next page

fehrest page

back page

زبان فارسی

يكی از مسائلی كه بهانه قرار داده شده تا آيين مسلمانی را بر ايرانيان‏ تحميلی نشان دهند اين است كه می‏گويند : ايرانيان در طول اين تاريخ زبان‏ خود را حفظ كردند و آنرا در زبان عربی محو و نابود نساختند
شگفتا ! مگر پذيرفتن اسلام مستلزم اين است كه اهل يك زبان ، زبان خود را كنار بگذارند و به عربی سخن گويند ؟ شما در كجای قرآن يا روايات و قوانين اسلام چنين چيزی را می‏توانيد پيدا كنيد ؟ اصولا در مذهب اسلام كه آئين همگانی است مسئله زبان مطرح نيست
ايرانيان هرگز در مخيله شان خطور نمی كرد كه تكلم و احيای زبان فارسی‏ مخالف اصول اسلام است ، و نبايد هم خطور می‏كرد
اگر احيای زبان فارسی به خاطر مبارزه با اسلام بود چرا همين ايرانيان‏ اين قدر در احيای لغت عربی ، قواعد زبان عربی ، صرف و نحو عربی ، معانی‏ و بيان بديع و فصاحت و بلاغت زبان عربی كوشش كردند و جديت نمودند ؟ هرگز اعراب به قدر ايرانيان به زبان عربی خدمت نكرده اند
اگر احياء زبان فارسی به خاطر مبارزه با اسلام يا عرب يا زبان عربی‏ می‏بود مردم ايران به جای اين همه كتاب لغت و دستور زبان و قواعد فصاحت‏ و بلاغت برای زبان عربی ، كتابهای لغت و دستور زبان و قواعد بلاغت برای‏ زبان فارسی می‏نوشتند ، و يا لااقل از ترويج و تأييد و اشاعه زبان عربی‏ خودداری می‏كردند
ايرانيان نه توجه شان به زبان فارسی به عنوان ضديت با اسلام يا عرب‏ بود و نه زبان عربی را زبان بيگانه می‏دانستند ، آنها زبان عربی را زبان‏ اسلام می‏دانستند نه زبان قوم عرب ، و چون اسلام را متعلق به همه می‏دانستند زبان عربی را نيز متعلق به خود و همه مسلمانان می‏دانستند
حقيقت اينست كه اگر زبانهای ديگر از قبيل فارسی ، تركی ، انگليسی ، فرانسوی ، آلمانی زبان يك قوم و ملت است زبان عربی تنها زبان يك‏ كتاب است . مثلا زبان فارسی زبانی است كه تعلق دارد به يك قوم و يك‏ ملت ، افرادی بيشمار در حيات و بقای آن سهيم بوده‏اند . هر يك از آنها به تنهايی اگر نبودند ، باز زبان فارسی در جهان بود . زبان فارسی زبان‏ هيچكس و هيچ كتاب به تنهايی نيست نه زبان فردوسی است و نه زبان رودكی‏ و نه نظامی و نه سعدی و نه مولوی و نه حافظ و نه هيچ كس ديگر ، زبان همه‏ است ولی زبان عربی فقط زبان يك كتاب است به نام قرآن . قرآن تنها نگهدارنده و حافظ و عامل حيات و بقای اين زبان است . تمام آثاری كه به‏ اين زبان به وجود آمده در پرتو قرآن و به خاطر قرآن بوده است علوم‏ دستوری كه برای اين زبان به وجود آمده به خاطر قرآن بوده است
كسانی كه به اين زبان خدمت كرده اند و كتاب نوشته اند به خاطر قرآن‏ بوده است ، كتابهای فلسفی . عرفانی ، تاريخی ، طبی ، رياضی ، حقوقی و غيره كه به اين زبان ترجمه يا تأليف شده فقط به خاطر قرآن است . پس‏ حقا زبان عربی زبان يك كتاب است نه زبان يك قوم و يك ملت ، اگر افراد برجسته ای برای اين زبان احترام بيشتری از زبان مادری‏ خود قائل بودند از اين جهت بود كه اين زبان را متعلق به يك قوم معين‏ نمی دانستند بلكه آنرا زبان آيين خود می‏دانستند و لهذا اين كار را توهين‏ به ملت و مليت خود نمی شمردند . احساس افراد ملل غير عرب اين بود كه‏ زبان عربی زبان دين است و زبان مادری آنها زبان ملت
مولوی پس از چند شعر معروف خود در مثنوی كه به عربی سروده است :
اقتلونی اقتلونی يا ثقات
ان فی قتلی حيوش فی حيوش
می‏گويد :
پارسی گو گر چه تازی خوشتر است
عشق را خود صد زبان ديگر است
مولوی در اين شعر زبان عربی را بر زبان فارسی كه زبان مادری اوست‏ ترجيح می‏دهد ، به اين دليل كه زبان عربی زبان دين است
سعدی در باب پنجم گلستان حكايتی به صورت محاوره با يك جوان كاشغری‏ كه مقدمه نحو زمخشری می‏خوانده است ساخته است . در آن حكايت از زبان‏ فارسی و عربی چنان ياد می‏كند كه زبان فارسی زبان مردم عوام است و زبان‏ عربی زبان اهل فضل و دانش
حافظ در غزل معروف خود می‏گويد : اگر چه عرض هنر پيش ياربی ادبی است زبان خموش ولكن دهان پر از عربی است از قراری كه مرحوم قزوينی در بيست مقاله نوشته است ، يكی از عنكبوتان‏ گرفتار تارهای حماقت كه از بركت نقشه های استعماری فعلا كم نيستند هميشه‏ از حافظ گله مند بوده است كه چرا در اين شعر زبان عربی را هنر دانسته‏ است ؟ ! اسلام چنانكه پيش از اين گفتيم به ملت يا قوم و دسته مخصوصی توجه‏ ندارد كه بخواهد زبان آنها را رسمی بشناسد و زبان قوم ديگر را از رسميت‏ بيندازد . زيد بن ثابت به نقل مسعودی در التنبيه و الاشراف به دستور پيغمبر اكرم زبانهای فارسی ، رومی ، قبطی ، حبشی را از افرادی كه در مدينه بودند و يكی از اين زبانها را می‏دانستند آموخته بود و سمت مترجمی‏ رسول اكرم را داشت در تواريخ نقل شده است كه حضرت امير عليه السلام‏ گاهی به فارسی تكلم می‏كرده اند
به طور كلی آيين و قانونی كه متعلق به همه افراد بشر است نمی تواند روی زبان مخصوصی تكيه كند ، بلكه هر ملتی با خط و زبان خود كه خواه‏ ناخواه مظهر يك نوع فكر و ذوق و سليقه است می‏تواند بدون هيچ مانع و رادعی از آن پيروی كند
بنابراين اگر می‏بينيد ايرانيان پس از قبول اسلام باز به زبان فارسی‏ تكلم كردند ، هيچ جای تعجب و شگفتی نيست و به تعبير ديگر اين دو به‏ يكديگر ربطی ندارد كه مغرضان ، آنرا نشانه عدم تمايل ايرانيان به اسلام‏ بدانند
اصولا تنوع زبان علاوه بر اينكه مانع پذيرش اسلام نيست وسيله ای برای‏ پيشرفت بيشتر اين دين هم محسوب می‏شود چه هر زبانی می‏تواند به وسيله‏ زيبائيهای مخصوص خود و قدرت مخصوص خود خدمت جداگانه‏ای به اسلام بنمايد . يكی از موفقيتهای اسلام اينست كه ملل مختلف با زبانها و فرهنگهای‏ گوناگون آنرا پذيرفته‏اند و هر يك به سهم خود و با ذوق و فرهنگ و زبان‏ مخصوص خود ، خدماتی كرده‏اند
اگر زبان فارسی از ميان رفته بود ما امروز آثار گرانبها و شاهكارهای‏ اسلامی ارزنده ای همچون " مثنوی " و " گلستان " و ديوان " حافظ " و " نظامی " و صدها اثر زيبای ديگر كه در سراسر آنها مفاهيم اسلامی و قرآنی موج می‏زند و پيوند اسلام را با زبان فارسی جاويد ساخته‏اند نداشتيم
چه خوب بود كه چند زبان ديگر همچون زبان فارسی در ميان مسلمين وجود داشت كه هر يك می‏توانستند با استعداد مخصوص خود به اسلام خدمت جداگانه‏ ای بنمايند . اين اولا
ثانيا ، زبان فارسی را چه كسانی و چه عواملی زنده نگاه داشتند ؟ آيا واقعا ايرانيها خودشان زبان فارسی را احيا كردند يا عناصر غير ايرانی در اين كار بيش از ايرانيها دخالت داشتند ؟ و آيا حس مليت ايرانی عامل‏ اين كار بود يا يك سلسله عوامل سياسی كه ربطی به مليت ايرانی نداشت ؟ طبق شواهد تاريخی ، بنی عباس كه از ريشه عرب و عرب نژاد بودند از خود ايرانيها بيشتر زبان فارسی را ترويج می‏كردند و اين بدان جهت بود كه‏ آنها برای مبارزه با بنی اميه كه سياست شان عربی بود و بر اساس تفوق‏ عرب بر غير عرب ، سياست ضد عربی پيشه كردند ، و به همين دليل است كه‏ اعراب ناسيوناليست و عنصر پرست امروز ، بنی اميه را مورد تجليل قرار می‏دهند و از بنی العباس كم و بيش انتقاد می‏كنند . بنی العباس به خاطر مبارزه با بنی اميه كه اساس سياستشان قوميت و نژاد و عنصر پرستی عربی بود با عربيت و هر چه موجب تفوق عرب بر غير عرب بود مبارزه می كردند ، عنصر غير عرب را تقويت می‏كردند و اموری را كه سبب می‏شد كمتر غير عرب تحت تاثير عرب قرار بگيرند نيز تقويت‏ می‏كردند و به همين جهت به ترويج زبان فارسی پرداختند و حتی با زبان عربی‏ مبارزه كردند
ابراهيم امام كه پايه گذار سلسله بنی عباس است به ابو مسلم خراسانی‏ نوشت : " كاری بكن كه يكنفر در ايران به عربی صحبت نكند و هر كس را كه ديدی به عربی سخن می‏گويد بكش " ( 1 )

پاورقی : ( 1 ) نقل از خطط مقريزی

مسترفرای ، در صفحه 387 كتاب خود می‏گويد : به عقيده من خود تازيان در گسترش زبان فارسی در مشرق ياری كرده اند و اين خود موجب بر افتادن زبان سعدی و لهجه های ديگر آن سرزمين شد
در ريحانة الادب می‏نويسد : در سال صد و هفتاد هجری كه مأمون به خراسان‏ رفت و هر يك از افاضل نواحی به وسيله خدمتی و مدحتی تقرب می‏جسته اند ، ابوالعباس مروزی نيز كه در سخنوری به هر دو زبان تازی و دری مهارتی بی‏ نهايت داشت مدحت ملمعی مخلوط از كلمات فارسی و عربی نظم و در حضور مأمون انشاء كرد و بس پسنده طبع شد و به انعام هزار دينار ( هزار اشرفی‏ طلای هيجده نخودی ) به طور استمرار قرين افتخار گرديد . از آن پس فارسی‏ زبانان بدان شيوه رغبت كردند و طريقه نظم فارسی را كه بعد از غلبه عرب‏ متروك بوده مسلوك داشتند
از ابيات قصيده او در مدح مأمون : ای رسانيده به دولت فرق خود بر فرقدين گسترانيده به فضل وجود بر عالم يدين مر خلافت را تو شايسته ، چو مردم ديده را دين يزدان را تو بايسته ، چو رخ را هر دو عين كس بدينمنوال پيش از من چنين شعری نگفت مر زبان پارسی را هست با اين نوع بين ليك از آن گفتم من اين مدحت تو را تا اين لغت گيرد از مدح و ثنای‏ حضرت تو زيب و زين ( 1 )

پاورقی : ( 1 ) ريحانة الادب ، چاپ سوم ، جلد هفتم ، صفحه . 181

از طرف ديگر در طول تاريخ ، بسياری از ايرانيان ايرانی نژاد مسلمان را می‏بينيم كه چندان رغبتی به زبان فارسی نشان نمی‏دادند ، مثلا طاهريان و ديالمه و سامانيان كه همه از نژاد ايرانی خالص بوده‏اند در راه پيشبرد زبان‏ فارسی كوشش نمی كردند و حال آنكه غزنويان كه از نژاد غير ايرانی بودند وسيله احياء زبان فارسی گشتند
مستر فرای در صفحه 403 كتاب ميراث باستانی ايران می‏گويد : می‏دانيم كه طاهريان هوا خواه به كاربردن زبان عربی در دربارشان در نشاپور بودند و بازپسين ايشان به داشتن شيوه عربی دلپسندی نام آور گشته‏ بود
قبلا سخن همين مستشرق را درباره رو آوردن ديلميان به زبان عربی نقل‏ كرديم
سامانيان چنانكه گفته اند از نسل بهرام چوبين سپهسالار معروف دوره‏ ساسانی بوده اند . اين سلسله از سلاطين ، از مسلمانترين و هم دادگسترترين‏ سلاطين ايران بشمار می‏روند ، نسبت به اسلام و شعاير اسلامی نهايت علاقه‏ مندی را داشته اند
در مقدمه پر مغز كتاب " احاديث مثنوی " ضمن تشريح نفوذ تدريجی‏ احاديث نبوی در همه شؤون علمی و ادبی جهان اسلام ، به نقل از " و انساب‏ سمعانی " می‏گويد : و بسياری از امرا و وزراء كه مشوق شعرا و حامی كتاب و نويسندگان بودند خود از رواش حديث به شمار می‏رفتند ، چنانكه از امرا و شهرياران سامانی‏ امير احمد بن اسد بن سامان ( متوفی 250 ) و فرزندان وی ابو ابراهيم‏ اسماعيل بن احمد ( متوفی در ماه صفر 295 ) و ابوالحسن نصر بن احمد ( متوفی در جمادی الاخر 279 ) و ابو يعقوب اسحق بن احمد ( متوفی 21 صفر 301 ) در طبقات رواش ذكر شده اند و ابوالفضل محمد بن عبيدالله بلعمی وزير مشهور سامانيان ( متوفی دهم صفر 319 ) روايت حديث می‏كرده است و امير ابراهيم بن ابی عمران سيمجور و پسر او ابوالحسن ناصرالدوله محمد بن‏ ابراهيم از اكابر امرای سامانی و سالار خراسان در عداد رواش حديث به شمارند ، و ابوعلی مظفر ( يا محمد ) بن ابوالحسن ( مقتول رجب 388 ) كه امير خراسان بود و دعوی استقلال می‏كرد راوی حديث بود و مجلس املاء داشت و ابو عبدالله حاكم بن البيع ( صاحب‏ كتاب معروف مستدرك ) ( متوفی 405 ) از وی سماع داشته است
در دربار سامانيان با همه اصالت در نژاد ايرانی ، زبان فارسی به هيچ‏ وجه ترويج و تشويق نشده است و وزرای ايرانی آنها نيز علاقه‏ای به زبان‏ فارسی نشان نمی دادند ، همچنانكه ديالمه ايرانی شيعی نيز چنين بوده اند
بر عكس در دستگاه غزنويان ترك نژاد سنی مذهب متعصب ، زبان فارسی‏ رشد و نضج يافته است . اينها می‏رساند كه علل و عوامل ديگری غير از تعصبات ملی و قومی در احياء و ابقای زبان فارسی دخالت داشته است
صفاريان توجهشان به زبان فارسی بوده است ، آيا علت اين امر نوعی تعصب‏ ايرانی و ضد عربی بوده است يا چيز ديگر ؟ مستر فرای می‏گويد : شايد دودمان صفاری كه تباری از مردم فرودست داشتند فارسی نوين را پيشرفت دادند . زيرا كه يعقوب ، پايه گذار آن ، عربی نمی دانست و بنا به روايتی خواهان آن بود كه شعر به زبانی سروده شود كه وی دريابد
عليهذا علت توجه بيشتر صفاريان به زبان فارسی ، عامی و بيسواد بودن‏ آنهاست
مستر فرای پس از آنكه به يك نهضت فارسی مخلوط به عربی در زمان‏ سامانيان اشاره می‏كند ، می‏گويد : ادبيات نوين فارسی ( فارسی مخلوط با لغات عربی ) ناشی از شورش بر ضد اسلام يا عربی نبود ، مضمونهای زرتشتی كه در شعر آمده است وابسته به شيوه‏ راسخ زمان بوده و نبايد آن را نشانه ايمان مردم به آيين زرتشت دانست ، افسوس گذشته خوردن در آن روزگار بسيار رواج داشت به‏ ويژه در ميان شاعرانی كه روحی حساس داشتند اين اندوه گذشته معمول تر بود اما ديگر بازگشت به گذشته ناشدنی بود . زبان فارسی نوين يكی از زبانهای‏ اسلامی همپايه عربی گشته بود . شك نيست كه اكنون اسلام از تكيه بر زبان‏ عربی بی نياز گشته بود . ديگر اسلام دارای ملتهای بسيار و فرهنگی جهانی‏ گشته بود و ايران در گرداندن فرهنگ اسلامی نقشی بزرگ داشت
مستر فرای در صفحه 400 كتاب خود درباره ورود واژه‏های عربی به زبان‏ فارسی و تأثيرات آن ، تحت " عنوان آغاز زندگی نوين ايران " چنين‏ می‏گويد : در برخی فرهنگها زبان بيشتر از دين يا جامعه در ادامه يافتن يا بر جای‏ ماندن آن فرهنگ اهميت دارد . اين اصل با فرهنگ ايران راست می‏آيد ، زيرا كه بی شك در پيوستگی زبان فارسی ميانه ( فارسی عهد ساسانی ) و فارسی نوين ( فارسی دوره اسلامی ) نمی توان ترديد روا داشت ، با اينهمه‏ اين دو يكی نيستند . بزرگترين فرق ميان اين دو زبان راه يافتن بسياری از واژه های عربی است در فارسی نوين كه اين زبان را از نظر ادبيات نيرويی‏ بخشيده و آنرا جهانگير كرده است و اين برتری را در زبان پهلوی نمی توان‏ يافت . به راستی كه عربی فارسی نوين را توانگر ساخت و آن را توانای‏ پديد آوردن ادبياتی شكوفان به ويژه در تهيه شعر ساخت . چنانكه شعر فارسی‏ در پايان قرون وسطی به اوج زيبايی و لطف رسيد . فارسی نوين راهی ديگر پيش گرفت كه قافله سالار آن گروهی مسلمانان ايرانی بودند كه در ادبيات‏ عرب دست داشتند و نيز به زبان مادری خويش بسيار دلبسته بودند . فارسی‏ نوين كه با الفبای عربی نوشته می‏شد در سده نهم ميلادی در مشرق ايران رونق گرفت و در بخارا پايتخت دودمان سامانی گل كرد " . در صفحه 402 راجع به استفاده شعر فارسی از عروض عربی چنين می‏گويد : " در ساختن شعرهای نوين فارسی روش كهن را با افاعيل عربی در آميختند و بحرهای بسيار فراوانی پديد آوردند شايد بهترين و كهن ترين نمونه اين " پيوند " ، شاهنامه فردوسی باشد كه به بحر متقارب ساخته شده است "

مذهب تشيع

ايرانيان از قديم الايام كه اسلام اختيار كردند ، بيش از اقوام و ملل‏ ديگر نسبت به خاندان نبوت علاقه و ارادت نشان دادند
بعضی از شرق شناسان خواسته اند اين علاقه ها و ارادتها را صادقانه‏ ندانند ، بلكه نوعی عكس العمل زيركانه در مقابل اسلام ، و لااقل در مقابل‏ اعراب ، برای احيای رسوم و آيين قديم ايرانی معرفی نمايند
گفته اين افراد برای دو دسته بهانه خوبی شده است : يكی سنيان متعصب كه به اين وسيله شيعه را يك فرقه سياسی و غير مخلص‏ نسبت به اسلام معرفی كنند و به اساس تشيع حمله برند ، چنانكه احمد امين‏ مصری در كتاب " و فجر الاسلام " چنين كاری كرد و علامه فقيد شيخ محمد حسين كاشف الغطاء برای رد آن افترا كتاب " اصل الشيعة و اصولها " را نوشت
دسته ديگر ، به اصطلاح ناسيوناليستهای ايرانی هستند . اين دسته بر عكس‏ دسته اول ، ايرانيان را تجليل می‏كنند كه توانستند آيين كهن را زير پرده‏ تشيع حفظ و نگهداری كنند
در كتاب " قانون و شخصيت " از انتشارات دانشگاه تهران تأليف دكتر پرويز صانعی ، صفحه 157 ، ضمن بحث در اينكه تدريس تاريخ در مدارس ما خشك و مرده و سطحی است و بايد زنده و اساسی و تحليلی باشد ، می‏گويد : مثلا مسئله اختلاف فرق شيعه و سنی اسلام به عنوان يك مطلب تاريخی به ما تعليم داده می‏شد و می‏گفتند كه ايرانيان كه طرفدار حضرت علی عليه السلام‏ بودند به ايشان گرويدند و اختلاف اساسی بين شيعه و سنی آن است كه ما حضرت علی را خليفه اول ميدانيم ، در حالی كه سنيان ايشان را خليفه چهارم‏ می‏شمارند . اين طرز تعريف و تشريح مسئله ، اختلاف بين سنی و شيعه را كاملا صوری و غير مهم جلوه می‏دهد ، به طوری كه خود اختلاف هم غير منطقی به‏ نظر می‏رسد . سالها بعد از ترك دبيرستان و ضمن مطالعه به اين مطلب‏ برخورديم كه پيدايش فرقه شيعه از ابتكارات فكر ايرانی و به خاطر حفظ استقلال ملی و شعائر باستانی او بوده است . از آن جهت كه امام حسين عليه‏ السلام دختر آخرين پادشاه ايرانی را به زنی اختيار كرده بودند ، فرزند ايشان و سپس فرزندانشان از شاهزادگان و منسوب به سلسله های با عظمت‏ ايرانی شمرده شده به اين ترتيب دوام حكومت ايرانی و شعائر و افتخارات‏ او تأمين شده است ، و از آن به بعد كلمه " سيد " هم كه به اولاد ائمه‏ اطلاق می‏شد در واقع جانشين كلمه شاهزاده گشته است ( 1 )

پاورقی : ( 1 ) نويسنده در پاورقی اين رباعی را به تناسب ذكر می‏كند :

بشكست عمر پشت هژبران عجم را
بر باد فنا داد رگ و ريشه جم را
اين عربده بر غصب خلافت ز علی نيست
با آل عمر كينه قديم است عجم را
ماهيت و اهميت اين ابتكار فكر و عاطفه ايرانی كه برای حفظ " مليت‏ " او صورت گرفته با مطالعه بيشتری در مذهب قديم ايران ، يعنی دين‏ زردشتی و آداب و رسوم و سنتی كه از آن دين وارد رشته شيعه دين اسلام شده بهتر معلوم گشته و رابطه فرقه شيعه با تاريخ باستان ايران و همينطور دوره فعلی حيات ما روشن می‏شود ، يعنی درك می‏كنيم كه چطور بعضی‏ عقايد و سنن ايران باستان از طريق مذهب شيعه برای ما حفظ شده است
كنت گوبينو در كتابی كه در حدود صد سال پيش به نام " فلسفه و اديان‏ در آسيای مركزی " منتشر كرده عقايد قديمی ايرانيان را درباره جنبه‏ آسمانی و الهی داشتن سلاطين ساسانی ريشه اصلی عقائد شيعه در باب امامت و عصمت و طهارت ائمه اطهار دانسته است و ازدواج امام حسين عليه السلام را با شهر بانو عامل سرايت آن عقيده ايرانی در انديشه شيعه به شمار آورده‏ است
ادوارد براون نيز نظريه گوبينو را تاييد می‏كند ، وی می‏گويد : نگارنده معتقد است كه حق با گوبينو بوده است ، آنجا كه می‏گويد ايرانيان سلطنت را حق آسمانی يا موهبت الهی می‏دانستند كه در دودمان‏ ساسانی به وديعه قرار گرفته بود ، و اين عقيده تأثير عظيمی در سراسر تاريخ ادوار بعد ايران داشته است ، علی الخصوص علاقه شديد ايرانيان به‏ مذهب تشيع تحت تاثير همين عقيده است كه محكم به مذهب تشيع چسبيده‏اند ، انتخاب خليفه يا جانشين روحانی پيغمبر صلی الله عليه و آله و سلم هر اندازه نزد عرب دموكرات امر طبيعی بود ، در نظر اهل تشيع غير طبيعی‏ می‏نمود و جز ايجاد اشمئزاز اثر ديگری نداشت ، و شخص عمر خليفه ثانی‏ سنت و جماعت هم بدان سبب نزد شيعه مورد نفرت است كه امپراطوری ايران‏ را نابود ساخت ، كينه ايرانيان نسبت به عمر گرچه در لباس مذهب ظاهر شد محل هيچگونه شبهه و ترديد نيست به عقيده ايرانيان حسين بن علی عليه‏ السلام كه پسر كوچك فاطمه زهرا بنت نبی اكرم می‏باشد ، شهربانو دختر يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساسانی را به حباله نكاح در آورد و بنابراين هر دو فرقه بزرگ تشيع ( اماميه و اسماعيليه ) نه تنها نماينده حقوق‏ و فضائل خاندان نبوتند ، بلكه واجد حقوق و فضائل سلطنت نيز می‏باشند ، زيرا نژاد از دو سو دارند . از بيت رسالت و از دوده ساسانی " ( 1 )
آری اينست توجيهی كه برخی از مستشرقين ، و ايرانيانی كه تحت تأثير سخنان آنها واقع شده اند راجع به ماهيت مذهب شيعه و علت پيدايش آن‏ می‏نمايند بديهی است كه بحث تفصيلی در اين موضوع نيازمند به رساله‏ جداگانه‏ای است ، ولی ما در اينجا از ذكر بعضی مطالب به طور اجمال گزيری‏ نداريم
موضوع ازدواج امام حسين عليه السلام با شهربانو دختر يزدجرد و تولد امام‏ سجاد عليه السلام از شاهزاده خانمی ايرانی و انتساب ائمه بعد از ايشان به‏ خاندان سلطنتی ايران بهانه‏ای به دست عده ای خيالباف يا مغرض داده است‏ كه گرايش ايرانيان را به خاندان رسالت نتيجه انتساب آنها به دودمان‏ شاهان ساسانی معرفی كنند و اعتقاد شيعيان را به حق الهی ائمه اطهار عليهم‏ السلام از بقايای اعتقاد قديمی ايرانيان به " فره ايزدی " پادشاهان‏ ساسانی بدانند ، زيرا مسلم است كه پادشاهان ساسانی خود را آسمانی نژاد می‏دانستند و برای خود مقامی نيمه خدايی و فوق بشری قائل بودند آيين‏ زردشتی آن عصر نيز اين طرز تفكر را تأييد می‏كرد
می‏گويند در يكی از كتيبه های پهلوی كه از شاهپور پسر اردشير ساسانی در حاجی آباد به دست آمده است چنين نوشته شده است : " شاهپو هر ، شاه شاهان ايران و غير ايران ، مينو سرشت ، از سوی‏ يزدان ، فرزند موجودی آسمانی و مزدا پرست اردشير مينو سرشت ، از سوی‏ يزدان ، نوه بابك پادشاه كه خود نيز آسمانی و از سوی يزدان بوده است " ( 2 )
پس چون پادشاهان ساسانی برای خود مقامی آسمانی قائل بودند ، و از طرف‏ ديگر ائمه اطهار هم نژادشان به آنها می‏رسد و شيعيان و پيروان آنها هم همه‏ ايرانی هستند و برای آنها مقام آسمانی قائلند ، پس با اين صغرا و كبرای‏ صد در صد صحيح منطقی ! اعتقاد به امامت ائمه اطهار مولود همان اعتقاد قديمی ايرانی است

پاورقی : ( 1 ) جلد اول تاريخ ادبيات ، ترجمه فارسی ، صفحه . 195 ( 2 ) تاريخ ادبيات براون ، ترجمه فارسی ، جلد اول ، صفحه 142

ما ضمن بيان مختصری ، پوچی اين ادعا را روشن می‏كنيم ، مقدمه بايد بگوييم كه در اينجا دو مطلب است و بايد از يكديگر تفكيك شود يكی اينكه‏ طبيعی است كه هر ملتی كه دارای يك سلسله عقايد و افكار مذهبی يا غير مذهبی هست و سپس تغيير عقيده می‏دهد ، خواه ناخواه ، قسمتی از عقايد پيشين در زوايای ضميرش باقی می‏ماند و ناخود آگاهانه آنها را در عقايد جديد خويش وارد می‏كند ممكن است نسبت به عقيده جديد خويش نهايت خلوص‏ نيت را داشته باشد و هيچ گونه تعصب و تعمدی برای حفظ معتقدات پيشين‏ خود نداشته باشد ولی از آنجا كه لوح ضميرش بكلی از افكار و عقايد پيشين‏ پاك نشده است كم و بيش آنها را با خود وارد عقيده و مسلك و مذهب‏ جديد می‏نمايد
اين مطلب جای ترديد نيست ، مللی كه مسلمان شدند برخی بت پرست بودند و عقايد وثنی داشتند . بعضی ديگر مسيحی يا يهودی يا مجوسی بودند ، زمينه‏ های فكری پيشين آنها احيانا ممكن است در افكار و عقايد اسلامی ايشان اثر گذاشته باشد
مسلما ايرانيان نيز ناخود آگاه برخی عقايد خويش را با صبغه اسلامی حفظ كردند متأسفانه پاره‏ای خرافات هم اكنون در ميان برخی ايرانيان وجود دارد از قبيل پريدن از روی آتش در چهارشنبه آخر سال و سوگند خوردن به سوی ( نور ) چراغ كه از بقايای ما قبل اسلام است
و اين وظيفه اسلامی است كه با مقياسهای اصولی اسلام عقايد پاك و خالص‏ اسلامی را از كدورت انديشه های جاهلی هميشه دور نگاه دارند
مسئله ولايت و امامت را اگر بخواهيم از اين جهت مورد مطالعه قرار دهيم بايد به قرآن كريم و سنت قطعی رسول اكرم مراجعه كنيم تا معلوم شود آيا قبل از آنكه ملل مختلف جهان ، اسلام آورند چنين مطلبی در خود اسلام مطرح بوده‏ است يا خير ؟
مطالعه در قرآن و سنت قطعی رسول اكرم می‏رساند كه اولا مقامات معنوی و آسمانی و ولايتی برخی از بندگان صالح حق مورد تأييد قرآن كريم است
ثانيا قرآن كريم تلويحا و تصريحا ولايت و امامت را تأكيد كرده است و به علاوه رسول اكرم نيز عترت طاهرين خود را به اين مقام معرفی كرده است
پيش از آنكه اعراب مسلمان با ملل ديگر برخورد كنند و عقايد آنها در يكديگر تأثير كند ، در متن اسلام چنين مسائلی مطرح بوده است . آيه كريمه‏ : " « ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علی العالمين‏ ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم » " كم و بيش ناظر به مقامات‏ ولايتی بعضی از افراد بشر است . اساس مذهب تشيع در قرآن و سنت قطعی‏ است و جای هيچگونه ترديدی از اين نظر نيست . ما در اينجا نمی توانيم‏ وارد اين بحث شويم گو اينكه ميدان باز و وسيعی دارد زيرا به مطلب مورد بحث ما مربوط نيست ، آنچه مربوط به اين بحث است رابطه ايرانيان با تشيع است . بحث در ادعای بعضی از مستشرقين و اتباع و اذناب آنهاست كه‏ می‏گويند مذهب تشيع از طرف ايرانيان به عنوان عكس‏العملی در مقابل اسلام‏ ، ابتكار و اختراع شد و ايرانيان مذهب شيعه را از اين جهت خلق كردند تا در زير پرده تشيع عقايد كهن خود را كه بدان علاقه و ايمان داشتند حفظ و نگهداری كنند
مطلب ديگر اينست كه بعضی از ملل ، پس از آنكه از لحاظ سياسی و نظامی‏ مغلوب ملتی ديگر می‏گردند ، عقايد و افكار خود را آگاهانه در زير پرده‏ نگهداری می‏كنند ، و اين خود نوعی مقاومت است در برابر قوم غالب برخی‏ از مستشرقين و برخی از ايرانيان كه از آنان الهام می‏گيرند معمولا ادعا می‏كنند كه ايرانيان ، تشيع را برگزيدند تا عقايد كهن خود را در زير پرده‏ تشيع حفظ و نگهداری كنند . ما هم اين مطلب را از همين زاويه تجزيه و تحليل می‏كنيم
اين مطلب اولا بستگی دارد به مطلبی كه قبلا بحث كرديم كه آيا اسلام‏ ايرانيان از روی رضا و رغبت بوده يا به زور و جبر و عنف صورت گرفته‏ است . اگر ايرانيان مجبور می‏بودند كه عقايد و افكار پيشين را رها كنند و عقايد اسلامی را بپذيرند ، جای اين توهم بود كه گفته شود آنها چون مجبور بودند عقايد پيشين را ترك گويند ناچار متوسل به حيله شدند
ولی پس از آنكه مسلم شد كه هيچ وقت مسلمانان ، ايرانيان را مجبور به‏ ترك دين و مذهب و عقايد پيشين خود نكرده اند ، بلكه به آنها اجازه‏ می‏دادند كه آتشكده های خود را نگهداری كنند و حتی پس از آن كه اهل كتاب‏ ( يهود ، نصاری ، مجوس ) در ذمه مسلمين قرار می‏گرفتند ، مسلمانان خود را ملزم به حفظ معابد آنها می‏دانستند و مانع تخريب آن معابد می‏شدند ، بعلاوه‏ امكان نداشت گروه قليلی از مردم عرب كه مسلما عده شان هيچ وقت به چند صد هزار نرسيد بتواند ملتی چند ميليونی را مجبور به ترك دين و آيين خود بكنند ، خصوصا با توجه به اينكه هر طرف از همان نوع سلاحی برخوردار بودند كه ديگری برخوردار بود . بلكه امكانات ايرانيان از هر نظر بيشتر و بهتر بود عليهذا امكان نداشت كه اعراب بتوانند ايرانيان را مجبور به ترك‏ دين خود كنند . بنابراين اگر ايرانيان جدا می‏خواستند عقايد و آداب كهن‏ خود را حفظ كنند چه لزومی داشت كه از روی نفاق اظهار اسلام كنند و با نام‏ تشيع آنها را نگهداری كنند
بعلاوه ، قبلا ثابت كرديم كه اسلام ايرانيان تدريجی بوده است و نفوذ و سلطه عميق اسلام بر روی ايرانيان و غلبه آن بر كيش زرتشتی بيشتر در دوره‏ هايی صورت گرفته كه ايرانيان استقلال خود را باز يافته بودند . بنابراين‏ جايی برای اين ياوه‏ها باقی نمی‏ماند
خود آقای ادوارد براون در جاهای متعدد كتاب خود اقرار و اعتراف می‏كند كه ايرانيان دين اسلام را به طوع و رغبت پذيرفتند . در صفحه 297 ، از جلد اول تاريخ ادبيات می‏گويد : تحقيق درباره غلبه تدريجی آيين اسلام بر كيش زردشت مشكلتر از تحقيق در استيلای ارضی عرب بر مستملكات ساسانيان است ، چه بسا تصور كنند كه‏ جنگجويان اسلام اقوام و ممالك مفتوحه را در انتخاب يكی از دو راه مخير ميساختند : اول قرآن ، دوم شمشير . ولی اين تصور صحيح نيست ، زيرا گبر و ترسا و يهود اجازه داشتند آيين خود را نگاه دارند و فقط مجبور به دادن‏ جزيه بودند ، و اين ترتيب كاملا عادلانه بود ، زيرا اتباع غير مسلم خلفا از شركت در غزوات و دادن خمس و زكات كه بر امت پيامبر فرض بود معافيت داشتند
در صفحه 306 و 307 پس از اينكه شرحی راجع به انقراض دين زرتشتی بحث‏ می‏كند می‏گويد : اگر چه اخبار راجع به كسانی كه تغيير مذهب دادند قليل است ، لكن همين‏ حقيقت كه تا سه قرن و نيم بعد از فتح اسلام اينگونه موارد پيش آمده است‏ گواه روشنی است بر اينكه ايرانيان از روح تحمل و گذشت فاتحين بهره مند بودند و اين امر خود دال بر اين معنی است كه ايرانيان آيين خود را به‏ صلح و سلم و لااقل تا حدی به تدريج تغيير داده‏اند
ادوارد براون از " دوزی " مستشرق معروف هلندی در كتاب " اسلام " نقل می‏كند كه : مهمترين قومی كه تغيير مذهب دادند ايرانيان بودند ، زيرا آنها اسلام را نيرومند و استوار نمودند ، نه عرب ، و از ميان آنها بود كه جالبترين فرق‏ اسلامی برخاسته است
عكس العملی كه ايرانيان در برابر اسلام نشان دادند آنچنان موافق و لبريز از عشق و علاقه بود كه جای اين نيست گفته شود احساسات ملی يا احساسات مذهبی كهن ، آنها را وادار كرده است كه در زير پرده تشيع ، عقايد مذهبی كهن خويش را اشاعه دهند
قبلا شرح داديم كه يكی از علل شكست ايرانيان با آنهمه نيرو و قدرت و عظمت ، ناراضی بودن مردم ايران از حكومت و آيينشان بود ، مردم ايران از آنها به ستوه آمده بودند و آمادگی كامل داشتند برای اينكه مأمنی بيابند و اگر بانگ عدالت و حقيقتی بشنوند به سوی آن بشتابند ، گرايش فوق العاده‏ ايرانيان به مزدك نيز علتی جز نارضايی نداشت . قبلا نيز اشاره كرديم كه‏ وضع زردشتی گری در ايران آنچنان دچار فساد و انحراف و مورد بی علاقگی‏ مردم شده بود كه فرضا اسلام به ايران نيامده بود ، مسيحيت ايران را تسخير می‏كرد
باز براوان ازدوزی مستشرق هلندی چنين نقل می‏كند : در نيمه اول قرن هفتم ميلادی ، همه چيز جريان عادی خود را در روم شرقی و كشور شاهنشاهی ايران طی می‏كرد اين دو مملكت برای تصرف آسيای غربی هميشه‏ با هم در نزاع بودند ، از حيث ظاهر در راه رشد و ترقی و آبادی سير می‏كردند ، مبالغ معتنابهی ماليات عايد خزانه سلاطين اين دو كشور می‏شد و كر و فر تجمل و تنعم پايتختهای هر دو مملكت ضرب المثل بود . بار كمرشكن‏ استبداد بر پشت هر دو كشور سنگينی ميكرد . تاريخ دودمان سلاطين هر دو مملكت مشحون است از يك سلسله فجايع هولناك و زجر و آزار خلائق . و اين‏ رفتار ظالمانه دولتها مولود نفاق و شقاق مردم در مسائل مذهبی بود . در اين اثنا ناگهان از ميان صحاری غير معروف ، قومی جديد در صحنه جهان پديد آمد ، قبائلی بيشمار كه تا آن تاريخ پراكنده و متفرق و اكثر اوقات با هم‏ در نبرد بودند نخستين بار در آن هنگام به هم پيوستند و قوم متحد و متفق‏ جديد را به وجود آوردند ، قومی كه علاقه شديد به آزادی خود داشت ، لباس‏ ساده می‏پوشيد و غذای ساده می‏خورد ، نجيب و ميهمان نواز بود ، با نشاط ، با فراست ، مزاح ، بذله گو و در عين حال مغرور و سريع الغضب بود و همين كه آتش خشم او برافروخته ميشد كينه جو و آشتی ناپذير و ظالم بود ، اين همان قومی است كه در يك لحظه‏ كشور كهنسال و معزز ولی فاسد و پوسيده ايران را سرنگون ساخت و زيباترين‏ ايالات را از دست جانشينان قسطنطين ربود و سلطنت جديد التأسيس آلمان‏ را پايمال نمود و ممالك ديگر اروپا را تهديد كرد و حال آنكه در شرق عالم‏ نيز جيوش فاتح او به جبال هيماليا راه يافتند و در آنجا هم رخنه كردند
ولی اين قوم شباهتی با كشور گشايان ديگر نداشت ، زيرا آيين نوينی آورده‏ بود و اقوام ديگر را تبليغ و دعوت مينمود ، بر خلاف ثنويت ايرانيان و مذهب مسيح كه انحطاط يافته بود ، توحيد پاك و خالص آورد و ميليونها مردم به آن گرويدند و حتی در همين عصر ما مذهب اسلام مذهب يك عشر از نژاد بشر است
ادوارد براون در صفحه 155 كتاب مزبور ، ضمن بحث از اوستا و اينكه آيا اوستای واقعی باقی است يا از ميان رفته است ، چنين به سخن خود ادامه‏ می‏دهد : اوستا متضمن اصول عقايد شخص شهيری مانند زردشت و محتوی احكام آيين‏ دنيای قديم است . اين آيين زمانی نقش مهمی در تاريخ جهان بازی كرده و با اينكه عده پيروان آن امروزه در ايران ده هزار و در هندوستان بيش از نود هزار نيست در اديان ديگری كه بالذات دارای اهميت بيشتری بوده‏ تأثيرات عميقی داشته است . معذلك در وصف اوستا نمی توان گفت كتابی‏ دلپسند يا دلچسب است . درست است كه تفسير بسياری از عبارات محل‏ ترديد است و هرگاه به مفهوم آن پی برده شود قدر و قيمت آن شايد بيشتر معلوم گردد ، ليكن اين نكته را می‏توانم از طرف خود بگويم كه هر چه بيشتر به مطالعه قرآن‏ ميپردازم و هر چه بيشتر برای درك روح قرآن كوشش ميكنم بيشتر متوجه قدر و منزلت آن ميشوم ، اما بررسی اوستا ملالت آور و خستگی افزا و سير كننده‏ است ، مگر آنكه بمنظور زبانشناسی و علم الاساطير و مقاصد تطبيقی ديگر باشد
آنچه را آقای ادوارد براون از طرف خود می‏گويد بايد از طرف همه آن‏ ايرانيانی بگويد كه قرن بقرن ، فوج فوج ، اوستا را رها كردند و به قرآن‏ گرويدند . گرايش از اوستا به قرآن برای ايرانيان ، يك امر بسيار ساده و طبيعی بوده است و موردی نداشته است كه بخواهند آنچه از اوستا آموخته‏اند و يا عاداتی كه نسبت به سلاطين خود معمول می‏داشته اند در زير پرده تشيع‏ حفظ كنند و عملی نمايند
ثانيا يزدگرد پس از آنكه در پای تخت نتوانست مقاومت كند با دربار و حرمسرای خود در حالی كه هزار طباخ ، و هزار تن رامشگر ، و هزار تن يوزبان‏ و هزار تن با زبان ، و جماعتی كثير از ساير خدمه همراه او بودند و او هنوز اين گروه را كم ميدانست ( 1 ) شهر به شهر و استان به استان فرار ميكرد و پناه می‏جست ، قطعا اگر مردم مركز ايران می‏خواستند از او حمايت‏ كنند و جلو لشكر مهاجم را بگيرند قادر بودند ، اما او را پناه ندادند تا به خراسان رفت . در آنجا نيز حمايتی نديد و عاقبة الامر به آسيايی پناه‏ برد و به دست آسيابان يا به دست يكی از مرزداران ايرانی كشته شد
چگونه است كه ايرانی به خود يزدگرد پناه نمی دهد ولی بعد اهل بيت‏ پيغمبر اسلام را به خاطر پيوند با يزدگرد ، معزز و مكرم می‏شمارد و آنها را در حساسترين نقاط قلب خود جای می‏دهد و عاليترين احساسات خود را نثار آنها می‏كند ؟ !

پاورقی : ( 1 ) كريستن سن ، ايران در زمان ساسانيان ، ص . 528

ثالثا ، فرضا ايرانيان در قرون اول اسلامی مجبور بودند احساسات خويش‏ را مخفی كنند و در زير پرده تشيع اظهار نمايند ، چرا پس از دو قرن كه‏ استقلال سياسی يافتند اين پرده را ندريدند و احساسات خويش را آشكار نكردند ؟ بلكه بر عكس هر چه زمان گذشت بيشتر در اسلام غرق شدند و پيوند خويش را با آيين گذشته بريدند ؟ ! رابعا ، هر مسلمان ايرانی می‏داند كه شهربانو مقام و موقعی بيشتر و بالاتر از مادران ساير ائمه اطهار كه بعضی عرب و بعضی افريقايی بودند ندارد ، كدام شيعه ايرانی يا غير ايرانی در دل خود نسبت به مادر حضرت‏ سجاد احترامی بيشتر از مادران ساير ائمه اطهار احساس می‏كند ؟ نرجس‏ خاتون والده ماجده حضرت حجة بن الحسن عجل الله تعالی فرجه يك كنيز رومی‏ است ، قطعا احترام اين بانوی رومی در ميان ايرانيان بيش از احترام‏ شهربانو است
خامسا : اگر از زاويه تاريخ بنگريم اصل داستان شهربانو و ازدواج او با امام حسين عليه السلام و ولادت امام سجاد از شاهزاده‏ای ايرانی مشكوك است‏
داستان علاقه ايرانيان به ائمه اطهار به خاطر انتساب آنها به خاندان‏ ساسانی از طريق شهربانو ، از نظر تاريخی عينا همان داستان كسی است كه‏ گفت " امام زاده يعقوب را در بالای مناره گرگ دريد " ديگری گفت امام‏ زاده نبود ، پيغمبر زاده بود ، يعقوب نبود ، يوسف بود ، بالای مناره‏ نبود ، ته چاه بود ، تازه اصل مطلب دروغ است و گرگ يوسف را ندريد
در اينجا نيز اصل داستان كه يزدگرد دختری به نام شهربانو يا نام ديگر داشته و به افتخار عقد زناشوئی حسين بن علی و مادری امام سجاد نائل شده‏ باشد ، از نظر مدارك تاريخی سخت مشكوك است ، مورخين عصر حاضر عموما در اين قضيه تشكيك می كنند و آنرا بی اساس می‏دانند . می‏گويند در ميان‏ همه مورخين تنها يعقوبی جمله‏ای دارد به اين مضمون كه گفته است مادر علی‏ بن الحسين ، " حرار " دختر يزدجرد بود و حسين عليه السلام نام او را غزاله نهاد
خود ادوارد براون از كسانی است كه داستانرا مجعول می‏داند . كريستن سن‏ نيز قضيه را مشكوك تلقی می‏كند ، سعيد نفيسی در تاريخ اجتماعی ايران ، آن‏ را افسانه می‏داند ، و اگر فرض كنيم اين داستان را ايرانيان به همين‏ منظور جعل كرده و ساخته اند حتما پس از حدود دويست سال از اصل واقعه‏ بوده است ، يعنی مقارن با استقلال سياسی ايران بوده است و اين پس از آن‏ است كه از پيدايش مذهب شيعه نيز در حدود دويست سال گذشته بوده است
اكنون چگونه ممكن است كه گرايش ايرانيان به تشيع مولود شايعه شاهزادگی‏ ائمه اطهار بوده باشد ؟ از اينكه گفتيم پيوند زناشويی امام حسين عليه السلام با دختر يزدگرد مشكوك است از نظر تاريخ است ، ولی در پاره‏ای از احاديث اين مطلب‏ تأييد شده است . از آنجمله روايت كافی است كه می‏گويد : دختران يزدگرد را در زمان عمر به مدينه آوردند و دختران مدينه به تماشا آمدند . عمر به‏ توصيه اميرالمؤمنين عليه السلام او را آزاد گذاشت كه هر كه را می‏خواهد انتخاب كند و او حسين بن علی عليه السلام را انتخاب كرد
ولی گذشته از عدم انطباق مضمون اين روايت با تاريخ ، در سند اين‏ روايت دو نفر قرار دارند كه اين روايت را غير قابل اعتماد می‏كند ، يكی‏ ابراهيم بن اسحاق احمری نهاوندی است كه علماء رجال او را از نظر دينی‏ متهم می‏دانند و روايات او را غير قابل اعتماد می‏شمارند . و ديگری عمر بن‏ شمر است كه او نيز كذاب و جعال خوانده شده است . من نمی دانم ساير رواياتی كه در اين مورد است از اين قبيل است يا نه‏ ؟ بررسی مجموع احاديثی كه در اين زمينه وارد شده است احتياج به مطالعه و تحقيق بيشتری دارد
سادسا اگر مردم ايران احترامی كه برای ائمه اطهار قائلند به خاطر انتساب آنها به خاندان ساسانی است می‏بايست به همين دليل برای خاندان‏ اموی نيز احترام قائل باشند ، زيرا حتی كسانی كه وجود دختری به نام‏ شهربانو را برای يزدگرد انكار می‏كنند اين مطلب را قبول كرده‏اند كه در زمان وليد بن عبدالملك در يكی از جنگهای قتيبة بن مسلم ، يكی از نوادگان‏ يزدگرد به نام " شاه آفريد " به اسارت افتاد و وليد بن عبدالملك شخصا با او ازدواج كرد و از او يزيد بن وليد بن عبدالملك معروف به " يزيد ناقص " متولد شد . پس يزيد ناقص كه خليفه‏ای اموی است نسبت به شاهان‏ ايرانی می‏برد و قطعا از طرف مادر شاهزاده ايرانی است
چرا ايرانيان برای وليد بن عبدالملك به عنوان داماد يزدگرد و برای‏ يزيد بن الوليد به عنوان يك شاهزاده ايرانی ابراز احساسات نكردند ، اما فی المثل برای امام رضا عليه السلام به عنوان كسی كه در ششمين پشت به‏ يزدگرد می‏رسد ، اين همه ابراز احساسات كرده و می‏كنند
اگر ايرانيان چنين احساسات به اصطلاح ملی می‏داشتند ، بايد برای‏ عبيدالله بن زياد احترام فوق العاده‏ای قائل باشند ، زيرا عبيدالله قطعا نيمه ايرانی است . زياد پدر عبيدالله مرد مجهول النسبی است اما مرجانه‏ مادر عبيدالله يك دختر ايرانی شيرازی است كه در زمانی كه زياد والی‏ فارس بود با او ازدواج كرد
چرا ايرانيان كه به قول اين آقايان آن اندازه احساسات ملی داشته‏اند كه‏ ائمه اطهار را به واسطه انتسابشان به خاندان سلطنتی ايران به آن مقام‏ رفيع بالا بردند ، عبيدالله زياد نيمه ايرانی و مرجانه تمام ايرانی را اين‏ اندازه پست و منفور می‏شمارند ؟ !
سابعا اين مطلب آنگاه می‏تواند درست باشد كه شيعه منحصر به ايرانی‏ باشد و لااقل دسته اولی شيعه را ايرانی به وجود آورده باشد ، و از آنطرف‏ هم عموم و لااقل اكثر ايرانيانی كه مسلمان شدند مذهب شيعه را اختيار كرده‏ باشند
و حال آنكه نه شيعيان اوليه ايرانی بودند ، ( به استثناء سلمان ) و نه‏ اكثر ايرانيان مسلمان شيعه شدند . بلكه در صدر اسلام اكثر علمای مسلمان‏ ايرانی نژاد در تفسير ، يا حديث ، يا كلام ، يا ادب ، سنی بودند و بعضی‏ از آنها تعصب شديدی عليه شيعه داشتند ، و اين جريان تا قبل از صفويه‏ ادامه داشت . تا زمان صفويه اكثر بلاد ايران سنی بود . در زمان خلفای‏ اموی كه سب علی عليه السلام در منابر رايج شده بود ، مردم ايران نيز تحت‏ تاثير تبليغات سوء امويها قرار گرفته و اغفال شده بودند و اين برنامه‏ شنيع را اجرا می‏كردند ، حتی گفته می‏شود كه پس از آنكه عمر بن عبدالعزيز اين كار را غدغن كرد ، بعضی از شهرستانهای ايران مقاومت كردند
اكابر علمای تسنن را تا قبل از صفويه ايرانيان تشكيل می‏دهند ، اعم از مفسر ، فقيه ، محدث ، متكلم ، فيلسوف ، اديب ، لغوی و غيره
ابوحنيفه كه بزرگترين فقيه اهل تسنن است و امام اعظم خوانده می‏شود يك‏ ايرانی است . محمد بن اسماعيل بخاری كه بزرگترين محدث اهل تسنن است و كتاب معروف او بزرگترين كتاب حديث اهل تسنن است ايرانی است
همچنين است سيبويه از ادبا و جوهری و فيروز آبادی از لغويين و زمخشری از مفسرين و ابو عبيده و واصل بن عطا از متكلمين اكثريت علمای ايرانی و اكثريت توده مردم ايران تا قبل از صفويه سنی بوده اند

غلبه اسلام بر تعصبات

عجيب اينست كه ملل اسلامی غالبا پيرو فتوای علمايی بوده اند كه از نظر مليت با آنها مخالف بوده اند ، مثلا مردم مصر تابع فتوای ليث بن سعد بودند كه يك ايرانی بود ، ولی مردم ايران در قديم بيشتر تابع شافعی‏ بودند كه عربی نژاد بود . شدند و امامت ائمه اطهار را پذيرفتند كه قرشی و هاشمی می‏باشند
در فتواهای علمای مذاهب گاهی چيزها ديده می‏شود كه از نظر تعصبات ملی‏ موجب حيرت می‏شود ، يعنی قدرت و تسلط و غلبه اسلام را بر اين تعصبات‏ می‏رساند
مسئله ای است در فقه در باب نكاح درباره " كفويت " ، يعنی آيا همه‏ نژادها از نظر ازدواج كفو يكديگرند ؟ در اينجا فتوای ابوحنيفه ايرانی‏ جلب توجه می‏كند ابوحنيفه مانند كسی كه دچار تعصب عربی باشد نظر می‏دهد و مدعی می‏شود : عجم كفو عرب نيست ، عجم نمی تواند زن عرب بگيرد ، ولی‏ ساير فقها از قبيل مالك بن انس با آنكه خود عرب است می‏گويند خير ، عرب و عجم از اين نظر تفاوتی ندارد
سفيان ثوری نيز كه عرب است همين فتوا را می‏دهد . علامه حلی از بزرگان‏ فقهای شيعه كه او نيز عرب است در كتاب " تذكرش الفقهاء " فتوای‏ ابوحنيفه را نقل می‏كند و می‏گويد : " سخن ابو حنيفه نادرست است ، در اسلام شريف علوی و كنيز حبشی برابر است "
می‏گويد : " دليل اين مطلب اينست كه پيغمبر اكرم ضباعة ، دختر عموی‏ خود را به عقد مقداد بن اسود كندی در آورد كه سياه بود ، و وقتی كه به‏ آنحضرت اعتراض كردند ، فرمود : « لتتضع المناكح » ، يعنی برای اينكه‏ كفويت در يك سطح قرار بگيرد "
فتوای ابوحنيفه عجيب است و علتش همچنانكه خود اهل تسنن اعتراف‏ دارند كم اطلاعی ابوحنيفه از سيرت و سنت نبوی است ، ولی از اينجا می‏توان فهميد كه در آن اعصار چيزی كه در ميان علمای مسلمين وجود نداشته‏ تعصبات ملی است
داستانی شنيدنی در كتب فقه در اين مورد نقل می‏شود كه از طرفی از تعصبات شديد عرب نسبت به غير عرب حكايت می‏كند و از طرف ديگر نمونه‏ ای از پيروزی عجيب اسلام است بر تعصبات . می‏نويسند : " سلمان فارسی دختر عمر را خواستگاری كرد ، عمر با آنكه از بعضی تعصبات خالی نبود ، به حكم اينكه‏ اسلام آن چيزها را الغا كرده پذيرفت . عبدالله پسر عمر روی همان تعصب‏ عربی ناراحت شد ، اما در مقابل اراده پدر چاره‏ای نداشت . دست به دامن‏ عمرو بن العاص شد ، عمرو گفت چاره اين كار با من . يك روز عمرو عاص‏ با سلمان روبرو شد و گفت تبريك عرض می‏كنم ، شنيده‏ام می‏خواهی به دامادی‏ خليفه مفتخر بشوی . سلمان گفت اگر بناست اين كار برای من افتخار شمرده‏ شود پس من نمی كنم و انصراف خود را اعلام كرد

تشيع ايرانيان

اكثريت مردم ايران از زمان صفويه به بعد شيعه شدند . البته در اين‏ جهت نمی‏توان ترديد كرد كه ايران از هر نقطه ديگر برای بذر تشيع زمين‏ مناسبتری بوده است ، تشيع به اندازه ای كه در ايران تدريجا نفوذ كرد در جای ديگر نفوذ نكرد ، و هر چه زمان گذشته است آمادگی ايران برای تشيع‏ بيشتر شده است و اگر چنين ريشه ای در روح ايرانی نمی‏بود ، صفويه موفق‏ نمی شدند كه با در دست گرفتن حكومت ايران را شيعه و پيرو اهل بيت‏ نمايند
حقيقت اينست كه علت تشيع ايرانيان و علت مسلمان شدنشان يك چيز است ايرانی روح خود را با اسلام سازگار ديد و گم گشته خويش را در اسلام‏ يافت . مردم ايران كه طبعا مردمی باهوش بودند و به علاوه سابقه فرهنگ و تمدن داشتند بيش از هر ملت ديگر نسبت به اسلام شيفتگی نشان دادند و به‏ آن خدمت كردند . مردم ايران بيش از هر ملت ديگر به روح و معنی اسلام‏ توجه داشتند ، به همين دليل توجه ايرانيان به خاندان رسالت از هر ملت‏ ديگر بيشتر بود و تشيع در ميان ايرانيان نفوذ بيشتری يافت . يعنی‏ ايرانيان روح اسلام و معنی اسلام را در نزد خاندان رسالت يافتند ، فقط خاندان رسالت بودند كه پاسخگوی پرسشها و نيازهای واقعی روح ايرانيان‏ بودند
آنچيزی كه بيش از هر چيز ديگر روح تشنه ايرانی را به سوی اسلام می‏كشيد عدل و مساوات اسلامی بود . ايرانی قرنها از اين نظر محروميت كشيده بود و انتظار چنين چيزی را داشت ايرانيان می‏ديدند دسته‏ای كه بدون هيچگونه‏ تعصبی عدل و مساوات اسلامی را اجرا می‏كنند و نسبت به آنها بی نهايت‏ حساسيت دارند خاندان رسالت‏اند . خاندان رسالت پناهگاه عدل اسلامی ، مخصوصا از نظر مسلمانان غير عرب بودند
اگر اندكی به تعصبات عربی و تبعيضاتی كه از ناحيه برخی خلفا ميان عرب‏ و غير عرب صورت می‏گرفت و دفاعی كه علی بن ابيطالب عليه السلام از مساوات اسلامی و عدم تبعيض ميان عرب و غير عرب می‏نمود توجه كنيم كاملا اين حقيقت روشن می‏شود
در بحار ، جلد نهم ، باب 124 ، از كافی نقل می‏كند كه : روزی گروهی از " موالی " آمدند به حضور اميرالمؤمنين و از اعراب‏ شكايت كردند و گفتند رسول خدا هيچگونه تبعيضی ميان عرب و غير عرب در تقسيم بيت المال يا در ازدواج قائل نبود . بيت المال را بالسويه تقسيم‏ می‏كرد و سلمان و بلال و صهيب در عهد رسول با زنان عرب ازدواج كردند ولی‏ امروز اعراب ميان ما و خودشان تفاوت قائلند . علی عليه السلام رفت و با اعراب در اين زمينه صحبت كرد ، اما مفيد واقع نشد ، فرياد كردند : ممكن‏ نيست ، ممكن نيست . علی در حالی كه از اين جريان خشمناك شده بود آمد ميان موالی و گفت با كمال تأسف اينان حاضر نيستند با شما روش مساوات‏ پيش گيرند و مانند يك مسلمان متساوی الحقوق رفتار كنند ، من به شما توصيه می‏كنم كه بازرگانی پيشه كنيد خداوند به شما بركت خواهد داد
معاويه در نامه معروفی كه برای زياد بن ابيه والی عراق فرستاد ، نوشت‏ : مراقب ايرانيان مسلمان باش ، هرگز آنان را با عرب همپايه قرار نده ، عرب حق دارد از آنها زن بگيرد و آنها حق ندارند از عرب زن بگيرند ، عرب از آنها ارث ببرد و آنها از عرب ارث نبرند . حتی الامكان حقوق آنها كمتر داده شود ، كارهای پست به آنها واگذار شود ، با بودن عرب غير عرب‏ امامت جماعت نكند ، در صف اول جماعت حاضر نشوند ، مرزبانی و قضاوت‏ را به آنها وا مگذار
اما وقتی كه ميان يك زن عرب و يك زن ايرانی اختلاف واقع می‏شود و كار به آنجا می‏كشد كه به حضور علی عليه السلام شرفياب می‏شوند و علی ميان آندو هيچگونه تفاوتی قائل نميشود و مورد اعتراض زن عرب واقع می‏شود ، علی‏ دست می‏برد و دو مشت خاك از زمين بر می‏دارد و به آن خاكها نظر می‏افكند و آنگاه می‏گويد : من هر چه تأمل می‏كنم ميان اين دو مشت خاك فرقی نمی‏ بينم
علی با اين تمثيل عملی لطيف به جمله معروف رسول اكرم اشاره می‏كند كه‏ فرمود : « كلكم لادم و آدم من تراب لا فضل لعربی علی عجمی الا بالتقوی » يعنی همه از آدم و آدم از خاك است ، عرب بر عجم فضيلت ندارد ، فضيلت‏ به تقوا است نه به نژاد و نسب و قوميت و مليت . وقتی كه همه نسب به‏ آدم می‏برند و آدم خاكی نژاد است چه جای ادعای فضيلت تقدم نژادی است ؟ در سفينة البحار ماده " ولی " مينويسد : " علی عليه السلام در يك روز جمعه بر روی منبری آجری خطبه ميخواند ، اشعث بن قيس كندی كه از سرداران معروف عرب بود آمد و گفت يا اميرالمؤمنين اين " سرخرويان " ( يعنی ايرانيان ) جلو روی تو بر ما غلبه كرده اند و تو جلو اينها را نميگيری ، سپس در حالی كه خشم گرفته‏ بود گفت امروز من نشان خواهم داد كه عرب چكاره است
علی عليه السلام فرمود : " اين شكم گنده ها خودشان روزها در بستر نرم استراحت می‏كنند و آنها ( موالی و ايرانيان ) روزهای گرم‏ بخاطر خدا فعاليت می‏كنند و آنگاه از من می‏خواهند كه آنها را طرد كنم تا از ستمكاران باشم ، قسم به خدا كه دانه را شكافت و آدمی را آفريد كه از رسول خدا شنيدم فرمود به خدا همچنانكه در ابتداء شما ايرانيان را به خاطر اسلام با شمشير خواهيد زد ، بعد ايرانيان شما را با شمشير به خاطر اسلام‏ خواهند زد "
ايضا در سفينة البحار می‏نويسد : " مغيرش هميشه در مقايسه ميان علی و عمر می‏گفت علی تمايلش و مهربانيش نسبت به موالی بيشتر بود و عمر بر عكس از آنها خوشش نمی آيد
مردی به امام صادق عليه السلام عرض كرد : " مردم می‏گويند هر كس كه عربی خالص يا مولای خالص نباشد پست است ، امام فرمود : " مولای خالص يعنی چه ؟ " گفت : " يعنی كسی كه پدر و مادرش هر دو قبلا برده بودند "
فرمود : " مولای خالص چه مزيتی دارد ؟ " گفت : زيرا پيغمبر فرموده است : مولای هر قومی از خود آنهاست ، پس‏ مولای خالص اعراب مانند خود اعراب است ، پس كسی صاحب فضيلت است كه‏ يا عربی خالص باشد و يا مولای صريح باشد كه ملحق به عربی است " ، امام فرمود : آيا نشنيده‏ای كه پيغمبر فرمود من ولی كسانی هستم كه ولی ندارند ، من‏ ولی هر مسلمانم خواه عرب و خواه عجم ؟ آيا كسی كه پيغمبر ولی او باشد از پيغمبر نيست ؟ امام سپس اضافه‏ فرمود : از اين دو كدام اشرفند ؟ آيا آنكه از پيغمبر و ملحق به پيغمبر است يا آنكه وابسته به يك عرب جلف كه به پشت پای خود ادرار می‏كند ؟ " سپس‏ فرمود : " آنكه از روی ميل و رضا داخل اسلام می‏شود بسی اشرف است از آنكه از ترس وارد اسلام شده است . اين اعراب منافق از ترس مسلمان شدند ولی ايرانيان با ميل و رغبت مسلمان شدند
از اين نوع جريانها كه نشان می‏دهد سياست تبعيض و تفاوت ميان عرب و غير عرب در جهان اسلام اجرا می‏شد و ائمه اطهار عموما با اين سياست‏ مخالفت می‏كرده اند در تاريخ اسلام زياد ديده می‏شود . همين به تنهايی كافی‏ بوده است كه ايرانيان كه از طرفی به روح و حقيقت اسلام بيش از ديگران‏ توجه داشته اند و از طرف ديگر ، بيش از هر قوم ديگر ، از اين تبعيضات‏ زيان می‏ديده اند طرفدار خاندان رسالت بشوند

اهانت در شكل حمايت

از همه عجيب تر اينست كه عده ای به نام حمايت از مليت ايرانی و نژاد ايرانی بزرگترين توهينها را به ملت ايران می‏كنند : گاهی می‏گويند : ملت ايران با كمال جديت می‏خواست از حكومت و رژيم و آيين خودش دفاع كند ولی با آنهمه شوكت و قدرت و جمعيت صد و چهل‏ ميليونی و وسعت سرزمين در مقابل يك عده پنجاه شصت هزار نفری عرب‏ شكست خورد
اگر راست است پس چه ننگ بزرگی ! گاهی می‏گويند : ايرانيان از ترس ، كيش و عقيده و ايمان خويش را عوض‏ كردند
واقعا اگر چنين باشد ايرانيان از پست ترين ملل جهانند ، ملتی كه‏ نتواند عقيده قلبی خود را در مقابل يك قوم فاتح حفظ كند ، شايسته نام‏ انسانيت نيست
گاهی می‏گويند : ايرانيان چهارده قرن است كه زير يوغ عرب هستند يعنی‏ با آنكه سيادت نظامی عرب يكصد سال بيشتر طول نكشيد ، هنوز پشت‏ ايرانيان از ضربتی كه در چهارده قرن پيش خورده راست نشده است
زهی ضعف و ناتوانی و بی لياقتی و بی عرضگی ، ملتهای نيمه وحشی افريقا پس از قرنها استعمار همه جانبه اروپايی زنجيرها را يكی پس از ديگری‏ پاره می‏كنند و خود را آزاد می‏نمايند ، اما ملتی متمدن دارای سابقه فرهنگی‏ كهن از قومی بيابانی شكست می‏خورد و طولی نمی كشد كه قوم فاتح نيروی خود را از دست ميدهد ، اما اين ملت شكست خورده هنوز از خاطره شكست چهارده‏ قرن پيش وحشت دارد ، روز بروز بيشتر فكر و آداب و رسوم و زبان قوم‏ فاتح را عليرغم ميل باطنی خود وارد زندگی خود می‏كند
گاهی می‏گويند ايرانيان از آنجهت شيعه شدند كه در زير پرده تشيع‏ معتقدات و آداب كهن خويش را حفظ كنند ، در همه اين مدت طولانی از روی‏ نفاق و دورويی اظهار اسلام كردند و همه ادعاهای مسلمانی شان كه تاريخ شان‏ را پر كرده است و از هر قوم ديگر بيشتر بوده است دروغ محض است ، چهارده قرن است كه دروغ می‏گويند و دروغ می‏نويسند و دروغ تظاهر می‏كنند
زهی بی شرافتی و نامردمی ! گاهی می‏گويند ريشه اين همه گرايشها ، فداكاريها ، درك يك سلسله حقايق‏ و معارف و سنخيت اسلام و تشيع با روح ايرانی نبوده است ، بلكه فقط يك‏ پيوند زناشويی بوده است ، اين ملت فقط به خاطر يك پيوند زناشويی مسير زندگی و فرهنگ خويشرا تغيير داد
زهی بی اصالتی و بی ريشگی
گاهی می‏گويند ايرانی مايل بود از حكومت و آيين آنروز خويش دفاع كند و حمايت نمايد ، اما نكرد ، ترجيح داد خود را كنار كشد و تماشاچی باشد
زهی پستی و نامردمی
طبق اظهارات اين بيخردان ، ملت ايران پست ترين و منحط ترين ملل جهان‏ است ، زيرا ايرانی از ترس ، خط قديم خود را رها كرد و خط عربی را به‏ كار برد ، از ترس به زبان عربی بيش از زبان فارسی اهميت داد و برايش‏ فرهنگ و قاعده و دستور نوشت ، از ترس تأليفات خود را به زبان عربی‏ نوشت ، از ترس به بچه های خود زبان عربی می‏آموخت ، از ترس مفاهيم‏ اسلامی را در دل ادبيات خود جای داد ، از ترس دين قديم خود را به دست‏ فراموشی سپرد ، از ترس حكومت مورد علاقه خود را حمايت نكرد . از ترس‏ به كمك كيش و آيين محبوب خود بر نخاست
خلاصه از نظر اين مدعيان ، در طول اين چهارده قرن آنچه در تاريخ اين‏ ملت رخ داده بی لياقتی ، نفاق و دورويی ، ترس و جبن ، بی اصالتی ، پستی‏ و نامردمی بوده است ، چيزی كه وجود نداشته " تشخيص " و " انتخاب " و " ايمان " و " حقيقت خواهی " بوده است از اينرو بزرگترين اهانتها از طرف اين نابخردان به ملت شريف و نجيب ايران وارد می‏شود
اما خواننده محترم اين كتاب متوجه خواهد شد كه همه اينها تهمت به‏ ايران و ايرانی است ، ايرانی هر چه كرده به تشخيص و انتخاب خود بوده‏ است ، ايرانی لايق بوده نه بی لياقت ، راست و صريح بوده نه منافق و دروغگو ، شجاع و دلير بوده نه جبان و ترسو ، حقيقت خواه بوده نه چشم به‏ حوادث زود گذر ، اصيل بوده نه بی بن و بی ريشه . ايرانی در آينده نيز اصالت خويش را حفظ ، و پيوند خويشرا با اسلام روز بروز محكمتر خواهد كرد
next page

fehrest page

back page