next page

fehrest page

back page

ايـن آگـاهـى ريـشـه دار كـه پـنـجه در اعماق فطرت انسانهااندازد، در آنها نوعى غيرت و تعصب دفاع از عقيده و نشاط كوشش در بسط و گسترش ‍ آن به وجود آورد كه در راه آن از بـذل جـان و مـال و مقام و فرزند كوتاهى نمى كردند. پيامبران از آنچه در عصر ما روبنا مـى نـامـنـد آغـاز كـردنـد و بـه زيـر بـنـا مى رسيدند در مكتب پيامبران انسان بيش از آنكه وابسته به منافع باشد وابسته به عقيده و مسلك و ايمان است . در حقيقت ، در اين مكتب فكر و عـقـيـده زيـربـنـاست و كار يعنى رابطه با طبيعت و مواهب طبيعت و يا جامعه روبناست . هر دعـوت ديـنـى و مـذهـبـى بـايـد پيامبرانه باشد، يعنى بايد با تذكر دائم به مبدا و معاد تـواءم بـاشـد. پـيـامـبران با بيدار كردن اين احساس و شكوفانيدن اين شعور و پس زدن غـبـارهـا از روى ايـن وجـدان و دادن ايـن آگـاهى ، باتكيه به (( رضاى حق )) ، فرمان حق ، پاداش و كيفر حق ، جامعه را به حركت مى آورند، در قرآن در سيزده مورد از (( رضوان )) خـدا نـام بـرده شـده اسـت ، يـعـنـى بـا دسـت گـذاشـتـن روى ايـن اهـرم مـعـنـوى جـامـعـه اهـل ايـمـان را بـه حـركـت آورده اسـت . نام اين آگاهى را مى توان آگاهى خدايى يا آگاهى جهانى نهاد.
در درجـه دوم ، در تـعـليـمات اسلامى آگاهيهاى انسانى ديده ، يعنى توجه دادن انسان به كرامت ذات و شرافت ذات خودش ، توجه دادن به عزت و بزرگوارى ذاتى خودش . انسان در ايـن مـكـتـب نـه آن حـيـوانـى اسـت كـه دليـل وجـودش ايـن اسـت كـه در طـول صـدهـا مـيـليـون سـال كـه در آغاز همدوش و همپايه ساير جانوران بوده ، در صحنه تـنازع بقا آنقدر خيانت كرده تا امروز به اين پايه رسيده ، بلكه موجودى است كه در آن پرتوى از روح الهى است ، فرشتگان به او سجده برده اند، او از كنگره عرش صفير مى زنـنـد، در پـيـكـر ايـن مـوجود، على رغم تمايلات حيوانى به شهوت و شر و فساد، جوهر پـاكـى اسـت كـه بـالذات با بدى ، خونريزى ، دروغ فساد، زبونى ، پستى ، حقارت و تـحمل زور و ظلم ناسازگار است ، مظهر عزت كبريايى است : (( ولله العزه و لرسوله و للمؤ منين )) 127.
آنـجـا كـه پـيـغـمـبـراكـرم مـى فـرمـايـد: (( شـرف المـرء قـيـامـه بـالليـل ، و عـزه اسـتغناوه عن الناس )) 128. يا على (ع ) به يارانش در صفين مى فرمايد: (( الحيوه فى موتكم قاهرين و الموت فى حيوتكم مقهورين )) 129 ياحسين بـن عـلى (ع ) مى فرمايد: لاارى الموت الاالسعاده والحيوه مع الظالمين الابرما.130 يا مى فرمايد: هيهات منا الذله .131 تكيه بر اهرم حس كرامت و شرافت ذاتى انسان اسـت كـه در هـر انـسـانـى بـالفـطـره وجـود دارد. در درجـه سوم ، آگاهى به حقوق و مسؤ وليتهاى اجتماعى است . در قرآن به مواردى بر مى خوريم كه با تيكه بر حقوق از دست رفته ديگران و يا حقوق از دست رفته خود مى خواهد حركت بيافريند:
و مـالكـم لا تـقـاتـلون فـى سـبـيـل الله و المـسـتـضـعـفـيـن مـن الرجـال و النـسـاء و الولدان الذيـن يـقـولون ربـنـا اخـرجـنـا من هذه القريه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنك وليا واجعل لنا من لدنك نصيرا132
چـه مى شود شما را؟ چرا نمى جنگيد در راه خدا و در راه خوار شمردگان از مردان و زنان و كـودكـانى كه مى گويند: پرودگارا! ما را از اين شهر ستمگران بيرون برو به لطف و عنايت خودت براى ما سرپرست و ياوربفرست .
در اين آيه كريمه براى تحريك به جهاد بر دو ارزش روحى تكيه شده است : يكى اينكه راه ، راه خـداسـت ، ديـگـر ايـنـكـه انـسـانـهـاى بـيـچـاره و بـى پـنـاهـى در چنگال ستمگران گرفتار مانده اند. در سوره حج مى فرمايد:
اذن للذيـن يـقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير الذين اخرجوا من ديارهم بـغـير حق الا ان يقولوا ربنا الله و لو لادفع الله الناس ‍ بعضهم بعض لهدمت صوامع و بـيـع و صـلوات و مـسـاجـد يـذكـر فيها اسم الله كثيرا و لينصرن الله من ينصره ان الله لقوى عزيز الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوه و اتو الزكوه و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر ولله عاقبه الامور133.
بـه مـؤ منان به موجب آنكه مظلوم واقع شده اند اجازه داده شد كه با دشمن جنگجو بجنگند. خداوند بر يارى مؤ منان تواناست ، همانها كه از خانه خود به ناحق بيرون رانده شده اند و جـرمـى نـداشـتـه جـز آنـكه گفته اند پروردگار ما خداست . و اگر نبود كه خداوند شر بعضى از مردم را وسيله بعضى ديگر دفع مى كند، صومعه ها، ديرها، كنشتها و مساجد كه در آنـجـا فـراوان يـاد خـدا مـى شـود منهدم مى گرديد. خداوند كسانى كه او را ياد مى كنند يارى مى كند، همانا خداوند نيرومندى فرادست است ، آنان را كه اگر در زمين مستقر سازيم نـمـاز را به پا مى دارند، زكات را مى پردازند به معروف فرمان مى دهند و از منكر باز مى دارند. پايان كارها از آن خداست .
در ايـن آيـه مـى بـينيم اجازه جهاد و دفاع را با اشاره به حقوق از دست رفته مجاهدين آغاز مـى كـنـد، امـا در عـين حال ، فلسفه اصلى دفاع را امرى بالاتر و ارزشى اصولى تر از حقوق از دست رفته عده اى ذكر مى كند، و آن اينكه اگر دفاع و جهاد در كار نباشد و اگر اهـل ايـمـان دست روى دست بگذارند، معابد و مساجد كه قلب پرطپش حيات معنوى جامعه است آسيب مى بيند و از كار مى ايستد. در سوره نساء مى فرمايد:
لايحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم 134.
خداوند فرياد به بدگويى را دوست نمى دارد مگر از كسى كه مظلوم واقع شده است .
بـديـهـى اسـت كـه ايـن نـوعى تشويق به قيام مظلوم است . در سوره شعرا پس ‍ از نكوهش شعرا و روحيه هاى خيالبافانه آنها مى گويد:
الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ذكروالله كثير و انتصروا من بعد ماظلموا135.
مـگر آنان كه ايمان آورده و شايسته عمل كنند و خدا را فراوان ياد كنند و پس از آنكه مظلوم واقع شدند (باشعر) انتقام خويش را از ستمگر بگيرند.
ولى در قرآن و سنت در عين اينكه زير بار ظلم رفتن از بدترين گناهان است و احقاق حقوق يـك وظـيـفـه اسـت ، بـاز هـمـه ايـنها به عنوان يك سلسله (( ارزشها)) مطرح است كه جنبه انـسـانـى ايـن مـسـائل اسـت ، قـرآن هرگز بر عقده هاى روانى و بر تحريك حسادتها و يا تـحـريـك شـهـوتـهـا و اشـتـهاها تكيه نمى كند، هرگز مثلا نمى گويد: فلان گروه چنين خوردند و بردند و كيف كردند، چرا تو به جاى آنها نباشى ؟
اگـر مـال كـسـى را بـه زور بـخـواهند از او بگيرند، اسلام اجازه نمى دهد كه به بهانه ايـنـكـه مـاديـات ارزشـى نـدارد صـاحب مال سكوت كند، همچنانكه اجازه نمى دهد اگر كسى نـامـوسش مورد تجاوز قرار گيرد به عذر اينكه اينها از مقوله شهوت است سكوت نمايد، بـلكـه دفـاع را وظـيـفـه مـى دانـد و (( المـقـتـون دون اهـله و مـاله )) را كـه در مقام دفاع از مال و ناموس يا مال خود كشته شود شهيد مى شمارد. اما منطق اسلام آنجا كه تشويق مى كند از مـال خـود دفـاع كن ، به صورت تحريك حرص و آز نيست ، بلكه به صورت دفاع از (( حق )) است كه يك ارزش است . همچنين آنجا كه دفاع از ناموس را واجب مى شمارد، نه به حـسـاب بزرگ شمردن شهوت است ، بلكه به حساب دفاع از يكى از بزرگترين نواميس اجتماع يعنى عفاف است كه مرد پاسدار آن قرار داده شده است .
2. عنوان مكتب
هـر مـكـتـب پـيـروان خـود را بـا يـك عـنـوان خـاص مـشـخـص مـى كـنـد. آن تـئورى كـه فـى المـثل تئورى نژادى است عنوانى كه پيروان آن مكتب را مشخص مى كند و به اعتبار آن عنوان آنها (( ما)) ى خاص مى گردند فى المثل (( سفيد پوستى )) است ، هنگامى كه پيروان آن مـكـتـب مـى گـويـنـد (( مـا)) يعنى گروه سفيدپوستان . يا تئورى ماركسيستى كه تئورى كـارگـرى اسـت پـيـروان خويش را با عنوان (( كارگرى )) مشخص ‍ مى كند و هويت آنها و مـشـخـص آنـهـا (( كـارگـرى )) اسـت ، (( مـا)) ى آنـهـا (( مـا)) ى (( كـارگـرى )) است : ما كـارگـران و زحـمـتـكشان . مذهب مسيح هويت پيروان خود را در پيروى از يك فرد مشخص مى كـنـد، گـويـى پيروان كارى به راه و يا به مقصد ندارند، تمام هويت جمعى آنها اين است كه مسيح كجاست كه آنجا باشند.
از جـمـله خـصـوصـيـات اسـلام ايـن اسـت كـه هـيـچ عـنـوانـى از قـبـيل عناوين نژادى ، طبقاتى ، شغلى ، محلى ، منطقه اى و فردى براى معرفى مكتب خود و پـيـروان ايـن مـكتب نپذيرفته است . پيروان اين مكتب با عناوين اعراب ، ساميها، فقرا اغنيا، مـستضعفان ، سفيدپوستان ، سياه پوستان ، آسياييها، شرقيها غربيها، محمديها، قرآنيها، اهـل قـبله و غيره مشخص ‍ نمى شوند. هيچ كدام از عناوين مزبور ملاك (( ما)) و ملاك وحدت و هويت واقعى پيروان اين مكتب به شمار نمى رود. آنجا كه پاى هويت مكتب و هويت پيروان او به ميان مى آيد همه آن عناوين محو و نابود مى شود فقط يك چيز باقى مى ماند. چه چيزى ؟ يـك (( رابـطـه )) ، رابطه ميان انسان و خدا، يعنى اسلام ، تسليم خدا بودن ، امت مسلمان چـه امـتى است ؟ امتى است كه تسليم خداست . تسليم حقيقت است ، تسليم وحى و الهامى است كـه از افـق حقيقت براى راهنمايى بشر در قلب شايسته ترين افراد طلوع كرده است . پس (( ما)) ى مسلمانان و هويت واقعى آنها چيست ؟ اين دين مى خواهد چه وحدتى به آنها ببخشد و چـه ماركى روى آنها بزند و زير چه پرچمى آنها را گرد آورد؟ پاسخ اين است : اسلام ، تسليم حقيقت بودن .
مـلاك وحـدتـى كـه هـر مـكـتـب بـراى پيروان خود قائل است راه بسيار خوبى است هم براى شـنـاخـت هدفهاى آن مكتب و هم براى به دست آوردن ديدگاه آن مكتب درباره انسان و جامعه و تاريخ .
3. شرايط و موانع پذيرش
قـبـلا گفتيم مكانيسم حركت تاريخ از نظر مكتبهاى گوناگون ، مختلف است : يكى مكانيسم طـبـيـعـى حـركـت را فـشـار يـك طبقطه بر طبقه ديگر و ارتجاعى بالذات بودن طبقه اى و انـقـلابـى بـالذات بودن طبقه ديگر مى داند، و ديگرى مكانيسم اصلى را در فطرت پاك كـمال جويانه و ترقى خواهانه بشر سراغ دارد، و يك مكتب ديگر چيز ديگر. بديهى است كه هر مكتب متناسب با اينكه مكانيسم حركت را چه مكانيسمى بداند در تعليمات خود شرايط و مـوجـبـات يـا مـوانـع و بـاز دارندها را توضيح مى دهد. مكتبى كه مكانيسم حركت را فشار طـبـقه اى بر طبقه ديگر مى داند، براى اينكه جامعه را به جنبش و حركت آورد، احيانا اگر به قدر كافى تضييق و فشار وجود نداشته باشد آن را مى آفريند براى اينكه جامعه را از ركود و سكون خارج نمايد. ماركس در بعضى آثار خود ياد آور شده است :
(( بـراى ايـنـكـه طـبـقـه اى از آزادگـان وجـود داشـتـه بـاشـد، وجـود طبقه اى از بردگان ضرورى است .))
در پايان همين بررسى نوشته است :
(( پـس امـكـان آزادى مـلت آلمـان در كـجاست ؟ پاسخ ما چنين است : بايستى طبقه اى كه به طور قاطعى در زنجير باشد تشكيل داد.)) 136
اينچنين مكتبى (( اصلاحات )) را مانع تلقى مى كند، چون اصلاحات فشار را كاهش مى دهد و كـاهـش فـشـار، مـانـع انـقـلاب و انـفـجـار مـى گـردد و حـداقـل آن را بـه تـاءخـيـر مى اندازد، برخلاف مكتبى كه به حركت فطرى و ذاتى جامعه قـائل اسـت ، ايـنـچنين مكتبى هرگز به ضرورت خلق زنجير براى طبقه اى فتوا نمى دهد، زيـرا فـشـار را شـرط لازم تـكـامل مى داند همچنانكه اصلاحات تدريجى را مانع پيشرفت تلقى نمى نمايد.
اسـلام در سلسله شرايط و موانع چه امورى را طرح كرده است ؟ در اسلام شرايط و موانع غـالبـا و يـا هـمـيـشـه در حـول فـطرت دور مى زند. قرآن گاهى بقاى بر پاكى اولى و اصلى را به عنوان شرط ذكر مى كند (هدى للمتقين ) 137 و گاهى نگرانى و دغدغه ناشى از تصور مسؤ وليت و تكليف در برابر نظام هستى را به عنوان شرط ذكر مى كند كـه تـحـت عـنـوان (( يـخـشـون ربـهـم بـالغـيـب )) يـا (( خـشـى الرحـمـن بـالغـيـب )) و امـثـال ايـنـهـا بـيان شده است 138. و گاهى زنده بودن و زنده ماندن فطرت را به عنوان شرط ذكر مى كند (( لينذرمن كان حيا)) 139. اسلام شرط پذيرش دعوت خود را پـاك بـودن دغـدغه و نگرانى و احساس مسؤ وليت در برابر آفرينش داشتن و زنده به حـيـات فـطـرى بـودن مـى دانـد. مـتـقـابـلا در مـوانـع ، از فـساد روحى و اخلاقى اثم قلب 140، ريـن (زنـگار) قلب 141، مختوم شدن دلها 142 نابينا شدن چشم بـصـيـرت 143، نـاشـنـوا شـدن گـوش دل 144، تـحـريـف شـدن كـتـاب نفس 145 پـيـروى از عـادات پـدران 146، پيروى از كبرا و شخصيتها 147 پـيـروى از و ظـن و گـمـان 148 و امثال اين امور ياد مى كند. اسراف و ترف و تنعم زدگـى را نـيـز از آن جـهـت مـانـع تـلقـى مـى كـند كه خويهاى حيوانى را تقويت و آدمى را تبديل به يك بهيمه و يا يك درنده مى نمايد. اين امور از نظر قرآن مانع حركت و جنبش در جهت خير و صلاح و تكامل جامعه است .
از نظر تعليمات اسلامى ، جوانان از كهنسالان و درويشان از ثروتمندان آمادگى بيشترى بـراى پـذيـرش دارنـد، زيـرا گـروه اول بـه عـلت كـمـى سـن و سـال هنوز بر فطرت از آلودگيهاى روانى دور مانده اند و گروه دوم به علت دور بودن از ثروت و رفاه .
ارائه شـرايـط و مـوانـع بـه ايـن گـونـه و بـه ايـن شكل ، مويد آن است كه قرآن مكانيسم تحولات اجتماعى و تاريخى را بيشتر روحى مى داند تا اقتصادى و مادى .
4. تعالى و انحطاط جوامع
هـر مـكـتـب اجـتـمـاعـى ، عـلى القـاعـده دربـاره عـلل تـعـالى و تـرقـى اجـتـمـاعـهـا و عـلل انـحـطـاط و انـهـدام آنها نظر مى دهد. طرز اظهار نظر يك مكتب درباره اين مطلب كه چه چـيـزهـايـى را عامل اساسى ترقى و يا عامل اساسى انحطاط مى داند، بيانگر اين جهت است كـه بـا چه ديدى به جامعه و تاريخ و جنبشهاى تكاملى و سيرهاى نزولى نگرد در قرآن كريم ، بويژه ضمن بيان قصص و حكايات ، به اين مطلب توجه شده است . ببينيم قرآن بـه اصـطـلاح زيـر بـنـايـى نـظر مى دهد و روبنايى ؟ به تعبير صحيح تر: قرآن چه چـيـزهـايـى را اسـاس و زيـربـنـا مـى داند و چه چيزهايى را روبنا؟ آيا توجهش به عنوان عـامـل اسـاسـى بـه مـسـائل مـادى و اقـتـصـادى اسـت و يـا بـه مـسـائل اعـتـقـادى و اخـلاقـى و يـا بـه هـمـه بـا هـم بـدون آنـكـه اولويـتـى قائل گردد؟
در قـرآن مـجـمـوعـا به چهار عامل مؤ ثر در اعتلاها و انحطاطها بر مى خوريم . به اختصار اشاره مى كنيم و مى گذريم :
الف . عدالت و بى عدالتى :
قـرآن ايـن مطلب را در آيات بسيارى منعكس كرده است ، از آن جمله است چهارمين آيه از سوره قـصـص كـه بـه مـنـاسـبـت (( آيـه اسـتـضـعـاف )) در پـيـش نقل و ترجمه شد:
ان فـرعـون عـلافـى الارض و جـعـل اهـلهـا شـيـعـا يـسـتضعف طائفه منهم يذبح ابنائهم و يستحيى نسائهم انه كان من المفسدين .
در ايـن آيـه كـريـمـه پس از آنكه برترى جويى فرعون كه ادعاى ربوبيت اعلى داشت و ديـگران را به منزله بندگان خود مى دانست ، و از تفرقه افكنى ميان مردم كه به عناوين گـونـاگـون ميان آنها تبعيض قائل مى شد و آنها را در برابر يكديگر قرار مى داد، و از ذليل ساختن گروه خاصى از مردم كشور خود و كشتن پسران آنها و نگهداشتن زنانشان (به مـنـظـور خـدمت فرعون و فرعونيان ) ياد مى كند، او را به عنوان يكى از تباهگران نام مى بـرد. بـديـهـى اسـت كـه جـمله انه كان من المفسدين اشاره است به اينكه اين گونه مظالم اجتماعى ، جامعه را از بيخ و بن برمى كند.
ب . اتحاد و تفرق :
در سـوره آل عـمـران آيـه 102 دسـتـور صـريح مى دهد كه بر مبناى ايمان و گرايش به ريسمان الهى متحد و متفق باشيد واز تفرق و تشتت بپرهيزيد. و پس از يك آيه مى فرمايد مـانـنـد پـشـيـنيان كه تفرق واختلاف كردند مباشيد. و نزديك به اين آيه است آيه 152 از سوره انعام .
در سوره انعام آيه 65 مى فرمايد:
قـل هـوالقـادر عـلى ان يـبـعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعاو يذيق بعضكم باس بعض .
بـگـو خداوند قادر است از بالا سر يا از زير پاى شما عذاب برانگيزد يا به شما جامه تـفـرق و گـروه گـروه شـدن بـپـوشـانـد و خـشـونت بعضى از شما را بر بعضى ديگر بچشاند.
در سوره انفال آيه 46 مى فرمايد:
و لاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم .
بـا يـكـديـگـر نـزاع نـكـنـيـد كـه نـزاع داخـلى سـسـتـى مـى آورد و سـسـتـى شـمـا را زايل مى كند.
ج . اجرا يا ترك امر به معروف و نهى از منكر:
قـرآن دربـاره ضـرورت امر به معروف و نهى از منكر بسيار سخن گفته است . از يكى از آيات صريحا استنباط مى شود كه ترك اين فريضه بزرگ در هلاكت و انهدام يك قوم مؤ ثـر اسـت و آن آيـه 79 از سـوره مـائده اسـت كـه يـكـى از علل دور افتادن كافران بنى اسرائيل از رحمت خدا را باز نداشتن يكديگر از منكرات يعنى ترك نهى از منكر ذكر كرده است .
كانوا لايتناهون عن منكر فعلوه ليس ما كانوا يفعلون .
يكديگر را از ارتكاب منكرات نهى نمى كردند و چه بد مى كردند.
در روايـات مـعـتـبـر اسـلامى راجع به نقش مثبت و منفى امر به معروف و نهى از منكر بسيار سخن رفته است و مجالى براى نقل آنها نيست .
د. فسق و فجور و فساد اخلاق
در اين زمينه نيز آيات بسيارى هست . يك سلسله آيات همانهاست كه (( ترف )) و (( مترف )) بـودن را علت هلاكت مى شمارد 149. و ديگر اكثر آياتى كه در آنها كلمه (( ظلم به ميان آمده است . در اصطلاح قرآن ، ظلم اختصاص ندارد به تجاوز فرد يا گروهى به حـقـوق فـرد يـا گـروه ديـگـر، شـامـل ظـلم فـرد بـه نـفـس خـود و شـامـل ظـلم يـك قـوم بـه نفس خود نيز مى شود. هر فسق و فجور و هر خروج از مسير درست انـسـانـيـت ، ظـلم اسـت . ظـلم در قـرآن در حـقـيـقـت مـفـهـوم اعـمـى دارد كـه هـم شـامـل ظـلم بـه غـيـر مـى گردد و هم شامل فسق و فجور وكارهاى ضداخلاقى . غالبا مورد اسـتـعـمـال ايـن كلمه مصداق دوم است . آياتى از قرآن كه ظلم به معنى اعم را علت هلاك يك قوم شمرده بسيار زياد است و از حوصله بحث مختصر ما خارج است .
از مـجـمـوع ايـن معيارها مى توان نظر قرآن را درباره بنياد جامعه و بنياد تاريخ به دست آورد. قـرآن بـراى بسيارى از امور كه برخى آنها را به اصطلاح روبنا مى خوانند، نقش قاطع و تعيين كننده قائل است .
تحول و تطور تاريخ
آنـچـه تاكنون گفته شد درباره يكى از دو مساءله مهم تاريخ يعنى ماهيت تاريخ بود كه آيا مادى است يا غير مادى مساءله مهم ديگر تحول و تطور تاريخ انسانى است .
مـى دانـيـم كـه انسان موجود اجتماعى منحصر به فرد نيست ، پاره اى جاندارهاى ديگر نيز بيش و كم زندگى اجتماعى و موجوديت اجتماعى دارند، زندگى شان با تعاون و همكارى و تقسيم وظايف و مسؤ وليتها تحت يك سلسله قواعد و قوانين منظم صورت مى گيرد. همه مى دانيم كه زنبور عسل اينچنين جاندارى است .
امـا يـك تـفـاوت اسـاسى ميان موجوديت اجتماعى انسان و موجوديت اجتماعى آن جانداران وجود دارد و آن ايـن اسـت كـه زنـدگـى اجـتـمـاعـى آن جـانـداران ثـابـت و يـكـنـواخـت اسـت ، تحول و تطورى در نظام زندگى آنها، و به تعبير موريس مترلينگ ، در تمدن آنها اگر ايـن تـعـبـيـر صـحـيـح بـاشـد رخ نـمـى دهـد، بـرخـلاف زنـدگـى اجـتـمـاعـى انـسـان كـه مـتـحـول و مـتـطـور اسـت ، بلكه داراى شتاب است ، يعنى تدريجا بر سرعت آن افزوده مى شود، لهذا تاريخ زندگى اجتماعى انسان دوره ها دارد كه از نظر گاههاى مختلف اين دوره ها با يكديگر متفاوت اند.
مـثلا از نظر لوازم معيشت : دوره صيد و شكار، دوره كشاورزى ، دوره صنعتى . از نظر نظام اقـتـصـادى : دوره اشـتراكى دوره برده دارى ، دوره فئوداليسم ، دوره سرمايه دارى ، دوره سـوسـياليزم . از نظر نظام سياسى : دوره ملوك الطوايفى ، دوره استبدادى ، دوره آريستو كـراسى ، دوره دموكراسى . از نظر جنسى : دوره زن سالارى ، دوره مرد سالارى . و همچنين از جنبه هاى ديگر.
چـرا ايـن تـطـور در زنـدگـى سـايـر جـانـداران اجتماعى ديده نمى شود؟ راز اين تطور و عـامـل اسـاسـى كـه مـوجـب مـى شـود انـسـان از يـك دوره اجـتـمـاعـى بـه دوره اجـتماعى ديگر منتقل مى شود، چيست ؟ به عبارت ديگر، آنچه در انسان هست كه زندگى را به جلو مى برد و در حـيـوان نـيـسـت ، چـيـسـت و اين انتقال و اين جلو بردن چگونه و تحت چه قوانينى و به اصطلاح با چه مكانيسمى صورت مى گيرد؟
البـتـه ايـنـجا معمولا يك پرسش از طرف فيلسوفان تاريخ مطرح مى شود و آن اين است كـه آيـا پـيـشـرفـت و تـكـامـل واقـعـيـت دارد؟ يـعـنـى واقـعـا تـغـيـيـراتـى كـه در طـول تـاريـخ در زنـدگـى اجـتـمـاعـى بـشـر رخ داده در جـهـت پـيـشـرفـت و تكامل بوده است ؟ ملاك و معيار تكامل چيست ؟
بـرخـى در ايـنـكـه ايـن تـغـييرات پيشرفت و تكامل شمرده مى شود ترديد دارند و در كتب مـربـوطـه مطرح است 150 و بعضى حركت تاريخ را دورى مى دانند، مدعى شده اند كـه تـاريـخ از يـك نـقـطـه حـركـت مـى كـنـد و پـس از طـى مـراحـلى بـار ديـگـر به نقطه اول مى رسد و شعار تاريخ اين است از سر.
مـثـلا يـك نـظـام قبايلى خشن وسيله مردمى بيابانگرد كه شجاعت و اراده دارند تاءسيس مى شـود. ايـن حـكـومـت بـه طـبيعت خود منجر به اشرافيت و اريستوكراسى مى گردد. انحصار طلبى در حكومت اشرافيت به انقلاب عامه و حكومت دموكراسى منتهى مى شود. هرج و مرج و بـى سـرپـرسـتـى و افـراط در آزادى در نـظـام دمـوكراسى بار ديگر سبب روى كار آمدن استبداد خشن وسيله روحيه قبايلى مى گردد.
مـا فـعـلا وارد ايـن بـحـث نـمـى شـويـم و بـه وقـت ديـگـر مـوكول مى كنيم . به صورت (( اصل موضوع )) بنابراين مى گذاريم كه حركت و سير تاريخ در مجموع ، در جهت پيشرفت است .
البـتـه لازم بـه يـاد آورى اسـت كـه همه كسانى كه تاريخ را در جهت پيشرفت مى بينند، اعـتـراف دارنـد كـه چـنين نيست كه همه جامعه ها در همه شرايط، آينده شان از گذشته شان بـهـتـر اسـت و جـامـعه ها همواره و بدون وقفه در جهت اعتلا سير مى كنند و انحطاطى در كار نـيـسـت . بـدون شـك جـامـعـه هـا تـوقـف دارنـد، انـحـطـاط و قـهـقـرا دارنـد، تـمـايـل بـه راسـت يـا چـپ دارنـد، و بـالاخـره سـقـوط و زوال دارند مقصود اين است كه جوامع بشرى در مجموع خود يك سير متعالى را طى مى كند.
در كـتـب فـلسـفـه تـاريـخ ايـن مـسـاءله كـه مـحـرك تـاريـخ چـيـسـت و عـامـل تـطور اجتماعى و جلو برنده تاريخ كدام است ، معمولا درباره اين مساءله نظرياتى به اين شكل طرح مى شود:
نظريات گوناگون درباره عامل محرك تاريخ
1. نظريه نژادى
طـبـق ايـن نـظـريـه ، عـامل اساسى پيش برنده تاريخ برخى نژادها هستند. بعضى نژادها استعداد تمدن آفرينى و فرهنگ آفرينى دارند و بعضى ديگر ندراند بعضى مى توانند عـلم و فـلسـفـه و صـنـعـت و اخلاق و هنر و غيره توليد كنند، برخى ديگر صرفا مصرف كننده هستند نه توليد كنند.
از ايـنـجـا نـتـيـجه گرفته مى شود كه نوعى تقسيم كار ميان نژادها بايد صورت گيرد نـژادهـايـى كـه اسـتـعـداد سياست و تعليم و تربيت و توليد فرهنگ و فن و هنر و صنعت دارند مسؤ ول چنين كارهاى انسانى و ظريف و عالى باشند و اما نژادهايى كه چنين استعدادى ندارند از اين گونه كارها معاف باشند و در عوض كارهاى زمخت بدنى و شبه حيوانى كه ظـرافت فكر و ذوق و انديشه نمى خواهد به آنها سپرده شود. ارسطو كه در باب اختلاف نـژادهـا چـنـين نظريه اى داشت به همين دليل ، برخى نژادها را مستحق برده داشتن و برخى ديگر را مستحق برده شدن مى دانست .
عـقـيـده بـعضى اين است كه عامل جلو بردن تاريخ نژادهاى خاصى است . مثلا نژاد شمالى بـر نـژاد جـنـوبـى بـرتـرى دارد، آن نـژاد بـوده كـه تـمدنها را پيش برده است . (( كنت گـبـيـنـو)) فـيـلسـوف مـعـروف فـرانـسـوى كـه در حـدود صـد سـال پـيـش سـه سـال بـه عـنـوان وزيـر مـخـتار فرانسه در ايران بوده است طرفدار اين نظريه است .
2. نظريه جغرافيايى
طبق اين نظريه ، عامل سازنده تمدن و به وجود آورنده فرهنگ و توليد كننده صنعت ، محيط طـبـيعى است . در مناطق معتدل ، مزاجهاى معتدل و مغزهاى نيرومند به وجود مى آيد. بوعلى در اوايـل كـتـاب قـانون شرحى مبسوط در تاءثير محيط طبيعى روى شخصيت فكرى ، ذوقى و احساسى انسانها بحث مى كند.
بـنـابـرايـن نـظـريـه ، آنـچـه انسانهارا آماده جلو بردن تاريخ مى كند نژاد و خون يعنى عامل وراثت نيست ، كه يك نژاد معين در هر محيط و منطقه اى كه باشد سازنده و پيش برنده تـاريـخ اسـت و نـژاد ديـگـر در هـر محيطى كه زيست كند فاقد چنان استعدادى است ، بلكه اختلاف نژادها معلول اختلاف محيطهاست ، با جابجا شدن نژادها تدريجا استعدادها هم جابجا مى شوند. پس در حقيقت ، اين اقليمهاى خاص و منطقه هاى خاص مى باشند كه پيش برنده و نـوآفرين مى باشند منتسكيو دانشمند جامعه شناس فرانسوى قرن هفدهم در كتاب معروف روح القوانين طرفدار اين نظريه است .
3. نظريه قهرمانان
طبق اين نظريه ، تاريخ را يعنى تحولات و تطورات تاريخ را چه از نظر علمى و چه از نظر سياسى يا اقتصادى يا فنى يا اخلاقى ، نوابغ به وجود مى آورند. تفاوت انسانها بـا سـايـر جـانـداران در ايـن است كه ساير جاندارها از نظر زيست شناسى يعنى از نظر اسـتـعـدادهـاى طـبـيـعـى در يـك درجـه انـد، تـفـاوتـى لااقـل تـفـاوت قـابـل مـلاحـظـه اى در مـيـان افـراد از اين نظر ديده نمى شود، بر خلاف افراد انسان كه احـيـانـا از نـظر استعدادها تفاوتهايى از زمين تا آسمان دارند. نوابغ افراد استثنايى هر جـامـعـه انـد. افـراد اسـتـثـنـايـى كـه از قـدرت خـارق العـاده اى از نـظـر عـقـل يـا ذوق يـا اراده و ابـتكار برخوردارند، هرگاه در جامعه اى پديد آيند آن جامعه از را نظر علمى و فنى يا از نظر اخلاقى يا از نظر سياسى يا از نظر نظامى جلو مى برند.
طـبـق ايـن نظريه اكثريت افراد بشر فاقد ابتكارند، دنباله روند، مصرف كننده انديشه و صنعت ديگران اند، اما همواره كم و بيش در هر جامعه اى يك اقليت مبتكر، ابداعگر، پيشرو و پـيشتاز، توليد كننده انديشه و آفريننده صنعت وجود دارد و آنان هستند كه تاريخ را به جلو مى رانند و وارد مرحله جديدى مى كنند. (( كارلايل فيلسوف معروف انگليسى كه كتاب مـعـروف قـهـرمانان (الابطال ) را نوشت واز رسول اكرم آغاز كرد، چنين نظريه اى دارد. از نظر كارلايل در هر قومى يك يا چند شخصيت تاريخى جلوه گاه تمام تاريخ آن قوم است ، و به عبارت صحيح تر، تاريخ هر قوم جلوه گاه شخصيت و نبوغ يك يا چند قهرمان است . مـثـلا تـاريـخ اسلام جلوه گاه شخصيت رسول اكرم است و تاريخ جديد فرانسه جلوه گاه شخصيت ناپلئون و چند نفر ديگر و تاريخ شصست ساله اخير شوروى جلوه گاه شخصيت لنين .
4. نظريه اقتصادى
طـبق اين نظريه ، محرك تاريخ ، اقتصاد است . تمام شؤ ون اجتماعى و تاريخى هر قوم و مـلت اعـم از شـؤ ون فـرهـنـگـى و مـذهـبـى و سـيـاسـى و نـظامى و اجتماعى جلوه گاه شيوه تـوليـدى و روابـط تـوليـدى آن جـامـعـه اسـت . تـغـيـيـر و تـحـول در بنياد اقتصادى جامعه است كه جامعه را از بيخ و بن زير و رو مى كند و جلو مى بـرد. نـوابـغ كـه در نـظـريـه پـيـش سـخـنشان به ميان آمد جز مظاهر نيازهاى اقتصادى ، سـيـاسـى و اجـتـمـاعـى جـامـعـه نـيـسـتـنـد و آن نـيـازهـا بـه نـوبـه خـود معلول دگرگونى ابزار توليد است . كارى ماركس ، و به طو ر كلى ماركسيستها و احيانا عـده اى از غير ماركسيستها، طرفدار اين نظريه اند. شايد رايج ترين نظريه ها در عصر ما همين نظريه باشد.
5. نظريه الهى
طـبـق اين نظريه آنچه در زمين پديد مى آيد، امر آسمانى است كه طبق حكمت بالغه به زمين فرود آمده است . تحولات و تطورات تاريخ ، جلوه گاه مشيت حكيمانه و حكمت بالغه الهى اسـت . پـس آنـچـه تاريخ را جلو مى برد و دگرگون مى سازد اراده خداوند است . تاريخ پـهـنـه بازى اراده مقدس الهى است . (( بوسوئه )) مورخ و اسقف معروف كه ضمنا معلم و مربى لويى پانزدهم بوده است طرفدار اين نظريه است .
ايـنـهـاسـت نـظـريـاتـى كـه مـعـمـولا در كـتـب فـلسـفـه تـاريـخ بـه عـنـوان علل محركه تاريخ طرح مى شود.
از نـظـر مـا ايـن گـونـه طـرح بـه هـيچ وجه صحيح نيست و نوعى (( خلط مبحث )) صورت گـرفـتـه اسـت . غـالبـا ايـن نـظـريـات به علت محركه تاريخ كه در پى كشف آن هستيم مـربـوط نـمـى شـود. مـثـلا نـظـريـه نـژاد يـك نـظـريـه جامعه شناسانه است و از اين جهت قـابـل طـرح اسـت كـه آيـا نـژادهـاى بـشـرى از نـظـر عـوامـل موروثى يك گونه استعداد دارند و هم سطح اند يا نه ؟ اگر هم سطح باشند همه نـژادهـا بـه يـك نـسـبـت در حـركـت تـاريـخ شـريـك انـد و لااقـل مـى تـوانـند شريك باشند، و اگر همسطح نباشند فقط برخى نژادها در جلو راندن تاريخ سهم داشته و مى توانسته داشته باشند. از اين نظر طرح اين مساءله صحيح است ، امـا راز فلسفه تاريخ همچنان مجهول مى ماند. فرضا معتقد شويم كه تنها يك نژاد است كـه تـحـول و تـطـور تـاريـخ بـه دسـت او صـورت مـى گـيـرد، از نـظـر حـل مـشـكـل بـا ايـنـكـه مـعـتـقـد شـويـم هـمـه انـسـانـهـا در تـحـول و تـطـور تـاريـخ دخـيـل انـد فـرقـى نـمـى كـنـد و مـشـكـلى حـل نـمـى شـود، زيـرا مـعـلوم نـيـسـت بـالاخـره چـرا زنـدگـى انـسـان يـا نـژادى از انـسـان مـتـحـول و مـتـطـور اسـت و زنـدگى حيوان اين چنين نيست . اين راز در كجا نهفته است ؟ اينكه عامل يك نژاد باشد يا همه نژادها راز تحرك تاريخ را نمى گشايد.
هـمـچـنـيـن نظريه جغرافيايى ، اين نظريه نيز به نوبه خود مربوط به يك مسئله جامعه شـنـاسـى مـفيدى است كه محيطها در رشد عقلى و فكرى و ذوقى و جسمى انسانها مؤ ثرند. بـعـضـى محيطها انسانها را در حد حيوان و يا نزديك به حيوان نگه مى دارد، ولى بعضى مـحـيـطـهـاى ديـگـر فاصله و تمايز انسان را از حيوانات بيشتر مى كند. طبق اين نظريه ، تـاريـخ تـنـهـا در ميان انسانهاى برخى اقليمها و منطقه ها تحرك دارد، در محيطها و منطقه ديـگـر ثـابـت و يـكـنـواخـت و شـبـيه سرگذشت حيوان است . اما پرسش اصلى سرجاى خود بـاقـى اسـت كـه مثلا زنبور عسل يا ساير جاندارن اجتماعى در همان اقليمها و منطقه ها نيز فـاقـد تـحرك تاريخ ‌اند. پس عامل اصلى كه سبب اختلاف اين دو نوع جاندار مى شود كه يـكـى ثـابـت مـى مـانـد و ديـگـرى دائمـا از مـرحـله اى بـه مـرحـله ديـگـر انتقال پيدا مى كند، چيست ؟
از ايـنـهـا بـى ربـطتر نظريه الهى است . مگر تنهاتاريخ است . كه جلوه گاه مشيت الهى اسـت ؟ هـمـه عـالم ، از آغـاز تـا انـجـام بـا هـمـه اسـبـاب و عـلل و مـوجـبـات و مـوانـع ، جـلوه گـاه مـشـيـت الهـى اسـت . نـسبت مشيت الهى با همه اسباب و عـلل جـهـان عـلى السـويـه اسـت . هـمـچـنـانـكـه زنـدگـى مـتـحـول و مـتـطـور انـسـان جـلوه گـاه مـشـيـت الهـى اسـت ، زنـدگـى ثـابـت ويكنواخت زنبور عـسل هم جلوه گاه مشيت الهى است . پس سخن در اين است كه مشيت الهى زندگى انسان را با چـه نـظـامـى آفـريـده و چـه رازى در آن نـهـاده اسـت كـه متحول و متطور شده ، در صورتى كه زندگى جانداران ديگر فاقد آن راز است ؟

next page

fehrest page

back page