next page

fehrest page

(186)آدمى در اين جهان نشانه اى است كه تيرهاى مرگ به سمت او روانند 
انما المرء فى الدنيا غرض تنتضل فيه المنايا و نهب تبادره المصائب ، و مع كل جرعه شرق و فى كل اكله غصص ، و لاينال العبد الا بفراق اخرى ، و لا يستقبل يوما من عمره الا بفراق آخر من اجله ، فنحن اعوان المنون ، و انفسا نصب الحتوف ، فمن اين نرجوا البقاء؛ و هذا الليل و النهار لم يرفعا من شى شرفا، الا اسرعا الكره فى هدم ما بنيا، و تفريق ما جمعا!(1)
همانا آدمى در اين جهان نشانه اى است كه تيرهاى مرگ به سمت او روانند، غنيمتى است كه سوگها بر او پيشى مى گيرند، با هر نوشيدن و هر لقمه ، در گلو گرفتنهايى است ، و بنده به نعمتى نرسد مگر با جدايى از نعمتى و به روزى از زندگى خود نمى رسد مگر به سپرى شدن روزى از مدت عمر خود، بنابراين ما ياران مرگيم و جانهاى ما نشانه مرگها، و چه سان اميد بقا داشته باشيم كه اين شب و روز چيزى را بالا نمى برند و به شرف نمى رسانند مگر آنكه در ويرانى آن با شتاب هجوم مى آورند و هر چه را جمع كرده اند، پريشان مى سازند.
ابن ابى الحديد مى گويد: بخشى از اين سخن ضمن خطبه اى از آن حضرت گذشت و ما در مورد دنيا و دگرگونى آن نسبت به اهلش مطالب بسيارى گفته ايم . او سپس درباره اين جمله كه فرموده است : بنابراين ما ياران مرگيم .، چنين توضيح مى دهد كه ما مى خوريم و مى آشاميم و همبستر مى شويم و سوار بر اسب و شتر مى شويم و در پى انجام دادن خواسته ها و هدفهاى خويش هستيم و مرگ هم به سبب يكى از همين وسايل است يا به سبب غلبه اخلاط كه خوردن و آشاميدن آن را پديد مى آورد يا به سبب درافتادن از مركوبى كه بر آن سواريم يا به سبب ضعفى كه از زياده روى در همبسترى انجام مى دهيم يا به سبب تصادفهايى كه ضمن حركت و كوشش براى رسيدن به خواسته ها و نيازها پيش مى آيد يا چيزى ديگر و در اين صورت گويى خود ما مرگ را براى ربودن جان خويش يارى داده ايم .
(187)در سكوت و خاموشى از حكمت - يا بيان حكم شرعى - خيرى نيست 
لا خير فى الصمت عن الحكم كما انه لاخير فى القول بالجهل .(2)
در سكوت و خاموشى از حكمت - يا بيان حكم شرعى - خيرى نيست ؛ همان گونه كه در سخن گفتن به نادانى هم خيرى نيست .
(188)اى آدمى زاده ، آنچه بيش از روزى خود در دست آوردى همانا كه در آن گنجور ديگرىهستى
يا بن آدم ، ما كسبت فوق قوتك ، فانت فيه خازن لغيرك . (3)
اى آدمى زاده ، آنچه بيش از روزى خود در دست آوردى همانا كه در آن گنجور ديگرى هستى .
اين معنى را يكى از شاعران گرفته و چنين سروده است :
چه شده است كه مى بينمت به تمام روزگارت جمع مى كنى ، اى بى پدر آيا براى شوهر آينده همسرت گرد مى آورى !
حسن بصرى از عبدالله بن اهتم در بيمارى كه به مرگ او منجر شد، عيادت كرد. عبدالله شروع به نگاه كردن صندوقى كه كنار خانه بود كرد و به حسن بصرى گفت : اى ابا سعيد در اين صندوق صدهزار درهم است كه نه زكاتش پرداخت شده است و نه با آن رعايت پيوند خويشاوندى شده است . حسن گفت مادرت بر سوگت بگريد پس به چه منظورى فراهم ساخته اى ؟ گفت : از بيم روزگار و ترس ستم سلطان و بيشى طلبى نسبت به برادران .
عبدالله بن اهتم مرد، حسن بصرى به تشييع جنازه اش آمد و چون او را به خاك سپردند، دست بر هم زد و گفت : اين مرد را شيطانش به سرگردانى افكند او را از بيم روزگار و سلطان و فزون خواهى برادرانش در آن چه خدايش به او امانت داده بود بر حذر داشت و او آن را اندوخته ساخت و سپس اندوهگين و افسرده بدون اينكه زكاتى بدهد يا رعايت پيوند خويشاوندى كند از آن برون شد.
حسن سپس روى به وارثان او كرد و گفت : گوارا بخور كه اين مال به حلال در اختيار تو قرار گرفت و مبادا كه بر تو و بال شود، اين مال از كسى به دست تو رسيد كه آن را گرد آورد و سخت حفاظت كرد و به شدت از هزينه آن خوددارى كرد. باى فراهم ساختن آن امواج سهمگين درياها و بيابانهاى خطرناك را درنورديد، از راه باطل آن را جمع كرد و از راه حق آن باز داشت . در زندگى خويش از آن سودى نبرد و پس از مرگش او را زيان رساند. آن را جمع و نگهدارى كرد و استوار داشت تا روز قيامت كه روز اندوههاست ، و بزرگترين حسرتها آن است كه مال خود را در ترازى ديگرى ببينى ، بدين معنى كه تو در مورد اموالى كه خداوند از روزى خود به تو ارزانى فرمود بخل و امساك ورزيدى و آن را در راه فرمانبردارى از خدا هزينه نكردى و براى ديگرى اندوختى و او آن را در راه رضايت خداى خود هزينه كرد. چه حسرتى بزرگى كه زدوده نمى شود و از چه رحمت بزرگى باز مى ماند، انا لله و انا اليه راجعون !
(189)دلها را آرزو و خواسته اى است و روى آوردنى و پشت كردنى 
ان للقلوب شهوده و اقبالا، و ادربارا؛ فاتوها من قبل شهوتها و اقبالها، فان القلب اذا اكره عمى (4)
دلها را آرزو و خواسته اى است و روى آوردنى و پشت كردنى ، دلها را هنگامى به كار گيريد كه خواهان است و و روى در كار، كه دل چون به كارى مجبور شود، كور مى گردد.
ابن ابى الحديد در شرح اين سخن مى گويد: قلب هم اندامى از اندامهاى انسان است و مانند ديگر اندامها گاه خسته مى شود و گاه آسوده است ، و چون وظيفه اصلى قلب ادراك است ، هرگاه خسته شود از كار ويژه خود كه ادراك است باز مى ماند و اين همان كورى قلب است . (5)
(190)هنگامى كه خشمگين مى شوم چه وقت بايد انتقام گيرم و خشم خود را فرو نشانم
متى اشفى غيظى اذا غضبت ؛ احين اعجز عن الانتقام فيقال لى : لو صبرت ! ام حين اقدر عليه ، فيقال لى : لو عفوت . (6)
هنگامى كه خشمگين مى شوم چه وقت بايد انتقام گيرم و خشم خود را فرو نشانم ، هنگامى كه از انتقام گرفتن ناتوانم ، به من گفته مى شود خوب است شكيبا باشى ، و هنگامى كه توان آن را دارم ، به من گفته مى شود خوب است عفو كنى .
گفته شده است كه عقل چون آينه صافى است كه خشم آن تيره مى گرداند، همان گونه كه آينه با سركه زنگار مى گيرد و در آن صورت ، تصوير خوبى و بدى در آن پايدار نيست .
سفيان ثورى و فضيل بن عياض ضمن ملاقات با يكديگر درباره زهد مذاكره كردند و اتفاق كردند كه افضل اعمال بردبارى به هنگام خشم و شكيبايى و خوددارى به هنگام آزمندى است .
(191)از كنار نجاستى كه در پاگينى بود گذشت ، فرمود: 
و قال عليه السلام و قدمر بقذر على مزبله :
هذا ما بخل به الباخلون . و فى خبر آخر انه قال : هذا ما كنتم تتنافسون فيه بالامس !
(7)
از كنار نجاستى كه در پاگينى بود گذشت ، فرمود: اين است آن چه بخيلان در آن باره بخل مى ورزند و در خبر ديگرى است كه فرمود: اين چيزى است كه ديروز درباره اش همچشمى مى كرديد.
ابن ابى الحديد در شرح اين سخن اقوال و اشعار و احاديثى آورده است كه به ترجمه يك مورد آن بسنده مى شود، علما باى دنيا و مخالف بودن پايان آن با آغازش و تضاد انجام و فرجامش مثل زده و گفته اند: شهوتهاى دنيا در دل لذيذ و گوارا مى نمايد همچون خوراكها در دستگاه گوارش ، و آدمى به هنگام مرگ از شهوتها دنيا در دل خود چنان بوى گند و زشتى مى يابد كه در مورد خوراكهاى لذيذ به هنگام دفع ، همان گونه كه خوراك هر چه لذيذتر و چرب و شيرين تر است ، دفع آن با بوى گند و پليدى بيشترى همراه است ، همان گونه هر شهوتى كه در دل لذيذتر قويتر است ناخوشايند بودن و آزارش به هنگام مرگ بيشتر است . اين موضوع در دنيا نيز قابل مشاهده است ؛ زيرا كسى كه در دنيا خانه اش به تاراج مى رود و زن و فرزند و اموالش از ميان مى رود، اندوهش به اندازه محبت و حرصى است كه نسبت به آنها دارد، و هر چه دوست داشتنى تر لذيذتر است ، اندوهش ‍ به هنگام از دست دادن دشوارتر و تلخ ‌تر است ، و معنى مرگ هم از دست دادن چيزهايى است كه در دنيا در اختيار شخص است .
(192) آنچه از مالت كه تو را پندى آموخت از ميان نرفته است 
لم يذهب من مالك ما وعظك . (8)
آنچه از مالت كه تو را پندى آموخت از ميان نرفته است .
نظير آن است كه مى گويند: ارزش ‍ تجربه ها مصيبتهاست . به عالمى كه پس از توانگرى درويشش ‍ شده بود گفتند: اموالت كجاست ؟ گفت : بازرگانى كردم ، تجربه مردم و روزگار را خريدم و بهترين عوض را استفاده بردم .
(193)همانا اين دلها ملول مى شود، همچنان كه تنهاملول مى شود
ان هذه القلوب تمل كما تمل الابدان ، فابتغوا لها طرائف الحكمه .(9)
همانا اين دلها ملول مى شود، همچنان كه تنها ملول مى شود ، پس طلب كنيد باى آن سخنان حكمت آميز تازه را.
اين سخن از سخنان مكرر در نهج البلاغه است و ما در گذشته گفتار آن حضرت را تفسير كرديم و گفتيم مقصود اين است كه آدمى همه وقت خويش را صرف مباحثات عقلى و كلامى نكند، بلكه گاهى هم به مباحث اخلاقى و خوى و سرشت بپردازيد كه نياز به انديشه بسيار و رنج نفسى نيست . در مورد شوخى و مزاح هم گفتيم كه بسيارى از دانشمندان و حكيمان در حد اعتدال شوخ بوده اند و زياده روى در شوخى آدمى را بى سبكى مى كشاند. و چه نيكو سروده شاعرى كه گفته اند است :
طبع خود را كه با مسائل جدى به زحمت افتاده است درياب ، و با اندكى شوخى آن را علاج كن و سيراب گردان ، ولى هرگاه چنين مى كنى به اندازه نمكى باشد كه در خوراك ريخته مى شود.
(194)چون آن حضرت سخن خوارج را شنيد كه مى گويند: حكومت جز از آن خدا نيست فرمود:
و قال عليه السلام لما سمع قول الخوارج : لاحكم الا الله ، كلمه حق يراد بها باطل . (10)
و چون آن حضرت سخن خوارج را شنيد كه مى گويند: حكومت جز از آن خدا نيست فرمود: سخن حقى كه از آن اراده باطل مى شود.
معنى اين گفتار خداوند كه فرموده است : ان الحكم الا الله (11)، فرمان نيست جز باى خدا، اين است كه گاه خداوند اراده انجام دادن كارى را فرمايد از وقوع آن چاره اى نيست ، به خلاف ديگر قدرتمندان كه چون چيزى را اراده كنند حصول آن لازم نيست . مگر نمى بينى پيش از اين سخن ، يعقوب عليه السلام چه مى گويد: اى پسرانم از يك دروازه وارد نشويد و از دروازه هاى متفرق وارد شويد و من نمى توانم چيزى را كه خداوند درباره شما اراده فرمايد، دفع كنم كه حكم نيست مگر باى خداوند.
يعقوب عليه السلام بر آنان ترسيده بود كه اگر از يك دروازه بروند چشم زخمى به ايشان رسد و بدان سبب دستور داده بود از دروازه هاى مختلف وارد شوند و سپس افزوده است كه اگر خداوند نسبت به شما اراده شرى فرمايد، اين اشارتى كه من كردم كه از دروازه هاى مختلف وارد شويد، شرى را از دفع نمى كند كه هيچ يك از زندگان چنان نيست كه هر چه خواهد انجام پذيرد مگر خداوند متعال كه حى قديم و يگانه است . (12)
خوارج در مورد اين آيه به گمراهى افتاده اند و داستان حكميت را بر اميرالمومنين مورد انكار قرار دادند و گفتند: چگونه حكميت را مى پذيرد و حال آنكه خداوند مى فرمايد: حكم كردن جز براى خداوند نيست . و چون اين لفظ مشترك است به اشتباه افتادند و غلط معنى كردند، و در اين صورت كلمه حقى است كه از آن اداره باطل شده است . زيرا طبق مفهوم اول ، حق است ولى خوارج نفى كردن هر نوع حكمى را اراده كرده اند و اين باطل است . زيرا خداوند متعال حكم مخلوق را در بسيارى از احكام شريعت فرموده است .
(195)در وصف جمع فرومايگان فرموده است 
و قال عليه السلام فى صفه الغوغاء:
هم الذين اذا اجتمعوا غلبوا و اذا تفرقوا لم يعرفوا.
و قيل بل قال عليه السلام هم الذين اذا اجتمعوا ضروا، و اذا تفرقوا نفعوا، فقيل : قد علمنا مضره اجتماعهم ، فما منفعه افتراقهم ؟ فقال عليه السلام : يرجع دروصف جمع فرومايگان فرموده است اصحاب المهن الى مهنهم ، فينتفع الناس بهم ، كرجوع البناء الى بنانه ، و النساج الى منسجه ، و الخباز الى مخبزه .
(13)
در وصف جمع فرومايگان فرموده است : آنانند كه چون جمع شوند غلبه كنند و چون پراكنده شوند شناخته نشوند. و گفته اند آن حضرت فرموده است : آنانند كه چون جمع شوند، زيان رسانند و چون پراكنده شوند، سودمند افتند. گفتند: زيان فراهم شدن ايشان را دانستيم ، سود پراكنده شدن ايشان در چيست ؟ فرمود: پيشه وران به پيشه هاى خود بر مى گردند و مردم از آنان سود مى برند، بنا بر سر ساختن بناى خود مى رود و بافنده به بافندگى خود و نانوا به نانوايى خود برمى گردد.
مامون مى گفته است : هر ستم و بدى كه در عالم است كه عوام و سفلگان فرومايه سرچشمه مى گيرد. قاتلان پيامبران و برانگيزندگان كدورت ميان دانشمندان و سخن چينان ميان دوستان از ايشانند دزدان و راهزنان و طرارها و حليه سازها و خبرچينهاى پادشاهان از آنان هستند و چون روز قيامت هم مى رسد بر همان عادت سخن چينى محشور مى شوند و مى گويند: بار خدايا ما سران و بزرگان خود و فرمانبردارى كرديم ، ما را به گمراهى كشاندند، بار خدايا آنان را دو چندان عذاب كن و آنان را نفرين فرماى ، نفرينى بزرگ . (14)
(196)جنايتكار را پيش آن حضرت آوردند و گروهى از عوام همراهش بودند، فرمود: 
و قال و قد اتى بجان و معه غوغاء فقال :
لامرحبا بوجوده لاترى الا عند كل سوآه .
(15)
جنايتكار را پيش آن حضرت آوردند و گروهى از عوام همراهش بودند، فرمود: خوشامد مباد بر چهره هايى كه جز به هنگام شر ديده نمى شود.
اين كلمه را مستعين بالله (16) كه خود را از خلافت خلع و با المعتز بالله بيعت كرده ، هم گرفته . به كار برده است و چون قاضى ابن ابى الشوارب را پيش او آوردند و گواهان و همراهش بودند كه گواهى دهند، گفت : خوشامد مباد بر اين چهره ها كه جز به روز بدى ديده نمى شوند.
كسانى كه عوام و فرومايگان را ستوده اند، گفته اند، در حديث مرفوع نقل شده است خداوند اين دين را گروهى يارى مى دهد كه ايشان را از اخلاق بهره اى نيست . احنف مى گفته است : سفلگان خود را گرامى بداريد كه آنان شما را از ننگ و آتش كفايت مى كنند.
شاعرى در اين باره چنين سروده است :
من شخص بد را براى مقابله با بدى گسترده اى كه از سوى مردم فرا مى رسد باقى مى دارم ، از سگهاى مردم بيگانه و پارس ‍ كردن آنان در صورتى كه سگهاى نزديگان پاسخ آنان را ندهند، بيم دارم .
(197)همانا همراه هر كسى دو فرشته اند كه او را نگهبانى مى كنند 
ان مع كل انسان ملكين يحفظانه ، فاذا جاء القدر خليا بينه و بينه و ان الاجل جنه حصينه . (17)
همانا همراه هر كسى دو فرشته اند كه او را نگهبانى مى كنند و چون اجل فرا مى رسد، ميان او و آن را رها مى كنند و همانا اجل سپر استوارى است .
اين سخن پيش از اين هم گذشت و گفتيم كه بسيارى از حكيمان بر اين عقيده اند كه خداوند متعادل را فرشتگانى است كه نگهبانى آدمى گماشته اند و او را از سقوط در چاه يا اصابت تير در رهگذر از لگد زدن ستوران و مار و عقرب گزيدگى و نظاير آن حفظ مى كنند. در احكام شريعت هم نظير همين آمده است و اينكه اجل سپر استوارى است و در علم كلام هم در اين مورد دليل صحيحى اقامه شده است . اصحاب ما مى گويند خداوند متعال چون بداند در بقاى زيد تا وقت معينى براى خود او يا ديگرى خيرى نهفته است ، و با الطاف خويش هر چيزى را كه آهنگ كشتن او كند، از او باز مى دارد و در آن راه مانعى ايجاد مى كند تا با گشته شدن زيد الطافى كه خداوند مى داند كه او را به اطاعت نزديك و از معصيت دور مى دارد قطع نشود. بدين گونه روشن مى شود كشته شدن و قطع زندگى او مى شود و هيچ سپرى استوارتر از اين نيست .
(198)طلحه و زبير به او گفتند: با تو بيعت مى كنيم به شرط آنكه ما در كار خلافت شريك تو باشيم
و قال عليه السلام : و قد له طلحه و الزبير: نبايعك على انا شركاوك فى هذالامر؛ فقال : لا و لكنكما شريكان فى القوه و الاستعانه : و عونان على العجز و الاود. (18)
طلحه و زبير به او گفتند: با تو بيعت مى كنيم به شرط آنكه ما در كار خلافت شريك تو باشيم ، فرمود: نه ، ليكن شما شريك در نيرو بخشيدن و يارى خواستن خواهيد بود و هنگام ناتوانى و گرفتارى دو ياور خواهد بود.
ما اين موضوع را در مباحث ضمن چگونگى بيعت با على عليه السلام پس از قتل عثمان شرح داديم ، و چه نيكو به آن دو پاسخ فرموده است كه چون خواسته اند در خلافت شريك باشند گفته اند چگونه ممكن است و آيا صحيح است كه كار رعيت را دو امام تدبير كنند.
آيا دو شمشير در يك نيام مى گنجد. (19) ولى شما در نيرو و استعانث شريك من خواهيد بود يعنى هنگامى كه كار من و كار اسلام قوت بگيرد شما هم قوت خواهيد گرفت و اگر در كارى ناتوان شدم و به كژى گراييد، شما در اصلاح آن دو ياور من خواهيد بود.
(199)اى مردم بترسيد از خدايى كه اگر بگوييد، مى شنود و اگر انديشه نهفته داريدمى داند
ايها الناس ، اتقوا الله الذى ان قلتم سمع ، و ان اضمرتم علم ، و بادروا الموت الذى ؛ ان هربتم منه ادرككم ، و ان اقمتم اخذكم ، و ان نسيتموه ذكركم . . (20)
اى مردم بترسيد از خدايى كه اگر بگوييد، مى شنود و اگر انديشه نهفته داريد مى داند ، و پيشى گيريد بر مرگى كه اگر از آن بگريزيد، شما را در مى يابد و اگر بايستيد، شما را مى گيرد و اگر آن را فراموش كنيد، شما را به ياد مى آورد.
پيش از اين سخنان بسيارى درباره مرگ گفته ايم . حسن بصرى مردى را در حال جان دادن ديد، گفت : كارى كه پايان آن بدين گونه است ، سزاوار است كه در آغازش ‍ زهد ورزيده شود و كارى كه آغازش اين باشد، شايسته است كه از انجام آن ترسيد.
و از سخنان ديگر حسن بصرى اين است كه مرگ دنيا را رسوا كرده است .
خالد بن صفوان گفته است : اگر كس بگويد، حسن در اين سخن خويش از همه مردم فصيح تر است برخطا نگفته است .
حسن بصرى در تشييع جنازه اى به مردى گفت : آيا فكر مى كنى اگر اين مرده به دنيا برگردد، عمل صالح انجام خواهد داد؟ گفت : آرى . گفت : اينك كه آن غير ممكن است ، تو به جاى او باش و عمل صالح انجام بده .
(200)نبايد آن كس كه در نيكى كردن از، سپاسگزارى نمى كند، تو را انجام دادن نيكىبى رغبت كند
لا يزهدنك فى المعروف من لايشكره لك ، فقد يشكرك عليه من لايستمتع بشى ء منه ، و قد يدرك من شكر الشاكر اكثر مما اضاع الكافر، و الله يحب المحسنين .
نبايد آن كس كه در نيكى كردن از، سپاسگزارى نمى كند، تو را انجام دادن نيكى بى رغبت كند ، زيرا كسى كه از آن نعمت برخوردار نشده است و تو را سپاس مى دارد و ممكن است آن چه از سپاس سپاسگزارى مى يابى بيش از آن چه باشد كه كافر نعمت تباه مى كند، و خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد. (21)
من - ابن ابى الحديد - همين معنى را گرفته ام و در قيصده اى حكمت آميز چنين سروده ام :
به فرومايه مكرمتى ارزانى مدار كه شوره زار است و در آن درختى نمى رويد، و اگر چيزى كاشتى در آن كه جاى تباهى است ، باز هم محفوظ مى ماند و ثمره آن بر فرض كه او كفران ورزد، سپاسگزارى ديگران است .
در مورد سپاسگزارى سخنان مبسوطى پيش از اين گفته شد.
عباس بن مامون روزى در حضور معتصم انگشترى در دست ابراهيم بن مهدى ديد و آن را بسيار پسنديد و به او گفت : نگين اين انگشترى چيست و از كجا فراهم آورده اى ؟ ابراهيم گفت : اين انگشترى را به روزگار حكومت پدرت گرو گذاشته بودم و در دولت اميرالمومنين از گرو بيرون آوردم . عباس گفت : اگر حق پدرم را در اينكه خون تو حفظ كرد، سپاسگزارى نباشى ، نعمت اميرالمومنين را در از گرو بيرون آوردن انگشترت سپاس ‍ نخواهى داشت ، شاعرى چنين سرورده است :
به جان خودت سوگند كه نيكى كردن نسبت به كسى كه شايسته آن نيست و نسبت به كسى كه شايسته آن است ، همچون وديعه است ، و برخى از وديعه دران وديعه اى را كه پيش ايشان است تباه مى كنند و برخى ديگر، وديعه پيش او تباه نيست ، مردم در سپاس و ناسپاسى نعمت همچون مزرعه هايند، يكى طينت پسنديده دارد و محصول آن چند برابر مى شود و مزرعه ديگر براى هر كشاورزى كم بهره است .
(201)هر ظرفى بدانچه در آن نهند تنگ شود جز ظرف دانش كه هر چه در آن نهند فراخ‌تر گردد
كل وعاء يضيق بما جعل فيه الاوعاء العلم فانه يتسع به . (22)
هر ظرفى بدانچه در آن نهند تنگ شود جز ظرف دانش كه هر چه در آن نهند فراخ ‌تر گردد .
زى اين سخن راى گران نهفته است و كسانى كه نفس ناطقه را ثابت مى كنند، اين سخن را دليل ادعاى مى دانند و خلاصه آنكه قواى جسمانى از تكرار كارى خسته و ملول مى شود، ولى قواى عاقله برعكس است و براى آدمى هر قدر معقولات تكرار مى شود، نيروى عقلى او فزونى و گسترش ‍ مى يابد و آمادگى بيشتر باى درك امورى ديگر، غير از آن چه درك كرده است ، پيدا مى كند. تا اين جايى كه تكرار معقولات موجب صيقل و تيز شدن معلومات مى شود و اين دليل آن است كه با قواى جسمانى در اين مورد مخالف است كه اگر همچون يكى از قواى جسمانى بود، نظير آنها بود، بنابراين مجرد است و همان چيزى است كه آن را نفس ناطقه مى گويند.
(202)نخستين عوض بردبار از بردباريش اين است كه مردم درقبال نادان ياران اويند
اول عوض الحليم من حلمه ان الناس انصاره على الجاهل . (23)
نخستين عوض بردبار از بردباريش اين است كه مردم در قبال نادان ياران اويند .
درباره بردبارى سخنانى از ما در گذشته بيان شد كه در برخى از آن حد كفايت آمده است ، در حكمتهاى قديمى آمده است كه حسن پيروزى را با زشتى انتقام رشت مگردان .
انصار به روز فتح مكه براى برانگيختن پيامبر صلى الله عليه و آله بر قريش مى گفتند: ايشان همانهايى هستند كه نسبت به شما چنين و چنان كردند. فرمود: من محمد ناميده شده ام تا ستوده باشم .
(203)اگر بردبار نيستى خود را به بردبارى وادار 
ان لم تكن حليما فتحلم ، فانه قل من تشبه بقوم الا اوشك ان يكون منهم . (24)
اگر بردبار نيستى خود را به بردبارى وادار ، چه كم است كسى كه خود را همانند مردمى مى كند و از جمله ايشان نشود.
تحلم ، يعنى خود را به بردبارى وادار كردن ، و آن چه على عليه السلام فرموده است در روشهاى حكمت صحيح است كه هر كس خود را شبيه قومى كند و به اخلاق و آداب ايشان متخلق شود و مدتى دراز تمرين و ممارست كند، ورزيدگى و ملكه اى براى او فراهم مى شود و اين حالت براى او چون خوى و سرشت مى شود و از حال خود به اين حال منتقل مى شود.
مگر نمى بينى كه عرب صحرانشين سبك بى ادب وقتى به شهرهاى بزرگ و دهكده هاى آباد منتقل مى شود و با مردم شهرنشين آميزش مى يابد و اقامتش ميان ايشان ممتد مى شود، از خلق و خوى اعراب صحرانشين كه بر آن پرورش يافته است روى گردان مى شود و طبع او لطيف و شبيه شهرنشينان مى شود و گويى نسبت به اهل صحرا بيگانه است .
اين موضوع را در جانداران ديگرى غير از آدمى هم مى بينيم و احساس مى كنيم . چنانكه باز و شاهين و يوزپلنگ را چنان تربيت مى كنند و پرورش مى دهند كه سرشت اصلى خود را رها مى كنند و رام و اهلى مى شوند. اين موضوع را حتى در شير كه جانورى بسيار وحشى است و دير رام مى شود، مى بينيم .
ابن صابى مى گويد: عضدالدوله شيرهاى داشته است كه با آنها به شكار مى رفته است و شيرها همچون يوزپلنگ تربيت شده بودند، شكار را مى گرفتند و آن را به طريق شرعى ببرد و اين موضوع از شگفتيهاى بسيار ظريف است .
(204)هر كس نفس خود را حساب كند، سود برد و هر كس از آن غافل ماند، زيان برد
من حاسب نفسه ربح ، و من غفل عنها خسر، و من خاف امن ، و من اعتبر ابصر، و من ابصر فهم ، و من فهم علم .(25)
هر كس نفس خود را حساب كند، سود برد و هر كس از آن غافل ماند، زيان برد و هر كس ‍ بترسد، ايمن شود و هر كس ‍ عبرت گيرد، بينا شود و هر كس ‍ بينا شود، فهم كند و هر كه فهم كند، بداند.
در حديث مرفوع آمده است : بيش از آنكه حساب كرده شويد، خود نفسهاى خويش را حساب كنيد. اينكه فرموده است هر كس بترسد، ايمن شود يعنى هر كس از خداوند بترسد، روز قيامت از عذاب خدا در امان خواهد بود.
سپس فرموده است : هر كس ‍ عبرت گيرد بينا شود، يعنى هر كس امر را با يكديگر قياس كند و از آيات خداوند پند گيرد، بينش ‍ او روشن مى شود و هر كس بينش ‍ او روشن شود، مى فهمد و هر كس بفهمد، مى داند. اگر بگويد: فهم همان علم است ، چه نيازى بوده است كه بگويد: هر كه بفهمد، مى داند؟ مى گويم : منظور از فهم در اين جا شناخت مقدمات است كه از پى شناخت نتيجه است كه همان علم است و اين ميوه گرانقدرى است كه براى آن چشم و همچشمى مى شود.
(205)همانا دنيا پس از چموشى بر ما مهربان خواهد شد، چون ماده شتر بدخو نسبت به كره خود
لتعطفن الدنيا علينا بعد شماسها عطف الضروس ‍ على ولدها. و تلاعقيب ذلك : و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين . (26)
همانا دنيا پس از چموشى بر ما مهربان خواهد شد، چون ماده شتر بدخو نسبت به كره خود و سپس اين آيه را تلاوت فرمود: و مى خواهيم بر آنان كه در زمين ضعيف شمرده شدند، منت گزاريم و آنان را امامان و وارثان قرار دهيم . (27)
ابن ابى الحديد پس از توضيح درباره يكى دو لغت مى گويد: اماميه معتقدند كه اين موضوع وعده ظهور اما غايبى است كه در آخر زمان همه زمين را مالك مى شود. ياران معتزلى ما مى گويند: وعده به ظهور امامى است كه همه زمين را تصرف مى كند و بر همه كشورها پيروز مى شود و لازمه اين موضوع موجود و غايب بودن او تا هنگام ظهور نيست بلكه صحت اين سخن را همين كفايت مى كند كه چنان امامى در آخر زمان آفريده مى شود.
بعضى از ياران ما مى گويند: اين موضوع اشاره به پادشاهى سفاح و منصور و پسران منصور پس از اوست كه آنان پادشاهى بنى اميه را زايل كرده اند و بنى عباس هم از بنى هاشم هستند و به وسيله ايشان دنيا به فرزندان عبدالمطلب مهربانى كرد، همچون مهربانى ماده شتر بدخو نسبت به كره اش زيديه مى گويند: چاره از آن نيست كه يكى از فاطمى ها حكومت خواهد كرد و جماعت فاطمى ها از او به روش ‍ مذهب زيد پيروى خواهند كرد، هر چند كه هم اكنون موجود نباشد.
(206)از خدا بترسيد، ترسيدن وارسته اى كه دامن به كمر زده 
اتقوا الله تقاه من شمر تجريدا، و جد تشميرا، و اكمش فى مهل ، و بادر عن وجل ، و نظر فى كره الموئل ، و عاقبه المصدر، و مغبه المرجع . (28)
از خدا بترسيد، ترسيدن وارسته اى كه دامن به كمر زده و كوشيده است و در فرصتى كه داشته كوشش كرده و ترسان بندگى كرده و به بازگشت و سرانجام و فرجامى كه به آن خواهد رسيد، نگريسته است .
(207)سخاوت پاسبان آبروهاست و بردبارى دهان بند بى خرد 
الجود حارس الاعراض : والحلم فدام السفيه ، و العفو زكاه الظفر،
والسلو عوضك ممن غدر، والاستشاره عين الهدايه .
و قد خاطر من استغنى برايه ، و الصبر يناضل الحدثان ، و الجزع من اعوان الزمان ، و اشرف الغنى ، ترك المنى ، و كم من عقل اسير عند هوى امير! و من التوفيق حفظ التجربه ، و الموده قرابه مستفاده ، و لا تامنن ملولا.
(29)
سخاوت پاسبان آبروهاست و بردبارى دهان بند بى خرد گذشت زكات پيروزى است و اندوه نخوردن عوض توست از آن كس كه خيانت كرده است ، رايزنى چشم هدايت است . آن كس كه با انديشه خود احساس ‍ بى نيازى كند، خود را به خطر انداخته است ، شكيبايى با حوادث روزگار مبارزه مى كند و بى تابى از ياران حوادث زمانه است ، شريف ترين توانگرى ترك آرزوهاست . بسا خرد كه اسير فرمان هواى نفس است و تجربه اندوختن از توفيق بود و دوستى پيوند نزديك را فراهم آورد و هرگز افسرده و ملول را امين مدار.
(208)به خود شيفتگى آدمى يكى از حسودان خرد اوست 
عجب المراء بنفسه احد حساد عقله . (30)
به خود شيفتگى آدمى يكى از حسودان خرد اوست
درباره به خود شيفتگى پيش از اين سخن گفته شد، و معنى اين كلمه اين است كه حسود همواره در آشكار ساختن معايب محسود و پوشيده نگه داشتن محاسن او مى كوشد و چون به خود شيفتگى آدمى نشان دهنده كم خردى اوست مانند حاسدى مى شود كه عادت او اظهار عيب و كاستى محسود است . گفته شده است هر كس از خود راضى شود، خشمگينان او زياد مى شوند.
مطرف بن شخير مى گفته است : اگر شب را آسوده بخوابم و صبح پشيمان باشم ، براى همه دوست داشتنى تر از آن است كه شب را به شب زنده دارى - عبادت - بگذرانم و بامداد به خود شيفته باشم .
(209)بر خار و خاشاك و رنج چشم فرو بند و گرنه هرگز راضى نخواهد شد 
اغض على القذى و الالم ترض ابدا. (31)
بر خار و خاشاك و رنج چشم فرو بند و گرنه هرگز راضى نخواهد شد .
شاعرى نظير اين سخن را چنين سروده است :
هركس از دوست خود و برخى از آنچه در اوست چشم پوشى نكند، در حالى كه خشمگين و سرزنش كننده است مى ميرد... .
ديگرى چنين سروده است :
اگر گاهى آب را با آن كه خاشاك در آن است ، نياشامى تشنه مى مانى و كدام يك از مردم آبشخورش همواره صاف و زلال است . (32)
و گفته شده است : از روزگار چشم فرو پوش وگرنه بر زمين مى افكندت .
و گفته شده است : با روزگار ستيز مكن هر چند هر چند به خواسته خود نرسى و در قبال روزگار تسليم باش كه اگر چنين باشى پس از منع به تو خواهد بخشيد و براى تو پس از سنگدلى نرم مى شود و اگر نپذيرى تو را مجبور به تسليم در برابر ناخوشامدهايش مى كند.
(210)هر كه چوبش - خوى و عادتش - نرم باشد، شاخ و برش بسيار بود 
من لان عوده كثفت اغصانه . (33)
هر كه چوبش - خوى و عادتش ‍ - نرم باشد، شاخ و برش بسيار بود .
شايد اين سخن اشاره به اين گفتار خداوند باشد فرموده است : سرزمين خوب گياهش به فرمان پروردگارش بيرون مى آيد. (34) معنى اين كلمه اين است كه هركس خوشخوى و نرم گفتار باشد، دوستداران و ياران و پيروانش بسيار مى شوند، و نظير گفتار ديگر آن حضرت است كه فرموده است : هركه نرم گفتار باشد، دوستى او واجب مى شود.
و خداوند متعال فرموده است : اگر خشن و سخت دل باشى از گرد تو پراكنده مى شوند. (35)
(211)مخالفت كردن راى را ويران مى كند 
الخلاف يهدم الراى . (36)
مخالفت كردن راى را ويران مى كند .
نظير گفتار ديگر آن حضرت است كه فرموده است : لا راى لمن لايطاع كه به صورت لا امرة لمن لا يطاع ، براى كسى كه از فرمان برده نشود، حكومت نيست . نيز آمده است .
(212)هر كس به مال نايل شد بر ديگران برترى جويد
من نال استطال . (37)
هر كس به مال نايل شد بر ديگران برترى جويد .
جايز است مقصود اين باشد كه هر كس توانگر شود و از دنيا بهره يابد بر مردم برترى مى جويد. ممكن است آن را به معنى جود و بخشش نيز گرفت يعنى هر كس ‍ سخاوت مى كند در پناه آن برترى مى جويد. كلمه نال به معنى جواد به كار رفته است ، همچنين كلمه ما پروردگار به معنى دارنده مال به كار رفته است .
(213)در دگرگونى روزگار، شناخت گوهرهاى مردان است 
فى تقلب الا الاحول علم جواهر الرجال . (38)
در دگرگونى روزگار، شناخت گوهرهاى مردان است .
معنى اين سخن اين است كه اخلاق انسان شناخته نمى شود مگر به آزمودن و تجربه كردن و اختلاف احوال بر او. شاعر گفته است :
هرگز تاكسى را نيازموده اى ، ستايش مكن و او را نكوهش ‍ مكن ، مگر به تجربه . و گفته اند: تجربه محك است ، و گفته اند: مثل آدمى چون هندوانه است كه ظاهرش آراسته است و گاهى درونش معيوب و داراى كرم است و مزه اش ترش يا بى مزه است ...
(214)رشك بردن دوست از سستى و بيمارى دوستى است 
حسد الصديق من سقم الموده . (39)
رشك بردن دوست از سستى و بيمارى دوستى است .
يعنى هرگاه دوست تو بر نعمتى كه به او ارزانى مى دارى رشك برد، دوستى او نسبت به تو، دوستى درستى نيست كه دوست واقعى كسى است كه همچون نفس تو باشد و آدمى به نفس ‍ خويش رشك نمى برد.
به حكيمى گفته شد: دوست چيست ؟ گفت : انسانى كه او توست و در عين حال او غير توست . و از ادعيه حكيمان يكى اين است كه خدايا بديهاى اشخاص مورد اعتماد را از من كفايت كن و مرا ورزيدن دوستان نگه دار.
شاعرى گفته است : از دشمن خويش يك بيم داشته باش و از دوست خود هزار بيم ، چه بسا كه دوست دگرگون شود و به زيان رساندن آشناتر باشد.
(215)بيشترين جايگاه افتادن خردها، زير برقهاى طمعهاست 
اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع . (40)
بيشترين جايگاه افتادن خردها، زير برقهاى طمعهاست .
در اين معنى پيش از اين سخن گفته ايم و از جمله اين شعر است : طمع بسته اى كه ليلى برگردد و حال آنكه گردنهاى مردان را آزمنديها قطع مى كند.
(216)حكم كردن به گمان بر آنچه مورد اعتماد است از دادگرى نيست 
ليس من العدل القضاء على الثقه بالظن . (41)
حكم كردن به گمان بر آنچه مورد اعتماد است از دادگرى نيست .
اين سخن نظير سخن اصولى هاست كه در اصول فقه مى گويند نسخ قرآن و سنت متواتر با خبر واحد جايز نيست ، زيرا گمان چيز معلوم را برطرف نمى سازد. لفظ ثقه در اين سخن مرادف با لفظ علم است ، گويى اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده است جايز نيست آنچه به طريق قطعى معلوم است با گمان زايل شود. ...
(217) ستم كردن بر بندگان چه بد توشه اى باى رستاخيز است 
بئس الزاد الى المعاد، العدو ان على العباد. (42)
ستم كردن بر بندگان چه بد توشه اى باى رستاخيز است .
در اين مورد به حد كفايت در گذشته سخن گفته شد.
(218)از بهترين كارهاى شخص گرامى ، غفلت كردن اوست از آن چه مى داند 
من اشرف افعال الكريم غفلته عما يعلم . (43)
از بهترين كارهاى شخص ‍ گرامى ، غفلت كردن اوست از آن چه مى داند .
گفته شده است : خود را به بى خبرى زدن از سرورى است . ابوتمام گفته است :
شخص گول و نادان ميان قوم خود سرور نيست ، ولى سرور قوم كسى است كه خود را به نادانى و گولى مى زند.
(219)هر كس آزرم جامه خود را بر او بپوشاند مردم عيب او را نمى بينند 
من كساه الحياء ثوبه ، لم ير الناس عيبه . (44)
هر كس آزرم جامه خود را بر او بپوشاند مردم عيب او را نمى بينند .
ابن ابى الحديد ضمن آنكه مى گويد سخن بسيار درباره شرم و آزرم گفتيم ، فصلى درباره شرم و ا: چه درباره آن گفته شده آورده است كه به ترجمه چند مورد از آن قناعت مى شود.
گفته شده است : حيا تمامى كرم است و بردبارى تمامى خرد.
اما اينكه حيا چگونه به دست مى آيد، بر آدمى حق است كه چون آهنگ كارى زشت مى كند، تصور كند كسى كه اجل از خود اوست او را نمى بيند، زيرا آدمى از كسى كه او در نفس خود بزرگ مى داند، آزرم مى كند و نمى خواهد چنان كسى بر عيب او آگاه گردد. به همين سبب است كه آدمى از جانوران و كودكانى كه تشخيص نمى دهند، آزرم نمى كند و حال آنكه از عالم بيشتر آزرم مى دارد تا از نادان از جماعت بيشتر آزرم مى دارد تا از يك فرد. معمولا كسانى كه آدمى از آنان آزرم م مى دارد، سه كس ‍ هستند، نخست آدم ديگر، دوم از نفس خويشتن و سد يگر از خداى متعال ، ولى بيشتر مردم نخست از ديگران و سپس از خود و سرانجام از خداى آزرم مى كنند و اين به سبب كمى توفيق او و بدى اختيار اوست .
و بدان ، آن كس از مردم آزرم مى دارد و از خويشتن آزرم نمى دارد، خود را از ديگران فرومايه تر مى داند، و هركس از ديگران و خود آزرم مى كند، و از خداوند متعال آزرم نمى كند، عارف نيست كه اگر عارف به خدا باشد، از مخلوق آزرم نمى كند، بدون آنكه از خدا آزرم كند. مگر نمى بينى كه انسان به ناچار از كسى آزرم مى كند كه او را بزرگ مى شمرد و مى داند كه او را نمى بيند و خبر كارهاى او را مى شنود و او را سرزنش مى كند. كسى كه خدا را نشناسند، چگونه ممكن است او را تعظيم كند و چگونه مى داند كه خداوند بر او آگاه است . و در اين گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرموده است : از خداوند آن چنان كه سزاوار است ، آزرم كنيد، امر به شناخت خدا و تشويق بر آن است و خداوند خود فرموده است : مگر نمى داند كه خداوند مى بيند.
(45) يعنى اگر بنده اى بداند كه خدايش او را مى بيند، از انجام دادن گناه آزرم مى كند.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است : آزرم شعبه اى از ايمان است ، و فرموده است : ايمان برهنه است ، جامه اش پرهيزكارى و زيورش آزرم است .
(220)با بسيارى خاموشى ، و قار خواهد بود و با داد دادن ، دوستان بسيار شوند 
بكثره الصمت تكون الهيبه ؛ و بالنصفه يكثر المواصلون ، و بالافضال تعظم الاقدار، و بالتواضع تتم النعمه ، و باحتمال المون يجب السودد، و بالسيره العادله يقهر المناوى ، و بالحلم عن السفيه تكثر الانصار عليه . (46)
با بسيارى خاموشى ، و قار خواهد بود و با داد دادن ، دوستان بسيار شوند ، و با بخشش ، منزلت بزرگ مى شود و با فروتنى ، نعمت تمام مى شود و با تحمل رنجهاى مهترى واجب مى آيد، و با دادگرى دشمن مغلوب مى شود و با بردبارى در قبال بى خرد، ياران بر او بسيار شوند.
يحيى بن خالد گفته است : هيچ خاموشى را نديدم مگر اينكه هيبت او را داشتيم تا هنگامى كه سخن گفت و موجب فزونى يا كاستى هيبت شد و شك نيست كه انصاف سبب گرايش دلها به سوى منصف مى شود...
(221)شگفتى از رشك بران است كه از سلامت بدنهاغافل اند
العجب لغفله الحساد، عن سلامه الاجساد.
شگفتى از رشك بران است كه از سلامت بدنها غافل اند .
حسود تا هنگامى كه خود سلامت است ، بر سلامت جسمى ديگران رشك نمى برد زيرا خودش هم از آن نعمت برخوردار است و معمولا در چيزهاى مشترك حسد برده نمى شود و بدين سبب است كه حسودان چون بيمار مى شوند به سلامت ديگران رشك مى برد.
و جايز است كه اين سخن را به گونه ديگرى معنى كرد و آن شگفتى از بى خبرى حسودان از اين موضوع است كه رشك بردن موجب بيمارى خودشان و زايل شدن سلامت ايشان است و اين معنى هم روشن هم روشن است .
(222)آزمند در بند زبونى است 
الطامع فى وثاق الذل . (47)
آزمند در بند زبونى است .
از جمله اشعار بحترى كه ضرب المثل شده است ، اين است :
نااميد شدن يكى از دو آسايش ‍ است و هرگز خستگى و فرسودگى اى چون گمان كسى كه به رنج افتاده و نوميد شده است ، نمى بينى .
و گفته شده است : نفس آدمى هيچ گاه طمع نمى بندد، مگر اينكه زبون مى شود.
و مصراع دوم آن بيت مشهور هم اين است كه آزمنديها، گردن مردان را مى زند و گفته اند: هر كس قناعت كرد، عزيز شد و هر كس طمع بست ، زبون شد. ما درباره طمع تاكنون مكرر سخن گفته ايم .
(223)ايمان شناخت به دل و اقرار به زبان وعمل كردن به جوارح است
و قال عليه السلام و قد سئل عن الايمان :
الايمان معرفه بالقلب ، و اقرار باللسان . و عمل بالاركان .
(48)
از آن حضرت درباره ايمان پرسيدند، فرمود: ايمان شناخت به دل و اقرار به زبان و عمل كردن به جوارح است .
عقيده و سخن ما در اين مورد گذشت ، و اين سخن همان عقيده ؛ ياران معتزلى ماست ، زيرا عمل به اركان در نظر ما داخل در نام ايمان است ، يعنى انجام دادن امور واجب لازمه ايمان است و هر كس به آن عمل نكند، مومن ناميده نمى شود. هر چند شناخت قلبى و اقرار زبانى هم داشته باشد. البته اين عقيده بر خلاف عقيده مرجئه و اشعرى ها و اماميه و حشويه است .
و اگر بپرسى كه عقيده ام درباره امور مستحبى چيست ، آيا از لوازم ايمان است با نه ؟ مى گويم در اين مساله ميان ياران ما اختلاف است و اين در كتابهاى كلامى من مفصل بحث شده است .

next page

fehrest page