next page

fehrest page

back page

ابو جعفر طبرى مى گويد: نعمان همراه اعراب حركت كرد و به نهاوند رسيد و اين موضوع به سال هفتم خلافت عمر بود. دو گروه روياروى شدند و جنگ درگرفت . مسلمانان مشركان را تا كنار خندقها عقب راندند و آنان به شهرها و دژهاى خود پناهنده شدند و اين كار بر مسلمانان گران آمد. طليحه به نعمان گفت : پيشنهاد مى كنم و چنين مصلحت مى بينم كه گروهى از سواران را گسيل دارى و ايشان را تحريك كنى و چون تحريك شوند برخى از ايشان بيرون خواهند آمد و با شما درگير خواهند شد، شما براى آنان راه بگشاييد، آنان طمع خواهند بست و به تعقيب شما مى پردازند و شما ناگاه برگرديد و حمله كنيد تا خداوند به آنچه دوست مى دارد ميان ما و ايشان حكم كند. نعمان اين كار را انجام داد و همان گونه بود كه طليحه پنداشته بود و ايرانيان از دژها و حصارهاى خود بيرون آمدند و چون مسلمانان را تعقيب كردند ناگاه نعمان با مردم حمله آورد و جنگى سخت كردند آنچنان كه شنوندگان نظير آن را نشنيده بودند. اسب نعمان لغزيد و او را با سر بر زمين كوفت و نعمان كشته شد. رايت را برادرش نعيم برداشت ، حذيفه پيش آمد و نعيم رايت را به او سپرد. مسلمانان كشته شدند امير خود را پوشيده داشتند و همچنان به جنگ ادامه دادند تا شب فرا رسيد و تاريك شد؛ مشركان برگشتند و مسلمانان آنان را تعقيب كردند مشركان سرگردان شدند و جنگ را رها كردند، مسلمانان تيغ بر آنان نهادند و بيرون از شمار از آنان كشتند، آنان به فيروزان كه در حال فرار بود رسيدند او به گردنه يى رسيد كه گروه بسيارى استر در حالى كه عمل بر آنان بود عبور مى كردند و بدين سان اجل او فرا رسيد و كشته شد و مسلمانان مى گفتند: خداوند را لشكرهايى از عمل است .
مسلمانان وارد نهاوند شدند و به هر چه كه در آن بود دست يافتند و غنايم اين جنگ بسيار بود و براى عمر گسيل داشتند كه چون غنايم را بديد بگريست . مسلمانان به او گفتند: امروز روز شادى و شادكامى است ، گريه تو از چيست ؟ گفت : گمان مى كنم كه خداوند متعال اين گونه غنايم را از رسول خود كه سلام و درود بر او باد و از ابوبكر به سبب خيرى كه بر آنان اراده فرموده بود پوشيده داشته است و چنين مى بينم كه گشايش اين غنايم براى من به سبب شرى است كه نسبت به من اراده فرموده است ؛ بعيد نيست و چيزى نمى گذرد كه اين اموال مسلمانان و مردم را به فتنه دراندازد.
عمر سپس دستهاى خود را سوى آسمان برافراشت و دعا مى كرد و مى گفت :
بار خدايا، مرا در پرده عصمت قرار ده و به خويشتنم وا مگذار! و اين كلمات را مكرر ادعا مى كرد و همه آن اموال را ميان مسلمانان تقسيم كرد.
(148) (199) از سخنان على عليه السلام درباره اهل بصره
در اين خطبه كه با عبارت كل واحد منهما يرجو الامرله (هريك از آن دو حكومت را براى خود اميدوار است ) شروع مى شود، ابن ابى الحديد پس از توضيح لغات و اينكه ضمير تثنيه آن دو به طلحه و زبير برمى گردد مطالب زير را آورده است . او ضمن شرح اين جمله على عليه السلام كه فرموده است بدون ترديد اين يكى در صدد آن است كه جان آن يكى را بگيرد مى گويد: سخنى درست است كه در آن هيچ شكى نيست كه ممكن نيست رياست را دو تن با يكديگر تدبير كنند و اگر هر يك از آن دو به چيزى كه مى خواست مى رسيد بر ديگرى شورش مى كرد و او را مى كشت زيرا كه پادشاهى و ملك عقيم است مورخان نوشته اند كه طلحه و زبير پيش از شروع جنگ با يكديگر اختلاف داشتند و آن دو در مورد اينكه كداميك عهده دار پيشنمازى باشند اختلاف كردند تا آنجا كه عايشه به محمد بن طلحه و عبدالله بن زبير فرمان داد تا پايان جنگ يك روز اين و يك روز آن با مردم نماز بگزارند. (200)
وانگهى عبدالله بن زبير مدعى بود كه عثمان روز جنگ در خانه اش به خلافت او تصريح كرده است و دليلى كه عرضه مى داشت اين بود كه عثمان او را در پيشنمازى جانشين خود كرده و بار ديگر مدعى مى شد كه عثمان به خلافت او نص صريح كرده است . طلحه خواست فرمان دهد كه مردم بر او به امارت سلام دهند و از اين جهت كه از قبيله تيم بود خود را به عايشه مقرب مى دانست و زبير هم شوهر اسماء خواهر عايشه بود و سرانجام عايشه به مردم فرمان داد كه به هر دو به امارت سلام دهند. در مورد سرپرستى و فرماندهى جنگ هم با يكديگر اختلاف داشتند آن چنان كه در آغاز كار هر دو خواهان آن بودند و سپس هر دو از آن كناره گرفتند.
ما در بخشهاى گذشته اخبار بسيارى از جنگ جمل آورده ايم .
از اخبار جنگ جمل 
ابو مخنف روايت مى كند و مى گويد: همين كه مردم براى نبرد صف كشيدند و روياروى شدند، على عليه السلام به ياران خود فرمود: هيچ كس از شما يك تير نيندازد و هيچ يك از شما نيزه يى نزند تا من فرمان دهم و پس از اينكه آنان شروع به جنگ و كشتار كنند. ياران جمل شروع به تيرباران سخت و پياپى كردند، ياران امير المومنين (ع ) فرياد برآوردند و گفتند: اى امير المومنين ! تيرهاى آنان ما را از پاى درآورد، جسد مردى را هم كه كشته شده بود كنار خيمه كوچكى كه على (ع ) در آن بود آوردند و گفتند: اين فلانى است كه كشته شده است . فرمود: بار خدايا، گواه باش . سپس ‍ فرمود: اين را بر اين قوم حجت آوريد. در اين هنگام جسد مردى ديگر را كه كشته شده بود آوردند و گفتند: اين هم كشته شده است . على همچنان عرضه داشت : بار خدايا، گواه باش و افزود كه اين را هم بر اين قوم حجت آوريد. در اين هنگام عبدالله بن بديل بن ورقاء خزاعى كه از اصحاب بود در حالى كه جسد برادر خود عبدالرحمان را كه تيرى خورده و كشته شده بود بر دوش مى كشيد آمد و جسد را مقابل على (ع ) بر زمين نهاد و گفت : اى امير المومنين ! اين برادر من است كه كشته شده است . در اين هنگام على عليه السلام انا لله و انا اليه راجعون بر زبان آورد و زره پيامبر (ص ) را كه نامش ذات الفضول بود خواست و پوشيد. دامن زره را به دست خويش از شكم خود بالاتر گرفت و به يكى از نزديكان خود فرمود: تا بر كمر او عمامه يى به صورت كمربند بست و سپس شمشير را بر شانه انداخت و رايت سپاه رسول خدا (ص ) را كه نامش عقاب بود به فرزندش محمد سپرد و به دو فرزند گرامى خود حسن و حسين عليهما السلام فرمود: من به سبب قرب شما به رسول خدا (ص ) شما را رها كردم و رايت را به برادرتان دادم .
ابو مخنف مى گويد: على عليه السلام گرد ياران خود گشت و اين آيه را تلاوت مى كرد: آيا مى پنداريد به بهشت وارد مى شويد و بر شما مثل آنچه بر كسانى كه پيش از شما درگذشته اند نرسيده است ! رنج و سختى بر آنان رسيد و متزلزل شدند تا آنجا كه پيامبر و آنان كه به او گرويده بودند گفتند: نصرت خداوند كجاست ؟ هان كه نصرت خداوند نزديك است . (201) سپس گفت : خداوند بر ما و شما صبر ارزانى فرمايد و براى ما و شما نصرت و عزت مقدر دارد و براى ما و شما در هر كارى پشتيبان باشد.
سپس قرآنى را با دست خود برافراشت و فرمود: چه كسى اين قرآن را مى گيرد و ايشان را به آنچه در آن است فرا مى خواند؟ و در قبال اين كار بهشت براى او خواهد بود. پسرى جوان كه نامش مسلم بود برخاست كه جامه يى سپيد بر تن داشت ، گفت : من اين قرآن را مى گيرم . على (ع ) به او نگريست و فرمود: اى جوانمرد! اگر اين قرآن را بگيرى نخست دست راست تو قطع مى شود، بايد آن را با دست چپ بگيرى كه آن هم قطع خواهد شد و سپس چندان شمشير بر تو زده مى شود تا كشته شوى . جوان گفت : مرا صبر بر اين كار نيست . على (ع ) براى بار دوم فرياد برآورد باز همان جوان برخاست و على (ع ) همان سخن را تكرار كرد و آن جوان هم همان سخن را چند بار تكرار كرد. سرانجام جوان گفت : من اين قرآن را مى گيرم و آنچه تو گفتى در راه خدا اندك است . پس قرآن را گرفت و راه افتاد و همين كه ميان آنان رسيد فرياد برآورد و گفت : اين كتاب خدا ميان ما و شما حكم باشد. مردى بر او ضربتى زد و دست راست او را بريد، قرآن را به دست چپ گرفت ، ديگر ضربه اى زد و دست چپش را جدا كرد قرآن را در آغوش گرفت چندان بر او شمشير زدند كه كشته شد.
ام ذريح عبدى در اين باره چنين سروده است :
بار خدايا مسلم با قرآنى كه مولاى ايشان به او سپرده بود به سوى آنان رفت و آنان را به ايمان و دادگرى فرا خواند و كتاب خدا را بر آنان تلاوت كرد كه آنان را به بيم نينداخت و در حالى كه مادرشان (عايشه ) ايستاده بود لبه هاى شمشير خود را از خون او خضاب بستند. آرى عايشه آنان را به گمراهى فرمان مى دهد و ايشان را منع نمى كند (202)
ابو مخنف مى گويد: در اين هنگام على عليه السلام به پسر خود محمد دستور داد رايت را پيش ببرد. او رايت را پيش برد و كشتار در هر دو گروه صورت گرفت و جنگ برپا شد.
كشته شدن طلحه و زبير 
گويد: در مورد طلحه چنين بود كه چون طرفداران و سپاه طلحه و زبير سستى گرفتند مروان گفت : جز امروز ديگر نخواهم توانست انتقام خون عثمان را از طلحه بگيرم و تيرى بر او انداخت كه به ساق پايش خورد و رگ بزرگ آن را دريد و خون از او مى رفت . طلحه از يكى از غلامان خود كه استر داشت يارى خواست ؛ او را سوار كرد و پشت به جنگ داد و به غلام خود مى گفت : اى واى بر تو، آيا جايى پيدا نمى شود كه بتوانم پياده شوم ، اين خونريزى مرا كشت ! غلامش به او مى گفت : بگريز و خود را نجات بده وگرنه آن قوم به تو خواهند رسيد. طلحه گفت : به خدا سوگند كشته شدن هيچ پيرمرد محترمى را ضايع تر از كشته شدن خودم نديده ام . سرانجام به يكى از خانه هاى بصره رسيد و فرود آمد و همانجا مرد.
و روايت شده است كه پيش از آن كه مروان به طلحه تير بزند او چند تير ديگر خورده بود و چند جاى بدن او زخمى بود.
ابوالحسن مدائنى روايت مى كند كه على عليه السلام از كنار بدن طلحه كه جان مى داد عبور كرد كرد و گفت : به خدا سوگند كه بسيار ناخوش ‍ مى داشتم شما را اين چنين در شهرها در خاك و خون افتاده ببينم ولى تقدير هر چيز كه حتمى شده باشد اتفاق خواهد افتاد و سپس به اين ابيات تمثل جست :
و چون با شتاب آهنگ كارى مى كنى نمى دانى در كدام سرزمين فروماندگى تو را در مى يابد، شخص بينوا نمى داند چه هنگام توانگرى اوست و توانگر نمى داند چه هنگام بينوا مى شود .... (203)
اما زبير در وادى السباع در حالى كه از ميدان جنگ برمى گشت به دست اين جرموز غافلگير و كشته شد. او از آنچه كرده بود پشيمان بود و چگونگى كشته شدن او در بخشهاى گذشته اين كتاب بيان شد.
كلبى روايت مى كند و مى گويد: آن رگ طلحه كه تير خورده بود هرگاه دست خود را بر آن مى نهاد و آن را مى گرفت خون باز مى ايستاد و هرگاه دستش را برمى داشت خون روان مى شد. طلحه مى گفت : اين تيرى است كه خداوند متعال آن را فرستاده است و فرمان خدا سرنوشت محتوم است و هرگز چون امروز نديده ام كه خون مردى قرشى اين چنين تباه شود.
گويد: و هرگاه حسن بصرى اين موضوع را مى شنيد يا براى او حكايت مى كردند و مى گفت : اى كلاغك ناپسند، نتيجه كارت را بچش !
ابو مخنف از عبدالله بن عون ، از نافع نقل مى كند كه مى گفته است : خودم از مروان بن حكم شنيدم مى گفت : طلحه را من كشتم . ابو مخنف همچنين مى گويد:
عبدالملك بن مروان مى گفت : اگر نه اين است كه پدرم به من گفت به طلحه تير زده و او را كشته است هيچ فرد تيمى را رها نمى كردم و او را در قبال خون عثمان مى كشتم . گويد: منظور عبدالملك بن مروان محمد بن ابى بكر و طلحه بودند كه عثمان را كشته بودند و هر دو از قبيله تيم هستند.
ابو مخنف گويد: عبدالرحمان بن جندب ، از پدرش جندب بن عبدالله براى ما نقل كرد كه مى گفته است : از كنار طلحه گذشتم او را همراه گروهى ديدم كه جنگ مى كرد و همگى آنان زخمى شده بودند و مردم بر ايشان چيره شده بودند، طلحه را هم در حالى ديدم كه شمشير در دست داشت و زخمى شده بود و يارانش ‍ يكى يكى يا دو به دو از او جدا مى شدند و خود شنيدم كه طلحه مى گفت : اى بندگان خدا، شكيبايى كه پس از پايدارى و شكيبايى پيروزى و پاداش است . من به او گفتم : مادرت بر سوگت بگريد، بگريز بگريز! به خدا سوگند، نه پيروزى نصيب تو مى شود و نه پاداش داده مى شوى بلكه گناه كردى و زيانكار شدى .
آن گاه بر يارانش فرياد كشيدم و از گرد او پراكنده شدند و اگر مى خواستم او را نيزه بزنم زده بودم ، ولى به طلحه گفتم : به خدا سوگند، اگر بخواهم مى توانم روى همين خاك تو را بر زمين افكنم و به خاك و خون كشم . گفت : به خدا سوگند، در آن صورت در دنيا و آخرت نابود خواهى شد. گفتم : به خدا سوگند، در حالتى در آمده اى كه ريختن خون تو حلال است و تو از پشيمانان خواهى بود. او برگشت و فقط سه نفر همراهش ‍ بودند و ندانستم سرانجام كارش چگونه شده است ولى اين را مى دانم كه مرده و هلاك شده است .
همچنين روايت شده كه طلحه در آن روز مى گفته است : هرگز گمان نمى كردم كه اين آيه كه خداوند متعال فرموده است بپرهيزيد از آن فتنه كه فقط به كسانى از شما كه ستم كرده اند نمى رسد بلكه همه گير است ، (204) درباره ما نازل شده باشد.
مدائنى مى گويد: هنگامى كه طلحه زخمى شده و پشت به ميدان جنگ كرده بود و در جستجوى جايى بود كه در آن فرود آيد به هر يك از ياران على عليه السلام كه از كنار او مى گذشت مى گفت : من طلحه هستم . چه كسى مرا پناه مى دهد؟ و اين سخن را مكرر مى گفت . مدائنى مى گويد: هرگاه اين سخن را براى حسن بصرى مى گفتند مى گفت : همانا كه او در جوار و پناه گسترده يى بوده است .
(149) از سخنان آن حضرت (ع ) پيش از مرگش (205) 
(در اين خطبه كه با عبارت ايها الناس كل امرى ء لاق ما يفرمنه فراره (اى مردم ، هر كس از چيزى بگريزد در گريز خود همان را خواهد ديد) شروع مى شود. ابن ابى الحديد ضمن شرح مطالب ، موضوعى مختصر در مورد تاريخ طبرى مطرح كرده است .)
ابن سخن دلالت بر آن دارد كه على عليه السلام چگونگى كشته شدن خود را از جميع جهات و به تفصيل نمى دانسته و پيامبر (ص ) در اين مورد علم مجمل و مختصرى به او ارزانى فرموده است . اين موضوع ثابت است كه پيامبر (ص ) به او فرموده است بزودى بر اين ضربه مى خورى ، و اشاره به فرق سرش فرموده است و اين از آن خضاب مى شود و اشاره به ريش ‍ على فرمود اين هم ثابت شده است كه پيامبر (ص ) به على فرموده است آيا مى دانى بدبخت ترين پيشينيان كيست ؟ عرضه داشت : آرى آنكه ناقه را پى كرد. فرمود آيا مى دانى بدبخت ترين پسينيان كيست ؟ عرضه داشت نه . فرمود آن كس كه بر سرت ضربه مى زند و ريش تو را خضاب مى كند.
سخن امير المومنين على عليه السلام همچنين دلالت مى كند بر اينكه پس از ضربه زدن ابن ملجم به طور قطع نمى دانسته است كه از ضربت او خواهد مرد مگر نمى بينى كه مى گويد اگر سلامت ماندم همان چيزى است كه شما آن را خواهانيد (206) و اهل و فرزندان خود را مخاطب قرار داده است و شايسته نبوده است كه بگويد اين همان چيزى است كه من خواهان آنم ، زيرا على عليه السلام آخرت را بيش از دنيا مى خواسته است . در كلام ديگرى هم كه از او نقل شده است تاكيد موضوعى كه گفتيم ديده مى شود و آن اين سخن اوست كه مى گويد: اگر زنده ماندم من خود صاحب خون خويشتنم و اگر مردم يك ضربه در مقابل ضربه .
همچنين اين گفتار على عليه السلام كه فرموده است من امروز مايه عبرت شمايم و فردا از شما جدا مى شوم و سخنان ديگرى كه نظير اين سخن باشد با سخن ما تناقضى ندارد و اين بدان جهت است كه منظور او از كلمه فردا همان فرداى واقعى نيست بلكه مقصود زمان آينده است همان گونه كه انسان سالم هم گاهى مى گويد: فردا من مى ميرم چرا بايد براى اين جهان آزمندى كنم . گاهى انسان در بيمارى سخت خود به زن و فرزندان خويش مى گويد: با شما بدرود مى كنم و از شما جدا مى شوم و بزودى خانه از من خالى مى ماند و شما بر دورى و جدايى من اندوهگين مى شويد و پس ‍ از من جايگاه مرا خواهيد شناخت . همه اين سخنان با گمان قوى است و صالحان و نكوكاران با اين سخنان مى خواهند ديگران را پند و اندرز دهند و شنوندگان را به جانب پرهيزگارى بكشند و آنان را از دوستى نسبت به دنيا و هواى نفس بازدارند. و اگر بگويى در مورد اين سخن على عليه السلام به ابن ملجم چه مى گويى كه به او فرمود:
من پاداش دادن به او را مى خواهم و او كشتن مرا مى خواهد چه كسى پوزشخواه اين دوست مرادى توست ؟ (207)
و در مورد اين گفتار شيعيان خالص كه اى كاش او را بكشى و پاسخ او كه فرمود قاتل خود را چگونه بكشم يا اين پاسخ ديگرش ‍ كه فرمود او كه هنوز مرا نكشته است چگونه كسى را كه قاتل نيست بكشم ؟ و اينكه على (ع ) در آن شب كه ابن ملجم او را ضربت زد در مورد مرغابيهايى كه پشت سرش بانگ مى زدند فرمود: آنها را به حال خود بگذاريد كه نوحه گرانند و اينكه در همان شب فرمود: امشب رسول خدا را در خواب ديدم و پيش آن حضرت شكايت بردم و گفتم : اى رسول خدا، از امت تو چه سختيها و چه ناملايمتها كه نكشيدم . فرمود: برايشان نفرين كن . گفتم : بار خدايا، عوض آنان بهتر از ايشان را به من ارزانى فرماى و عوض من بدتر از من به آنان بده . و اين گفتار امير المومنين على كه من در حال جنگ كشته نمى شوم و همانا به صورت غافلگير كردن و ناگهانى كشته مى شوم ، مردى گمنام مرا خواهد كشت و در اين باره اخبار فراوانى از على عليه السلام رسيده است .
مى گويم : تمام اين اخبار دلالت بر آن نمى كند كه على (ع ) موضوع را به صورت مفصل و از همه جهات بداند، مگر نمى بينى كه در اخبار و آثار چيزى كه دلالت كند بر وقت معين كشته شدن وجود ندارد و همچنين از جايگاهى كه در آن كشته مى شود سخنى نيست . (208) البته در مورد ابن ملجم ممكن است على (ع ) دانسته باشد او همان كسى است كه او را خواهد كشت . ولى چنين نبوده است كه به صورت محقق دانسته باشد كه همين ضربت جان شريفش را خواهد گرفت و همچنين ممكن بوده است كه از اين ضربه بهبود يابد و برهد و بعدها كشته شدنش ‍ به دست ابن ملجم اتفاق بيفتد هر چند در دراز مدت باشد و اين كار محال نيست كه نظير آن اتفاق افتاده است : عبدالملك بن مروان به روزگار حكومت معاويه عمر بن سعيد اشدق را به سبب كدورتى كه ميان آن دو بود زخمى كرد، عمرو از او گذشت كرد ولى بعدها قضاء و سرنوشت چنان بود كه عبدالملك به دست خود همانگونه كه گوسپند را مى كشتند سر عمرو بن سعيد اشدق را بريد. (209)
اما گفتار على عليه السلام در مورد مرغابيها كه فرموده است آزادشان بگذاريد كه نوحه گرانند شايد مى دانسته است در آن شب ضربه مى خورد و زخمى مى شود هر چند نمى دانسته است كه از آن ضربه خواهد مرد، و نوحه گران گاه بر مقتول و گاه بر مجروح نوحه مى كنند، و آن خواب ديدن و نفرين كردن دلالت بر اين ندارد كه كسى علم به وقت معين آن داشته باشد و دلالت بر اين موضوع هم ندارد كه اجابت دعا و نفرين همان دم صورت بگيرد...
آرى چنان بود كه پس از مرگ على (ع ) و از دست دادن او مقام و منزلت او براى ايشان آشكار شد و پس از اينكه حكومت ديگران را از پى حكومت او ديدند دانستند كه على (ع ) با آن جنگهاى بزرگ فقط رضاى خداوند را مى خواسته است و اينكه در زمين كار ناپسند آشكار نگردد، هر چند گروهى به روزگار زندگى او مى پنداشتند كه او آهنگ پادشاهى و دنيا را دارد.
(150) از سخنان على عليه السلام درباره خونريزى ها و فتنه ها 
(در اين خطبه كه با عبارت و اخذوا يمينا و شمالا ظمنا فى مسالك الغى (آهنگ چپ و راست كردند و در راههاى گمراهى كوچ كردند) شروع مى شود ابن ابى الحديد مى گويد:)
على عليه السلام گروهى از فرقه هاى گمراه را ياد مى كند كه به چپ و راست متمايل شدند و از راه مستقيم كه همان راه كتاب و سنت است گمراه گشتند، سپس درباره برخى از عبارات كه اشاره به وجود مهدى موعود صلوات الله عليه است توضيح مى دهد و همان عقيده معتزله را بيان مى كند كه خداوند اين امام را در آخر الزمان خواهد آفريد و مدتى پوشيده خواهد ماند و دعوت كنندگانى خواهد داشت كه مردم را به سوى او فرا خواهند خواند و فرمان او را تقرير مى كنند و آن امام پس از پوشيدگى و غيبت آشكار مى شود و كشورها را به تصرف مى آورد و دولتها را سركوب مى سازد و زمين را آماده و مهيا مى سازد و سپس درباره ياران امام زمان توضيح مى دهد و جملات و عبارات خطبه را شرح مى دهد كه آنان بر امور پيچيده و رازهاى نهانى آگاه مى شوند و هر بام و شام ساغر حكمت مى آشامند و معارف ربانى و اسرار خداوندى صبح و شب ايشان را سيراب مى كند و ايشان عارفانى هستند كه ميان زهد و حكمت و شجاعت را جمع كرده اند و به راستى شايسته اند كه انصار امامى باشند كه خدايش ‍ برگزيده است و او را در آخرين وقت جهان مى آفريند و خاتم اولياست و عصاى تكليف پيش او افكنده خواهد شد... (210)
مقصود و منظور امير المومنين عليه السلام از اين گروه گمراه دشمنان قريشى و غير قريشى آن حضرت اند كه در جنگ صفين مقابل او ايستاده و جنگ كرده اند و همانها هستند كه رحم و پيوند خويشاوندى رسول خدا را بريده اند و ريسمان خدايى را گسسته اند و پايه هاى حكومت را به ديگران منتقل كرده اند؛ نظير: عمروعاص ، مغيره بن شعبه ، مروان بن حكم ، وليد بن عقبه ، حبيب بن مسلمه ، يسر بن ارطاه ، عبدالله بن زبير، سعيد بن عاص ، حوشب ذى الكلاع ، شرحبيل بن سمط، ابو الاعور سلمى و كسان ديگرى كه در بخشهاى گذشته و آنچه مربوط به صفين بوده است نامهاى ايشان را آورده و گفته ايم و همين گروه بودند كه امامت را از على عليه السلام به معاويه منتقل كردند و پايه حكومت را از جاى خود در آوردند و در جايى كه سزاوار نبود نهادند. (211)
(154) (212) از سخنان آن حضرت (ع ) 
اين خطبه با عبارت و ناظر قلب اللبيب به يبصرامده (چشم دل خردمند چنان است كه با آن تا پايان كار را مى بيند) شروع مى شود.
ابن ابى الحديد مى گويد: اين گفتار امير المومنين دنباله گفتارى است كه سيد رضى كه خدايش رحمت كناد آن را نياورده است و پيش ‍ از اين سخنانى درباره قومى از گمراهان بوده است كه على عليه السلام شروع به نكوهش ‍ آنان و بيان صفات نكوهيده ايشان براى آنان كرده است .
گويد: على (ع ) با عبارت نحن الشعار و الاصحاب (ماييم ياران و لباس چسبيده به بدن ) به خودش اشاره مى كند و معمولا على (ع ) همواره در اين گونه موارد لفظ جمع مى آورد و مراد او مفرد است . از كلمه شعار كه به معنى جامه به بدن چسبيده و نزديكتر از جامه هاى ديگر به بدن است و مقصود او اين است كه وى از خواص (ياران ) رسول خدا (ص ) بوده است .
كلمات خزنه و ابواب را ممكن است به معنى گنجوران و دروازه هاى دانش دانست چرا كه رسول خدا (ص ) در مورد على (ع ) فرموده است من شهر دانشم و على در آن است ، هر كس خواهان دانش و حكمت است از در درآيد و پيامبر در مورد على گنجور علم من و گاه گنجينه علم من تعبير فرموده است و نيز ممكن است مراد گنجوران بهشت و درها و دروازه هاى بهشت باشد، يعنى كسى جز آن كس كه به ولايت ما وفادار باشد وارد بهشت نمى شود و در خبرى شايع و مستفيض درباره على عليه السلام آمده است كه او تقسيم كننده بهشت و دوزخ است . ابو عبيد هروى (213) در كتاب الجمع بين الغريبين مى گويد: گروهى از پيشوايان ادب و عربيت آن را تفسير كرده و گفته اند از اين جهت كه دوستدار على از اهل بهشت و دشمن او از اهل دوزخ است به اين اعتبار على (ع ) تقسيم كننده بهشت و دوزخ است . ابو عبيد مى گويد: گروهى ديگر گفته اند: على شخصا تقسيم كننده آتش و بهشت است ، قومى را به بهشت در مى آورد و قومى را به دوزخ مى افكند. اين موضوع دوم كه ابو عبيد گفته است چيزى است كه با اخبار وارده در اين مورد مطابق است و على عليه السلام خطاب به آتش مى گويد: اين شخص از من است آزادش بگذار اين از توست ، او را فرو گير.
سپس على (ع ) مى گويد: در خانه ها جز از درش ‍ وارد نبايد شد و خداوند متعال هم فرموده است نيكى آن نيست كه به خانه ها از پشت آن درآييد، نيكى آن است كه پرهيزگارى پيشه سازيد و به خانه ها از درهاى آن درآييد (214).
ذكر احاديث و اخبارى كه در مورد فضايل على آمده است (215)
و بدان كه اگر امير المومنين عليه السلام بر خويشتن ببالد و در برشمردن مناقب و فضائل خويش آن هم با فصاحتى كه خدايش ارزانى داشته و او را به آن مخصوص فرموده است مبالغه كند و همه فصيحان عرب او را در اين مورد مساعدت كنند نمى تواند يك دهم فضائلى را كه رسول صادق خداوند كه درودهاى خداوند بر او باد در مورد او گفته است بيان دارد. منظورم از اين موضوع احاديث و اخبار شايع نيست كه اماميه با آنها به امامت او استناد مى كنند همچون حديث غدير و منزلت و ابلاغ سوره براءه و موضوع در گوشى سخن گفتن و خيبر و خبر خانه در مكه ، در آغاز دعوت ، و نظاير آن بلكه منظورم اخبار مخصوصى است كه پيشوايان علم حديث درباره او نقل كرده اند كه در حد بسيار كمتر از آن براى غير از او نقل نشده است . من هم چيز اندكى از آنچه علماى حديث كه متهم به گرايش به على نيستند درباره اش گفته اند و همه آنان معتقدند كه ديگران بر او برترى دارند يعنى ابوبكر و عمر و عثمان نقل مى كنم . روايتى كه اين افراد از فضائل على نقل مى كنند بيش از روايات ديگران موجب آرامش نفس مى شود.
خبر اول : اى على همانا خداوند تو را به زينتى آراسته است كه بندگان را به زينتى خوشتر از آن در نظر خود نياراسته است و آن زينت نيكان و برگزيدگان پيشگاه الهى است و زهد در اين جهان است و تو را چنان قرار داده است كه تو از دنيا چيزى نمى گيرى و دنيا هم از تو چيزى نمى گيرد و محبت بينوايان را به تو ارزانى داشته است تو را چنان قرار داده است كه شاد و خشنودى كه ايشان پيروان تو باشند و آنان هم به امامت تو شادند.
اين حديث را حافظ ابو نعيم (216) كه در كتاب معروف حليه الاولياء آورده است .
ابو عبدالله احمد بن حنبل (217) در كتاب المسند خويش عبارت زير را نيز بر آن افزوده است كه خوشا به حال هر كس كه تو را دوست بدارد و تصديق كند و واى بر كسى كه تو را دشمن بدارد و تكذيب كند!.
خبر دوم : پيامبر (ص ) به نمايندگان قبيله ثقيف فرمود آيا مسلمان مى شويد يا آنكه مردى را كه از من است يا فرموده است : مردى را كه عديل و همسنگ من است بفرستم تا گردنهاى شما را بزند و فرزندانتان را به اسيرى و اموالتان را به تاراج ببرد!.
عمر مى گفته است : هيچ روزى جز آن روز آرزوى امارت نداشتم ! و سينه خود را براى آن كار جلو مى دارم به اين اميد كه پيامبر بگويد: او اين مرد است . ولى نگريستم و ديدم كه پيامبر دست على را گرفت و دو بار فرمود: آن مرد اين است .
اين حديث را هم احمد بن حنبل در كتاب مسند خويش در بخش فضايل على عليه السلام به اين صورت آورده است كه پيامبر (ص ) فرمود: اى بنى وليعه ، (218) آيا بس ‍ مى كنيد يا آنكه مردى را كه همچون خود من است به سوى شما گسيل دارم كه فرمان مرا ميان شما اجرا كند، جنگجويان شما را بكشد و فرزندانتان را اسير كند!
ابوذر مى گويد: در اين هنگام ناگهان سردى كف دست عمر را در تهيگاه خود احساس كردم و به من گفت : اى ابوذر! خيال مى كنى پيامبر چه كسى را منظور نظر دارد؟ گفتم : تو را منظور نمى دارد، منظور او همان پينه زننده كفش (على عليه السلام ) است . گفت : آرى هموست .
خبر سوم : پيامبر فرموده است خداوند با من در مورد على عهدى فرمود. عرضه داشتم : پروردگارا آن را براى من بيان فرماى . فرمود: بشنو! على رايت هدايت و امام دوستان من و پرتو كسانى است كه با پرهيزگاران ملازم و همراه ساخته ام ، هر كس او را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر كس او را فرمان برد مرا فرمان برده است ؛ او را بر اين مژده بده . گفتم : بار خدايا او را مژده دادم ، گفت : من بنده خدا و در قبضه قدرت خداوندم اگر عذابم كند در قبال گناهان من است و به من ستم نكرده است و اگر آنچه را به من وعده فرموده است به اتمام رساند او خود سزاوار و شايسته است . و من براى على دعا كردم و عرضه داشتم : پروردگارا دلش را پرتو افشان فرماى و بهار او را ايمان به خودت قرار بده . خداوند فرمود: چنين كردم جز اينكه او را به آزمون و بلايى ويژه مى كنم كه هيچ يك از اولياى خود را بدان اختصاص نداده ام . عرضه داشتم : بار خدايا، او برادر و دوست من است ! فرمود: در علم من چنين مقدر شده و پيشى گرفته است كه آزمون شده و آزمون كننده است .
حديث فوق را حافظ ابو نعيم در حليه الاولياء از قول ابو برزه اسلمى آورده است و سپس با اسناد و با الفاظ ديگرى از قول انس بن مالك آن را چنين آورده است : همانا پروردگار جهانيان با من در مورد على عهدى فرموده است كه او رايت هدايت و منار ايمان و پيشواى اولياى من است و پرتو همه كسانى است كه مرا اطاعت كنند. همانا على فرداى رستاخيز امين من و صاحب رايت من است و كليدهاى گنجينه هاى رحمت پروردگارم در دست على خواهد بود.
خبر چهارم : چنين است هر كه مى خواهد به نوح و عزم استوارش و به آدم درباره علمش و به ابراهيم در مورد حلمش و به موسى در مورد زيركى او و به عيسى در مورد زهدش بنگرد، به على بن ابى طالب بنگرد.
اين حديث را احمد بن حنبل در مسند و احمد بيهقى در صحيح خود (219) آورده اند.
خبر پنجم : هر كه را خوش مى آيد و شاد مى شود كه چون من زندگى كند و چون من بميرد و چوبدستى ياقوت نشانى را كه خداوند به قدرت خويش آفريده است در دست بگيرد و به آن بگويد: چه بشو و بشود، به دوستى و ولايت على بن ابى طالب چنگ زند.
حديث فوق را حافظ ابو نعيم در حليه الاولياء آورده است و ابن حنبل هم در مسند، در بخش ‍ فضائل على عليه السلام آن را آورده است ولى كلمات حديث احمد كه خدايش از او خشنود باد، چنين است هر كس دوست مى دارد به چوبدستى سرخى كه خداوند به قدرت خود در بهشت عدن كاشته است دست يابد به محبت على بن ابى طالب چنگ زند.
خبر ششم : چنين است سوگند به كسى كه جان من در دست اوست ، اگر نه اين است كه ممكن است گروهى از امت من درباره تو همان اعتقاد را پيدا كنند و بگويند كه مسيحيان درباره عيسى بن مريم مى گويند، امروز در مورد تو سخنى مى گفتم كه به هيچ گروهى از بزرگان مسلمانان نمى گذشتى مگر آنكه براى تبرك از زير پاى تو خاك بر مى داشتند.
اين حديث را ابو عبدالله احمد بن حنبل در كتاب المسند خود آورده است .
خبر هفتم : پيامبر (ص ) شامگاه عرفه پيش ‍ حاجيان آمد و به آنان فرمود: خداوند به وجود همه شما بر فرشتگان مباهات فرمود و به طور عموم شما را آمرزيد و به وجود على به خصوص مباهات فرمود و بر خود باليد و او را ويژه آمرزش خود قرار داد، اينك براى شما بدون اينكه رعايت خويشاوندى نزديك او را كرده باشم سخن مى گويم : همانا سعادتمند و به تمام معنى و به راستى سعادتمند كسى است كه على را در زندگى و پس از مرگش دوست بدارد
.
اين خبر را ابو عبدالله احمد بن حنبل هم در كتاب مسند و هم در كتاب فضائل على عليه السلام آورده است .
خبر هشتم : اين خبر را هم ابو عبدالله بن حنبل در همان دو كتاب آورده است كه پيامبر فرموده است روز رستاخيز من نخستين كسى خواهم بود كه فرا خوانده مى شود و بر سمت راست عرش مى ايستم و حله يى مى پوشم ؛ من زير سايه عرش خواهم بود، سپس پيامبران را يكى پس از ديگرى فرا مى خوانند آنان هم بر سمت راست عرش مى ايستند و حله هايى مى پوشند؛ سپس على بن ابى طالب را به سبب قرابت و منزلت او در نظر من ، فرا مى خوانند و لواى من كه لواى حمد است به او سپرده مى شود، آدم و همه افراد پس از او زير همين پرچم خواهند بود پيامبر (ص ) آن گاه به على فرمود: تو با آن رايت حركت مى كنى تا آنكه ميان من و ابراهيم مى ايستى و بر تو حله پوشانده مى شود و بانگ سروشى از عرش به گوش مى رسد كه خطاب به من مى گويد: پدرت ابراهيم چه نيكو بنده يى است و برادرت على چه نيكو برادرى است ! بر تو مژده باد كه چون فرا مى خوانى فرا خوانده مى شوى و چون حله مى خواهى بر تو حله پوشانده مى شود و زنده مى شوى آن گاه كه زندگى بخواهى
.
خبر نهم : اين خبر را حافظ ابو نعيم در حليه الاولياء آورده است كه پيامبر فرمودند اى انس ، براى من آب وضو فراهم آور سپس ‍ برخاست و دو ركعت نماز گزارد و فرمود اى انس ، نخستين كس كه از اين در بر تو آيد امام پرهيزگاران و سرور مسلمانان و مهتر دين و خاتم اوصيا و رهبر سپيد چهرگان درخشان پيشانى است .
انس مى گويد: من گفتم پروردگارا آن شخص را مردى از انصار قرار بده ، و اين دعاى خود را نوشتم . در اين هنگام على (ع ) آمد پيامبر (ص ) فرمود اى انس ، چه كسى آمد؟ گفتم : على ، پيامبر شاد و خرم به سوى او برخاست و او را در آغوش كشيد و سپس عرق پيشانى و چهره او را با دست خود خشك فرمود. على عرضه داشت : اى رسول خدا سلام و درود خداوند بر تو باد! امروز مى بينم نسبت به من كارهايى انجام مى دهى كه پيش از آن انجام نمى دادى ؟ فرمود چه چيز بايد مرا از اين كار باز دارد و حال آنكه تو از جانب من امانات مرا اداء خواهى كرد و صداى مرا به گوش ايشان مى رسانى و براى ايشان چيزهايى را كه پس از من درباره اش اختلاف كنند روشن مى سازى .
خبر دهم : پيامبر فرمودند سرور عرب ، على را براى من فرا خوانيد. عايشه گفت : مگر تو سرور عرب نيستى ؟ فرمود من سرور فرزندان آدمم و على سرور عرب است . چون على آمد پيامبر (ص ) به انصار پيام داد پيش او آمدند، به آنان فرمود اى گروه انصار، آيا شما را به چيزى راهنمايى كنم كه تا به آن متمسك باشيد هرگز گمراه نگرديد! گفتند: آرى اى رسول خدا. فرمود اين على است ، او را به دوستى من گرامى بداريد كه جبريل از جانب خداى عزوجل به من فرمان داده است آنچه را كه گفتم براى شما بگويم . اين خبر را هم حافظ ابو نعيم در حليه الاولياء آورده است .
خبر يازدهم : پيامبر خطاب به على فرمودند بر سرور مومنان و امام پرهيزگاران آفرين باد! به على عليه السلام گفته شد: سپاسگزارى تو چگونه است ؟ گفت : بر آنچه به من ارزانى فرموده است خداى را مى ستايم و از او مى خواهم توفيق سپاسگزارى در آنچه عنايت خواهد فرمود به من بدهد و بر آنچه به من عطا فرموده است بيفزايد
. اين خبر را هم حافظ ابو نعيم در حليه الاولياء آورده است .
خبر دوازدهم : هر كه را خوش مى آيد كه چون من زندگى كند و چون من بميرد و در بهشت عدن كه پروردگار من آن را ساخته و پرداخته است ساكن شود بايد پس از من ولايت على را داشته باشد و دوستدار دوست على باشد و بايد كه به امامان پس از من اقتدا كند كه آنان عترت من اند، از طينت من آفريده شده اند و به آنان فهم و علم ارزانى شده است . اى واى بر دروغگويان و تكذيب كنندگان ، از امت من كه پيوند خويشاوندى مرا در مورد ايشان مى گسلند! خداوند شفاعت مرا بهره ايشان نخواهد كرد. اين خبر را هم مولف حليه الاولياء آورده است .
خبر سيزدهم : پيامبر (ص ) خالد بن وليد را به سريه يى و على عليه السلام را به سريه ديگرى گسيل داشت و هر دو به جانب يمن رفتند. پيامبر (ص ) فرمود اگر به يكديگر پيوستيد على امير همه مردم است و اگر از يكديگر جدا شديد هر يك از شما بر لشكر خود فرمانده خواهد بود.
قضا را هر دو گروه به يكديگر پيوستند و حمله بردند و زنانى را به اسارت و اموالى را به غنيمت گرفتند و تنى چند را كشتند؛ على از آن ميان كنيز دوشيزه يى را براى خود برگزيد. خالد به چهار تن از مسلمانان كه بريده اسلمى (220) هم از ايشان بود گفت : پيش از من سبقت بگيريد و حضور پيامبر برويد و براى او در مورد على چنين و چنان بگوييد و كارهايى را براى على برشمرد. آنان خود را شتابان به حضور پيامبر رساندند، يكى از آنان از جانبى آمد و گفت : على چنين كرده است . پيامبر (ص ) روى از او برگرداند؛ ديگرى از جانب ديگر آمد و گفت : على چنين كرده است . پيامبر روى از او برگرداند. سرانجام بريده آمد و گفت : اى رسول خدا على چنين كرده و كنيزك دوشيزه يى را براى خود برگزيده است . پيامبر چنان خشمگين شد كه چهره اش سرخ و برافروخته گرديد و چند بار فرمود على را براى من واگذاريد. سپس فرمود همانا على از من است و من از على هستم و بهره او در خمس ‍ بيشتر از آن چيزى است كه گرفته است و او پس ‍ از من ولى هر مومنى است .
روايت فوق را ابو عبدالله احمد بن حنبل در مسند خود مكرر نقل كرده و آن را در كتاب فضائل على هم آورده است و بيشتر محدثان آن را نقل كرده اند.
خبر چهاردهم : پيامبر (ص ) چنين فرموده است من و على چهارده هزار سال پيش از آن كه آدم آفريده شود نورى در پيشگاه خداوند بوديم و چون آدم آفريده شد اين نور در او به دو بخش ‍ قسمت شد: بخشى از آن منم و بخشى على است . اين روايت را احمد حنبل در مسند و هم در كتاب فضائل على عليه السلام آورده است ، مولف كتاب الفردوس (221) هم آن را آورده و در آن چنين افزوده است : سپس به عبدالمطلب منتقل شديم ، پيامبرى از آن من شد و وصيت از آن على .
خبر يازدهم : پيامبر (ص ) فرموده است اى على ، نگريستن به چهره تو عبادت است ، تو سرور اين جهان و سرور آن جهانى ، آن كس كه تو را دوست بدارد دوستدار من است و كسى كه مرا دوست بدارد، محبوب خداست و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداوند است ، بدبختى از آن كسى است كه بر تو تكيه بورزد.
اين را هم احمد حنبل در مسند، آورده و گفته است : ابن عباس اين روايت را چنين تفسير مى كرده است كه هر كس به على عليه السلام بنگرد و بگويد، سبحان الله ، اين جوانمرد چه عالم و چه شجاع و چه فصيح است !
خبر دوازدهم : چون شب جنگ بدر فرا رسيد پيامبر (ص ) فرمود چه كسى براى ما آب مى آورد؟ مردم خاموش ماندند، على برخاست و مشكى بر گرفت و كنار چاهى بسيار ژرف و تاريك آمد و در آن فرو شد تا آب بردارد، خداوند به جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل وحى فرستاد كه آماده يارى رساندن به محمد و برادرش و گروهش شويد، آنان از آسمان فرود آمدند و چنان هياهويى داشتند كه هر كس ‍ مى شنيد هراسان مى شد و چون كنار چاه رسيدند هر يك جداگانه براى بزرگداشت على (ع ) بر او سلام دادند.
اين خبر را هم احمد حنبل در كتاب فضائل على عليه السلام آورده و افزوده است در دنباله اين حديث به طريق ديگرى كه از قول انس بن مالك نقل شده چنين آمده است : پيامبر فرمودند اى على ، روز رستاخيز براى تو ناقه يى از ناقه هاى بهشت مى آورند سوار آن مى شوى و در حالى كه زانوى تو كنار زانوى من خواهد بود وارد بهشت خواهى شد.
خبر هفدهم : پيامبر (ص ) براى مردم روز جمعه يى خطبه يى ايراد فرمود و ضمن آن چنين گفت اى مردم ، قريش را مقدم بداريد و بر قريش مقدم مشويد و از آنان بياموزيد و چيزى به ايشان مياموزيد. نيروى يك مرد قريشى دو برابر نيروى مردى از ديگر قبائل است و امانت يك مرد قريشى معادل امانت دو مرد از غير قريش است . اى مردم شما را به دوست داشتن نزديكان قريش به خودم سفارش ‍ مى كنم ؛ يعنى برادر و پسر عمويم على بن ابى طالب كه كسى جز مؤ من او را دوست نمى دارد و كسى جز منافق او را دشمن نمى دارد. هر كس ‍ او را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر كس او را دشمن بدارد و با او كينه توزى كند بر من كينه ورزيده است و هر كس نسبت به من بغض و كينه داشته باشد خداوندش با آتش ‍ عذاب مى فرمايد.
اين را هم احمد حنبل كه خدايش از او خشنود باد! در كتاب فضائل على عليه السلام آورده است .
خبر هجدهم : پيامبر (ص ) فرموده است صديقان سه تن هستند: حبيب نجار كه از دورترين نقطه شهر دوان دوان آمد و مؤ من آل فرعون كه ايمان خويش را پوشيده مى داشت و على بن ابى طالب كه برتر از ايشان است (222). اين را هم احمد بن حنبل در كتاب فضائل على عليه السلام آورده است .
خبر نوزدهم : در مورد على پنج چيز به من ارزانى شده است كه آن پنج چيز براى من بهتر از جهان است و هر چه در قرآن قرار دارد: يكى آنكه او در پيشگاه خداوند عزوجل ايستاده است تا خداوند از بررسى حساب همه خلايق آسوده شود؛ دوم آنكه رايت محمد در دست اوست ، آدم و همه آدمى زادگان زير آن رايت قرار دارند؛ سوم آنكه بر كناره حوض من ايستاده است ، هر كس از امتم را كه بشناسد سيراب مى كند؛ چهارم اينكه او پوشاننده برهنگى من و تسليم كننده من به پيشگاه خداى من است (عهده دار كفن كردن و به خاك سپردن من است )؛ پنجم اينكه در مورد او هرگز بيم ندارم كه پس از ايمان كافر شود و پس از ازدواج به حرام افتد
.
اين را هم احمد در كتاب فضائل نقل كرده است .
خبر بيستم : گروهى از ياران از خانه هاى خود در مسجد رسول خدا (ص ) داراى در بودند كه از آن آمد و شد مى كردند تا آنكه روزى پيامبر فرمودند همه درهايى را كه در مسجد است جز در خانه على ببنديد و همه درها بسته شد. در اين باره گروهى اعتراض كردند و سخنانى گفتند و به اطلاع رسول خدا (ص ) رسيد و ميان ايشان برخاست و فرمود گروهى در مورد بستن درهاى خانه ها و اينكه من در خانه على را به حال خود باقى گذاشته ام اعتراض كرده اند؛ همانا من نه بسته ام و نه گشوده ام و به من فرمانى داده شده است و از آن پيروى كرده ام .
اين روايت را هم احمد بن حنبل مكرر در كتاب مسند و در كتاب الفضايل آورده است .
خبر بيست و يكم : پيامبر (ص ) در جنگ طائف على را فرا خواند و با او آهسته سخن گفت و به درازا كشيد آن چنان كه گروهى آن را ناخوش ‍ داشتند و يكى از صحابه گفت : امروز در گوشى سخن گفتن او با پسر عمويش به درازا كشيد. اين سخن به اطلاع پيامبر (ص ) رسيد گروهى از صحابه را جمع كرد و فرمود كسى گفته امروز آهسته سخن گفتن با پسر عموى خود را به درازا كشانده است ؛ همانا كه من با او نجوا نكرده ام كه خداوند با او نجوا فرموده است .
احمد بن حنبل كه خدايش رحمت كناد، اين حديث را در مسند آورده است .

next page

fehrest page

back page