و مى خواست با لباس خودش طواف بكند. گفتند: اين كار ممنوع است بايد اين لباس را بكنى و لباس ديگرى در اينجا تهيه بكنى گفت : آخر من لباس ديگرى ندارم لباس من منحصر به همين يك دست است . گفتند: ديگر چاره اى نيست بـايـد از مـا لبـاس كـرايـه بـكـنـى گـفـت : بـسـيـار خـوب پـس لخت و عور طواف مى كنم گفتند:مانعى ندارد. آن وقت بعضى ها كه نمى خواستند با لباس قريش طواف بكنند و از لباس ‍ خودشان صرف نظر بكنند، لخت و عور دور خانه كعبه طواف مى كردند.
جـزء اعـلامها اين بود كه طواف لخت و عريان قدغن شد؛ هيچ كس حق ندارد لخت و عور طواف بـكـند و اين حرف مهملى هم ، كه قريش گفته اند بايد از ما لباس كرايه كنيد غلط است . ايـن هـم ، كـه اگـر كـسـى با لباس احرام خود يا غير لباس احرام (لباس احرام را شرط نمى دانستند) طواف كرد بايد آن را بدهد به فقرا، لازم نيست ، بايد نگه دارد براى خود.
به هر حال امـيـرالمـومـنين آمد و مكرر و در جاهاى مختلف اين اعلام را به مردم ابلاغ كرد. نوشته اند: آن قدر مكرر مى گفت كه صداى على عليه السلام گرفته بود، از بس كه در مواقع مختلف ، هـر جـا اجتماعى بود اين آيات را مى خواند و ابلاغ مى كرد تا يك نفر هم باقى نماند كه بـعـد بـگـويـد بـه من ابلاغ نشد. وقتى كه على عليه السلام خسته مى شد و صدايش مى گـرفـت ، صحابه ديگر پيغمبر مى آمدند از او نيابت مى كردند و همان آيات را ابلاغ مى نمودند.
يـك اخـتـلافـى مـيـان شـيـعـه و سـنـى در ابـلاغ سـوره بـرائت مـوجـود اسـت و آن ايـن كـه اهـل تـسـنـن بـيـشـتـرشـان بـه ايـن شـكـل ، تـاريـخ را نـقـل مـى كـنـنـد كـه پـس از آنـكه وحى خدا به رسول اكرم رسيد كه اين سوره را يا بايد خـودت ابـلاغ كنى يا كسى از خودت ، و پيغمبر، على عليه السلام را ماءمور ابلاغ سوره بـرائت كـرد، عـلى بـه سـوى مـكه آمد. تا آمد. ابوبكر مضطرب شد، پرسيد آيا اميرى يا رسول ؟ يعنى آيا آمده اى اميرالحاج باشى يا يك كار مخصوص دارى ؟ فرمود: نه ، من يك رسـالت مـخـصـوص دارم ، فـقـط بـراى آن آمـده ام . پـس ابـوبـكـر از شـغـل خـودش مـنـفـصـل و مـعـزول نـشد؛ او كار خودش را انجام داد و على عليه السلام هم كار خودش را.
ولى اقـليـتـى از اهـل تـسـنـن ـ كـه در ((مـجـمـع البـيـان )) نقل شده ـ و همه اهل تشيع مى گويند: وقتى كه على عليه السلام آمد، ابوبكر به كلى از شـغـل خـودش مـنفصل شد و برگشت به مدينه . تعبير قرآن اين است كه اين سوره را بايد بـه مـردم ابـلاغ كـنـد مـگـر خـود تـو يـا كـسـى كـه از تـو اسـت . اهـل تـشـيع روى اين كلمه ((از تو است )) تكيه مى كنند، مى گويند: اين كلمه ((كسى از تو است )): رجل منك كه در بسيارى از روايات هست ، مفهوم خاصى دارد.
حجة الوداع (205)
حـجـة الوداع (206) آخرين حج پيغبر اكرم صلى الله عليه و آله است و شايد ايـشـان بـعـد از فـتـح مـكـه يـك حـج بـيـشـتـر نـكـردنـد، البـتـه قـبـل از حجة الوداع حج عمره كرده بودند. رسول اكرم صلاى عام دادند و مخصوصا مردم را دعـوت كـردنـد كـه بـه ايـن حج بيايند. ((207)) همه را جمع كردند و بعد در مـواقـع مـخـتـلف ؛ در مسجدالحرام ، در عرفات ، در منا و بيرون منا، در غدير خم و در جاهاى ديـگـر خـطـابـه هاى عمومى خود را القا كردند. از جمله در غدير خم بعد از آنكه جا به جا مـطـالبـى را فـرمـوده بود، مطلبى را به عنوان آخرين قسمت با بيان شديدى ذكر نمود. به نظر من فلسفه اين كه پيغمبر اين مطلب را در آخر فرمود: همين آيه اى است كه در آنجا قـرائت كـرد: ((يـا ايـهـا الرسـول بـلغ مـا انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته .)) ((208))
بـعـد از ايـن كـه پـيـغـمـبـر اكرم در عرفات و منا و مسجدالحرام كليات اسلامى را در باب اصول و فروع بيان كرده كه مهمترين سخنان ايشان است ، يك مرتبه در غدير خم اين طور مـى فـرمـايـد: مـطـلبى است كه اگر آن را نگويم هيچ چيز را نگفته ام ((فما بلغت رسـالتـه )) به من گفته اند كه اگر آن را نگويى هيچ چيز را نگفته اى يعنى هـمـه هـبـا و هـدر است . بعد مى فرمايد: ((الست اولى بكم من انفسكم ؟...)) ((209)) آيـا حق تسلط و ولايتم بر شما از خودتان بيشتر نيست ؟ همه گفتند: بـلى يـا رسـول الله . حـضـرت فـرمود: ((من كنت مولاه فهذا على مولاه .)) ((210))
بـعـد از ايـن ((211)) بـود كـه ايـن آيـه نازل شد:
اليـوم بـئس الذيـن كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى . ((212))
اين حديث ((213)) هم مثل حديث ثقلين داراى اسناد زيادى است .
فصل سوم ، گفتار دوم : اقدامات پيامبر به منظور ساختن جامعه اسلامى
سيره پيامبر اكرم (ص )، معنى لغت : سيره
سيره پيامبر اكرم (ص ): 1. مبارزه با ظلم
سيره پيامبر اكرم (ص ): 2. تنفر از بيكارى و بطالت
سيره پيامبر اكرم (ص ): 3. رفتار با بردگان
سيره پيامبر اكرم (ص ): 4.تشويق به پاكيزگى
سيره پيامبر اكرم (ص ): 5. برخورد و معاشرت
سيره پيامبر اكرم (ص ): 6 زهد و ساده زيستى
سيره پيامبر اكرم (ص ): 7. اراده و استقامت
سيره پيامبر اكرم (ص ): 8. رهبرى و مديريت و مشورت
سيره پيامبر اكرم (ص ): 9. نظم و انضباط
سيره پيامبر اكرم (ص ): 10. انتقاد پذيرى و تنفر از چاپلوسى
سيره پيامبر اكرم (ص ): 11. واجد بودن شرايط به رهبرى
سيره پيامبر اكرم (ص ): 12. روش تبليغ
سيره پيامبر اكرم (ص ): 13. تشويق به علم
سيره پيامبر اكرم (ص ): 14. عقد اخوت ميان مسلمانان
سيره پيامبر اكرم (ص ): 15. اصلاح ناهنجارى هاى جامعه
سيره پيامبر اكرم (ص ): 16. دفاع از اصول اساسى
سيره پيامبر اكرم (ص )(214)، معنى لغت : سيره
ابـتـدا لغـت سـيـره را مـعـنـى بكنم كه تا اين لغت را معنى نكنم نمى توان سيره پيغمبر را تفسير بكنم . ((سيره )) است (215) يعنى حركت ، رفتن ، راه رفتن ، 0سيره )) يـعـنى نوع راه رفتن . سيره بر وزن فعلة است و فعلة در زبان عربى دلالت مى كند بـر نـوعـم مـثـلا جلسه يعنى نشستن ، و جلسه يعنى سبك و نوع نشستن . و اين نكته دقيقى است . سير يعنى رفتن ، رفتار، ولى سيره يعنى نوع و سبك رفتار. آنچه مهم است شناختن سـبـك رفـتـار پـيـغـمـبر است . آنها كه سيره نوشته اند رفتار پيغمبر را نوشته اند. اين كـتـابـهايى كه ما به نام سيره داريم سير است نه سيره . مثلا سيره حلبيه سير است نه سـيـره ؛ اسـمـش سيره هست ولى واقعش سير است . رفتار پيغمبر نوشته شده است نه سبك پيغمبر در رفتار، نه اسلوب رفتار پيغمبر، نه متود پيغمبر.
خـيـلى از مـردم ((216)) در تـفكرشان اصلا سبك و منطق ندارند؛ يك دفعه به نقل استناد مى كند، يك دفعه به عقل استناد مى كند؛ يك دفعه حسى مى شود، يك دفعه عقلى مى شود. اينها مادون منطقند. من به مادون منطق ها كار ندارم . در رفتار هم اكثريت قريب به اتـفـاق مـردم ، سـبك ندارند به ما اگر بگويند سبكت را (در رفتار) بگو، سيره خودت را بـيـان كـن ، روشـت را بـيـان كـن ، تـو در حل مشكلات زندگى (چه روشى دارى ؟ پاسخى نداريم .)
هـر كـسـى بـراى خـودش در زنـدگـى هدف دارد، هدفش هر چه مى خواهد باشد؛ يكى هدفش عـالى اسـت ، يـكـى هـدفـش پست است ؛ يكى هدفش ‍ خداست ، يكى هدفش دنياست . بالاءخره انـسـانـهـا هـدف دارند. بعضى افراد براى هدف خودشان اصلا سبك ندارند، روش انتخاب نـكـرده انـد، روش ‍ سرشان نمى شود؛ ولى قليلى از مردم هستند كه در راهى كه مى روند سـبك و روش دارند. قليلى از مردم اين جورند والا اكثريت مردم دون منطقتند، دون سبكند، دون روشند به اصطلاح هرج و مرج (بر اعمالشان حكم فرماست و) همج رعاع هستند).
سـيـره پـيـغـمـبـر يـعـنـى سـبـك پـيـغـمـبـر، مـتـودى كـه پـيـغـمـبـر در عـمـل و در روش بـراى مـقاصد خودش به كار مى برد... مثلا پيغمبر تبليغ مى كرد. روش تـبـليـغـى پـيـغمبر چه روشى بود؟ سبك تبليغى پيغمبر چه سبكى بود؟ پيغمبر در همان حال كه مبلغ بود و اسلام را تبليغ مى كرد، يك رهبر سياسى بود براى جامعه خودش . از وقـتـى كـه آمـد بـه مـديـنـه ، جـامـعـه تـشـكـيـل داد، حـكـومـت تـشكيل داد، خودش رهبر جامعه بود. سبك و متود رهبرى و مديريت پيغمبر در جامعه چه متودى بـود؟ پـيـغـمـبـر در هـمان حال قاضى بود و ميان مردم قضاوت مى كرد. سبك قضاوتش چه سـبـكـى بـود؟ پـيـغـمـبـر مـثل همه مردم ديگر زندگى خانوادگى داشت ، زنان متعدد داشت ، فرزندان داشت . سبك پيغمبر در ((زن دارى )) چگونه بود؟ سبك پيغمبر در معاشرت با اصـحـاب و يـاران و بـه اصـطلاح مريدها چگونه بود؟ پيغمبر دشمنان سرسختى داشت . سـبـك و روش پـيغمبر در رفتار با دشمنان چه بود؟ و دهها سبك ديگر در قسمت هاى مختلف ديگر.
(ما در اينجا به گوشه اى از اقدامات و سيره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در گذر از جامعه جاهلى به جامعه اسلامى اشاره ايى خواهيم كرد.)
سيره پيامبر اكرم (ص ): 1. مبارزه با ظلم (217)
در دوران جـاهـليـت بـا گـروهـى كـه آنـها نيز از ظلم و ستم رنج مى بردند براى دفاع از مـظـلومـان و مقاومت در برابر ستمگران هم پيمان شد. اين پيمان در خانه عبدالله بن جدعان از شـخـصـيـتـهـاى مـهـم مـكـه بـسـتـه شـد و بـه نـام ((حـلف الفـضـول )) نـامـيـده شـد. او بـعدها در دوره رسالت از آن پيمان ياد مى كرد و مى گفت : حاضر نيستم آن پيمان بشكند و اكنون نيز حاضرم در چنين پيمانى شركت كنم .
سيره پيامبر اكرم (ص ): 2. تنفر از بيكارى و بطالت (218)
از بيكارى و بطالت متنفر بود؛ مى گفت : ((خدايا! از كسالت و بى نشاطى ، از سستى و تنبلى و از عجز و زبونى به تو پناه مى برم )). مسلمانان را به كار كردن تشويق مى كـرد و مـى گـفـت : ((عـبـادت هـفـتـاد جـزء دارد و بـهـتـريـن جـزء آن كـسـب حلال )).
سيره پيامبر اكرم (ص ): 3. رفتار با بردگان (219)
نسبت به بردگان فوق العاده مهربان بود. به مردم مى گفت : اينها برادران شمايند؛ از هـر غـذا كـه مـى خـوريـد بـه آنـهـا بـخـورانـيـد و از هـر نـوع جـامه كه مى پوشيد آنها را بپوشانيد؛ كار طاقت فرسا به آنها تحميل مكنيد؛ خودتان در كارها به آنها كمك كنيد. مى گفت : آنها را به عنوان ((بنده )) و يا كنيز (كه مملوكيت را مى رساند) خطاب نكنيد، زيرا هـمـه مملوك خداييم و مالك حقيقى خداست ، بلكه آنها را به عنوان ((فتى )) (جوانمرد) يا ((فتاة )) (جوانزن ) خطاب كنيد.
در شـريـعـت اسلام تمام تسهيلات ممكن براى آزادى بردگان كه منتهى به آزادى كلى آنها مـى شـد فـراهـم شـد. او شـغـل ((نـخاسى )) يعنى بدره فروشى را بدترين شغلها مى دانست و مى گفت : بدترين مردم نزد خدا آدم فروشان اند.
سيره پيامبر اكرم (ص ): 4.تشويق به پاكيزگى
بـه نـظـافـت و بـوى خوش علاقه شديد داشت ؛ هم خودش رعايت مى كرد و هم به ديگران دستور مى داد. به ياران و پيروان خود تاءكيد مى نمود كه تن و خانه خويش را پاكيزه و خـوشـبـو نـگـه دارنـد. بـه خـصـوص روزهـاى جـمـعـه وادارشـان مـى كـرد غـسـل كـنـنـد و خـود را معطر سازند كه بوى بد از آنها استشمام نشود، آنگاه در نماز جمعه حضور يابند.
سيره پيامبر اكرم (ص ): 5. برخورد و معاشرت
در مـعـاشـرت با مردم ، مهربان و گشاده رو بود، در سلام به همه حتى كودكان بردگان پـيـشـى مـى گرفت پاى خود را جلوى هيچ كس دراز نمى كرد و در حضور كسى تكيه نمى نمود. غالبا دو زانو مى نشست . در مجالس ، دايره وار مى نشست تا مجلس ، بالا و پايينى نـداشـتـه باشد و همه ، جايگاه مساوى داشته باشند. از اصحابش تفقد مى كرد؛ اگر سه روز يكى از اصحاب را نمى ديد سراغش را مى گرفت ، اگر مريض بود عيادت مى كرد و اگـر گـرفـتارى داشت كمكش مى نمود. در مجالس ، تنها به يك فرد نگاه نمى كرد و يك فـرد را طـرف خـطاب قرار نمى داد، بلكه نگاه هاى خود را در ميان جمع تقسيم مى كرد. از ايـن كـه بـنـشـيند و ديگران خدمت كنند تنفر داشت ؛ از جا برمى خاست و در كارها شركت مى كرد. مى گفت : خداوند كراهت دارد كه بنده را ببيند كه براى خود نسبت به ديگران امتيازى قائل شده است .
سيره پيامبر اكرم (ص ): 6 زهد و ساده زيستى (220)
زهد و ساده زيستى از اصول زندگى او بود. ساده غذا مى خورد، ساده لباس ‍ مى پوشيد و سـاده حـركـت مـى كـرد. زيراندازش غالبا حصير بود، بر روى زمين مى نشست ، با دست خـود از بـز شير مى دوشيد و بر مركب بى زين و پالان ، سوار مى شد و از اين كه كسى در ركابش حركت كند به شدت جلوگيرى مى كرد. ((221)) قوت غالبش نان جوين و خرما بود. كفش و جامه اش را با دست خويش وصله مى كرد. در عين سادگى طرفدار فـلسـفه فقر نبود؛ مال و ثروت را به سود جامعه و براى صرف در راه هاى مشروع لازم مى شمرد، مى گفت :
نعم المال الصالح للرجل الصالح .(222)
چـه نـيكوست ثروتى كه از راه مشروع به دست آيد براى آدمى كه شايسته داشتن ثروت باشد و بداند چگونه صرف كند.
و همى مى فرمود:
نعم العون على تقوى الله الغنى .(223)
مال و ثروت كمك خوبى است براى تقوا.
(رسول اكرم صلى الله عليه و آله (224)) عنايت داشت كه در مجالس گرد و حـلقـه به دور هم بنشينند، مجلس بالا و پايين نداشته باشد؛ دستور مى داد و تاءكيد مى كرد كه هر وقت وارد مجلس مى شويد هر جا كه خالى است همانجا بنشينيد، يك نقطه معين را جـاى خـودتـان حساب نكنيد و به آن نقطه فشار نياوريد؛ اگر خودش وارد مجلسى مى شد خوشش ‍ نمى آمد كه جلوى پايش بلند شوند، و گاهى اگر بلند مى شدند مانع مى شد و مـردم را امـر مـى كـرد كـه قرار بگيرند (و (225)) مى گفتند: اين ، سنت اعاجم است ، سنت ايرانيهاست .
و نـيـز مـى فـرمود: هر كس كه وارد شد، در جايى كه خالى است بنشيند، نه اين كه افراد مـجـبـور بـاشـنـد جـا خـالى بـكـنـنـد تا كسى بالا بنشيند. اسلام چنين چيزى ندارد. يكى از مـسلمانان فقير و ژنده پوش وارد شد، كنار آن شخص كه به اصطلاح اشراف بود جائى خالى بود. آن مرد، همان جا نشست . همين كه نشست ، او روى عادت جاهليت فورا خودش را جمع كـرد و كـنـار كـشـيـد. رسـول اكـرم مـتـوجه شد، رو كرد به او كه چرا چنين كارى كردى ؟! تـرسـيـدى كـه چـيـزى از ثـروتـت بـه او بـچـسـبـد؟ نـه يـار رسـول الله ، تـرسـيـدى چـيـزى از فـقـر او بـه تـو بـچـسـبـد؟ نـه يـا رسـول الله . پـس چـرا چـنـيـن كـردى ؟ اشـتـبـاه كردم ، غلط كردم ، به جريمه اين كه چنين اشـتـبـاهـى مـرتكب شدم الآن در مجلس شما، نيمى از دارائى خودم را به همين برادر مسلمانم بـخـشـيـدم بـه آن بـرادر مـؤ مـن گـفـتـنـد: خـوب پـس حـالا آن را تـحـويـل بگير، گفت نمى گيرم ، گفتند: تو كه ندارى ، چرا نمى گيرى ؟ گفت : براى ايـن كـه مـى تـرسـم بـگـيـرم و روزى دمـاغـى مـثـل دمـاغ ايـن شـخـص پـيـدا بـكـنـم .((226))
سيره پيامبر اكرم (ص ): 7. اراده و استقامت (227)
اراده و اسـتـقـامـتـش بـى نـظـير بود؛ از او به يارانش سرايت كرده بود. دوره بيست و سه سـاله بـعـثـت اش يـكـسـره درس اراده و اسـتـقـامـت اسـت . او در تـاريخ زندگى اش مكرر در شـرايـطـى قرار گرفت كه اميدها از همه جا قطع مى شد، ولى او يك لحظه تصور شكست را در مـخـيـله اش راه نـداد؛ ايـمـان نـيـرومـنـدش ‍ بـه مـوفـقـيـت ، يـك لحـظـه متزلزل نشد.
سيره پيامبر اكرم (ص ): 8. رهبرى و مديريت و مشورت
با اين كه فرمايش ميان اصحاب بى درنگ اجرا مى شد و آنها مكرر مى گفتند چون به تو ايمان قاطع داريم ، اگر فرمان دهى كه خود را در دريا غرق كنيم و يا در آتش بيفكنيم مى كـنـيم ، او هرگز به روش مستبدان ، رفتار نمى كرد. در كارهايى كه از طرف خدا دستور نـرسـيـده بود، با اصحاب مشورت مى كرد و نظر آنها را محترم مى شمرد و از اين راه به آنها شخصيت مى داد.
در بدر مساءله اقدام به جنگ ، هم چنين تعيين محل اردوگاه و نحوه رفتار با اسراى جنگى را به شور گذاشت . در احد نيز راجع به اين كه شهر مدينه را اردوگاه قرار دهند و يا اردو را به خارج ببرند، به مشورت پرداخت . در احزاب و در تبوك نيز با اصحاب به شور پرداخت .
على عليه السلام هم ((228)) مشورت مى كرد پيغمبر هم مشورت مى كرد. آنها نـيازى به مشورت نداشتند ولى مشورت مى كردند براى اين كه اولا ديگران ياد بگيرند و ثانيا مشورت كردن شخصيت دادن به همراهان و پيروان است . آن رهبرى كه مشورت نكرده ـ ولو صـد در صـد هـم يقين داشته باشد ـ تصميم مى گيرد، اتباع او چه حس مى كنند؟ مى گـويـنـد: پـس مـعلوم مى شود ما حكم ابزار را داريم ، ابزارى بى روح و بى جان . ولى وقـتـى خـود آنـها را در جريان گذاشتيد، روشن كرديد و در تصميم شريك نموديد احساس شـخـصـيـت مـى كنند و در نتيجه بهتر پيروى مى كنند. ((و شاورهم فى الاءمر فاذا عزمت فتوكل على الله .))((229))
اى پـيـغـمـبـر! ولى كـار مـشـورتـت بـه آنـجـا نـكـشـد كـه مثل آدمهاى دودل باشى ؛ قبل از اين كه تصميم بگيرى مشورت كن ، ولى رهبر همين قدر كه تصميم گرفت تصميمش بايد قاطع باشد. بعد از تصميم يكى مى گويد: اگر اين جور بـكـنيم چطور است ؟ ديگرى مى گويد: آن جور بكنيم چطور است ؟ بايد گفت : نه ، ديگر تصميم گرفتيم و كار تمام شد.
قـبـل از تـصـميم مشورت ، بعد از تصميم قاطعيت . همين قدر كه تصميم گرفتى ، به خدا توكل كن و كار خودت را شروع كن و از خداى متعال هم مدد بخواه .
نـرمـى ((230)) و مـهـربـانـى پـيـغـمـبـر، عفو گذشتش ، استغفارهايش ‍ براى اصـحـاب و بـيـتـابـى اش بـراى بـخشش گناه امت ، هم چنين به حساب آوردنش ، اصحاب و يـاران را، طـرف شـور قـرار دادن آنـهـا و شـخـصـيـت دادن بـه آنـهـا از علل عمده نفوذ عظيم و بى نظير او در جمع اصحابش بود.
قرآن كريم به اين مطلب اشاره مى كند آنجا كه مى فرمايد:
به موجب مهربانى اى كه خدا در دل تو قرار داده تو با ياران خويش نرمش ‍ نشان مى دهى . اگـر تو درشت خو و سخت دل مى بودى از دورت پراكنده مى شدند. پس عفو و بخشايش داشـتـه بـاش و بـراى آنها نزد خداوند استغفار كن و با آنها در كارها مشورت كن ؛ هر گاه عزمت جزم شد ديگر بر خدا توكل كن و ترديد به خود راه مده .(231)
سيره پيامبر اكرم (ص ): 9. نظم و انضباط
نـظـم و انـضـبـاط بـر كـارهـايـش حـكـمـفرما بود. اوقات خويش را تقسيم مى كرد و به اين عـمـل تـوصيه مى نمود. اصحابش تحت تاءثير نفوذ او دقيقا انضباط را رعايت مى كردند. بـرخـى تـصـمـيـمـات را لازم مـى شـمـرد آشكار نكند و نمى كرد، مبادا كه دشمن از آن آگاه گـردد. يـارانش تصميماتش را بدون چون و چرا به كار مى بستند، مثلا فرمان مى داد كه آماده باشيد، فردا حركت كنيم ؛
هـمـه بـه طرفى كه او فرمان مى داد همراهش روانه مى شدند، بدون آنكه از مقصد نهايى آگاه باشند؛ در لحظات آخر آگاه مى شدند.
گاه به عده اى دستور مى داد كه به طرفى حركت كنند و نامه اى به فرمانده آنها مى داد و مـى گـفـت : بعد از چند روز كه به فلان نقطه رسيدى نامه را باز كن و دستور را اجرا كـن . آنها چنين مى كردند و پيش از رسيدن به آن نقطه نمى دانستند مقصد نهايى كجاست و بـراى چـه مـاءمـوريتى مى روند، و بدين ترتيب دشمن و جاسوسهاى دشمن را بى خبر مى گذاشت و احيانا آنها را غافلگير مى كرد.((232))
سـيـره پـيـامـبـر اكـرم (ص ): 10. انـتـقـاد پـذيـرى و تـنـفـر از چـاپـلوسـى (233)
او گـاهـى با اعتراضات برخى ياران مواجه مى شد، اما بدون آنكه درشتى كند نظرشان را به آنچه خود تصميم گرفته بود جلب و موافق مى كرد.
از شـنـيـدن مـداحـى و چـاپـلوسـى بيزار بود، مى گفت : به چهره مداحان و چاپلوسان خاك بـپاشيد. محكم كارى را دوست داشت ؛ مايل بود كارى كه انجام مى دهد متقن و محكم باشد تا آنـجـا كـه وقتى يار مخلص اش سعد بن معاذ از دنيا رفت و او را در قبر نهادند، او با دست خويش سنگها و خشتهاى او را جابجا و محكم كرد و آنگاه گفت :
مـن مـى دانـم كـه طـولى نمى كشد همه اينها خراب مى شود، اما خداوند دوست مى دارد كه هر گاه بنده اى كارى انجام مى دهد آن را محكم و متقن انجام دهد.(234)
سـيـره پـيـامـبـر اكـرم (ص ): 11. واجـد بـودن شـرايـط بـه رهـبـرى (235)
شرايط رهبرى از حس تشخيص ، قاطعيت ، عدم ترديد و دودلى ، شهامت ، اقدام و بيم نداشتن از عـواقـب احـتـمـالى ، پـيـش بـيـنـى و دورانـديـشـى ، ظـرفـيـت تـحـمـل انتقادات ، شناخت افراد و توانايى هاى آنان و تفويض اختيارات در خور توانايى هـا، نـرمـى در مـسـائل فردى و صلابت در مسائل اصولى ، شخصيت دادن به پيروان و به حـسـاب آوردن آنان و پرورش استعدادهاى عقلى و عاطفى و عملى آنها، پرهيز از استبداد و از مـيـل بـه اطـاعـت كـوركـورانه ، تواضع و فروتنى ، سادگى و درويشى ، وقار و متانت ، عـلاقه شديد به سازمان و تشكيلات براى شكل دادن و انتظام دادن به نيروهاى انسانى ـ همه را ـ در حد كمال داشت ، مى گفت : اگر سه نفر با هم مسافرت مى كنيد، يك نفرتان را به عنوان رئيس و فرمانده انتخاب كنيد.
در دستگاه خود در مدينه تشكيلات خاص ترتيب داد، از آن جمله جمعى دبير به وجود آورد و هـر دسـتـه اى كـار مـخـصـوصـى داشـتند: برخى كتاب وحى بودند و قرآن را مى نوشتند، بـرخـى مـتصدى نامه هاى خصوصى بودند، برخى عقود و معاملات مردم را ثبت مى كردند، بـرخـى دفـاتـر صـدقـات و مـاليـات رامـى نـوشـتـنـد. بـرخـى مـسـؤ ول عـهـدنـامـه هـا و پـيـمـان نـامـه هـا بـودنـد. در كـتـب تـواريـخ از قـبـيـل تـاريـخ يـعـقـوبـى ((236)) و التـنـبـيـه و الاشـراف مـسـعـودى ((237)) و معجم البلدان بلاذرى و طبقات ابن سعد، ((238)) همه اينها ضبط شده است .
سيره پيامبر اكرم (ص ): 12. روش تبليغ
در تبليغ اسلام سهل گير بود نه سخت گير؛ بيشتر بر بشارت و اميد تكيه مى كرد تا بـر تـرس و تـهـديـد. تاريخ ((239)) مى نويسد:(240) وقتى پـيـغمبر اكرم صلى الله عليه و آله معاذ بن جبل را فرستاد به يمن براى دعوت و تبليغ مـردم يـمن (241) ـ طبق نقل سيره ابن هشام ـ به او چنين توصيه مى كند: ((يا معاذ بشر و لا تنفر، يسر و لا تعسر.)) ((242)) مى روى براى تـبـليـغ اسـلام . اسـاس كـارت تـبـشير و مژده و ترغيب باشد، كارى بكن كه مردم مزاياى اسـلام را درك بـكـنـند و از روى ميل و رغبت به اسلام گرايش پيدا كنند. نفرمود: و لا تـنذر انذار نكن چون انذار جزء برنامه اى است كه قرآن دستور داده . نكته اى كه پيغمبر اكـرم اشـاره كـرد ايـن بود كه ((بشر و لا نتفر)) كارى نكن كه مردم را از اسـلام فـرار بـدهـى و مـتـنـفـر بـكـنـى . مـطـلب را طـورى تـقـريـر نـكـن كـه عـكـس العمل روحى مردم فرار از اسلام باشد.
از خـصـوصـيـات ((243)) بـسـيـار بارز سبك تبليغى پيغمبران كه شايد در مـورد رسـول اكـرم صلى الله عليه و آله بيشتر آمده است ، مسئله تفاوت نگذاشتن ميان مردم در تـبـليـغ اسلام است . دوران جاهليت بود، يك زندگى طبقاتى عجيبى بر آن جامعه حكومت مـى كـرد. گـويـى اصـلا فـقـرا آدم نـبـودنـد تا چه رسد به غلامان و بردگان . آنها كه اشـراف و اعـيـان و بـه تـعـبير قرآن ، ملاء بودند، خودشان را صاحب و مستحق همه چيز مى دانـستند و آنهائى كه هيچ چيز نداشتند مستحق چيزى نمى شدند؛ حتى حرفشان هم اين بود، نـه ايـن كه بگويند: ما در دنيا همه چيز داريم و شما چيزى نداريد ولى در آخرت ممكن است خـلاف ايـن بـاشـد، بـلكـه مـى گـفـتـنـد: دنـيـا خـودش ‍ دليـل آخـرت اسـت ، ايـن كـه مـا در دنـيـا هـمـه چـيـز داريـم ، دليـل بـر ايـن اسـت كه ما محبوب و عزيز خدا هستيم ، خدا ما را عزيز خود دانسته و همه چيز به ما داده است ، پس آخرت هم همين طور است ، شما در آخرت هم همين طور هستيد. آنكه در دنيا بـدبـخـت اسـت ، در آخـرت هـم بـدبـخـت اسـت . بـه پـيـغـمـبـر مـى گـفـتـنـد: يـا رسـول الله آيـا مى دانى عيب كار تو چيست ؟ مى دانى چرا ما حاضر نيستيم رسالت تو را بـپـذيـريم ؟ براى اين كه تو آدمهاى پست و اراذل را اطراف خودت جمع كرده اى . اينها را جـارو كـن بريز دور، آن وقت ما اعيان و اشراف مى آييم دور و برت . قرآن مى گويد: به اينها بگو:
((و مـا اءنـا بـطـارد المـؤ مـنين )) (244) من كسى را كه ايمان داشته باشد، به جرم اين كه غلام است ، برده است ، فقير است طرد نمى كنم . ((و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه .))(245)
اين اشخاص را هرگز از خودت دور نكن ، اشراف بروند گم شوند، اگر مى خواهند اسلام اختيار كنند، بايد آدم شوند.
سيره پيامبر اكرم (ص ): 13. تشويق به علم (246)
بـه عـلم و سـواد تـشـويـق مـى كـرد، كـودكـان اصحابش را وادار كرد كه سواد بياموزند، برخى از يارانش را فرمان داد: زبان سريانى بياموزند.((247)) مى گفت :
دانشجويى بر هر مسلمان ، فرض و واجب است .(248)
و هم فرمود:
حـكـمـت را در هـر كـجـا و در نـزد هـر كـس ولو مـشـرك يـا مـنـافـق يافتيد، از او اقتباس كنيد. (249)
و هم فرمود:
علم را جستجو كنيد ولو مستلزم آن باشد كه تا چندين سفر كنيد.(250)
ايـن تـاءكـيـد و تـشـويـق ها درباره علم سبب شد كه مسلمين با همت و سرعت بى نظيرى به جستجوى علم در همه جهان پرداختند، آثار علمى را هر كجا يافتند به دست آوردند و ترجمه كـردنـد و خـود بـه تـحـقيق پرداخته و از اين راه علاوه بر آنكه حلقه ارتباطى شدند ميان تـمـدنـهـاى قـديـم يـونـانـى و رومـى و ايـرانـى و مـصـرى و هـندى و غيره ، و تمدن جديد اروپـايـى ، خـود يكى از شكوهمندترين تمدنها و فرهنگهاى تاريخ بشريت را آفريدند كه به نام تمدن و فرهنگ اسلامى شناخته شده و مى شود.
سيره پيامبر اكرم (ص ): 14. عقد اخوت ميان مسلمانان (251)
پـيـغمبر اكرم ، هنگامى كه مهاجرين از مكه به مدينه آمدند ـ همان طور كه مكرر شنيده ايد ـ مـيـان آنـهـا و انصار عقد اخوت يعنى پيمان برادرى برقرار كرد: هر يك از مهاجرين را با يـكـى از انـصـار؛ يا خودشان ، همديگر را انتخاب مى كردند و پيغمبر اكرم آنها را برادر يكديگر قرار مى داد.
مـسـئله بـرادر خـوانـدگـى يـا عـقـد اخـوت ، الآن هـم مـطـرح اسـت . لابـد در كـتـابـهـاى دعـا مـثل ((مفاتيح )) خوانده ايد كه در روز هجدهم ماه ذى الحجه كه روز (عيد) غدير است ، سنت اسـت كـه مـسـلمانان با يكديگر صيغه برادرى بخوانند، و پس از آن حقوقى بر يكديگر علاوه پيدا مى كنند، مثلا به يكديگر حق پيدا مى كنند كه يكديگر را در مواقع دعا فراموش نـكـنند، حق پيدا مى كنند كه در قيامت از يكديگر شفاعت كنند، حق پيدا مى كنند كه در خوبى هـا هـر يـك ديـگـرى را مـقـدم بـدارد بـر ديـگـران ، و از ايـن قبيل .
گـفـتـيـم پيغمبر اكرم در صدر اسلام عقد اخوت بست ميان مهاجرين و انصار و حتى در ابتدا ميان آنها ارث برقرار كرد يعنى گفت : اينها از يكديگر ارث مى برند. البته اين يك حكم اسـتـثـنـائى بـود بـراى مـدت مـعـيـن . اگـر يـك مهاجر مى مرد، چيزى اگر داشت به برادر انـصارى او مى رسيد، و بر عكس . در آن مدتى كه مسلمين در مضيقه بودند پيغمبر اين حكم را برقرار كرد، بعد حكم را برداشت و فرمود: ارث بر همان اساس قرابت و خويشاوندى اسـت ، كـه هـنـوز هـم ايـن حـكـم بـاقـى اسـت . و در همان جاست كه مسئله برادرى پيغمبر با اميرالمؤ منين مطرح است . اين را اهل تسنن هم قبول دارند.
پـيـغـمـبـر اكـرم مـيان هر يك از مهاجرين و انصار عقد اخوت بست و طبق قاعده بايد ميان على عـليـه السـلام كـه از مهاجرين است و يكى از انصار، عقد اخوت برقرار بكند ولى با هيچ يك از انصار عقد اخوت برقرار نكرد. نوشته اند: كه على عليه السلام آمد نزد پيغمبر و فـرمـود: يـا رسـول الله ! پـس ‍ بـرادر مـن كو؟ شما هر كسى را با يكى ، برادر كرديد. برادر من كو؟ فرمود: ((انا اخوك )) من برادر تو هستم .
ايـن يـكـى از بزرگترين افتخارات اميرالمؤ منين است كه نشان مى دهد اميرالمؤ منين در ميان صحابه پيغمبر يك وضع استثنائى دارد، او را نمى شود با ديگران همسر كرد، هم ترازو قرار داد، و الا خود پيغمبر على القاعده بايد مستثنى باشد و تازه اگر هم مستثنى نباشد، پيغمبر هم از مهاجرين است و بايد با يكى از انصار عقد اخوت ببندد، و على عليه السلام هـم بـا يكى از انصار، ولى نه ، ميان خودش و على عليه السلام عقد اخوت بست . اين بود كـه ايـن سـمـت بـرادرى و اين شرف برادرى براى هميشه براى على عليه السلام باقى ماند و خود حضرت از خودش به اين سمت ياد مى كند و ديگران هم مى گويند: ((اخو رسـول الله )) بـرادر پـيغمبر. على پسر عموى پيغمبر بود از نظر نسب ، ولى مـى گـويـنـد: بـرادر پـيـغـمـبر. به اعتبار همين است . در اين وقت (وقت بستن عقد اخوت ميان مـهـاجـريـن و انصار، رسول خدا صلى الله عليه و آله ) فرمود: اينها ولى يكديگرند. تا يك مدت موقتى اين ولايت ، اثرش ارث بردن هم بود كه از يكديگر ارث مى بردند.

next page

fehrest page

back page