next page

fehrest page

back page

ابو جعفر طبرى مى گويد : محمد بن سمعان براى من نقل كرد و گفت : در همان حال من و يحيى بر پل ايستاده بوديم و او با تعجب به من رو كرد و از شدت جريان آب و آن سختى و زحمتى كه يارانش براى كشيدن كشتيها متحمل مى شدند شگفت زده بود و به من گفت به نظر تو اگر در اين حال دشمن بر ما حمله كند چه كسى از ما در موقعيت بدتر خواهد بود؟ به خدا سوگند، هنوز سخن يحيى تمام نشده بود كه كاشهم (100) تركى همراه لشكرى پيدا شد و ابو احمد هنگام برگشت از كنار رود ابو الاسد او را گسيل داشته بود كه با يحيى روياروى شود؛ فرياد برخاست و زنگيان نگران شدند و من براى اينكه بهتر ببينم از جاى برخاستم و درفشهاى سرخ را ديدم كه از كرانه غربى رودخانه عباس پيش مى آيد، يحيى بن محمد هم بر كرانه غربى بود، زنگيان همين كه درفشها را ديدند همگى خود را در آب انداختند و از رودخانه گذشتند و به كرانه شرقى رفتند و جايى را كه يحيى بن محمد مستقر بود تخليه كردند و جز ده و اندى از يارانش كس ديگرى با او نماند. يحيى در اين حال برخاست ، شمشير و سپر خود را برداشت و پارچه اى بر كمر بست و همراه همان گروهى كه با او باقى بودند با قوم روياروى شد. ياران كاشهم ترك آنان را تير باران كردند و بيشترشان زخمى شدند. به يحيى هم سه تير اصابت كرد كه بازوى راست و ساق چپش را زخمى كرد و ياران يحيى همين كه او را زخمى ديدند از گرد او پراكنده شدند، در عين حال چون شناخته نشد كسى آهنگ او نكرد. يحيى برگشت و در يكى از زورقها نشست و خود را به كرانه شرقى رودخانه رساند و اين به هنگام نيمروز بود. در اين هنگام زخمهاى يحيى حال او را سنگين كرد و زنگيان كه شدت زخمهاى او را ديدند دلهايشان ناتوان و بيتابى آنان بيشتر شد و جنگ را رها كردند و كوشيدند كه خود را نجات دهند. سپاهيان و ياران سلطان همه غنيمتها را كه در كشتيها و زورقهاى كرانه غربى رودخانه بود تصرف كردند. در كرانه شرقى رودخانه زنگيان پس از اينكه بسيارى از ايشان كشته و اسير شده بودند از گرد يحيى پراكنده شدند و تمام آن روز را در حال عقب نشينى بودند. چون شامگاه فرا رسيد و تاريكى شب پرده افكند همگان راه خود را پيش گرفتند و رفتند. يحيى كه پراكنده شدن ياران خويش را ديد بر زورقى كه آنجا بود نشست و طبيبى بنام عباد (101) را با خود همراه كرد و اميد داشت كه بتواند خود را به لشكرگاه سالار زنگيان برساند. يحيى به راه خود ادامه داد و همين كه نزديك دهانه رودخانه رسيد چشمش به زورقها و بلمهاى ياران سلطان افتاد كه در دهانه رودخانه مستقر بودند، يحيى ترسيد كه اگر از ميان آنان عبور كند متعرض زورق او بشوند، قايقران يحيى را به كرانه غربى رود رساند و او و طبيبش ‍ را كنار كشتزارى كه آنجا بود پياده كرد. يحيى در حالى كه از شدت زخمها سنگين بود شروع به حركت كرد تا آنكه خود را جايى افكند و آن شب را همانجا ماند. چون آن شب را به صبح آورد زخمهايش دوباره خونريزى كرد؛ عباد طبيب برخاست و به اميد آنكه كسى را ببيند راه افتاد، برخى از سپاهيان سلطان را ديد و با اشاره جايى را كه يحيى افتاده بود نشان داد، آنان آمدند كنار او ايستادند و وى را گرفتند. چون خبر دستگيرى يحيى به سالار زنگيان (خبيث ) (102) رسيد بر او سخت بيتابى كرد و بسيار رنجور شد. آن گاه يحيى را نزد ابو احمد بردند و ابو احمد او را پيش معتمد به سامراء فرستاد. يحيى سوار بر شترى بود و مردم جمع شده بودند و او را مى نگريستند معتمد دستور داد در ميدان اسبدوانى سكوى بلندى بسازند كه ساخته شد، يحيى را بر آن سكو بردند تا همه مردم او را ببينند و در حضور معتمد كه براى همين كار آمده و نشسته بود او را نخست با چوبهاى گره دار دويست تازيانه زدند، سپس ‍ دستها و پاهايش را بر خلاف جهت يكديگر بريدند و شمشير بر او زدند و سرانجام سرش را جدا كردند و بدنش را سوزاندند.
ابو جعفر طبرى مى گويد : محمد بن حسن براى من نقل كرد و گفت : چون يحيى بحرانى كشته شد و خبر به سالار زنگيان رسيد به يارانش ‍ گفت همين كه كشته شدن او بر من بسيار گران آمد و اندوه من بر او بسيار شد مورد خطاب واقع شدم و به من گفته شد : كشته شدن او براى تو خير و بهتر بود زيرا كه او سخت آزمند بود. سالار زنگيان آن گاه روى به گروهى كه من ميان ايشان بودم كرد و گفت : از جمله آزمنديهاى او اين بود كه در يكى از غنائمى كه به دست آورديم دو گردن بند وجود داشت كه هر دو به دست يحيى افتاد و آن را كه گرانبهاتر بود از من پوشيده داشت و آن را كه كم ارزش تر بود به من عرضه نمود، سپس از من خواست همان گردن بند كم ارزش را هم به او ببخشم و من چنان كردم ؛ گردن بندى را كه پوشيده نگه داشته بود به من ارائه دادند و آن را ديدم ؛ يحيى را خواستم و به او گفتم گردن بندى را كه پنهان كرده اى براى من بياور؛ او همان گردن بند كم ارزش تر را كه به او بخشيده بودم آورد و منكر آن شد كه گردن بند ديگرى برداشته باشد، براى بار دوم آن گردن بند گرانبها پيش ديدگانم نمودار شد! و من در حالى كه آن را مى ديدم و او نمى ديد شروع به توصيف آن كردم ، مبهوت شد و رفت و آن را آورد و از من خواست آن را هم به او ببخشم ، چنين كردم و به او فرمان دادم از خداوند طلب آمرزش كند.
ابو جعفر طبرى مى گويد : محمد بن حسن ، از قول محمد بن سمعان براى من نقل كرد كه سالار زنگيان روزى گفته است : پيامبرى به من عرضه شد، آن را نپذيرفتم ، گفتند : چرا نپذيرفتى ؟ گفت : پيامبرى رنجهايى دارد كه ترسيدم نتوانم تحمل كنم !
ابو جعفر طبرى مى گويد : امير ابو احمد كنار رودخانه ابو الاسد برگشت و همانجا درنگ كرد، ميان همراهانش ، از سپاهيان و غير ايشان ، بيماريها افتاد و مرگ ميان آنان در افتاد، امير ابو احمد همچنان همانجا ماند تا كسانى كه از مرگ رسته بودند از بيمارى بهبود يابند و سپس به بادآورد كوچ كرد و آنجا لشكر گاهى ساخت و فرمان داد ابزارهاى جنگى و بلمها و زورقها را بازسازى كنند و به سپاهيان مقررى بپردازند و سپس كشتيها را از سرداران و وابستگان و بردگان خويش انباشته كرد و به سوى لشكرگاه ناجم (سالار زنگيان ) حركت كرد و گروهى از سرهنگان خود را فرمان داد به مواضعى كه براى ايشان تعيين كرده بود، از آن جمله به كنار رود ابو الخصيب و جاهاى ديگر، گسيل شوند و به ديگران كه گروه كمتر بودند فرمان داد همراهش باشند و در جايى كه او خواهد بود با دشمن جنگ كنند. زنگيان از پراكندگى ياران و سپاهيان ابو احمد آگاه شدند و گروه بسيارى آهنگ او كردند و ميان ابو احمد و ايشان جنگ در گرفت و شمار كشتگان و زخميهاى هر دو گروه بسيار شد، سپاهيان ابو احمد قصرها و خانه هايى را كه زنگيان براى خود ساخته بودند آتش زدند و گروه بسيارى از زنان مردم بصره را رها ساختند و نجات دادند، سپس زنگيان شدت و فشار حمله خود را همانجا متمركز كردند كه ابو احمد مقيم بود و گروه بسيارى از زنگيان آمدند، آن چنان كه مقاومت در قبال آنان با شمار اندكى كه همراه ابو احمد بودند امكان نداشت . ابو احمد مصلحت ديد كه از برابر آنان كناره گيرى كند و به ياران و سپاهيان خود دستور داد با آرامش و بدون شتاب ، ميان قايقهاى خود برگردند و آنان همان گونه رفتار كردند. گروهى از سپاهيان ابو احمد بجا ماندند و به بيشه ها و تنگه هاى آنجا رفتند، ناگاه گروهى از زنگيان كه كمين ساخته بودند بيرون آمدند و با آنان در افتادند. آنان از خود دفاع كردند و شمار بسيارى از زنگيان را كشتند و چندان ايستادگى كردند كه همگى كشته شدند زنگيان سرهاى آنان را بريدند و نزد سالار خود بردند و اين موضوع موجب فزونى سركشى و نيرو و شيفتگى او به خودش گرديد. ابو احمد هم با سپاه خود به بادآورد رفت و همانجا ماند و براى بازگشت به جنگ زنگيان در صدد آماده سازى سپاهيان خود بود. اما در روزهايى كه وزش تندبادها شروع شده بود آتشى در اطراف لشكرگاه ابو احمد شعله ور شد كه تمام لشكرگاه را فرا گرفت و ابو احمد ناچار به واسط برگشت و اين در شعبان همين سال بود. (103)
او تا ماه ربيع الاول همانجا ماند و سپس از واسط آهنگ سامراء كرد و اين بدان سبب بود كه معتمد به او نوشته بود و وى را براى جنگ با يعقوب بن ليث صفارى امير خراسان فرا خوانده بود. ابو احمد محمد مولد را به جانشينى خود براى جنگ با سالار زنگيان گماشت . سالار زنگيان از خبر آتش گرفتن لشكرگاه ابو احمد آگاه بود تا آنكه دو مرد از اهالى آبادان پيش او آمدند و به او خبر دادند؛ صاحب زنج در اين هنگام چنين اظهار داشت كه اين كار از الطاف خداوند نسبت به او و امداد او بر دشمنانش است و چنين نمود كه او در پيشگاه خداوند بر ابو احمد و لشكرش نفرين كرده است و آتشى از آسمان فرود آمده و آنان را سوزانده است .
سالار زنگيان به كارهاى ياوه و تباهى خود برگشت و سركشى او شدت يافت ، او على بن ابان مهلبى را گسيل داشت و بيشتر سپاه را همراه او كرد و سليمان بن جامع را بر مقدمه خود گماشت و لشكرى را كه همراه يحيى بن محمد بحرانى و سليمان بن موسى شعرانى بود ضميمه لشكر على بن ابان كرد و به آنان فرمان داد آهنگ اهواز كنند. در آن هنگام صفجور تركى فرمانرواى اهواز بود و نيزك قائد هم با او بود. دو لشكر در صحرايى كه دشت ميشان نام دارد روياروى شدند و جنگ كردند. زنگيان پيروز شدند، نيزك با بسيارى از يارانش كشته شد و اصغجون تركى غرق گشت و گروه بسيارى از فرماندهان سلطان اسير شدند كه حسن بن هرثمه معروف به شارى و حسن بن جعفر از جمله ايشان بودند. على بن ابان خبر پيروزى را براى سالار زنگيان نوشت و درفشها و سرهاى بريده و اسيران فراوانى را نزد او فرستاد. على بن ابان وارد اهواز شد و همانجا مقيم شد و همراه زنگيان خود تباهى بار مى آورد و دهكده ها و نخلستانها را غارت مى كرد تا آنكه معتمد على الله موسى بن بغا را براى جنگ با سالار زنگيان برگزيد و او در ذيقعده همان سال از سامرا بيرون آمد و معتمد عباسى شخصا او را تا پشت دو باروى شهر بدرقه كرد و آنجا بر او خلعت پوشاند. موسى حركت كرد، او پيشاپيش خود عبدالرحمان بن مفلح را به اهواز و اسحاق بن كنداخ را به بصره و ابراهيم بن سيما را به بادآورد فرستاد.
ابو جعفر طبرى مى گويد : همينكه عبدالرحمان بن مفلح وارد اهواز شد كنار پل اريق (104) ده روز توقف كرد و سپس به مقابله با على بن ابان مهلبى رفت و با او در افتاد و على او را شكست داد. عبدالرحمان از پيش او بازگشت و آماده شد و براى جنگ با مهلبى برگشت و سخت با او در افتاد و بسيارى از زنگيان را كشت و بسيارى را اسير گرفت و على بن ابان و زنگيان همراهش گريختند و به جايى كه معروف به بيان بود رفتند. سالار زنگيان هر چه خواست ايشان را به جنگ برگرداند، به سبب ترسى كه با دلهاى آنان آميخته بود نپذيرفتند. سالار زنگيان كه چنين ديد به آنان اجازه داد به لشكرگاهش ‍ بروند و آنان رفتند و همگى با هم در همان شهرى كه ساخته بود مقيم شدند.
عبدالرحمان بن مفلح خود را به حصن مهدى رساند تا در آنجا لشكرگاه بسازد. صاحب زنج على بن ابان را به مقابله او فرستاد كه جنگ كرد ولى نتوانست بر عبدالرحمان دست يابد و ناچار نزديك بادآورد رفت . ابراهيم بن سيما در بادآورد بود كه با على در افتاد و على شكست خورد و گريخت و براى بار دوم به جنگ ابراهيم بن سيما آمد كه باز هم ابراهيم او را شكست داد. على شبانه عقب نشينى كرد و خود را به بيشه زار و جنگل انداخت و از همان راه كنار رود يحيى رسيد. چون خبر گريز او به عبدالرحمان بن مفلح رسيد طاشتمر تركى را همراه لشكرى از موالى و وابستگان به تعقيب او فرستاد و آنان به سبب سختى و ناهموارى زمين و اينكه انباشته از نى و خاربن بود به على دست نيافتند. طاشتمر نيزار و خارستان را آتش زد و زنگيان گريزان بيرون آمدند و گروهى از آنان را به اسيرى گرفت و با (خبر) پيروزى و اسيران به حضور عبدالرحمان بن مفلح برگشت . على بن ابان هم در جايى كه نامش نسوخ بود فرود آمد و اين خبر به عبدالرحمان بن مفلح رسيد خود را به عمود رساند و آنجا مقيم شد، على بن ابان خود را كنار رودخانه سدره رساند و به سالار زنگيان نامه نوشت و از او مدد خواست و تقاضا كرد براى او بلم بفرستد. سالار زنگيان براى او سيزده بلم فرستاد كه گروه بسيارى از يارانش در آنها بودند. على بن ابان و همراهانش نيز در همين بلمها سوار شدند و به عبدالرحمان رسيدند ولى آن روز ميان دو لشكر جنگى صورت نگرفت و برابر يكديگر ايستادند.
چون شب فرا رسيد على بن ابان گروهى از ياران خود را كه به دليرى و پايدارى آنان اطمينان داشت برگزيد و در حالى كه سليمان بن موسى معروف به شعرانى هم همراهش بود و ديگر لشكريان خويش را بر جاى نهاده بود تا كارش پوشيده بماند حركت كرد و خود را پشت لشكرگاه عبدالرحمان رساند و ناگاه بر لشكرگاهش شبيخون زد و تا حدودى توفيقى نصيب او شد. عبدالرحمان از او فاصله گرفت و چهار بلم از بلمهاى خود را بر جاى گذاشت كه على بن ابان به غنيمت گرفت و برگشت و عبدالرحمان هم به راه خود ادامه داد و به دولاب رسيد و همانجا ماند و مردانى از سپاه خود را آماده ساخت و طاشتمر تركى را بر آنان فرماندهى داد و به مقابله على بن ابان فرستاد، آنان در حالى كه على بن ابان در جايى بنام باب آرز بود به او رسيدند و با او در افتادند و على بن ابان كنار رود سدره عقب نشست ، طاشتمر براى عبدالرحمان نوشت كه على از مقابل او گريخته است . عبدالرحمان با لشكر خويش آمد و خود را به عمود رساند و آنجا مقيم شد و يارانش را براى جنگ آماده ساخت و بلمهاى خود را مهيا كرد و طاشتمر را به فرماندهى آنان گماشت ؛ او خود را به دهانه رودخانه سده رساند و با على بن ابان جنگ سختى كرد كه على شكست خورد و ده بلم از او به غنيمت گرفته شد؛ على گريزان و ترسان نزد سالار زنگيان برگشت . عبدالرحمان هم حركت كرد و در بيابان لشكرگاه ساخت ، عبدالرحمان بن مفلح و ابراهيم بن سيما به نوبت به لشكرگاه صاحب زنج حمله مى كردند و با او در مى افتادند و كسانى را كه آنجا بودند به وحشت مى انداختند. اسحاق بن كنداجيق (105) هم در آن هنگام والى بصره بود و مانع رسيدن خوار و بار به لشكرگاه زنگيان شده بود. سالار روزى كه از حمله عبدالرحمان بن مفلح و ابراهيم بن سيما وحشت داشت همه ياران و سپاهيانش را جمع مى كرد و چون جنگ با آن دو تمام مى شد گروهى از سپاهيان خود را به ناحيه بصره مى فرستاد كه با اسحاق بن كنداجيق نبرد كنند. آنان چندين ماه بر اين حال بودند تا هنگامى كه موسى بن بغا از جنگ با زنگيان بركنار شد.
ابو جعفر طبرى مى گويد : سبب بركنارى موسى چنين بود كه معتمد عباسى ولايت فارس و اهواز و بصره و نواحى ديگرى را به برادر خويش ابو احمد واگذار كرد و اين پس از آسوده شدن ابو احمد از جنگ با يعقوب ليث صفارى و گريز او بود. ابو احمد مسرور بلخى را فرمانده جنگ با زنگيان كرد و موسى بن بغارا از آن كار بركنار ساخت . و چنان پيش آمد كه ابن واصل با عبدالرحمان بن مفلح جنگ كرد و او را اسير كرد و كشت . ابن واصل طاشتمتر تركى را هم كشت و اين درگيريها در ناحيه رامهرمز بود. مسرور بلخى ابو الساج را به فرماندهى جنگ با زنگيان و ولايت اهواز گماشت . و ميان او و على بن ابان مهلبى در ناحيه دولاب جنگى در گرفت كه در آن عبدالرحمان داماد ابو الساج كشته شد و ابو الساج به عسكر مكرم (106) عقب نشينى كرد؛ زنگيان وارد اهواز شدند و مردم آن شهر را كشتند و اسير كردند و خانه هاى آنان را آتش زدند.
ابو جعفر مى گويد سالار زنگيان پس از هزيمت ابو الساج لشكريان خود را به ناحيه بطيحه و حوانيت و دشت ميشان گسيل داشت و چنين بود كه واسط در جنگ ميان ابو احمد و يعقوب ليث كه در دير عاقول صورت گرفته بود از نظاميان خالى شده بود و زنگيان به آن طمع بسته بودند و سليمان بن جامع را همراه لشكرى از زنگيان براى تصرف واسط فرستادند. سالار زنگيان لشكر ديگرى را به فرماندهى احمد بن مهدى با زورقهايى كه تيراندازان سپاهش در آنها نشسته بودند از پى سليمان گسيل داشت و آنها را كنار رود نهر المراءه فرستاد، لشكر ديگرى هم به سرپرستى سليمان بن موسى روانه كرد و فرمان داد كنار رودى كه به رود يهودى معروف بود مستقر بود. ميان اين لشكرها و لشكرهاى خليفه كه در اين سرزمينهاى باقى مانده بودند جنگهاى سختى در گرفت كه گاه به سود اين گروه و گاه به سود آن گروه بود؛ زنگيان سرانجام توانستند بطيحه و حوانيت را متصرف و به واسط مشرف شوند. در آن هنگام محمد مولد از سوى خليفه حاكم آن شهر بود - ميان محمد مولد و سليمان بن جامع جنگهاى بسيارى اتفاق افتاده است كه بر شمردن و شرح همه آنها سخن را به درازا مى كشاند - وضع چنين بود تا آنكه سالار زنگيان با فرستاد لشكرى كه شمارش يكهزار و پانصد تن و به سرپرستى خليل بن ابان برادر على بن ابان مهلبى بود او را يارى داد. ابو عبدالله زنجى هم كه معروف به مذوب و يكى از سرداران مشهور زنگيان بود همراه ايشان بود. در نتيجه سليمان بن جامع نيرومند شد و با محمد مولد در افتاد و او را شكست داد و در ذى حجه سال دويست و شصت و چهار همراه سياهان و فرماندهان وارد واسط شد و مردمى بسيار از اهالى واسط را كشت و شهر را غارت كرد و بازارها و خانه ها را آتش زد و بسيارى از خانه ها را هم ويران ساخت . يكى از سرهنگان با نام اذكنجوز بخارى كه از سوى محمد بن مولد ماءمور دفاع از واسط بود استقامت كرد و آن روز را تا هنگام عصر دفاع و پايدارى كرد و سپس كشته شد. كسانى كه در لشكر سليمان بن جامع فرماندهى سواران را بر عهده داشتند خليل بن ابان و عبدالله مذوب بودند. احمد بن مهدى جبائى فرمانده زورقها و مهريار زنجى فرمانده بلمها بودند، سليمان بن موسى شعرانى و دو برادرش فرماندهى ميمنه و ميسره سپاه را بر عهده داشتند، سليمان بن جامع هم فرماندهى بر همه سپاه را بر عهده داشت و همراه با فرماندهان زنگى خود و پيادگان بود؛ آنان همگى متحد بودند و چون واسط را غارت كردند و مردمش را كشتند و به خواسته خود رسيدند جملگى از واسط بيرون رفتند و به سوى جنبلاء (107) حركت كردند و همانجا مقيم شدند و به تباهى و ويرانى پرداختند. در ماههاى نخست سال دويست و شصت و پنج زنگيان به نعمانيه (108) و جرجرايا (109) و جبل (110) هجوم بردند، تاراج كردند و ويران ساختند و كشتند و آتش زدند و مردم دهكده هاى عراق از آنان گريختند و به بغداد پناه بردند.
ابو جعفر طبرى مى گويد : على بن ابان مهلبى بر بيشتر ولايات اهواز چيره شد و همچنان تباهى و ويرانى بار آورد و آتش مى زد، ميان او و ميان كارگزاران و فرماندهان نظامى سلطان (خليفه )، مانند احمد بن ليئويه و محمد بن عبدالله كردى و تكين بخارى و مطرح بن جامع و اغرتمش ‍ تركى و ديگران ، همچنين ميان او و كارگزاران يعقوب ليث صفارى ، مانند خضر بن عنبر و ديگران جنگهاى بزرگى در گرفته است كه گاه به سود على بن ابان و گاه به زيانش بوده است و در بيشتر آن جنگها على بر طرف مقابل پيروز مى شد. بدين گونه اموال زنگيان و غنيمتهايى كه از شهرها و نواحى مختلف به دست آورده بودند بسيار شد و كار ايشان بزرگ و منزلت آنان در نظر مردم شكوهمند شد و خطر زنگيان براى معتمد عباسى و برادرش ابو احمد گران گرديد. زنگيان دنيا را تقسيم كرده بودند، على بن محمد ناجم سالار زنگيان و پيشواى مذهبى آنان كنار رود ابو الخصيب مقيم بود و آنجا شهرى بزرگ ساخته و آن را مختاره نام نهاده بود و با خندقها آن را استوار ساخته و محصور كرده بود و در آنجا مردم را از روى ميل و اجبار جمع كرده بود كه بيرون از شمار بودند، اميران و سرهنگانش در بصره و اطراف آن بودند و طبق شيوه خليفه خراج آن نواحى را مى گرفتند و بصره در تصرف ايشان بود. على بن ابان مهلبى بزرگترين امير و فرمانده نظامى زنگيان بود كه بر اهواز و شهرهاى تابع آن چيره شده بود و شهرهايى چون شوشتر و رامهرمز را نيز به تصرف خويش درآورده بود و مردم تسليم او شده بودند. او خراج مى گرفت و اموالى بيرون از شمار به دست آورد.
سليمان بن جامع و سليمان بن موسى شعرانى همراه احمد بن مهدى جبايى در واسط و شهرهاى تابع آن بودند و آن منطقه را به تصرف خويش آورده بودند و شهرهاى استوار ساخته و دارايى و حاصل كشاورزى و خراج آن را مى گرفتند و كارگران و كارگزاران و سرهنگان خود را در آن منطقه مرتب ساخته بودند و به آنان مقررى مى پرداختند. چون سال دويست و شصت و هفت هجرى فرا رسيد و خطر زنگيان جدى شد و بيم آن بود كه پادشاهى عباسيان از ميان برود و منقرض شوند، بدين سبب ابو احمد موفق ، كه همان طلحه پسر متوكل است ، چاره اى نديد مگر اينكه شخصا آهنگ آنان كند و اين كار بزرگ را با راءى و چاره انديشى خويش ‍ سامان دهد و خود در آوردگاهها حضور يابد. او پسر خويش ابو العباس را به عنوان مقدمه و فرمانده پيشتازان گسيل داشت . ابو احمد سوار شد و به بستان هادى در بغداد آمد و ياران و سپاهيان ابو العباس را سان ديد و اين در ماه ربيع الاخر همين سال بود، شمار آنان ده هزار مرد سواره و پياده بود كه در بهترين صورت و كامل ترين ساز و برگ بودند. بلمها و زورقها و پلهاى پيش ساخته متحرك براى عبور پيادگان همراهشان بود و همه چيز محكم و استوار ساخته شده بود. ابو العباس از بستان هادى حركت كرد و ابو احمد براى بدرقه او سوار شد و تا هنگامى كه در دهكده بزرگ كه نامش فرك بود فرود آمد او را بدرقه مى كرد و از آنجا برگشت ، ابو العباس چند روزى در فرك ماند تا يارانش به او بپيوندند و شمار ايشان كامل شود.
سپس به مداين رفت چند روزى آنجا ماند، آن گاه به دير عاقول كوچ كرد آنجا نامه يى از نصير كه معروف به ابو حمزه و از سرداران بزرگ ابو العباس و فرمانده بلمها و زورقها بود رسيد. ابو العباس او را به عنوان پيشاهنگ پيشتازان از راه دجله گسيل داشته بود، نصير براى ابو العباس ‍ نوشته بود كه سليمان بن جامع همين كه از آمدن ابو العباس آگاه شده است با سواران و پيادگان و كشتى هاى خود حركت كرده و جبائى را به فرماندهى مقدمه خود گماشته است و اينك در جزيره اى كه نزديك بردودا و چهار فرسخ بالاتر از واسط قرار دارد فرود آمده اند و سليمان بن موسى شعرانى هم با لشكريان خود به رودخانه ابان رسيده است هم لشكر زمينى دارد و هم لشكر دريايى . گويد : چون ابو العباس اين نامه را خواند از آنجا كوچ كرد و خود را به جرجرايا و از آنجا به دهانه رود صلح (111) رفت و بر مركبها سوار شد و خود را به صلح رساند سپس پيشتازان خود را براى كسب خبر فرستاد. گروهى از پيشتازان برگشتند و به او خبر دادند كه آن قوم رسيده اند و پيشاهنگان آنان نزديك صلح رسيده اند و افراد ساقه لشكر آنان در بستان موسى بن بغا مستقر شده اند كه پايين تر از واسط قرار دارد. ابو العباس همين كه اين موضوع را دانست از شاهراهها كناره گرفت و سپاهيان او پيشتازان زنگيان را ديدند و بنابر سفارشى كه ابو العباس ‍ كرده بود از مقابل ايشان عقب نشستند؛ آن چنان كه زنگيان طمع بستند و فريب خوردند و آنان را تعقيب كردند و بر آنان فرياد مى زدند كه براى خودتان فرماندهى پيدا كنيد كه جنگ كند كه فرمانده و امير شما اينك سرگرم شكار است .
همينكه زنگيان در صلح به ابو العباس نزديك شدند او همراه سواران و پيادگانى كه داشت براى نبرد با آنان بيرون آمد و دستور داد فرياد بكشند و خطاب به ابو حمزه بگويند : اى نصير تا چه هنگام از جنگ با اين سگها خوددارى و درنگ مى كنى ؟ به جنگ آنان برگرد. نصير با زورقها و بلمهاى خود كه مردان در آنها نشسته بودند برگشت . ابو العباس هم سوار بر بلمى شد و محمد بن شعيب هم با او بود و ياران و سپاهيان او زنگيان را از هر سو احاطه كردند و زنگيان شكست خوردند و گريختند و خداوند زنگيان را به دست ابو العباس و يارانش مغلوب كرد و آنان زنگيان را مى كشتند و جلو مى راندند تا آنجا كه به قريه عبدالله رسيدند كه شش ‍ فرسنگ دورتر به غنيمت گرفتند و گروهى از زنگيان امان خواستند و گروهى از ايشان را به اسيرى گرفتند و كشتيهاى بسيارى از ايشان غرق شد و اين روز (و اين جنگ ) نخستين پيروزى براى ابو العباس بود.
ابو جعفر مى گويد : چون اين جنگ سپرى شد و اين روز گذشت سرهنگان و دوستان ابو العباس ‍ به او پيشنهاد كردند تا لشكرگاه خود را همانجا قرار دهد كه به آن رسيده بود و آنان از نزديك شدن زنگيان به او بيم داشتند، ولى ابوالعباس ‍ نپذيرفت و گفت : بايد خود به واسط رود و آنجا فرود آيد. چون خداوند بر چهره سليمان بن جامع و همراهانش زد و او شكست خورد و گريخت سليمان بن موسى شعرانى هم از كناره رود ابان گريخت و خود را به سوق الخميس رساند؛ سليمان بن جامع هم خود را كنار رود امير رساند. زنگيان هنگامى كه با ابو العباس روبه رو شدند ميان خود رايزنى كردند و گفتند : اين مرد نوجوانى است كه چندان ورزيدگى و تجربه اى در جنگ ندارد و راءى درست اين است كه ما با تمام نيروى خود با او روياروى شويم و در همين نخستين رويارويى كوشش كنيم تا او را از ميان برداريم يا مجبور به عقب نشينى كنيم و اين موجب ترس و روى گرداندن او از جنگ با ما شود. آنان همين كار را كردند و همگان جمع شدند و كوشش كردند، ولى خداوند متعال ترس از او و دليرى او را بر دل ايشان افكند و به آنچه پنداشته بودند ترسيدند و براى آنان فراهم نشد.
فرداى همان روز كه جنگ اتفاق افتاد، ابو العباس سوار شد و در بهترين وضع وارد واسط گشت و آن روز جمعه بود براى نماز جمعه برپاخاست و گروه بسيارى از ياران و پيروان زنگيان از او امان خواستند. ابو العباس سپس به عمر كه در يك فرسنگى واسط است كوچ كرد و آن را لشكرگاه خود قرار داد. ابو حمزه نصير و ديگران به او اشاره كرده بودند كه لشكرگاه خود را بالاتر از واسط قرار دهد كه از زنگيان بر او بيم داشتند، ابو العباس نپذيرفت و گفت : من جز در عمر لشكرگاه نخواهم ساخت ، او به ابو حمزه دستور داد در دهانه بردودا كه فراتر از واسط است فرود آيد، ابو العباس از رايزنى ياران خود و شنيدن پيشنهادهاى آنان خوددارى كرد و فقط به راى و تصميم خود عمل كرد و در عمر فرود آمد و شروع به ساختن بلمها و زورقها كرد و هر صبح و شام با زنگيان جنگ مى كرد. او غلامان ويژه و وابستگان خود را در بلمها مستقر كرد و در هر بلمى فرماندهى از خودشان تعيين كرد.
پس از آن جنگ ، سليمان هم آماده شد و نيروهاى خود را جمع و سپس آنان را از سه راه گسيل داشت : گروهى از راه رودخانه ابان و گروهى از صحراى تمرتا و گروهى از بردودا. ابو العباس با آنان روياروى شد و چيزى نگذشت كه شكست خوردند و پراكنده شدند. گروهى از آنان خود را به سوق الخميس و گروهى ديگر به مازروان و گروهى ديگر به صحراى تمرتا رساندند؛ گروهى ديگر كناره رود ماذيان را پيمودند و گروهى از آنان به بردودا رفتند. سپاهيان ابو العباس به تعقيب آنان پرداختند. ابو العباس هدف اصلى خويش را تعقيب گروهى قرار دارد كه كرانه رود ماذيان را پيش گرفته بودند و از تعقيب آنان دست برنداشت تا آنكه در برمساور به گروهى از ايشان رسيد و سپس برگشت . او كنار همه راهها و دهكده ها مى ايستاد و درباره آنها مى پرسيد و همه مناطق را شناسايى مى كرد؛ راهنمايان آگاهى نيز همراهش بودند و ابو العباس تمام آن سرزمين و راههاى نفوذى آن و راههايى كه به بيشه زارها و باتلاقها منتهى مى شد شناسايى كرد و به لشكرگاه خويش در عمر برگشت و چند روزى براى استراحت خود و يارانش ‍ همانجا مقيم شد.
آن گاه قاصدى پيش او آمد و او را آگاه كرد كه زنگيان جمع شده و آماده اند كه به لشكرگاه ابو العباس يورش آورند و مى خواهند از سه راه هجوم بياورند و گفته اند ابو العباس جوانى مغرور و به خود شيفته است و تصميم گرفته اند گروهى را در كمينگاهها بگمارند و از سه راه به لشكرگاهش بيايند. ابو العباس از اين موضوع بر حذر شد و آماده گرديد. در همين حال زنگيان به لشكرگاه او روى آوردند و بيش از ده هزار نفر در صحراى تمرتا و حدود همان شمار در برهثا در كمين نهادند و بيست بلم انباشته از افراد آهنگ لشكرگاه ابو العباس كردند و قصدشان اين بود كه ابو العباس و سپاهيانش را به تعقيب خود وادارند تا از كمينگاه بگذرند و افرادى كه كمين كرده اند از پشت بر آنان حمله كنند. ابو العباس همينكه با زنگيان در افتاد ياران خود را از تعقيب آنان منع كرد و چنين وانمودند كه شكست خورده اند و برمى گردند. زنگيان دانستند كه حيله آنان كارساز نيست و در اين هنگام سليمان و جبائى با بلمها و زورقهاى بسيار به لشكرگاه ابو العباس حمله آوردند. ابو العباس ياران خود را به صورت پسنديده اى آرايش نظامى داده بود و به ابو حمزه نصير فرمان داد كه در بلمها و زورقهاى مرتب و آراسته به زنگيان حمله كند و او آهنگ ايشان كرد. ابو العباس هم در يكى از بلمهاى خود كه غزال نام داشت سوار شد و براى آن پاروزنانى ورزيده برگزيد و محمد بن شعيب اشتيام را همراه خود ساخت گروهى از ياران و غلامان ويژه خود را برگزيد و نيزه به آنان داد و سواران را هم فرمان داد كه بر ساحل رودخانه به موازات او حركت كنند و گفت : تا آنجا كه مى توانيد به راه خود ادامه دهيد مگر اينكه جويها و رودخانه ها راهتان را ببرد و مسدود كند و ميان دو گروه جنگ در گرفت . معركه و ميدان جنگ از كنار دهكده رمل تا تا رصافه بود، سرانجام خداوند متعال شكست را براى زنگيان مقرر داشت و گريختند و ياران ابو العباس ‍ توانستند چهارده بلم از آنان به غنيمت بگيرند و سليمان و جبائى گريختند و مشرف به نابودى شده بودند و چون اسبهاى آنان را به غنيمت گرفته بودند آن دو با پاى پياده گريختند و تمام افراد سپاه زنگيان بدون اينكه يك نفر از ايشان به پشت سرش نگاه كند گريختند و خود را به طهيثا (112) رساندند و هر ابزار و اثاثى كه داشتند رها كردند. ابو العباس برگشت و در لشكرگاه خويش در عمر فرود آمد و كشتيها و زورقهايى را كه از زنگيان به غنيمت گرفته بود مرمت و اصلاح كرد و مردان را در آنها جاى داد. زنگيان هم پس از آن بيست روز همان جا بودند و هيچ كس از ايشان آشكار نمى شد.
ابو جعفر طبرى مى گويد : پس از آن جبايى هر سه روز با پيشتازان مى آمد و برمى گشت . او در راه سپاهيان ابو العباس چاله هايى كند و در آن سيخهاى تيز آهنى نهاد و با بوريا پوشاند و نهان كرد و آنها را در راههايى كه سواركاران حركت مى كردند بيشتر قرار داد و چنان بود كه تعقيب كنندگان از آن راهها آنان را تعقيب مى كردند. جبايى به كناره هاى لشكرگاه ابو العباس حمله مى كرد و با اين كار مى خواست سواران را به تعقيب خود وادار كند.
روزى پس از حمله جبايى سواران به تعقيب او پرداختند، همان گونه كه هميشه تعقيب مى كردند، اسب سرهنگى از فرغانيان در چاله اى افتاد و سپاهيان و ياران ابو العباس از اين پيشامد به حيله جبايى پى بردند و از آن بر حذر شدند و از پيمودن آن راهها خوددارى كردند.
ابو جعفر مى گويد : زنگيان در اينكه هر بامداد به جنگ ابو العباس آيند اصرار مى ورزيدند. آنان بر كرانه رود امير لشكرگاه ساختند و گروه بسيارى همراه آنان بودند. سليمان به سالار زنگيان نامه نوشت و از او خواست بلمهايى برايش گسيل دارد كه هر كدام چهل پاروزن داشته باشد. در فاصله بيست روز چهل بلم بزرگ آكنده از جنگاوران و شمشيرها و سپرها و نيزه ها به يارى او رسيد. ابو العباس را با آنان جنگهاى پياپى بود كه در بيشتر آن ياران او پيروز و زنگيان مغلوب مى شدند، ابو العباس ‍ هم براى پيشروى در رودخانه ها و تنگه ها اصرار مى ورزيد و خود را به شهرى كه سليمان بن موسى شعرانى كنار رود خميس ساخته و منيعه نام نهاده بود، رساند. ابو العباس چند بار خويشتن را به خطر انداخت و به هلاكت و مرگ نزديك شد و به سلامت ماند گروهى از فرماندهان زنگيان از او امان خواستند كه ايشان را امان داد و خلعت پوشاند و ضميمه لشكر خود ساخت و گروهى از فرماندهان ايشان را كشت و ميان او و زنگيان همچنان روزگار مى گذشت . سرانجام به ابو احمد موفق خبر رسيد كه سليمان بن موسى بن شعرانى و جبائى و سرداران ديگر زنگيان كه در منطقه واسط مستقرند به سالار خود نامه نوشته اند و از او خواسته اند كه ايشان را با فرستادن على بن ابان مهلبى يارى دهد. على كه در اين هنگام امير همه فرماندهان و سالار اميران بود در اطراف اهواز مقيم بود و بر آن شهر و توابع آن چيره . سالار زنگيان براى او نوشت با همه كسانى كه پيش اويند به ناحيه اى كه سليمان بن جامع مقيم است برود و هر دو براى جنگ با ابو العباس متحد شوند.
بدين سبب بود كه ابو احمد تصميم گرفت خودش به واسطه برود و شخصا در آوردگاه حاضر شود. او در صفر اين سال از بغداد بيرون رفت و در فرك لشكرگاه ساخت و چند روزى آنجا ماند تا لشكريان و كسانى كه مى خواهند با او بروند به او بپيوندند، او كه آلات و ابزار دريايى (آبى ) هم فراهم كرده بود از فرك به مدائن و از آنجا به دير عاقول و سپس به جرجرايا و قنى ، پس از آن به جبل و سرانجام به صلح رفت و در يك فرسنگى واسط فرود آمد و لشكرگاه ساخت . پسرش ابو العباس با گروهى از سواران كه سران سپاهش بودند به استقبال پدر آمد. و چون پدر درباره آنان از پسر پرسيد چگونگى پايدارى و خيرخواهى آنان را براى پدر بيان كرد.
ابو احمد نخست بر پسر خويش ابو العباس و سپس بر فرماندهانى كه همراهش بودند خلعت بخشيد و ابو العباس به لشكرگاه خويش كه در عمر بود برگشت و شب را آنجا گذراند. بامداد فردا ابو احمد بر كنار آب و در پيچ و خم رودخانه حركت كرد و پسرش ابو العباس با همه لشكريان خود و ابزارهاى آبى به صورت جنگ و با همان آرايشى كه با زنگيان مى جنگيدند به رويارويى پدر آمد كه ابو احمد چگونگى آرايش ‍ آنان را ستود و شاد شد. ابو احمد حركت كرد تا كنار دهكده يى كه به آن قريه عبدالله مى گفتند فرود آمد و مقررى و عطاى همه لشكريان را پرداخت و پسرش ابو العباس را پيشاپيش خود در كشتيها فرستاد و خود از پى او روان شد. ابو العباس در حالى كه سرهاى كشته شدگان و اسيرانى را كه از سپاه شعرانى گرفته بود همراه داشت به استقبال پدر آمد و ابو احمد فرمان داد گردن اسيران را زدند. و از آنجا كوچيد و آهنگ شهرى كرد كه شعرانى آن را ساخته و منيعه نام نهاده بود و در سوق الخميس قرار داشت .
ابو احمد پيش از جنگ با سليمان بن جامع با شعرانى جنگ كرد (113) زيرا شعرانى پشت سر ابو احمد قرار داشت و ترسيد كه اگر نخست با سليمان بن جامع جنگ كند شعرانى از پشت سرش حمله آورد و او را از سليمان به خود باز دارد و سرگرم سازد، همين كه ابو احمد نزديك شهر رسيد زنگيان براى جنگ با او بيرون آمدند، جنگى سست كردند و گريختند. سپاهيان ابو العباس بر ديوارها و باروى شهر رفتند و بر هر كس كه ديدند شمشير نهادند، زنگيان پراكنده شدند و ابو العباس وارد منيعه شد؛ سپاهيانش را كشتند و اسير گرفتند و هر چه را در شهر بود به تصرف در آوردند و شعرانى در حالى كه فقط ويژگانش همراهش ‍ بودند گريخت . سپاهيان ابو العباس آنان را تعقيب كردند تا آنجا كه گريختگان با باتلاقها رسيدند و گروه بسيارى از ايشان غرق شدند و ديگران به بيشه ها و نيزارها گريختند در حالى كه توانسته بودند از اين شهر پنج هزار زن مسلمان را كه در دست زنگيان بودند نجات دهند و اين غير از زنان زنگى بود كه بر آنان دست يافته بودند.
ابو احمد فرمان داد زنانى را كه زنگيان اسير گرفته بودند به واسط ببرند و آنان را به كسان و خويشاوندانشان بسپارند. او آن شب را كنار شهر گذراند و بامداد به مردم اجازه داد كه همه اسباب و ابزار و كالاهاى زنگيان را غارت كنند؛ مردم وارد شهر شدند و هر چيز را كه در آن بود غارت بردند. ابو احمد فرمان داد باروى آن شهر را ويران و خندقش را پر كنند و هر چه را كه آنجا باقى بود بسوزانند، مقدار فراوانى برنج و جو و گندم از اين دهكده ها كه شعرانى بر آنها چيره شده بود بدست آمد. ابو احمد فرمان داد انبارداران را كشتند و مقرر داشت تا آن برنج و جو و گندم را بفروشند تا بهاى آن را به مصرف پرداخت و مقررى و عطاى وابستگان و بردگان و لشكريانش رساند. اما شعرانى و برادرش خود را به مذار رساندند و او به سالار زنگيان نامه نوشت و اين موضوع را به اطلاع او رساند و اينكه به مذار پناه برده است .
ابو جعفر طبرى مى گويد : محمد بن حسن بن سهل براى من نقل كرد و گفت : محمد بن هشام كرنبائى ، كه معروف به ابو وائله است ، براى من نقل كرد و گفت : آن روز من پيش سالار زنگيان بودم ، او سخن مى گفت كه ناگاه نامه سليمان رسيد و موضوع شكست و پناه بردن خود را به مذار نوشته بود، همين كه صاحب زنج آن نامه را گشود و چشمش به موضوع شكست و گريز افتاد بند شكمش گشوده شد و براى قضاى حاجت برخاست و برگشت و نشست و نامه را برداشت و دقت كرد، همين كه چشمش به موضوع شكست افتاد باز برخاست و اين كار را چند بار تكرار كرد و من در بزرگى مصيبت هيچ شك و ترديدى نكردم ولى خوش نداشتم از او بپرسم ؛ چون اين كار طولانى شد گستاخى كردم و گفتم : مگر اين نامه سليمان بن موسى نيست ! گفت : چرا، خبرى نوشته است كه پشت را درهم مى شكند، گفته است : كسانى كه به مقابله او آمده بودند چنان با او در افتادند كه هيچ چيز از (لشكر) او باقى نمانده است و اين نامه خود را از مذار نوشته است و چيزى جز خويشتن را به سلامت در نبرده است .
ابو وائله گفت : به ظاهر اين را بلايى بزرگ شمردم و خدا مى داند چه شادى اى در دل خويش نهان داشتم . او گويد : على بن محمد صاحب زنج بر اين خبر ناخوشى كه رسيده بود شكيبايى و تظاهر به دليرى كرد و نامه يى به سليمان بن جامع نوشت و او را بر حذر داشت كه مبادا بر سر او همان رود كه بر شعرانى رفت ، و به او فرمان داد در كار خويش بيدار و در حفظ و نگهدارى آنچه پيش اوست كوشا باشد.
ابو جعفر طبرى مى گويد : پس از اين موضوع ابو احمد را همتى جز تعقيب سليمان بن جامع نبود. پيشتازان او آمدند و خبر آوردند كه سليمان در حوانيت است . ابو احمد پسرش ابو العباس را با ده هزار تن گسيل داشت ؛ او خود را به حوانيت رساند و سليمان را آنجا نديد ولى آنجا دو تن از سرهنگان زنگيان كه به شجاعت و نيرو شهره بودند برخورد، يكى از آن دو معروف به شبل بود و ديگرى ابو الندى نام داشت و از ياران قديمى سالار زنگيان بودند كه آن دو را در همان آغاز خروج خود به فرماندهى گماشته بود، سليمان بن جامع اين دو سرهنگ را در حوانيت گذاشته بود تا غلات و جو و گندم فراوانى را كه گرفته بودند حفظ و نگهدارى كنند. ابو العباس با آن دو جنگ كرد و گروهى از مردان آن دو را كشت و گروه بسيارى را با تير زخمى كرد و آنان كوچكترين و دليرترين و گزينه ترين مردان سليمان بن جامع بودند كه به آنان اعتماد داشت . آن روز تا هنگامى كه تاريكى شب ميان دو گروه حائل شد جنگ ميان آنان ادامه داشت ؛ در آن روز ابو العباس ‍ كركى بزرگى كه در حال پرواز بود چنان با تير زد كه ميان زنگيان افتاد و تير در بدنش باقى بود و گفتند : اين تير ابو العباس است و از آن به بيم افتادند. در آن روز گروهى از زنگيان از ابو العباس امان خواستند كه ايشان را امان داد و از يكى از ايشان از جاى اقامت سليمان بن جامع پرسيد، به او خبر داد كه سليمان در شهرى كه در منطقه طهيثا ساخته مقيم است . در اين هنگام ابو العباس با اطلاع صحيح از جايگاه سليمان نزد پدر خود برگشت و آن دو براى حفظ غلات كه در حوانيت بدست آورده اند آنجايند. در اين هنگام ابو احمد به ياران خود فرمان داد آهنگ طهيثا كنند، ابو احمد اموال را فراهم آورد و به لشكريان خويش مقررى آنان را داد و نخست آهنگ منطقه بالاى بردودا كرد تا از آنجا به طهيثا برود كه راهى جز آن وجود نداشت . لشكريان پنداشتند كه او قصد گريز دارد و نزديك بود پراكنده شوند كه از حقيقت امر آگاه شدند. ابو احمد به دهكده اى در خوذيه رسيد و بر رودخانه مهروز پلى بست كه سواران از آن گذشتند، او همچنين به حركت خويش ادامه داد تا آنكه فاصله ميان او و شهرى كه سليمان بن جامع ، در منطقه طهيثا به نام منصوره ساخته بود، دو ميل شد و با همه لشكريان خويش همانجا ماند. آسمان باران نكويى فرو باريد و آن روزها سرما شدت يافت . ابو احمد به باران و سرما سرگرم شد و از جنگ بازماند. چون سرما اندكى كاهش يافت ابو احمد همراه تنى چند از سرهنگان و وابستگان خويش به جستجوى جايى برآمد كه بتوان در اسبها را به جولان آورد، او نزديك ديوار آن شهر رسيد كه گروه بسيارى از زنگيان با او روياروى شدند و از چند جا افرادى كه كمين كرده بودند از كمينگاه بيرون آمدند و جنگ در گرفت و سخت شد؛ گروهى از دليران پياده شدند و چندان دفاع كردند كه از تنگناهايى كه در آن افتاده بودند بيرون آمدند. از ميان غلامان ابو احمد غلامى كه نامش وضيف علمدار بود و تنى چند از سرهنگان زيرك ترك اسير شدند، در همين جنگ احمد بن مهدى جبائى يك از سرهنگان بلند مرتبه زنگيان كشته شد. ابو العباس او را تيرى زد كه از پره هاى بينى او خورد و تا مغزش نفوذ كرد و مدهوش بر زمين افتاد او را در حالى كه زنده بود از آوردگاه بيرون بردند و تقاضا كرد او را نزد سالار زنگيان ببرند و آنان او را كنار رود ابو الخصيب و به شهرى كه سالارشان نام آن را مختاره نهاده بود، بردند او را با همان حال مقابل وى نهادند، اين مصيبت بر او گران آمد چرا كه جبائى از بزرگترين ياران و شكيباترين ايشان در اطاعت از سالار زنگيان بود. جبائى چند روزى زنده بود و معالجه مى كرد و سپس مرد، بيتابى سالار زنگيان بر مرگ او سخت شد و خودش كنار جسد او رفت و غسل و كفن كردنش را بر عهده گرفت و بر او نماز گزارد و سپس كنار گورش ايستاد تا او را به خاك سپردند آن گاه روى به ياران خود كرد و آنان را پند و اندرز داد و از مرگ جبائى ياد كرد. مرگ او در شبى بود كه رعد و برق بود و بدان گونه كه از سالار ايشان نقل كرده اند گفته است : به هنگام قبض روح جبائى ترنم فرشتگان را كه براى او دعا مى كرده و رحمت مى فرستاده اند مى شنيده است . سالار زنگيان در حالى از دفن جبائى برگشت كه شكستگى و اندوه بر رخساره اش آشكار بود.

next page

fehrest page

back page