next page

fehrest page

back page

ملتی در حال تولد

ما در جستجوی عوامل اساسی موجد وجدان مشترك بوديم و به عنصر درد و طلب مشترك در برابر سيطره و استثمار انسان ، يا مؤسسات بشری ، از انسان رسيديم و ديديم كه اين اشتراك درد آن زمان جمع كننده‏ای پايدار می‏شود كه داعيه عدالت و حق و تقوی ( به‏ قول نويسندگان غربی : داعيه های انسانی و مترقی ) خمير مايه آن باشد
همين مايه و جوهر است كه همچون خود حيات ، زنده و فزاينده و حيات بخش‏ است و همين جوهر است كه چون به قالب جماعتی از مردم تزريق شد ، آن را به حركت و پويايی و تكامل دسته جمعی و فرهنگ سازی و سنت آفرينی‏ می‏انگيزد كه همه اينها ظواهر استقلال و تمايز يك ملتند
اكنون ، در منطقه ای كم و بيش وسيع از اين جهان ملتهايی را می‏بينی كه‏ زبانها و سنن و اسلاف و نژاد مختلف دارند و در شرايط اقليمی و جغرافيايی‏ گوناگونی به سر می‏برند و واحدهای سياسی يا دولتهای متعددی تشكيل داده اند كه همه از هم جدا و مستقل اند ، اينها كشورهای اسلامی اين دنيا هستند
معيارهای كلاسيك و غربی مليت اينها را از هم جدا می‏كند و آنها را همانقدر نسبت به همه بيگانه و خارجی می‏خواند كه كشورها و امتهای ديگر را نسبت به آنان . هر يك از اينها بايد از هم جدا و بيگانه باشند و اين‏ جدايی و بيگانگی هم خود تبعاتی دارد كه شاهد آن هستی
ولی عليرغم اختلاف ظاهری ، عناصری از وحدت را در ميان اين جماعات‏ مشاهده می كنيم . در ميان اين مردم گوناگون يك عامل مشترك و بسيار چشمگير و بارز می‏يابيم كه همان اسلام است و اسلام هم دنيايی است سرشار از فرهنگ و سنتهای مخصوص و مقتضی خود
ببينيم كه در صورت دلبستگی اين ملتها به اسلام مبانی وجدان مشترك و وحدت ملی در آنها چگونه است ، يعنی اسلام به عنوان يك جهانبينی و مسلك‏ چه داعيه‏هايی به آنان تعليم و تلقين می‏كند ، و ثانيا ، اين جماعات با وجود اسلام به چه دردهای مشتركی مبتلا هستند
« ما تعبدون من دونه الا اسماء سميتموها انتم و آبائكم ما انزل الله بها من سلطان ( 7 ) ان الحكم الا لله امر الا تعبدوا الا اياه ذلك الدين القيم‏ و لكن اكثر الناس لا يعلمون
يا ايها الناس ضرب مثل فاستمعوا له .

پاورقی : 7 - سوره يوسف ، آيه 40 : شما طوق اطاعت و اسارت و بندگی هيچ مقامی‏ غير از گرداننده اين كائنات را بر گردن نمی‏نهيد مگر اسمهايی كه خود يا اسلافتان نامگذاری كرده‏ايد ( خود ساخته و قدرت داده‏ايد )

ان الذين تدعون من دون الله لن‏ يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له ، و ان يسلبهم الذباب » « شيئا لا يستنقذوه منه ، ضعف الطالب و المطلوب ( 8 )
و جاهدوا فی الله حق جهاده هو اجتبيكم و ما جعل عليكم فی الدين من حرج‏ ملة ابيكم ابراهيم هو سميكم المسلمين من قبل و فی هذا ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء علی الناس فاقيموا الصلوش و آتوا الزكوش و اعتصموا بالله هو موليكم فنعم المولی و نعم النصير ( 9 )
يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثی و جعلناكم شعوبا و قبائل‏ لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقيكم »
( حجرات ، 18 ) « و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا و اذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم و كنتم علی شفاحفرش من النار فانقذكم ..
كنتم خير امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر » ..
كسانی كه در تاريخ جنبشهای آزادی بخش مطالعه می‏كنند می‏دانند كه اساس‏ رهايی بخشی ملتها و امتها بر اين است كه فرد يا جماعتی ، ولو قليل ، خود به معنای واقعی از قيد اسارت و دلبستگی ارباب دنيا رها شده به درجه‏ آزادگی كامل رسيده باشند و اينان به مردم و ملت خود بگويند كه اگر ملتها بخواهند سلطه و حكومت ارباب دنيا برسرشان باقی خواهد ماند و اگر ايشان‏ اراده كنند ، همان ارباب زور و زر چون يخی آب و نابود می‏شوند .

پاورقی : 8 - سوره حج ، آيه 72 : ای مردم به اين مثل گوش دهيد : آن كسانی كه‏ شما به درگاهشان پناه می‏بريد نه قدرت خلق يك مگس دارند و نه در برابر مگسی تاب مقاومت . هم آنها كه ستايش می‏كنيد و می‏طلبيد و هم شما كه‏ دلبسته و اسير آنانيد ضعيف و بيچاره‏ايد
9 - در راه پروردگار ، آنچنانكه حق جهاد است ، مجاهده و تلاش كنيد
او شما را برگزيده و رنج شما را طالب نيست . اين جهاد و تلاش در خدا و برای خدا آئين پدر شما ابراهيم است كه از پيش اين مليت را پايه گزاری‏ كرده و شما را " ملت اسلام " خواند . در اين راه محمد ( ص ) نمونه‏ای‏ اعلی برای شما است و شما هم نمونه ای عالی برای خيل انسانيت باشيد
پس مدام با حفظ صلات رابطه خود را با مدبر بی همتای اين عالم برقرار و با زكات پيوسته وجود هستی خود را تزكيه كنيد و اميد و دل به خدا ببنديد كه او دوست و سرپرست شما است و چه نيكو سرپرستی و چه خوب ياوری

بنای‏ رهايی بخشی انسان بر ايمان به حقانيت و مظلوميت خود از يك طرف و ضعف و تزلزل و بطلان دستگاههای اربابی روزگار از طرف‏ ديگر است . چه مكتب و آئينی صريحتر و روشنتر از اسلام به پيروان خود اصول و مبانی اين آزادگی را تعليم می‏دهد ؟ توحيد و اسلام يعنی رهايی و آزادی ، يعنی شكستن قيود و زنجيرها و باز كردن راه تكامل و تعالی به سوی‏ آستان الهی
اسلام به پيروان خود می‏گويد كه اين اختلاف رنگها و نژادها و زبانها كه‏ در ملتهای روی زمين می‏بينی و آنها آن را ملاك جدايی و تفرقه ساخته اند ، چيزی اصيل و جوهری نيست . در مجموع ، آن مردمی عزيز و شريف ترند كه در راه تكامل انسانيت قدم بردارند . رنگها و زبانها و سنتهايی كه در ميان‏ ابناء بشر مشاهده می‏كنی ، همچون اختلافی كه در خود طبيعت به چشمت می‏خورد جلوه های گوناگون يك حقيقت و شمه‏ای از غنا و كثرت در وجود است ، كه‏ هر گلی رنگ و بويی دارد و خواص و فوايدی ، كه همه در راه حركت آدميت‏ به سوی مبدأ اعلای خود ارزيابی و تقدير می‏شوند . اين اختلاف و تفاوتها نه‏ تنها مايه جدايی و دشمنی نتوانند بود ، بلكه برخورد و آشنايی ( تعارف ) اينان است كه تكامل مادی و معنوی می‏زايد
پس راه شما كه در اين آيين مشتركيد ، از هر نژاد و اقليم و زبانی كه‏ باشيد ، اين است كه آيين خدايی را با قوت حفظ كنيد و از هم متفرق‏ نگرديد و ياد آور اين نعمت باشيد كه دشمن هم بوديد و با جوهر اسلام توحيد و وحدت يافتيد و ميوه اين وحدت يك دنيا دانش و فضيلت و اخلاق شد كه‏ به كاروان بشريت ارمغان داديد
و شما اگر داعی و مدافع نيكيها و دشمن فساد و ستمها باشيد بهترين‏ امتهای جهان خواهيد شد
ارمغان و محصول زندگانی مادی و اجتماعی شما تجاوز و ستم و استثمار نسبت به هم است
« يا ايها الناس انما بغيكم علی انفسكم متاع الحيوش الدنيا »... (10)

پاورقی : 10 - يونس ، . 23

و از طرف ديگر همين زندگانی مادی مايه حيات و رشد و تكامل فردی و اجتماعی شماست
« انما مثل الحيوش الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات‏ الارض » « مما يأكل الناس و الانعام ». . . ( 11 ) پس حال كه اين زندگانی اجتماعی دنيا برای شما آميخته و معجونی است از تكامل و تجاوز ، برای آنكه ظلم و تجاوز فرصت رشد و توسعه نيابد ، راه‏ چاره و داوری درد شما اين است كه با ايمان كامل به وحدت و حكومت حق با گذشت و جانبازی ، پيوسته و مادام العمر عليه حاكميت مال و خود پرستيها در حال قيام و حربه بر دوش باشيد
« يا ايها الذين آمنوا هل ادلكم علی تجارش تنجيكم من عذاب اليم 0 تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبيل الله باموالكم و انفسكم ، ذلكم‏ خير لكم ان كنتم تعملون »( 12 )
و بدين ترتيب بنای مليت شما و عامل سازنده وجدان مشترك در شما ، ايمان به خدا ( داعيه ) و جهاد شما ( درد مشتركی كه اثر عملی يافته و به‏ مرحله قيام و فدای نفس رسيده است ) خواهد بود
« و الذين آمنوا من بعد و هاجروا و جاهدوا معكم فاولئك منكم »(13)
شما به سرگذشت امتها و ملتهای گذشته و حال مراجعه كنيد ، آنها هر چه‏ بودند و شدند حاصل كار و مكتسبات فردی و اجتماعی آنان بوده و شما نيز ای‏ مسلمانان مشمول همين قانون هستيد
« تلك امة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم »( 14 )
و بالاخره سرنوشت شما انسانها در گرو تلاش و كوششی است كه برای تعالی‏ به سوی پروردگارتان كه مظهر اعلای حق و عدالت و خلاق نيكيها و زيباييهاست‏ ، می‏كنيد و مسلما پس از تلاش است كه به ديدار او نائل می‏شويد
« يا ايها الانسان انك كادح الی ربك كدحا فملاقيه »( 15 )
ملتهای اسلامی گوناگونی كه اينهمه از هم جدايند ، به لحاظ داعيه و جهانبينی تحت تعليم و تلقين چنين آموزشهايی هستند . و اين خود فرهنگ‏ مشترك اين مردم را می‏سازد و همين فرهنگ اسلامی و توحيدی برای آنها قهرمانان و شهدايی تربيت كرده و خاطره‏ها و حماسه هايی به جا گزارده است‏ كه مجموعا در بافت وجدان مشترك و اسلامی آنها نقشی مهم دارد
در قرن اول هجری ، اصول و داعيه های توحيد و اسلامی آنچنان آشكار و روشن‏ به مردم ابلاغ گرديد كه تمام مردم متمدن آن روزگار با جان و وجدان خويش‏ پذيرای آنها شدند .

پاورقی : 11 - يونس ، . 24 12 - صف ، 10 و . 11 13 - انفال ، . 75 14 - بقره ، . 128 15 - انشقاق ، . 6

و به زودی يك ملت مشترك يا " بين الملل " اسلامی‏ به وجود آمد . ولی اين وحدت به زودی به تفرقه بدل شد ، چرا كه سر رشته‏ داران آن زمان نخواستند يا نتوانستند مفاهيم واقعی داعيه های اسلامی را درك كنند . از بين الملل اسلامی به عنوان يك امپراطوری و خلافت عربی‏ برداشت شد و اين مخالفت صريح اصول اسلامی بود . به همين جهت وحدت به‏ دست آمده به زودی شكست خورد و به دنبال آن تحولات و ضعفها و انحرافات‏ ديگر پديد آمد ، تا آنكه مسلمين به تدريج به خواب رفتند
همزمان با اين خواب ، غرب مسيحی بيدار می‏شد . با استفاده های سرشار از سنتهای اجتماعی و فرهنگی و علمی اسلامی ، غرب تمدن خود را بنا نهاد ، تمدنی كه صرف نظر از استفاده های علمی از سنتهای اسلامی ، از مايه های‏ دنيا پرستانه و ثروت و تجاوز و حكومت دنيا ، نشأت می‏گرفت . از چندين‏ قرن پيش دنيای اسلام مورد هجوم و بهره كشی دشمنان غربی قرار گرفت
نخست به هستی فرهنگی و اخلاقی و مذهبی آنها دستبرد زد و سپس منابع مادی‏ و اقتصاديشان را به يغما برد . آن خواب ديرينه و اين هجوم استعمار ، ملتهای اسلامی را روز به روز اسيرتر و خود باخته‏تر ساخت
اينك قريب يك قرن است كه تحولات فرهنگی و اجتماعی و سياسی جهان ، تكان و بيدار باش مجددی به اين ملتها داده است . آنها از يك طرف با بينشی جديد به توحيد و اسلام و داعيه های آن نگريستند و يك دنيا حقايق‏ نوين كشف كردند و از جانب ديگر مشاهده وضع موجود مسلمين و تفرقه ها و محروميتها و عقب ماندگيها درد و طلب نوينی در اين مردم ايجاد كرده و می‏كند
از طرف ديگر ، ما شاهد جوشش و حركتی در كشورهای اسلامی اسير هستيم
شعارها و داعيه های توحيدی و آزادی بخش اسلام ، نه تنها مسلمين بلكه هر قوم ستم كشيده ديگر را كه با اين تعاليم آشنايی می‏يابند به جنبش و پويايی در می‏آورد . در كشورهای آفريقايی نو بنياد و نيز در كشورهای عربی تحت استعمار ، اسلام به صورت ايدئولوژی نهضت و قيام‏ محرومين در آمده است
تمدن غرب نيز كه از قرنها پيش در خفا و علن با اسلام می‏جنگد ، با مشاهده اين پديده به جنب و جوش افتاده است ، يعنی غرب بورژوا و استعمارگر با بلوك شرق ماركسيست از در همزيستی مسالمت آميز در می‏آيد و از جانب ديگر با اتحاد ذاتی با صهيونيسم ، دولتی در قلب ملل اسلامی‏ ايجاد می‏كند و نيز در تلاش به دست آوردن دل پيروان اديان ديگر ، چون‏ بودائيان و زرتشتيان و . . . می‏باشد ، اكنون چنين به نظر می‏رسد كه غرب‏ مشغول تجهيز و اتحاد تمام قوای ضد اسلام و ضد عدالت عليه اسلام و مسلمين‏ است . به همين جهت دمبدم و از اطراف و اكناف توطئه ها و اقداماتی‏ است كه برای تضعيف اثر شعارها و تعاليم اسلامی كشف می‏كنيم
مجموع اين توطئه ها و اتحادها موجب تقويت حس درد مشترك در ميان‏ مسلمين دردمند می‏شود و بافت وجدان ملی ايشان را تقويت می‏كند
آن بينش و اين احساس دردها امروزه رو به پيشرفت و توسعه است و مليت اسلامی بار ديگر در حال تولد است . ملتی كه از مرزهای قراردادی و اسلامی گذشته و همه مسلمين و حتی همه انسانهای آزاد و يكتاپرست را فرا می‏گيرد ، مليتی كه حاكميت هر قوم و طبقه و خانواده ای را نفی و انكار می‏كند و آزادی و رهايی بشر از همه غل و زنجيرهای فكری و اجتماعی و سياسی‏ و هدايت او به آستان قرب پروردگار عالم ، اساس و زيربنای آن است
مردانی چون عبدالرحمن كواكبی ، سيد جمال الدين اسد آبادی ، محمد عبده ، نائينی و اقبال و بشير ابراهيمی پيشروان آن بينش جديد از توحيد و اسلام و نخستين احساس كنندگان درد و طلب نوين اسلامی و پايه گزاران مليت جديد توحيد بودند و اين ناله اقبال لاهوری است كه چون نسيم سحری دلهای خفته و وجدانهای متفرق مسلمين را بيدار می‏كند و رسالت خدمتگزاری بی منت خلق‏ خدا و بشارت آزادی و آزادگی نوع بشر را بياد آنها می‏آورد :
ای غنچه خوابيده چو نرگس نگران خيز
كاشانه ما رفت به تاراج غمان خيز
از ناله مرغ سحر ، از بانگ اذان خيز
وز گرمی هنگامه آتش نفسان خيز
از خواب گران ، خواب گران ، خواب گران خيز
از خواب گران خيز
دريای تو درياست كه آسوده چو صحراست ؟ ! دريای تو درياست كه افزون‏ نشد و كاست ؟ ! بيگانه آشوب و نهنگ است چه درياست ؟ ! از سينه چاكش صفت موج‏ روان خيز !
از خواب گران ، خواب گران ، خواب گران خيز
از خواب گران خيز
فرياد ز افرنگ و دلاويزی افرنگ
فرياد ز شيرينی و پرويزی افرنگ
عالم همه ويرانه ز چنگيزی افرنگ
معمار حرم باز به تعمير جهان خيز
از خواب گران ، خواب گران ، خواب گران خيز
از خواب گران خيز
خدمات متقابل اسلام و ايران

بخش اول اسلام از نظر مليت ايرانی

ما و اسلام
ملت پرستی در عصر حاضر
واژه ملت
كلمه ملت در اصطلاح امروز فارسی
مليت از نظر اجتماعی
تعصبات ملی
ناسيوناليسم
مقياس مليت
انترناسيوناليسم اسلامی
داعيه جهانی اسلام
مقياسهای اسلامی
اسلام ايرانيان
خدمات ايرانيان به اسلام از كی شروع شد
شكست ايرانيان از مسلمانان
ناراضی بودن مردم
نفوذ آرام و تدريجی
زبان فارسی
مذهب تشيع
باسمه تعالی

ما و اسلام

به طوری كه تاريخ شهادت می‏دهد ، ما ايرانيان در طول زندگانی چندين‏ هزار ساله خود با اقوام و ملل گوناگون عالم ، به اقتضای عوامل تاريخی ، گاهی روابط دوستانه و گاهی روابط خصمانه داشته‏ايم . يك سلسله افكار و عقايد در اثر اين روابط از ديگران به ما رسيده است ، همچنانكه ما نيز به‏ نوبه خود در افكار و عقايد ديگران تأثير كرده‏ايم . هر جا كه پای قوميت و مليت ديگران به ميان آمده مقاومت كرده و در مليت ديگران هضم نشده‏ايم ، و در عين اينكه به مليت خود علاقه‏مند بوده‏ايم اين علاقه‏مندی زياد تعصب‏ آميز و كور كورانه نبوده و سبب كور باطنی ما نگشته است تا ما را از حقيقت دور نگاه دارد و قوه تميز را از ما بگيرد و در ما عناد و دشمنی‏ نسبت به حقايق به وجود آورد
از ابتدای دوره هخامنشی كه تمام ايران كنونی به اضافه قسمتهايی از كشورهای همسايه ، تحت يك فرمان در آمد تقريبا دو هزار و پانصد سال‏ می‏گذرد از اين بيست و پنج قرن ، نزديك چهارده قرن آن را ، ما با اسلام‏ به سر برده‏ايم و اين دين در متن زندگی ما وارد و جزء زندگی ما بوده است‏ ، با آداب اين دين كام اطفال خود را برداشته‏ايم ، با آداب اين دين‏ زندگی كرده‏ايم ، با آداب اين دين خدای يگانه را پرستيده‏ايم ، با آداب‏ اين دين مرده‏های خود را به خاك سپرده‏ايم تاريخ ما ، ادبيات ما ، سياست‏ ما ، قضاوت و دادگستری ما ، فرهنگ و تمدن ما ، شؤون اجتماعی ما ، و بالاخره همه چيز ما با اين دين توأم بوده است نيز به‏ اعتراف همه مطلعين ، ما در اين مدت ، خدمات ارزنده و فوق العاده و غير قابل توصيفی به تمدن اسلامی نموده‏ايم و در ترقی و تعالی اين دين و نشر آن‏ در ميان ساير مردم جهان از ساير ملل مسلمان حتی خود اعراب بيشتر كوشيده‏ايم . هيچ ملتی به اندازه ما در نشر و اشاعه و ترويج و تبليغ اين‏ دين فعاليت نداشته است
بنابراين حق داريم روابط اسلام و ايران را از جهات مختلف مورد بررسی‏ قرار دهيم ، و سهم خود را در نشر معارف اسلامی و نيز سهم اسلام را در ترقی‏ مادی و معنوی خويش با دقت كامل و با اتكاء به مدارك معتبر تاريخی روشن‏ نماييم

ملت پرستی در عصر حاضر

يكی از مسائلی كه در قرن حاضر مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است ، مسئله " مليت " است . در اين روزها بسياری از ملل عالم از جمله‏ مسلمانان ايرانی و غير ايرانی به اين مسئله توجه خاصی پيدا كرده‏اند و حتی‏ برخی از آنان بقدری در اين مسئله غرق شده‏اند كه حد و حسابی برای آن نمی‏ توان قائل شد
حقيقت اين است كه مسئله مليت پرستی در عصر حاضر برای جهان اسلام مشكل‏ بزرگی بوجود آورده است . گذشته از اينكه فكر مليت پرستی بر خلاف اصول‏ تعليماتی اسلامی است ، زيرا از نظر اسلام همه عناصرها علی السوا هستند ، اين فكر مانع بزرگی است برای وحدت مسلمانان
چنانكه می‏دانيم جامعه اسلامی از ملل مختلفی تشكيل شده است ، و در گذشته‏ اسلام از ملل مختلف و گوناگون ، يك واحد به وجود آورد به نام جامعه‏ اسلامی ، اين واحد اكنون نيز واقعا وجود دارد . يعنی واقعا در حال حاضر يك واحد بزرگ هفتصد ميليونی وجود دارد كه فكر واحد و آرمان واحد و احساسات واحد دارد و همبستگی نيرومندی ميان آنان حكمفرماست . هر اندازه‏ جدايی ميان آنهاست مربوط به خود آنان نيست ، مربوط به حكومتها و دولتها و سياستهاست ، و در قرون جديد قدرتهای اروپايی و آمريكايی عامل اساسی اين جدايی هستند با همه اينها هيچيك از اين عاملها نتوانسته است اساس اين وحدت را كه‏ در روح مردم قرار دارد از بين ببرد
به قول اقبال لاهوری :
امر حق را حجت و دعوی يكی است
خيمه های ما جدا دلها يكی است
از حجاز و چين و ايرانيم ما
شبنم يك صبح خندانيم ما
افرادی از همين واحد ، همه ساله يك اجتماع تقريبا يك ميليون و نيم‏ نفری را در مراسم حج تشكيل می‏دهند
اما از اين طرف فكر مليت پرستی و نژاد پرستی ، فكری است كه می‏خواهد ملل مختلف را در برابر يكديگر قرار دهد اين موج در قرون اخير در اروپا بالا گرفت ، شايد در آنجا طبيعی بود ، زيرا مكتبی كه بتواند ملل اروپا را در يك واحد انسانی و عالی جمع كند وجود نداشت . اين موج در ميان ملل‏ شرقی به وسيله استعمار نفوذ كرد . استعمار برای اينكه اصل " تفرقه‏ بينداز و حكومت كن " را اجرا كند ، راهی از اين بهتر نديد كه اقوام و ملل اسلامی را متوجه قوميت و مليت و نژادشان بكند و آنها را سرگرم‏ افتخارات موهوم نمايد ، به هندی بگويد تو سابقه‏ات چنين است و چنان ، به ترك بگويد نهضت جوانان ترك ايجاد كن و پان تركيسم به وجود آور ، به‏ عرب كه از هر قوم ديگر برای پذيرش اين تعصبات آماده تر است بگويد روی‏ " عروبت " و پان عربيسم تكيه كن ، و به ايرانی بگويد نژاد تو آرياست‏ و تو بايد حساب خود را از عرب كه از نژاد سامی است جدا كنی
فكر مليت و تهييج احساسات ملی احيانا ممكن است آثار مثبت و مفيدی‏ از لحاظ استقلال پاره‏ای از ملتها به وجود آورد ، ولی در كشورهای اسلامی‏ بيش از آنكه آثار خوبی به بار آورد ، سبب تفرقه و جدايی شده است . اين‏ ملتها قرنهاست كه اين مرحله را طی كرده‏اند و پا به مرحله عاليتری‏ گذاشته‏اند . اسلام قرنهاست كه وحدتی بر اساس فكر و عقيده و ايدئولوژی به‏ وجود آورده است ، اسلام در قرن بيستم نيز نشان داده است كه در مبارزات‏ ضد استعماری می‏تواند نقش قاطعی داشته باشد
در مبارزاتی كه در قرن بيستم بوسيله مسلمانان بر ضد استعمار صورت‏ گرفت و منتهی به نجات آنها از چنگال استعمار شد ، بيش از آنكه عامل‏ مليت تأثير داشته باشد عامل اسلام مؤثر بوده است . از قبيل مبارزات‏ الجزاير ، اندونزی ، كشورهای عربی و پاكستان
آری اين ملتها قرنهاست نشان داده اند كه با انگيزه فكری و اعتقادی و بر اساس يك ايدئولوژی می‏توانند وحدت به وجود آورند و قيام كنند و خود را از چنگال استعمارگران نجات دهند . سوق دادن چنين مردمی به سوی عامل‏ احساس مليت حقا جز ارتجاع نامی ندارد
به هر حال موج عنصر پرستی و نژاد پرستی كه سلسله جنبان آن اروپائيانند مشكل بزرگی برای جهان اسلام به وجود آورده است . می‏گويند علت اينكه‏ مرحوم سيد جمال الدين اسد آبادی مليت خود را مخفی می‏كرد اين بود كه نمی‏ خواست خود را به يك ملت معين وابسته معرفی كند و احيانا بهانه‏ای به‏ دست استعمارچيان بدهد و احساسات ديگران را عليه خود برانگيزد
ما به حكم اينكه پيرو يك آيين و مسلك و يك ايدئولوژی به نام اسلام‏ هستيم ، كه در آن عنصر و قوميت وجود ندارد . نمی توانيم نسبت به‏ جريانهايی كه بر ضد اين ايدئولوژی تحت نام و عنوان مليت و قوميت صورت‏ می‏گيرد بی تفاوت بمانيم
همه می‏دانيم كه در اين اواخر افرادی بی شمار تحت عنوان دفاع از مليت‏ و قوميت ايرانی مبارزه وسيعی را عليه اسلام آغاز كرده‏اند ( 1 ) و در زير نقاب مبارزه با عرب و عربيت مقدسات اسلامی را به باد اهانت گرفته‏اند
آثار اين مبارزه با اسلام را كه در ايران ، در كتابها ، روزنامه‏ها ، مجلات هفتگی و غيره می‏بينيم ، نشان می‏دهد يك امر اتفاقی و تصادفی نيست‏ ، يك نقشه حساب شده است و منظوری در كار است
تبليغات زرتشتی گری نيز كه اين روزها بالا گرفته و مد شده يك فعاليت‏ سياسی حساب شده است .

پاورقی : ( 1 ) مسئله‏ء قوميت و مليت پرستی در كشورهای عربی نيز روز بروز بالا می‏گيرد ، به طوری كه گروه بيشماری از مردم اين كشورها با آنكه مسلمان‏ هستند با تعصب خاصی ، تنها به جنبه عربيت خود تكيه می‏كنند . و اين خود همچنانكه می‏دانيم نوعی مبارزه است با مقياسهای وسيع اسلامی كه تنها به‏ جنبه های انسانی و معنوی متكی است . نيز همان طور كه می‏دانيم زيان‏ اينكار در درجه اول متوجه خودشان گرديده است و با آنهمه كثرت جمعيت و مصالح جنگی نتوانسته اند با اسرائيلی ها برابری نمايند . و بدون شك اگر اعراب به نيروی مذهبی خود تكيه می‏كردند هرگز دچار چنين شكستی نمی شدند
يكی از نويسندگان پاكستانی نوشته بود : در جنگ ژوئن اعراب و اسرائيل‏ نيروی مذهبی يعنی صهيونيسم بر نيروی قوميت غلبه كرد اگر چه در اين بيان‏ نوعی اغراق و مبالغه وجود دارد يعنی عامل مذهب را در صهيونيسم زياد دخالت داده است زيرا در قوم يهود هميشه نژاد بر مذهب غلبه داشته و دارد ، ولی از آنجهت كه اتكاء بيمعنی اعراب را بر عربيت تخطئه می‏كند صحيح است
در سال گذشته ( سال 1387 قمری ) كه به حج مشرف بوديم در مؤتمر رابطة العالم الاسلامی يكی از دانشمندان عرب سخنرانی بليغی كرد و در ضمن سخنرانی‏ فرياد می‏زد والله لم يدخل الاسلام المعركة قط به خدا قسم كه در اين مبارزه‏ اصولا پای اسلام داخل نشده بود ، اسلام هرگز وارد معركه نشد ، اسلام نبود كه‏ با اسرائيل می‏جنگيد ، عربيسم بود كه با صهيونيسم می‏جنگيد

همه می‏دانند كه هرگز ايرانی امروز بدين زرتشتی‏ بر نخواهد گشت ، تعاليم زرتشتی ، جای تعاليم اسلامی را نخواهد گرفت
شخصيتهای مزدكی و مانوی و زرتشتی و همه كسانی كه امروز تحت عنوان دروغين‏ ملی معرفی می‏شوند و هيچ صفت مشخصه‏ای جز انحراف از تعليمات اسلامی‏ نداشته اند ، خواه آنكه رسما به نام مبارزه با اسلام فعاليت كرده باشند يا مبارزه با قوم عرب را بهانه قرار داده باشند ، هرگز جای قهرمانان‏ اسلامی را در دل ايرانيان نخواهند گرفت ، هرگز المقنع و سنباد و بابك‏ خرم دين و مازيار جای علی بن ابيطالب و حسين بن علی و حتی سلمان فارسی‏ را در دل ايرانيان نخواهند گرفت . اينها را همه می‏دانند
ولی در عين حال جوانان خام و بيخرد را می‏توان با تحريك احساسات و تعصبات قومی و نژادی و وطنی عليه اسلام برانگيخت و رابطه آنان را با اسلام قطع كرد ، يعنی اگرچه نمی شود احساسات مذهبی ديگری به جای احساسات‏ اسلامی نشانيد ، ولی می‏شود احساسات اسلامی را تبديل به احساسات ضد اسلامی‏ كرد و از اين راه خدمت شايانی به استعمارگران نمود . لهذا می‏بينيم‏ افرادی كه بكلی ضد دين و ضد مذهب و ضد خدا هستند ، در آثار خود و نوشته‏ های پوچ و بی مغز خود از زرتشتی گری و اوضاع ايران قبل از اسلام حمايت‏ می‏كنند ، هدفشان روشن و معلوم است
ما می‏خواهيم در اين بحث خود با همان منطقی كه اين افراد به كار می‏بندند وارد بحث شويم ، يعنی منطق مليت و احساسات ملی و ناسيوناليستی‏ ، آری با همين منطق هر چند توجه داريم كه به قول اقبال پاكستانی " ملت‏ پرستی ، خود نوعی توحش است " ، توجه داريم كه احساسات ملی تا آنجا كه‏ جنبه مثبت داشته باشد و نتيجه اش خدمت به هموطنان باشد قابل توجه است‏ ، ولی آنجا كه جنبه منفی به خود می‏گيرد و موجب تبعيض در قضاوت ، در ديدن و نديدن خوبيها و بديها ، و در جانبداريها می‏شود ضد اخلاق و ضد انسانيت است ، توجه داريم كه منطق عاليتری از منطق احساسات ملی و ناسيوناليستی وجود دارد كه طبق آن منطق ، علم و فلسفه و دين ، فوق مرحله احساسات است . احساسات قومی و غرورهای ملی در هر كجا مطلوب باشد در جستجوهای علمی و فلسفی و دينی مطلوب نيست . يك‏ مسئله علمی يا يك نظريه فلسفی يا يك حقيقت دينی را هرگز به دليل اينكه‏ ملی و وطنی است نمی توان پذيرفت ، همچنانكه به بهانه اينكه بيگانه و اجنبی است نمی توان ناديده گرفت و رد كرد . راست گفته آنكه گفته است‏ : " علم و دين و فلسفه وطن ندارد ، همه جايی و همگانی است " همچنانكه‏ رجال علم و رجال دين و رجال فلسفه نيز وطن ندارند ، جهانی می‏باشند ، به‏ همه جهان تعلق دارند ، همه جا وطن آنهاست و همه جهانيان هموطن آنها هستند آری همه اينها را می‏دانيم
اما ما فعلا به اين منطق عالی عقلی و انسانی كاری نداريم می‏خواهيم با همان منطق احساساتی كه شايسته انسانهای تكامل نيافته است وارد بحث شويم‏
می‏خواهيم ببينيم با منطق احساسات ملی ، آيا بايد اسلام را امری خودی به‏ شمار آوريم يا امری بيگانه و اجنبی ؟ آيا با مقياس مليت ، اسلام جزء مليت ايرانی است و احساسات ناسيوناليستی ايرانی ، بايد آنرا در برگيرد يا خارج از آن است ؟
از اين رو بايد بحث خود را در دو قسمت ادامه دهيم : اول درباره‏ مقياس " مليت " يعنی ملاك اينكه چيزی را جزء مليت يك قوم يا خارج‏ از مليت يك قوم قرار دهيم چيست ؟ قسمت دوم درباره اينكه طبق اين‏ مقياس ، آيا اسلام از نظر مليت ايرانی يك امر " خودی " است يا يك‏ بيگانه و اجنبی ؟ در واقع بحث ما كبرايی دارد و صغرايی قسمت اول ، كبرای بحث است و قسمت دوم صغرای بحث
ضمنا مقايسه ای نيز از اين جهت ميان اسلام و زرتشتی گری به عمل خواهد آمد ، معلوم خواهد شد كه با معيارها و مقياسهای ملی ، آيا اسلام بيشتر جنبه ملی ايرانی دارد ، يا زرتشتی گری ؟

واژه ملت

كلمه " ملت " كلمه ای عربی است و به معنی راه و روش است . در قرآن كريم نيز اين كلمه به همين معنی آمده است ( 1 ) اين كلمه هفده بار ( در 15 آيه ) در قرآن كريم آمده است ، ولی مفهومی كه اين كلمه در قرآن‏ كريم دارد با مفهومی كه امروز مصطلح فارسی زبانان است و از آن ، كلمه " مليت " را مشتق كرده‏اند متفاوت است
ملت در اصطلاح قرآن به معنی راه و روش و طريقه‏ای است كه از طرف يك‏ رهبر الهی بر مردم عرضه شده است . مثلا می‏فرمايد : " « ملة ابيكم‏ ابراهيم »" يعنی راه و روش پدر شما ابراهيم
يا می‏فرمايد : " « ملة ابراهيم حنيفا »" . راغب اصفهانی در كتاب‏ مفردات القرآن می‏گويد : " ملت و املال كه همان املاء است از يك ريشه‏ است ، " « فليملل وليه بالعدل »" يعنی ولی او از روی عدالت املاء كند ، راغب می‏گويد : " علت اينكه يك طريقه الهی " ملت " ناميده شده‏ است اينست كه از طرف خداوند املاء و ديكته شده است "
پس ، از نظر قرآن يك مجموعه فكری و علمی و يك روشی كه مردم بايد طبق‏ آن عمل كنند ، ملت ناميده می‏شود بنابراين ملت با دين يك معنی دارد ، با اين تفاوت كه يك چيز به اعتباری دين ، و به اعتبار ديگری ملت‏ ناميده می‏شود ، به آن اعتبار ملت ناميده می‏شود كه آن چيز از طرف خدا به‏ پيامبری املاء می‏شود كه به مردم ابلاغ نمايد و مردم را بر اساس آن رهبری نمايد
علمای فقه اللغه می‏گويند : يك تفاوت ميان كلمه دين و كلمه ملت‏ اينست كه كلمه دين را به خدا می‏توان اضافه كرد و مثلا گفت " دين الله‏ " يعنی دين خدا و همچنين به فرد پيرو نيز اضافه می‏شود مثلا گفته می‏شود : " دين زيد ، دين عمرو " .

پاورقی : ( 1 ) مواردی كه در قرآن كريم " ملت " استعمال شده است عبارتند از : سوره بقره . آيه های 120 و 130 و . 135 سوره آل عمران ، آيه . 95 سوره‏ نساء ، آيه . 125 سوره انعام ، آيه . 161 سوره اعراف ، آيه های 88 و 89 . سوره يوسف آيه . 37 سوره ابراهيم ، آيه . 13 سوره نحل ، آيه 123
سوره كهف ، آيه . 20 سوره حج ، آيه . 87

ولی كلمه ملت نه به خدا اضافه می‏شود و نه به‏ فرد پيرو ، گفته نمی‏شود : ملت خدا يا ملت زيد يا ملت عمرو ، بلكه به‏ آن رهبری كه از طرف خدا مأمور رهبری مردم بر طبق طريقه خاصی است اضافه‏ می‏شود ، مثلا گفته می‏شود ملت ابراهيم يا ملت عيسی يا ملت محمد . مثل‏ اين است كه در مفهوم اين كلمه رهبری گنجانده شده است
از اين نظر می‏توان گفت كلمه ملت نزديك است با كلمه " مكتب " در اصطلاح جديد ، كلمه مكتب نيز معمولا به رهبر يك روش و مسلك اضافه می‏شود . اگر اين جهت را كه در كلمه ملت نيز ، مانند كلمه مكتب ، املاء و ديكته كردن گنجانيده شده است مورد توجه قرار دهيم شباهت و نزديكی اين‏ دو كلمه بيشتر روشن می‏شود

كلمه ملت در اصطلاح امروز فارسی

در اصطلاح امروز فارسی اين كلمه بكلی مفهوم مغايری با مفهوم اصلی خود پيدا كرده است
امروز كلمه ملت به يك واحد اجتماعی گفته می‏شود كه دارای سابقه تاريخی‏ واحد و قانون و حكومت واحد و احيانا آمال و آرمانهای مشترك و واحد می‏باشند . ما امروز به جای مردم آلمان و انگلستان و فرانسه و غيره ، ملت‏ آلمان ، ملت انگلستان ، ملت فرانسه می‏گوييم و احيانا به همه آن مردم‏ اين كلمه را اطلاق نمی‏كنيم ، به يك طبقه از مردم ، ملت می‏گوييم ، يعنی‏ آنها را به دو طبقه تقسيم می‏كنيم ، طبقه حاكمه و طبقه محكومه . به طبقه‏ حاكمه كلمه دولت و به طبقه محكومه كلمه ملت را اطلاق می‏كنيم
اين اصطلاح فارسی يك اصطلاح مستحدث و جديد است ، و در واقع يك غلط است ، در صد سال و دويست سال و هزار سال پيش هرگز اين كلمه در زبان‏ فارسی به اين معنی غلط استعمال نمی‏شد ، گمان می‏كنم اين اصطلاح جديد از زمان مشروطيت به بعد پيدا شده است ، و ظاهرا ريشه اين غلط اين بوده كه‏ اين كلمه را مضاف اليه كلمه ديگر قرار می‏داده اند ، مثلا می‏گفته اند پيروان ملت ابراهيم پيروان ملت محمد صلی الله عليه و آله و سلم ، پيروان ملت عيسی و همچنين . بعدها كلمه پيروان حذف شده و گفته اند ملت‏ محمد ، ملت عيسی . كم كم كار به آنجا كشيده كه گفته اند ملت ايران ، ملت ترك ، ملت عرب ، ملت انگليس . به هر حال يك اصطلاح مستحدث‏ است
اعراب امروز در مواردی كه ما كلمه ملت را به كار می‏بريم آنها كلمه " قوم " يا كلمه " شعب " را بكار می‏برند . مثلا می‏گويند " الشعب‏ الايرانی " و يا " الشعب المصری " و غيره ، ما كه فعلا در اين بحث ، كلمه ملت و مليت را به كار می بريم همان مفهوم جديد و مصطلح امروز فارسی را در نظر گرفته ايم ، خواه غلط و خواه درست

مليت از نظر اجتماعی

از بحث لغوی می‏گذريم و وارد بحث اجتماعی می‏شويم : كوچكترين واحد اجتماعی " خانواده " است . زندگی مشترك انسانها تا وقتی كه به زن و شوهر و فرزندان و فرزند زادگان و احيانا همسران فرزندان آنها محدود است‏ زندگی خانوادگی ناميده می شود
زندگی خانوادگی فوق العاده قديم است . از وقتی كه انسان پيدا شده‏ زندگی خانوادگی داشته است . به عقيده بعضی اجداد حيوانی انسان هم كم و بيش زندگی خانوادگی داشته‏اند
واحد بزرگتر از خانواده " قبيله " است زندگی قبيله ای مجموعه‏ خانواده هايی را كه در جد اعلی با هم مشتركند در بر می‏گيرد . زندگی قبيله ای مرحله‏ تكامل يافته زندگی خانوادگی است . می‏گويند در زندگيهای خانوادگی و انفرادی اوليه بشر ، از لحاظ مالی و اقتصادی اشتراك حكمفرما بود نه‏ اختصاص ، بعدها مالكيت اختصاصی به وجود آمده است
واحد اجتماعی ديگری كه از اين واحد بزرگتر و تكامل يافته تر است و شامل مجموع مردمی می‏شود كه حكومت واحد و قانون واحدی بر آنها حكومت‏ می‏كند در اصطلاح امروز فارسی زبانان " ملت " ناميده می‏شود . واحد " ملی " ممكن است از مجموع قبايلی فراهم شده باشد كه در اصل و ريشه و خون‏ با هم شريكند ، و ممكن است قبايلی كه ايجاد كننده يك ملت هستند در خون‏ و ريشه اصلی هيچگونه با هم اشتراك نداشته باشند و ممكن است اساسا زندگی‏ قبيله‏ای و ايلی در ميان آنها به هيچ وجه وجود نداشته باشد و اگر وجود داشته باشد فقط در ميان بعضی از افراد آن ملت وجود داشته باشد نه در ميان همه آنها در كتاب اصول علوم سياسی ، جلد اول ، صفحه 327 ، چنين آمده است : " با تفكيكی كه در قرن بيستم از " ملت " و " مردم " می‏شود ، لغت‏ " مردم " بيشتر برای تعيين گروه اجتماعی به كار می‏رود وليكن " ملت " از نظر حقوقی و سياسی ، واحد جمعيت است كه بر قلمرو ارضی كشوری مستقر می‏شود ، و اين استقرار نتيجه وحدت تاريخی ، زبانی ، مذهبی ، يا اقتصادی‏ يا آرمانهای مشترك و خواستن ادامه زندگی مشترك است . كلمه مردم جنبه‏ جامعه شناسی بيشتری دارد در حالی كه " ملت " بيشتر از نظر حقوق و سياست داخلی يا بين المللی مورد نظر قرار می‏گيرد ، به علاوه استعمال اين‏ كلمه در عرف ماركسيستها و ليبرالها فرق می‏كند و بايد توجه داشت كه در به كار بردن ، گوينده يا نويسنده پيرو چه ايدئولوژی و انديشه است "
امروز در جهان ، ملل گوناگونی وجود دارد ، آنچه آنها را به صورت ملت‏ واحد در آورده است زندگی مشترك و قانون و حكومت مشترك است نه چيز ديگر ، از قبيل نژاد و خون و غيره وجه مشترك اين واحدها اينست كه‏ حكومت واحدی آنها را اداره می‏كند ، بعضی از اين ملتها سابقه تاريخی‏ زيادی ندارند ، مولود يك حادثه اجتماعيند مثل بسياری از ملل خاورميانه‏ كه مولود جنگ بين الملل اول و شكست عثمانيهايند . فعلا در دنيا ملتی وجود ندارد كه از نظر خون و نژاد از ساير ملل جدا باشد ، مثلا ما ايرانيها كه سابقه تاريخی نيز داريم و از لحاظ حكومت و قوانين دارای وضع خاصی هستيم ، آيا از لحاظ خون و نژاد از ساير ملل مجاور جدا هستيم ؟ مثلا ما كه خود را از نژاد آريا و اعراب را از نژاد سامی‏ می‏دانيم آيا واقعا همينطور است ؟ يا ديگر پس از اينهمه اختلاطها و امتزاجها ، از نژادها اثری باقی نمانده است ؟ حقيقت اينست كه ادعای جدا بودن خونها و نژادها خرافه ای بيش نيست‏ نژاد سامی و آريايی و غيره به صورت جدا و مستقل از يكديگر فقط در گذشته‏ بوده است ، اما حالا آنقدر اختلاط و امتزاج و نقل و انتقال صورت گرفته‏ است كه اثری از نژادهای مستقل باقی نمانده است
بسياری از مردم امروز ايران كه ايرانی و فارسی زبانند و داعيه ايرانی‏ گری دارند ، يا عربند يا ترك يا مغول ، همچنانكه بسياری از اعراب كه با حماسه زيادی دم از عربيت می‏زنند از نژاد ايرانی يا ترك يا مغول می‏باشند ، شما اگر همين حالا سفری به مكه و مدينه برويد ، اكثر مردم ساكن آنجا را می‏بينيد كه در اصل اهل هند يا ايران يا بلخ يا بخارا يا جای ديگری هستند . شايد بسياری از كسانی كه نژادشان از كوروش و داريوش است الان در كشورهای عربی ، تعصب شديد عربيت دارند و بالعكس شايد بسياری از اولاد ابوسفيان‏ها امروز سنگ تعصب ايرانيت به سينه می‏زنند
چند سال پيش يكی از اساتيد دانشگاه تهران كوشش داشت با دليل اثبات‏ كند كه يزيد بن معاويه يك ايرانی اصيل بوده تا چه رسد به فرزندانش ، اگر در اين سرزمين باشند
پس آنچه به نام ملت فعلا وجود دارد اينست كه ما فعلا مردمی هستيم كه‏ در يك سرزمين و در زير يك پرچم و با يك رژيم حكومتی و با قوانين خاصی‏ زندگی می‏كنيم ، اما اينكه نياكان و اجداد ما هم حتما ايرانی بوده اند يا يونانی يا عرب يا مغول يا چيز ديگر ، نميدانيم
اگر ما ايرانيان بخواهيم بر اساس نژاد قضاوت كنيم و كسانی را ايرانی‏ بدانيم كه نژاد آريا داشته باشند بيشتر ملت ايران را بايد غير ايرانی‏ بدانيم و بسياری از مفاخر خود را از دست بدهيم . يعنی از اين راه‏ بزرگترين ضربه را بر مليت ايرانی زده‏ايم . الان در ايران قومها و قبايلی‏ زندگی می‏كنند كه نه زبانشان فارسی است و نه خود را از نژاد آريا می‏دانند
به هر حال در عصر حاضر دم زدن از استقلال خونی و نژادی خرافه‏ای بيش‏ نيست

تعصبات ملی

واحد اجتماعی ، خواه خانواده ، خواه قبيله و خواه ملت ( به اصطلاح‏ امروز فارسی ) با نوعی احساسات و تعصبات همراه است ، يعنی در انسان‏ يك نوع حس جانبداری نسبت به خانواده و قوم و ملت خود پيدا می‏شود
اين حس جانبداری ممكن است در واحد خيلی بزرگتر يعنی واحد " قاره‏ای و منطقه‏ای " نيز به وجود آيد ، مثلا مردم اروپا در برابر مردم آسيا يك نوع‏ حس جانبداری نسبت به خود احساس می‏كنند و بالعكس مردم آسيا در برابر مردم اروپا
همان طور كه مردم يك نژاد نيز امكان دارد كه چنين احساسی نسبت به هم‏ نژادان خود داشته باشند
مليت از خانواده " خود خواهی " است كه از حدود فرد و قبيله تجاوز كرده شامل افراد يك ملت شده است و خواه ناخواه عوارض اخلاقی خود خواهی‏ : تعصب عجب ، نديدن عيب خود ( البته عيبهای ملی در مقياس ملت ) . بزرگتر ديدن خوبيهای خود ، تفاخر و امثال اينها را همراه دارد

ناسيوناليسم

گرايش به جنبه‏های قومی و ملی در زبانهای اروپايی " ناسيوناليسم " خوانده می شود كه برخی از دانشمندان فارسی زبان آنرا " ملت پرستی " ترجمه كرده اند
ناسيوناليسم مطابق بيان گذشته بر عواطف و احساسات قومی و ملی متكی‏ است نه بر عقل و منطق . ناسيوناليسم را نبايد به طور كلی محكوم كرد
ناسيوناليسم اگر تنها جنبه مثبت داشته باشد ، يعنی موجب همبستگی بيشتر و روابط حسنه بيشتر و احسان و خدمت بيشتر به كسانی كه با آنها زندگی‏ مشترك داريم بشود ضد عقل و منطق نيست و از نظر اسلام مذموم نمی‏باشد
بلكه اسلام برای كسانی كه طبعا حقوق بيشتری دارند ، از قبيل همسايگان و خويشاوندان ، حقوق قانونی زيادتری قائل است
ناسيوناليسم آنگاه عقلا محكوم است كه جنبه منفی به خود می‏گيرد ، يعنی‏ افراد را تحت عنوان مليتهای مختلف از يكديگر جدا می‏كند و روابط خصمانه‏ای ميان آنها به وجود می‏آورد و حقوق واقعی ديگران را ناديده می‏گيرد
نقطه مقابل ناسيوناليسم ، " انترناسيوناليسم " است كه قضايا را با مقياس جهانی می‏نگرد و احساسات ناسيوناليستی را محكوم می‏كند . ولی‏ همچنانكه گفتيم اسلام همه احساسات ناسيوناليستی را محكوم نمی كند ، احساسات منفی ناسيوناليستی را محكوم می‏كند ، نه احساسات مثبت را

مقياس مليت

در ابتدا چنين به نظر می‏رسد كه لازمه ناسيوناليسم و احساسات ملی اين‏ است كه هر چيزی كه محصول يك سرزمين معين يا نتيجه ابداع فكر مردم آن‏ سرزمين است ، آن چيز را از نظر آن مردم بايد ملی بحساب آيد و احساسات‏ ملی و ناسيوناليستی ، آنرا در برگيرد و هر چيزی كه از مرز و بوم ديگر آمده است بايد برای مردم اين سرزمين بيگانه و اجنبی به شمار آيد
ولی اين مقياس ، مقياس درستی نيست ، زيرا ملت از افراد زيادی تشكيل‏ می‏شود و ممكن است فردی از افراد ملت چيزی را ابداع كند و مورد قبول‏ ساير افراد واقع نشود و ذوق عمومی آنرا طرد كند بدون شك چنين چيزی نمی‏ تواند جنبه ملی به خود بگيرد
مثلا ممكن است ملتی يك سيستم اجتماعی مخصوصی را در زندگی خود انتخاب‏ كند و فردی يا افرادی از همان ملت يك سيستم مغاير با سيستم عمومی ابداع‏ و پيشنهاد كنند و مورد قبول عموم واقع نشود ، در اين صورت آن سيستم‏ مردود و مطرود را صرفا به خاطر اينكه از ميان مردم برخاسته و مبدع و مبتكر آن يكی از افراد همان ملت بوده نمی توان برای آن ملت ، يك پديده‏ ملی دانست ، و برعكس ممكن است يك سيستم اجتماعی در خارج از مرزهای‏ يك كشور به وسيله افرادی از غير آن ملت طرح شود ، ولی افراد آن كشور با آغوش باز آن را بپذيرند ، بديهی است در اينجا نمی توانيم آن سيستم‏ پذيرفته شده را به خاطر آنكه از جای ديگر آمده است بيگانه و اجنبی‏ بخوانيم و يا مدعی شويم كه مردمی كه چنين كاری كرده‏اند بر خلاف اصول‏ مليت خود عمل كرده و در ملت ديگر خود را هضم كرده‏اند و يا بالاتر ، مدعی‏ شويم كه چنين مردمی خود را تغيير داده‏اند
بلی در يك صورت آن چيزی كه از خارج رسيده است بيگانه و اجنبی خوانده‏ می‏شود و پذيرش آن بر خلاف اصول مليت شناخته می‏شود و احيانا پذيرش آن‏ نوعی تغيير مليت به شمار می‏آيد كه آن چيز رنگ يك ملت بالخصوص داشته‏ باشد و از شعارهای يك ملت بيگانه باشد . بديهی است كه در اين صورت‏ اگر ملتی شعار ملت ديگر را بپذيرد و رنگ آن ملت را به خود بگيرد ، بر خلاف اصول مليت خود عمل كرده است ، مثلا نازيسم آلمان و صهيونيزم يهود رنگ مليت‏ بالخصوصی دارد ، اگر افراد يك ملت ديگر بخواهند آن را بپذيرند بر خلاف‏ مليت خود عمل كرده‏اند
اما اگر آن چيز رنگ مخصوص نداشته باشد ، نسبتش با همه ملتها علی‏ السوا باشد ، شعارهايش شعارهای كلی و عمومی و انسانی باشد و ملت مورد نظر هم آن را پذيرفته باشد ، آن چيز اجنبی و بيگانه و ضد ملی شمرده نمی‏ شود و به قول طلاب : " لا بشرط يجتمع مع الف شرط " يعنی يك طبيعت بی‏ رنگ با هر رنگی قابل جمع است ، اما طبيعت بشرط شی‏ء ، يعنی طبيعتی كه‏ رنگ بخصوصی دارد با هيچ رنگداری جمع نمی‏شود
به همين دليل حقايق علمی به همه جهانيان تعلق دارد : جدول فيثاغورس و نسبيت اينشتاين به قوم معينی تعلق ندارد و با هيچ مليتی منافات ندارد ، برای اينكه اين حقايق بی رنگ است ، و رنگ و بوی قوم و ملت مخصوصی را ندارد
به اين دليل ، دانشمندان و فيلسوفان و پيامبران به همه جهانيان تعلق‏ دارند ، كه عقايد و آرمانهای آنها محصور در محدوده يك قوم و ملت نيست‏
خورشيد از ملت خاصی نيست و هيچ ملتی نسبت به آن احساس بيگانگی نمی‏ كند ، زيرا خورشيد به همه عالم يك نسبت دارد و با هيچ سرزمينی وابستگی‏ مخصوص ندارد . اگر بعضی از سرزمينها كمتر از نور خورشيد استفاده می‏كنند ، مربوط به وضع خودشان است ، نه به خورشيد ، خورشيد خود را به سرزمينی‏ معين وابسته نكرده است
پس معلوم شد صرف اينكه يك چيزی از ميان يك مردمی برخاسته باشد ، ملاك خودی بودن آن نمی‏شود . و صرف اينكه چيزی از خارج مرزها آمده باشد ، ملاك اجنبی بودن و بيگانه بودن آن نمی‏شود
همچنانكه سابقه تاريخی ملاك عمل نيست ، يعنی ممكن است ، ملتی قرنها يك سيستم خاص اجتماعی را پذيرفته باشد و بعد تغيير نظر بدهد و سيستم‏ نوينی را به جای آن انتخاب كند
مثلا ما مردم ايران در طول بيست و پنج قرن تاريخ ملی ، مانند بسياری از كشورهای ديگر ، رژيم استبدادی داشتيم و اكنون كمی بيش از نيم قرن است‏ كه رژيم مشروطه را به جای آن انتخاب كرده‏ايم رژيم مشروطيت را ما ابداع‏ و ابتكار نكرديم ، بلكه از دنيای خارج به كشور ما آمده است . ولی ، ملت‏ ما آنرا پذيرفته و در راه تحصيل آن فداكاريها كرده است
البته افراد زيادی از همين ملت با سر سختی عجيبی مقاومت كردند ، مسلحانه قيام كردند و برای حفظ رژيم استبداد خون خود را ريختند ، ولی از آنجا كه در اقليت بودند و اكثريت ملت ايران رژيم مشروطيت را پذيرفت‏ و در راه آن فداكاری كرد ، آنان شكست خوردند و عاقبت تسليم اراده‏ اكثريت شدند
اكنون آيا ما بايد رژيم مشروطه را يك رژيم ملی و خودی بدانيم ، يا نظر به اينكه در طول تاريخ زندگی اجتماعی و ملی ما ، رژيم ما رژيم استبدادی‏ بوده نه رژيم مشروطه و بعلاوه ما ابداع كننده آن نبوده‏ايم و آن را از جای‏ ديگر اقتباس كرده‏ايم ، بايد بگوييم رژيم ملی ما رژيم استبدادی است و رژيم مشروطه برای ما يك رژيم بيگانه است ؟ اعلاميه حقوق بشر را ما تنظيم نكرده‏ايم و در تنظيم آن شركت نداشته‏ايم و در طول تاريخ ملی ما مسائلی كه در آن اعلاميه مطرح است كمتر مطرح شده‏ است ، ولی ملت ما مانند ملتهای ديگر جهان كم و بيش مواد آنرا پذيرفته‏ است
اكنون ما از نظر " مليت ايرانی " درباره اين اعلاميه چه بگوييم ؟ ساير ملتهايی كه تنظيم كننده اين اعلاميه نيستند ، درباره اين اعلاميه كه‏ از خارج مرزهای كشورشان به آنها رسيده است ، چه بگويند ؟ آيا احساسات‏ ملی ايجاب می‏كند كه به حكم سابقه تاريخی و به حكم اينكه اين اعلاميه از خارج مرزهای آنها سرچشمه گرفته است ، با آن مبارزه كنند ؟ آن را اجنبی و بيگانه‏ بدانند ؟ يا اينكه به حكم دو اصل مزبور : يكی اينكه اين اعلاميه رنگ و بوی ملت خاصی ندارد ، ديگر اينكه ملت آن را پذيرفته است ، بايد آن را خودی و غير اجنبی بدانند
عكس اين مطلب را نيز می‏توان در نظر گرفت ، يعنی ممكن است آيين و مسلك و مرامی از ميان ملتی برخيزد اما " ملی " شمرده نشود ، از باب‏ اينكه رنگ يك ملت ديگر را دارد ، يا از راه اينكه مورد قبول اين ملتی‏ كه از ميان آنها برخاسته واقع نشده است ، مثلا كيش مانوی و مسلك مزدكی‏ از ميان ملت ايران برخاسته است ولی نتوانسته است پشتيبانی ملت را به‏ دست آورد ، به همين جهت اين دو مسلك را نمی توان يك پديده علمی بشمار آورد
اساسا اگر اينگونه امور را به اعتبار ابداع كنندگان و پيروان معدودشان‏ ملی به حساب آوريم عواطف و احساسات اكثريت را ناديده گرفته‏ايم
از مجموع مطالبی كه گفته شد دانسته می‏شود كه از نظر احساسات ملی و عواطف قومی نه هر چيزی كه از وطن برخاست جنبه ملی پيدا می‏كند ، و نه هر چيزی كه از مرز و بوم ديگر آمده باشد بيگانه بشمار می‏رود ، بلكه عمده آن‏ است كه ، اولا بدانيم آن چيز رنگ ملت بالخصوصی دارد ، يا بی رنگ است‏ و عمومی و جهانی است ، ثانيا آيا ملت مورد نظر ، آن چيز را به طوع و رغبت پذيرفته است يا به زور و اكراه ؟ اگر هر دو شرط جمع شد آن چيز خودی و غير اجنبی به شمار می‏رود و اگر اين‏ دو شرط جمع نشد ، خواه فقط يكی از اين دو موجود باشد و خواه هيچ كدام‏ موجود نباشد ، آن چيز بيگانه شمرده می‏شود . به هر حال عامل " اينكه اين‏ چيز از ميان چه ملتی برخاسته است " نه سبب می‏شود كه الزاما آن چيز خودی و ملی محسوب شود و نه سبب می‏شود كه اجنبی و بيگانه شمرده شود
اكنون ، بايد وارد اين مبحث بشويم كه آيا اسلام در ايران واجد دو شرط هست يا نيست ؟ يعنی آيا اولا اسلام رنگ ملت مخصوصی مثلا ملت عرب را دارد يا دينی است جهانی و عمومی و از نظر مليتها و نژادها بی رنگ ، و ثانيا آيا ملت ايران به طوع و رغبت اسلام را پذيرفته است يا خير ؟ آنچه درباره ملت و مليت گفتيم به اصطلاح طلاب " كبرای " بحث بود ، اكنون وارد " صغرای " بحث بشويم

انترناسيوناليسم اسلامی

اين مسئله مسلم است كه در دين اسلام ، مليت و قوميت به معنايی كه‏ امروز ميان مردم مصطلح است هيچ اعتباری ندارد ، بلكه اين دين به همه‏ ملتها و اقوام مختلف جهان با يك چشم نگاه می‏كند ، و از آغاز نيز دعوت‏ اسلامی به ملت و قوم مخصوصی اختصاص نداشته است ، بلكه اين دين هميشه‏ می‏كوشيده است كه به وسايل مختلف ريشه ملت پرستی و تفاخرات قومی را از بيخ و بن بر كند
در اينجا لازم است در دو قسمت بحث كنيم : اول اينكه اسلام از آغاز ظهور خويش " داعيه جهانی " داشته است دوم اينكه مقياسهای اسلامی‏ مقياسهای جهانی است نه ملی و قومی و نژادی ،

داعيه جهانی اسلام

برخی از اروپائيان ادعا می‏كنند كه پيغمبر اسلام در ابتدا كه ظهور كرد فقط می خواست مردم قريش را هدايت كند ، ولی پس از آنكه پيشرفتی در كار خود احساس كرد تصميم گرفت ، كه دعوت خويش را به همه ملل عرب و غير عرب تعميم دهد
اين سخن يك تهمت ناجوانمردانه بيش نيست ، و علاوه بر اينكه هيچ دليل‏ تاريخی ندارد با اصول و قرائتی كه از آيات اوليه قرآن كه بر پيغمبر اكرم‏ نازل شد استفاده می‏شود مباينت دارد
در قرآن مجيد ، آياتی هست كه نزول آنها در مكه و در همان اوايل كار بعثت پيغمبر اسلام بوده و در عين حال جنبه جهانی دارد
يكی از اين آيات آيه‏ای است در سوره " تكوير " كه از سوره های كوچك‏ قرآن است اين سوره از سوره های مكيه است كه در اوايل بعثت نازل شده‏ است . و آن آيه چنين است : " « ان هو الا ذكر للعالمين » " ( 1 ) نيست اين ، مگر يك تذكر و بيدار باش برای تمام جهانيان
در آيه ديگر كه در سوره سبا است می‏فرمايد : " « و ما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا و لكن اكثر الناس لا يعلمون »" ( 2 ) ، تو را نفرستاديم مگر آنكه برای همه مردم بشارت دهنده و باز دارنده باشی ولی‏ بيشتر مردم نادانند
نيز در سوره انبياء می‏فرمايد : " « و لقد كتبنا فی الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادی الصالحون »" ( 3 ) و هر آينه نوشتيم در زبور پس از ذكر كه " زمين " به بندگان صالح من خواهد رسيد
نيز در سوره اعراف می‏فرمايد : " « يا ايها الناس انی رسول الله‏ اليكم جميعا »" ( 4 ) ای مردم من فرستاده خدايم بر همه شما
در قرآن هيچ جا ، خطابی به صورت " يا ايها العرب " يا " يا ايها القرشيون " پيدا نمی كنيد آری گاهی در برخی از جاها خطاب " « يا ايها الذين آمنوا »" هست كه مطلب مربوط به خصوص مؤمنين است كه به پيغمبر صلی الله عليه و آله و سلم گرويده‏اند و در اين جهت هم فرق نمی‏كند ، مؤمن‏ از هر قوم و ملتی باشد داخل خطاب هست وگرنه در موارد ديگر كه پای عموم‏ در ميان بوده عنوان " « يا ايها الناس »" آمده است
يك مطلب ديگر در اينجا هست كه مؤيد جهانی بودن تعليمات اسلامی‏ و وسعت نظر اين دين است و آن اينكه ، آيات ديگری در قرآن هست كه از مفاد آنها يك نوع " تعزز " و اظهار بی اعتنايی به مردم عرب از نظر قبول دين اسلام استنباط می‏شود ، مفاد آن آيات اين است كه اسلام نيازی به‏ شما ندارد ، فرضا شما اسلام را نپذيريد اقوام ديگری در جهان هستند كه آنها از دل و جان اسلام را خواهند پذيرفت .

پاورقی : ( 1 ) سوره تكوير ، آيه . 27 ( 2 ) سوره سبا ، آيه . 28 ( 3 ) سوره انبياء ، آيه . 105 ( 4 ) سوره اعراف ، آيه . 157

بلكه از مجموع اين آيات استنباط می‏شود كه قرآن كريم روحيه آن اقوام ديگر را از قوم عرب برای اسلام‏ مناسبتر و آماده تر می‏داند . اين آيات بخوبی جهانی بودن اسلام را می‏رساند ، چنانكه در سوره انعام ميفرمايد : " « فان يكفر بها هؤلاء فقد وكلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين »" ( 1 ) اگر اينان ( اعراب ) به قرآن كافر شوند ، همانا ، ما كسانی را خواهيم گمارد كه قدر آن را بدانند و به آن‏ مؤمن باشند
نيز در سوره نساء ميفرمايد : " « ان يشأ يذهبكم ايها الناس و يأت‏ باخرين و كان الله علی ذلك قديرا »" ( 2 ) اگر خدا بخواهد شما را می‏برد و ديگران را به جای شما می‏آورد ، خداوند بر هر چيزی تواناست
نيز در سوره محمد صلی الله عليه و آله و سلم می‏فرمايد : " « و ان‏ تتولوا يستبدل قوما غيركم ثم لا يكونوا امثالكم » " ( 3 ) اگر شما به‏ قرآن پشت كنيد ، گروهی ديگر جای شما را خواهند گرفت كه مانند شما نباشند
در ذيل اين آيه ، حضرت امام باقر عليه السلام می‏فرمايد : " منظور از قوم ديگر اموالی ( ايرانيان ) هستند "

پاورقی : ( 1 ) سوره انعام ، آيه . 89 ( 2 ) سوره نساء ، آيه 132 : به نقل تفسير " الميزان " بيضاوی در تفسير خود آورده است كه وقتی اين آيه نازل شد پيغمبر دست به پشت سلمان‏ گذاشت و گفت آنها قوم اين هستند
( 3 ) سوره محمد ( ص ) ، آيه آخر

نيز امام صادق عليه السلام فرمود : " اين امر ، يعنی پشت كردن مردم‏ عرب بر قرآن ، تحقق پيدا كرد و خداوند به جای آنها موالی يعنی ايرانيان را فرستاده و آنها از جان و دل اسلام را پذيرفتند " ( 1 )
باری مقصود ما فعلا اين نيست كه بگوييم آن قوم ديگر ايرانيان بودند و يا غير ايرانيان ، بلكه اين را می‏خواهيم بگوييم كه از نظر اسلام قوم عرب‏ و غير عرب از نظر قبول يا رد اسلام مساوی بودند ، و حتی عربها به خاطر بی‏ اعتناييهايی كه به اسلام می‏كردند ، كرارا مورد سرزنش واقع می‏شدند ، اسلام‏ می‏خواهد به اعراب بفهماند كه آنها چه ايمان بياورند و چه نياورند ، اين‏ دين پيشرفت خواهد كرد ، زيرا اسلام دينی نيست كه تنها برای قوم مخصوصی‏ آمده باشد
مطلب ديگری كه در اينجا خوب است تذكر داده شود اين است كه اين امر يعنی خروج يك عقيده ، يك فكر ، يك دين و يك مسلك از مرزهای محدود ، و نفوذ در مرزها و مردم دور دست اختصاص به اسلام ندارد ، همه اديان‏ بزرگ جهان ، بلكه مسلكهای بزرگ جهان ، آن اندازه كه در سرزمينهای ديگر مورد استقبال قرار گرفته‏اند در سرزمين اصلی كه از آنجا ظهور كرده اند مورد استقبال قرار نگرفته‏اند . مثلا حضرت مسيح در فلسطين منطقه ای از مشرق زمين به دنيا آمد و اكنون در مغرب زمين بيش از مشرق ، مسيحی وجود دارد . اكثريت عظيم مردم اروپا و آمريكا مسيحی هستند ، آنها حتی از لحاظ قاره و منطقه نيز با حضرت مسيح جدا هستند ، بر عكس خود مردم فلسطين يا مسلمانند يا يهودی ، اگر مسيحی وجود داشته باشد بسيار كم است .

پاورقی : ( 1 ) رجوع شود به مجمع البيان

آيا مردم‏ اروپا و آمريكا نسبت به دين مسيح احساس بيگانگی می‏كنند
من نمی دانم چرا خود اروپائيان كه القا كننده اين افكار تفرقه انداز هستند هرگز درباره خودشان اينجور فكر نمی كنند و فقط به ابزارهای‏ استعماريشان اين افكار را تلقين می‏كنند ؟ اگر اسلام برای ايرانی بيگانه است ، مسيحيت‏ نيز برای اروپايی و آمريكايی بيگانه است
علت روشن است ، آنها احساس كرده اند كه در سرزمينهای شرقی و اسلامی‏ فقط اسلام است كه به صورت يك فلسفه مستقل زندگی ، به مردم آنجا روح‏ استقلال و مقاومت می‏دهد ، اگر اسلام نباشد چيز ديگرش كه بتواند با انديشه‏های استعماری سياه و سرخ مبارزه كند وجود ندارد
بودا ، نيز چنانكه می‏دانيم در هند متولد شد ، اما ميليونها نفر از مردم‏ چين و سرزمينهای ديگر به آيين وی گرويده‏اند
زرتشت اگر چه آيينش توسعه پيدا نكرد و از حدود ايران خارج نشد ، ولی‏ با اين همه ، مذهب زرتشتی در بلخ بيشتر رواج يافت تا آذربايجان كه‏ می‏گويند ، مهد زرتشت بوده است
مكه نيز كه مهد پيغمبر اسلام بود در آغاز اين دين را نپذيرفت ولی مدينه‏ كه فرسنگها از اين شهر فاصله داشت از آن استقبال كرد
از اين بحث در مذاهب خارج می‏شويم ، و مرامها و مسلكها را در نظر می‏گيريم ، معروفترين و نيرومندترين مسلك اصطلاحی ، در دنيای امروز " كمونيسم " است
كمونيسم در كجا پيدا شد و از چه مغزی تراوش كرد و چه ملتهايی آن را پذيرفتند ؟ " كارل ماركس " و " فردريك انگلس " دو نفر آلمانی‏ بودند كه پايه كمونيسم امروز را ريختند . كارل ماركس اواخر عمر خود را در انگلستان گذراند ، پيش بينی خود ماركس اين بود ، كه مردم انگلستان‏ قبل از ساير ملتها به كمونيسم خواهند گرويد ، ولی ملت آلمان و ملت‏ انگلستان زير بار اين مرام نرفتند و مردم روسيه شوروی آن را پذيرفتند
ماركس هم پيش بينی نمی‏كرد كه فكر او بجای آلمان و انگلستان در كشور دور افتاده شوروی و يا چين رواج يابد
يعنی ای مردم ، ما همه شما را از يك مرد و يك زن آفريديم و شما را گروهها و قبيله ها قرار داديم تا به اين وسيله يكديگر را بشناسيد
گراميترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست .

( 2 ) سوره حجرات ، آيه . 13

اين آيه و بيانات و تأكيد رسول اكرم صلی الله عليه و آله و طرز رفتار آن حضرت با غير اعراب و نيز قبايل مختلف عرب راه اسلام را كاملا مشخص كرد
بعدها كه در اثر تسلط امويان و سياست ضد اسلامی آنها ، عده‏ای از اعراب‏ عنصر عربيت را پيش كشيدند و آتش تعصبات قومی و نژادی را بر افروختند ، ساير اقوام مسلمانان بالخصوص بعضی از ايرانيان به مبارزه بانها برخاستند و شعار اين دسته ، آيه فوق بود و خود را " اهل تسويه " يعنی‏ طرفدار مساوات می‏نامند و به مناسبت كلمه " شعوبا " كه در آيه مزبور آمده است ، خود را " شعوبی " می‏خواندند مطابق تفسير بعضی از مفسرين و روايت امام صادق عليه السلام ، مقصود از كلمه " قبايل " واحدهايی نظير واحد عربی است كه به صورت قبيله زندگی ميكنند و مقصود از كلمه " شعوب‏ " واحدهای ملی است كه به صورت يك واحد بزرگتر زندگی می‏كنند
بنابراين وجه اينكه شعوبيه خود را به اين نام خوانده‏اند روشن است و اين‏ خود می‏رساند كه نهضت شعوبی يك نهضت ضد تعصب عربی و يك نهضت طرفداری‏ از اصول اسلامی بوده است ، لااقل اساس اين نهضت چنين بوده است . اگر احيانا افراد معدودی كار خود را به ضديت با اسلام كشانده باشند دليل بر ضد اسلامی بودن شعوبيان نمی‏شود ( 1 )
به اعتراف همه مورخين حضرت رسول اكرم صلی الله عليه و آله در مواقع‏ زياد اين جمله را تذكر ميداد : « ايها الناس كلكم لادم و آدم من تراب لا فضل لعربی علی عجمی الا بالتقوی » ( 2 ) يعنی همه شما فرزندان آدم هستيد و آدم از خاك آفريده شده است ، عرب نمی تواند بر غير عرب دعوی برتری كند مگر به پرهيزكاری
پيغمبر اكرم در روايتی افتخار به اقوام گذشته را يك چيز گندناك‏ می‏خواند و مردمی را كه بدينگونه از كارها خود را مشغول می‏كنند به " جعل‏ " تشبيه می‏كند ، اصل روايت چنين است : " « ليد عن رجال فخرهم باقوام‏ ، انما هم فحم من فحم جهنم .

پاورقی : ( 1 ) درباره شعوبيه و عكس العمل افراطی برخی از آنان در مقابل نژاد پرستی اعراب پس از اين توضيحاتی خواهيم داد
( 2 ) تحف العقول ص 34 و سيره ابن هشام‏ج 2 ص . 414

او ليكونن اهون علی الله من الجعلان التی‏ تدفع بانفها النتن » " ( 1 )
يعنی آنانكه بقوميت خود تفاخر می‏كنند اين كار را رها كنند و بدانند كه‏ آن مايه های افتخار ، جز ذغال جهنم نيستند و اگر آنان دست از اين كار نكشند نزد خدا از جعلهايی كه كثافت را با بينی خود حمل می‏كنند پستتر خواهند بود
پيغمبر اكرم صلی الله عليه و آله و سلم سلمان ايرانی و بلال حبشی را همان گونه با آغوش باز می‏پذيرفت كه فی المثل ابوذر غفاری و مقداد بن‏ اسود كندی و عمار ياسر را . و چون سلمان فارسی توانسته بود گوی سبقت را از ديگران بر بايد به شرف « سلمان منا اهل البيت » ( 2 ) نائل شد
رسول اكرم صل الله عليه و آله همواره مراقبت می‏كرد كه در ميان مسلمين‏ پای تعصبات قومی كه خواه ناخواه عكس العمل هايی در ديگران ايجاد می‏كرد به ميان نيايد

پاورقی : ( 1 ) سنن ابی داودج 2 ص . 624 ( 2 ) سفينة البحار مادش " سلم "

در جنگ " احد " جوانی ايرانی در ميان مسلمين بود ، اين جوان مسلمان‏ ايرانی پس از آنكه ضربتی به يكی از افراد دشمن وارد آورد از روی غرور گفت " خذها و انا الغلام الفارسی " ، يعنی اين ضربت را از من تحويل‏ بگير كه منم يك جوان ايرانی پيغمبر اكرم احساس كرد كه هم اكنون اين سخن‏ تعصبات ديگران را بر خواهد انگيخت ، فورا به آن جوان فرمود كه چرا نگفتی منم‏ يك جوان انصاری ( 1 ) يعنی چرا به چيزی كه به آيين و مسلك مربوط است‏ افتخار نكردی و پای تفاخر قومی و نژادی را به ميان كشيدی
در جای ديگر پيغمبر اكرم فرمود : « الا ان العربية ليست باب والد و لكنها لسان ناطق فمن قصر به عمله لم يبلغ به حسبه » ، يعنی عربيت پدر كسی به شمار نمی رود و فقط زبان گويايی است ، آنكه عملش نتواند او را به جايی برساند حسب و نسبش هم او را به جايی نخواهد رساند
در روضه كافی می‏نويسد : " روزی سلمان فارسی در مسجد پيغمبر نشسته بود ، عده ای از اكابر اصحاب نيز حاضر بودند ، سخن از اصل و نسب به ميان‏ آمد هر كسی درباره اصل و نسب خود چيزی می‏گفت و آن را بالا می‏برد ، نوبت‏ به سلمان رسيد ، به او گفتند تو از اصل و نسب خودت بگو ، اين مرد فرزانه تعليم يافته و تربيت شده اسلامی به جای اينكه از اصل و نسب و افتخارات نژاد سخن به ميان آورد ، گفت : " انا سلمان بن عبدالله " ، من نامم سلمان است و فرزند يكی از بندگان خدا هستم ، " كنت ضالا فهد انی الله عزوجل بمحمد " گمراه بودم و خداوند بوسيله محمد مرا راهنمايی‏ كرد " و كنت عائلا فاغنانی الله بمحمد " فقير بودم و خداوند به وسيله‏ محمد مرا بی نياز كرد ، " و كنت مملوكا فاعتقنی الله بمحمد " ، برده‏ بودم و خداوند به وسيله محمد مرا آزاد كرد . اين است اصل و نسب و حسب‏ من . در اين بين رسول خدا وارد شد و سلمان گزارش جريان را به عرض آن حضرت‏ رساند و رسول اكرم رو كرد به آن جماعت كه همه از قريش بودند و فرمود : "²يا معشر قريش ان حسب الرجل دينه ، و مروئته خلقه ، و اصله عقله »"
يعنی ای گروه قريش ، خون يعنی چه ؟ نژاد يعنی چه ؟ نسب افتخار آميز هر كس دين اوست .

پاورقی : ( 1 ) سنن ابی داودج 2 ص . 625

مردانگی هر كس عبارت است از خلق و خوی و شخصيت و كاراكتر او ، اصل و ريشه هر كس عبارت است از عقل و فهم و ادراك او چه‏ ريشه و اصل نژادی بالاتر از عقل ! ؟
يعنی به جای افتخار به استخوانهای پوسيده گنديده : به دين و اخلاق و عقل‏ و فهم و ادراك خود افتخار كنيد
راستی ، بينديشيد ، ببينيد سخنی عاليتر و منطقی تر از اين می‏توان ادا كرد ؟ ! تاكيدات رسول اكرم درباره بی اساس بودن تعصبات قومی و نژادی ، اثر عميقی در قلوب مسلمانان بالاخص مسلمانان غير عرب گذاشت . به همين دليل‏ هميشه مسلمانان اعم از عرب و غير عرب اسلام را از خود می‏دانستند نه‏ بيگانه و اجنبی ، و بهمين جهت مظالم و تعصبات نژادی و تبعيضات خلفای‏ اموی نتوانست مسلمانان غير عرب را به اسلام بدبين كند ، همه می‏دانستند حساب اسلام از كارهای خلفا جداست و اعتراض آنها بر دستگاه خلافت هميشه‏ بر اين اساس بود كه چرا به قوانين اسلامی عمل نمی شود ؟
next page

fehrest page

back page