145- حماسه حسينى ، ج 1، صص 153 ـ 152.
146- فـى رحـاب ائمه اهل البيت ، ج 3، ص 97 و مناقب ، ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 69... .
147- حماسه حسينى ، ج 1، صص 275 ـ 272.
148- سوره محمد، آيه 19. (گردآورنده )
149- سوره بقره ، آيه 156. (گردآورنده )
150- قيام و انقلاب مهدى (عج ) از ديدگاه فلسفه تاريخ ، صص 87 ـ 85.
151- بـراى اطـلاعـات بـيـشـتر ر.ك به : حماسه حسينى ، ج 3، صص 161 ـ 160. (گردآورنده )
152- حماسه حسينى ، ج 1، ص 316.
153- همان ، ج 2، ص 58.
154- همان ، ج 1، صص 319 ـ 316.
155- بـحـارالانـوار، ج 44، ص 364 و مقتل الحسين ، مقرم ، ص 195.
156- همان مدرك .
157- سوره بقره ، آيه 185.
158- سوره مائده ، آيه 6.
159- به نام هاى ((عبدالله بن عميد كلبى ))، ((جنادة بن حرث انصارى )) و ((مسلم بن عوسجه )). (گردآورنده ).
160- حماسه حسينى ، ج 3، ص 156.
161- ترجمه عبارت و پاراگراف بعدى از پاورقى كتاب استاد به متن آورده شده است . (گردآورنده )
162- سوره توبه ، آيه 24. (گردآورنده )
163- حماسه حسينى ، ج 2، صص 60 ـ 58.
164- سوره بقره ، آيه 156.
165- وقـتـى ابـراهـيـم عـليـه السـلام بـه اسـمـاعـيـل عـليـه السـلام مى گويد: فرزندم ! مكرر در عالم رؤ يا مى بينم و اين طور مى فهمم كه ديگر رؤ ياى عادى نيست بلكه يك وحى است و من از طرف خدا ماءمورم سر تو را بـبـرم (ابـراهـيم به فلسفه اين مطلب آگاه نيست ولى يقين كرده است كه امر خداست )، اين فـرزنـد چـه مى گويد؟ آيا مثلا گفت : بابا! خواب است ، اگر خواب مردن كسى را ببينيد عـمـرش زيـاد مـى شـود، انـشـاءالله عـمـر مـن زيـاد مـى شـود؟ نـه . گـفـت : ((يـا ابـت افعل ما تؤ مر ستجدنى ان شاء الله من الصابرين )) (سوره صافات ، آيه 102) پدر! هـمـيـن كـه ايـن مـطـلب از نـاحـيـه خـدا رسـيـده و وحى و امر خداست ، كافى است ، ديگر سؤ ال نـدارد. وقـتى ابراهيم مى خواهد سر اسماعيل را ببرد، چنين به او وحى مى شود: ((فلما اسـلمـا و تـله للجـبـين و ناديناه ان يا ابراهيم قد صدقت الرؤ يا)) (سوره صافات ، آيه 104) ابـراهـيـم ! مـا نمى خواستيم كه سر فرزندت را ببرى . هدف ما آن نبود. در آن كار فـايـده اى نـبـود. هـدف ايـن بـود كـه مـعـلوم شـود شـمـا پـدر و پـسـر در مقابل امر خدا چقدر تسليم هستيد؟ تا كجا حاضريد امر خدا را اطاعت كنيد؟ اين تسليم و اطاعت را هر دو نشان داديد؛ پدر تا سر حد قربانى دادن ، و پسر تا سر حد قربانى شدن . ما بيشتر از اين نمى خواستيم ، سر فرزندت را نبر.
166- بحارالانوار، ج 78، ص 433. (گردآورنده )
167- بيست گفتار، ص 195.
168- حماسه حسينى ، ج 1، ص 176.
169- بيست گفتار، ص 195.
170- حماسه حسينى ، ج 1، ص 176.
171- بيست گفتار، ص 196 ـ 195.
172- حماسه حسينى ، ج 1، ص 332.
173- همان ، صص 177 ـ 176.
174- بحارالانوار، ج 45، ص 2، الارشاد، شيخ مفيد، ص 232، اعلام الورى ، ص 236.
175- حماسه حسينى ، ج 1، صص 337 ـ 332.
176- بـحـارالانـوار، ج 45، ص 61، اعـلام الورى ، ص 246، الارشـاد، شيخ مفيد، ص 242.
177- بـحارالانوار، ج 45، ص 58، اللهوف ، ص 55، و نظير اين عبارت در مـقـتـل الحسين ، مقرم ، ص 396 و مقتل الحسين ، خوارزمى ، ج 2، ص 39 آمده است كه تماما از حميد بن مسلم روايت مى كنند.
178- بـحـارالانـوار، ج 45، ص 59، اللهـوف ، ص 56، مقتل الحسين ، مقرم ، ص 396.
179- همان .
180- حافظ شيرازى . (گردآورنده )
181- در خـصـوص اعـمـال دنـائت مـاءبـانه لشكر عمر سعد ر.ك به : حماسه حسينى ، ج 3، صص 168 ـ 167. (گردآورنده )
182- بـحـارالانـوار، 45، ص 108، مقتل الحسين ، مقرم ، ص 402، مقتل الحسين ، خوارزمى ، ج 2، ص 40، اللهوف ، ص 62.
183- همان .
184- بـراى اطـلاعـات بـيـشـتر ر.ك به : حماسه حسينى ، ج 3، صص 381 ـ 380 و هم چنين بررسى تاريخ عاشورا، دكتر محمد ابراهيم آيتى . (گردآورنده )
185- حماسه حسينى ، ج 1، صص 179 ـ 177.
186- بـحـارالانـوار، ج 45، ص 133، مقتل الحسين ، مقرم ، ص 462، اللهوف ، ص 76.
اى يزيد آيا تو گمان كردى كه اقطار زمين و آفاق آسمان را بر ما گرفته اى و اين يك موهبتى است از طرف خدا براى تو و ذلت و خوارى است براى ما.
187- همان .
188- بحارالانوار، ج 45، ص 135 واللهوف ، ص 77.
189- حماسه حسينى ، ج 2، صص 116 ـ 110.
190- لهوف ، ص 26.
191- دربـاره روحـيـه اصـحـاب امـام ، ر.ك بـه : حـماسه حسينى ، ج 3، صص 159 ـ 158. (گردآورنده )
192- سوره توبه ، آيه 112. (گردآورنده )
193- مقتل (الحسين )، مقرم ، ص 303.
194- حماسه حسينى ، ج 2، صص 141 ـ 136.
195- (الان چـنگال ما به او گرفته و او راه نجات مى جويد ولى زمان رهايى گذشته است ).
196- نـفـس المـهـمـوم ، ص 225، بـه نقل از كافى ، ج 4، ص 147.
197- حماسه حسينى ، ج 2، صص 145 ـ 143.
198- لهوف ، ص 33.
199- حماسه حسينى ، ج 2، صص 147 ـ 145.
200- سيرى در سيره نبوى ، صص 144 ـ 143.
201- بـراى اطلاعات بيشتر ر.ك به : حماسه خمينى ، ج 3، ص 153. (گرد آوردنده )
202- سـوره بـقـره ، آيـه 194. (مـاه حـرام در مـقـابـل مـاه حـرام اسـت ـ پس اگر مشركين در ماه حرام با شما جنگيدند شما هم در ماه حرام با آنان بجنگيد ـ و در چيزهاى محترم قصاص جايز است ، پس هر كس به شما تجاوز كرد شما هم به همان اندازه به او تجاوز كنيد).
203- حـمـاسـه حسينى ، ج 2، صص 173 ـ 172 و براى اطلاعات بيشتر ر.ك به : همان ، صص 179 ـ 174 و 227 ـ 224.
204- صـفـاتـى كـه از ابا عبدالله در روز عاشورا ظهور كرد عبارت بود از: شـجـاعـت بـدنـى ؛ قـوت قـلب و شـجـاعـت روحـى ؛ ايـمـان كـامـل بـه خـدا، پـيـغـمـبـر و اسـلام ؛ صـبـر و تـحـمـل عـجـيـب ؛ رضـا و تـسـليـم ؛ حـفـظ تـعـادل و هـيـجـان بـيـجـا نـكردن و يك سخن سبك نگفتن ، نه خودش و نه اصحابش ؛ كرم ، بزرگوارى ، گذشت ، فداكارى و فدا دادن . (حماسه حسينى ، ج 3، ص 162)
205- لهوف ، ص 50.
206- حماسه حسينى ، ج 1، صص 298 ـ 297.
207- بحارالانوار، ج 45، ص 53.
208- حماسه حسينى ، ج 2، صص 226 ـ 224.
209- مقتل الحسين ، مقرم ، ص 348. (گردآورنده )
210- قيام و انقلاب مهدى از ديدگاه فلسفه تاريخ ، ص 91.
211- حماسه حسينى ، ج 2، ص 222 ـ 209.
212- مقتل (الحسين )، مقرم ، ص 345.
213- حماسه حسينى ، ج 3، ص 379.
214- همان ، ج 2، ص 32.
215- تـحـف العـقـول ، ص 241. ترجمه : مردم ! آن زنازاده پسر زنازاده ، آن امـير و فرمانده شما، مى دانيد به من چه پيشنهاد مى كند؟ مى گويد: حسين ! يا بايد خوار و ذليـل مـن شـوى و يـا شـمـشـيـر. بـه امـيرتان بگوئيد كه حسين مى گويد: حسين تن به خـوارى بـدهـد؟! آيـا او خـيـال كـرده كـه من در چه دامنى بزرگ شده ام ؟ من روى دامن پيغمبر بزرگ شده ام ، روى دامن على مرتضى بزرگ شده ام ، من از پستان فاطمه شير خورده ام . آيـا كـسـى كـه از پـسـتـان زهـرا شـيـر خـورده بـاشـد. تـن بـه ذلت و اسـارت مـثـل پـسـر زيـاد مى دهد؟! ((هيهات منا الذلة )) ما كجا و تن به خوارى دادن كجا؟! (حماسه حسينى ، ج 2، صص 217 ـ 216، با اندكى اختلاف )
216- حماسه حسينى ، ج 2، ص 219.
217- بـحـارالانـوار، ج 44، ص 381 و تـحـف العقول ، ص 176. (گردآورنده )
218- حماسه حسينى ، ج 1، ص 151.
219- تـحـف العـقـول ، ص 250؛ مـقـتـل الحـسـيـن ، مـقـرم ، ص 231؛ مـقـتـل الحـسـيـن ، خـوارزمـى ، ص 237 و فـى رحـاب ائمـه اهل البيت ، ج 3، ص 101.
220- حماسه حسينى ، ج 1، ص 298.
221- الارشـاد، شـيـخ مـفـيـد، ص 235؛ مقتل الحسين ، مقرم ، ص 280، 287، اللهوف ، ص 41 و... .
222- بـحـارالانـوار، ج 44، ص 381، اللهـوف ، ص 33 و تـحـف العقول ، ص 176.
223- حماسه حسينى ، ج 2، ص 223.
224- مقتل (الحسين )، مقرم ، ص 345.
225- منتهى الآمال ، ج 1، ص 282.
226- حماسه حسينى ، ج 3، صص 380 ـ 379.
227- حماسه حسينى ، ج 2، صص 174 ـ 173.
228- (عـقـاد) راجـع بـه نـتـايـج ايـن حـركـت (مـى گويد):...يزيد نتوانست آب خـوشـى از گـلويـش فـرو بـرد. حـادثـه مـديـنه دنبال حادثه كربلا بود. ((عبدالله بن زبـيـر)) وسـيـله تـبـليـغـاتـى خـوبى يافت و قضيه مكه واقع شد. بعدها ((يا لثارات الحـسين )) شعارى بود كه در تمام مدت شصت ساله بعدى بنى اميه همواره حكومت اموى را مـى لرزانـيـد. لهـذا بـعـضـى هـا مـثـل ((مـارتـيـن آلمـانـى )) سـيـاسـت حـسـيـنـى را از اول متوجه همين هدفها مى دانند. (حماسه حسينى ، ج 3، صص 156 ـ 155). (گردآورنده )
(عقاد در) صفحه 216 (مى نويسد):
((لقـد كـانـت ضـربـة كربلا و ضربة مدينة و ضربة البيت الحرام اقوى ضربات امية لتـمـكـيـن سلطانهم و تثبيت بنيانهم و تغليب ملكهم على المنكرين و المنازعين ، فلم ينتصر عـليـهم المنكرون و المنازعون بشى ء كما انتصروا عليهم بضربات ايديهم ، و لم يذهبوا بـهـا ضـاربين حقيقة حتى ذهبوا بها مضروبين الى آخر الزمان ، و تلك جريرة يوم واحد هو يـوم كـربـلا فـاذا بـالدولة العـريـضـة تـذهـب فـى عـمـر رجل واحد مديد الايام )).
(و شـايـد اگـر حـادثـه كـربلا نبود به اندازه ملك بنى العباس دوام پيدا مى كرد تحقيقا ضـربـاتـى كـه بنى اميه در كربلا و مدينه و مكه وارد ساختند نيرومندترين ضرباتى بـود كـه بـراى پايدارى حكومت و تثبيت بنيان و چيرگى حكومتشان بر مخالفان خود وارد سـاختند، و مخالفان هرگز نتوانستند از آنان انتقام كشند بمانند ضربات دست خود آنان ، و بـنى اميه در واقع زننده نبودند، بلكه ضربه اى خوردند كه تا پايان روزگار ادامه دارد. و هـمـيـن جـنـايـت يـك روزه كـه در كـربـلا واقع شد موجب گشت كه يك دولت عريض و طـويـل آن چـنـانـى تـنـهـا به اندازه عمر يك شخص عمر كند). (حماسه حسينى ، ج 3، صص 169 ـ 168). (گردآورنده )
229- حـمـاسـه حـسينى ، ج 1، صص 75 ـ 73 و هم چنين براى اطلاعات بيشتر ر.ك به : همان ، ج 2، ص 85.
230- مروج الذهب ، ج 3، ص 69.
231- اللهـوف ، ص 11 و فـى رحـاب الائمـه اهل البيت ، ج 3، ص 74.
232- حماسه حسينى ، ج 3، صص 98 ـ 97.
233- همان ، ج 1، صص 163 ـ 161.
234- براى اطلاعات بيشتر ر.ك به : همان ، صص 157 ـ 111. (گردآورنده )
235- حماسه حسينى ، ج 1، ص 126 ـ 125.
236- بحارالانوار، ج 45، ص 135؛ اللهوف ، ص 77.
237- سـر مـغـيـنـه يـعـنـى يـك خـانم خواننده رقاصه را تهيه مى كند و رئيس آنهاست .
238- حماسه حسينى ، ج 2، صص 87 ـ 85.
239- همان ، ج 1، ص 171.
240- ده گـفتار، صص 248 ـ 247 و هم چنين براى اطلاعات بيشتر ر.ك به : همان ، ج 3، صص 94 ـ 90.
241- حماسه حسينى ، ج 1، صص 80 ـ 78.
242- نـفـايـس الاخـبـار، ص 21 بـه نقل از ابن شهر آشوب .
243- ده گفتار، ص 251.
244- حماسه حسينى ، ج 1، ص 80.
245- ده گفتار، صص 254 ـ 251.
246- سيرى در سيره ائمه اطهار عليه السلام ، صص 184 ـ 183.
247- منتهى الامال ، ج 2، ص 222.
248- سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام ، صص 12 ـ 11.
249- بيست گفتار، صص 169 ـ 167.
250- سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام ، صص 15 ـ 13.
251- سوره احزاب ، آيه 21.
252- بيست گفتار، ص 171 ـ 169.
253- سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام ، صص 19 ـ 15.
254- ج 5، صـص 70 ـ 65 و هـم چنين براى اطلاعات بيشتر ر.ك به : داستان راستان ، ج 2 ـ 1، شماره 15، صص 65 ـ 52. (گردآورنده )
255- بيست گفتار، ص 185.
256- سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام ، صص 114 ـ 110.
257- بـراى اطـلاعـات بـيـشـتر ر.ك به : داستان راستان ، ج 2 ـ 1 شماره 7، صص 37 ـ 36. (گرده آورنده )
258- بـحـارالانـوار، ج 11، چـاپ كـمـپـانـى ، ص 21 و در صـفـحـه 27 بـحـارالانـوار، جـمـله هـايـى هـسـت كـه امـام مـى فـرمـايـد: عـعـع ((اكـره ان اخـذ بـرسـول الله مـالا اعـطى مثله )) و در روايتى هست كه فرمود: (( ((ما اكلت بقرابتى من رسول الله قط)) (گرد آوردنده )
259- سوره يوسف ، آيه 84 (ترجمه : چشمانش از گريه ناشى از غم فراق يوسف سفيد شد).
260- داستان راستان ، ج 2 ـ 1، صص 212 ـ 210.
261- بـحـارالانوار، ج 11، ص 17 و 27 و الامام الصادق ، ج 1، ص 111 و الامام زين العابدين ، تاءليف عبدالعزيز سيدالاهل ، ترجمه حسين وجدانى ، ص ‍ 92.
262- داستان راستان ، ج 2 ـ 1، صص 116 ـ 113.
263-
(( هذا الذى تعرف البطحاء و طاءته
والبيت يعرفه والحل و الحرم
هذا ابن خير عبادالله كلهم
هذا التقى النقى الطاهر العلم
و ليس قولك ((من هذا)) بضائره
العرب تعرف من انكرت والعجم ))
264- بحار، ج 11، ص 36.
265- نهج البلاغه فيض الاسلام ، خطبه 92، ص 274.
266- همان .
267- همان ، خطبه 107، ص 324.
268- سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام ، صص 137 ـ 131.
269- در تـاريـخ اسلام نام اين محل را زياد مى بينيم . ((ابواء)) همان جايى اسـت كـه آمـنـه مـادر پـيـغـمـبـر اكـرم در آن جـا وفـات يـافـت (و حـضـرت مـوسـى بـن جعفر عليهماالسلام به دنيا آمد).
270- البته در پاورقى كتاب سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام ، ص 125 آمده است كه عبدالله از طرف مادر، نوه امام حسين عليه السلام و از طرف پدر، نوه امام حـسـن عـليـه السـلام اسـت . جـهـت اطـلاعـات بـيـشـتـر ر.ك بـه : هـمـيـن مـجـموعه ، ص 195. (گردآورنده )
271- ((ابـوالفـرج )) مـى گـويـد: بـعـضـى از راويـهـا ايـن طـور نـقـل كـرده انـد كـه در ايـنـجا عبدالله گفت : نه ، دنبال جعفر نفرستيد زيرا اگر او بيايد مـوافـقـت نـمـى كـنـد و ايـن وضع را به هم مى زند، ولى ديگران گفتند: نه ، بفرستيد، و بالاءخره فرستادند؛ و بعضى گفته اند: عبدالله چنين حرفى نزد.
272- نمى دانم اين همان زهرى فقيه است يا كس ديگر.
273- سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام ، صص 131 ـ 116.
274- عـعـع اذن للذيـن يـقـاتـلون بـانـهـم ظـلمـوا و ان الله عـلى نـصـرهـم لقدير.)) (سوره حج ، آيه 39) (گردآورنده ).
275- سوره حجرات ، آيه 13.
276- حـضـرت امام حسن (مجتبى ) پسرى دارد كه نام او هم حسن است . به او مى گويند: ((حسن مثنى )) يعنى حسن دوم . ((حسن مثنى )) در كربلا در خدمت ابا عبدالله بود ولى جـزء مـجـروحـيـن بـود، در مـيـان مجروحين افتاده بود و كشته نشده بود. بعد كه آمدند سـراغ مـجـروحـين ، يك كسى كه با او خويشاوندى مادرى داشت وى را با خودش برد و نزد عـبـيـدالله زيـاد نـيـز شفاعت كرد كه متعرضش نشود. بعد (حسن مثنى خود را) معالجه كرد و خوب شد. بعدها ((حسن مثنى )) با ((فاطمه بنت الحسين )) دختر سيدالشهداء ـ كه او هم در كـربـلا بـود ولى هـنـوز دخـتر و در خانه بود كه نوشته اند: (( كانت جارية وضيئة )) ، دختر زيبايى بود ـ ازدواج كرد.
(فـاطـمـه هـمـان كسى است كه در مجلس يزيد يك كسى به يزيد گفت . اين دختر را به من بـبـخـش و يزيد سكوت كرد، بار دوم گفت و حضرت زينب به او تعرض كرد و او را مورد عتاب قرار داد، يزيد هم بدش آمد و به او فحش داد كه چرا چنين سخن گفتى ؟!)
از ايـن دو، فـرزنـدانـى بـه وجـود آمـد كه يكى از آنها همين عبدالله است . عبدالله از طرف مادر، نوه امام حسين و از طرف پدر نوه امام حسن است و به اين جهت افتخار مى كرد، مى گفت : مـن از دو طـريـق فـرزنـد پـيـغـمـبـرم از دو راه فرزند فاطمه هستم ، و لهذا به او گفتند: ((عـبـدالله مـحـض )) يـعـنى خالص از اولاد پيغمبر. عبدالله در زمان حضرت صادق رئيس اولاد امام حسن بود هم چنان كه حضرت صادق رئيس و بزرگتر بنى الحسين بود.
277- در جـلسـه بـعـد، ( گـفـتـار دوم هـمـيـن فـصـل ) اسـتاد شهيد مى گويند: ((ابوسلمه اين دو نامه را به وسيله دو نفر فرستاد)). (احتمالا از مآخذ نقل شده است ).
278- مـى دانـيـد هـيـزم كـش ها ريسمانشان را دولا و سپس پهن مى كنند، بعد مى رونـد هـيـزمـهـا را مـى كـنـنـد و روى اين ريسمان مى ريزند و وقتى به اندازه يك بار شد، ريـسـمـان را گـره مـى زنـنـد و بـار درسـت مـى كـنـنـد. حال اگر كسى اشتباه كند، به جاى اين كه هيزمهايى را كه جمع كرده روى ريسمان خودش بـريـزد، روى ريـسـمـان ديـگـر بـريـزد، ديـگـرى مـى آيـد محصول كار او را مى برد. حضرت اين شعر را خواند:چ
(( ايا موقدا نارا لغيرك ضوءها
و يا حاطبا فى غير حبلك تحطب ))
اى كه آتش روشن كرده اى اما ديگرى از نورش استفاده مى برد، هيزم جمع كرده اى اما روى ريسمان ديگرى ريخته اى و ديگرى جمع مى كند و مى برد.
279- مـسـعـودى يـك مورخ است و در اين كه شيعه باشد يا سنى ، به مفهومى كـه مـا امـروز مى گوئيم ((شيعه ))، قطعا سنى است ، چون ما ملاك تشيع و تسنن را قدر مسلم اين مى دانيم كه در مسئله خلافت ابوبكر و غيره غاصب هستند، در حالى كه او يك احترام فـوق العـاده اى بـراى خـلفـا قـائل اسـت ، ولى در عـيـن حـال نـسـبت به ائمه هم خيلى احترام قائل است . يك كتابى نيز به او نسبت مى دهند به نام ((اثـبـات الوصـيـة )). ظـاهـر ايـن اسـت كـه سـنـى اسـت ولى بـه هـر حال مسعودى از مورخين درجه اول اسلام است .
280- مـسـئله لباس سياه ، آن طور كه نوشته اند به همان عزاى ((يحيى بن زيد)) مرسوم بود.
281- در آن هـنـگـام عـده زيـادى از خـراسانى ها به عراق آمده بودند، و همانها بودند كه به بنى العباس كمك دادند كه با عده اى از اعراب قيام كردند.
282- همان ، صص 110 ـ 108.
283- به نقل از خطط مقريزى .(گردآورنده )
284- 7، ص 181. (گردآورنده )
285- اسلام و مقتضيات زمان ، 1، صص 131 ـ 130
286- نظام حقوق زن در اسلام ، صص 308 ـ 306.
287- همان ، صص 307 ـ 306.
288- بيست گفتار، ص 164.
289- ((قـاسـم )) بـا دخـتـر عـموى خود ((اسماء)) دختر عبدالرحمن بن ابى بكر ازدواج كرده بود، بنابراين مادر آن حضرت ، هم از طرف پدر، نواده ابوبكر است و هم از طرف مادر. (گردآورنده )
290- بيست گفتار، صص 184 ـ 178.
291- سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام ، صص 138 ـ 137.
292- سيرى در سيره ائمه اطهار عليهماالسلام ، صص 148 ـ 141.
293- بـراى اطـلاعـات بـيـشـتـر ر.ك بـه : هـمـيـن مـجـمـوعه ، صص 35 ـ 33. (گردآورنده )
294- در ايـن زمينه ((ابن ابى العوجاء)) تعبير شيرين و لطيفى دارد. روزى آمـد نـزد امـام صـادق عـليـه السـلام و گـفـت : يـا ابـن رسول الله تو رئيس اين امر هستى ، تو چنينى تو چنانى ، جد توست كه اين دين را آورده ، چـنـيـن كـرده ، چـنان كرده ، اما خوب معذرت مى خواهم آدم وقتى سرفه اش مى گيرد بايد سـرفـه كـنـد، اخـلاط كـه راه گلويش را مى گيرد بايد سرفه كند شبهه هم وقتى در ذهن انـسـان پيدا مى شود بايد بگويد؛ من بايد آن سرفه فكرى خودم را بكنم ، اجازه بدهيد حرفهايم را بزنم . فرمود: بگو.
295- بـراى اطـلاعـات بـيـشـتـر ر.ك بـه : سـيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام ، صص 154 ـ 148. (گردآورنده )
296- سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام ، صص 155 ـ 154.
297- مقصود همان احاديث عقلى است كه ما در كتب شيعه داريم .
298- سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام ، صص 159 ـ 157.
299- منصور با امام صادق عليه السلام به يك وضع عجيبى رفتار مى كرد و ريـشـه اش هـم خـود امام صادق بود. گاهى بر حضرت سخت مى گرفت و گاهى آسان . البـتـه ظـاهـرا هـيـچ وقت حضرت را زندان نبرده (است )...ولى خيلى اوقات ، ايشان را تحت نظر قرار مى داد و يك دفعه ظاهرا دو سال حضرت را در كوفه تحت نظر قرار داد، يعنى مـنـزلى را بـه امـام اخـتـصـاص داده بـودنـد و مـاءمـوريـنـى آنـجـا بودند كه رفت و آمدهاى منزل امام را كنترل مى كردند. چندين بار خودش امام را احضار كرد و فحاشى و هتاكى نمود كـه مـى كـشـمـت . گـردنـت را مـى زنـم ، تـو عـليـه مـن تـبليغ مى كنى ، مردم را بر من مى شورانى ، چنين مى كنى ، چنان مى كنى ، و امام خيلى با نرمش جواب مى داد.
300- سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام ، صص 164 ـ 159.
301- سوره بقره ، آيه 269. (گردآورنده )
302- ((ابـو اسـحـق صـابـى )) مسلمان نبود، صابئى بود (كه درباره مذهب صـابـئيـن خيلى حرف است . برخى گفته اند: مذهب صابئى ريشه مجوسى داشته ولى يك نـحـله مـسـيـحـى است . امروز راجع به اين مذهب خيلى بحثهاست كه ريشه آن چيست ) و بسيار دانـشـمند و مرد مؤ دبى بود، و چون اديب بود خيلى علاقمند به ادبيت قرآن بود و خيلى هم بـه آيـات قـرآن اسـتـشـهاد مى كرد. ماه رمضان چيزى نمى خورد. مى گفتند: تو كه مسلمان نـيـسـتـى چـرا چـيـزى نـمـى خـورى ؟ مـى گفت : ادب اقتضا مى كند كه من با مردم زمان خودم هماهنگى داشته باشم .
303- ايـن قـصـيـده را در ((داسـتـان راسـتـان )) نقل كرده ام (ج 2، (شماره 70)، ص 237).
304- وفـيـات الاعـيـا، ابـن خـلكـان ، ج 1، ص 36 و الكنى و الالقاب ، محدث قمى ، ج 2، ص 365. ذيل عنوان ((الصابى )). (گردآورنده )
305- سيرى در سيره ائمه اطهار عليهماالسلام ، صص 183 ـ 172.
306- خلفاى عباسى دربانى دارند به نام ((ربيع )) كه ابتدا حاجب منصور بـود، بـعد از منصور نيز در دستگاه آنها بود، و بعد پسرش در دستگاه هارون بود. اينها از خصسصين دربار به اصطلاح خلفاى عباس و فوق العاده مورد اعتماد بودند.
307- اين خاك بر سرها واقعا در عمق دلشان اعتقاد داشتند. باور نكنيد كه اين اشـخـاص اعـتـقـاد نـداشـتند. اينها اگر بى اعتقاد مى بودند، اين قدر شقى نبودند، كه با اعـتـقـاد بـودنـد و ايـن قـدر شـقـى بـودنـد. مـثـل قـتـله امـام حـسـيـن كـه وقـتـى امـام پـرسـيد اهل كوفه چطورند؟ ((فرزدق )) و چند نفر ديگر گفتند: (( قلوبهم معك وسيوفهم عليك دلشـان بـا تـوسـت ، در دلشـان بـه تـو ايـمـان دارنـد، در عـيـن حـال عـليـه دل خـودشان مى جنگند، عليه اعتقاد و ايمان خودشان قيام كرده اند و شمشيرهاى اينها بر روى تو كشيده است . واى به حال بشر كه مطامع دنيوى ، جاه طلبى ، او را وادار كـنـد كـه عـليـه اعـتـقـاد خـودش بـجنگد. اينها اگر واقعا به اسلام اعتقاد نمى داشتند، به پـيـغـمـبـر اعـتقاد نمى داشتند، به موسى بن جعفر اعتقاد نمى داشتند و يك اعتقاد ديگرى مى داشـتـنـد، ايـن قـدر مـورد ملامت نبودند و اين قدر در نزد خدا شقى و معذب نبودند، كه اعتقاد داشتند و برخلاف اعتقادشان عمل مى كردند.
308- بـراى اطـلاعـات بـيـشـتـر ر. ك به : سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السـلام ، صـص 186 ـ 184 و داسـتـان راسـتـان ، شـمـاره 44، صـص 135 ـ 134. (گردآورنده )
309- اصول كافى ، باب صدق و باب ورع .
310- سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام ، صص 188 ـ 186 و هم چنين بـراى اطـلاعـات بـيـشـتـر ر. ك به : داستان راستان ، ج 2 ـ 1، شماره 80، صص ‍ 239 ـ 237.
311- سفينة البحار، ج 2، ماده ((ظلم )). (گردآورنده )
312- سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام ، صص 190 ـ 188.
313- منتهى الآمال ، ج 2، ص 216.
314- سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام ، ص 188.
315- همان ، صص 192 ـ 190.
316- سيرى در سيره ائمه اطهار عليهماالسلام ، صص 198 ـ 194.
317- البـتـه نـمـى خواهم مثل خيلى از به اصطلاح ايران پرستان از برامكه دفـاع كـنـم چـون ايـرانـى هـسـتـنـد. آنـهـا هم در رديف همينها بودند؛ برامكه هم با خلفايى مثل هارون از نظر روحى و از نظر انسانى كوچكترين تفاوتى نداشتند.
318- البـتـه ايـن از نـظـر هـمـه تـواريـخ قـطـعـى نـيست ولى در بسيارى از تواريخ اين طور است .
319- سيرى در سيرى ائمه اطهار عليهم السلام ، صص 200 ـ 198.
320- همان ، ص 203.
321- همان ، صص 204 ـ 200.
322- نه به معنى مشوق علما.
323- سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام ، صص 229 ـ 228.
324- همان ، صص 206 ـ 204.
325- مـاءمـون وزيـرى دارد بـه نـام ((فـضـل بـن سـهـل )). دو بـرادرنـد: ((حـسـن بـن سـهـل )) و ((فـضـل بـن سـهـل )). ايـن دو، ايـرانـى خـالص و مـجـوسـى الاصـل هـسـتـنـد. در زمـان بـرامـكـه ـ كـه نـسـل قـبـل بـوده انـد ـ فـضـل بن سهل كه باهوش و زرنگ و تحصيلكرده بود و مخصوصا از علم نجوم اطلاعاتى داشت آمد به دستگاه برامكه و به دست آنها مسلمان شد. (بعضى گفته اند پدرشان مسلمان و بـعـضى گفته اند نه ، خود اينها مجوسى بودند همانجا مسلمان شدند). بعد كارش بالا گـرفـت ، رسـيـد بـه آنـجـا كـه وزيـر مـاءمـون شـد و دو مـنـصـب را در آن واحـد اشغال كرد، اولا وزير بود (وزير آن وقت مثل نخست وزير امروز بود، يعنى همه كاره بود، چون هيئت وزراء كه نبود، يك نفر وزير بود كه بعد از خليفه قدرتها در اختيار او بود) و عـلاوه بـر ايـن ، بـه اصـطـلاح امـروز، رئيـس سـتـاد و فـرمـانـده كل ارتش بود. اين بود كه به او ((ذوالرياستين )) مى گفتند، هم داراى منصب وزارت و هم داراى فـرمـاندهى كل قوا. لشكر ماءمون ، همه ، ايرانى هستند (عرب در اين سپاه بسيار كم اسـت ) چـون مـاءمـون در خـراسان بود؛ جنگ امين و ماءمون هم جنگ عرب و ايرانى بود، اعراب طـرفـدار امـيـن بـودنـد و ايـرانـيـها و بالاءخص خراسانيها (مركز، حراسان بود) طرفدار مـاءمـون . مـاءمـون از طـرف مـادر ايـرانـى اسـت . مـسـعـودى هـم در ((مـروج الذهب )) و هم در ((التنبيه و الاشراف )) نوشته است ـ و ديگران هم نوشته اند ـ كه ((مادر ماءمون يك زن بادقيسى بود)).
كار به جايى رسيد كه فضل بن سهل بر تمام اوضاع مسلط شد و ماءمون را به صورت يك آلت بلااراده درآورد.
326- سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام ، صص 224 ـ 223.
327- همان ، ص 206.
328- همان ، صص 228 ـ 224.
329- عـرض كـرديم كه اينها هيچ كدام قطعى نيست و از شبهات تاريخ است ، ولى برخى روايات اين طور حكايت مى كند.
330- حـال يا خودش تازه مسلمان بود يا پدرش مسلمان شده بود و تازه او هم به دست برمكى ها مسلمان شده بود و اسلامش يك اسلام سياسى بود زيرا يك آدم زردشتى نمى توانست وزير خليفه مسلمان باشد.
331- سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام ، صص 210 ـ 207.
332- سوره عنكبوت ، آيه 65.
333- سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام ، صص 232 ـ 229.
334- مسعودى به عقيده بسيارى از علما يك مورخ شيعى است .
335- سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام ، صص 216 ـ 210.
336- هـم چـنـيـن بـراى اطـلاعـات بـيـشتر ر.ك به : همان ، صص 219 ـ 217. (گردآورنده )
337- جلودى يك سابقه بسيار بدى هم داشت و آن اين بود كه در قيام يكى از عـلويين كه در مدينه قيام كرده و بعد مغلوب شده بود، هارون ظاهرا به همين جلودى دستور داده بود كه برو در مدينه تمام اموال آل ابى طالب را غارت كن ، حتى براى زنهاى اينها زيـور نـگذار، و جز يك دست لباس ، لباسهاى اينها را از خانه هاشان بيرون بياور. آمد به خانه حضرت رضا. حضرت دم در را گرفت و فرمود: من راه نمى دهم .
گـفـت : مـن مـاءمـوريت دارم ، خودم بايد بروم لباس از تن زنها بكنم و جز يك دست لباس برايشان نگذارم . فرمود: هر چه كه تو مى گويى من حاضر مى كنم ولى اجازه نمى دهم داخل شوى . هر چه اصرار كرد حضرت اجازه نداد. بعد خود حضرت (به زنها) فرمود: هر چـه داريـد بـه او بـدهيد كه برود، و او لباسها و حتى گوشواره و النگوى آنها را جمع كرد و رفت .