next page

fehrest page

مقدمه چاپ هشتم

شايد برای خوانندگانی كه چاپهای اول تا ششم و چاپ هفتم اين كتاب را ديده و اكنون اين چاپ را كه چاپ هشتم است ملاحظه می‏كنند شگفتی آور باشد كه يك كتاب نخست با قطع جيبی در يك جلد و سپس در قطع رقعی در دو جلد و بعد با قطع وزيری در يك جلد منتشر می‏شود
علت اينكه چاپ هفتم در دو جلد صورت گرفت در مقدمه آن چاپ توضيح‏ داده شده است و علت اينكه اين چاپ با شكل جديد و حروف جديد چاپ شد ، علاوه بر برخی مشكلات كه پيش آمد ضرورت تغييرات و اضافاتی بود در اين‏ چاپ
متاسفانه چاپ هفتم با همه زيبائی حروف ، معلوم شد افتادگيها و احيانا در برخی موارد سطرهای مكرر دارد ، و آن بدان جهت بود كه خودم بر آن چاپ‏ نظارت نداشتم و در مجموع در تصحيح آن دقت كافی به عمل نيامده بود . يكی‏ از نقيصه ها در آن چاپ اين بود كه آيات قرآن و احاديث و جمله های عربی‏ با همان حروفی چاپ شده بود كه متن اصلی چاپ شده است
در اين چاپ آن نقيصه ها اصلاح و اضافات مختصر ولی متعددی كه بسياری از آنها به صورت پاورقی است علاوه شد . در ميان اضافاتی كه صورت گرفت يك‏ فصل 47 صفحه ای است تحت عنوان " كتابسوزی ايران و مصر " كه در اواخر بخش دوم قرار گرفته است . من در حين تأليف اين كتاب در نظر داشتم اين‏ فصل را بگنجانم و در اوائل بخش دوم هم وعده داده بودم ولی موجباتی پيش‏ آمد كه از الحاق آن صرف نظر كردم و در حقيقت جای آن فصل مهم در اين كتاب خالی بود و بحمدالله اين‏ نقيصه نيز رفع شد . نظر به اينكه بسياری از خوانندگان محترم چاپهای اول‏ تا هفتم اين كتاب را دارند كه فاقد اين فصل است و ممكن است مايل باشند اين فصل را هم داشته باشند ، آن فصل را به طور مستقل هم چاپ و انشاء الله بزودی در اختيار علاقه مندان گذاشته می‏شود . از خداوند عزت و موفقيت امت اسلامی را مسئلت مينمايم
هفدهم ذی الحجة الحرام 1398 هجری قمری مطابق 28 آبانماه 1357 هجری شمسی مرتضی مطهری

مقدمه چاپ هفتم

اكنون كه پس از هشت سال ، چاپ هفتم اين كتاب با حروف جديدتر ، و قطع بزرگتر در اختيار خوانندگان محترم قرار می‏گيرد . لازم است نكاتی را تذكر دهم
چاپ اول كتاب به قطع جيبی چاپ شد و مجموع صفحات در حدود هفتصد و شصت صفحه بود و بالطبع به صورت بی قواره ای در آمده بود
بسياری از خوانندگان ، به حق ، اعتراض داشتند كه می‏بايست يا قطع‏ كتاب قطع بزرگتری می‏بود و يا در دو جلد منتشر می‏شد . ولی علت اينكه‏ كتاب به آن صورت در آمد اين بود كه تأليف كتاب تدريجا انجام می‏شد و در اختيار چاپخانه قرار می گرفت ، از اينرو بر اصل كه چند سخنرانی بود بيش از آن اندازه كه خود ، پيش بينی كرده بودم افزوده شد و در نتيجه‏ صفحات كتاب با قطع كتاب نامتناسب گشت
چاپهای بعد تا چاپ ششم همه از روی چاپ اول افست شده بود
در اين چاپ كه با حروف ديگری چاپ شد از اول قطع كتاب به صورت‏ رقعی در نظر گرفته شد و اگر بر مطالب كتاب افزوده نمی‏گشت . صفحات به‏ حدود ششصد صفحه تقليل می‏يافت و مانعی نبود كه در يك جلد منتشر شود
ولی در اين چاپ ، در بخش سوم ، فصل خدمات فرهنگی ايرانيان به اسلام‏ مطالب زيادی افزوده شد كه صفحات كتاب را تا حدود هشتصد و بيست صفحه‏ بالا برد . از اينرو لازم شد كه در دو جلد منتشر شود
جلد اول مشتمل است بر بخش اول ( اسلام و مساله مليت ) و بخش دوم ( خدمات اسلام به ايران ) . جلد دوم مشتمل است بر بخش سوم ( خدمات‏ ايرانيان به اسلام )
مطالب عمده ای كه افزوده شده است سه قسمت پشت سر يكديگر است كه از صفحه 500 تا صفحه 722 اين كتاب را اشغال كرده است به اين ترتيب : 1 - فقه و فقاهت ، در اين قسمت تاريخچه فقهاء شيعه از عصر غيبت صغرا تا عصر حاضر به طور مختصر ، يعنی معرفی يك نمونه در هر نسل ذكر شده است‏ به طوری كه اگر از زمان خودمان شروع كنيم و به عقب برگرديم يك رابطه‏ استاد و شاگردی متسلسل و لاينقطع تا نيمه قرن سوم هجری در می‏يابيم
2 - فلسفه و حكمت . در اين قسمت تاريخچه فلاسفه اسلامی به طور مختصر بيان شده است ولی نه به صورت معرفی يك نمونه از هر نسل . بلكه به‏ صورت طبقات فلاسفه اسلامی . مشاهير و معاريف فلاسفه در هر عصر ، به صورت‏ طبقات ، البته طبقات اساتيد و شاگردان ، معرفی شده اند ، كه از ابتدا قرن سوم هجری تا زمان ما سی و سه طبقه تشخيص داده شده اند
3 - عرفان و تصوف . در اين قسمت طبقات عرفا از قرن دوم تا قرن دهم‏ نه به صورت نمونه از هر نسل و نه به صورت طبقات مشخص ، بلكه به عنوان‏ چند نمونه از هر قرن معرفی شده‏اند
هدف كلی از همه اينها نشان دادن استمرار فرهنگی به معنی صحيح و واقعی كلمه ، در فرهنگ اسلامی است كه در جهان كم نظير و شايد بی نظير است
البته اضافات مختصر ديگر ، در برخی موارد ديگر هم هست كه قابل ذكر نيست همچنان كه اصلاحات عبارتی نيز صورت گرفته است . در چند مورد نيز مطالب ، جا به جا شده است كه البته اهميتی ندارد . از خداوند متعال‏ سعادت و موفقيت عموم برادران مسلمانرا مسئلت دارم
سی ام ربيع الاخر / 1397 هجری قمری مرتضی مطهری

مقدمه چاپ اول

در حدود نود و هشت درصد از ما مردم ايران مسلمانيم ( 1 ) . ما مسلمانان ايرانی به اسلام به حكم اينكه مذهب ماست ايمان و اعتقاد داريم‏ و به ايران به حكم اينكه ميهن ماست مهر می‏ورزيم . از اينرو سخت علاقه‏ منديم كه مسائلی را كه از يك طرف با آنچه به آن ايمان و اعتقاد داريم و از طرف ديگر با آنچه به آن مهر می‏ورزيم پيوند دارد روشن درك كنيم و تكليف خود را در آن مسائل بدانيم . عمده اين مسائل در سه پرسش ذيل خلاصه‏ می‏شود : 1 - ما هم احساسات مذهبی اسلامی داريم و هم احساسات ميهنی ايرانی ، آيا دارای دو نوع احساس متضاد می‏باشيم ، يا هيچگونه تضاد و تناقضی ميان‏ احساسات مذهبی ما و احساسات ملی ما وجود ندارد ؟ 2 - دين ما اسلام آنگاه كه در چهارده قرن پيش به ميهن ما ايران وارد شد چه تحولات و دگرگونيها در ميهن ما به وجود آورد ؟ آن دگرگونيها در چه‏ جهت بود ؟ از ايران چه گرفت و به ايران چه داد ؟ آيا ورود اسلام به‏ ايران برای ايران موهبت بود يا فاجعه ؟ 3 - ملل بسياری به اسلام گرويدند و در خدمت اين دين در آمدند و در راه‏ نشر و بسط تعاليم آن كوشيدند و با تشريك مساعی با يكديگر تمدنی عظيم و باشكوه به نام تمدن اسلامی به وجود آوردند .

پاورقی : ( 1 ) طبق آمار منتشره

سهم ما ايرانيان در اين‏ خدمات چه بوده است ؟ ايران چه مقامی از اين جهت دارد ؟ آيا مقام اول‏ را حيازت كرده است يا خير ؟ بعلاوه انگيزه ايرانی در اين خدمات چه بوده‏ است ؟ از نظر ما سه پرسش بالا عمده ترين پرسشها در باب مسائل مشترك اسلام و ايران است
كتاب حاضر مشتمل بر سه بخش است : 1 - اسلام و مسئله مليت
2 - خدمات اسلام به ايران
3 - خدمات ايران به اسلام
اين سه بخش ، به ترتيب پاسخگوی سه پرسش بالاست
مطالب و مسائل اين كتاب تكميل شده و تفصيل يافته چند سخنرانی است كه‏ اين بنده در نزديك به سه سال پيش ايراد كرده است
بخش اول تكميل شده سه سخنرانی است كه در ماه محرم سال 1388 قمری‏ ايراد شده است
بخش دوم و سوم تكميل شده شش سخنرانی است كه در ماه صفر همان سال‏ تحت عنوان " خدمات متقابل اسلام و ايران " ايراد شده و اين كتاب هم‏ به همان نام ناميده شد
اين بنده در تمام سخنرانيهايی كه در مدت اقامتم در تهران ايراد كرده‏ام‏ هيچ سخنرانی از سخنرانيهای خود را نديدم كه مانند اين سخنرانيها مورد توجه و استقبال قرار گيرد ، خصوصا شش سخنرانيی كه تحت عنوان " خدمات‏ متقابل اسلام و ايران " ايراد شد . از مركز و شهرستانها فراوان مراجعه‏ می‏شد و نوارها كپيه می‏گشت ، مخصوصا از طرف طبقه دانشجو بيش از ساير طبقات مورد استقبال واقع گشت‏
اين عنايت و استقبال معلول امتياز خاصی در آن سخنرانيها نبود ، صرفا معلول علاقه‏ای است كه ايرانيان طبعا به مسائل مشترك اسلام و ايران دارند
متأسفانه با اينكه ضرورت مبرم ايجاب می‏كند كه اين مسائل هر چه بيشتر و واضحتر تجزيه و تحليل شود و در اختيار عموم طبقات بخصوص طبقه جوان‏ قرار گيرد تا آنجا كه من اطلاع دارم تاكنون هيچ اقدامی در اين زمينه نشده‏ است و كتاب حاضر اولين كتاب است در موضوع خودش . زمينه تحقيق در اين‏ مسائل فراهم است و مسلما اگر بنا باشد بحث كافی در همه مسائل مشترك‏ اسلام و ايران به عمل آيد چند مجلد بزرگ خواهد شد . اميد است كتاب حاضر كليد و هم مشوقی باشد برای افرادی كه وقت و فرصت بيشتری دارند و حق‏ مطلب را بهتر می‏توانند ادا كنند
نظر به اينكه غالبا كسانی كه در مسائل مشترك اسلام و ايران قلمفرسايی‏ كرده‏اند يا اطلاع كافی نداشته اند يا انگيزه‏ای غير از تحقيق محرك آنها بوده است ، اين مسائل با همه زمينه روشنی كه دارد درست طرح نشده است
ما هر چه بيشتر در اين زمينه مطالعه كرديم بيشتر به اين نكته برخورديم كه‏ مسائل مشترك اسلام و ايران هم برای اسلام افتخار آميز است ، هم برای‏ ايران . برای اسلام به عنوان يك دين كه به حكم محتوای غنی خود ملتی‏ باهوش و متمدن و صاحب فرهنگ را شيفته خويش ساخته است . و برای ايران‏ به عنوان يك ملت كه بحكم روح حقيقت خواه و بی تعصب فرهنگ دوست خود بيش از هر ملت ديگر در برابر حقيقت خضوع كرده و در راهش فداكاری‏ نموده است
و باز از نكاتی كه ضمن مطالعاتم برخوردم اين بود كه در اين زمينه بيش‏ از آنچه تصور می‏كردم قلب و تحريف صورت می‏گيرد و سعی می‏شود روابط ايران‏ و اسلام بر خلاف آنچه بوده است معرفی شود
در ايران اسلامی جرياناتی رخ داده است . ‏ برخی از آن جريانات دستاويزی برای بعضی از مستشرقين و غير آنان شده است كه آنها را به عنوان يك " مقاومت " و عكس العمل مخالف روح ايرانی در برابر اسلام معرفی كنند
از قبيل نهضتهای شعوبی ، زبان فارسی ، تصوف و حتی تشيع ، همچنانكه برخی‏ شخصيتها به عنوان مظهری از اين مقاومت معرفی شده و می‏شوند از قبيل حكيم‏ ابوالقاسم فردوسی حماسه سرای عظيم ايران و فيلسوف بزرگ شيخ شهاب الدين‏ سهروردی معروف به شيخ اشراق
مباحث اين كتاب می‏تواند پاسخگوی مفيدی به همه اين مسائل باشد . اين‏ بنده مايل بود كه درباره فردوسی و شيخ اشراق مستقلا بحث كند و به تجزيه و تحليل انديشه آنها از اين نظر بپردازد ولی با طرحی كه در ابتدا افكنده‏ بودم وفق نمی داد نياز به طرحی وسيعتر و فرصتی بيشتر بود . درباره زبان‏ فارسی و مذهب تشيع به طور مختصر در بخش اول كتاب از اين زاويه بحث‏ شده است . خواننده محترم در ضمن كتاب به بعضی مسائل ديگر نيز بر خواهد خورد كه ، از اين ديدگاه ، درباره آنها تحقيق شده است
تذكراتی كه محققان بی غرض پس از مطالعه اين كتاب خواهند داد انشاء الله در چاپهای بعد مورد استفاده قرار خواهد گرفت
مرتضی مطهری 1349 شمسی

پيشگفتار

در اين روزگار كه بيش از هر روزگار ديگری ، برخوردها و تصادمات و روابط ميان ملل گوناگون موضوع روز شده است ، يكی از مسائل و شايد يكی از اساسی ترين آنها مسئله مليتخواهی و ناسيوناليسم و عناصر سازنده و حدود و ثغور آن است
در همين دو سه دهه اخير ، مدتهای زيادی كه شمار آنها از 50 افزون است‏ ، بوجود آمدند يا نام و شكل و عنوان گرفتند . در مقابل ، اگر مليتی از بين نرفته ، كشورها و ملتهايی به دو يا چند پاره تقسيم شده هر كدام راه‏ معينی در پيش گرفته‏اند ، يا ملتی با خصوصيات فكری و مذهبی و جغرافيايی‏ معين تغيير محتوی داده و از يك سيستم فكری و اجتماعی به سيستمی كاملا مخالف با آن تغيير كرد . و همه اين تولد و تحولها همراه با سالها مبارزه‏ و مقاومت و تلاش و خونريزی بوده مقادير بی نهايتی از وقت و نيرو و استعدادها را در راه خود به خدمت گرفته حتی قربانيهای كوچك و عظيمی‏ داشته است
آيا ملتهايی كه درين مدت به وجود آمدند قبلا وجود نداشتند ؟ يا آنها كه‏ تفكيك و تجزيه شدند يك واحد اجتماعی اصيل و پا بر جا نبودند ؟ و يا آنها كه تغيير سيستم دادند ، گرچه بسياری از ويژگيهای خود را چون زبان و نژاد و شرايط اقليمی و مرزهای جغرافيايی حفظ كردند ، آيا باز همان ملت‏ سابقند ؟ وانگهی ، عمده مسائل سياسی و اجتماعی و نظامی امروز در قالبهای ملی و مصالح و منافع مليتهايی معين عنوان می‏شود
ناسيوناليسم يا مليتخواهی رايجترين و پر خريدارترين مكتب روز گرديده‏ حتی ايدئولوژيهای اجتماعی و سياسی كه در اصل مغاير با رنگ ملی بوده‏اند ، اگر حركت و جنبشی را پايه گذاری كرده اند ، باز به نهضت خود رنگ ملی و ناسيوناليستی می‏دهند
برای ما ايرانيها نيز ، از طرف ديگر ، مسئله مليت يك موضوع روز است‏ . ما گرچه مليت و وطنمان در معرض هجوم و تجاوزی قرار نگرفته است ، معذلك ، اختلاف و تناقضی در تلقی افراد نسبت به مليت ايرانی وجود دارد . در حال حاضر ، دو عنصر نژادی و اسلافی مربوط به ما قبل چهارده قرن اخير و ديگری عنصر فكری و مذهبی و سنن اجتماعی و فرهنگ مربوط به اين چهارده‏ قرن . ما ، به لحاظ ريشه های طبيعی و نژادی به اقوام آريايی وابستگی‏ داريم ، و از لحاظ ساختمان فكری و فرهنگی و سنن و نهادهای اجتماعی به‏ اسلام ، كه از ناحيه ای غير از نژاد آريايی آمده است . اگر قرار باشد كه‏ در تعريف و تمايز يك مليت به عنصر نژاد و اسلاف دور اصالت بدهيم : راه و روش و آينده ما ملت ، در شرايط حاضر ، چيزی خواهد بود ، و اگر عنصر نهادهای اجتماعی و نظام فكری چهارده قرن اخير را در تعريف مليت‏ اولويت دهيم ، خط مشی و آينده ما چيز ديگری خواهد بود . اگر در تعيين‏ حدود مليت ايرانی عنصر آريايی اساس قرار گيرد نتيجه و حاصلش ، در آخرين تحليل ، نزديكی و خويشاوندی با جهان غرب است ، و اين خويشاوندی و نزديكی برای خود آثار و تبعاتی در خط مشی ملی و سياسی ما دارد كه عمده آن‏ بريدن از همسايگان و ملل اسلامی غير آريايی و گرايش به سوی اروپا و غرب‏ است ، در اين صورت ، غرب استعمارگر برای ما خودی ميشود و اعراب‏ مسلمان نسبت به ما بيگانه . و به عكس ، اگر نظام فكری و مسلكی و نهادهای اجتماعی چهارده قرن اخير را ملاك مليت خود قرار دهيم ، تكليف و خط مشی ديگری برايمان پيدا می‏شود . و آن وقت عرب و ترك و هندو و اندونزی و چينی مسلمان نسبت به ما خودی و غرب غير مسلمان ، بيگانه‏ می‏شود
پس بحث در مليت ، يك بحث آكادميك خالص نيست ، بحثی است واقعی‏ و مرتبط با رفتار و خط مشی و سرنوشت و آينده يك واحد اجتماعی و سياسی‏ كه امروزه ملت ايران نام دارد ، و جا دارد كه مطرح گردد و دنبال شود

تاريخچه و سابقه

مفهوم ناسيوناليسم ، با شكل فعلی و مرسومش در جهان از اوائل قرن‏ نوزدهم در آلمان پيدا و مطرح شد و اصولا يكی از تبعات و واكنش هايی است‏ كه در برابر انقلاب كبير فرانسه ، در اروپا به وجود آمد
انقلاب كبير فرانسه ، خود واكنش و عصيانی بود در برابر طرز فكر اشرافی‏ كهن كه بكلی برای توده مردم و عامه خلق ارزشی قائل نبود . از آن زمان به‏ بعد بود كه تم اصلی در سخنان گويندگان و آثار نويسندگان و فلاسفه ، " ملت " و توده مردم گرديد و آزادی و برابری آحاد آن
آزادی و برابری ، كه تنظيم كنندگان اعلاميه حقوق بشر مدعی به ارمغان‏ آوردن آن برای بشريت بودند ، در ذات خود مرز و مليتی نمی شناخت . بدان‏ جهت بود كه شعاع انقلاب فرانسه ، به زودی و در عرض يك دهه ، از مرزهای‏ فرانسه گذشت و اروپا را فرا گرفت ، و بيش از همه آلمان را . در آلمان‏ ، فلاسفه سياسی و نويسندگان ، آنچنان شايق و شيفته افكار آزاديخواهانه‏ شدند كه خود را بطور دربست ، وقف نشر و تبليغ آن كردند . " فيخته " فيلسوف آلمانی ، از پيشروان اين شوق و انتشار بود
به زودی بر آلمانيها چنين معلوم شد كه آزادی ادعا شده در اعلاميه حقوق‏ بشر در آلمان مخصوص خود فرانسويها شده و مردم آلمان را از آن سهمی نيست‏ . فيخته اولين كسی بود كه در برابر اين تبعيض فرياد اعتراض برداشت
او ضمن چهارده كنفرانس مشهور خود كه در آكادمی برلين ايراد كرد ، به‏ عنوان عصيان و اعتراض بر اين استثنا و واكنش عليه " فرانسوی " بودن‏ آزادی و برابری ، داستان " ملت آلمانی " را به عنوان يك واحد واقعی و تفكيك ناپذير پيش كشيد كه بنا به ويژگی نژادی ، جغرافيايی و زبان و فرهنگ و سنن خود ، دارای " نبوغ ذاتی " و استقلال و حيثيت مخصوص به‏ خود است . بدين ترتيب ، ناسيوناليسم آلمان ، كه بعدها زاييده تز ناسيوناليسم در دنيا گرديد ، به وجود آمد
ناسيوناليسم يا ملت گرايی ، در انديشه واضعان غربيش ، يعنی مردمی را كه در قالب مرزهای جغرافيايی معين ، نژاد و سابقه تاريخی و زبان و فرهنگ و سنن واحد گرد آمده‏اند ، به عنوان يك واحد تفكيك ناپذير مبنا و اصل قرار دادن و آنچه را در حيطه منافع و مصالح و حيثيت و اعتبار اين واحد قرار گيرد خودی و دوست دانستن و بقيه را بيگانه و دشمن خواندن‏
در قرن نوزدهم ، سه واكنش يا گرايش اساسی در برابر شعارهای انقلاب‏ فرانسه ظهور كرد : 1 - واكنش ناسيوناليستی
2 - واكنش محافظه كاری
3 - واكنش سوسياليسم
دو گرايش نخستين را ، فلاسفه سياسی ، منحرف از اصول يا ضد انقلابی و گرايش سومين را ، عدالت طلبانه خوانده‏اند ( 2 ) . ناسيوناليسم پس از فيخته ، متفكرانی چون شارل موراس و بارس را داشت‏ كه روی هم ، افكار و عقايد ناسيوناليستی ، كشورهای گوناگون اروپا را تدوين و تنظيم كردند . موراس ، فكر " واحد ملی تفكيك ناپذير " را تا آنجا پيش برد كه برای مجموعه ملت يك شخصيت واقعی حاكم بر شخصيت و اراده فرد قائل شد . و اين شخصيت جمع را در وجود دولت پياده كرد . همين‏ فكر بود كه منشأ پيدايش رژيمهای توتاليتر ، و مرام نازی در آلمان و فاشيسم در ايتاليا گرديد
از آن پس ، سراسر قرن نوزدهم تا نيمه اول قرن بيستم ، دوران ظهور و بروز و تكامل افكار ناسيوناليستی در جوامع اروپايی گرديد . گرايش های‏ سوسياليستی يا محافظه كاری در اروپا ، گرچه در زمينه های اجتماعی و سياسی‏ روی افكار روشنفكران آثار فراوانی گذاشت معذلك رنگ ناسيوناليستی‏ دولتهای اروپايی آنچنان شديد بود كه هرگونه رنگ ديگر را ، اعم از رنگ‏ ليبرال ، رنگ كنسرواتيسم يا رنگ سوسياليستی ماركس را تحت الشعاع قرار داد . همين ناسيوناليسم ملتهای اروپايی بود كه در شكل افراطی خود ، به‏ صورت نژاد پرستی و راسيسم جلوه كرد و دو جنگ جهانی را به وجود آورد
بالاتر از آن ، همين ناسيوناليسم اروپايی بود كه عليرغم همه شعارهای آزادی‏ و برابری نوع انسان ، استعمار ملل شرق و آفريقا و آمريكای جنوبی را توجيه‏ و تصديق كرد ، و قرن نوزدهم و نيمه قرن بيستم يا دوران شدت وحدت‏ استعمار اروپا در آسيا و آفريقا مرادف و همزمان با تجلی و توسعه افكار ناسيوناليستی بود
نويسندگان و محققان غرب ، بر اساس همين افكار ، نهضت ها و جنبشهای‏ ملی ديگر را نيز ناسيوناليستی می‏خوانند و روشنفكران و متفكران شرقی و آفريقايی نيز با الهام و تعليم از فرهنگ غربی ، اين نام و عنوان را بر حركت مردم خود می‏پذيرند و همان معيارهايی را كه غربيان برای جدايی و تمايز ملتهايشان بر شمرده‏اند ، برای ملت خود بازگو می‏كنند .

پاورقی : 2 - Les grandes oeuvres : J . J . Chevallier Politiques Troisieme Partie

اگر چه از انتهای جنگ جهانی دوم به بعد ناسيوناليسم و ملت ستايی كشورهای اروپايی‏ ، لااقل در سطح منافع اقتصادی و استعماری و تا حدودی در زمينه های اجتماعی‏ ، جای خود را به اتحاد و منطقه گرايی داده است ، معذلك در هر يك از كشورهای اروپای غربی و آمريكای شمالی ، به بازديد كنندگان و دانشجويان‏ شرقی و آفريقايی ، رنگهای ملی خود را تبليغ می‏كنند و بدانان می‏فهمانند كه‏ هنوز ناسيوناليسم است كه به مردم غرب و به فرهنگ آن حيات و حركت‏ می‏بخشد ، تا آنان هم وقتی به كشور خود بازگشتند اين فكر را حفظ و به مردم‏ خود تبليغ و تفهيم كنند تا كشورهای دنيای سوم هر يك جدا جدا و تحت‏ عنوان مليت و نژاد و زبان و اسلاف خود ، با همسايه ها و همپايه های‏ خويش و با ملل ديگری كه چون خود آنها درد استعمار غرب را دارند به‏ مقابله و رقابت و ناسازگاری برخيزند . كشورهای غرب با همه قدرت و سيطره فرهنگی و سياسی و اقتصاديشان با هم متحد و يك صف می‏شوند ، ولی در دنيای سوم ، ملتها با همه نابسامانيها و ضعف سياسی و فرهنگی و اقتصاديشان ، جدا از هم زندگانی كنند
ببينيم آيا بين واحدهای اجتماعی بشر تمايز و مرزی قائل شدن ، اصالت و حقيقتی مطابق با واقع دارد يا نه ، و اگر دارد آيا معيارهای مرزبندی‏ همانهاست كه ناسيوناليسم غربی به ما می‏آموزد ؟

معيارهای كلاسيك

ما جدايی و تمايزی بين مردم مختلف روی زمين ، از ترك و فارس و عرب‏ تا آفريقايی و اروپايی و آسيايی . . . مشاهده می‏كنيم . نه فقط رنگها و شكل و شمايلها ، زبانها و خصوصيات فيزيكی مختلفند ، رسوم و سنن و فرهنگها و حتی طرز فكرها و ويژگيهای روحی و روانی هم مختلفند . اگر بخواهيم اين مردم گوناگون را بصورت واحدهای اجتماعی‏ مستقلی طبقه بندی كنيم ، آيا صرفا رنگ و نژاد و شرايط اقليمی و مرزهای‏ جغرافيايی را بايد ملاك تفكيك قرار دهيم يا سنن و سوابق تاريخی و فرهنگها يا عواملی ديگر را ؟ احساس ملی يا ناسيوناليسم عبارت است از وجود احساس مشترك يا وجدان‏ و شعور جمعی در ميان عده ای از انسانها كه يك واحد سياسی يا ملت را می‏سازند . اين وجدان جمعی است كه در درون شخصيت افراد حاضر جامعه و بين‏ آنها و گذشتگان و اسلافشان رابطه و دلبستگی‏هايی ايجاد می‏كند و روابط و مناسبات آنها را با هم و با ساير ملل رنگ می‏دهد و آمال و آرمانهای آنان‏ را به هم نزديك و منطبق می سازد
تعريف كلاسيك غربی اين است كه اين وجدان جمعی زاييده شرايط اقليمی ، نژادی ، زبان مشترك ، سنن و آداب تاريخی و فرهنگ مشترك است . ولی‏ دقت بيشتری در واقعيتهای فردی و اجتماعی بشر نشان می‏دهد كه اين عوامل‏ نقش بنيانی و درونی در تكوين وجدان جمعی ندارند و نمی توانند برای هميشه‏ مايه و ملاط چسبندگی و پيوستگی افرادی از ابناء بشر تحت يك مليت گردند

زبان

بديهی است كه در اولين مراحل تكوين يك مليت ، زبان و سنن مشترك‏ عامل معارفه و نزديكی افراد به هم و كانالی برای ارتباط قلوب و عواطف و در نتيجه رشد شعور جمعی و ملی است . ولی به گذشته ملتها كه مراجعه‏ می‏كنيم عامل زبان مشترك را نه يك عنصر سازنده بلكه عاملی محصول مليت‏ می‏يابيم . زبان هيچيك از ملتها از ابتدای تكوينشان ، به صورت فعلی‏ نبوده ، بلكه پس از جمع شدن و پيوند يافتن قلوب جماعت در سرزمينی معين‏ ، زبان آنها هم با ايشان به وجود آمده ، تكامل پيدا كرده و قواعد و اصول‏ آن گسترش يافته و در طی قرنها ، با برخورد با زبانهای ملل ديگر تغيير شكلها و تحولاتی ممتد به خود پذيرفته تا به حد امروزی رسيده است
اگر در دوره های معينی از تاريخ يك ملت ، مثلا در مبارزه استقلال ، زبان يا سنن معينی جلوه و ظهور بيشتر يافته و سمبل و شعار آرمان ملی‏ می‏گردد ، چنانكه زبان هندی به هنگام مبارزه استقلال طلبی هند و زبان عربی‏ به دوران جنگهای آزادی بخش الجزاير چنين نقشی داشته‏اند ، ولی اين جلوه و ظهوری موقت است و تنها حكم انگيزنده توده ملت را دارد

نژاد

تحقيقات تاريخی و جامعه شناسی نشان می‏دهد كه همه نژادهای بشری ، در صورت حضور شرايط اجتماعی و اخلاقی معين ، می‏توانند از تمام خصوصيات‏ انسانها برخوردار شوند . چنانكه اعراب قبل از اسلام مجمعی از تعصبات و نزاع و ستيزه های قبيلگی و خرافات محصول اين تعصبات بودند ، ولی با ظهور اسلام و ارمغانهای اخلاقی و سنتهای انقلابی توحيدی و عدالت اجتماعی كه‏ به ايشان داد همان خصوصياتی را يافتند كه از متمدن ترين و راقی ترين‏ جامعه های انسانی انتظار می‏رود . اگر بعد از زمانی باز خصوصيات نژادی‏ سابق آنها شروع به خودنمايی و ظهور و بروز كرد ، به سبب سستی گرفتن همان‏ شرايط اخلاقی و سنتهای اجتماعی و توحيدی اسلامی بود . و اين حاكی از آن‏ است كه مختصات نژادی اصالت دائمی و لايزال نداشته بلكه در تحت شرايط اجتماعی و اخلاقی ديگری می‏توان آنها و نقش و اثر آنها را تغيير داد
ملت الجزاير نمونه و شاهد ديگری از اين مدعاست
امكان و چگونگی حفظ آن شرايط اجتماعی و اخلاقی نيز خود داستانی دارد كه‏ از مقوله بحث ما خارج است . از اين گذشته عامل خصوصيات نژادی در مسير تاريخی يك ملت ، گرچه در پيشرفت و ترقی يا انحطاط و مرگ تأثيری دارد ، ولی اين غير از آن است كه اين خصوصيات نژادی ملاط چسب دهنده بين‏ وجدانهای افراد نيز باشد
مشتركات ناشی از خصوصيات نژادی ، اغلب بيش از آنكه عامل ربط دهنده‏ و پيوند شود و مايه استحكام وجدان جمعی و همبستگی ملی گردد ، يا جدايی و تنافر می‏آفريند يا مليتی ضعيف و ناپايدار می‏سازد . اقوامی كه از ابتدا اهل جنگ و ستيز و حمله و غارت بودند عمرشان به نزاع و ستيز با هم يا با ديگران گذشته است تا اينكه يا مضمحل شدند و يا در طول تاريخشان عوامل‏ ربط دهنده ديگری از مقوله های اخلاقی و اجتماعی پيدا شده و مايه جمع شدن و وحدت ايشان گرديده است " « و كنتم‏ اعداء فألف بين قلوبكم »" و بعكس آن ، امتهايی كه اهل سازگاری و مسالمت بودند نه تنها با خود و شرايط زندگی و محيطی خود بلكه با سايرين‏ حتی مهاجمين نيز از در سازش و مسالمت و تطابق و آميزش در آمدند ، مليت و نژاد مشخص و مستقلی بنا نكرده و يا اگر داشته اند بكلی بی رنگ‏ و خالی از خصيصه و امتياز و گراينده به سوی ضعف و انحطاط بوده است
اصولا اين از خصايص هر فرد بشری است كه در روابط منطقی و عاطفی خود هميشه به دنبال آن موجودی می‏گردد كه كسريهای وجود و هستی يعنی نيازهای‏ درونی و بيرونی او را تأمين و تكميل نمايد . محكم ترين پيوندهای عشقی‏ آنهاست كه عاشق نيازهای عميق و اساسی خود را در وجود معشوق بيابد و اين‏ چيزی است كه در زندگانی روزمره شاهد و ناظر آنيم . استحكام روابط اجتماعی و پيوندهای وجدانی جماعت هم آن زمان تأمين می‏شود كه واحدهای‏ جامعه هر يك مكمل و تأمين كننده نيازهای ديگری باشند و اين شرط چيزی‏ است كه مقتضيات و خصوصيات جبری نژادی را در آن نقشی نيست
در بين ملتهای گوناگون سنتهای ملی مشترك بسيار ديده می‏شود .

سنن

سنتهايی‏ كه گاه همچون زبان و نژاد وسيله شناخت و تميز مليتها از هم می‏گردد . اما اين سنن تا چه اندازه در تكوين ملتها نقش و تأثير داشته اند ؟ رسوم و سنن و حتی فرهنگها نتيجه و محصول فعاليت ارادی و آگاهانه انسانهای گذشته‏ است و اگر از گذشته تا حال رابطه و پيوندی بين افراد و واحدهای جامعه‏ نبود ، اين سنن هرگز نسلا بعد نسل منتقل نمی شدند . تا مليت و وجدان جمعی‏ نباشد ، سنت و فرهنگی منتقل نمی گردد ، پس سنتهای ملی موجود هم خود محصول مليت است و حيات و فعاليت انسانها ، نه مايه و پايه آن
وانگهی ، سنتهای اجتماعی موجود در يك ملت بر دو گونه‏اند : آنهايی كه‏ از معالی اخلاق و مجاهدات و مبارزات گذشته كه از خصايص مقدس انسانی‏ است ، و تلاشهای او برای حاكم ساختن عدل و نيكی و خصائل نشأت گرفته اند ، و آنها كه از جهل و دنياپرستی و روابط ظالمانه‏ اجتماعی سرچشمه می‏گيرند . حاصل سنتهای دسته اول زنده ماندن و حركت و رقاء و شكوفايی ملتهاست ، و محصول دومی عقب ماندن و انحطاط و تحقيق و اسارت مردم است در دست ارباب ثروت و حكومت
از آنجا كه بنای هستی ، عدالت و تقوی و ترقی و تكامل است ، سنتهای‏ پسنديده انسانی عامل حيات و دوام و قوام بخش مليتها می‏شود . و سنتهای‏ ناپسند مايه انحطاط و مرگ و نيستی امتها ، برای مثال كافی است نگاهی به‏ سرگذشت امتهای پيشين از قوم لوط و عاد و ثمود و مصر و روم و يونان تا ملتهای حاضر بنماييد

شرايط اقليمی و طبيعی :

اصولا تكامل موجودات زنده در جهت آزادی از طبيعت و محيط بيرونی و نيز از غرايز درونی بوده است . انسان اوليه ، كه در منتهای اين خط تكاملی‏ قرار داشت ، آزادترين موجود از اسارت طبيعت بود . ولی اين آزادی نه‏ چيزی مطلق بلكه بالنسبه به جانداران قبل از انسان بوده . بشرهای ابتدايی‏ هنوز هم تحت تأثير محركات غريزی و طبيعی بودند و به تدريج كه شعور و قوای ارادی در آنها رشد يافت از تعلق و اسارت طبيعت آزادتر گرديدند
در جامعه انسانی نيز در اولين مراحل تكوين و تكامل وابستگيهای افراد به‏ هم ناشی از غرايز درونی يا عوامل طبيعی و محيطی بود . در اجتماعات اوليه‏ عناصر اقليمی و طبيعی و بعدها عاطفی و خانوادگی و قبيلگی ، در بافت‏ وجدان جمعی عامل اساسی بود . ولی در جامعه رشيد و تكامل يافته كه عناصر ديگری وارد صحنه تأثيری بر روی روابط وجدانی و اجتماعی افراد انسان می‏شود ، نقش و اثر عوامل طبيعی من جمله شرايط اقليمی ناچيز و ناچيزتر می‏گردد
امروزه كشورها و ملتهای بسياری را در منطقه‏ای معين و شرايط اقليمی و طبيعی مشابه می‏يابيم كه نه فقط با هم يك مليت را نمی‏سازند بلكه‏ اختلافات و تضادهای زيادی نيز دارند ، مليت هند و را با مليت مسلمان در شبه قاره هندوستان می‏يابيم كه با شرايط اقليمی و طبيعی مشابه زيست‏ می‏كنند ولی هرگز آن پيوند جمعی را كه حاكی از يك مليت باشد ندارند ، يا ملت انگليسی و ايرلندی را مشاهده می‏كنيم كه عليرغم سوابق‏ تاريخی و نژادی و زبان ، تفاهم و توافق سازنده يك مليت در ميان آنها وجود ندارد . بر عكس بسياری از كشورها و ملتهای جهان سوم را در اين‏ روزگار می‏يابيم كه با وجود هزاران كيلومتر فاصله و تفاوت شرايط طبيعی و اقليمی و حتی زبان و نژاد و تاريخ و غيره ، با هم پيوندهای عميق دارند ، همچون الجزاير با كوبا يا با ويتنام و فلسطين و . .
تمام عوامل فوق كه از طرف نويسندگان غربی ، به عنوان مبانی و مايه‏های‏ مليت ذكر می‏شوند ، همگی عناصر و نشانه های نخستين برای تعريف ملتهای‏ موجود و تميز آنها از يكديگر توانند بود ، چنانكه عناصر يكصد و چند گانه‏ طبيعت هم هر يك با خواصی فيزيكی و شيميايی شناخته و تعريف می‏شوند
اما اين خواصی كه در نخستين مشاهده و برخورد و بينش و معرفت اوليه و سطحی به دست می‏آيند كنه واقعيت مكنون در اشياء نبوده و با عميق شدن‏ تحقيق و گسترش بينش و معرفت در زير اختلاف ظاهری عناصر دنيای درون اتم‏ و زير هسته ها كشف می‏گردد و معلوم می‏شود كه اين عناصر متعدد نمودها و جلوه های واقعيت درونی تر هسته و تعداد الكترونها هستند ، تنها كميت‏ آنها در درون اتم موجب ظهور و جلوه عناصر گوناگون می‏شود . به همين‏ ترتيب در زير اين عوامل و عناصر تشخيص و تعريف و سازنده مليت كه در بالا به پاره ای از آنها اشارت رفت ، بايستی در جستجوی عوامل يا عاملی‏ درونی تر و بنيانی تر باشيم كه سازنده واقعی يا نزديك تر به واقعيت‏ وجدان جمعی باشند
هميشه عاملی اساسی تر و مخفی تر در وجدانهای مردم رو به بيداری و زنده‏ شدن می‏رود و موجب حيات و تظاهر خارجی آن گاه به لباس زبان و زمانی به‏ پوشش سنن ملی معينی جلوه می‏كند . غرض از تحقيق و پويندگی حقيقت اين‏ است كه از اين تجليات و ظهور و نمودهای خارجی به سوی واقع مكنون حوادث‏ و اشياء هدايت شويم
فرانتس فانون ، نويسنده و جامعه شناس آفريقايی كه در زمينه بيداری‏ شعور ملی در ميان ملل آفريقايی تحقيقات روانی و جامعه شناسی جالبی كرده‏ است ، به همين نتيجه می‏رسد كه عوامل تاريخ و زبان و سنن و شرايط اقليمی‏ مشترك در پيدا شدن شعور ملی نقشی لحظه ای دارند نه دائمی . برای مثال به‏ كشورهايی اشاره می‏كند كه درگير مبارزه برای استقلال و رهايی از استعمار هستند كه در اين كشورها گاه ، آرمانهای اصلی و اساسی انسان در عواملی نظير سنتها و تاريخ و زبان مشترك پياده می‏شوند ، ولی به محض وصول بدان هدفها ، يعنی در صبحگاه استقلال باز وجوه تفرقه و تنازع ظاهر می‏شود . اغنيای ملت كه تا ديشب برای استقلال جانفشانی‏ می‏كردند ، پس از استقلال راهشان از توده فقير جدا می‏شود : آن يك در پی‏ كسب و تحكيم مقام و موقع سياسی و اقتصادی و بهره برداری از محروميتها و رنجهای گذشته می‏افتد و اين يكی به مقاومت و مبارزه برای كسب حقوق خويش‏ و بالاخره جدايی و مبارزه و تفكيك و صف بندی جديد ، و بدين ترتيب ، همين ملت به دو يا چند " طبقه " كه آرمانهای متضاد دارند ، تقسيم‏ می‏شوند ، در حالی كه افراد اين طبقات همگی دارای يك زبان و يك سلسله‏ رسوم و فرهنگ و تاريخ هستند . و شواهد بسياری از مبارزات طبقاتی و مذهبی درون ملتهای موجود در دست داريم كه همگی حاكی از عدم اصالت دايمی‏ عوامل زبان و تاريخ و سنن و فرهنگ هستند
استقلال سياسی كه پياده شده و مهبط احساسات ناسيوناليستی و وجدان جمعی‏ ملتها و آرمان مشترك آنها بوده و هست ، امروزه لااقل برای كشورهای دنيای‏ سوم ، با وجود و حضور استعمار جهانی ، فروغ و معنای خود را از دست داده‏ است . در بسياری از كشورهای نو استقلال يا قديم الاستقلال ، سازمان سياسی و حتی سازمان حاكمه جامعه در زير لباس خودی نماينده بيگانه و آتش بيار منافع و مصالح بيگانگان است ، نماينده‏ای كه به اسلحه استقلال و حكومت‏ ملی مجهز شده است ، ولی همين سازمان های سياسی و هيأتهای حاكمه خود از اهالی همان كشورهاست و با مردم آنجا دارای زبان و سابقه تاريخی و سنن‏ مشترك هستند
در كشورهای پيشرفته و قدرتمند جهان امروز نيز مفهوم استقلال سياسی و مرزبنديهای جغرافيايی مفهوم اوليه خود را از دست داده ، به صورت دسته‏ بندی‏های منطقه ای در آمده است . اين موضوع حاكی از آن است كه اينگونه‏ كشورها به خاطر مصالح جديدی كه برايشان مطرح شده است اختلافات زبانی و سنتی و فرهنگی و نژادی سابق خود را ناچيز و غير اصيل يافته اند و اين‏ اتحاد در زمينه های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی نيز ، به نحو بارزتری ، شكل پيدا كرده است . غرب امروز به لحاظ فرهنگ و اقتصاد به صورت‏ يكپارچه در برابر دنيای سوم قرار گرفته است . بنابراين رنگهای ملی و تضادهای ناسيوناليستی را لااقل در حيطه‏ منافع اقتصادی مشترك منطقه ای كنار گذاشته‏اند . در كشورهای دنيای سوم ( كم رشد يا در حال رشد ) نيز از يك طرف سر رشته اقتصادی و طبقه حاكمه‏ اقتصادی در بند و تحت سلطه و فرمان قدرتهای اقتصادی كشورهای بزرگ قرار دارد ، و از طرف ديگر رهبری فرهنگی آنان نيز از طريق روشنفكران ، تحت‏ تأثير و دنباله روی فرهنگ مسلط غرب است

نقش روشنفكران

در اجتماعات استعمار زده ، عقب مانده ، عادش روشنفكران هستند كه‏ می‏خواهند يا می كوشند كه اين شعور و وجدان جمعی را در مردم وطن خود بيدار كنند . از آنجا كه زبان و سنن و فرهنگ ملی در ذهن اين روشنفكران مرادف‏ است با واقعيت فعلی ملت كه آميخته ای است از گرفتاريها و بدبختيها و عقب ماندگيها و محروميتها ، روشنفكر از تبليغ روی اين سنت سرباز می‏زند و به سوی الگوهای دنيای پيشرفته و حاكم رو می‏آورد و می‏كوشد آن الگوها را برای ملت خود سرمشق تشكيل و تكوين شعور ملی قرار دهد
فرانتس فانون ، جامعه شناس و روان شناس بيدار دل آفريقايی كه در فصل‏ " درباره فرهنگ ملی " در اثر مهم و جاودان خويش " نفرين شدگان زمين‏ " ظهور اين حالت و احساس را در ميان روشنفكران جامعه استعمار زده ، مرحله ابتدايی و خام تبلور وجدان ملی در ميان اين قشر می‏خواند ، به نظر او روشنفكر جامعه استعمار زده در اين مرحله ، در عين تلاش و كوشش برای‏ گسترش وجدان ملی كاملا در فرهنگ استعماری حل شده است ، آثار اين‏ روشنفكر " نكته به نكته با آثار همكارانش در كشور استعمارگر می‏خواند " ( 3 ) به عبارت ديگر ، در اين مرحله فكر روشنفكر جامعه استعمار زده ، گرچه از مقوله انديشه است ، ولی يك كالای وارداتی است كه از وراء مرزها و از سوی كشورهای مسلط غرب آمده است .

پاورقی : 3 - نگاه كنيد به آثار روشنفكرانی نظير ميرزا صالح ، فتحعلی آخوند زاده‏ ، از آغاز جنبش مشروطه خواهی در ايران ، و نوشته های فريدون آدميت و يا اقدامات دولت آتاتورك در تركيه امروزی

او در اين مرحله تنها " ترجمه‏ای می‏انديشد و ترجمه‏ ای عمل می‏كند "
اعتماد به معلومات و محفوظات و غروری كه عادش ، به سبب جهل و عقب‏ ماندگی نوعی توده مردم ، روشنفكران اينگونه سرزمينها دارند ، مانع نقادی‏ دقيق و تحليل حوادث و واقعيات است . " سالها و قرنها حوادث دردناك‏ لازم است تا اين گونه روشنفكران از خواب خرگوشی بيدار شوند " و حقيقت‏ و ارزش عقايد آنها بر مردم فريفته شده روشن گردد . از اين گذشته ، اين چنين روشنفكران ، تنها در مراحل اوليه حركت فكری و عملی خود است كه بيدار كردن وجدان ملی را وجهه همت خود قرار می‏دهند
در اندك زمانی ، به دليل ماهيت روحيات و افكاری كه دارند ، الگوهايی‏ از ظواهر تمدن و طرز زندگی غربی برای خود می‏سازند كه به زودی آنان را به‏ سوی زندگانی راحت و مرفه اروپايی می‏كشاند و اين كشش هم در ذات خود مستلزم سكوت و احيانا سازش با عوامل ظلم و فساد زمانه شده ، حل شدن در دستگاه استعماری و خدمتگزاری آن را ايجاب می‏كند
مرحله دوم ، در تحليل قانون آن زمانی است كه روشنفكر جامعه عقب مانده‏ تصميم گرفته است با صميميت بيشتری به ملت خود بپردازد ، ولی چون‏ موجودی ملت را آميخته با بدبختی و پريشانی و جهل و عقب ماندگی می‏يابد ، به سوی روزگاری از تاريخ ملت خود می‏رود كه در آن جلال و شكوه و مجد و عظمتی يا حداقل زرق و برقی سراغ بگيرد . بدين جهت يكباره جامعه حاليه را با تمام دلبستگيهايش رها می‏كند و از فراز قرنها ، قرنهايی كه همراه با آدمهای خود ، زنجيروار سلسله علت و معلول روزگار فعلی را ساخته است‏ پرواز می‏كند و به هزاران سال قبل خيز بر می‏دارد .

پاورقی : 4 - نگاه كنيد به آثاری از قبيل : پروين دختر ساسان ، از اين اوستا ، دو قرن سكوت ، ماه نخشب ، مجموعه ايران باستان ، مجموعه ايران كوده

و اگر در تاريخ واقعی‏ ملت خود چنين روزگاری را نيابد به سوی افسانه های كهن رو می‏آورد ( 4 )
ارزش كار و انديشه اين دسته از روشنفكران نيز همانقدر است كه در كتابها بماند و يا جماعتی معدود را برای مدتی محدود دلخوش و سرگرم نگاه‏ دارد و چون از دردهای موجود خلق خدا سرچشمه نگرفته است هرگز قادر به برانگيختن وجدان ملی و عمومی در مردم نيست
و منزل سوم تحول روشنفكر موقعی است كه وی ، خيال پردازيها را رها كرده‏ ، با خلق وطن خود آشتی كرده و با درد و غمهای آنها آشنا شده ، طعم‏ محروميتها و فشارها را چشيده به دلبستگيهای توده بستگی پيدا كرده است و به عقايد و عواطف آنها احترام می‏گذارد و خود را با آن آشنا می‏سازد و از آن درس و الهام می‏گيرد . تنها از اينجاست كه روشنفكر ، به شرط صداقت و عدم تقليد و دنباله روی از استادان غربيش ، نقش سازنده و پيش رو خود را در ساختن و پرداختن و برانگيختن شعور و وجدان ملی باز می‏يابد و هر اندازه در اين راه صميميت و گذشت بيشتری نشان دهد ، محصول و تأثير انديشه و عمل او وسيع‏تر و سريع تر می‏شود

مرزهای واقعی

حال كه عوامل مؤثر در پيدايش وجدان جمعی و همبستگی ملی يا عناصر سازنده ناسيوناليسم طبق تعريف كلاسيك غربی آن اصالت خود را از دست‏ داده‏اند ، آيا می توان ادعا كرد كه اصولا تفكيك و تمايزی بين واحدهای‏ اجتماعی بشری موجود نيست و همه مليتها می‏توانند و بايد در يكديگر حل‏ شوند و ملت واحدی بسازند ؟ تجربه تاريخی و شواهدی كه از مبارزات و تحولات اجتماعی كسب شده ، نشان می‏دهد كه به هر حال ، در عالم انسانها ، اصناف و شعبی وجود دارند ، اصنافی كه از يكديگر متمايزند و راههای مشخصی از يكديگر دارند و امكان‏ ادغام و اضمحلالشان در يكديگر طبيعة وجود ندارد . تحولات اجتماعی و سياسی‏ و فرهنگی جهان معاصر روز به روز ، وحدت و تفاهم جهان غرب با دنيای سوم‏ را دورتر و ناممكنتر می‏سازد . هر قدر دم از همزيستی و صلح و وحدت جهانی‏ زده شود باز هم عمل يا واقعيت ، تحولات آن را دورتر و غير عمليتر می‏سازد . تا زمانی كه گرگ و گوسفندی در عالم هست ، وحدت بين آنها غير ممكن‏ است . همينكه جماعتی به هر عنوان اجتماعی سازمان يافته تشكيل دادند ، بر هر اساس كه باشد ، اگر مطمح نظرها شود و يا در معرض تجاوز و دست درازی‏ هايی قرار گيرد ، ناچار است مرزهای جغرافيايی و سياسی و اقتصادی و يا فرهنگی و عقيدتی خود را حفظ كند
بحث درباره تكليف فعلی ملتها نيست ، هدف كشف عوامل و عناصری است‏ كه وجدان ملی را می‏سازد و روابط و عواطفی بين دسته ای از مردم برقرار می‏كند تا يك ملت به وجود آيد
ديديم كه عوامل متعارف زبان و فرهنگ و سوابق تاريخی و نژادی ، گرچه‏ در مبادی تكوين يك ملت مؤثرند ، ولی نقش اساسی و هميشگی ندارند . بدين‏ جهت است كه می گوييم نقش اين عوامل اصالت ندارد ، نه جوهر بلكه‏ اعراضند . زيرا مردمی كه يكزمان برای استقلال و حيثيت مبارزه می‏كردند ، پس از وصول به منظور ، به حسب انتظارات و داعيه هايی كه در سر دارند ، با منافع و مطامع مورد نظرشان ، باز به دسته های حاكم و محكوم و بهره ور و محروم تقسيم می‏شوند و مبارزه ملی به صورت مبارزه داخلی و طبقاتی در می‏آيد . جدايی و مبارزه ای كه بين مردمی با يك فرهنگ و زبان و نژاد در می‏گيرد ، همان مردم و افرادی كه قبلا وجدان جمعی در آنان به وجود آمده بود ، ولی اكنون كه روابط عوض شده است ، وجدان جمعی هم می‏ميرد و محو می‏شود . پس به هر حال ، مايه و پايه تكوين يك واحد ملی يا يك ملت و ارتباط و پيوندی كه بين عواطف و دلهای افراد برقرار می‏شود ، و در نتيجه آرمان و ايده‏آلهای مشتركی به وجود می‏آورد چيست ؟ ما می‏بينيم در آن زمان كه مردم الجزاير با استعمار فرانسه جنگ‏ آزاديبخش خود را شروع كرده بودند ، يا اكنون كه مردم فلسطين برای احياء و احقاق حقوق و هستی انسانی خود مبارزه می‏كنند ، يا ويتناميها و . .
عناصر متعارف مليت از قبيل زبان مشترك و عناصر تاريخی و اقليمی و اقتصادی در نزديكی و تفاهم افرادشان مؤثر است ولی در عين حال می‏بينيم در اقصا نقاط عالم هم مردمی ديگر به همان اندازه يك الجزايری يا ويتنامی يا فلسطينی ، دلشان برای پيروزی آنان می‏تپد . نوعی وحدت و پيوند قلبی و آرمان همه اين مردم مختلف را به يكديگر پيوند می‏دهد ، وحدتی كه گاه دسته‏ ای از افراد را وادار می‏سازد زن و فرزند و محيط و مملكت خود را فراموش‏ كرده با طی هزاران فرسنگ راه به جمع آنان بپيوندند و حتی در آنجا شهيد شوند . در حالی كه نه زبان مشتركی دارند و نه فرهنگ و تمدن و سابقه‏ تاريخی واحدی . شما اگر به سرگذشت اين نهضتها رسيدگی كنيد چه بسا اشخاص‏ " بيگانه‏ای " را از مليتهای ديگر در آنها می‏يابيد كه قهرمانيهايی هم‏ كرده‏اند تا پس از پيروزی آنان جزو همانها باقی بمانند و با آنان ملت نوينی بسازند
از طرف ديگر ، در داخل يك كشور جماعت گوناگونی را می‏يابيد كه از يك‏ نژاد و اسلاف و با يك زبان و سنت و فرهنگ و شرايط جغرافيايی هستند ، ولی ابدا با هم پيوند و ارتباطی ندارند ، آرمانهای عالی و آينده آنان با هم تطابقی ندارد و متناقض است ، اگر روابطی هست فقط ظاهری و مكانيكی و در قالب احتياجات روزمره زندگی است . چه بسيار جنگها كه دولتها و هيأتهای حاكمه در بسياری از كشورها با هم داشته اند ولی توده مردم از آن‏ بيخبر و نسبت بدان كاملا بی تفاوت بودند . در تاريخ كشور ما نمونه ها و شواهد زيادی از اين بی تفاوتی مشاهده می‏شود
بسيار اتفاق افتاده است كه هندی يا آفريقايی برای پيروزی مردم فلسطين‏ يا الجزيره يا ويتنام . . . علاقه مندی و شور و حرارت بيشتری به خرج‏ می‏دهند ، پس اين مرزهای تاريخی و جغرافيايی و سياسی و رنگ و زبان نه‏ می‏تواند مرز بين افراد آدمی شود و نه مايه پيوند افراد گردد

درد مشترك

اين مردمی كه در اطراف و اكناف عالم ارتباطات قلبی و آرمانی با يكديگر پيدا می‏كنند ، چه چيز مشتركی دارند كه آنان را به هم پيوند می‏دهد ، و در مقابل ، آنان را از همسايه‏ها و هموطنهای خود می‏برد ؟ اين عامل درد مشتركی است كه آنها دارند : درد از ظلم و تجاوز و استعمار
اتفاقا پيدا شدن و تولد ناسيوناليسم ملتها كاملا مصادف با زمانی بوده‏ است كه توده مردمی يك احساس درد يا خلاء عمومی و مشترك كردند ، ناسيوناليسم آلمانی همان زمان متولد شد كه از تبعيضها و دخالت فرانسويان‏ احساس درد كردند ، ناسيوناليسم ايتاليا يا مجار يا هند يا هندوچين و الجزاير نيز زمانی به وجود آمدند كه يك احساس خلاء و درد ، همه يا اكثريتی از مردم را فرا گرفت
محققان غربی تاريخ ايران می‏گويند در حقيقت ناسيوناليسم يا احساس جمعی‏ مليت در ايران از زمانی متولد شد كه نهضت تحريم تنباكو به راه افتاد ، يعنی آن زمان كه جماعتی از مردم ايران احساس درد استعمار كردند
پس وجدان جمعی و احساس مليت يا ناسيوناليسم ، در ميان جماعتی از مردم ، زمانی متولد می‏شود كه درد و طلب مشتركی در آن جمع به وجود آمده‏ باشد ، اين طلب مشترك آنان می‏باشد كه آرمان جمعشان را می‏سازد ، و به‏ دنبال همان است كه به حركت در می‏آيند و جهاد و مبارزه می‏كنند و متحمل‏ رنج و محروميت می‏شوند و بعدا نيز به وجدان جمعی آنان قوام و دوام بيشتری‏ می‏دهد و ميان ايشان علايق و روابط قلبی و يكپارچگی ملی ايجاد می‏كند

عوامل وحدت

وقتی به تمام دردهايی كه تا اين زمان موجب و موجد ملتها گرديده است‏ رسيدگی و آنها را با هم مقايسه كنيم عامل مشتركی در آنها می‏يابيم : آن زمان كه فيخته فيلسوف با حرارت و شدت ناسيوناليسم آلمانی را اعلام‏ می‏كرد ، يا گاندی و گاريبالدی برای استقلال هند و ايتاليا مبارزه می‏كردند ، يا مردم ويتنام و فلسطين برای درمان دردشان آزادی و استقلال را طلب‏ می‏كنند و آن زمان كه طبقه و جماعتی از يك ملت قيام و انقلاب می‏كنند ، دو عنصر مشترك در همه آنان وجود دارد و آن درد از ظلم و سيطره انسانها و مؤسسات انسانی و طلب نفی اين سيطره است . فيخته از سيطره و نفوذ سياسی‏ و فرهنگی فرانسه می‏خواست ملت آلمان را رها كند و گاندی از سيطره سياسی‏ و فرهنگی و اقتصادی انگلستان ، و الجزاير ، از تجاوز فرانسه
پس عامل مشترك در همه دردها و آرمانهای ملی كه موجد ملتهای جهان شده‏ همين احساس و اراده نفی ظلم و طلب عدالت است
چرا در روزگار محروميتها و چشيدن طعم ظلم و تجاوز و استثمار و استعمار ، مليت به وجود می‏آيد ؟ زيرا به روزگار گرفتاريها و محروميتها و ايام‏ فقد عواطف و رحمتها ، و تلاش و مبارزه برای رهايی از اين وضع است كه‏ آدمی خود و فطرت و حقيقت خود را كشف می‏كند و ارزشها و فضايل انسانی‏ برای او مطرح می‏گردد . آدمی وقتی در برابر ظلم و جنايت و كفر و فساد قرار گرفت ، و از آنها رنج برد شوق عدالت و حقيقت در او بيدار می‏شود
و اينهاست كه جمع كننده است و صفت قبل از هر چيز خود را مواجه با طرد تام و تحقير همه جانبه قدرت مسلط ديده‏اند ، واكنش ايشان تحسين خود و مداحی از خويش است ، به جای تصديق‏ بی قيد و شرط فرهنگ اروپايی ، تصديق بی قيد و شرط فرهنگ آفريقايی به‏ كرسی می‏نشيند . بطور كلی شعرای سياه ستا اردوهای پير و فرسوده را در برابر آفريقای جوان ، عقل غم افزا را در برابر شعر ، و منطق ستمگر را در برابر طبيعت پر جوش و خروش قرار می‏دهند .

پاورقی : 5 - تيبورمند : جهانی ميان ترس و اميد
6 - de la culture nationale : Les damnees de la terre : Frantz Fanon

در يك سر خشونت است و تشريفات و شك گرايی و در سوی ديگر بی غل و غشی و شور وحدت و آزادی ، زمين باروری و نعمت زايی ، اما عدم مسؤوليت هم نيز . . "
عدم مسؤوليتی كه " فانون " بدان توجه كرده است ناشی از اين واقعيت‏ است كه درد و طلب مشتركی كه در جامعه آفريقايی به وجود آمده در بعضی‏ بخشها در اهداف و داعيه ها هنوز ضعيف است . جنبش ضد استعماری قاره‏ سياه عليه ظلم و ستم سفيد پوستان تا آنجا كه برای محو ظلم و تبعيض و احقاق حقوق انسانی و مردمی باشد مقدس است و با واقعيات فطری و وجدان‏ بشری منطبق ، ولی از همانجا كه صورت انتقامجويی و خودستايی و آرزوی‏ حكومت و بهره وری نوين را می‏يابد ، خود مقدمه چين و پايه ستم جديد می‏شود ، ستمی كه هنوز ميدان عمل نيافته است
پس در محروميت و محكوميت امتها قضيه " داعيه " هم مطرح می‏شود
سياه ستايی اگر تكامل يافت و به حقيقت ستايی و عدالت پرستی محض رسيد ، آن وقت نهضتی فروزان و شكوفان ، ميوه آن خواهد بود . لذا ، جنبشها و حركتهای حاصل از درد و طلب مشترك را از روی داعيه آنها تميز می‏دهيم : داعيه حق پرستی و عدالت خواهی و آزادگی يا داعيه حكومت و بهره وری جديد و تصاحب منافع و مطامع . و اين چيزی است كه از مذهب و مسلك و جهانبينی حاكم بر رهبران يك جنبش ملی نشأت می‏گيرد
فرهنگ غربی عوامل فوق را از حيطه عناصر سازنده وجدان مشترك و تشكيل‏ دهنده مليت خارج می‏كند . روشنفكر شرقی و اسلامی و آفريقايی هم می‏خواهد با همان معيارهای غربی به مليت و ناسيوناليسم خود رنگ بدهد و آن را بشناساند . يعنی با اسلحه ای كه دشمن بدو فروخته می‏خواهد مليت خود را بسازد و از آن دفاع كند و فرياد از اين اسلحه‏ها كه از دشمن خريداری می‏كنی‏
اتفاقا در متن جنبشهای ناسيوناليستی و مبارزات طبقاتی كه عامل درد و طلب مشترك و عصيان عليه سيطره غير را يافتيم ، نكته و عنصر ديگری هم‏ مشاهده می‏كنيم كه همان عشق و شوق به عدالت و حق و آزادی وجدان است . دو عامل و عنصر فوق هستند كه مشتركا معيار حقانيت و مشروعيت يك نهضت‏ توانند شد ، مليت خواهی آلمانی چون داعيه نژاد پرستی و كشورگشايی داشت‏ ، هرگز برای ساير مردم روی زمين غير از خود آلمانيها سائقه و فروغی‏ نداشته و ندارد . صهيونيسم كه در ابتدا به نظر می‏رسيد كه برای رهايی يهوديان از آوارگی و تحقير بين المللی شروع‏ شده ، اينك به يك ايدئولوژی متجاوز و نژاد پرست و ستمكار بدل شده است‏ . اين جنبش با وجود درد و طلب مشترك در ميان يهوديان ، چون داعيه‏ استعمار و بهره كشی از محرومان جهان به نفع دوازده ميليون يهودی را دارد نه تنها خريداری ندارد ، مورد نفرت مردم آزاده جهان هم هست . نهضت‏ مقاومت ملی فرانسه ، با تمام قهرمانيهای تاكتيكی كه داشت ، چون از روح‏ ملت پرستی فرانسوی منشأ گرفته بود بعد از جنگ نه تنها مكتب و نهضتی‏ آزادی بخش بنا نكرد ، بلكه بر تجاوز و استعمار ملت الجزاير و كوبيدن‏ نهضت آزادی بخش آنها صحه گذاشت . آن جنبش و حركت ملی كه عوامل‏ عدالت طلبی و حق پرستی را بيشتر و بارزتر حاوی بود ، جهانيتر شد و مايه‏ و پايه تمدنهای عظيم و مكتبهای جهانی و بشری گرديد
حاصل آنكه ، برای تشخيص و تمايز بين واحدهای اجتماعی بشری و تعيين‏ واقعيت ملی و حدود و مرزهای آنها ، به كليه اموری كه درد يا محروميت به‏ آگاهی رسيده ( مستشعر ) آنها ، به شوق طلب حاصل از آن و بالاخره داعيه و پرسپكتيو آنها توجه می‏كنيم و اينها همان چيزهايی است كه منشأ حيات و جنبش و پويايی يك گروه از مردم می‏گردد
بديهی است كه اين عوامل اساسی و جوهری يكبار كه در مردمی القاء شد و احساس و وجدان مشتركی پديد آمد ، روح و زير بنای مليت آماده می‏شود ، و اين زير بنا و روح نيازمند به قالب و مهبطی است كه همان حدود و ثغور مادی و طبيعی و قراردادی يك ملت را می‏سازند . و پاسداری و عواملی اساسی‏ و جوهری مستلزم حفاظت و نگهداری قالب است از دخالت و نفوذ بيگانه ، بيگانه‏ای كه در جوهر با يك ملت اختلاف دارد و درد و داعيه او را نمی‏ شناسد يا با آن دشمن است
next page

fehrest page