next page

fehrest page

back page

اسلام ايرانيان

از مجموع آنچه در مباحث گذشته بيان داشتيم مقياس و ميزان ملی بودن يا اجنبی بودن يك چيز برای يك ملت روشن شد . و هم روشن شد كه اسلام شرط اول اجنبی نبودنرا ، يعنی بی رنگ بودن و عمومی و انسانی بودن و رنگ يك‏ ملت مخصوص نداشتن را ، دارا است
معلوم شد مقياسهای اسلامی مقياسهای كلی و عمومی و انسانی است نه قومی و نژادی و ملی . اسلام به هيچ وجه خود را در محدوده تعصبات ملی و قومی و نژادی محصور نكرده بلكه با آنها مبارزه كرده است . اكنون ميخواهيم ببينيم آيا اسلام شرط دوم را دارا است يا نه ؟ يعنی آيا اسلام در ايران پذيرش ملی داشته است يا خير ؟ به عبارت ديگر آيا پيشرفت اسلام در ايران به خاطر محتوای عالی و انسانی و جهانی آن بوده است و ايرانيان‏ آنرا انتخاب كرده‏اند ، يا همان طور كه برخی اظهار می‏دارند آيين مزبور را بر خلاف تمايلات مردم ايران به آنان تحميل كرده‏اند ؟
البته منظور ما اين نيست كه تنها عامل گرايش مردم غير عرب را جهانی‏ و عمومی بودن تعليمات اسلامی و به عبارت ديگر اصل مساوات اسلامی معرفی‏ كنيم ، عامل گرايش ملتها به اسلام يك سلسله مزاياست كه بعضی فكری و اعتقادی و بعضی اخلاقی و اجتماعی و سياسی است . تعليمات اسلامی از طرفی‏ معقول و خردپسند است و از طرف ديگر فطری و مفهوم . تعليمات اسلامی يك‏ نيروی كشش و جاذبه خاصی دارد كه به موجب همان جاذبه ملل مختلف را تحت‏ نفوذ قرار داده است . مقياسهای كلی و عمومی و جهانی اسلام يكی از مزايا و يكی از جنبه هايی است كه به اين دين نيرو و جاذبه داده است ، ما فعلا درباره ساير مزايای اسلام بحثی نمی كنيم . در اينجا به مناسبت بحث " مليت " اين عامل را مورد نظر قرار می‏دهيم
در حدود چهارده قرن است كه ايرانيان مذاهب سابق خود را كنار گذاشته و آيين مسلمانی را پذيرفته‏اند در خلال اين قرون صدها ميليون ايرانی با مذهب‏ اسلامی زاده شدند و پس از گذراندن دوران زندگی با همين آيين جان به جان‏ آفرين تسليم كردند
در ميان كشورهای اسلامی شايد جز كشور عربستان سعودی كشوری نداشته باشيم‏ كه به اندازه ايران اكثريت مردم آن مسلمان باشند ، حتی كشور مصر كه خود را عاصمه اسلام می‏داند به قدر مملكت ايران ( البته با حفظ نسبت ) مسلمان‏ ندارد ، با اينحال خوب است روشن بشود كه آيا اسلام ايرانيان در طول‏ چهارده قرن اجباری بوده يا آنها آن را از روی صميم قلب پذيرفته اند ؟
خوشبختانه تاريخ ايران و اسلام با آنهمه دسايسی كه استعمارگران می‏خواهند به كار ببرند كاملا روشن است و ما برای آنكه خوانندگان گرامی را بهتر با حقيقت آشنا كنيم ناگزيريم تاريخ ايران را ورق بزنيم و ورود اسلام را در اين كشور از آغاز مورد بررسی قرار دهيم

آغاز اسلام ايرانيان

طبق گواهی تاريخ ، پيغمبر اكرم در زمان حيات خودشان پس از چند سالی‏ كه از هجرت گذشت نامه هايی به سران كشورهای جهان نوشتند و پيامبری خود را اعلام و آنها را بدين اسلام دعوت كردند . يكی از آن نامه ها نامه ای‏ بود كه به خسرو پرويز پادشاه ايران نوشتند و او را به اسلام دعوت كردند ، ولی چنانكه همه شنيده ايم خسرو پرويز تنها كسی بود ، كه نسبت به نامه آن‏ حضرت اهانت كرد و آنرا دريد
اين خود نشانه فسادی بود كه در اخلاق دستگاه حكومتی ايران راه يافته بود ، هيچ شخصيت ديگر از پادشاهان و حكام و امپراطوران چنين كاری نكرد ، بعضی از آنان جواب نامه را با احترام و توأم با هدايايی فرستادند
خسرو به پادشاه يمن كه دست نشانده حكومت ايران بود دستور داد كه‏ درباره اين مرد مدعی پيغمبری ، كه به خود جرئت داده كه به او نامه‏ بنگارد و نام خود را قبل از نام او بنويسد تحقيق كند و عنداللزوم او را نزد خسرو بفرستد
ولی از آنجا كه " « يريدون ليطفؤوا نور الله بافواههم و الله متم نوره‏ غ " ، هنوز فرستادگان پادشاه يمن در مدينه بودند كه خسرو سقوط كرد و شكمش به دست پسرش دريده شد . رسول اكرم قضيه را به فرستادگان پادشاه‏ يمن اطلاع داد ، آنها با حيرت تمام خبر را برای پادشاه يمن بردند و پس‏ از چندی معلوم شد كه قضيه همچنان بوده كه رسول اكرم خبر داده است . خود پادشاه يمن و عده زيادی از يمنی ها بعد از اين جريان مسلمان شدند و همراه‏ آنان گروه زيادی از ايرانيان مقيم يمن نيز اسلام اختيار كردند . در آن‏ زمان به واسطه يك جريان تاريخی كه در كتب تاريخی مسطور است عده زيادی‏ از ايرانيان در يمن زندگی می‏كردند و حكومت يمن يك حكومت ، صد در صد ، دست نشانده ايرانی بود
نيز در زمان حيات پيغمبر اكرم ، در اثر تبليغات اسلامی عده زيادی از مردم بحرين كه در آن روز محل سكونت ايرانيان مجوس و غير مجوس بود به‏ آيين مسلمانی در آمدند ، و حتی حاكم آنجا كه از طرف پادشاه ايران تعيين‏ شده بود مسلمان شد . عليهذا اولين اسلام گروهی ايرانيان در يمن و بحرين‏ بوده است
البته اگر از نظر فردی در نظر بگيريم شايد اولين فرد مسلمان ايرانی‏ سلمان فارسی است ، و چنانكه می‏دانيم اسلام اين ايرانی جليل آنقدر بالا گرفت كه به شرف " « سلمان منا اهل البيت » " نايل شد . سلمان نه‏ تنها در ميان شيعيان احترام زياد دارد بلكه در ميان اهل تسنن نيز در رديف صحابه درجه اول بشمار می‏رود . كسانی كه به مدينه مشرف شده اند می‏دانند كه دور تا دور مسجد النبی اسماء صحابه بزرگ و ائمه مذاهب اسلامی‏ نوشته است . يكی از كبار صحابه كه نامش در آنجا به عنوان يك صحابه‏ كبير نقش شده سلمان فارسی است
همين مقدار سابقه ايرانيان با اسلام در زمان پيغمبر اكرم ( ص ) كافی‏ بود كه بسياری از آنان با حقايق اسلامی آشنا شوند ، طبعا اين خود وسيله ای‏ بود برای اينكه خبر اسلام به ايران برسد و كم و بيش مردم ايران با اسلام‏ آشنا شوند ، خصوصا با توجه به اينكه چنانكه خواهيم گفت وضع دينی و حكومتی آنروز ايران طوری بود كه مردم تشنه يك سخن تازه بودند ، در حقيقت در انتظار فرج به سر می‏بردند . هر گونه خبری از اين نوع ، به‏ سرعت برق در ميان مردم می‏پيچيد . مردم طبعا می‏پرسيدند اين دين جديد اصولش چيست ؟ فروعش چيست ؟ تا آنكه زمان خلافت ابی بكر و عمر فرا رسيد . در اواخر دوره خلافت ابی‏ بكر و تمام دوران خلافت عمر در اثر جنگهايی كه ميان دولت ايران و مسلمانان پديد آمد تقريبا تمام مملكت ايران به دست مسلمانان افتاد و مليونها نفر ايرانی كه در اين سرزمين به سر می‏بردند از نزديك با مسلمانان تماس گرفتند و گروه گروه دين اسلام را پذيرفتند
ما در اينجا قسمتی را كه جناب آقای عزيز الله عطاردی در زمينه سابقه‏ خدمات ايرانيان تحت عنوان " خدمات ايرانيان به اسلام از كی شروع شد " تهيه كرده‏اند كه به ما قبل فتوحات نظامی مربوط می‏شود عينا درج می‏كنيم ( 1 )

خدمات ايرانيان به اسلام از كی شروع شد ؟

" علاقه ايرانيان به دين مقدس اسلام از همان آغاز ظهور اين دين مقدس‏ شروع شد . قبل از اينكه شريعت مقدس اسلام توسط مجاهدين مسلمان به اين‏ سرزمين بيايد ، ايرانيان مقيم يمن به آئين اسلام گرويدند و با ميل و رغبت‏ به احكام قرآن تسليم شدند و از جان و دل در ترويج شريعت اسلام كوشش‏ نمودند و حتی در راه اسلام و مبارزه با معاندين نبی اكرم جان سپردند
خدمات ايرانيان در انتشار و ترويج دين اسلام نيازمند به تحقيق بسيار دامنه داری است و بايد گروهی از محققين و كارشناسان معارف اسلامی هر كدام در موضوعی كه تخصص دارند در اين مورد بررسی كنند . تاريخ فتوحات‏ اسلامی در شرق و غرب جهان حاكی از جانفشانی و مجاهدت گروهی از مردمان‏ ايرانی است كه با خلوص عقيده در راه اسلام از خود گذشتگی نشان دادند ، و دشمنان داخلی و خارجی اسلام را سركوب كردند

پاورقی : ( 1 ) جناب آقای عطاردی از فضلاء بسيار با ارزش و از متتبعين و مطلعين‏ و كتابشناسان عاليقدر هستند . بر بسياری از نسخ كتب اسلامی در كتابخانه‏ های مهم مخصوصا در هند دست يافته اند كه بی سابقه است و از همه آنها عكسبرداری كرده اند كتابی مبسوط درباره رجال خراسان در دست تأليف دارند كه شايد بالغ بر چهل جلد بشود از خداوند ، توفيق بيشتر معظم له را مسئلت‏ می‏نماييم

مسلمانان كشورهای شرقی و جنوب شرقی مانند شبه قاره هند و پاكستان ، تركستان شرقی ، چين ، مالزيا ، اندونزی و جزاير اقيانوس هند مرهون‏ فعاليتهای بی نظير ايرانيان مسلمان هستند كه با كوشش پيگيری از طريق‏ دريانوردی و بازرگانی اسلام را به دورترين نقاط آسيا رسانيدند و از طريق‏ تبليغ و ارشاد ، مردم را با دين مقدس اسلام آشنا ساختند
ايرانيان در كشورهای غربی و شمال افريقا و قاره اروپا و آسيای صغير نيز در ترويج دين اسلام سهم بسزايی دارند ، پس از اينكه اهالی خراسان و نواحی‏ شرقی ايران بر ضد خلافت ضد اسلامی امويان قيام كردند و بساط حكومت آنان‏ را كه به نام اسلام بر مردم مسلمان حكومت می‏كردند بر انداختند و عباسيان‏ بر اريكه خلافت مستقر شدند ، تمام امور كشوری و لشكری ممالك اسلام به‏ دست ايرانيان مخصوصا خراسانيان افتاد و اينان تمام مناصب سياسی دولت‏ اسلامی را در شرق و غرب به دست گرفتند
در عصر مأمون هنگام مراجعت وی به عراق ، گروهی از اعيان و اشراف و رجال خراسان با وی همراهی كردند و در عراق ، ساكن شدند . مأمون چون از كارشكنی بعضی از افراد خاندان خود ناراحت بود تصميم گرفت مناصب دولتی‏ را به ايرانيان بدهد ، از اين رو گروهی از بزرگان ايران را به نواحی مصر و شمال افريقا فرستاد تا در آن جا مستقر شده راه نفوذ مخالفين را در آن‏ مناطق بگيرند ، مخصوصا كه هنوز دولت امويان در اندلس وجود داشت و عباسيان از اين جهت همواره در ناراحتی به سر ميبردند و از نفوذ آنان‏ جلوگيری می‏كردند
تحقيق و بررسی درباره اين خاندانهای مهاجر كه اكثر از اهل نيشابور ، هرات ، بلخ ، بخارا ، و فرغانه بودند نياز به نوشتن چند مجلد كتاب دارد و تشريح خدمات ايرانيان شمال افريقا در كتب تاريخ و تراجم رجال علم و ادب به تفصيل ذكر شده است
ما به طور اختصار ، فهرستی از فعاليتهای ايرانيان را در دو قسمت يكی‏ قبل از ورود دين اسلام به ايران و ديگر پس از گرايش آنها به اسلام ذيلا می‏نگاريم
اينك قسمت اول :

ايرانيان در يمن

در اوان تولد حضرت رسول صلی الله عليه و آله گروهی ايرانی در يمن ، عدن ، حضرموت ، و ساحل دريای سرخ زندگی می‏كردند ، و حكومت يمن را نيز در دست داشتند . قبل از بررسی در اين موضوع ناگزير هستيم برای روشن شدن‏ مطلب علت مهاجرت و اقامت افراد ايرانی را در يمن بررسی كنيم تا موضوع‏ بهتر قابل درك باشد
در زمان انوشيروان ، دولت حبشه از طريق دريا به يمن حمله آورد و حكومت اين منطقه را بر انداخت . سيف بن ذی يزن پادشاه يمن به دربار انوشيروان آمد تا از وی ياری جويد و حبشيان را از يمن بيرون كند . مورخين‏ نوشته اند سيف مدت هفت سال در تيسفون ( مدائن ) اقامت نمود تا اجازه‏ يافت كه با انوشيروان ملاقات كند ، سيف بن ذی يزن به انوشيروان گفت : مرا در جنگ با حبشيان ياری كن و گروهی از سربازان خود را با من بفرست‏ تا مملكت خود را بگيرم
انوشيروان گفت : در آيين من روا نيست كه لشكريان خود را فريب دهم و آنها را به كمك افرادی كه با من هم عقيده نيستند بفرستم . پس از مشورت‏ با درباريان و مشاورينش قرار شد كه گروهی از زندانيان محكوم به اعدام را همراه سيف بن ذی يزن به يمن بفرستند تا حبشيان را از آنجا اخراج كنند
اين رأی به تصويب رسيد ، و مورد عمل قرار گرفت
تعداد اين جماعت را در حدود هزار نفر نوشته‏اند . و همين جماعت اندك‏ توانستند حبشيان را كه عدد آنها از سی هزار هم بيشتر بود از پا در آورند و همه را هلاك كنند . فرماندهی ايرانيان در يمن به عهده شخصی به نام " وهرز " بود . پس از شكست حبشيان و مردن سيف بن ذی يزن ، همين " و هرز " ايرانی كه نام حقيقی آن " خرزاد " بود در يمن به حكومت رسيد و از دولت ايران‏ متابعت می كرد

اسلام باذان ايرانی و ساير ايرانيان مقيم يمن

هنگامی كه دين مقدس اسلام آشكار شد و نبی اكرم دعوت خود را آغاز فرمود ، حكومت يمن به دست باذان بن ساسان ايرانی بود . جنگهای حضرت رسول صلی‏ الله عليه و آله با قبائل عرب و مشركين قريش در زمان همين باذان شروع‏ شد . باذان از جانب خسرو پرويز بر يمن حكومت می‏كرد و بر سرزمينهای حجاز و تهامه نيز نظارت داشت و گزارش كارهای آن حضرت را مرتبا به خسرو پرويز می‏رسانيد
حضرت رسول صلی الله عليه و آله در سال ششم هجری خسرو پرويز را به دين‏ مقدس اسلام دعوت كرد . وی از اين موضوع سخت ناراحت شد و نامه آن جناب‏ را پاره نمود ، و برای باذان عامل خود در يمن نوشت كه نويسنده اين نامه‏ را نزد وی اعزام كند
باذان نيز دو نفر ايرانی را به نام بابويه و خسرو به مدينه فرستاد و پيام خسرو پرويز را به آن جناب رسانيدند . و اين اولين ارتباط رسمی‏ ايرانيان با حضرت رسول بوده است
هنگامی كه خبر احضار حضرت رسول به ايران به مشركين قريش رسيد ، بسيار خوشوقت شدند و گفتند ديگر برای محمد خلاصی نخواهد بود ، زيرا ملك‏ الملوك خسرو پرويز با وی طرف شده و او را از بين خواهد برد . نمايندگان‏ باذان با حكمی كه در دست داشتند در مدينه حضور پيغمبر رسيدند و منظور خود را در ميان گذاشتند . حضرت فرمود : فردا بياييد و جواب خود را دريافت كنيد . روز بعد كه خدمت آن جناب آمدند حضرت فرمود : شيرويه ديشب شكم پدرش خسرو پرويز را دريد و او را هلاك ساخت
پيغمبر فرمود : خداوند به من اطلاع داد كه شاه شما كشته شد و مملكت شما بزودی به تصرف مسلمين در خواهد آمد . اينك شما به يمن باز گرديد ، و به‏ باذان بگوييد اسلام اختيار كند . اگر مسلمان شد حكومت يمن همچنان با او خواهد بود . نبی اكرم به اين دو نفر هدايايی مرحمت فرمود و آن دو نفر به‏ يمن باز گشتند و جريان را به باذان گفتند . باذان گفت : ما چند روزی‏ درنگ می‏كنيم ، اگر اين مطلب درست از كار در آمد معلوم است كه وی‏ پيغمبر است و از طرف خداوند سخن می‏گويد ، آنگاه تصميم خود را خواهيم‏ گرفت . چند روزی بر اين قضيه گذشت كه پيكی از تيسفون رسيد و نامه از طرف شيرويه برای باذان آورد ، باذان از جريان قضيه به طور رسمی مطلع شد و شيرويه علت كشتن پدرش را برای وی شرح داده بود . شيرويه نوشته بود كه‏ مردم يمن را به پشتيبانی وی دعوت كند و شخصی را كه در حجاز مدعی نبوت‏ است آزاد بگذارد و موجبات ناراحتی او را فراهم نسازد . باذان در اين‏ هنگام مسلمان شد و سپس گروهی از ايرانيان كه آنها را " ابناء " و " احرار " می‏گفتند مسلمان شدند و اينان نخستين ايرانيانی هستند ، كه وارد شريعت مقدس اسلام گرديدند
حضرت رسول باذان را همچنان بر حكومت يمن ابقا كردند و وی از اين‏ تاريخ از طرف نبی اكرم بر يمن حكومت می‏كرد و به ترويج و تبليغ اسلام‏ پرداخت و مخالفين و معاندين را سر جای خود نشانيد . باذان در حيات‏ حضرت رسول درگذشت ، و فرزندش شهربن باذان از طرف پيغمبر به حكومت‏ منصوب شد . وی نيز همچنان روش پدر را تعقيب نمود و با دشمنان اسلام‏ مبارزه می‏كرد

ارتداد اسود عنسی و مبارزه ايرانيان با وی

پس از مراجعت نبی اكرم از حجة الوداع ، چند روزی از فرط خستگی مريض‏ شده بستری گرديدند . اسود عنسی از مرض پيغمبر اطلاع پيدا كرد و پنداشت‏ كه نبی اكرم از اين ناخوشی رهايی پيدا نخواهد كرد . از اين رو در يمن‏ ادعای نبوت كرد و گروهی را دور خود جمع نمود . عده كثيری از اعراب يمن‏ پيرامون وی را گرفتند
ارتداد اسود عنسی نخستين ارتدادی است كه در اسلام پديد آمد ( 1 )
عنسی با قبائلی از عرب كه پيرامون وی را گرفته بودند به طرف صنعا حمله‏ آورد . شهر بن باذان ايرانی كه حاكم حضرت نبی اكرم بود و در مركز صنعا حكومت می‏راند ، خود را برای دفع اسود كذاب كه بر ضد اسلام قيام كرده بود آماده ساخت . اسود با هفتصد سوار به جنگ شهر بن باذان آمد و بين اين دو ، جنگ سختی درگرفت . شهر بن باذان در اين جنگ كشته شد و اين نخستين‏ فرد ايرانی است كه در راه اسلام به شهادت رسيد
اسود عنسی ، پس از كشتن وی با زن شهر بن باذان ازدواج كرد و بر همه‏ يمن تا حضر موت ، بحرين ، احساء ، و بيابانهای بين نجد و طائف تسلط پيدا كرد و همه قبائل يمن را مطيع خود ساخت و فقط تنی چند از اعراب‏ تسليم او نشدند و به طرف مدينه منوره مراجعت نمودند
پس از كشته شدن شهر بن باذان رياست ايرانيان را فيروز و داوديه به‏ عهده گرفتند . اينان همچنان در طريقه اسلام و متابعت از نبی اكرم ثابت‏ ماندند و روش باذان و فرزندش شهر بن باذان را از دست ندادند . در اين‏ بين جريان كشته شدن شهر بن باذان و حوادث يمن به اطلاع حضرت رسول رسيد و مسلمانان مدينه متوجه شدند كه جز ايرانيان و جماعتی از عرب ، سرزمين يمن‏ مرتد شده پيرامون اسود كذاب را گرفته اند

نامه حضرت رسول به ايرانيان يمن

جشيش ديلمی كه از ايرانيان مسلمان يمن بود گويد : حضرت رسول اكرم‏ برای ما نامه نوشتند كه با اسود كذاب جنگ كنيم . فرمان پيغمبر اسلام‏ برای فيروز ، دادويه ، و جشيش صادر شده بود و اينان مأمور شده بودند كه‏ با دشمنان اسلام به طور آشكار و پنهان جنگ كنند ، و فرمان حضرت رسول را به همه مسلمانان‏ برسانند .

پاورقی : ( 1 ) ابن اثير در كامل التواريخ ، ج 2 ، ص 228 گويد : و كانت ردش الاسود أول ردش فی الاسلام علی عهد رسول الله

فيروز ، دادوية ، و جشيش ديلمی فرمان پيغمبر را به همه‏ ايرانيان رسانيدند
ديلمی گويد : ما شروع كرديم به مكاتبه و دعوت مردم كه خود را برای‏ جنگ با اسود عنسی مهيا سازند . در اين هنگام اسود از جريان مطلع شد و برای ايرانيان پيامی فرستاد و آنها را تهديد كرد كه اگر با وی سر جنگ و ستيز داشته باشند چنان و چنين خواهد شد . ما در پاسخ وی گفتيم : هرگز سر جنگ با شما نداريم ، ولكن اسود به سخنان ما اعتمادی پيدا نكرد و همواره‏ از ايرانيان بيم داشت كه امكان دارد وی را از پای در آورند
در اين گير و دار نامه هايی از " عامر بن شهر " و " ذی زود " و چند جای ديگر رسيد ، مردم در اين نامه ها ما را به جنگ با اسود تشويق‏ می‏كردند و نويد مساعدت و همراهی می‏دادند سپس مطلع شديم كه حضرت رسول‏ برای جماعتی ديگر نيز نامه نوشته اند و فرمان داده اند كه از فيروز و دادويه و ديلمی پشتيبانی كنند ، و آنان را در مقابل اسود كذاب ياری‏ نمايند . از اين رو ما در ميان مردم پشتيبان پيدا كرديم

توطئه ايرانيان برای كشتن اسود عنسی

اسود عنسی از توطئه ايرانيان احساس خطر كرد و دريافت اين موضوع به‏ جای حساسی خواهد رسيد . جشيش ديلمی گويد : آزاد ، زن شهر بن باذان كه در تصرف اسود بود ما را بسيار مساعدت می‏كرد و راهنماييهای وی ما را سرانجام پيروز گردانيد . ديلمی گويد : به آزاد گفتم : اسود شوهر تو را كشت و همه خويشاوندانت را هلاك كرد و از دم شمشير گذرانيد و زنان را تصرف كرد . آزاد كه زنی با غيرت و شهامت بود گفت : به خدای سوگند كه‏ من مردی را مانند اسود دشمن نمی دارم . اسود مردی بی رحم است و هيچ حقی‏ را از خداوند مراعات نمی‏كند و به محرم و نامحرم عقيده ندارد
آزاد گفت : شما تصميم خود را با من در ميان گذاريد ، من نيز آنچه‏ در منزل اسود می‏گذرد با شما در ميان خواهم گذاشت . ديلمی گويد : از نزد آزاد بيرون شدم و آنچه بين من و او جريان پيدا كرد باطلاع فيروز و دادويه‏ رسانيدم در اين هنگام مردی از در داخل شد و قيس بن عبد يغوث را كه با ما همكاری می‏كرد به منزل اسود دعوت كرد . قيس به اتفاق چند نفر به منزل‏ اسود رفتند وليكن نتوانستند آسيبی به وی برسانند
در اين هنگام ، بين قيس و اسود سخنانی رد و بدل شد و قيس بار ديگر به‏ منزل فيروز و دادويه و ديلمی مراجعت كرد و گفت : اينك اسود كذاب‏ می‏رسد و شما هر كاری كه دلتان می‏خواهد با وی انجام دهيد در اين وقت قيس‏ از منزل بيرون شد و اسود با گروهی از اطرافيانش به طرف ما آمد . در نزديك منزل در حدود دويست گاو و شتر بود ، وی دستور داد همه آن گاوان و شتران را كشتند . اسود فرياد زد : اين فيروز آيا راست است كه در نظر داری مرا بكشی و با من جنگ كنی ؟ در اين وقت اسود حربه ای را كه در دست داشت به طرف فيروز حواله كرد و گفت : تو را مانند اين حيوانات‏ سر خواهم بريد . فيروز گفت : چنين نيست ما هرگز با تو سر جنگ نداريم و قصد كشتن تو را هم نداريم ، زيرا تو داماد ايرانيان هستی و ما به احترام‏ آزاد به تو آسيبی نخواهيم رسانيد . علاوه كه تو اكنون پيغمبری و امور دنيا و آخرت در دست تو قرار دارد
اسود گفت : بايد قسم ياد كنی كه نسبت به من خيانت نكنی و وفادار باشی فيروز سخنانی بر زبان راند و با وی همراهی كرد تا از خانه بيرون‏ شدند ، در اين هنگام كه فيروز باتفاق اسود از خانه بيرون شده راه می‏رفتند ، ناگهان شنيد كه مردی از وی سعايت می‏كند ، اسود هم به اين مرد ساعی‏ می‏گويد : فردا فيروز و رفقايش را خواهم كشت . ناگهان اسود متوجه شد كه‏ فيروز گوش می‏دهد
ديلمی گويد : فيروز از نزد اسود مراجعت كرد و جريان غدر و حيله وی‏ را در ميان گذاشت . ما دنبال قيس فرستاديم و او نيز در مجلس ما شركت‏ كرد پس از مدتی مشاوره تصميم گرفتيم بار ديگر با آزاد ، زن اسود مذاكره‏ كنيم و جريان را به اطلاع وی برسانيم و از نظر وی نيز اطلاعی به دست آوريم‏ . ديلمی گويد : من نزد آزاد رفتم و موضوع را با وی در ميان گذاشتيم و همه‏ قضايا را به اطلاع او رسانيدم
آزاد گفت : اسود هميشه از خود می‏ترسد و هيچ اطمينانی به جانش ندارد هنگامی كه در منزل قرار می‏گيرد تمام اطراف اين قصر و راههايی كه به آن‏ منتهی می‏شود مورد نظر مأمورين است و حركت هر جنبنده را زير نظر خود می‏گيرند بنابراين راه وصول به اين ساختمان برای افراد عادی امكان ندارد تنها جايی كه اسود بدون حافظ و نگهبان استراحت می‏كند همين اطاق است ، شما فقط در اين جا می‏توانيد او را دريابيد و او را از پای در آوريد ، و مطمئن باشيد كه در اطاق خواب وی جز شمشير و چراغی چيز ديگری نيست
ديلمی گويد : من از نزد آزاد بيرون شدم و در نظر داشتم از قصر خارج‏ گردم ، در اين هنگام اسود از اطاق خارج شد و تا مرا ديد بسيار ناراحت‏ گرديد وی در حالی كه ديدگانش از فرط غضب سرخ شده بود گفت : از كجا آمدی و چه كسی به شما اجازه داد بدون اذن من به خانه وارد شوی ؟ ديلمی‏ گويد : وی سرم را چنان فشار داد كه نزديك بود از پا در آيم . در اين‏ هنگام آزاد از دور جريان را ديد و فرياد بر آورد : اسود از وی درگذر ، و اگر وی فرياد آزاد را نشنيده بود مرا می‏كشت
آزاد به اسود گفت : وی پسر عموی من است و به ديدن من آمده است ، از وی دست بكش . اسود پس از شنيدن اين سخنان دست از من برداشت و مرا رها كرد و من از قصر بيرون شدم و به نزد دوستان خود آمده جريان را با آنان در ميان گذاشتم . در اين هنگام كه سرگرم گفتگو در اين موضوع بوديم ، قاصدی از طرف آزاد آمد و گفت : وقت فرصت است و شما می‏توانيد به‏ مقصود خود برسيد ، و هر تصميمی را كه در نظر گرفته‏ايد هر چه زودتر به‏ مرحله عمل در آوريد
به فيروز گفتيم : هر چه زودتر خود را به آزاد برسان ، وی به سرعت خود را به آزاد رسانيد ، آزاد جريان را كاملا با وی در ميان گذاشت . فيروز گويد : ما در خارج ساختمانی كه اسود در آن زندگی می‏كرد راهی از زير زمين‏ با طلاق وی باز كرديم . و افرادی را در دهليز آن قرار داديم تا در موقع‏ ما به فيروز اعتماد داشتيم ، زيرا وی مردی شجاع و بيباك و هم زورمند و قوی بود ، به فيروز گفتيم : بنگر در روشنايی چه چيز می‏بينی ؟ فيروز بيرون‏ شد در حالی كه ما بين او نگهبانان قرار گرفته بودند ، هنگامی كه بر در اطاق رسيد صدای خرخری شنيد ، معلوم شد اسود در خواب فرو رفته و نفيرش‏ بلند شده است ، آزاد زنش نيز در گوشه ای نشسته ، هنگامی كه فيروز در اطاق رسيد ناگهان اسود از خواب پريده و بلند شد و در جای خود نشست و فرياد بر آورد : ای فيروز مرا با تو چكار است ؟ ! در اين هنگام فيروز متوجه شد كه اگر مراجعت كند به دست نگهبانان كشته‏ خواهد شد و آزاد نيز هلاك خواهد شد ، ناگهان خود را به درون اطاق افكند و خويشتن را بروی اسود انداخت و با وی گلاويز شد و مانند شتر نر بروی حمله‏ آورد و سرش را گرفت و او را خفه كرد . هنگامی كه می‏خواست از اطاق‏ بيرون رود آزاد گفت : مطمئن هستی كه اين مرد كشته شده و جان از كالبدش‏ در آمده است ؟ فيروز گفت : آری كشته شد و تو از وی راحت شدی . فيروز از اطاق بيرون‏ شد و جريان را باطلاع ماها كه در كنار دهليز زير زمينی بوديم رسانيد ما نيز داخل اطاق شديم ، در حاليكه اسود كذاب هنوز مانند گاو فرياد بر می‏آورد سپس با كارد بزرگی سرش را از تن وی جدا كرديم و بدين طريق منطقه‏ يمن را از وجود ناپاكش پاك ساختيم
در اين لحظه اضطرابی در حوالی اطاق مخصوص وی پديد آمد و سر و صدا بلند شد ، نگهبانان از اطراف و اكناف به طرف ساختمان مسكونی اسود آمدند و فرياد بر آوردند : چه شده است ؟ آزاد زن اسود گفت موضوع تازه‏ای نيست ، پيغمبر در حال نزول وحی است ! و در اثر وحی بدين حالت افتاده است و بدين طريق نگهبانان از اطراف اطاق پراكنده شدند و ما از خطر جستيم
پس از رفتن نگهبانان بار ديگر سكوت فضای اطاق را فرا گرفت و ما چهار نفر يعنی فيروز ، دادويه ، جشيش ديلمی ، و قيس در اين فكر افتاديم كه‏ رفقای خود را چگونه از اين جريان مطلع سازيم : در نظر گرفتيم فرياد بزنيم‏ كه اسود را كشتيم ، و همين نظريه را در هنگام طلوع فجر به مرحله عمل در آورديم . پس از طلوع فجر شعاری را كه قرار بود ، با صدای بلند اعلام‏ كرديم ، و در آخر اين فرياد مسلمانان و كفار رسيدند و از وقوع قضيه بزرگی‏ اطلاع پيدا كردند
ديلمی گويد : سپس شروع كردم به اذان گفتن و با صدای بلند گفتم " اشهد ان محمدا رسول الله " و اعلام كردم كه " عيهله " يعنی اسود كذاب دروغ‏ می‏گفت و بدون حق خود را پيغمبر معرفی می‏كرد . در اين موقع سر او را بطرف مردم افكندم . پس از اين جريان گروهی از نگهبانان وی كه كشته شدن‏ وی را مشاهده كردند شروع كردند بغارت قصر وی و هر چه در آن بود به يغما بردند ، و به طور كلی در يك لحظه آنچه در آن كاخ جمع شده بود از بين‏ رفت و تار و مار شد . بدين طريق يك ادعای باطل و دروغ كه موجب قتل‏ نفوس بيشماری گرديد نابود شد
پس از اين به اهل صنعا گفتيم هر كس يكی از اصحاب عنسی را مشاهده كرد دستگير كند . بدين ترتيب گروهی از ياران اسود توقيف گرديدند . هنگامی‏ كه طرفداران اسود از جايگاه خود در آمدند مشاهده كردند هفتاد نفر از رفقای آنها مفقود الاثر می‏باشند ، دوستان اسود جريان را برای ما نوشتند ، ما نيز برای آنان نوشتيم آنچه را كه آنها در دست دارند برای ما واگذارند ، و ما نيز آنچه را در اختيار داريم به زمين خواهيم گذاشت
اين پيشنهاد به مرحله عمل در آمد وليكن ياران اسود بعد از اين‏ نتوانستند همديگر را ملاقات كنند و تصميمات جديدی بگيرند ، و ما كاملا از شر آنان آسوده شديم . اصحاب اسود بعد از كشته شدن وی به بيابانهای بين‏ صنعا و نجران پناه بردند و ديگر از مداخله در امور ممنوع شدند . در اين‏ هنگام كليه عمال و حكام عبدالله بن عمر روايت می‏كند : در شبی كه اسود كذاب كشته شد از طريق وحی‏ خبر كشته شدن وی به اطلاع نبی اكرم رسيد ، و حضرت فرمودند : عنسی كشته شد و قتل وی به دست مبارك كه از يك خانواده مبارك می‏باشد واقع گرديده‏ است مسلمانان از حضرت رسول پرسيدند كدام مرد وی را كشت ؟ فرمود : فيروز
ايام حكومت و رياست اسود در يمن و نواحی آن سه ماه به طول انجاميد
فيروز گويد : چون اسود را كشتيم اوضاع و احوال به صورت عادی در آمد و مانند روزهای قبل از وی ، بار ديگر امن و آرامش سرزمين يمن را فرا گرفت‏ معاذ بن جبل كه از طرف پيغمبر امام جماعت اهل يمن بود و در دوره اسود خانه نشين شده بود ، بار ديگر دعوت شد كه نماز را از سر گيرد و اقامه‏ جماعت كند . ما از هيچ چيز باك نداشتيم جز اندكی از سواران طرفداران‏ اسود كه در اطراف يمن پراكنده شده بودند . در اين هنگام كه اوضاع و احوال آرام شده بود خبر در گذشت نبی اكرم صلی الله عليه و آله و سلم‏ رسيد و بار ديگر آرامش به هم خورد و رشته امور از هم گسيخته گرديد

مبارزه ايرانيان يمن با گروهی از مرتدين عرب

قيس بن عبد يغوث كه با فيروز و ساير ايرانيان مقيم يمن با اسود كذاب‏ مبارزه می‏كردند ، پس از در گذشت حضرت رسول مرتد شد و با فيروز به جنگ‏ پرداخت قيس بن عبد يغوث تصميم گرفت كه نخست فيروز را بكشد ، زيرا فيروز با كشتن كذاب عنسی در ميان مردم يمن شهرتی به هم رسانيده بود و اهميت فوق العاده ای برايش قائل بودند
قيس با حيله و مكر و نقشه های شيطانی فيروز را مستاصل كرد و بار ديگر اوضاع و احوال يمن مخصوصا اوضاع مسلمانان ايرانی پريشان شد . و مسلمانان‏ هسته مركزی و نگهبان حقيقی و فداكار خود را از دست دادند
قيس بن عبد يغوث در يمن كه از سه نفر مسلمان كه هر سه ايرانی بودند ترس و واهمه داشت و اينان عبارت بودند از : فيروز ، دادويه و جشيش‏ ديلمی . هنگامی كه خبر ارتداد قيس بن عبد يغوث به مدينه رسيد ، ابوبكر كه تازه به خلافت رسيده بود به چند نفر نامه نوشت كه از فيروز و مسلمانان ايرانی كه موجب هلاك اسود كذاب شدند پشتيبانی كنند
قيس هنگامی كه شنيد ابوبكر چنين نامه ای نوشته برای ذوالكلاع نوشت كه‏ خود و اصحابش با ايرانيان جنگ كنند و آنان را از خاك يمن اخراج نمايند وليكن ذوالكلاع و يارانش به قيس اعتناء نكردند و پيشنهاد او را رد نمودند
قيس هنگامی كه ديد كسی او را ياری نمی كند ، تصميم گرفت به هر طريق‏ كه شده ولو با مكر و فريب ايرانيان را از پا در آورد و فيروز و دادويه و ديلمی را كه سر كردگان آنها به شمار می‏روند بكشد
قيس برای اصحاب اسود كذاب كه در كوهها پراكنده بودند و با فيروز و ايرانيان سخت دشمن بودند دعوت نامه فرستاد و از آنان درخواست نمود كه‏ با فيروز و ايرانيان مسلمان جنگ كنند و قيس را ياری نمايند . در اثر اين دعوت جماعتی از اصحاب اسود عنسی در صنعا اجتماع نمودند و خود را برای جنگ با ايرانيان آماده ساختند
در اين هنگام اهل صنعا از اين جريان اطلاع پيدا كردند و از اسرار و حقايق پشت پرده كه توسط قيس بن عبد يغوث انجام می‏گرفت مطلع شدند
قيس با فيروز و دادويه به مشورت پرداخت و با مكر و حيله اوضاع و احوال را بر آنها وارونه جلوه داد و از اين دو نفر دعوت كرد كه فردا با هم غذا بخورند اينان نيز دعوت وی را پذيرفتند و قرار شد در موعد مقرر در منزل وی حاضر شوند
نخست دادويه به خانه قيس وارد شد و بلافاصله توسط گروهی كه قبلا آماده‏ شده بودند كشته شد . پس از چند لحظه فيروز از راه رسيد ، همينكه وارد خانه شد شنيد دو زن از پشت بام با همديگر می‏گويند اين مرد هم الان كشته‏ خواهد شد ، همانطور كه قبل از رسيدن او دادويه را كشتند
فيروز پس از شنيدن اين سخن بلافاصله از منزل بيرون شد و ياران قيس چون‏ اين را بديدند وی را تعقيب كردند ، ليكن نتوانستند او را دريابند
فيروز به سرعت تمام از آن حوالی دور شد و در بين راه جشيش ديلمی را ديد كه وی برای شركت در ناهار به منزل قيس می‏رود ، بلافاصله خود را به‏ وی رسانيد و جريان را گفت ، و بدون درنگ هر دو به طرف كوه خولان رفتند ، و در آنجا در نزد خويشاوندان فيروز قرار گرفتند . فيروز و جشيش هر دو از كوه بالا رفتند و ياران قيس با ديدن اين وضع‏ مراجعت نمودند . در اين هنگام كه فيروز از صنعا بيرون شده بود بار ديگر اصحاب اسود عنسی به فعاليت پرداختند
پس از استقرار فيروز در كوه خولان گروهی از مسلمانان عرب و ايرانی بار ديگر اطراف فيروز را گرفتند . فيروز همه اين حوادث را به مدينه گزارش‏ داد
رؤسای قبايل عرب از ياری فيروز و ايرانيان مسلمان دست برداشتند و راه‏ اسود كذاب گرفتند . قيس دستور داد همه ايرانيان را از يمن خارج كنند و به آنان دستور دادند هر چه زودتر به سرزمين خود مراجعت كنند ، زنان و فرزندان فيروز و دادويه را نيز مجبور كردند از يمن بيرون روند
هنگامی كه فيروز از اين جريان اطلاع پيدا كرد ، تصميم گرفت كه با قيس‏ بن عبد يغوث جنگ كند . فيروز برای چند قبيله از اعراب نوشت كه وی را در جنگ مرتدين ياری كنند
در اين موقع گروهی از طائفه عقيل كه به حمايت از فيروز و ايرانيان‏ برخاسته بودند بر سواران قيس كه ايرانيان را از يمن بيرون می‏كردند تاختند و ايرانيان را از دست آنان نجات دادند
قبيله عك نيز به طرفداری از فيروز بپا خاستند و موفق شدند جماعت‏ ديگری از ايرانيان را كه در اسارت اعراب مرتد قرار داشتند آزاد سازند
قبيله عقيل و عك متفقا مردان خود را به ياری فيروز فرستادند و همگان بر مرتدين كه در رأس آنها قيس قرار داشت حمله آوردند . در نتيجه قيس بن‏ عبد يغوث شكست خورد و از ميدان جنگ فرار كرد و ياران اسود عنسی نيز از هم پاشيدند
پس از فرار كردن قيس و از هم پاشيدن لشكريان وی ، خود او سرانجام‏ بدست مهاجرين ابی اميه اسير شد . او را بند كرده بمدينه بردند . ابوبكر از وی بازجويی كرد كه چرا دادويه ايرانی را كشتی ؟ گفت : من او را نكشته‏ام ! وی را به طور نهانی كشتند و معلوم نيست كشنده او چه مردی بوده‏ است ؟ ابوبكر نيز سخن وی را پذيرفت و از قتل او در گذشت شايد اين‏ اولين موردی باشد كه در آن حقوق اسلامی پايمال شده و تبعيض نژادی و تعصب‏ قومی به كار رفت و برتری عرب را بر عجم به كار بستند زيرا همه‏ می‏دانستند كه قيس مرتد شده و با دشمنان اسلام نيز همكاری می‏كند و دادويه‏ مسلمان ايرانی برای دفاع از اسلام كشته شده است ( 1 )

شكست ايرانيان از مسلمانان

مسئله برخورد مسلمانان با دولت ايران و سرانجام پيروز شدن آنان بر حكومت ساسانی يكی از مسائلی بود كه عظمت و واقعيت اسلام را در نظر ايرانيان بهتر جلوه گر می‏ساخت
در روزگاری كه مسلمانان با دولت ساسانی می‏جنگيدند كشور ايران با همه‏ اغتشاشات و از هم پاشيدگيهائی كه داشت از نظر نظامی بسيار نيرومند بود
ايران آنروز با مقايسه مسلمانان آنروز طرف نسبت نبود .

پاورقی : ( 1 ) پايان قسمت اول نوشته آقای عطاردی ، قسمت دوم نوشته‏ء معظم له‏ در بخش دوم كتاب ذكر خواهد شد . ماخذ و منابع اين قسمت نيز در پايان‏ آن قسمت خواهد آمد

در آن زمان دو قدرت درجه اول بر جهان حكومت می‏كرد : ايران و روم . ساير كشورها يا تحت الحمايه آنها بودند يا باج گزار آنها
ايرانيان آنروز چه از نظر سرباز و اسلحه و وسائل جنگی و چه از نظر كثرت جمعيت ، و چه از نظر آذوقه و تجهيزات و امكانات ديگر ، برتری‏ فوق العاده ای نسبت به مسلمانان داشتند
اعراب مسلمان حتی با فنون جنگی آنروز در سطحی كه ايرانيان و روميان‏ آشنا بودند ، آشنا نبودند اعراب فنون جنگی را به طور كامل نمی‏دانستند لهذا احدی در آن زمان نمی توانست آن شكست عظيم ايران را به دست اعراب‏ مسلمان پيش بينی كند
در اينجا ممكن است گفته شود كه علت پيروزی مسلمانان شور ايمانی و هدفهای روشن و ايمان و اعتقاد آنها به رسالت تاريخی شان و اطمينان كامل‏ به پيروزی و بالاخره ايمان و اعتقاد محكم آنان نسبت به خدا و روز جزا بود
البته در اينكه اين حقيقت در اين پيروزی خيلی دخيل بوده است حرفی‏ نيست ، فداكاريها و جانبازيهای آنان و سخنانی كه از آنان در آن اوقات‏ باقی مانده نشان می‏دهد كه ايمان آنان به خدا و قيامت و صدق رسالت نبی‏ اكرم و رسالت تاريخی خودشان كامل بوده است ، معتقد بوده اند جز خدا را نبايد پرستش كرد و مللی را كه غير خدا را به هر شكل و هر صورت پرستش‏ می‏كنند بايد نجات داد ، برای خود رسالتی قائل بوده اند كه توحيد الهی و عدل اجتماعی را برقرار كنند ، طبقات مظلوم را از چنگ طبقات ستمگر رها سازند
سخنانی كه در مواقع مختلف در مقام تشريح هدفهای خود گفته اند نشان‏ می‏دهد كه صد در صد آگاهانه گام بر می‏داشته اند و هدف مشخص و معينی‏ داشته اند و واقعا به تمام معنی نهضتی را رهبری می‏كرده‏اند ، واقعا آنچنان‏ بوده‏اند كه علی عليه السلام توصيف می‏كند : " « و حملوا بصائرهم علی‏ اسيافهم » " ( 1 ) همانا بينشهای روشن خويش را بر دوش شمشيرهای خويش‏ حمل می‏كردند
اما جيره خواران استعمار ناجوانمردانه نهضت اسلامی را در رديف حمله‏ اسكندر و مغول قرار می‏دهند
اينها همه درست ، ولی تنها قدرت روحی و ايمانی آنان كافی نبود كه‏ چنين فتوحاتی نصيب آنها بشود ، هر چه باشد محال است جمعيت كمی آن هم‏ با آن شرايطی كه گفتيم بتواند با حكومتی همچون حكومت ساسانی مقابله كند و آن را به كلی محو و نابود سازد ( 2 )
جمعيت آنروز ايران را در حدود 140 ميليون تخمين زده‏اند ( 3 ) كه گروه‏ بی شماری از آنان سرباز بودند و حال آنكه تمام سربازان اسلام در جنگ‏ ايران و روم به شصت هزار نفر نمی‏رسيدند و وضع طوری بود كه اگر مثلا ايرانيان عقب نشينی می‏كردند اين جمعيت در ميان مردم ايران گم می‏شدند ، ولی با اين همه‏ چنانكه گفتيم حكومت ساسانی به دست همين عده برای هميشه محو و نابود شد
پس علت اساسی شكست ايران را در جای ديگری بايد جستجو كنيم

پاورقی : ( 1 ) نهج البلاغه ، خطبه 148 ، اين تعبير را اميرالمؤمنين برای مؤمنين‏ زمان رسول خدا آورده است
( 2 ) همان طور كه اصحاب حضرت امام حسين ( ع ) با آن همه ايمانشان در مدت قليلی به دست سپاهيان يزيد كشته شدند . همين اعراب مسلمان در اروپا پيشروی كردند ، اما پس از آنكه مقاومت شديدی در برابرشان شد خواه‏ ناخواه فتوحاتشان در اروپا متوقف گشت پس معلوم می‏شود يكی از علل‏ پيروزی مسلمانان اين بود كه مقاومت شديد و جدی در برابر آنها نمی‏شد ، بلكه در اثر نابسامانيهای داخلی كشورهای فتح شده مقدمشان گرامی داشته‏ می‏شد
( 3 ) اين تخمين از سعيد نفيسی است در كتاب تاريخ اجتماعی ايران

ناراضی بودن مردم

حقيقت اين است كه مهمترين عامل شكست حكومت ساسانی را بايد ناراضی‏ بودن ايرانيان از وضع دولت و آيين و رسوم اجحاف آميز آن زمان دانست
اين نكته از نظر مورخين شرقی و غربی مسلم است كه رژيم حكومت و اوضاع‏ اجتماعی و دينی آن روز بقدری فاسد و خراب بود كه تقريبا همه مردم از آن‏ ناراضی بودند
اين نارضايی ناشی از جريانهای چند سال اخير بعد از خسرو پرويز نبود زيرا اگر روح مردمی به اساس يك رژيم يا يك آيين خوشبين باشد نارضايی‏ موقت سبب نمی شود كه هنگامی كه دشمن مشترك رو می‏آورد آن مردم نجنگند ، بر عكس اگر روح ملی زنده باشد هر چند اوضاع ظاهر خراب باشد ، در اينگونه مواقع ملت خود را جمع و جور می‏كند اختلافات داخلی را كنار می‏گذارد ، و يكدست به دفع دشمن مشترك می‏پردازد ، همچنانكه نظير آنرا در تاريخ زياد ديده‏ايم
معمولا هجوم دشمن سبب اتحاد بيشتر و از ميان رفتن اختلافات داخلی می‏شود ، اما اين به شرطی است كه يك روح زنده در آن مملكت كه از مذهب يا حكومت آنان سرچشمه بگيرد وجود داشته باشد
در عصر خودمان می‏بينيم كه اعراب با آنهمه اختلافات و تفرقه‏ها كه در ميانشان هست و استعمار هم آن را دامن می‏زند ، وجود دشمن مشترك يعنی‏ اسرائيل عامل وحدت آنها شده است . قوای آنان را تدريجا جمع و جور می‏كند ، شعور آنها را يكدست می‏كند ، اين خود دليل است كه يك روح زنده در اين ملت‏ وجود دارد
اجتماع آنروز ايران يك اجتماع طبقاتی عجيبی بود با همه عوارض و آثاری‏ كه در اينگونه اجتماعات هست ، تا آنجا كه حتی آتشكده های طبقات مختلف‏ با هم فرق داشت ، فرض كنيد كه ميان ما مساجد اغنيا از مساجد فقرا جدا باشد چه روحی در مردم بيدار می‏شود ؟ ! طبقات بسته بود ، هيچكس حق‏ نداشت از طبقه ای وارد طبقه ديگر بشود ، كيش و قانون آنروز هرگز اجازه‏ نمی داد كه يك كفش دوز و يا كارگر بتواند با سواد بشود ، تعليم و تعلم‏ تنها در انحصار اعيان زادگان و موبد زادگان بود
دين زرتشت در اصل هر چه بود ، به قدری در دست موبدها فاسد شده بود كه‏ ملت باهوش ايران هيچگاه نمی توانست از روی صميم قلب به آن عقيده‏ داشته باشد و حتی آنچنانكه محققين گفته اند اگر هم اسلام در آنوقت به‏ ايران نيامده بود مسيحيت تدريجا ايران را مسخر می‏كرد و زرتشتی گری را از ميان می‏برد . روشنفكران و باسوادان آن روز ايران ، و همچنين مراكز علمی و فرهنگی ايران آنروز را مسيحيان تشكيل می‏داده‏اند نه زردشتيان . زردشتيان‏ آنچنان دچار غرور و تعصبهای خشك و سنتهای غلط بودند كه نمی توانستند درباره علم و فرهنگ و عدالت و آزادی بينديشند . و در واقع مسيحيت بيش‏ از زردشتی گری از ورود اسلام به ايران زيان ديد ، زيرا زمينه بسيار مناسبی‏ را از دست داد
بی علاقگی مردم ايران نسبت به حكومت و دستگاه دينی و روحانيتشان ، سبب می‏شد كه سربازان آنها در جنگها باميل و رغبت عليه مسلمانان نجنگند و حتی در بسياری از موارد به آنها كمك كنند ( 1 )

پاورقی : ( 1 ) مرحوم محمد قزوينی در بيست مقاله آورده است كه : " ايرانيان‏ خائن و عرب ماب آنوقت از اولياء امور و حكام ولايات و مرزبانان اطراف‏ >

ادوارد براون ، در جلد اول تاريخ ادبيات ايران ، صفحه 299 می‏گويد : اين مسئله ( آيا اسلام به زور به ايران تحميل شده يا ايرانيان به رغبت‏ اسلام را پذيرفته‏اند ) را پرفسور آرنولد استاد دارالفنون عليگره در كتاب‏ نفيس خود درباره تعليمات اسلام به وجه بسيار خوبی ثابت نموده است
آرنولد به بيتابی مؤبدان بی گذشت زرتشتی اشاره می‏كند و می‏گويد مؤبدان نه‏ تنها نسبت به علمای ساير اديان بلكه در برابر كليه فرق مخالف ايران و مانويان و مزدكيان و عرفای مسيحی ( گنوستيك ) و امثالهم تعصب نشان‏ می‏دادند و بدين سبب به شدت مورد بيمهری و نفرت جماعات زيادی قرار گرفته بودند . رفتار ستمگرانه موبدان نسبت به پيروان ساير مذاهب و اديان سبب شد كه درباره آيين زرتشت و پادشاهانی كه از مظالم موبدان‏ حمايت می‏كردند حس بغض و كينه شديد در دل بسياری از اتباع ايران‏ برانگيخته شود و استيلای عرب به منزله نجات و رهايی ايران از چنگال ظلم‏ تلقی گردد
ادوارد براون سپس به سخنان خود چنين ادامه می‏دهد : . . . و مسلم است كه قسمت اعظم كسانيكه تغيير مذهب دادند به طيب‏ خاطر و به اختيار و اراده خودشان بود .

پاورقی : > به محض اينكه حس كردند كه در اركان دولت ساسانی تزلزل روی داده و قشون ايران در دو سه دفعه از قشون عرب شكست خورده‏اند ، خود را به دامان‏ عرب ها انداخته و نه تنها آنان را در فتوحاتشان كمك كردند و راه و چاه‏ را به آنها نمودند بلكه سرداران عرب را به تسخير ساير اراضی كه در قلمرو آنان بود و هنوز قشون عرب به آنها حمله نكرده بود دعوت كردند و كليد قلاع و خزائن را دو دستی به آنان تسليم كردند به شرط اينكه عربها آنان را به حكومت نواحی باقی بگذارند "
مرحوم قزوينی اين داستان را فقط به عنوان مذمت كسانی كه به لشكر اسلام‏ راه و چاه نشان دادند نقل كرده است و حال آنكه بايد ديد چرا آنان دست‏ از حكومت ساسانی كشيدند ؟ برای چه به كسانی كه به قول ناسيوناليستهای‏ ايرانی بيگانه بودند راه و چاه را نشان دادند ؟ آيا اين جز بخاطر آن بوده‏ است كه آنان از دولت ساسانی و از آيينی كه پشتيبان آن بود ناراضی بودند و آسايش خود را در پيروی از مسلمانان می‏دانستند ؟

پس از شكست ايران در قادسيه ، فی المثل چهار هزار سرباز ديلمی ، ( نزديك بحر خزر ) پس از مشاوره‏ تصميم گرفتند به ميل خود اسلام آورند و به قوم عرب ملحق شوند اين عده در تسخير جلولا به تازيان كمك كردند و سپس با مسلمين در كوفه سكونت اختيار كردند و اشخاص ديگر نيز گروه گروه به رضا و رغبت به اسلام گرويدند
قانون و آيين و حكومت ايران مقارن ظهور اسلام طوری بود كه قاطبه ملت‏ ايران را وا می‏داشت برای متابعت از حكومت و آيين تازه‏يی خود را آماده‏ كنند و بهمين جهت بود كه وقتی ايران بدست مسلمانان فتح شد مردم ايران‏ علاوه بر اينكه عكس العمل مخالفی از خود نشان ندادند خود برای پيشرفت‏ اسلام زحمات طاقت فرسايی كشيدند
آقای دكتر صاحب الزمانی در كتاب ديباچه‏ای بر رهبری می‏گويند : توده های مردم نه تنها در خود در برابر جاذبه جهان بينی و ايدئولوژی ضد تبعيض طبقاتی اسلام مقاومتی احساس نمی كردند ، بلكه درست در آرمان آن‏ همان چيزی را می يافتند كه قرنها به بهای آه و اشك و خون خريدار و جان‏ نثار و مشتاق آن بودند و عطش آن را از قرنها در خود احساس می‏كردند ( 1 ) . .

پاورقی : ( 1 ) ديباچه‏ای بر رهبری صفحه . 255

توده های نسل اول ايران در صدر اسلام ، در برابر آرمان رهايی بخش آيين‏ نو ، نه تنها با شعارهای تبليغاتی مردم فريب خوش ظاهر بی باطن روبرو نگشتند ، نه تنها فقط پيامبر اسلام بارها تصريح كرده بود كه : " من انسانی همانند شما هستم " و يا " بين سياه حبشی و سيد قرشی جز به پرهيزكاری و تقوا تفاوتی وجود ندارد " ، بلكه عملا نيز روش‏ حكومت خلفای راشدين به ويژه علی را در حد خواب و خيال افسانه آميزی ، بی پيرايه‏تر از آنچه خود می‏خواستند و آرزويش را در دل داشتند ساده‏ يافتند . . . يكی از حساس ترين لحظات برخورد اين دو جهان بينی برخورد سنت منحط ساسانی و آيين نو اسلام را در بسيج علی اميرالمؤمنين هنگام لشكر كشی به شام با كشاورزان آزاد شده ايرانی شهر " انبار " بر ساحل فرات‏ می‏يابيم . اين برخورد موجب تقرير يكی از شيواترين و تكان دهنده ترين‏ خطبه های علی است كه از اين پيشوای بی نظير تاريخ جهانداری و سياست ، برای هميشه برای عبرت رهبران آينده جهان بر جای مانده است . . . نيروی‏ عراق بسوی شام بسيج كرده بود ، دهگانان شهر زيبای انبار بر ساحل فرات به‏ آئين ايران قديم صف بسته بودند تا موكب همايون اميرالمؤمنين را . .
استقبال كنند ، چون نوبت رسيد پيش دويدند ، علی را كه از سربازان ديگر امتيازی نداشت با هلهله و شادباش و شادی تلقی كردند . آن پيشوای بزرگ‏ از رسم تعظيم و تكريم ايرانيان نسبت به پيشوای خويش با بيانی پر لطف‏ اينچنين انتقاد می‏كند . . . پروردگار متعال از اين عمل راضی نيست . در نظر اميرالمؤمنين هم سخت ناپسند و مكروه است ، احرار و آزادگان نيز هرگز به چنين ننگی تن در نمی‏دهند . . . فكر كنيد آيا خردمند خشم خداوند را به بهای مشقت و زحمت خويش خريدار است ؟ ( 1 ) . .
آقای دكتر صاحب الزمانی سپس چنين می‏گويد : اسلام نقطه عطفی را در فلسفه رهبری توده‏ها به ميان كشيده بود " شبان " را برای حراست " گله " می‏دانست ، نه گله را برای اطفاء خون آشامی شبان گرگ سيرت .

پاورقی : ( 1 ) ديباچه ای بر رهبری ، صفحات 267 - . 270

اسلام حماسه آزادی توده ها به شمار می‏رفت‏ رهبر برای مردم يا مردم برای رهبر ؟ اين بود پرسش تازه ای كه اسلام در برابر فلسفه سياسی دنيای قديم و ايران ساسانی به وجود آورده بود . در جنگهای هفتصد ساله ايران و روم هيچگاه چنين مسئله‏ای در برابر توده‏ها مطرح‏ نگشته بود . سياست خود كامه هر دو امپراطوری يكی بود : مردم برای رهبر ، توده ها فدای طبقات ممتاز ( 1 ) . . . بارگاه بی پيرايه علی در كوفه‏ قرار داشت و موالی و ايرانيان با آن تماس نزديك داشتند سادگی آنرا تنها به وصف نميشنيدند بلكه برای العين با ديدگان خويش بخوبی ميديدند
از اينرو اگر توده های ستمديده ايرانی بدين دعوت لبيك اجابت گفتند شگفتی ندارد ( 2 )

نفوذ آرام و تدريجی

هر چه روزگار ميگذشت بر علاقه و ارادت ايرانيان نسبت به اسلام و بر هجوم روز افزون آنان به اسلام و ترك كيشها و آيينهای قبلی و آداب و رسوم‏ پيشين افزوده می شد
بهترين مثال ، ادبيات فارسی است . هر چه زمان گذشته است تأثير اسلام‏ و قرآن و حديث در ادبيات فارسی بيشتر شده است نفوذ اسلام در آثار ادبا و شعرا و حتی حكمای قرون ششم و هفتم به بعد بيشتر و مشهودتر است تا شعرا و ادبا و حكمای قرون سوم و چهارم . اين حقيقت از مقايسه آثار رودكی و فردوسی با آثار مولوی و سعدی و نظامی و حافظ و جامی كاملا هويدا است
در مقدمه كتاب " احاديث مثنوی " ( 3 ) پس از آنكه می‏گويد : " از قديمترين عهد ، تأثير مضامين احاديث در شعر پارسی محسوس است " ، و به اشعاری‏ از رودكی استشهاد می‏كند ، می‏گويد

پاورقی : ( 1 ) ديباچه ای بر رهبری صفحه . 272 ( 2 ) ديباچه ای بر رهبری صفحه . 323 ( 3 ) تاليف مرحوم بديع الزمان فروزانفر

از اواخر قرن چهارم كه فرهنگ اسلامی انتشار تمام يافت و مدارس در نقاط مختلف تأسيس شد و ديانت اسلام بر ساير اديان غالب آمد و مقاومت‏ زرتشتيان در همه بلاد ايران با شكست قطعی و نهايی مواجه گرديد و فرهنگ‏ ايران به صبغه اسلامی جلوه گری آغاز نهاد و پايه تعليمات بر اساس‏ ادبيات عربی و مبانی دين اسلام قرار گرفت ، بالطبع توجه شعرا و نويسندگان به نقل الفاظ و مضامين عربی فزونی گرفت و كلمات و امثال و حكم پيشينيان ( قبل از اسلام ) در نظم و نثر كمتر می آمد . چنانكه به حسب‏ مقايسه در سخن دقيقی و فردوسی و ديگر شعرای عهد سامانی و اوائل عهد غزنوی‏ نام زرتشت و اوستا و بوذرجمهر و حكم وی بيشتر ديده می‏شود ، تا در اشعار عنصری و فرخی و منوچهری كه در اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم می زيسته‏ اند ، نيز تاريخ نشان می‏دهد كه هر چه استقلال سياسی ايرانيان بيشتر شده اقبال‏ آنها به معنويات و واقعيات اسلام فزونی يافته است
طاهريان و آل بويه و ديگران كه نسبتا استقلال سياسی كاملی داشتند ، هرگز به فكر اين نيفتادند كه اوستا را دوباره زنده كنند و دستورات آن را سرمشق زندگی خود قرار دهند ، بلكه بر عكس با تلاشهای پيگير برای نشر حقايق اسلامی كوشش می‏كردند
ايرانيان پس از صد سال كه از فتح ايران به دست مسلمانان گذشت ، نيروی نظامی عظيمی به وجود آوردند دستگاه خلافت اموی در اثر اجحافات و انحرافات از تعليمات اسلامی مورد بيعلاقگی عموم مسلمانان بجز اعرابی كه‏ روی تعصب عربی گام بر می‏داشتند واقع شد ايرانيان با قدرت و نيروی خود توانستند خلافت را از خاندان اموی به خاندان عباسی منتقل كنند . قطعا در آن زمان اگر می‏خواستند حكومت مستقل سياسی تشكيل دهند و يا آيين كهن خويشتن را تجديد كنند ، برای آنان كاملا مقدور بود . ولی در آن وقت نه به فكر تاسيس حكومت‏ مستقل در برابر دستگاه خلافت افتادند و نه به فكر تجديد آيين كهن و دور افكندن آيين جديد تا آن وقت تصور ميكردند با تغيير خلافت از دودمانی به‏ دودمان ديگر می‏توانند به آرزوی خود كه زندگی در ظل يك حكومت دينی اسلامی‏ در پرتو قرآن كريم بود نايل گردند
تا آنكه دوره بنی العباس پيش آمد و از دودمان عباسی نيز ناراضی شدند در دوره بنی عباس جنگ ميان طاهر بن الحسين و سپاه ايرانی به طرفداری از " مامون " از يكطرف ، و علی بن عيسی و سپاهيان عرب به طرفداری " امين " از طرف ديگر واقع شد . غلبه طاهر بن الحسين بر سپاهيان طرفدار " امين " بار ديگر نشان داد كه قدرت نظامی در اختيار ايرانيان است ، در عين حال در اين موقع نيز ايرانيان نه به فكر استقلال سياسی افتادند و نه به فكر اينكه دين اسلام را كنار بگذارند . ايرانيان هنگامی به فكر استقلال سياسی افتادند كه از حكومتهای عربی و اينكه آنها يك حكومت واقعا اسلامی باشند صد در صد مايوس شدند
اما در عين حال تنها به استقلال سياسی قناعت كردند و نسبت به آيين‏ مقدس اسلام سخت وفادار ماندند ، اغلب ايرانيان در دوره استقلال سياسی‏ ايران مسلمان شده‏اند . استقلال سياسی ايران از اوائل قرن سوم هجری شروع شد و تا آن وقت هنوز بسياری از مردم ايران به كيشها و آيينهای قديم از قبيل‏ زرتشتی و مسيحی و صابی و حتی بودايی باقی بودند سفرنامه‏هايی كه در قرون‏ سوم و چهارم نوشته شده حكايت می‏كند كه تا آن زمانها در ايران آتشكده ها و كليساهای فراوان وجود داشته است ، بعدها كم كم از عدد آنها كاسته شده‏ و جای آنها را مساجد گرفته است
تاريخ نويسان اسلامی خاندانهای چندی را از ايرانيان نام می‏برند كه تا قرنهای دوم و سوم ، بلكه تا قرن چهارم هجری همچنان به دين زرتشت باقی‏ بوده‏اند و در اجتماع مسلمانان محترم می‏زيسته اند و سپس آن دين را ترك‏ كرده‏اند
می‏گويند : سامان ، جد اعلای سامانيان كه از احفاد سلاطين ساسانی است و خود از بزرگان بلخ بوده است در حدود قرن دوم ، و جد اعلای خاندان قابوس‏ كه آنها نيز حكومت و فرمانروايی يافتند در قرن سوم ، و مهيار ديلمی شاعر زبر دست و معروف ايرانی در اواخر قرن چهارم هجری به دين اسلام گرويدند
مردم طبرستان و قسمتهای شمالی ايران تا سيصد سال پس از هجرت هنوز دين‏ جديد را نشناخته بودند و با دولت خلفا به دشمنی بر می‏خاستند . بيشتر مردم كرمان در تمام مدت خلافت امويها زردشتی ماندند و در روزگار استخری‏ ( صاحب كتاب المسالك و الممالك ) زردشتيان فارس اكثريت را تشكيل‏ می‏داده‏اند . مقدسی صاحب كتاب احسن التقاسيم نيز كه از مورخان و جغرافی‏ نويسان بزرگ جهان اسلام است و خود به ايران مسافرت كرده است در صفحه‏ 39 و 420 و 429 كتاب خود از زردشتيان فارس و نفوذ بسيار آنها و احترام‏ آنها نزد مسلمانان كه از ساير اهل ذمه محترمتر بوده اند ياد كرده است
بنا به گفته اين مورخ در جشنهای زردشتيان در آن وقت همه بازارهای شهر را آئين می بسته اند و در عيدهای نوروز و مهرگان مردم شهر در سرور و شادی‏ با ايشان هماهنگ می‏شده اند . مقدسی در صفحه 323 احسن التقاسيم راجع به‏ مذهب اهل خراسان می‏گويد : " در آنجا يهودی بسيار است و مسيحی كم و اصنافی از مجوس در آنجا هستند " . مسعودی مورخ اسلامی متوفی در نيمه اول‏ قرن چهارم كه او نيز به ايران مسافرت كرده است و با اينكه ايرانی نيست‏ به تاريخ ايران و آثار ايران علاقه خاصی نشان می‏دهد ، در كتاب " التنبيه‏ و الاشراف " صفحه 91 و 92 از خاندان محترمی از مردم اصطخر نام می‏برد كه‏ كتاب تاريخ جامعی از دوره ساسانيان در دست داشته اند و مسعودی از آن‏ كتاب استفاده كرده است . مسعودی حتی نام موبد زمان خود را می‏برد ، معلوم می‏شود موبد زردشتيان به اعتبار عده فراوان زردشتی شخصيت ممتازی به‏ شمار می‏آمده است
مسعودی در جلد اول مروج الذهب ، صفحه 382 ، تحت عنوان " فی ذكر الاخبار عن بيوت النيران و غيرها " از آتشكده های زردشت ياد می‏كند از آنجمله از آتشكده ای در " دارابجرد " نام می‏برد و می‏گويد در اين تاريخ‏ كه سال 332 هجری است آن آتشكده موجود است و مجوس آن اندازه كه به آتش‏ آن آتشكده احترام می‏گذارند و آنرا تعظيم و تقديس می‏كنند آتش هيچ آتشكده‏ ديگر را چنين تعظيم نمی كنند
اينها همه می‏رساند كه چنانكه گفتيم ايرانيان تدريجا اسلام را پذيرفته‏ اند و اسلام تدريجا و مخصوصا در دورهای استقلال سياسی ايران بر كيش زرتشتی‏ غلبه كرده است . عجيب اينست كه زرتشتيان در صدر اسلام كه دوره سيادت‏ سياسی عرب است آزادی و احترام بيشتری داشته اند از دوره های متأخرتر كه‏ خود ايرانيان حكومت را بدست گرفته اند هر اندازه كه ايرانيان مسلمان‏ می‏شدند اقليت زردشتی وضع نامناسبتری پيدا می‏كرد و ايرانيان مسلمان از اعراب مسلمان تعصب بيشتری عليه زردشتيگری ابراز می‏داشتند و ظاهرا همين‏ تعصبات ايرانيان تازه مسلمان سبب شد كه عده ای از زرتشتيان از ايران به‏ هند مهاجرت كردند و اقليت پارسيان هند را تشكيل دادند
در اينجا بد نيست سخن مستر فرای نويسنده كتاب " ميراث باستانی‏ ايران " را از صفحه 396 آن كتاب نقل كنيم ، او ميگويد : از منابع اسلامی چنين بر می‏آيد كه استخر در فارس كه يكی از دو كانون‏ آئين زرتشتی در ايران ساسانی ( كانون ديگرش در شيز آذربايجان ) بود در روزگار اسلام نيز همچنان شكوفان ماند . اندك اندك شبكه آتشگاهها با كم‏ شدن زرتشتيان رو به كاستی نهاد . با اينهمه بيشتر مردم فارس تا قرن دهم‏ ميلادی همچنان به آيين زرتشت وفادار ماندند و پس از آن تا روزگار كشورگشايی سلجوقيان در سده يازدهم باز گروه انبوهی زرتشتی در فارس می‏زيستند . شرح جالبی از پيكار ميان‏ مسلمانان و زرتشتيان در شهر كازرون در زمان ابواسحاق ابراهيم بن شهريار الكازرونی كه بنيان گذار يكی از فرقه های متصوفان است و در سال 1034 ميلادی در گذشته است در دست داريم
بسياری از زرتشتيان به راهنمايی اين شيخ به اسلام گرويدند ولی از اين‏ كتاب ( كتاب معجم البلدان ياقوت ) و نيز از كتابهای ديگر اسلامی چنين‏ بر می‏آيد كه موقعيت زرتشتيان همچنان استوار بوده است
عامل كازرون در روزگار آل بويه كه از آنجا بر سراسر فارس فرمان می‏راند زرتشتی بود و خورشيد نام داشت . وی در ديده فرمانروايی بويهی شيراز چنان‏ پايگاه بلندی داشت كه اين شاهزاده بويهی فرمان داد تا شيخ كازرونی نزد او برود و سرزنشهای او را به سبب آشوبی كه برای مسلمان كردن مردم بر پا كرده بود بشنود ( ص 117 - 121 ) مسلمانان و زرتشتيان دو گروه عمده فارسی‏ بودند و مسيحيان و يهود بسيار اندك بودند
در صفحه 399 می‏نويسد : هر چه بر دامنه انديشه‏های اسلامی افزوده می‏شد جنبشهای گوناگون مانند صوفيگری و شيعيگری رونق می‏يافت و در نتيجه پناهگاهی برای ايرانيان كه‏ نمی توانستند از انديشه های كوتاه و توسعه نيافته زرتشتی پيروی كنند پديد می‏آمد . هنگامی كه فرمانروايان ديلمی ايران ، به تشيع گرويدند و بخشهای‏ غربی ايران را از دست خليفه به در بردند و سرانجام در سال 945 ميلادی ( 334 هجری ) بر بغداد دست يافتند ، آيين زرتشت رو به زوال نهاد . ديگر آل بويه اسلام و زبان عربی را برگزيدند ، زيرا كه اين هر دو جنبه بين‏ المللی گرفته بود و حال آنكه زرتشتيان به محلات مخصوص زرتشتی نشين رانده شده بودند
چنين می نمايد كه روی هم رفته آل بويه شيعی مذهب در برابر پيروان‏ مذهبهای ديگر مسامحه و بردباری پيشه كرده بودند ، زيرا خلفای سنی و بسياری از گماشتگان رسمی سنی مذهب را بر سر كارها بر جای می‏گذاشتند چنانكه گفتيم عامل زرتشتی كازرون نيز از جمله اينگونه كسان بود . اما آل‏ بويه بيشتر دلبستگی به سنت های عربی خاندان علی عليه السلام و فرهنگ‏ اسلامی داشتند تا به سربلندی‏های گذشته ايران ، مثلا عضدالدوله يكی از پادشاهان آل بويه در سال 955م / 344 ه . دستور داد تا كتيبه ای در تخت‏ جمشيد به عربی بكنند
چه عاملی سبب شد كه قرنها بعد از زوال سيادت سياسی عرب ، مردم ايران‏ گرايش بيشتری نسبت به اسلام نشان بدهند ؟ آيا جز جاذبه اسلام و سازگاری‏ آن با روح ايرانی چيز ديگری در كار بوده است ؟ خود حكومتهای مستقل ايرانی كه از لحاظ سياسی دشمن حكومتهای عربی بودند بيش از حكومتهای عربی پاسدار اسلام و مؤيد و مروج علمای اسلام و مشوق‏ خدمتگزاران اسلام بودند ، دانشمندان را در تأليف و تصنيف كتابهای اسلام و در تعليم علوم اسلامی كمك می‏كردند
شور و هيجانی كه ايرانيان نسبت به اسلام و علوم اسلامی در طول چهارده‏ قرن اسلام حتی در دو قرن اول كه سرجان ملكم انگليسی نام آنها را " دو قرن‏ سكوت " گذاشته است نشان دادند ، هم از نظر اسلام بی سابقه بود و هم از نظر ايران ، يعنی نه ملت ديگری غير از ايرانی ، آنقدر شور و هيجان و عشق‏ و خدمت نسبت به اسلام نشان داده است و نه ايرانيان در دوره ديگری برای‏ هدف ديگری ، چه ملی و چه مذهبی ، اين قدر شور و هيجان نشان داده اند
ايرانيان پس از استقلال بدون هيچ مزاحمتی می‏توانستند آيين و رسوم كهن‏ خود را احياء كنند ولی نكردند ، بلكه بيشتر به آن پشت كردند و به اسلام‏ رو آوردند ، چرا چون آنها اسلام را با عقل و انديشه و خواسته های فطری خود سازگار می‏ديدند . هيچگاه خيال تجديد آيين و رسومی را كه سالها موجب‏ عذاب روحی آنان بود در سر نمی پروراندند و اين سنتی است كه طبق شهادت‏ تاريخ در طول اين چهارده قرنی كه اسلام به ايران آمده است همچنان باقی و پا برجاست ، و اگر ملاحظه می‏كنيد كه افراد معدود معلوم الهويه‏ای در اين‏ روزگار و احيانا زمانهای گذشته سخن از تجديد آيين و رسوم قديم به ميان‏ آورده اند ، نبايد آنها را به حساب ملت ايران آورد ( 1 ) چه ايرانيان‏ همان طور كه پس از اين نيز مفصلا شرح خواهيم داد بارها نشان داده اند كه‏ از خود اعراب ، اسلام را با روحيات خود سازگارتر دانسته اند و دليل آن ، اينهمه خدمات صادقانه ای است كه آنان در طول اين چهارده قرن به اسلام و قرآن نموده اند خدماتی كه با اخلاص و ايمان عجيبی همراه بوده است و ما به ياری خدا در صفحات آينده شرح نسبتا جامعی پيرامون برخی از خدمات‏ ارزنده آنان خواهيم داد تا همگان بدانند كه ملت ايران چگونه با جان و دل‏ آيين مسلمانی را پذيرفته و آنرا موافق با عقل و انديشه و تنها پاسخگوی‏ خواسته های وجدانی خود دانسته است و همين حقيقت است كه ما را به ياد فرمايش پيغمبر اكرم صلی الله عليه و آله و سلم می‏اندازد كه فرمود : " بخدا قسم من روزی را می‏بينم كه همين ايرانيان كه شما برای اسلام با آنان می‏جنگيد با شما بجنگند تا شما را مسلمان كنند "

پاورقی : ( 1 ) خوشبختانه از آغاز اسلام تاكنون هر وقت كسانی به بهانه تجديد آيين و رسوم كهن ايران سر و صدايی به پا كرده‏اند ، با عكس العمل شديد ملت ايران روبرو گرديده اند به طوری كه بها فريدها و سنبادها و بابك‏ها و مازيارها به دست كسانی چون ابو مسلم و افشين ايرانی و سربازهای بی‏ شمار همين كشور تار و مار شدند . ولی معلوم نيست چرا نغمه سازان استعمار اينهمه سركوب كنندگان نهضتهای ضد اسلامی را ناديده می‏گيرند ، و تنها كسانی چون بابك را به حساب ملت ايران می‏آورند ، همان بابكی كه وقتی‏ می‏خواست به ارمنستان فرار كند به او گفته شد هر جا بروی خانه خودت‏ می‏باشد ، چه تو زنها و دخترهای بی شماری را آبستن كرده ای و از بسياری از آنان بچه داری . ( كامل ابن اثير )

دو جريان در ايران پيش آمده و سبب شده است كه عده ای دانسته يا ندانسته مغالطه كنند و آنها را نوعی مقاومت و عكس العمل مخالف از طرف‏ ايرانيان در مقابل اسلام و لااقل در مقابل اعراب قلمداد كنند : احيای زبان‏ فارسی و ديگر مذهب تشيع ، از اينرو لازم است ما درباره اين دو پديده كه‏ يكی به زبان رسمی ما مربوط است و ديگری به مذهب رسمی ما ، تا آنجا كه‏ با اين مسئله ارتباط دارد بحث و تحقيق نمائيم
next page

fehrest page

back page