next page

fehrest page

back page

آيين مسيحی

مسئله پيدايش مذهب عيسوی در ايران ، و احيانا تحت فشار قرار گرفتن‏ آن ، و مقاومت سر سخت مسيحيان ، و سپس نفوذ و توسعه آن مذهب در ايران‏ تا آنجا كه در اواخر عهد ساسانی برخی سلاطين ساسانی تمايل به اين مذهب‏ پيدا كردند و بسياری از خاندانهای اصيل زردشتی به آن گرويدند ، داستانی‏ دلكش و عبرت آموز است و نشان دهنده ضعف معنوی دين زردشت علی رغم‏ قدرت روحانيان آن دين در ميان ايرانيان است
اگر اسلام به ايران نيامده بود ، مسيحيت ايران را می‏گرفت و آيين‏ زردشت به دست عيسويت تباه می‏شد همچنانكه كيشهای مانوی و مزدكی نيز كه‏ از داخل ايران ظهور كرده بودند رقيبهای سرسخت ديگری برای آيين زردشتی‏ بودند و زردشتيان كينه شديدی نسبت به آنها داشتند و به همين دليل است كه‏ زردشتيان ايران مانويها و مزدكيها و حتی مسيحيها را بيش از مسلمين دشمن‏ می‏داشتند در دوره اسلام مكرر می‏بينيم كه زردشتيان و مخصوصا روحانيان‏ زردشتی با مسلمين عليه مانويها و مزدكيها همكاری می‏كنند . و از آنسو می‏بينيم كه عيسويان ايران نيز در اثر آزارها و محدوديتها و احيانا قتل‏ عامها ( در زمان شاهپور دوم ) كه از ناحيه زردشتيان ديده بودند ، مسلمين‏ را بر زردشتيان مقدم می‏دارند و مقدم مسلمين را به ايران گرامی می‏شمارند
نفوذ مسيحيت و توسعه آن در ايران بسيار عادی و طبيعی بوده است . راجع‏ به علت و منشا پيدايش عيسويت در ايران ، كريستن سن می‏نويسد : در موقعی كه سلسله ساسانی جانشين اشكانيان شد ، عيسويان مركز تبليغی‏ مهمی در شهر " الرها " ( در آسيای صغير ، تركيه فعلی ) داشتند . .
دولت در جنگهای بزرگی كه با روم كرد اسيران را در نواحی دور دست كشور ايران مسكن داد ، پادشاه ايران در لشكر كشيهای خود به سوريه گاهی تمام‏ سكنه يك شهر يا يك ناحيه را كوچ داده در يكی از نقاط داخلی كشور مقيم‏ می‏كردند ، چون قسمت اعظم اين مهاجرين عيسوی مذهب بودند ديانت مسيح در هر گوشه‏ای از ايران اندكی رواج گرفت ( 1 )
در كتاب " تمدن ايرانی " به قلم جمعی از خاورشناسان می‏نويسد
در حقيقت ، مذهب مسيح در ايران به دست آراميها كه در سوريه اقامت‏ داشتند يا مبلغانی كه از ادس ( اورفه ) ( 2 ) ، آمدند و يا به دست‏ اسرای جنگی وارد اين سرزمين شد .

پاورقی : ( 1 ) همان كتاب ، صفحه . 290 ( 2 ) شهر " الرها " سابق الذكر

از سال يكصد ميلادی دسته‏هايی از مسيحيان‏ در " اربل " بودند و بين سال 148 تا 191 در " كركوك " فعلی آثاری از وجود آنها هست ، اگر چه هنوز در ايران مذهب مسيح تشكيلات رسمی به خود نداده بود ولی مسيحيت توجه بسياری از ايرانيان خصوصا شخص مانی را به خود جلب كرد ( 1 )
ايضا در همان كتاب تحت عنوان : " دين مسيح در ايران عهد ساسانی " می‏نويسد : در بيزانس امپراطور و دربار و تمام جامعه مسيحی بودند . در ايران‏ گذشته از اينكه عملا قدرت در دست زردشتيان بود ، اصولا از ابتدای عهد ساسانی دولت هم از دين زردشت كه دين رسمی بود حمايت می‏كرد عدم تعصب‏ درباره مسيحيان از ابتدای ظهور دين مسيح به وجود نيامده بود . در زمان‏ شاپور دوم كه از نظر سياسی با كنستانتين دشمنی داشت ، وضع مسيحيان ايران‏ بسيار سخت بود . . . در ابتدای مسيحيان به شدت مورد آزار قرار گرفتند بدون محاكمه يا بعد از محاكمه مختصری آنها را به شهادت می‏رساندند يا به‏ طريق بسيار شديدی عذاب می‏دادند . شرح شكنجه شهدای مسيحی به زبان شامی به‏ دست ما رسيده و نشان می‏دهد چگونه اين مسيحيان كه امروز نام آنها را فراموش كرده‏ايم با قدرت و شجاعت شهيد شده‏اند ، ولی به زودی مقامات‏ رسمی به اين مطلب پی بردند كه اين مسيحيان پر تجربه از اتباع مناطق فرعی‏ و خارجيهای نافرمان كه هر ساعت خيانت می‏كردند نبودند ، بلكه از ايرانيان حقيقی بودند كه در زمان سابق از طرفداران جدی مذهب زرتشت‏ محسوب می‏شدند و بعضی از آنها از اشخاص بسيار برجسته و مشهور بودند كه‏ در ميهن پرستی آنها شكی نبود ، فقط در حفظ عقيده خود بسيار ثابت قدم‏ بودند .

پاورقی : ( 1 ) تمدن ايرانی به قلم جمعی از خاورشناسان صفحه . 28

از آن به بعد قوای انتظامی تصميم گرفت به جای تنبيه ، گمراه شدگان را به راه راست هدايت نمايد . ولی از اين‏ نيز نتيجه مفيدی به دست نيامد . بنابراين با وجود مدت چهل سال آزار و شكنجه ، دين مسيح در ايران موقعيت مطمئنی به دست آورد . وقتی ايام آزار به علت اشكالاتی كه در نتيجه حملات هونها و هياطله در مشرق پيش آمده بود به پايان رسيد ، موقع برای ايجاد تشكيلات و وضع ثابت مسيحيان در ايران‏ به دست آمد . . . مسيحيان ايران به زودی صاحب حيات معنوی و فرهنگی‏ نيرومندی گرديدند كه حتی آزارهايی كه در قرن پنجم بوسيله يزدگرد دوم و بهرام پنجم به عمل آمد نتوانست شكستی بر آنها وارد آورد در سلوقيه ( تيسفون ) و خصوصا در نصيبين ، مكتبهای روحانی و مذهبی به صورت درخشانترين مكتبهای مشرق به وجود آمد ، تاسيس صومعه‏ها باعث شد كه عده‏ زيادی معلمين اصولی مذهبی در آن صومعه‏ها تربيت شدند و اين سنت هنوز در صومعه‏ها ادامه دارد ، حيات واقعی مسيحيت ايران بيشتر از نتيجه تبليغات‏ آن ظاهر می‏شود ( 1 )
نويسنده مقاله فوق الذكر ( 2 ) سپس به موضوع حيات مسيحيت در آن عصر و قدرت تبليغات مسيحی در آن زمان و در آخر به شكستی كه در مشرق از ناحيه اسلام بر مسيحيت وارد شد اشاره می‏كند و می‏گويد : با يك نظر سريع به نقشه‏ای كه اخيرا آقای " ژ . دويليه " استاد دانشكده حقوق " نولوز " ضمن انتشار حاصل زحمت زياد و پرفايده خويش‏ نشر كرده روشن می‏شود كه چگونه مبلغينی از ايالت كلده به كشورهای‏ مديترانه و دريای چين رفته و تا هندوستان جنوبی و تبت و كشور مغولستان ، عده زيادی را به دين مسيح در آورده‏اند .

پاورقی : ( 1 ) همان كتاب ، صفحات 216 - . 218 ( 2 ) آقای پ . ژ . دومناشه

اين‏ تبليغ در ميان كشورها نشده بلكه در ميان ملل صحرا گردی به عمل آمده است‏ كه هر روز در يك كشور به سر می‏بردند . به اين طريق دين مسيح در اين نقاط بسيار دور تا قرن سيزدهم هنوز پابرجا بود و هنگامی كه مبلغين " فرانسيسكن " از قبيل : " ژان دوپلان كارپن " و " روبروك " و مسافرينی مانند " ماركوپولو " به آن كشور مسافرت كردند ، آن را در حال‏ حيات يافتند . در ميان اردوهای سيار رؤسای طوائف مغول كه به دنبال‏ پيروزی به طرف مغرب روان بودند و هنوز درباره اختيار اديان مختلفی‏ مانند بودايی و مانوی و اسلام كه در ميان راهشان بود ترديد داشتند ، مذهب‏ نسطوری طرفدار زياد پيدا كرد و هنگامی رسيد كه احتمال می‏رفت تمام رقبای‏ خود را شكست دهد ، قبول دين اسلام از طرف مغول شكست بزرگی برای مسيحيت‏ در اين نواحی بود ( 1 )
در زمان خسرو پرويز مسيحيت در ايران بيش از هر وقت ديگر قوت گرفت‏ بسياری از نزديكان شاه كه از ايرانيان اصيل بودند عيسوی شدند . چنانكه‏ می‏دانيم خسرو پرويز در اثر قيام و انقلاب بهرام چوبين ، سردار معروف‏ ايرانی مجبور شد ايران را ترك كند و به رقيب قدرتمند خويش " موريكيوس " قيصر روم پناه ببرد و از او استمداد كند و با دادن‏ امتيازاتی به او و با كمك او به پايتخت برگردد .

پاورقی : ( 1 ) همان كتاب ، صفحه 218 - . 219

گويند خسرو در مدتی كه‏ در روم مانده بود تمايلی به مسيحيت پيدا كرده بود
كريستن سن می‏گويد : موبدان ، چندان از بازگشت خسرو كه در سال 581 ميلادی اتفاق افتاد شادمان نشدند ، زيرا كه اين پادشاه از روم اين ارمغان را همراه داشت كه نسبت به اوهام و خرافات نصاری ميلی حاصل كرده بود و مؤيد او در اين عقائد زنی عيسوی " شيرين " نام بود كه سوگلی حرم او گرديد ( 1 )
بعضی ادعا كرده اند كه خسرو پرويز كيش زردشتی را رها كرده و رسما به‏ كيش مسيحی در آمده است . ولی كريستن سن می‏گويد : محققا قول اوتيكيوس كه گويد خسرو پرويز آيين نصاری گرفت اصلی ندارد ، ولی روابط اين پادشاه با قيصر " موريكيوس " كه او را در گرفتن تاج و تخت ياری كرد و مزاوجت او با شاهزاده خانم رومی موسوم به " ماريا " و نفوذ محبوبه او " شيرين " كه كيش عيسوی داشت او را وادار كرد كه لااقل‏ ظاهرا نسبت به رعايای عيسوی خود نظر مرحمتی داشته باشد . اما شخص خسرو هم ممكن است بعضی از خرافات عيسويان را بر موهومات سابق خود افزوده‏ باشد . . ( 2 )
كريستن سن سپس از قدرت يافتن دو فرقه مسيحی : يعقوبی و نسطوری در دربار خسرو پرويز و كشمكشهای آنها با يكديگر و مسيحی شدن برخی از سرداران‏ ايرانی از قبيل " مهران گشنسپ " كه نسطوريان او را غسل تعميد دادند و به نام " گيورگيس " ناميدند و همچنين چند تن ديگر از اين قبيل ، ياد می‏كند
كريستن سن می‏گويد : مهران گشنسپ ، چون به دين مسيح گرويد خود را به بيابان كشيد تا در آنجا حقايق دين جديد را از رهبانان تعليم بگيرد ، روزی از خواهر خود پرسيد كه بعد از انتقال من به كيش نصاری در دربار چه می‏گفتند ؟ خواهرش جواب داد : بيا ، برای تو هيچ خطری نيست ، شاه‏ وقتی كه خبر تنصر تو را شنيد فقط فرمود : مهران گشنسپ به دوزخ شتافت
حال راه خود را پيش گير ممكن است پادشاه مقرر فرمايد كه املاكت را نيز پس بدهند .

پاورقی : ( 1 ) ايران در زمان ساسانيان ، صفحه . 466 ( 2 ) همان كتاب ، صفحه . 510

چندی بعد مهران گشنسپ خواهر خود را ملاقات كرد در وقتی كه‏ به عقد يكی از اشراف در آمده بود ، پس چند قدمی پيش رفته با كمال‏ احترام به او نماز برد و تعظيم كرد ، خواهر از مسند خود برخاسته با كمال‏ مهربانی دست را به جانب او دراز كرد آنگاه خندان به او گفت : شاد باش‏ من نيز عيسوی هستم ( 1 )
از آنچه تاكنون گفتيم معلوم شد اولا عيسويت به طور طبيعی در ايران‏ زردشتی در حال پيشروی بوده است و اگر حال بر همين منوال باقی می‏ماند خطر بزرگی برای دين زردشتی بود ، ثانيا عيسويت بر خلاف زردشتی گری داعيه‏ جهانی داشت ، يعنی مبلغان مسيحی برای عيسويت مرز نمی‏شناختند ، فعالانه‏ كوشش می‏كردند كه عيسويت را در ايران و خارج مرزهای ايران گسترش دهند و در اين راه موفقيتهائی هم كسب كرده بودند ، ثالثا اسلام كه به ايران آمد بيش از آنكه به زردشتی گری كه در حال انحطاط بود ضربه بزند به مسيحيت‏ كه در حال رشد و توسعه بود ضربه زد ، بازارش را شكست و آن را از ميدان‏ به در كرد ، اگر اسلام نيامده بود مسيحيت در سراسر مشرق ريشه می‏دوانيد و تنها نفوذ معنوی اسلام بود كه مانع گسترش مسيحيت در شرق نزديك و شرق‏ دور شد

پاورقی : ( 1 ) همان كتاب ، صفحه 512 - . 513

پاپهای مسيحی همواره بيش از موبدان زردشتی از توسعه و نفوذ معنوی اسلام‏ در ايران رنج می‏برده‏اند ، زيرا آنها بيش از اينها احساس غبن می‏كرده‏اند و به همين جهت است كه امروز هم كه قرنها از آن تاريخ می‏گذرد وقتی كه‏ يك نويسنده ناپاك سرشت ، زيرا نام ايران و ايرانيت قلم به دست‏ می‏گيرد تا آنجا كه می‏تواند به اسلام حمله می‏كند ، آنكس كه از او تقدير و تشكر می‏كند و به او مدال می‏دهد عاليجناب پاپ است ( 1 )

آيين مانوی

دين مانی ، يكی ديگر از اديان متحرك و زنده عهد ساسانی است ، راجع به‏ عقائد مانی و آداب مانويت كه چه بوده است سخن فراوان است قدر مسلم‏ اين است كه كيش مانی چه از لحاظ عقيده و چه از لحاظ آداب و مناسك‏ بسيار پيچيده و تو در تو است ، عموما معتقدند كه كيش مانی عبارت است‏ از يك سلسله عناصر زردشتی و مسيحی و بودايی بعلاوه ابداعات و ابتكاراتی‏ كه از خود او بوده است ، آقای سيد حسن تقی زاده در دو خطابه محققانه‏ای‏ كه در انجمن ايرانشناسی ايراد كرده می‏گويد : جمعی از محققين مايل به اين عقيده شدند كه عقائد قديمی ايرانی و مخصوصا عقيده زروانی و بعضی طريقه‏های غير رسمی و بدعت آميز زردشتيان در دوره‏ اواخر اشكانيان و اوايل ساسانيان در تركيب و بنيان عقائد مانی سهم مهمی‏ دارند ، لكن در نتيجه تحقيقات عميقتر معلوم شد اين شباهت ظاهری است و ناشی از آن است كه مانی در بيان مطالب خود اصطلاحات هر قوم و امتی را اقتباس و تعليمات خود را به قالب معتقدات جماعتی می‏ريخت كه در ميان‏ آنها دعوت خود را نشر می‏كرد .

پاورقی : ( 1 ) روزنامه اطلاعات ، 12744 مورخه 47 / 8 / 28 ، صفحه 11

بعدها به جنبه عقائد مسيحی در تركيب‏ مانويت بيشتر اهميت داده شد و مخصوصا محقق گرديد كه مانی از دين عيسوی‏ بيشتر اطلاع داشت تا از اديان و معتقدات ايرانی و هندی ، ولی البته منبع‏ اطلاعات او دين رسمی مسيحی نبود بلكه بيشتر طريقه‏های " گنوسی " مسيحی‏ بوده كه تحت تاثير " هلنيزم " يعنی عقائد و فلسفه يونانی اشراقی مشرب رائج در مشرق ( سوريه و بين النهرين ) در دوره بعد از اسكندر كه با فلسفه قديم و اصلی يونان اختلاف داشت ، آميخته به فلسفه شرقی شده و رنگ شرقی به خود گرفته بود و از قرون بلافصل قبل از تاريخ مسيحی در آن نواحی نشو و نما كرده و به وجود آمده بود و مخصوصا " مرقيون " و " بارديصان " كه هر دو " گنوسی " و دارای عقيده " ثنوی " بوده‏اند ( 1 )
و هم آقای تقی زاده می‏گويد : . . . راجع به عقائد محققين در اصل و منشا دين مانی بايد گفته شود كه‏ بر حسب تحقيق صحيح اگر چه مانی از همه مذاهب و اديان معروف نزد او كم‏ و بيش ( مثلا از بودايی خيلی كم و از زردشتی و زروانی قدری بيشتر و از نصرانيت باز بيشتر ) و از طريقه‏های " گنوسی " بيش از همه ( و مخصوصا از مرقيون ) افكاری اخذ نموده لكن دين او فقط تركيب اقتباسات نبوده‏ بلكه اساس و روح آن از خودمانی بوده و مؤسس اين بنای عظيم و ريزنده پی‏ آن ، خود آن شخص عجيب بوده و رنگهای اديان معروف ديگر عارضی و عمده‏ برای سهولت نشر دين مانی در ممالك ديگر و بين ديگر اقوام هندی و زردشتی‏ و عيسوی بوده است ( 2 )
محتويات دين مانی هر چه بوده و خود مانی هر كه بوده است ، به بحث‏ فعلی ما مربوط نيست ، در فصلهای بعد كه راجع به " ثنويت " و غيره‏ بحث خواهيم كرد لااقل قسمتی از معتقدات و آداب و شرايع مانويت را شرح‏ خواهيم داد . آنچه به اين بحث مربوط است اين است كه اين دين مقارن‏ ظهور اسلام چه وضعی داشته است ؟ چقدر پيرو داشته و چگونه جاذبه و نفوذی‏ داشته است ؟ آيا در حال رشد و توسعه بوده و يا در حال انحطاط و زوال ؟

پاورقی : ( 1 ) مانی و دين او ، صفحه 28 - . 29 ( 2 ) همان كتاب ، صفحه . 36

قدر مسلم اين است كه اين دين داعيه جهانی داشته و مانی مدعی پيغمبری‏ بوده و خود را آخرين پيامبر و دين خود را كاملترين اديان می‏خوانده است ، مانويت مبلغين زبردستی در دوره‏های بعد داشته و توانسته است بر خلاف‏ زردشتی گری از مرزهای ايران بگذرد و مردم كشورهای زيادی را تحت نفوذ خود قرار دهد
مانويت عليرغم فشارها و تضييقاتی كه از ناحيه روحانيان زردشتی ديد تا ظهور اسلام باقی بود و مانويها بيش از زردشتيان در مقابل حملات مسلمين‏ مقاومت نشان می‏دادند و در دوره اسلامی نيز تا چند قرن وجود داشته‏اند و تدريجا منقرض شده‏اند
ظهور مانی در اوايل عهد ساسانی بوده است ، تولد مانی در بين النهرين‏ واقع شده ولی خود او ايرانی نژاد است . مانی ، زمان اردشير سر سلسله‏ ساسانيان را درك كرده است و ظاهرا ادعای پيغمبريش در زمان شاهپور اول‏ پسر اردشير بوده است ، و می‏گويند شاهپور تحت تاثير دعوت مانی قرار گرفت و لحظه‏ای مردد شد كه دين مانی را به جای دين زردشت دين رسمی كشور قرار دهد ، اما بعد از اين انديشه پشيمان شد ( 1 ) و گويند تا حدود قرن‏ هفتم هجری بقايايی از مانويان بوده‏اند . بنابراين از طلوع تا انقراض‏ مانويت در حدود هزار سال طول كشيده است
دين مانی در آغاز ، انتشار سريع و فوق العاده يافت ، آقای تقی زاده‏ می‏گويد : تاريخ مانويان و دعات آنها و پيروانشان تا طغيان مغول خود داستانی‏ دراز می‏شود و فصول نمايان آن انتشار سريع مانويت است در عالم بحدی كه‏ در حدود سنه 300 مسيحی يعنی قريب يكربع قرن بعد از وفات مانی ، دين وی‏ در سوريه و مصر و افريقای شمالی تا اسپانی و مملكت گال جلوتر رفته (2)

پاورقی : ( 1 ) تمدن ايرانی به قلم جمعی از خاورشناسان ، صفحه . 222 ( 2 ) مانی و دين او ، صفحه . 18

ايضا می‏نويسد : در طخارستان و در مرو و بلخ دين مانی پيروان زيادی داشت به حدی كه " هوئن تسونگ " سياح چينی در ربع دوم قرن هفتم مسيحی گويد كه مانويت دين‏ مطلق ايران است كه مقصود آن نواحی ايران بوده كه در حدود طخارستان بود كه دين مانی در آنجاها خيلی قوت داشت و در اوائل قرن هشتم مسيحی يك‏ خليفه مانوی در طخارستان مستقر بود ( 1 )
كريستن سن می‏گويد : با وجود فشار و سختگيری كه در كشور ايران از جانب روحانيون زردشتی‏ نسبت به فرقه مانوی به عمل ميامد ، اين آيين جديد در سرزمين ايران باقی‏ ماند ولی كما بيش پنهانی و سری بود . رواياتی راجع به تعقيب و آزار مانويان در عهد نرسی و هرمزد دوم در متنهای قبطی مانويه مسطور است
عمرو بن عدی پادشاه عرب حيره اين فرقه را حمايت می‏كرد . در ايالت بابل‏ كه منشا اين اعتقاد بود و در پايتخت شاهنشاهی تيسفون بسی از مانويه‏ می‏زيستند ، اما به سبب فشار و تعدی اهل زمان گروهی به سمت مشرق و شمال‏ كه مسكن طوائف ايرانی نژاد بود هجرت كردند . در سغد جماعتی عظيم از مانويه ساكن شدند . اين مانويان شرقی رفته رفته ارتباط خود را با همكيشان‏ غربی از دست دادند ( 2 ) . .
مذهب مانی نتوانست پايدار بماند و منقرض شد ، مسلما اسلام عامل اصلی‏ شكست مانويت است .

پاورقی : ( 1 ) همان كتاب ، صفحه 19 ( پاورقی )
( 2 ) ايران در زمان ساسانيان ، صفحه . 225

مانويت يك كيش صد در صد ثنوی است و طبعا چنين‏ آيينی در مقابل آيين توحيد كه پشتوانه فطری و فكری دارد و بهتر قادر است‏ افكار مستقيم ، مخصوصا افكار طبقه دانشمند و فيلسوف را جذب كند نمی‏تواند پايداری كند ، بعلاوه كيش مانی مبتنی بر نوعی زهد و رياضت است كه طبعا غير عملی است ، مخصوصا عقائد او درباره پليدی تناسل و تقديس تجرد عامل‏ عمده‏ای برای روگرداندن از اوست ، خصوصا آنگاه كه با مكتبی مواجه می‏شود كه در عين معنويت وافر ، از اين نوع زهد و رياضتها بيزار است ازدواج را مقدس و توالد و تناسل را " سنت " می‏شمارد
اگر مسلمين ، مانويه را مانند زردشتيان و يهوديان و مسيحيان از اهل‏ كتاب می‏شمردند و ريشه آسمانی برای مانويت قائل می‏شدند ، ممكن بود مانويان نيز كه مقارن ظهور اسلام در قلمرو اسلام زياد بودند ، مانند زردشتيان و يهوديان و مسيحيان به صورت يك اقليت مذهبی به حيات خود ادامه دهند . اما زندقه شمردن مانويت از طرف مسلمين امكان ادامه حيات‏ را برای آنها ولو به صورت يك اقليت مذهبی از ميان برد

آيين مزدكی

مذهب ديگری كه در اواخر عهد ساسانيان طلوع كرد و پيروان زيادی پيدا كرد ، مزدكی بوده . مذهب مزدك را اشتقاقی از مانويت دانسته‏اند . مزدك‏ در عهد قباد پدر انوشيروان مدعی نوعی رهبری مذهبی شد و قباد در ابتدا از روی عقيده و علاقه يا بعنوان يك نقشه سياسی برای كوباندن طبقه اشراف و روحانيون زردشتی به او گرويد و كار مزدك سخت بالا گرفت ، ولی به فاصله‏ اندكی در همان زمان قباديه دستياری فرزندش انوشيروان و يا در زمان‏ سلطنت خود انوشيروان مزدكيان قتل عام شدند و از آن پس به صورت يك‏ فرقه سری در آمدند
مزدكيان در دوره اسلام نيز لااقل تا دو سه قرن وجود داشته‏اند . در دوره‏ اسلام ، نهضتهای ايرانی ضد خلافت و احيانا ضد اسلامی را غالبا مزدكيان‏ رهبری می‏كرده‏اند به همين جهت زردشتيان با آنها همراهی نكرده ، با مسلمين‏ عليه آنها همكاری می‏كردند
می‏گويند بانی اصلی آيين مزدكی ، مردی زردشت نام از اهل فسای شيراز بود و به نوعی مانويت دعوت می‏كرد مخالف كيش رسمی مانوی . اين مرد دعوت‏ خود را در روم ظاهر كرد و سپس به ايران سفر كرد و به دعوت پرداخت در روم اين شخص به نام " بوندس " معروف بوده است . كريستن سن پس از ذكر مطلب بالا می‏گويد : بنابراين دين مزدك همان آيين " درست دين " است كه " بوندس " انتشار داد ، اگر اين شخص مانوی يعنی بوندس پس از شروع به دعوت جديد در روم ، به ايران رهسپار شد تا عقائد خود را تبليغ كند ، می‏توان حدسی‏ قريب به يقين زد كه اصل او ايرانی بوده است . كلمه " بوندس " شباهتی‏ به اعلام ايرانی ندارد ، ولی می‏توان آنرا لقب اين شخص دانست . نه تنها كتب اسلامی كه ماخوذ از " خوذای نامگ " هستند ، بلكه الفهرست هم كه‏ منبع ديگر داشته مؤسس فرقه مزدكيه را شخصی دانسته مقدم بر مزدك ، و در خوذای نامگ اسم او را زردشت قيد كرده‏اند ، و از اين جا نام فرقه " زردشتگان " پيدا شده است . . . بنابراين به طور تحقيق می‏توان گفت كه‏ " بوندس " و زردشت اسم يك شخص بوده است و زردشت نام اصلی آورنده‏ اين دين است و اين شخص با پيامبر مزديسنان همنام بوده است . پس نتيجه‏ اين می‏شود كه فرقه مورد بحث ما يكی از شعب مانويه بوده كه قرب دو قرن‏ قبل از مزدك در كشور روم تاسيس يافته و مؤسس آن يكنفر ايرانی زردشت‏ نام پسر " خورگان " از مردم " پسا " بوده است . . . از اشارات‏ مندرجه در كتب عربی چنين مستفاد می‏شود كه زردشت ( فسائی ) پيشوايی بوده‏ كه دعوت او فقط جنبه نظری داشته است ، اما مزدك كه مرد عمل بوده و به‏ قول طبری در نزد طبقه عامه خليفه زردشت به شمار می‏آمده است ، رفته رفته‏ نام مؤسس اصلی را تحت الشعاع قرار داد و در همان عهد خود ، فرقه را به‏ اسم مزدكيه مشهور نمود . از اين رو در ادوار بعد مردمان پنداشته‏اند كه بانی حقيقی فرقه نيز مزدك نام داشته ( 1 )
درباره ماهيت عقائد مزدكی و علل ظهور زردشت ( فسايی ) و مزدك سخنان‏ زيادی هست . از نظر اصول عقائد مسلما مزدك نيز مانند مانی " ثنوی " بوده است با تفاوتهايی كه در فصل بعد درباره‏اش سخن خواهيم گفت ، و از نظر آداب و مقررات ، بر نوعی زهد و بدبينی به حيات و زندگی مبتنی بوده‏ است . كريستن سن می‏گويد : . . . نزد اين طايفه ، چنانكه نزد مانويه ، اصل آن است كه انسان علاقه‏ خود را از ماديات كم كند و از آنچه اين علاقه را مستحكمتر می‏سازد اجتناب‏ ورزد ، از اين رو خوردن گوشت حيوانات نزد مزدكيه ممنوع بود ، و درباره‏ غذا همواره تابع قواعد معينی بودند و رياضتهايی می‏كشيدند . . . شهرستانی‏ روايت می‏كند كه مزدك امر به قتل نفوس می‏داد تا آنان را از اختلاط با ظلمت نجات ببخشد ، ممكن است مراد از اين قتل ، كشتن خواهشها و شهوتها باشد كه سد راه نجاتند . مزدك مردمان را از مخالفت و كين و قتال باز می‏داشت . به عقيده او چون علت اصلی كينه و ناسازگاری ، نابرابری مردمان‏ است ، پس بايد ناچار عدم مساوات را از ميان برداشت تا كينه و نفاق‏ نيز از جهان رخت بربندد در جامعه مانوی " برگزيدگان " بايستی در تجرد بمانند و بيش از غذای يك روز و جامه يكسان چيزی نداشته باشند . از آنجا كه نزد مزدكيه نيز ميل به زهد و ترك دنيا موجود بوده می‏توان حدس زد كه‏ طبقه عاليه مزدكيان هم قواعدی شبيه برگزيدگان مانوی داشته‏اند ولی‏ پيشوايان مزدكيه دريافتند كه مردمان عادی نمی‏توانند از ميل و رغبت به‏ لذات و تمتعات مادی از قبيل داشتن ثروت و تملك زنان و يا دست‏ يافتن به زن مخصوصی كه مورد علاقه است رهايی يابند ، مگر اينكه بتوانند اين اميال خود را به آزادی و بلامانع اقناع كنند .

پاورقی : ( 1 ) همان مدرك ، صفحه 363 - . 364

پس اين قبيل افكار را مبنای عقائد و نظريات خود قرار دادند و گفتند خداوند كليه وسائل معيشت‏ را در روی زمين در دسترس مردمان قرار داده است تا افراد بشر آن را به‏ تساوی بين خود قسمت كنند ، به قسمتی كه كسی بيش از ديگر همنوعان خود چيزی نداشته باشد . نابرابری و عدم مساوات در دنيا به جبر و قهر از آن‏ به وجود آمده است كه هر كس می‏خواسته تمايلات و رغبتهای خود را از كيسه‏ برادر خود اقناع كند ، اما در حقيقت هيچكس حق داشتن خواسته و مال و زن‏ بيش از ساير همنوعان خود ندارد ، پس بايد از توانگران گرفت و به‏ تهيدستان داد تا بدين وسيله مساوات دوباره در اين جهان برقرار شود ( 1 )
درباره شخصيت مزدك و داعيه او اطلاعات درست و قابل قبولی در دست‏ نيست ، شهرت بيشتر مزدك به افكار اشتراكی و كمونيستی او است . كريستن‏ سن ريشه اينگونه افكار مزدك را انديشه‏های اخلاقی و نوعدوستی می‏داند
محرك مزدك هر چه باشد و او هر هدفی از پيشنهادهای اشتراكی خود داشته‏ باشد ، آنچه از ناحيه تاريخی قابل بررسی است زمينه مناسب پذيرش انديشه‏ اشتراكی در جامعه آنروز ايرانی است . كريستن سن در فصل " نهضت مزدكيه‏ " در كتاب خود به شرح عجيب نظام طبقاتی آنروز ايران كه زمينه رواج و توسعه دعوت مزدكی را فراهم كرد پرداخته است ، ما در بحث از نظامات‏ اجتماعی آنروز ايران بدان اشاره خواهيم كرد .

پاورقی : ( 1 ) همان مدرك

نظامات اجتماعی آنروز زمينه بسيار مناسبی برای رشد آنگونه انديشه‏ها بوده است
آقای سعيد نفيسی در تاريخ اجتماعی ايران پس از بيانی مشروح درباره‏ نظام ارث و ازدواج و طلاق و حقوق زن در عهد ساسانی می‏گويد : امتياز طبقاتی و محروم بودن عده كثير از مردم ايران از حق مالكيت‏ ناچار اوضاع خاصی پيش آورده بود و به همين جهت جامعه ايرانی در دوره‏ ساسانی هرگز متحد و متفق الكلمه نبوده و توده‏های عظيم از مردم هميشه‏ ناراضی و نگران و محروم زيسته‏اند اين است كه دو انقلاب كه پايه هر دو بر اين اوضاع گذاشته بود و هر دو برای اين بود كه مردم را به حق مشروع‏ خداداد خود برساند ، در اين دوره روی داده است : نخست در سال 240 ميلادی‏ در روز تاجگذاری شاپور اول ، يعنی چهارده سال پس از تاسيس اين سلسله و نهادن اين اساس ، مانی دين خود را كه پناهگاهی برای اين گروه محروم بوده‏ است اعلان كرد و پيش برد . تقريبا پنجاه سال پس از اين واقعه زرادشت‏ نام از مردم فسای فارس اصول ديگری كه معلوم نيست تا چه اندازه اشتراكی‏ بوده است اعلان كرد و چون وی كاری از پيش نبرد ، دويست سال پس از آن‏ بار ديگر " مزدك " پسر " بامداد " همان اصول را به ميان آورد
سرانجام می‏بايست اسلام كه در آن زمان مسلكی آزادمنش و پيشرو و خواستار برابری بود اين اوضاع را در هم نوردد و محرومان و ناكامان اجتماع را به‏ حق خود برساند ( 1 )
مسلك مزدكی به حكم اينكه طرفدار طبقه محروم بود و در جامعه‏ای طبقاتی‏ ظهور كرد رواج و شيوع فوق العاده يافت . كريستن سن می‏گويد : اگر چه كيش مزدك پس از ورود به طبقات سافله اجتماع تدريجا صورت‏ يك مسلك سياسی انقلابی گرفت ولی اساس ديانتی آن باقی بود و پيروان اين‏ آيين در ميان طبقات عاليه هم وجود داشته‏اند .

پاورقی : ( 1 ) تاريخ اجتماعی ايران ، جلد دوم ، صفحه 46 - . 47

عاقبت مزدكيان خود را به‏ اندازه‏ای قادر يافتند كه شروع به ترتيب مراتب روحانی خود نموده ، يك نفر رئيس روحانی انتخاب كردند ( 1 )
می‏گويند مزدك و اتباعش طرفدار پسر ديگر قباد به نام " كاوس " بودند و می‏خواستند علی رغم تصميمات قباد به وسيله توطئه و تحريك ، او را كه مزدكی بود بر تخت ايران جای دهند و خسرو انوشيروان را محروم كنند . اين بود كه نقشه‏ای وسيع برای قلع و قمع آنان كشيده شد
كريستن سن می‏نويسد : دولتيان طريقه‏ای را كه بارها تجربه شده بود پيش گرفتند : انجمنی از روحانيان دعوت كردند و اندرزگر مزدكيان را با ساير رؤسای‏ فرقه به آنجا خواندند و گروهی عظيم از آن طايفه را دعوت و جلب كردند تا در مجلس مباحثه رسمی حاضر باشند . كواذ ( قباد ) شخصا مجلس را اداره‏ می‏كرد ، اما خسرو كه به ولايت عهد معين شده بود و حقوق خود را دستخوش‏ توطئه و دسته بندی مزدكيان و كاوس می‏ديد ، تمام همت و همگی جهد خود را مصروف داشت تا كار طوری به پايان رسد كه ضربتی هولناك و قطعی به فرقه‏ مزدكی وارد آيد . پس چند تن از مجادلين و مباحثين كار افتاده و آزموده‏ را از ميان موبدان پيش آورد . . . " موبد موبدان " ، " گلونازس " و " بازانس " اسقف مسيحيان ايران كه در اين پيشامد با زردشتيان‏ همداستان شده بودند در انجمن حضور داشتند بازانس مورد توجه خاص كواذ ( قباد ) بود ، زيرا كه از طبابت سر رشته داشت . طبعا مدافعين كيش مزدكی‏ مجاب و مغلوب شدند و در اين اثنا افواج مسلحی كه پاسبان ميدان مخصوص‏ مزدكيان بودند تيغ در كف بر سر آن طايفه ريختند ، اندرزگر ( كه ظاهرا خود مزدك بود ) به هلاكت رسيد .

پاورقی : ( 1 ) ايران در زمان ساسانيان ، صفحه . 382

عده حقيقی مزدكيان كه در اين دام مقتول‏ شدند معلوم نيست . اعدادی كه مورخان ايران و عرب آورده‏اند مبنای صحيح ندارد ، ولی ظاهرا همه روسا در اين مكان عرضه هلاك شدند . چنانكه پس از اين‏ واقعه كه حكم كشتار عموم مزدكيان صادر شد افراد اين فرقه چون رئيس مطاع‏ نداشتند پراكنده گشتند و در مقابل دشمنان خود ايستادگی نيافتند ، همه‏ مضمحل شدند ، دارايی آنها ضبط و كتب دينی سوخته شد . . . از اين وقت به‏ بعد مزدكيه حكم فرقه سری پيدا كرد و به اين صورت حيات خود را دوام داد ، و بعد از ساسانيان هم در عهد اسلام بارها خودنمايی كرد ( 1 )
دين مزدك به وسيله نيروی نظامی و اعمال زور و خشونت فوق العاده بر حسب ظاهر درهم كوبيده شد ، ولی مانند آتشی در زير خاكستر همچنان باقی‏ بود . مسلما اگر اسلام ظهور نمی‏كرد آيين مزدكی به واسطه خاصيت اشتراكی‏ بار ديگر بروز می‏كرد و زبانه می‏كشيد ، زيرا علل و موجباتی كه موجب‏ پيدايش آن مذهب و گرايش سريع و عجيب مردم به آن بود ، همچنان باقی‏ بود . دين مزدك از نظر اصول فكری و اعتقادی درباره جهان و خلقت و انسان‏ ، از دين زردشتی چيزی كسر نداشت ، در همان سطح بلكه اندكی بالاتر بود ، از اين نظر جاذبه‏اش از ساير اديان موجود كمتر نبود ، و از نظر تعليمات‏ اجتماعی در جهت عكس آيين زردشتی بود كه همواره طرفدار اقويا و صاحبان‏ قدرت است و از اين جهت در ميان توده مردم جاذبه ای نيرومند داشت
اثر زور و اعمال خشونت موقت است ، عامل اصلی انقراض مزدكيان اسلام‏ بود ، اسلام كه دين توحيدی بود ، يك سلسله اصول و مبانی خاص در باره خدا و خلقت و انسان و حيات آورد كه با عقائد مزدكی قابل قياس نبود و در تعليمات اجتماعی خود بر عدل و مساوات و برابری افراد و نژادها تكيه كرد ، بدون آنكه افراط كاريهای مزدكی را در برداشته باشد ، قهرا هم از جنبه‏ فكری و هم از جنبه اجتماعی از طريقه مزدكی جاذبه بيشتری داشت .

پاورقی : ( 1 ) همان كتاب ، صفحات 384 - . 386

توده‏ مردم ايران به جای گرايش به طريقه مزدكی به اسلام كه منادی توحيد و عدل‏ بود گرويدند
در زمان خلفای جور اموی و عباسی كه روش قيصری و كسرائی را احيا كردند بار ديگر زمينه برای مزدكی گری فراهم شد ، ولی توجه توده مردم كه حساب‏ اسلام را از حساب خلفا جدا می‏كردند و معتقد بودند اسلام را بايد از شر خلفای جور نجات داد مجالی به مزدكی گری نداد
از اين رو می‏بينيم كه مثلا در اواخر عهد امويان در شوال سال 129 هجری‏ قمری اولين روزی كه سياه جامگان ايرانی نهضت خويش را در " سفيذنج " از نواحی مرو رسما اعلام كردند و پرچم خويش را برافراشتند ، بر پرچم آنها اين آيه به چشم می‏خورد : « اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علی نصرهم لقدير »( 1 ) در آنروز كه روز عيد فطر بود ، سليمان بن كثير كه يك تن از رهبران‏ نهضت جديد بود ، به دستور ابو مسلم خراسانی به اقامه نماز عيد فطر و ايراد خطبه پرداخت و انقلاب عليه دستگاه خلافت اموی را در خطبه نماز عيد اعلام كرد . اگر آيين مزدك در آنروز در ميان ايرانيان جاذبه‏ای قوی‏ می‏داشت هيچ فرصتی از آن فرصت كه باز هم مانند داشت بهتر برای ظهور و بروز و گرايش ايرانيان پيدا نمی‏شد ، ولی ما وقتی كه به تاريخ مراجعه‏ می‏كنيم می‏بينيم كه نهضتهای عدالتخواهی ايرانيان در دوره اسلام متكی به‏ اسلام بوده است نه مزدكی گری و غيره
علت اينكه مزدكی گری نيز مانند مانويت بكلی منقرض شد و حتی به صورت‏ يك اقليت مانند زردشتی گری باقی نماند ، همان است كه در علت انقراض‏ مانويان گفته شده كه : مسلمين مزدكيان را اهل كتاب نمی‏شمردند و برای‏ مذهب آنها ريشه آسمانی قائل نبودند و مزدكی گری را مانند مانويگری نوعی " زندقه " به شمار می‏آوردند .

پاورقی : ( 1 ) سوره حج ، آيه . 39

اين بود كه آيين مزدكی نتوانست لااقل مانند زرتشتی‏ گری به صورت يك اقليت باقی بماند . البته جنبه‏های افراطی مزدكی گری چه‏ از جنبه‏های اخلاقی و زهد و رياضت و چه از جنبه‏های اجتماعی و اشتراكی مطلق‏ ، عامل ديگری است برای انقراض كلی اين آيين و اين مسلك

آيين بودايی

در حدود دو هزار و پانصد سال پيش ، در هندوستان ، در پای كوههای‏ هيماليا در ميان مردمی كه به " ساكياها " معروف بودند ، شاهزاده‏ای به‏ دنيا آمد و در حدود سی سال در ناز و نعمت بزيست . در خلال آن ايام با علوم زمان خود و بالاخص با تعليمات كتاب مقدس هندوها كه به نام " وداها " معروف است آشنا شد . پس از آن در اثر يك انقلاب روحی مدت‏ هفت سال از تخت و تاج و ناز و نعمت كناره گيری كرد و به خلوت و انزوا و رياضت و تفكر پرداخت . آن چيزی كه او را رنج می‏داد اين بود كه رنج و درد از كجا برای آدمی زادگان فرود آمده است و چگونه آدميان می‏توانند زندگی سعادتمندانه ای پيشه سازند . پس از سالها رنج و رياضت و تفكر و خلوت عاقبت در زير يك درخت انجير انديشه‏ای را كشف كرد كه به عقيده‏ خود او راز زندگی و سعادت است و از آن پس خلوت و انزوا را ترك كرد و منكر رياضت شد و به ارشاد و تعليم خلق پرداخت . آنچه او كشف كرد يك‏ قانون ساده و طبيعی بود و آن اينكه بر جهان قانون پاداش و كيفر حكمفرماست از نيكی ، نيكی و از بدی ، بدی می‏زايد . اين شاهزاده كه به نام " سيداتا " خوانده می‏شد و بعدها لقب " بودا " يافت پس از كشف اين قانون منكر قربانی و دعا و زاری و پرستش‏ خدايان و تاثير اين اعمال در سرنوشت انسان شد . خدايان را انكار كرد و به قانون ازلی جهان ايمان آورد . كتاب مقدس " ودا " را كه دعوت به‏ قربانی و دعا و غيره كرده و هم انسانها را به حسب اصل آفرينش متفاوت فرض كرده نيز مورد انكار و انتقاد قرار داد
آئين و مسلك بودا بيش از آنكه به يك دين شباهت داشته باشد به يك‏ فلسفه شبيه است ، ولی پيروان او تدريجا آيين او را به صورت يك آيين‏ مذهبی در آوردند و خود او را كه منكر عبادت و پرستش خدايان بود تا حد يك معبود بالا بردند ، معابد ساختند و مجسمه بودا را در معابد بر پا كردند و گفته‏های او را پس از خودش گرد آورده نام " سه سبد دانش " به‏ آن دادند
بودا در زمان خودش پيروان زياد پيدا كرد ، دو ايالت از ايالات هند كه‏ يكی از آنها مقر پادشاهی پدر وی بود به او گرويدند و تدريجا توسعه يافت‏ . در دورانهای بعد يكی از سلاطين معروف و مقتدر هند به نام " آشوكا " در قرن چهارم قبل از ميلاد به دين بودا گرويد و تعاليم او را احيا كرد و صومعه‏های بسيار به امر او بنا كردند
دين بودا در سراسر هند شهرت و عظمت و پيروان فراوان پيدا كرد ، ولی‏ تدريجا بخصوص پس از نفوذ اسلام در هند اين دين از مولد و وطن خود رخت‏ بربست ، و در عوض در كشورهای مجاور نفوذ يافت . در حال حاضر دين‏ بودائی يكی از اديان بزرگ عالم است و پيروان بودا را اكنون مردم سيلان و برمه و سيام و ويتنام و جزائر فرمز و ژاپن و كره و چين و تبت و مغولستان‏ تشكيل می‏دهند
دين بودا از هند به ايران نفوذ كرد . كريستن سن می‏گويد : در دوره تسلط يونانيان ( پس از حمله اسكندر ) ديانت بودايی در ولايات‏ شرق ايران نفوذ يافت و پادشاه هند موسوم به آسوكا كه در حدود 260 سال‏ قبل از ميلاد دين بودايی گرفته بود ، دعاتی به ايالت گنداره ( دره كابل ) و باختر گسيل داشت
. . . بودائيان در قرون نخستين ميلادی در ولايت گنداره ، و يهارها يعنی‏ صومعه‏های بسيار ساختند و امروز در ويرانه‏های آن معابد نقوش برجسته‏ای به سبك آميخته يونانی و هندی يافته‏اند . . . در باميان‏ مغرب كابل ، مجسمه‏های عظيمی از بودا هست كه در كوه كنده‏اند . .
از سفرنامه هيون تسانگ معلوم می‏شود كه تا قرن هفتم ميلادی صومعه های‏ بودايی در ايران وجود داشته است و نيز بنا به روايت او از اتباع ساير ديانات هندی هم جماعاتی مقيم ايالات شرقی ايران بوده‏اند ( 1 )
و هم او گويد : در اواخر قرن دوم و اوايل قرن اول ميلادی " مناندر " پادشاه دره كابل‏ و هندوستان كه در هندوستان به تسخير ممالكی موفق شد ، دين بودا گرفت و در ميان پيروان آن آيين شهرتی عظيم يافت ( 2 )
نيز می‏گويد : در سال 125 ميلادی كشور قندهار و پنجاب به پادشاهی تعلق گرفت " كانيسكا " نام كه در ادبيات بودايی شهرتی به كمال دارد و از مبلغين‏ بزرگ و معتقدين به ديانت بودا بشمار است ( 3 ) . مذهب بودا تدريجا از اين منطقه رخت بربسته است قبلا نقل كرديم كه‏ بوداييان و مانويان كه جزء اقليتهای مذهبی ايران بودند ، بر خلاف اكثريت‏ زردشتی ، فعالانه در مقابل مسلمين مقاومت كردند . و هم نقل كرديم كه‏ خاندان برمكی .

پاورقی : ( 1 ) ايران در زمان ساسانيان ، صفحه . 60 ( 2 ) همان كتاب ، ص . 42 ( 3 ) همان كتاب ، ص . 44

قبل از مسلمانی ، خدمتكار معبد بودائی در بلخ بوده‏اند
دين بودا پس از اسلام نتوانست در ايران تاب بياورد ، تدريجا از اين‏ منطقه رخت بربست همچنانكه از مهد تولد خويش هندوستان نيز عقب نشينی‏ كرد ، و البته انحطاط و زوال بودايی از ايران تدريجی بوده است
در كتاب تمدن ايرانی می‏نويسد : آبادی و اهميت ابنيه مذهبی باميان ( ناحيه‏ای از افغانستان نزديك كابل‏ ) در قرن هفتم ( ميلادی ) به قلم هيون تسانگ برای ما نقل شده است
راهبی از اهل كره ، در قرون بعد از آنجا گذشته و نقل ميكند كه پادشاه آن‏ محل يك ايرانی پيرو مذهب بودا بوده است و قشون نيرومندی در اختيار دارد ولی كمی بعد در قرن سوم هجری يعقوب ليث صفاری آن ناحيه را متصرف‏ شد ( 1 )
اوضاع و احوال نشان می‏دهد : دين بودا كه از مشرق ايران يعنی هندوستان‏ آمده و در ايران نفوذ كرده بود تدريجا پيشروی می‏كرد ، همچنانكه مذهب‏ مسيح كه از غرب ايران و بين النهرين آمده بود در حال پيشروی بود ، دين‏ بودا به طرف غرب پيش می‏رفت و دين مسيح به طرف شرق ، و البته دولت‏ شاهنشاهی ايران كه دين زردشتی را دين رسمی قرار داده و از آن حمايت‏ می‏كرد و به روحانيون زردشتی قدرت فوق العاده داده بود ، مانع پيشروی اين‏ دو دين بود و تا حدود زيادی نمی‏گذاشت اين دو دين پيشروی كنند ، قبلا كتيبه موبد كريتر را نقل كرديم كه صريحا نوشته است : عده‏ای از مبلغان مذاهب خارجی را كه ماندن آنها در ايران صلاح نبود از اين كشور بيرون كردند مانند يهوديها . " سمناها " ( شمن‏ها ) يا رهبانان‏ بودايی ، برهماييها ، ناصريها ، مسيحيان . .
ولی آنچيزی كه به فعاليت بودايی در ايران خاتمه داد و مسيحيت را در اقليت ناچيزی قرار داد ، جلو پيشروی بودايی را به سمت غرب و جلو پيشرفت مسيحيت را به سمت شرق گرفت كه هنوز هم كشيشان و مستشرقان‏ كشيش مسلك آه حسرت آن را می‏كشند اسلام بود
به هر حال يكی از اديان آن روز ايران بودايی بوده است ولی بودايی ، مانند يهودی ، بر خلاف مسيحی و مانوی و مزدكی نقش فعالی از نظر سياسی‏ نداشته است و لهذا كمتر متعرض آنها شده‏اند

پاورقی : ( 1 ) صفحه . 407

عقائد آريايی

اجمالا از وضع مذهبی ايران آنروز آگاه شديم ، معلوم شد اديان و مذاهب‏ مختلفی در ايران وجود داشته است و در ايران از نظر معتقدات مذهبی اتحاد و اتفاق كلمه وجود نداشته است ، اگر چه دقيقا نمی‏توان حدس زد كه درصد هر يك از اين مذاهب چه بوده ، ولی قدر مسلم اين است كه با آنكه پيروان‏ ساير اديان و مذاهب نيز فراوان بوده‏اند اكثريت با زردشتيان بوده است‏ كه پيرو دين رسمی كشور بوده‏اند
از نظر ما كه می‏خواهيم بدانيم اسلام از نظر فكری و اعتقادی چه از ايران‏ گرفت و چه به ايران داد فرق نمی‏كند كه اتباع هر يك از آن مذاهب‏ گوناگون چه نسبتی با مجموع جمعيت مردم ايران از نظر عددی داشته‏اند ، آنچه لازم است بدانيم اين است كه اين مردم چگونه عقايد و افكاری درباره‏ جهان و خلقت و غيره داشته‏اند ؟ از معتقدات يهود ايران اطلاع درستی در دست نداريم . علی القاعده وضع‏ مشابهی با ساير يهوديان داشته تابع تورات و تلمود بوده‏اند . معتقدات‏ آنها هر چه بوده ، در اقليت ناچيزی به سر می‏برده‏اند و شانی از لحاظ مذهبی يا سياسی در جامعه ايرانی آنروز نداشته‏اند . ولی مسيحيت شانی عظيم‏ داشته است و چنانكه می‏دانيم يك آيين تثليثی بوده و الوهيت عيسی را تبليغ می‏كرده است ما نيازی نمی‏بينيم كه درباره تثليث مسيحی و اينكه‏ مسيحيت از توحيد بيگانه است در اينجا بحثی بكنيم زيرا اولا مطلب واضح‏ است و نيازی به بحث ندارد ، ثانيا مسيحيت به هر حال اقليتی را در ايران تشكيل می‏داده است و اگر چه پس از اسلام بيشتر به سوی اقليت‏ گراييد ولی به هر حال كسانی كه در ايران از مسيحيت به اسلام گرويده‏اند آنقدرها زياد نيستند ، اكثريت ايرانيان را زردشتيان تشكيل می‏داده‏اند مانويان و مزدكيان نيز از اين نظر عقائدی شبيه زردشتيان داشته‏اند ، لهذا ما بحث خود را به اصول عقايد زردشتيان و تا اندازه‏ای مانويان و مزدكيان‏ و به عبارت ديگر به عقايد آريايی و تحولات آن اختصاص می‏دهيم
آيا زردشتيان مقارن ظهور اسلام و مانويان و مزدكيان درباره مبدا هستی و پرستش آن چه عقيده‏ای داشته‏اند ؟ آيا خداشناس و موحد و يگانه پرست‏ بوده‏اند يا خدا نشناس و ثنوی و دوگانه پرست ؟ بدون شك زردشتيان مقارن ظهور اسلام و همچنين مانويان و مزدكيان ثنوی‏ بوده‏اند و اين ثنويت را در دوره‏های بعد از طلوع اسلام نيز حفظ كردند و در دوره اسلام با علمای مسلمين در اين زمينه مباحثه می‏كردند و از آن دفاع‏ می‏نمودند و تنها در نيم قرن اخير است كه زردشتيان دعوی توحيد دارند و گذشته خود را يكباره انكار می‏كنند
البته از نظر ما جای خوشوقتی است كه زردشتيان خرافات ثنوی را يكباره‏ كنار بگذارند و خدای يكتا را بپرستند ، ولی لازمه خداپرستی التزام به‏ راستی و درستی و دور افكندن تعصبات است ، عليهذا شايسته نيست مردمی كه‏ دعوی خداپرستی دارند تاريخ گذشته خود را بر خلاف آنچه بوده است جلوه‏ دهند
اشتباه نشود ، ما مدعی نيستيم كه دين زردشت حتما از اصل ، يك دين‏ ثنوی بوده است و بنابراين زردشت كه قطعا مدعی پيامبری است كاذب بوده‏ است ، خير ما چنين ادعايی نداريم . مسلمانان از صدر اول غالبا با زردشتيان به روش " اهل كتاب " عمل كرده‏اند . يعنی مدعی بوده‏اند كه‏ اين آيين در اصل و ريشه يك دين توحيدی و آسمانی بوده است و در ادوار بعد ، همچنانكه مسيحيت منحرف شد و به تثليث گراييد آيين زردشتی به‏ ثنويت گراييد ، به همين جهت شخص زردشت نزد ما محترم است آنچه‏ مورد ادعای ما است اين است كه دين زردشتی مقارن ظهور اسلام صد در صد ثنوی بوده و به هيچ وجه با آيين توحيد سازگار نبوده است ، و اين روش تا نيم قرن اخير ادامه داشته است
در اينجا لازم است كه ما بحث خود را در سه قسمت دنبال كنيم : 1 - عقايد آريايی قبل از ظهور زردشت چه بوده و چه وضعی داشته است ؟ 2 - زردشت چه اصلاحاتی كرد و چه تحولاتی به وجود آورد ؟ 3 - دين زردشت در عصرهای بعد تا ظهور اسلام دستخوش چه تحولات و انحرافاتی شد ؟

عقايد آريايی قبل از زردشت

1 - اما قسمت اول : عقايد طوائف آريا در ادوار قديم بر نوعی طبيعت‏ پرستی ثنوی مبتنی بوده است ، يعنی اين طوائف در آغاز كار عوامل طبيعت‏ را اعم از عوامل مفيد و سودبخش يا عوامل مضر و زيانبخش ، می‏پرستيده‏اند ، مثلا آب ، خاك ، آتش ، باران و غيره از يك طرف و رعد ، برق ، صاعقه‏ ، جانوران زيانكار از طرف ديگر مورد پرستش واقع می‏شده‏اند ، عوامل مفيد برای اينكه نظرشان جلب شود و خيری برسانند پرستش می‏شده‏اند ، و عوامل بد برای اينكه از شر آنها در امان باشند . در اين دوره اين طوائف ، گويی‏ برای خود عوامل طبيعی روح و شعور و ادراك و احساسات قائل بوده‏اند . به‏ هر حال عوامل طبيعی كه مورد پرستش بوده‏اند در اين دوره دو دسته بوده‏اند : عوامل نيك و عوامل بد . عوامل نيك به داعی رجا و عوامل بد به داعی‏ خوف پرستش می‏شده‏اند در حقيقت از همان آغاز به نوعی دو گانگی ميان‏ خدايان قائل بوده‏اند و به دو گونه آنها را می‏پرستيده‏اند
در دوره بعد برای هر يك از اين انواع مفيد يا مضر ، خدايان و ارباب‏ انواعی قائل بوده‏اند و به جای موجودات طبيعی خدايان و ارباب انواع مورد پرستش قرار می‏گرفته‏اند : خدای آتش ، خدای باد ، خدای باران ، خدای رعد ، خدای صاعقه و غيره . . . در اين دوره خود خدايان كه به صورت ارواح و اشباح تصور می‏شده‏اند ، به دو دسته تقسيم می‏شده‏اند : خدايان نيكخواه و خير رسان و خدايان بدخواه و زيان رسان ، يا ارواح نيك و ارواح پليد . يعنی در اين دوره نيز نوعی‏ ثنويت بر عقايد آريايی حكومت می‏كرده است
سعيد نفيسی می‏نويسد : پس از آنكه آرياييان ايران از دوره مهاجرت آسوده شدند و شهر نشين‏ گرديدند ، به تدريج به يك عده عوامل خوب و بد ، خير و شر ، و زشت و زيبای طبيعت معتقد شدند . در ميان عوامل خوب از همه مهمتر روشنايی و باران ، و در ميان عوامل بد از همه مهمتر شب و زمستان و خشكسالی و قحطی‏ و بيماريها و مرگ و آفات ديگر بود . ناچار عوامل خير و زيبايی را كه‏ می‏پرستيدند برای آنها نماز و دعا و نذر و نياز می‏كردند برای رهايی از عوامل شر وردهايی می‏خواندند و كم كم اين اعمال به جادوگری و سحر و طلسم‏ منتهی گشت و پيداست كه اين عقايد ( جادوگری و طلسم ) يادگار دوره‏ای‏ است كه با اقوام سامی بابلی و آسوری همسايه شده‏اند ، زيرا اقوام سامی‏ بابلی و آسوری به سحر و طلسم و جادو عقيده‏ای راسخ داشتند و اين اعتقاد را ايرانيان از آنها كسب كردند و در همين زمان است كه زرتشت از ميان‏ ايرانيان برخاسته و با اين خرافات در افتاده است ( 1 ) كريستن سن‏ می‏گويد : دين قديم آرياها بر پرستش قوای طبيعت و عناصر و اجرام سماوی استوار بود ، معذلك از زمان بسيار قديم خدايان عمده طبيعت دارای خصوصيات‏ اخلاقی و اجتماعی می‏شوند . چنين به نظر می‏رسد كه قبل از جدا شدن دو تيره‏ هندی و ايرانی از يكديگر تفاوتی ميان دو دسته از خدايان عمده آنها بوده‏ است ، يك دسته را " ديوها " می خواندند و در راس آنها خدای جنگجويی‏ به نام " ايندرا " قرار داشت و دسته ديگر را " آسوراها " ( به ايرانی : آهور ) می‏گفته‏اند و سر دسته آنها " ورون " و " ميتر " بود .

پاورقی : ( 1 ) تاريخ اجتماعی ايران ، جلد اول ، ص 27 - . 28

اكثر دانشمندان برآنند كه " مزداه " ايرانيان كه به معنی دانا و بزرگترين آهور می‏باشد ، همان " ورون " قديم است كه نام اصليش در نزد اقوام ايرانی فراموش شده است ( 1 )
ثنويت به معنی اعتقاد به دو مبدا خير و شر از دورترين زمانها در فكر مردم آريا بوده است و در حقيقت مهمترين چيزی كه از دير زمان فكر اين‏ مردم را مشغول می‏كرده است دو گونه بودن موجودات و خوب و بد بودن آنها است آقای دكتر محمد معين می‏گويد : آرياييان از ديرباز به دو مبدا خير و شر قائل بودند ، از يك سو خدايان‏ و از سوی ديگر اهريمنان قرار داشتند ، امور نيك و خير مانند روشنايی و باران را به خدايان نسبت می‏دادند و امور بد و شر همچون تاريكی و خشكی را به اهريمنان
آتش پسر آسمان در شكل ابتدايی خود كه برق باشد در مبارزه ارواح منور كه حامل روشنی ، گرما و زندگانی هستند باروانهای پليد تاريكی و خشكی ، عامل مؤثر شمرده می‏شود
دو مزيل در عنوان " اديان ايران باستان " می‏نويسد : " در مقابل خدا و ملكوت ( روشنايی و فراوانی و ترقی ) دنيای شر و تاريكی كه در آن ديوان‏ ( دئوها ) فرمانروايی می‏كنند قرار دارد . اعتقاد به ثنويت از خصوصيات‏ طرز تفكر ايرانی است ، در اينجا جز تاريكی ، شرارت ، گنديدگی و انهدام‏ چيزی به چشم نمی‏خورد . دنيای شر تحت فرمان روح پليدی است به نام " اهرمئنيو " يا اهريمن ( 2 )

پاورقی : ( 1 ) ايران در زمان ساسانيان ، ص . 45 ( 2 ) مزديسنا و ادب پارسی ، چاپ دوم ، ص . 43

آقای دكتر معين سپس به سخنان خود چنين ادامه می‏دهد : ميدان اين مبارزه ، بين آسمان و زمين ، در جو است . انقلابهايی كه در نظر ما معمولا در قالب تظاهرات هوايی جلوه‏گر می‏شوند و ما به ندرت در آنها تعمق می‏كنيم برای آرياييان قديم كه دارای روح حساس و فكر مصور بودند مظهر مبارزه شديدی بود كه بين موجودات فوق بشر و قادر بر خير و شر بعمل می‏آيد، و اين نمايش را در پرده‏های مختلف خيال خود مجسم می‏كردند..
next page

fehrest page

back page