next page

fehrest page

back page

طبقه سی و سوم

اين طبقه ، طبقه اساتيد خود ما هستند ، ما به ملاحظاتی از ترجمه اين‏ طبقه در حال حاضر خودداری می‏كنيم و به وقت ديگر و فرصت مناسبتری موكول‏ می‏كنيم
اين طبقه‏بندی ، نظر به اينكه اولين‏بار است كه صورت می‏گيرد و تاكنون‏ نديده‏ايم كسی ديگر به اين شكل بررسی كرده باشد ، طبعا خالی از نقص‏ نخواهد بود . اولين نقص اينست كه جامع نيست . افراد بسياری از قلم‏ افتاده‏اند يا خود از قلم انداخته‏ايم . زيرا غرض ذكر همه حكما يا حكيم‏ مشربان دوره اسلامی نيست . جمع‏آوری همه آنها كار آسانی نيست . قصد ما تنها متوجه افرادی است كه تأثير روشنی از راه تأليف ، يا تدريس و تربيت شاگردان در نسل بعدی داشته و پرچمدار اين فن بوده و در ادامه و استمرار اين بخش عظيم فرهنگی اسلامی نقش مثبتی داشته‏اند . در پايان ، يادآوری نكاتی را لازم می‏دانيم : 1 - اين طبقه‏بندی مانند هر طبقه‏بندی ديگر تقريبی است . هر چند با معيار استادی و شاگردی ، انجام يافته . ما می‏دانيم كه افرادی كه از يك‏ استاد استفاده می‏كنند اگر آن استاد سالها به كار تدريس پرداخته باشد ، صد درصد همزمان و هم دوره نيستند . معمولا كهنسالان يك طبقه نوعی تقدم نسبت به‏ جوانسالان آن طبقه دارند
مثلا حاجی سبزواری را به اعتبار اينكه شاگرد ملا اسماعيل اصفهانی بوده و او شاگرد ملاعلی نوری بوده است ، با ميرزای جلوه و حكيم قمشه‏ای كه آنها نيز شاگرد شاگردان نوری بوده‏اند هم طبقه شمرديم . در صورتی كه حاجی از كهنسالان اين طبقه است و مختصری خودنوری را درك كرده و در سال 1289 درگذشته ، اما ميرزای جلوه از جوانسالان اين طبقه است و تا سال 1314 حيات داشته و خود در ابتداء قصد داشته از محضر حكيم سبزواری در سبزوار استفاده كند
2 - از نيمه اول قرن سوم كه تاريخ فلاسفه دوره اسلامی آغاز می‏شود ، تا پايان قرن چهارم دوره ترجمه است . در اين دوره بسياری از فيلسوفان ، مترجم بوده‏اند و بسياری از مترجمان ، خود فيلسوف بوده‏اند . البته‏ مترجمانی هم بوده‏اند كه فيلسوف نبوده‏اند و يا فيلسوفانی كه مترجم‏ نبوده‏اند . دوره ترجمه از دوره تأليف و تحقيق مجزا نيست ، چنان نيست‏ آنچنانكه بعضی گمان كرده‏اند در دوره اسلامی يك قرن يا دو قرن منحصرا به‏ ترجمه مشغول بوده‏اند بعدها افراد صاحب نظر كه آنها را فيلسوف می‏ناميم‏ ظهور كرده باشند . بلكه همزمان با ترجمه‏های اوليه ، صاحب نظری كم‏نظير به‏ نام يعقوب بن اسحاق كندی پيدا شد ، فيلسوفانی تربيت كرد و اين رشته‏ ادامه يافت . الكندی همزمان است با مترجمانی از قبيل حنين بن اسحاق‏ عبادی و عبدالمسيح حمصی و تقدم زمانی دارد بر بسياری از مترجمين از قبيل‏ ثابت بن قره و غيره
3 - مترجمين ، غالبا يهودی يا مسيحی يا صابئی بوده‏اند ، كمتر مترجم‏ مسلمان در ميان آنها می‏يابيم همچنانكه مترجم زردشتی پيدا نمی‏شود . از ميان مترجمان تنها عبدالله بن مقفع است كه احتمالا می‏توان گفت زردشتی‏ بوده است ، ولی او هم زردشتی نبوده ، مانوی بوده و به علاوه بعد مسلمان شد . ولی فيلسوفان و صاحب نظران اين دوره كه از خود انديشه‏ای داشته‏اند همه مسلمانند ما حتی‏ يك فيلسوف صاحب نظر غير مسلمان پيدا نميكنيم . و اين خود از نظر تحليل‏ علمی و جامعه شناسی قابل مطالعه است
4 - در دوره بعد از دوره ترجمه ، تا قرن ششم و هفتم ، ( و تا اندازه‏ای‏ در دوره ترجمه ) اكثريت قريب به اتفاق فلاسفه ، ضمن اينكه فيلسوفند ، در فن پزشكی مهارت دارند . همچنانكه بوعلی هم فيلسوف است و هم پزشك ، در بسياری از آنها پزشكی بر فلسفه غلبه دارد
اين دوره كه دوره ( فيلسوف پزشكی ) است ، مسلمان و يهودی و مسيحی‏ شركت دارند . از صابئيان در اين دوره ، برخلاف دوره ترجمه ، خبری نيست‏ . در اين دوره ما به پزشكان بلند قدر مسيحی يا يهودی زياد برمی‏خوريم كه‏ ضمنا فيلسوف هم هستند ولی به فيلسوف بلند قدری از يهوديان يا مسيحيان‏ برنمی‏خوريم
مثلا ابوالفرج بن الطيب كه معاصر ابن سينا است از نظر پزشكی در مرتبه‏ای است كه ابن‏سينا آن را می‏ستايد . ولی در فلسفه بهيچوجه مورد توجه‏ ابن سينا و غير ابن سينا نبوده است . ابوالبركات بغدادی و حتی ابوالخير حسن بن سوار ، می‏توانند استثنائی از اين جهت به شمار روند ، زيرا ابوالبركات يك فيلسوف صاحب نظر يهودی بود و ابوالخير يك فيلسوف‏ مسيحی . ولی چنانكه می‏دانيم اين دو نيز بر دين اولی باقی نماندند و هر دو آخر كار مسلمان شدند . اين آمارها می‏تواند موضوع مطالعه جالبی از نظر جامعه شناسی باشد . كه مثلا در طبقه ( مترجمان فيلسوف و فيلسوفان مترجم ) فيلسوفان صاحب نظر همه مسلمانند و يا در طبقه پزشكان فيلسوف و فيلسوفان‏ پزشك ، فيلسوفان صاحب نظر همه مسلمانند و غير مسلمانان با اينكه پزشكان‏ بسيار عاليقدر دارند ، فيلسوف صاحب‏نظر ندارند . اين ، دليل اينست كه‏ روح اسلامی با تعقلات فلسفی از ساير روحهای حاكم بر مذاهب ديگر سازگارتر است
از همه جالب‏تر اينكه در طول تاريخ تقريبا 12 قرنی فلسفه و پزشكی دوره‏ اسلامی ، نه به يك فيلسوف زردشتی بر می‏خوريم و نه به يك پزشك زردشتی ، ( و ظاهرا از اين قبيل است جمع رياضيدانان ) بديهی است كه همچنانكه‏ يهوديان و مسيحيان می‏توانسته‏اند در اين نهضت علمی و فرهنگی و فلسفی‏ شركت كنند و سهيم باشند زردشتيان هم می‏توانستند شركت كنند ، ولی شركت‏ نكرده‏اند . همچنانكه در دوران قبل از اسلام هم شركتی در فرهنگ جهانی‏ نداشته‏اند . در دوران قبل از اسلام ايرانيانی كه مشعلدار علم و فرهنگ‏ بوده‏اند ، مسيحی و يا يهودی و يا صابئی بوده‏اند و همانها هستند كه دانشگاه جنديشاپور را اداره می‏كرده‏اند
در دوره اسلامی در ميان فلاسفه تنها بهمنيار بن مرزبان آذربايجانی است‏ كه زردشتی بود ولی او هم بعد مسلمان شد ، و در ميان پزشكان تنها علی بن‏ عباس اهوازی معروف به ابن المجوسی است كه پزشك عاليقدری است ، ولی‏ او هم همچنانكه ادوارد براون در طب اسلامی و ديگران گفته‏اند ، و به علاوه‏ نامش گواهی می‏دهد نياكانش زردشتی بوده‏اند نه خودش
حقيقت اينست كه روح زردشتی‏گری به صورتی بوده ( ياد آورده بودند ) كه‏ به هيچوجه با علم و فلسفه سازگار نبوده و اگر احيانا افرادی زنجير را پاره می‏كرده‏اند و به علوم می‏گراييده‏اند ، زردشتی‏گری را بدرود می‏گفته‏اند
5 - در ميان فلاسفه مسلمان ، اكثريت با فلاسفه شيعه است ، فلاسفه غير شيعی به استثنای فيلسوفان اندلس كه از محيط و انديشه تشيع دور بوده‏اند ، اكثريت قريب به اتفاق تمايل شيعی دارند . اين نيز می‏تواند دليل بر مطلبی باشد و آن اينكه عقل شيعی از اول عقل فلسفی بوده است . ما در كتاب سيری در نهج‏البلاغه درباره اين مطلب بحث كرده‏ايم ( 1 ) بحث بيشتر ، فرصت بيشتری می‏خواهد

پاورقی : ( 1 ) سيری در نهج‏البلاغه صفحات 40 - . 44

6 - ايرانيان در قسمت فلسفه و حكمت از مجموعه فرهنگ اسلامی كه ايرانی‏ و غير ايرانی در آن شركت داشته‏اند نسبت به غير ايرانيان اكثريت قاطع‏ دارند خصوصا در قرون متأخرتر ، يعنی از دوره مغول به بعد ، و بالاخص از قرن دهم به بعد كه ايران يكسره شيعه می‏شود ، فلسفه اسلامی مختص ايران‏ است . ايرانيان فلسفه اسلامی را آغاز نكردند . اولين فيلسوف اسلامی عرب‏ است . ولی پس از آشنائی با فلسفه بيش‏از هر قوم ديگر به آن چسبيدند
بعقيده ما اين جهت دو ريشه دارد يكی اينكه عقليت ايرانی علی‏رغم‏ ممانعتهای زردشتی قبل از اسلام ، عقليت فلسفی است . ديگر نفوذ تشيع در ايران است . اگر از فلاسفه ايرانی كه از نظر نژاد ، عرب يا ترك يا نژاد ديگرند صرف نظر كنيم از قبيل فخرالدين رازی ، جلال‏الدين دوانی ، صدرالدين‏ دشتكی ، غياث‏الدين دشتكی و عده ديگر ، فلاسفه غير ايرانی به نسبت بسيار اندكند . فلاسفه غير ايرانی يا غير مسلمانند و آنها گروهی از پزشكان‏ فيلسوف مصر و شام و اندلس و غيره‏اند و يا مسلمانان غير ايرانيند از قبيل ابن هيثم بصری مصری ، ابوالبركات بغدادی ، علی بن رضوان مصری ، كندی ، ابن رشد ، ابن طفيل ، ابن الصائغ ، قطب الدين مصری ، كمال‏الدين‏ يونس موصلی و احتمالا فارابی كه عددشان زياد نيست
7 - مركز تعليم و تعلم فلسفه ، قبل از ابن سينا ، بغداد بود . ابن‏سينا مركزيت را به ايران منتقل كرد ، ابن سينا اساسا به بغداد نرفت ، بلكه‏ او در فلسفه استاد نداشته است . اندكی منطق پيش استاد خوانده است
نبوغ و شهرت ابن‏سينا از اطراف و اكناف ، طالبان حكمت را به سوی او و مطالعه كتبش كشانيد . كتابهايش ناسخ كتب پيشينيان شد ، اساتيد كتابهای‏ او فقط در ايران پيدا می‏شدند و از ايران به خارج ايران گسترش پيدا كرد
با نفوذ انديشه‏های ابن‏سينا و بی‏رقيب بودن كتابهايش و ايرانی بودن‏ شاگردانش كه متخصصان آن كتب بودند . بغداد از مركزيت افتاد . البته در بغداد كتب فلسفه و از آن جمله كتب ابن سينا تدريس می‏شد ولی ديگر آن مركزيت پيش را نداشت
بعدها وسيله ابوالعباس لوكری شاگرد شاگرد ابن سينا حوزه فلسفه كه در زمان ابن سينا ، قسمتهای مركزی و احيانا جنوبی ايران بود ، تا خراسان‏ گسترش يافت
8 - با آمدن مغول ، از يك طرف ، و حملات امثال غزالی از طرف ديگر ، بساط فلسفه از غير ايران كم و بيش برچيده شد ، در ايران شعله كمی باقی‏ بود ، ولی تدريجا همين شعله ضعيف رو به قوت نهاد . اين كار بيشتر در حوزه فارس صورت گرفت ، با طلوع دولت صفويه و نهضت جديد علمی و فلسفی‏ در اصفهان ، بار ديگر وسيله ميرداماد و صدرالمتألهين فلسفه رونق جديدی‏ يافت
9 - از زمان صفويه به اين طرف كه فلسفه اسلامی در انحصار شيعيان ايرانی‏ قرار می‏گيرد همه نواحی ايران به نسبت متساوی سهيم نيستند
بعضی منطقه‏ها ، با اينكه در علوم نقلی سهم قابل توجهی دارند ، در علوم‏ عقلی يا سهمی ندارند و يا سهم قابل توجهی ندارند . خوزستان با اينكه در ادب و حديث و فقاهت سهم مهمی دارد ، در فلسفه و حكمت و علوم عقلی‏ سهمی ندارد ، همچنين استان سيستان و بلوچستان . ابوسليمان منطقی سجستانی‏ را بايد يك استثنا در منطقه سيستان شمرد ، بعضی استانها سهم اندكی دارند مثل آذربايجان . از آذربايجان بهمنيار ، شمس‏الدين خسروشاهی ، ملارجبعلی ، ملاحسين اردبيلی و آقاعلی حكيم زنوزی و در عصر ما علامه طباطبائی را بايد نام برد ، ولی بعضی ديگر از ايالات و استانهای ايران سهم بيشتری دارند از قبيل خراسان ، اصفهان ، فارس . .
آنچه ممكن است غيرمنتظره تلقی شود اينست كه بيشترين سهم را در علوم‏ عقلی از زمان ميرداماد تا عصر ما ، شمال ايران ، يعنی گيلان و مازندران و گرگان دارد . در حدود سی‏نفر از معاريف اساتيد فلسفه از اين ناحيه‏اند و در ميان آنها فيلسوفان بسيار بزرگ و نامداری وجود دارند از قبيل‏ ميرداماد ، ملا اسماعيل خاجوئی ، آقا محمد بيدآبادی ، ملاعلی نوری ، ميرفندرسكی . عبدالرزاق لاهيجی‏ ملا محمد جعفر لنگرودی و غير هم . اين گروه اگر چه مركز تحصيل يا تدريسشان‏ اصفهان بوده است ، ولی خودشان از شمال ايرانند
10 - طبقات فلاسفه ، به ترتيبی كه ما بدست آورده‏ايم ، يك سلسله منظم‏ و مرتب و بدون وقفه است و نشانه يك فرهنگ مستمر است . همچنانكه نظير آنرا در فقه و حديث و عرفان و ادبيات و حتی رياضيات می‏توانيم ارائه‏ دهيم
از نظر استاد و شاگردی ، فقط در دو نقطه است كه به نقطه مجهول می‏رسيم‏ يكی در ملااسماعيل خاجوئی كه زمانش مقارن با فتنه افغان است ، نه خودش‏ و نه ديگران ( در حدودی كه ما بدست آورده‏ايم ) از اساتيد او ياد نكرده‏اند . و ديگر در فخرالدين سماكی استاد ميرداماد است كه اساتيد او را نمی‏شناسيم ( 1 )
البته در اين دو نقطه وقفه‏ای پيدا نشده است ، تسلسل استاد و شاگرد بهم‏ نخورده است بلكه فعلا بر ما مجهول است . شايد بعدها بدست آيد . اگر از اين دو نقطه مجهول صرف نظر كنيم ، می‏توانيم سلسله اساتيد خود را تا بوعلی مشخص كنيم و اگر شيخ بهايی را به عنوان استاد فلسفه بپذيريم ، يكی‏ از دو نقطه ابهام برطرف می‏شود يعنی از طريق شيخ بهايی و استادش‏ ملاعبدالله يزدی نه از طريق ميرداماد تا بوعلی سلسله استاد و شاگردی مشخص‏ است
بوعلی شخصا وضع ديگری دارد ، او اساسا استاد فلسفه نداشته است‏ استفاده‏اش صرفا از كتب ديگران بوده است
11 - نه تنها بوعلی در فلسفه استاد نداشته است و با مطالعه كتب‏ ديگران فيلسوف شده است ، فارابی و الكندی كه دو سرسلسله ديگر هستند ، نيز ، استاد فلسفه نداشته‏اند
تاريخ از هيچ فيلسوفی به عنوان استاد الكندی ياد نمی‏كند ، بلكه اساسا در آنوقت فيلسوفی در محيط الكندی وجود نداشته است لهذا ، فيلسوفی‏ الكندی از شخص خودش آغاز می‏شود .

پاورقی : ( 1 ) خوشبختانه در مورد فخرالدين سماكی اخيرا به دست آمد كه شاگرد غياث‏الدين منصور بوده است رجوع شود به صفحه 585 همين كتاب ( پاورقی ) بنابراين ، اين نقطه مجهول تبديل به معلوم شد . اميدواريم با همكاری‏ فضلاءمتتبع به استاد يا اساتيد خواجوئی نيز دست يا بيم و نقطه مجهولی از اين جهت باقی نماند

فارابی نيز فقط منطق را نزد استاد ( يوحنابن حيلان ) خوانده است قبلا گفتيم اينكه می‏گويند فارابی شاگرد ابوبشر متی بوده است اساس درستی ندارد
عليهذا مسلمين ، از نظر كتب فلسفی مديون و رهين غير مسلمانانند ، نه‏ از نظر معلم فلسفه
اكنون نوبت آن است كه به خدمات ايرانيان در رشته عرفان و تصوف‏ بپردازيم

عرفان و تصوف

يكی از علومی كه در دامن فرهنگ اسلامی زاده شد و رشد يافت و تكامل‏ پيدا كرد علم عرفان است
درباره عرفان از دو جنبه می‏توان بحث و تحقيق كرد : يكی از جنبه‏ اجتماعی و ديگر از جنبه فرهنگی
عرفا با ساير طبقات فرهنگی اسلامی از قبيل مفسرين ، محدثين ، فقهاء ، متكلمين ، فلاسفه ، ادبا ، شعرا . . . يك تفاوت مهم دارند و آن اينكه‏ علاوه بر اينكه يك طبقه فرهنگی هستند و علمی به نام عرفان به وجود آوردند و دانشمندان بزرگی در ميان آنها ظهور كردند و كتب مهمی تأليف كردند ، يك فرقه اجتماعی در جهان اسلام به وجود آوردند با مختصاتی مخصوص به خود . برخلاف ساير طبقات فرهنگی از قبيل فقهاء و حكماء و غير هم كه صرفا طبقه فرهنگی هستند و يك فرقه مجزا از ديگران به شمار نمی‏روند اهل عرفان‏ هرگاه با عنوان فرهنگی ياد شوند با عنوان عرفا ) و هر گاه با عنوان‏ اجتماعی‏شان ياد شوند غالبا با عنوان ( متصوفه ) ياد می‏شوند
عرفا و متصوفه هر چند يك انشعاب مذهبی در اسلام تلقی نمی‏شوند ، و خود نيز مدعی چنين انشعابی نيستند و در همه فرق و مذاهب اسلامی حضور دارند
در عين حال يك گروه وابسته و به هم پيوسته اجتماعی هستند . يك سلسله‏ افكار و انديشه‏ها و حتی آداب مخصوص در معاشرتها و لباس پوشيدنها و احيانا آرايش سر و صورت و سكونت در خانقاهها و غيره به آنها به عنوان‏ يك فرقه مخصوص مذهبی و اجتماعی رنگ مخصوص داده و می‏دهد . و البته‏ همواره خصوصا در ميان شيعه عرفائی بوده و هستند كه هيچ امتياز ظاهری با ديگران ندارند و در عين حال عميقا اهل سير و سلوك عرفانی می‏باشند . و در حقيقت عرفای حقيقی اين طبقه‏اند ، نه گروههائی كه صدها آداب از خود اختراع كرده و بدعتها ايجاد كرده‏اند
ما در اين بحثهای تاريخی به جنبه اجتماعی و فرقه‏ای ، و در حقيقت به‏ البته توحيدی كه از نظر عارف ، قله منيع انسانيت به شمار می‏رود و آخرين مقصد سير و سلوك عارف است ، با توحيد مردم عامی ، و حتی با توحيد فيلسوف ، يعنی اينكه واجب‏الوجود يكی است نه بيشتر ، از تا آسمان‏ متفاوت است . توحيد عارف ، يعنی موجود حقيقی منحصر به خدا است ، جز خدا هر چه هست ( نمود ) است نه ( بود ) توحيد عارف يعنی جز خدا هيچ‏ نيست . توحيد عارف ، يعنی طی طريق كردن و رسيدن به مرحله جز خدا هيچ‏ نديدن اين مرحله از توحيد را مخالفان عرفا تأييد نمی‏كنند و احيانا آنرا كفر و الحاد می‏خوانند . ولی عرفا معتقدند كه توحيد حقيقی همين است و ساير مراتب توحيد خالی از شرك نيست . از نظر عرفا رسيدن به اين مرحله‏ كار عقل و انديشه نيست ، كار دل و مجاهده و سير و سلوك و تصفيه و تهذيب نفس است
به هر حال اين بخش از عرفان ، بخش عملی عرفان است ، از اين نظر مانند علم اخلاق است كه درباره ( چه بايد ) ها بحث می‏كند با اين تفاوت‏ كه : اولا عرفان درباره روابط انسان با خودش و با جهان و با خدا بحث می‏كند و عمده نظرش درباره روابط انسان با خدا است و حال آنكه همه سيستمهای‏ اخلاقی ضرورتی نمی‏بينند كه درباره روابط انسان با خدا بحث كنند ، فقط سيستمهای اخلاقی مذهبی اين جهت را مورد عنايت و توجه قرار می‏دهند
ثانيا سير و سلوك عرفانی ، همچنانكه از مفهوم اين دو كلمه پيدا است‏ پويا و متحرك است ، برخلاف اخلاق كه ساكن است . يعنی در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصدی و از منازل و مراحلی كه بترتيب سالك بايد طی‏ كند تا به سرمنزل نهائی برسد . از نظر عارف واقعا و بدون هيچ شائبه مجاز ، برای انسان صراط وجود دارد و آن صراط را بايد به‏پيمايد و مرحله به‏ مرحله و منزل به منزل طی نمايد ، رسيدن به منزل بعدی بدون گذر كردن از منزل قبلی ناممكن است
لهذا از نظر عارف ، روح بشر مانند يك گياه و يا يك كودك است و كمالش در نمو و رشدی است كه طبق نظام مخصوص بايد صورت گيرد ، ولی در اخلاق صرفا دهد . همچنانكه در بخش اول ، با اخلاق تفاوتهائی داشت ، در اين بخش با فلسفه تفاوتهائی دارد

عرفان و اسلام

عرفان هم در بخش عملی و هم در بخش نظری ، با دين مقدس اسلام ، تماس‏ و اصطكاك پيدا می‏كند ، زيرا اسلام مانند هر دين و مذهب ديگر ، و بيشتر از هر دين و مذهب ديگر ، روابط انسان را با خدا و جهان و خودش بيان‏ كرده و هم به تفسير و توضيح هستی پرداخته است . قهرا اينجا اين مسأله‏ طرح می‏شود كه ميان آنچه عرفان عرضه می‏دارد با آنچه اسلام بيان كرده است‏ چه نسبتی برقرار است
البته عرفای اسلامی هرگز مدعی نيستند كه سخنی ماوراء اسلام دارند ، و از چنين نسبتی سخت تبری می‏جويند . برعكس ، آنها مدعی هستند كه حقايق‏ اسلامی را بهتر از ديگران كشف كرده‏اند و مسلمان واقعی آنها می‏باشند
عرفا چه در بخش عملی و چه در بخش نظری همواره به كتاب و سنت و سيره‏ نبوی و ائمه و اكابر صحابه استناد می‏كنند
ولی ديگران درباره آنها نظريه‏های ديگری دارند و ما به ترتيب آن‏ نظريه‏ها را ذكر می‏كنيم
الف - نظريه گروهی از محدثان و فقهاء اسلامی به عقيده اين گروه ، عرفا عملا پای‏بند به اسلام نيستند و استناد آنها به كتاب و سنت صرفا عوامفريبی و برای جلب قلوب مسلمانان است و عرفان اساسا ربطی به اسلام‏ ندارد
ب - نظريه گروهی از متجددان عصر حاضر اين گروه كه با اسلام ميانه خوبی‏ ندارند ، و از هر چيزی كه بوی ( اباحيت ) بدهد و بتوان آنرا به عنوان‏ نهضت و قيامی درگذشته عليه اسلام و مقررات اسلامی قلمداد كرد به شدت‏ استقبال می‏كنند ، مانند گروه اول معتقدند كه عرفا عملا ايمان و اعتقادی به‏ اسلام ندارند ، بلكه عرفان و تصوف نهضتی بوده از ناحيه ملل غير عرب بر ضد اسلام و عرب در زير سرپوشی از معنويت
اين گروه با گروه اول در ضديت و مخالفت عرفان با اسلام وحدت نظر دارند و اختلاف نظرشان در اينست كه گروه اول اسلام را تقديس می‏كنند و با تكيه به احساسات اسلامی توده مسلمان ، عرفا را هوو تحقير می‏نمايند ومی‏خواهند به اين وسيله عرفان را از صحنه معارف اسلامی خارج نمايند ، ولی‏ گروه دوم با تكيه به شخصيت عرفا ، كه بعضی از آنها جهانی است ، می‏خواهند وسيله‏ای برای تبليغ عليه اسلام بيابند و اسلام را ( هو ) كنند كه‏ انديشه‏های ظريف و بلند عرفانی در فرهنگ اسلامی ، با اسلام بيگانه است و اين عناصر از خارج وارد اين فرهنگ گشته است . اسلام و انديشه‏های اسلامی‏ در سطحی پائين‏تر از اينگونه انديشه‏ها است . اين گروه مدعی هستند كه استناد عرفا به كتاب و سنت صرفا تقيه و از ترس عوام بوده‏ است ، می‏خواسته‏اند به اين وسيله جان خود را حفظ كنند
ج - نظريه گروه بی‏طرفها از نظر اين گروه ، در عرفان و تصوف ، خصوصا در عرفان عملی ، و بالاخص آنجا كه جنبه فرقه‏ای پيدا می‏كند بدعتها و انحرافات زيادی می‏توان يافت كه با كتاب الله و با سنت معتبر وفق‏ نمی‏دهد . ولی عرفا مانند ساير طبقات فرهنگی اسلامی و مانند غالب فرق‏ اسلامی نسبت به اسلام نهايت خلوص نيت را داشته‏اند . و هرگز نمی‏خواسته‏اند بر ضد اسلام مطلبی گفته و آورده باشند . ممكن است اشتباهاتی‏ داشته باشند همچنانكه ساير طبقات فرهنگی ، مثلا متكلمين ، فلاسفه ، مفسرين‏ ، فقهاء اشتباهاتی داشته‏اند ولی هرگز سوءنيتی نسبت به اسلام در كار نبوده‏ است
مسأله ضديت عرفا با اسلام از طرف افرادی طرح شده كه غرض خاص‏ داشته‏اند يا با عرفان و يا با اسلام . اگر كسی بی‏طرفانه و بی‏غرضانه كتب‏ عرفا را مطالعه كند به شرط آنكه با زبان و اصطلاحات آنها آشنا باشد ، اشتباهات زيادی ممكن است بيابد ولی ترديد هم نخواهد كرد كه آنها نسبت‏ به اسلام صميميت و خلوص كامل داشته‏اند
ما نظر سوم را ترجيح می‏دهيم و معتقديم عرفا سوء نيت نداشته‏اند ، در عين حال لازم است افراد متخصص و وارد در عرفان و در معارف عميق اسلامی‏ بی‏طرفانه درباره مسائل عرفانی و انطباق آنها با اسلام بحث و تحقيق نمايند
مسأله‏ای كه اينجا لازم است مطرح شود اينست كه آيا عرفان اسلامی از قبيل‏ فقه و اصول و تفسير و حديث است يعنی از علومی است كه مسلمين مايه‏ها و ماده‏های اصلی را از اسلام گرفته‏اند و برای آنها قواعد و ضوابط و اصول كشف‏ كرده‏اند ، و يا از قبيل طب و رياضيات است كه از خارج جهان اسلام به‏ جهان اسلام راه يافته است و در دامن تمدن و فرهنگ اسلامی وسيله مسلمين‏ رشد و تكامل يافته است ، و يا شق سومی در كار است ؟ عرفا ، خود شق اول را اختيار می‏كنند و به هيچ وجه حاضر نيستند شق ديگری‏ را انتخاب كنند . بعضی از مستشرقين اصرار داشته و دارند كه عرفان و انديشه‏های لطيف و دقيق عرفانی همه از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه‏ يافته است
گاهی برای آن ريشه مسيحی قائل می‏شوند و می‏گويند افكار عارفانه نتيجه‏ ارتباط مسلمين با راهبان مسيحی است ، و گاهی آنرا عكس‏العمل ايرانيها عليه اسلام و عرب می‏خوانند ، و گاهی آنرا دربست محصول فلسفه نو افلاطونی‏ كه خود محصول تركيب افكار ارسطو و افلاطون و فيثاغورس و گنوسيهای‏ اسكندريه و آراء و عقائد و يهود و مسيحيان بوده است معرفی می‏كنند و گاهی‏ آنرا ناشی از افكار بودائی می‏دانند همچنانكه مخالفان عرفا در جهان اسلام‏ نيز كوشش داشته و دارند كه عرفان و تصوف را يكسره با اسلام بيگانه‏ بخوانند و برای آن ريشه غيراسلامی قائل گردند
نظريه سوم اينست كه عرفان مايه‏های اول خود را ، چه در مورد عرفان عملی‏ و چه در مورد عرفان نظری از خود اسلام گرفته است ، و برای اين مايه‏ها قواعد و ضوابط و اصول بيان كرده است و تحت تأثير جريانات خارج نيز ، خصوصا انديشه‏های كلامی و فلسفی و بالاخص انديشه‏های فلسفی اشراقی قرار گرفته است
اما اينكه عرفا چه اندازه توانسته‏اند قواعد و ضوابط صحيح برای مايه‏های‏ اولی اسلامی بيان كنند ، آيا موفقيتشان در اين جهت به اندازه فقها بوده‏ است يا نه ؟ و چه اندازه مقيد بوده‏اند كه از اصول واقعی اسلام منحرف‏ نشوند و همچنين آيا جريانات خارجی چه اندازه روی عرفان اسلامی تأثير داشته است ؟ آيا عرفان اسلامی آنها را در خود جذب كرده و رنگ خود را به‏ آنها داده و در مسير خود از آنها استفاده كرده است و يا برعكس موج آن‏ جريانات عرفان اسلامی را در جهت مسير خود انداخته است ؟ . . . اينها همه مطالبی است كه جداگانه بايد مورد بحث و دقت قرار گيرد . آنچه مسلم است اينست كه عرفان اسلامی سرمايه اصلی خود را از اسلام گرفته است و بس
طرفداران نظريه اول و كم و بيش طرفداران نظريه دوم مدعی هستند كه اسلام‏ دينی ساده و بی‏تكليف و عمومی فهم و خالی از هرگونه رمز و مطالب غامض و غيرمفهوم و يا صعب‏الفهم است . اساس اعتقادی اسلام عبارت است از توحيد توحيد اسلام يعنی همچنانكه مثلا خانه ، سازنده‏ای دارد متغاير و متمايز از خود ، جهان نيز سازنده‏ای د ارد جدا و منفصل از خود . اساس رابطه انسان‏ با متاعهای جهان از نظر اسلام زهد است زهد يعنی اعراض از متاعهای فانی‏ دنيا برای وصول به نعيم جاويدان آخرت . از اينها كه بگذريم به يك سلسله‏ مقررات ساده عملی می‏رسيم كه فقه متكفل آنها است . از نظر اين گروه آنچه‏ عرفا به نام توحيد گفته‏اند مطلبی است وراء توحيد اسلامی . زيرا توحيد عرفانی عبارت است از وحدت وجود و اينكه جز خدا و شؤون و اسماء و صفات‏ و تجليات او چيزی وجود ندارد . سير و سلوك عرفانی نيز وراء زهد اسلامی‏ است . زيرا در سير و سلوك يك سلسله معانی و مفاهيم طرح ميشود از قبيل‏ عشق و محبت خدا ، فنا در خدا ، تجلی خدا بر قلب عارف كه در زهد اسلامی‏ مطرح نيست . طريقت عرفانی نيز امری است وراء شريعت اسلامی ، زيرا در آداب طريقت مسائلی طرح می‏شود كه فقه از آنها بی‏خبر است
از نظر اين گروه ، نيكان صحابه رسول اكرم كه عرفا و متصوفه خود را به‏ آنها منتسب می‏كنند و آنها را پيشرو خود می‏دانند زاهدانی بيش نبوده‏اند ، روح آنها از سير و سلوك عرفانی و از توحيد عرفانی بی‏خبر بوده است
آنها مردمی بوده‏اند معرض‏از متاع دنيا و متوجه به عالم آخرت ، اصل حاكم‏ به روح آنها خوف بوده و رجا خوف از عذاب دوزخ و رجاء به ثوابهای بهشتی‏ ، همين و بس
حقيقت اينست كه نظريه اين گروه به هيچ وجه قابل تأييد نيست ، مايه‏های اولی اسلامی بسی غنی‏تر است از آنچه اين گروه به جهل و يا به عمد فرض‏ كرده‏اند . نه توحيد اسلامی به آن سادگی و بی‏محتوائی است كه اينها فرض‏ كرده‏اند و نه معنويت انسان در اسلام منحصر به زهد خشك است و نه نيكان‏ صحابه رسول اكرم آنچنان بوده‏اند كه توصيف شد و نه آداب اسلامی محدود است به اعمال جوارح و اعضاء
ما در اينجا اجمالا در حدی كه روشن شود كه تعليمات اصلی اسلام می‏توانسته‏ است الهام بخش يك سلسله معارف عميق در مورد عرفان نظری و عملی بوده‏ باشد مطالبی می‏آوريم
قرآن كريم درباب توحيد ، هرگز خدا و خلقت را به سازنده خانه و خانه‏ قياس نمی‏كند . قرآن خدا را خالق و آفريننده جهان معرفی می‏كند و در همان‏ حال می‏گويد ذات مقدس او در همه جا و با همه چيز هست . " « اينما تولوا فثم وجه الله » " به هر طرف رو كنيد چهره خدا آنجاست . " « و نحن اقرب اليكم منكم غ" . از شما به شما نزديكتريم . "« هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن »" اول همه اشياء او است و آخر همه او است ( از او آغاز يافته‏اند و به او پايان می‏يابند ) ظاهر و هويدا او است و در همان حال باطن و ناپيدا هم او است و آياتی ديگر از اين قبيل
بديهی است كه اينگونه آيات افكار و انديشه‏ها را به سوی توحيدی برتر و عاليتر از توحيد عوام می‏خوانده است . در حديث كافی آمده است كه خداوند می‏دانست كه در آخرالزمان مردمانی متعمق در توحيد ظهور می‏كنند لهذا آيات‏ اول سوره حديد و سوره قل هوالله احد را نازل فرمود
در مورد سير و سلوك و طی مراحل قرب حق تا آخرين منازل كافی است كه‏ برخی آيات مربوط به " لقاءالله " و آيات مربوط به " رضوان الله " و آيات مربوط به وحی و الهام و مكالمه ملائكه با غير پيغمبران مثلا حضرت‏ مريم و مخصوصا آيات معراج رسول اكرم را مورد نظر قرار دهيم . در قرآن‏ سخن از نفس اماره ، نفس لوامه ، نفس مطمئنه آمده است . سخن از علم افاضی و لدنی و هدايتهای محصول مجاهده آمده است : " « و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم‏ سبلنا »" . در قرآن از تزكيه نفس به عنوان يگانه موجب فلاح و رستگاری‏ ياد شده است : " « قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها »"
در قرآن مكرر سخن از حب الهی مافوق همه محبتها و علقه‏های انسانی ياد شده است . قرآن از تسبيح و تحميد تمام ذرات جهان سخن گفته است و به‏ تعبيری از آن ياد كرده كه مفهومش اينست كه اگر شما انسانها ( تفقه ) خود را كامل كنيد آن تسبيحها و تحميدها را درك می‏كنيد . به علاوه قرآن در مورد سرشت انسان مسأله نفخه الهی را طرح كرده است
اينها و غير اينها كافی بوده كه الهام بخش معنويتی عظيم و گسترده در مورد خدا و جهان و انسان ، و بالاخص در مورد روابط انسان و خدا بشود
همچنانكه اشاره شد ، سخن در اين نيست كه عرفای مسلمين از اين سرمايه‏ها چگونه بهره‏برداری كرده‏اند ، درست يا نادرست ؟ . سخن درباره اظهارنظرهای‏ مغرضانه گروهی غربی و غرب زده است كه می‏خواهند اسلام را از نظر معنويت‏ ، بی‏محتوا معرفی نمايند . سخن درباره سرمايه عظيمی در متن اسلام است كه‏ می‏توانسته الهام‏بخش خوبی در جهان اسلام باشد . فرضا عرفای مصطلح نتوانسته‏ باشند استفاده صحيح كرده باشند ، افراد ديگری كه به اين نام مشهور نيستند ، استفاده كرده‏اند
به علاوه روايات و خطب و ادعيه و احتياجات اسلامی و تراجم احوال اكابر تربيت شدگان اسلام نشان می‏دهد كه آنچه در صدر اسلام بوده است صرفا زهد خشك و عبادت به اميد اجر و پاداش نبوده است . در روايات و خطب و ادعيه و احتجاجات ، معانی بسيار بلندی مطرح است تراجم احوال شخصيتهای‏ صدر اول اسلام از يك سلسله هيجانات و واردات روحی و روشن بينی‏های قلبی‏ و سوزها و گدازها و عشقهای معنوی حكايت می‏كند . ما اكنون يكی از آنها را ذكر می‏كنيم : در كافی می‏نويسد : رسول خدا روزی پس از اداء نماز صبح چشمش افتاد به‏ جوانی رنگ پريده كه چشمانش در كاسه سرش فرو رفته و تنش نحيف شده بود در حالی كه از خود بی‏خود بود و تعادل خود را نمی‏توانست حفظ كند . پرسيد ( كيف اصبحت ؟ ) حالت چگونه است ؟ گفت " « اصبحت موقنا » " در حال يقين به سر می‏برم . فرمود علامت يقينت چيست ؟ عرض كرد يقين من‏ است كه مرا در اندوه فرو برده و شبهای مرا بيدار ( در شب زنده‏داری ) و روزهای مرا تشنه ( در حال روزه ) قرار داده است و مرا از دنيا و مافيها جداساخته تا آنجا كه گوئی عرش پروردگار را می‏بينم كه برای رسيدن به‏ حساب مردم نصب شده است و مردم همه محشور شده‏اند و من در ميان آنها هستم . گوئی هم‏اكنون اهل بهشت را در بهشت ، متنعم و اهل دوزخ را در دوزخ ، معذب می‏بينم ، گوئی هم‏اكنون با اين گوشها آواز حركت آتش جهنم‏ را می‏شنوم . رسول اكرم به اصحاب خود رو كرد و فرمود اين شخص بنده‏ای‏ است كه خداوند قلب او را به نور ايمان منور گردانيده است . آنگاه به‏ جوان فرمود : حالت خود را حفظ كن كه از تو سلب نشود . جوان گفت دعا كن‏ خداوند مرا شهادت روزی فرمايد . طولی نكشيد كه غزوه‏ای پيش آمد و جوان‏ شركت كرد و شهيد شد
زندگی و حالات و كلمات و مناجاتهای رسول اكرم سرشار از شور و هيجان‏ معنوی و الهی و مملو از اشارات عرفانی است . دعاهای رسول اكرم فراوان‏ مورد استشهاد و استناد عرفا قرار گرفته است
اميرالمؤمنين علی عليه‏السلام كه اكثريت قريب به اتفاق اهل عرفان و تصوف سلسله‏های خود را به ايشان می‏رسانند ، كلماتش الهام‏بخش معنويت و معرفت است . متأسفانه فعلا مجالی ولو برای ذكر نمونه نيست
دعاهای اسلامی ، مخصوصا دعاهای شيعی گنجينه‏ای از معارف است : از قبيل‏ دعای كميل ، دعای ابوحمزه ، مناجات شعبانيه ، دعاهای صحيفه سجاديه
عاليترين انديشه‏های معنوی در اين دعاها است
آيا با وجود اينهمه منابع جای اين هست كه ما در جستجوی يك منبع خارجی‏ باشيم
نظير اين جريان را ما در موضوع حركت اجتماعی منتقدانه و معترضانه‏ ابوذر غفاری نسبت به جباران زمان خودش می‏بينيم ، ابوذر نسبت به‏ تبعيضها و حيف و ميلها و ظلم و جورها و بيدادگريهای زمان سخت معترض‏ بود تا آنجا كه تبعيدها كشيد و رنجهای جانكاه متحمل شد و آخر الامر در تبعيدگاه و در تنهائی و غربت از دنيا رفت
گروهی از مستشرقين اين پرسش را طرح كرده‏اند كه محرك ابوذر كی بوده‏ است ؟ اين گروه در پی جستجوی عاملی از خارج دنيای اسلام برای تحريك‏ ابوذر هستند . جرج جورداق مسيحی در كتاب ( الامام علی صوت العدالة الانسانية ) می‏گويد من تعجب می‏كنم از اين اشخاص . درست مثل اينست كه‏ شخصی را در كنار رودخانه يا لب دريا ببينيم و آنگاه بينديشيم كه اين‏ شخص ظرف خويش را از كدام بركه پر كرده است ، در جستجوی بركه‏ای برای‏ توجيه ظرف آب او باشيم و رودخانه يا دريا را نديده بگيريم . ابوذر جز اسلام از كدام منبع ديگری می‏توانسته است الهام بگيرد ، كدام منبع به قدر اسلام می‏تواند الهام‏بخش ابوذرها باشد
عين آن جريان را در موضوع عرفان می‏بينيم . مستشرقين در جستجوی منبعی‏ غير از اسلام هستند كه الهام بخش معنويتهای عرفانی باشد و اين دريای عظيم‏ را ناديده می‏گيرند ، آيا می‏توانيم همه اين منابع را اعم از قرآن و حديث‏ و خطبه و احتجاج و دعا و سيره انكار كنيم برای آنكه فرضيه بعضی از مستشرقين و دنباله‏روهای شرقی آنها درست درآيد ؟ ! خوشبختانه اخيرا افرادی مانند نيكولسون انگليسی و ماسينيون فرانسوی كه‏ مطالعات وسيعی در عرفان اسلامی دارند و مورد قبول همه هستند ، صريحا اعترافدارند كه منبع اصلی عرفان اسلامی قرآن و سنت است . با نقل جمله‏هائی از نيكولسون اين بحث را پايان می‏دهيم . وی می‏گويد : در قرآن می‏بينيم كه می‏گويد " خدا نور آسمانها و زمين است " ( 1 ) " او اولين و آخرين می‏باشد " ( 2 ) " هيچ خدائی غير او نيست " ( 3 ) " همه چيز به غير او نابود می‏شود " ( 4 ) " من در انسان از روح خود دميدم‏ " ( 5 ) " ما انسان را آفريديم و می‏دانيم روحش با او چه می‏گويد ، زيرا ما از رگ گردن به او نزديكتريم " ( 6 ) " به هر كجا رو كنيد همانجا خدا است " ( 7 ) " به هر كس خدا روشنی ندهد او به كلی نور نخواهد داشت " ( 8 ) محققا ريشه و تخم تصوف در اين آيات است و برای صوفيان‏ اولی ، قرآن نه فقط كلمات خدا بود ، بلكه وسيله تقرب به او نيز محسوب‏ می‏شد ، به وسيله عبادت و تعمق در قسمتهای مختلفه قرآن ، مخصوصا آيات‏ مرموزی كه مربوط به عروج ( معراج ) است متصوفه سعی می‏كنند حالت صوفيانه‏ پيغمبر را در خود ايجاد نمايند ( 9 )

پاورقی : ( 1 ) الله نور السموات و الارض »
( 2 ) هو الاول و الاخر »
( 3 ) لا اله الا هو »
( 4 ) كل من عليها فان »
( 5 ) و نفخت فيه من روحی »
( 6 ) انا خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه‏ من حبل الوريد »
( 7 ) اينما تولوا فثم وجه الله »
( 8 ) و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور »
( 9 ) كتاب ميراث اسلام ، مجموعه‏ای از مقالات مستشرقين درباره اسلام‏ صفحه . 84

و هم او می‏گويد : " اصول وحدت در تصوف ، بيش از همه جا در قرآن ذكر شده و همچنين‏ پيغمبر می‏گويد كه خداوند می‏فرمايد : چون بنده من در اثر عبادت و اعمال‏ نيك ديگر به من نزديك شود من او را دوست خواهم داشت ، بالنتيجه من‏ گوش او هستم به طوری كه او به توسط من می‏شنود ، و چشم او هستم به طوری كه او به‏ توسط من می‏بيند ، و زبان و دست او هستم به طوری كه او به توسط من می‏گويد و می‏گيرد " ( 1 )
آنچه مسلم است اينست كه در صدر اسلام ، لااقل ، در قرن اول هجری ، گروهی به نام عارف يا صوفی در ميان مسلمين وجود نداشته است . نام صوفی‏ در قرن دوم هجری پيدا شده است . می‏گويند اولين كسی كه به اين نام خوانده‏ شده است ابوهاشم صوفی كوفی است كه در قرن دوم می‏زيسته است و هم او است كه برای اولين بار در رمله فلسطين صومعه ( خانقاه ) برای عبادت‏ گروهی از عباد و زهاد مسلمين ساخت ( 1 ) تاريخ دقيق وفات ابوهاشم معلوم‏ نيست ، ابوهاشم استاد سفيان ثوری متوفا در 161 بوده است
ابوالقاسم قشيری كه خود از مشاهير عرفا و صوفيه است می‏گويد اين نام‏ قبل از سال 200 هجری پيدا شده است . نيكولسون نيز ، می‏گويد اين نام در اواخر قرن دوم هجری پيدا شده است از روايتی كه در كتاب المعيشة كافی ، جلد پنجم آمده است ظاهر می‏شود كه در زمان امام صادق عليه‏السلام گروهی‏ سفيان ثوری وعده‏ای ديگر در همان زمان يعنی در نيمه اول قرن دوم هجری به‏ اين نام خوانده می‏شوند .

پاورقی : ( 1 ) ترجمه اين حديث قدسی است : " لا يزال العبد يتقرب الی‏ بالنوافل حتی اذا احببته . فاذا احببته كنت سمعه الذی يسمع به و بصره‏ الذی يبصر به و لسانه الذی ينطق به و يده الذی يبطش بها » "
( 2 ) تاريخ تصوف در اسلام ، تأليف دكتر قاسم غنی ، صفحه 19 در همين‏ كتاب صفحه 44 از كتاب ( صوفيه و فقراء ابن تيميه نقل می‏كند كه اول كسی‏ كه ديگر كوچكی برای صوفيه ساخت ، بعضی از پيروان عبدالواحد بن زيد بودند ، عبدالواحد از اصحاب حسن بصری است ) اگر ابوهاشم صوفی از پيروان‏ عبدالواحد باشد ، تناقضی ميان اين دو نقل نيست

اگر ابوهاشم كوفی اولين كسی باشد كه به اين نام خوانده‏ شده باشد و او استاد سفيان ثوری متوفی در سال 161 هجری هم بوده است ، پس در نيمه اول قرن دوم هجری اين نام معروف شده بوده است ، نه در اواخر قرن دوم ( آنچنانكه نيكولسون و ديگران گفته‏اند ) و ظاهرا شبهه‏ای‏ نيست كه وجه تسميه صوفيه به اين نام پشمينه پوشی آنها بوده است ( صوف‏ پشم ) صوفيه به دليل زهد و اعراض از دنيا از پوشيدن لباسهای نرم اجتناب‏ می‏كردند و مخصوصا لباسهای درشت پشمين می‏پوشيدند
اما اينكه از چه وقت ، اين گروه خود را ( عارف ) خوانده‏اند باز اطلاع‏ دقيقی نداريم . قدر مسلم اينست و از كلماتی كه از سری سقطی متوفی 243 هجری نقل شده است ( 1 ) معلوم می‏شود كه در قرن سوم هجری اين اصطلاح ، شايع و رايج بوده است . ولی در كتاب ( اللمع ) ابونصر سراج طوسی كه از متون معتبر عرفان و تصوف است جمله‏ای از سفيان ثوری نقل می‏كند كه‏ می‏رساند در حدود نيمه اول قرن دوم اين اصطلاح پيدا شده بوده است ( اللمع‏ ص 427 )
به هر حال در قرن اول هجری گروهی به نام صوفی وجود نداشته است ، اين‏ نام در قرن دوم پيدا شده است و ظاهرا در همين قرن ، اين جماعت به صورت‏ يك ( گروه ) خاص درآمدند ، نه در قرن سوم ، آنچنانكه عقيده بعضی است ( 2 )
در قرن اول هجری هر چند گروهی خاص به نام عارف يا صوفی يا نام ديگر وجود نداشته است ، ولی اين دليل نميشود كه خيار صحابه صرفا مردمی زاهد و عابد بوده‏اند و همه در يك درجه از ايمان ساده می‏زيسته‏اند و فاقد حيات‏ معنوی بوده‏اند . ( آن چنانكه معمولا غربيان و غرب زدگان ادعا می‏كنند ) شايد بعضی از نيكان صحابه جز زهد و عبادت چيزی نداشته‏اند .

پاورقی : ( 1 ) تذكره‏الاولياء شيخ عطار
( 2 ) دكتر غنی ، تاريخ تصوف در اسلام

ولی گروهی از يك حيات معنوی نيرومند برخوردار بوده‏اند ، آنها نيز همه در يك درجه نبوده‏اند ، حتی‏ سلمان و ابوذر در يك درجه از ايمان نيستند ، سلمان ظرفيتی از ايمان دارد كه برای ابوذر قابل تحمل نيست . در احاديث زياد اين مضمون رسيده است‏ " « لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان لقتله » " ( 1 ) . اگر ابوذر آنچه‏ را كه در قلب سلمان است می‏دانست او را ( كافر می‏دانست ) و می‏كشت
اكنون به ذكر طبقات عرفا و متصوفه از قرن دوم تا قرن دهم می‏پردازيم

قرن دوم

الف - حسن بصری . تاريخ عرفان مصطلح ، مانند كلام ، از حسن بصری متوفا در 110 هجری آغاز ميشود . حسن بصری متولد سال 22 هجری است . عمر هشتاد و هشت ساله‏ای داشته و نه قسمت از عمرش در قرن اول هجری گذشته است . حسن‏ بصری البته به نام " صوفی " خوانده نمی‏شده است ، از آن جهت جزء صوفيه‏ شمرده می‏شود كه اولا كتابی تأليف كرده به نام " رعاية حقوق الله " كه‏ می‏تواند اولين كتاب تصوف شناخته شود . نسخه منحصر بفرد اين كتاب در اكسفورد است . نيكولسون مدعی است كه : " اولين مسلمانی كه روش حيات صوفيانه و حقيقی را نوشته حسن بصری‏ است ، طريقی كه نويسندگان اخير برای تصوف و وصول به مقامات عاليه شرح‏ می‏دهند : اول توبه و پس از آن يك سلسله اعمال ديگر . . . كه هر كدام‏ بايد برای ارتقاء به مقام بالاتری به ترتيب عملی شود " ( 2 )

پاورقی : ( 1 ) سفينةالبحار محدث قمی ، ماده سلم
( 2 ) ميراث اسلام ، صفحه 85 ايضا رجوع شود به محاضرات دكتر عبدالرحمن‏ بدوی در دانشكده الهيات و معارف اسلامی در سال تحصيلی 52 - 53 نكته قابل‏ توجه اينست كه بسياری از كلمات نهج‏البلاغه در آن رساله هست ، اين نكته‏ با توجه به اينكه بعضی از صوفيه سلسله اسناد خود را از طريق حسن بصری به‏ حضرت امير ( ع ) می‏رسانند بيشتر قابل توجه است و مسأله قابل تحقيق است‏

ثانيا خود عرفا ، بعضی از سلاسل طريقت را به حسن بصری و از او به حضرت‏ امير عليه‏السلام می‏رسانند ، مانند سلسله مشايخ ابوسعيد ابوالخير ( 1 ) ابن‏النديم در الفهرست فن پنجم از مقاله پنجم سلسله ابومحمد ، جعفر خلدی‏ را نيز به حسن بصری می‏رساند و می‏گويد حسن هفتاد نفر از اصحاب بدر را درك كرده است
ثالثا بعضی از حكايات كه نقل شده است ، می‏رساند كه حسن بصری عملا جزء گروهی بوده است كه بعدها نام متصوفه يافتند بعدا بعضی از آن حكايات را به مناسبت نقل خواهيم كرد . حسن بصری ايرانی‏الاصل است
ب - مالك‏بن دينار . اين مرد اهل بصره است از كسانی بوده است كه كار زهد و ترك لذت را به افراط كشانده است ، داستانها از او در اين جهت‏ نقل می‏شود . وی در سال 131 هجری درگذشته است
ج - ابراهيم ادهم . اهل بلخ است ، داستان معروفی دارد شبيه داستان‏ معروف بودا . گويند : در ابتداء پادشاه بلخ بود و جرياناتی رخ داد كه‏ تأئب شد و در سلسله اهل تصوف قرار گرفت . عرفا برای وی اهميت زياد قائلند ، در مثنوی داستان جالبی برای او آورده است . ابراهيم در حدود سال 161 هجری درگذشته است
د - رابعه عدويه اين زن مصری الاصل و يا بصری الاصل و از اعاجيب روزگار است ، و چون چهارمين دختر خانواده‏اش بود " رابعه " ناميده شد . رابعه‏ عدويه غير از رابعه شاميه است كه او هم از عرفا است و معاصر جامی است‏ و در قرن نهم می‏زيسته است . رابعه عدويه كلماتی بلند و اشعاری در اوج‏ عرفان و حالاتی عجيب دارد . داستانی درباره عيادت حسن بصری و مالك‏بن‏ دينار و يك نفر ديگر از او نقل می‏شود كه جالب است . رابعه در حدود 135 يا 136 درگذشته است و بعضی گفته‏اند وفاتش در 180 يا 185 بوده است
ه - ابوهاشم صوفی كوفی ، اهل شام است ، در آن منطقه متولد شده و در همان منطقه زيسته است ، تاريخ وفاتش مجهول است .

پاورقی : ( 1 ) تاريخ تصوف در اسلام ص 462 نقل از كتاب " حالات و سخنان‏ ابوسعيد ابوالخير "


اين‏قدر معلوم است كه‏ استاد سفيان ثوری متوفی 161 بوده است . ظاهرا اول كسی است كه به نام ( صوفی ) خوانده شده است . سفيان گفته است : اگر ابوهاشم نبود من دقايق‏ ريا را نمی‏شناختم
و شقيق بلخی . شاگرد ابراهيم ادهم بوده است . بنابر نقل ريحانةالادب و غيره از كتاب كشف‏الغمه علی بن عيسی اربلی و از نورالابصار شبلنجی ، در راه مكه با حضرت موسی بن جعفر عليه‏السلام ملاقات داشته و از آن حضرت‏ مقامات و كرامات نقل كرده است . در سال 153 يا 174 يا 184 درگذشته‏ است
ذ - معروف كرخی . اهل كرخ بغداد است ، ولی از اينكه نام پدرش ( فيروز ) است به نظر می‏رسد كه ايرانی‏الاصل است ، اين مرد از معاريف و مشاهير عرفا است می‏گويند پدر و مادرش نصرانی بودند و خودش به دست‏ حضرت رضا عليه‏السلام مسلمان شد و از آن حضرت استفاده كرد . بسياری از سلاسل طريقت ، برحسب ادعای عرفا ، به معروف كرخی و به وسيله او به‏ حضرت رضا و از طريق آن حضرت به ائمه پيشين تا حضرت رسول می‏رسد و بدين‏ جهت اين سلسله را سلسلةالذهب ( رشته طلائی ) می‏خوانند ذهبی‏ها عموما چنين‏ ادعائی دارند . وفات معروف در حدود سالهای 200 تا 206 بوده است
ح - فضيل بن عياض . اين مرد اصلا اهل مرو است ، ايرانی عرب نژاد است‏ می‏گويند در ابتدا راهزن بود ، يك شب كه برای دزدی از ديواری بالا رفت‏ يك آيه قرآن كه از شب زنده‏داری شنيد او را منقلب و تائب ساخت
كتاب مصباح الشريعه منسوب به او است و می‏گويند آن كتاب ، يك سلسله‏ درسها است كه از امام صادق عليه‏السلام گرفته است . محدث متبحر قرن اخير ، مرحوم حاج ميرزا حسين نوری در خاتمه مستدرك به اين كتاب اظهار اعتماد كرده است فضيل در سال 187 در گذشته است

قرن سوم

الف - با يزيد بسطامی ( طيفوربن عيسی ) از اكابر عرفا و اصلا اهل بسطام‏ است می‏گويند اول كسی است كه صريحا از فناء فی‏الله و بقاء الله سخن گفته است‏ . بايزيد گفته است : ( از بايزيدی خارج شدم مانند مار از پوست )
بايزيد به اصطلاح شطحياتی دارد كه موجب تكفيرش شده است . خود عرفا او را از اصحاب ( سكر ) می‏نامند . يعنی در حال جذبه و بی‏خودی آن سخنانرا می‏گفته است . با يزيد در سال 261 درگذشته است . بعضی ادعا كرده‏اند كه‏ سقای خانه امام صادق عليه‏السلام بوده است . ولی اين ادعا با تاريخ جور نمی‏آيد يعنی با يزيد عصر امام صادق را درك نكرده است
ب - بشر حافی . اهل بغداد است و پدرانش اهل مرو بوده‏اند از مشاهير عرفا است ، او نيز در ابتدا اهل فسق و فجور بوده ، و بعد توبه كرده است‏ علامه حلی درمنهاج الكرامه داستانی نقل كرده است مبنی بر اينكه توبه او به دست حضرت موسی بن جعفر عليه السلام صورت گرفته است و چون در حالی‏ تشرف به توبه پيدا كرد كه ( حافی پا برهنه ) بود به بشر حافی معروف شد بعضی علت ( حافی ، ناميدن او را چيز ديگر گفته‏اند . بشر حافی در سال 226 يا 227 در گذشته است
ج - سری سقطی . اهل بغداد است . نمی‏دانيم اصلا كجائی بوده است وی از دوستان و همراهان بشر حافی بوده است . سری سقطی اهل شفقت به خلق خدا و ايثار بوده است . ابن خلكان در وفيات الاعيان نوشته است كه سری گفت‏ سی‏سال است كه از يك جمله ( الحمدلله ) كه بر زبانم جاری شد استغفار می‏كنم . گفتند : چگونه ؟ گفت : شبی حريقی در بازار رخ داد ، بيرون آمدم‏ ببينم كه به دكان من رسيده يا نه ؟ به من گفته شد به دكان تو نرسيده است‏ ، گفتم الحمدلله . يك مرتبه متنبه شدم كه گيرم دكان من آسيبی نديده باشد آيا نمی‏بايست من در انديشه مسلمين باشم
سعدی به همين داستان ( با اندك تفاوت ) اشاره می‏كند آنجا كه می‏گويد :
شبی دود خلق آتشی برفروخت
شنيدم كه بغداد نيمی بسوخت
يكی شكر گفت اندر آن خاك و دود
كه دكان ما را گزندی نبود
جهانديده‏ای گفتش ای بوالهوس
تو را خود غم خويشتن بود و بس
پسندی كه شهری بسوزد به نار
اگر خود سرايت بود بر كنار
سری شاگرد و مريد معروف كرخی و استاد و دائی جنيد بغدادی است سخنان‏ زيادی در توحيد و عشق الهی و غيره دارد و هم او است كه می‏گويد : ( عارف‏ مانند آفتاب بر همه عالم می‏تابد و مانند زمين بار نيك و بد را به دوش‏ می‏كشد و مانند آب مايه زندگی همه دلها است و مانند آتش به همه‏ پرتوافشانی می‏كند ) . سری در سال 245 يا 250 درسن نودو هشت سالگی‏ درگذشته است
د - حارث محاسبی ، بصری الاصل است و از دوستان و مصاحبان جنيد بوده‏ است ، از آن جهت او را ( محاسبی ) خوانده‏اند كه به امر مراقبه و محاسبه‏ اهتمام تام داشت ، معاصر احمد بن حنبل است . احمد حنبل چون دشمن علم‏ كلام بود او را به واسطه ورودش در علم كلام طرد كرد و در همين سبب اعراض‏ مردم از او شد . حارث در سال 243 درگذشته است
هجنيد بغدادی ، اصلا اهل نهاوند است . عرفا و متصوفه او را ( سيدالطائفه ) می‏خوانند . همچنانكه فقهاء شيعه ، شيخ طوسی را ( شيخ‏ الطائفه ) می‏خوانند . جنيد يك عارف معتدل به شمار می‏رود ، برخی شطحيات‏ كه از ديگران شنيده شده از او شنيده نشده است . او حتی لباس اهل تصوف‏ به تن نمی‏كرد و درزی علما و فقها بود . به او گفتند به خاطر ياران هم كه‏ هست ( خرقه ) ( لباس اهل تصوف ) بپوش . گفت اگر می‏دانستم كه از لباس كاری ساخته است از آهن گداخته جامه می‏ساختم اماندای حقيقت اينست‏ كه : ليس الاعتبار بالخرقة ، انما اعتبار بالحرقة يعنی از خرقه كاری‏ ساخته نيست ، ( حرقه آتش دل ) لازم است . جنيد خواهرزاده و مريد و شاگرد سری سقطی و هم شاگرد حارث محاسبی بوده است . گويند در سال 297 در نودسالگی درگذشت
و - ذوالنون مصری ، وی اهل مصر است ، در فقه شاگرد مالك بن انس ، فقيه معروف بوده است . جامی او را رئيس صوفيان خوانده است . هم اول كسی‏ است كه رمز به كاربرد و مسائل عرفانی را با اصطلاحات رمزی بيان كرد كه‏ فقط كسانی كه واردند بفهمند و ناواردها چيزی نفهمند . اين روش تدريجا معمول شد ، معانی به صورت غزل و با تعبيرات سمبوليك بيان شد . برخی‏ معتقدند كه بسياری از تعليمات فلسفه نو افلاطونی وسيله ذوالنون وارد عرفان و تصوف شد ( 1 ) . ذوالنون در فاصله سالهای 250 240 درگذشته است‏
ز - سهل بن عبدالله تستری ، از اكابر عرفا و صوفيه و اصلا اهل شوشتر است ، فرقه‏ای از عرفا كه اصل را بر مجاهده نفس می‏دانند به نام او ( سهليه ) خوانده می‏شوند در مكه معظمه با ذوالنون مصری ملاقات داشته است
وی در سال 283 يا 293 درگذشته است ( 2 )
ح - حسين بن منصور حلاج ، اصلا اهل بيضاء از توابع شيراز است ولی در عراق رشد و نما يافته است . حلاج از جنجاليترين عرفای دوره اسلامی است
شطحيات فراوان گفته است ، به كفر و ارتداد و ادعای خدائی متهم شد ، فقها تكفيرش كردند و در زمان مقتدر عباسی به دار آويخته شد . خود عرفا او را به افشای اسرار متهم می‏كنند . حافظ می‏گويد :
گفت آن يار كز و گشت سردار بلند
جرمش آن بود كه اسرار هويدا می‏كرد
بعضی او را مردی شعبده‏باز می‏دانند ، خود عرفا او را تبرئه می‏كنند و می‏گويند سخنان او و بايزيد كه بوی كفر می‏دهد در حال سكر و بی‏خودی بوده‏ است . عرفا از او به عنوان ( شهيد ) ياد می‏كنند حلاج در سال 306 يا 309 به دار آويخته شد ( 3 )

پاورقی : ( 1 ) تاريخ تصوف در اسلام صفحه . 55 ( 2 ) طبقات الصوفيه ابوعبدالرحمن سلمی صفحه . 206 ( 3 ) در مقدمه چاپ هشتم " علل گرايش به ماديگری " بحث نسبتا مبسوطی درباره حلاج كرده‏ايم و نظريه بعضی از ماترياليستهای معاصر را كه‏ كوشيده‏اند او را ( ماترياليست ) معرفی كنند رد كرده‏ايم

قرن چهارم

الف - ابوبكر شبلی ، شاگرد و مريد جنيد بغدادی بوده و حلاج را نيز درك‏ كرده و از مشاهير عرفا است . اصلا خراسانی است . در كتاب روضات‏ الجنات و ساير كتب تراجم ، اشعار و كلمات عارفانه زيادی از او نقل شده‏ است . خواجه عبدالله انصاری گفته است : اول كسی كه به رمز سخن گفت‏ ذوالنون مصری بود ، جنيد كه آمد اين علم را مرتب ساخت و بسط داد و كتابها در اين علم تأليف كرد ، و چون نوبت به شبلی رسيد اين علم را به‏ بالای منابر برد . شبلی در بين سالهای 344 334 در 87 سالگی درگذشته است
ب - ابوعلی رودباری ، نسب به انوشيروان می‏برد و ساسانی‏نژاد است ، مريد جنيد بوده و فقه را از ابوالعباس بن شريح و ادبيات را از ثعلب‏ آموخت . او را جامع شريعت و طريقت و حقيقت خوانده‏اند در سال 322 درگذشته است
ج - ابونصر سراج طوسی ، صاحب كتاب معروف ( اللمع ) كه از متون اصيل‏ و قديم و معتبر عرفان و تصوف است . در سال 378 در طوس درگذشته است
بسياری از مشايخ طريقت ، شاگرد بلاواسطه يا مع‏الواسطه او بوده‏اند . بعضی‏ مدعی هستند كه مقبره‏ای كه در پائين خيابان مشهد به نام قبر پير پالاندوز معروف است ، مقبره همين ابونصر سراج است ( سراج زين ساز ) كم كم اين‏ كلمه به پالاندوز تغيير شكل داده است
د - ابوالفضل سرخسی . اين مرد اهل خراسان و شاگرد و مريد ابونصر سراج و استاد ابوسعيد ابوالخير عارف بسيار معروف بوده است . در سال 400 هجری‏ درگذشته است
ه - ابوعبدالله رودباری . اين مرد خواهرزاده ابوعلی رودباری است و از عرفای شام و سوريه به شمار می‏رود . در سال 369 درگذشته است
و - ابوطالب مكی ، شهرت بيشتر اين مرد به واسطه كتابی است كه در عرفان و تصوف تأليف كرده است به نام ( قوت القلوب ) اين كتاب چاپ‏ شده و از متون اصيل و قديم عرفان و تصوف است . ابوطالب اصلا از بلاد جبل‏ ايران است و در اثر اينكه سالها در مكه مجاور بوده ، به عنوان مكی‏ معروف شده است . وی در سال 385 يا 386 درگذشته است

قرن پنجم

الف - شيخ ابوالحسن خرقانی ، يكی از معروفترين عرفا است ، عرفا داستانهای شگفت به او نسبت می‏دهند . از جمله مدعی هستند كه بر سر قبر بايزيد بسطامی می‏رفته و با روح او تماس می‏گرفته و مشكلات خويش را حل‏ می‏كرده است
مولوی می‏گويد :
بوالحسن بعد از وفات بايزيد
از پس آن سالها آمد پديد
گاه و بيگه نيز رفتی بی‏فتور
بر سر گورش نشستی با حضور
تا مثال شيخ پيشش آمدی
تا كه می‏گفتی شكالش حل شدی
مولوی در مثنوی زياد از او ياد كرده است و می‏نمايد كه ارادت وافری به‏ او داشته است . می‏گويند با ابوعلی سينا فيلسوف معروف و ابوسعيد ابوالخير عارف معروف ملاقات داشته است . وی در سال 425 درگذشته است
ب - ابوسعيد ابوالخير نيشابوری . از مشهورترين و با حالترين عرفا است‏ ، رباعيهای نغز دارد . از وی پرسيدند : تصوف چيست ؟ گفت : ( تصوف آن‏ است كه آنچه در سرداری بنهی و آنچه در دست داری بدهی و از آنچه بر تو آيد بجهی ) با ابوعلی سينا ملاقات داشته است . روزی بوعلی در مجلس وعظ ابوسعيد شركت كرد . ابو سعيد درباره ضرورت عمل و آثار طاعت و معصيت‏ سخن می‏گفت . بوعلی اين رباعی را به عنوان اينكه ما تكيه بر رحمت حق‏ داريم نه بر عمل خويشتن ، انشاء كرد
مائيم به عفو تو تولا كرده
و زطاعت و معصيت تبرا كرده
آنجا كه عنايت تو باشد ، باشد
ناكرده چو كرده ، كرده چون ناكرده
ابوسعيد ، فی الفور گفت :
ای نيك نكرده و بديها كرده
وانگه به خلاص خود تمنا كرده
بر عفو مكن تكيه كه هرگز نبود
ناكرده چو كرده ، كرده چون ناكرده (1)
اين رباعی نيز از ابوسعيد است :
فردا كه زوال شش جهت خواهد بود
قدر تو به قدر معرفت خواهد بود
در حسن صفت كوش كه در روز جزا
حشر تو به صورت صفت خواهد بود
ابو سعيد در سال 440 هجری درگذشته است
ج - ابوعلی دقاق نيشابوری ، جامع شريعت و طريقت به شمار می‏رود ، واعظ و مفسر قرآن بود از بس در مناجات‏ها می‏گريسته او را ( شيخ نوحه‏گر ) لقب‏ داده‏اند در سال 405 يا 412 درگذشته است
ه - ابوالحسن علی بن عثمان هجويری غزنوی . صاحب كتاب كشف المحجوب‏ كه از كتب مشهور اين فرقه است و اخيرا چاپ شده است در سال 470 درگذشته است
و - خواجه عبدالله انصاری ، عرب‏نژاد و از اولاد ابو ايوب انصاری صحابی‏ بزرگوار معروف است
خواجه عبدالله يكی از معروفترين و متعبدترين عرفا است . كلمات قصار و مناجاتها و همچنين رباعيات نغز و باحالی دارد ، شهرتش بيشتر بواسطه‏ همانها است . از كلمات او است : ( در طفلی ، پستی . در جوانی ، مستی ! در پيری ، سستی ! پس كی خدا پرستی ؟ ) و هم از كلمات او است : " بدی را بدی كردن سگساری است ، نيكی را نيكی كردن خرخاری است ، بدی را نيكی كردن كار خواجه عبدالله انصاری است "

پاورقی : ( 1 ) نامه دانشوران ، ذيل احوال بوعلی سينا

ابن رباعی نيز از او است :
عيب است بزرگ بر كشيدن خود را
از جمله خلق برگزيدن خود را
از مردمك ديده ببايد آموخت
ديدن همه كس را و نديدن خود را
خواجه عبدالله در هرات متولد و در همانجا در سال 481 درگذشته و دفن‏ شده است و از اين جهت به ( پير هرات ) معروف است . خواجه عبدالله‏ كتب زياد تأليف كرده . معروفترين آنها كه از كتب درسی سير و سلوك‏ است و از پخته‏ترين كتب عرفان است كتاب ( منازل السائرين ) است . بر اين كتاب شرحهای زياد نوشته شده است
ز - امام ابوحامد محمد غزالی طوسی از معروفترين علمای منقول بود
رئيس جامع نظاميه بغداد شد و عاليترين پست روحانی زمان خويش را حيازت‏ كرد . اما احساس كرد نه آن معلومات و نه آن مناصب روحش را اشباع‏ نمی‏كند ، از مردم مخفی شد و به تهذيب و تصفيه نفس مشغول شد . ده سال در بيت‏المقدس دور از چشم آشنايان به خود پرداخت ، در همان وقت به عرفان‏ و تصوف گرائيد . و ديگر تا آخر عمر زير بار منصب و پست نرفت . كتاب‏ معروف ( احياء علوم‏الدين ) را بعد از دوره رياضت تأليف كرد و در سال‏ 505 در طوس كه وطن اصليش بود درگذشت
next page

fehrest page

back page