مزديسنا و ادب پارسی
آقای دكتر محمد معين ، عفی الله عنه و عافاه ، كتابی به همين نام و
عنوان نوشتهاند و ما در بحثهای خود زياد از آن استفاده و نقل كردهايم
هدف اين كتاب آن چنانكه نام كتاب و مقدمه نويسنده كتاب حكايت میكند
يك امر ساده علمی است : نشان دادن انعكاس لغات مزديسنايی و انديشههای
مزديسنايی در ادبيات فارسی . از نظر كارهای علمی و ادبی اين كار كار
بسيار مفيد بلكه ضروری است ، ولی هدف اصلی كتاب را آقای ابراهيم پور
داود كه استاد راهنمای ايشان بوده و در آنوقت آقای دكتر معين تحت نفوذ
شديد مشاراليه بودهاند در مقدمه كتاب بيان كرده است . و آن اينكه روح
ايرانی در طول تاريخ چند هزار ساله خود حتی در دوره اسلام همان روح
مزديسنايی است و هيچ عاملی نتوانسته است اين روح را تحت تاثير نفوذ
خود قرار دهد ، بر عكس ، اين روح آن را تحت تاثير و نفوذ خود قرار داده
است مثلا :
دينی كه از فاتحين عرب به ايرانيان رسيد در اينجا رنگ و روی ايرانی
گرفته تشيع خوانده شد و از مذاهب اهل سنت ( كه به عقيده پور داود ،
اسلام واقعی همان است ) امتياز يافت ( 2 )
پاورقی :
( 1 ) به نقل مزديسنا و ادب پارسی ، صفحه 358 - . 359
( 2 ) مقدمه پورداود بر مزديسنا و ادب پارسی
از نظر پور داود عامل اصلی مؤثر در روحيهها اقليم و نژاد و زبان است ،
و فلسفه خود را مبنی بر اينكه روح ايرانی روح مزديسنايی است بر همين
اساس قرار میدهد ، ولی همه میدانيم كه امروز ديگر نژادی باقی نمانده كه
بتوان دم از نژاد زد . اختلاط اقوام ترك و مغول و عرب و حتی يونانی و
هندی و غيره با اقوام قديم ايرانی آن قدر زياد است و امتزاجها به سبب
ازدواجها به قدری فراوان است كه احدی نمیتواند ادعا كند من از نظر نژاد
ايرانيم ، مثلا معلوم نيست خود پور داود واقعا از نظر نژاد و تخمه به كجا
وابسته است شايد از طرف پدر فی المثل عرب اموی و از طرف مادر مغول
چنگيزی باشد ، جز خدا كسی نمیداند
زبان نيز مانند نژاد است . بگذريم از اختلاط لغتها ، زبان فارسی امروز
ايران زبان قسمتی از مردم ايران قديم است ، نه همه مردم ايران و با زبان
قديم ايران خصوصا زبان اوستا ، از زمين تا آسمان متفاوت است
باقی میماند فقط اقليم و منطقه كه آن هم به قول خود پورداود : سرزمين
كنونی ما پارهای است از سرزمين بزرگ اصلی
نتيجه اينكه مطابق فلسفه پورداود ، همه معجزهها در آب و خاك نهفته
است و جنس و فصل روح ايرانی عبارت است از آب و خاك و هوای ايران و
نه چيز ديگر ، اينكه روح ايرانی را تعليمات مزديسنايی تشكيل میدهد از آن
جهت است كه مزديسنا با همه خرافات و اوهام كه نمونهاش را ديديم معلول
و مولود همين آب و خاك است
پور داود مدعی است :
زندگی و طرز فكر ، مانند نژاد و زبان ما دنباله زندگی و انديشه و نژاد
و زبان مردمانی است كه خود نياكان ما در چند هزار سال پيش به شماراند (
1 )
من میگويم زندگی و طرز فكر ما ، مانند نژاد و زبان ما و خيلی بيشتر از
نژاد و زبان ما بكلی دگرگون شده و تحول يافته است .
پاورقی :
( 1 ) همان مدرك
استعداد و هوش خداداد
ايرانی ، خرافات ثنوی ، آتش پرستی ، هومه پرستی ، آفتاب پرستی ، انسان
پرستی و هزاران چيز ديگر از اين قبيل را در پرتو تعليمات اسلامی به دور
افكنده است
پور داود از باب " الغريق يتشبث بكل حشيش " به شاعران و سرايندگان
ايرانی كه با زبان مخصوص عرفان سخن میگفتهاند و قرنهاست كه خود را از
خرافات نژادی و آب و خاكی نجات بخشيده و به جهان وطنی اسلامی خو گرفته
و به تساوی نژادها ايمان آوردهاند ، خيانت میكند و تعبيرات عرفانی آنها
را در باب میو مغ و آتش و آتشكده به عنوان اظهار تمايل آنها به خرافات
گذشته و منسوخ شده توجيه مینمايد ، لهذا میگويد :
دل يك گوينده ايرانی پس از خاموش شدن آتشكدهها باز آتشكده عشق است
و درمان دردش در دست پير مغانی است كه ديرگاهی است از ديار ديرين خود
رخت بربسته ، ديگر دست كسی به دامن وی نمیرسد
من هم میگويم دل يك گوينده اصيل و با معرفت ايرانی مانند حافظ و سعدی
و مولوی و جامی و صدها گوينده ديگر از طراز اينها و يا در درجه بعد از
اينها آتشكده عشق است و درمان دردش در دست پير مغان است ، ولی آتشكده
عشق ، آن چهار ديواری كه در آنجا يك عنصر طبيعی پرستش میشود و برسم و
برسمدان و برسمچين و طشت نه سوراخه آلات و ابزارش را تشكيل میدهد نيست
، آتشكده عشق " جايی است كانرا نام نيست " و پير مغان كه گوينده
ايرانی درمان دردش را در دست او میداند آن سفيد پوشان پنام بند و برسم
بدست آتش زير و رو كن كه وقت خود را در بيهودهترين و خرافهترين كارهای
جهان تلف میكنند نمیباشد ، آن پير مغان همان سالك راه و ولی ارشاد
كننده است كه ايرانی در دوره اسلامی پس از آشنا شدن با مفاهيم عاليه
انسانی و عرفانی اسلامی با آن آشنا شده است
اما آنها كه پور داود از آنها به پير مغان تعبير میكند ، قرنهاست كه
ايرانی به آنها تيپا زده و از محيط ايران بيرونشان افكنده است اشتباه
است كه بگوييم دست كسی به دامان آنها نمیرسد ، دست آنها به دامن ايران
نمیرسد و اگر دست هيچكس به دامان آنها نمیرسد ، دست آقای پورداود كه
خوب به دامان آنها رسيد ، ساليان دراز با پول سرشار آنها كه از جيب
ملت ستمديده هند در اثر سازش با استعمار انگلستان به دست آوردهاند
متنعم بود ، از پشت به ملت نجيب و شريف ايران خنجر میزد و میخواست
از نو دست و پای اين ملت را به زنجيرههای پوسيده ، آتشدان و برسم و
برسمچين و هومه و غيره ، ببندد
متاسفانه آقای دكتر معين كه مورد علاقه و احترام ما هستند و در سالهای
آخر سلامت ايشان كه احيانا توفيق مصاحبت دست میداد ايشان را مرد دور از
انصافی نمی ديديم و به اصول و شعائر اسلامی علاقه مند میيافتيم ، در اين
كتاب تا حدود زيادی تحت تاثير پورداود قرار گرفتهاند و هدف او را
تعقيب كردهاند و احيانا در دفاع از زردشتی گری از اسلام مايه میگذارند
مثلا در صفحه 76 كتاب كه راجع به تاريخی يا موهوم بودن زردشت بحث
میكنند میگويند : بعضی از دانشمندان مانند هوسينگ فرضيهای اظهار كردهاند
مبنی بر اينكه زردشت كاملا وجودی موهوم است ( نظير رستم و زال و
اسفنديار )
بعد ايشان میگويند بايد دانست كه موهوم بودن شخصيت فرد فرد پيامبران
و پيشوايان دين از طرف اشخاص مختلف اظهار شده و در پاورقی میگويند حتی
راجع به عيسی و محمد صلی الله عليه و آله و سلم
خيلی عجيب است كه كسی واقعيت تاريخی زردشت را با رسول اكرم مقايسه
كند ، يا فرضيه علمی يك دانشمند را درباره زردشت به سخنی كه احيانا يك
فردی ( اگر چنين فردی وجود داشته است ) به عنوان دشنام به مسلمين درباره
رسول اكرم گفته باشد مقايسه نمايد
در صفحه 273 كه درباره احترام و قداست آتش بحث میكنند ، میگويند :
" در اديان آريايی مثل برهمنی و زردشتی و همچنين در كيشهای سامی مانند
يهودی و عيسوی و " اسلام " و حتی در ميان بت پرستان افريقا ، آتش
دارای اهميتی خاص است "
من نمیدانم ايشان كه در يك خانواده اصيل مسلمان بزرگ شدهاند و خود
اهل كتاب و مطالعه بودند در كجای اسلام احترام به آتش را پيدا كردند ؟
آنچه در قرآن است اين است كه جن و شيطان از آتش آفريده شدهاند و آدم
از خاك ، آدم خاكی به درگاه قرب الهی بار يافت و شيطان آتشی از درگاه
رانده شد
در صفحه 415 پس از بحث زياد درباره فره ايزدی میگويند : " طبق
مندرجات " زامياديشت " " فر " فروغی است ايزدی به دل هر كه بتابد
از همگنان برتری يابد ، از پرتو اين فروغ است : كه شخص به پادشاهی رسد
، شايسته تاج و تخت گردد ، آسايش گستر و دادگر شود و همواره كامياب و
پيروزمند باشد ، و نيز از نيروی اين نور است كه كسی در كمالات نفسانی و
روحانی كامل گردد و از سوی خداوند به پيامبری برگزيده شود "
در صفحه 420 میگويند : " طبق مندرجات اوستا ( زامياديشت ، بندهای 33
، 40 ) " فر " را به صورت مرغ و عقاب تصور میكردند " و در ذيل همين
صفحه داستانی را كه قبلا نقل كرديم كه چگونه فرا يزدی را در شكل يك "
بره " به دنبال اردشير میدواندند نقل كردهاند
در عين حال در صفحه 415 برای اينكه اين خرافه را معقول جلوه دهند كوشش
میكنند كه مفهوم آن را با مفهوم كلمه " سلطان " در قرآن مجيد تطبيق
دهند و حال آنكه كلمه سلطان به هيچ وجه با اين مفهوم خرافی منطبق نيست ،
سلطان در قرآن يا به معنی " قدرت و تسلط " استعمال شده است يا به
معنی دليل و حجت كه منشا غلبه و قدرت و تسلط است ، و حتی در مورد تسلط
شيطان بر انسان نيز به كار رفته است : " « انما سلطانه علی الذين
يتولونه »" ( 1 ) و همچنين در مورد تسلط قانونی يك انسان بر يك عمل
خاص نيز بكار رفته است " « و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا
" ( 2 ) كوچكترين ارتباطی ميان
نعبد و اياك نستعين »" برای مسلمان رو به كعبه ايستادن نظير با جامعه
پاك بودن و با وضو بودن و مستور العوره بودن است ، يعنی از آداب نماز
است نه هدف نماز .
پاورقی :
( 1 ) سوره النحل آيه . 100
( 2 ) سوره الاسراء آيه . 33
و حال آنكه همه آداب زردشتی تقديس و تعظيم خود
آتش است با اعتقاد به تاثيرات ماوراء الطبيعی آن
از همه اسف انگيزتر اين است كه آقای دكتر معين در فصلی كه تحت عنوان
" می مغانه " ترتيب دادهاند ، به پيروی پور داود چنين وانمود میكنند
كه تعبيرات " می " " مغ " و غيره همه كنايه است از علاقه شاعران
ايرانی به رسوم و آداب زردشتی در آخر اين فصل قسمتی از ترجيح بند معروف
هاتف اصفهانی را كه در توحيد و وحدت وجود سروده است آوردهاند . آن
ترجيح بند با اين بيت آغاز میشود :
ای فدای تو هم دل و هم جان
|
وی نثار رهت هم اين و هم آن
|
آقای دكتر معين كلمات مورد نظر خودشان را كه از نظر ايشان نشانه
علاقه شاعر به رسوم قديم است با حروف سياه نشان میدهند ، از آنجمله اين
مصراع را : " من شرمنده از مسلمانی "
آقای دكتر معين خود بهتر میدانند كه شاعران مسلمان عرفان مسلك ، در
مقابل متظاهران به مسلمانی و رياكاران ، اصطلاحات و تعبيرات خاصی دارند
، هر جا كه زهد و احيانا مسلمانی را تخطئه میكند نظرشان به زاهد مابيها و
مسلمان مابيهای دروغين است كه در همه عصرها وجود داشته و دارد و همواره
سد راه اسلام و مسلمين بوده و هست . حتی شاعرانی كه خود در لباس
روحانيت بودهاند و به عاليترين مقامات اجتهاد رسيده و در مسند شرع
نشسته بودهاند مانند شيخ بهائی كه علاوه بر اين جهت يك مهاجر عرب است
كه به ايران آمده ( 1 ) و حاج ملا احمد نراقی ( 2 ) و ميرزا محمد تقی
شيرازی و حاج ميرزا حبيب رضوی خراسانی
و حاج شيخ محمد حسين اصفهانی و علامه طباطبائی از اين گونه تعبيرات دارند
اين مطلب كجا و مدعای پور داود و آقای دكتر معين كجا !
پاورقی :
( 1 ) شيخ بهايی در غزل معروف خود كه با اين بيت آغاز میشود :
ساقيا بده جامی زان شراب روحانی
|
تا دمی بياسايم زين حجاب جسمانی
|
میگويد :
سجده بر بتی دارم راه مسجدم منما
|
كافر ره عشقم من كجا ، مسلمانی ؟
|
زاهدی به ميخانه سرخرو زمی ديدم
|
گفتمش مبارك باد ارمنی مسلمانی
|
( 2 ) نراقی مجتهد معروف قرن سيزدهم كه به " صفائی " متخلص بوده
ميگويد :
خوشا حال كسی كاندر ره عشق
|
سری درباخت ، يا جانی فدا كرد
|
در ميخانه بر رويم گشادند
|
مگر ميخوارهای بر من دعا كرد
|
صفائی تا مريد میكشان شد
|
عبادتهای پيشين را قضا كرد
|
و هم او میگويد :
تا مغبچگان مقيم ديرند
|
در دير مغان مرا مقام است
|
بعلاوه ، هاتف اصفهانی كه به شعرش تمسك شده در همان ترجيع بند صريحا
میگويد كه مقصود عارفان از اين تعبيرات يك سلسله معانی ديگر است و اين
تعبيرات را نبايد به مفهوم ظاهری آنها حمل كرد میگويد :
هاتف ارباب معرفت كه گهی
|
مست خوانندشان و گه هشيار
|
از دف و چنگ و مطرب و ساقی
|
وز میو جام و ساقی و زنار
|
قصد ايشان نهفته اسراری است
|
كه به ايما كنند گاه اظهار
|
با اين تصريح چگونه ممكن است تعبيرات شاعر را حمل به مفهوم ظاهريش
بنماييم ؟
گذشته از اين ، اين تعبيرات مجازی و اين اصطلاحات ، منحصر به میو مغ و
آتشكده كه از اصطلاحات زرتشتيان است نيست ، اگر منحصر به اينها بود جای
اين ترديد بود كه چرا گويندگان ايرانی فارسی زبان برای معانی عرفانی خود
اين كلمات را انتخاب كردهاند ؟ آيا اين كار نشانه علائق آنها به رسول و
سنن كهن اين سرزمين است ؟
آن آيه كه منع عشق دارد
|
واعظ ! بنما به من كدام است ؟
|
وان میكه به دوست ره نمايد
|
اين گويندگان كلماتی از قبيل : بت ، ترسا ، دير ، چليپا ( صليب ) ،
شطرنج ، نرد و غيره نيز در اصطلاحات خويش فراوان آوردهاند . پس لازم
است اين كلمات را نشانه علائق اين گويندگان به بت پرستی و مسيحيت و
قمار بازی بدانيم !
در چند سال پيش يكی از نويسندگانی كه گرفتار چنين انديشههايی بوده
است ، استدلال كرده بود كه غزل معروف حافظ كه با اين بيت آغاز میشود :
بلبل زشاخ سرو به گلبانگ پهلوی
|
میخواند دوش درس مقامات معنوی
|
نشانه احساسات ملی شاعر است و شاعر به ياد گذشته افتاده ، آن وقتی كه
هنوز اسلام به ايران نيامده بود و زبان پهلوی زبان رائج و دين زردتشتی دين
رسمی بود ، شاعر خواسته است به اين وسيله تمايل خويش را به رسوم و سنن
و آيين پيش از اسلام ابراز نمايد
يك نويسنده ماترياليست ( 1 ) جواب داده بود " اگر چنين است پس
شعر بعدی كه میگويد :
يعنی بيا كه آتش موسی نمود گل
|
تا از درخت نكته توحيد بشنوی
|
نشانه علاقه شاعر به يهوديگری است ، و شعر ديگری كه در همين غزل است و
میگويد :
اين قصه عجب شنو از بخت واژگون
|
ما را بكشت يار به انفاس عيسوی
|
نشانه علاقه شاعر به مسيحيت است "
بدون شك اين اصطلاحات و تعبيرات رمز يك سلسله معانی عرفانی است و
ربطی به علاقه گوينده به مذهب زردشتی يا مسيحی يا يهودی ندارد
شمس الدين مغربی ، شاعر عارف مسلك معروف در گذشته در قرن نهم است
پاورقی :
( 1 ) دكتر ارانی ، در جزوه عرفان و اصول مادی
تو جانش را طلب از جسم بگذر
|
مسمی جوی باش از اسم بگذر
|
فرو مگذار چيزی از دقايق
|
كه تا باشی ز اصحاب حقايق
|
از همه اينها گذشته ، اين تعبيرات اختصاص به گويندگان ايرانی و فارسی
زبان ندارد ، گويندگان فارسی زبان هندی ، و همچنين گويندگان عرب و
عربزبان عارف مشرب ، از قبيل ابن الفارض مصری و محيی الدين عربی
اندلسی نيز چنين
تعبيرات و اصطلاحاتی دارند .
هيچ عاقلی نمیتواند ادعا كند كه تعبيرات
اينها در باره میو غيره يادآور علائق آنها به مراسم زرتشتيان است
گذشته از همه اينها ، تشبيه واردات قلبی و معارف افاضی و اشراقی و
لذتها و بهجتهای حاصله از آن به شراب ، در قرآن و نهج البلاغه نيز آمده
است . قرآن كريم در سوره مباركه دهر میفرمايد « و سقيهم ربهم شرابا
طهورا »يعنی پروردگار " ابرار " با شرابی بسيار پاك و پاك كننده
آنها را سيراب میكند ، شرابی كه به قول مفسرين پيوند انسان را از هر چيز
جز خدا میبرد و او را تنها به خداوند متصل میسازد در نهج البلاغه گروهی از
اهل معنی چنين توصيف میشوند : " « و يغبقون كاس الحكمه بعد الصبوح »
" ( 1 ) يعنی همانا شامگاهان پس از بامدادان باده حكمت سر میكشند
لغت میگويد كه " غبوق " پيمانه شام و " صبوح " پيمانه صبحگاهان است
. آقای دكتر معين چه نظر میدهند ؟ آيا همه اينها را نشانه علائق گويندگان
آنها به " میمغانه " و آداب و رسوم كهن زرتشتيان میدانند ؟ !
آقای دكتر معين در صفحه 13 كتاب خود سخن مغرضانه سرجان ملكم را نقل
میكنند مبنی بر اينكه " پيروان پيامبر عربی شهرهای ايران را با خاك
يكسان ساختند ، آتشكدهها را سوختند ، موبدان را از دم تيغ گذرانيدند ،
كتابها و كسانی كه كتابها در اختيارشان بود از بين بردند ، موبدان را
مجوس و ساحر میدانستند و كتب ايشان را كتب سحر میخواندند "
آقای دكتر معين ، بهتر از سرجان ملكم از ماخذ تاريخ اسلام اطلاع دارند ،
و از همه بهتر میدانند كه اين اراجيف ساخته شخص سرجان ملكم است و در
هيچ سند تاريخی پيدا نمیشود ! و جای تاسف است كه باز هم اين كلمات را
كه تاثير سوء آنها در ايجاد بدبينی به اسلام در جوانان بی خبر از تاريخ
اسلام و ايران بر كسی پوشيده نيست نقل میكنند
پاورقی :
( 1 ) نهج البلاغه ، خطبه . 150
آقای دكتر معين در صفحه 22 كه میخواهند زرتشتيان را در دوره اسلامی خيلی
مظلوم جلوه دهند چنين میگويند : " گروه ديگر كه با حفظ آيين مزديسنا در
ميهن خويش باقی ماندند ، ناچار متحمل رفتارهای خشن و ناشايست ملت
غالب و هم ميهنان خود گرديده همواره مورد تحقير و اهانت و مجبور به
نهفتن عقايد و آيين اجدادی خويش بودند و در اجرای آداب و مراسم دين ،
آزادی نداشتند و روزگار به تلخی میگذرانيدند مؤلف تاريخ سيستان گويد :
زياد بن ابيه ربيع را معزول كرد از سيستان و عبدالله بن ابی بكره را به
سيستان فرستاد ( در سال 51 هجری ) و او را فرمان داد كه چون آنجا شوی
شاپور ( كذا ) همه هربدان را بكش ، و آتشهاء گبركان برافكن . پس او به
سيستان شد بر اين جمله و دهاقين و گبركان سيستان قصد كردند كه عاصی گردند
بدين سبيل "
آقای دكتر معين داستان را تا همين جا نقل میكنند و تتمهاش را در اينجا
نقل نمیكنند ايشان اين شاهد تاريخی را برای اين مدعا میآورند كه زردشتيان
در اجرای مراسم دينی آزادی نداشتند و مجبور بودند كه عقايد و آيين اجدادی
خويش را مخفی كنند
تتمه اين تاريخچه كه خود ايشان در جای ديگر كتابشان ( 1 ) نقل كردهاند
اين است كه مسلمانان سيستان با اين فرمان زياد به مخالفت برخاستند و
گفتند اين فرمان بر خلاف سيرت پيغمبر و خلفای راشدين است و بر ضد
تعليمات اسلامی است مسئله به خود خليفه كه در شام بود ارجاع شد ، جواب
آمد كه زردشتيان " معاهد " میباشند و خون و مال معاهد محترم است و كسی
حق تعرض به آنها را ندارد
نيز خود آقای دكتر معين در جای ديگر كتاب خود ( 2 ) از همان تاريخ
سيستان نقل میكنند كه در سال 46 هجری ( پنج سال قبل از اين واقعه ) "
ربيع الحارثی بيامد به سيستان و سيرتهاء نيكو نهاد و مردمان را ( 3 ) جبر
كردند تا علم
و قرآن و تفسير آموختند و داد و عدل فرو نهاد و بسيار گبركان مسلمان
گشتند از نيكويی سيرت او "
پاورقی :
( 1 ) صفحه . 463
( 2 ) صفحه . 27
( 3 ) يعنی مسلمانان را
آری اين بوده حال زردشتيان در زمان خلفای راشدين و در زمان معاويه در
وقتی كه ربيع الحارثی حكومت میكرده است ، هنگامی كه زياد ستمگر تصميم
ظالمانهای میگيرد با عكس العمل شديد مسلمانان روبرو میشود و خليفه ستمگر
وقت هم كه خود را با مخالفت مسلمانان مواجه میبيند حكم عامل خود را
نقض و نظر مسلمانان را تاييد میكند
عليهذا ديگر چه جای گريه و زاری و نقل قسمتی از تاريخچه و ترك قسمتی
ديگر و ادعای اين كه زردشتيان مجبور بودند عقائد خويش را نهفته دارند ؟
ما منكر مظالم امويان نيستيم ، ولی اين مظالم نسبت به مظالمی كه قبلا
ايرانيان از طرف حكام خود میديدند چيزی نبود ، ثانيا امويان لبه تيز تيغ
خود را متوجه آل علی كرده بودند كه آنها را رقبای خود میدانستند و از
جانب آنها احساس خطر میكردند ، قطعا زردشتيان در حكومت اموی از پيروان
و دوستان اهل بيت وضع بهتری داشتهاند
البته سياست امويان يك سياست نژادی بود و حكومت آنها حكومت عربی
بود نه اسلامی ، ميان عرب و غير عرب تبعيض قائل میشدند ، ولی اين
تبعيض ميان عرب و غير عرب بود يعنی حتی ميان يك مسلمان عرب با
مسلمان غير عرب تفاوت قائل میشدند و به مذهب كاری نداشتند ، زردشتيان
اگر به شرائط معمول اهل ذمه عمل میكردند در امنيت بودند
زردشتيان در دوره عباسيان آزادی كامل به دست آوردند ، با ائمه و علمای
مسلمين در اطراف عقائد اسلامی و زردشتی به مباحثه و مجادله و مبارزه قلمی
میپرداختند قبلا در بخش اول اين كتاب نقل كرديم كه گرايش عمده ايران از
زردشتی گری به اسلام و ويرانی آتشكدهها و ساختن مساجد به جای آنها در
قرونی
واقع شده كه ايران استقلال سياسی داشته و نفوذ عرب قطع شده بود و افرادی
ايرانی و آريا نژاد بر ايران حكومت میكردند
در كتاب تمدن ايرانی ، تاليف جمعی از خاورشناسان ، مقاله " مقاومت
و ادامه حيات دين زرتشت " ( 1 ) به قلم پ . ژ . مناشه مینويسد :
شكست و انقراض دولت ساسانی به دست اعراب مسلمان نتوانست مايه
خفقان روح ايرانی شود و آيين زردشتی را نيز به صورت قطعی و كامل نابود
نكرد . ايرانيان بقايای تمدن تلطيف شده و پروردهای به اسلام تحويل دادند
كه بر اثر حياتی كه اين مذهب در آن دميد جان تازه گرفت
. . . ايران به يكبار مسلمان نشد و مردم تمام نواحی آن در يك موقع دين
اسلام را نپذيرفتند و مقاومتی را كه مذهب زردشتی در مقابل آن به خرج داد
نمیتوان ناديده گرفت
پ . ژ مناشه پس از بحثی درباره اينكه مسلمين ، مجوس را در زمره اهل
كتاب میشمردند ، میگويد :
مورخين و جغرافی نويسان عرب كه در اين مورد ماخذ اساسی ما هستند
شهرهای متعددی را كه هنوز در قرن سوم و چهارم هجری در آنها آتشكدههايی
وجود داشته است نام میبرند . پس اگر چنين آتشكدههايی وجود داشته قطعا
روحانيونی هم برای اعمال و مراسم مذهبی در آن بودهاند كه لزوما به اندازه
كافی از رسوم مذهبی اطلاع داشته اند ضمنا طرز زندگی زردشتيان ايجاب
مینمود كه افرادی برای تعليم قوانين و اصول مذهب با مقام نيم مذهبی وجود
داشته باشد . بنابراين ، تقسيمات طبقاتی دين زردشت حفظ شد و ما خواهيم
ديد كه اين تقسيمات طبقاتی نزد اقليت زردشتی و كسانی كه مردد بودند تا
كداميك از آن دو مذهب را بپذيرند فعاليت قابل توجهی به خرج داد .
زرتشت شروع به يك نوع مبارزه قلمی نمود
پاورقی :
( 1 ) صفحه . 247
نظام اجتماعی
برای آنكه تاثير اسلام را در ايران بررسی كنيم ، لازم است نظام اجتماعی
آنروز ايران را كه اسلام دگرگون ساخت و نظام ديگری را حاكم كرد نيز ،
بررسی نماييم
جامعه اجتماعی ايران ساسانی جامعه طبقاتی و صنفی بوده و اصول و نظامات
طبقاتی به شديدترين وجهی در آن اجرا میشده است
البته نظام طبقاتی را ساسانيان اختراع نكردند . بلكه از دوره هخامنشيان
و اشكانيان معمول و مجری بوده است ( 1 ) . ساسانيان اين نظام را تجديد و
تاييد و تقويت كردند
مسعودی در مروج الذهب ( 2 ) مینويسد :
اردشير بن بابك سر سلسله ساسانيان مردم را هفت طبقه قرار داد
هم او در التنبيه و الاشراف ( 3 ) مینويسد :
چون در جريان كار ضحاك ، كاوه كه آهنگری بيش نبود توانست ملك ضحاك
را واژگون سازد ، اردشير در فرمان معروف خود ، پادشاهان پس از خويش را
از خطری كه از ناحيه طبقه عوام پيش میآيد برحذر داشت
در كامل ابن اثير میخوانيم كه :
هنگامی كه لشكر مسلمين و سپاه ايران در قادسيه به هم رسيدند ، رستم فرخ
زاد ، " زهره بن عبدالله " را كه به عنوان مقدمه الجيش مسلمين
پيشاپيش آمده و با جماعت خود اردو زده بود به حضور خود طلبيد و منظورش
اين بود بلكه با نوعی مصالحه كار را تمام كند كه به جنگ نكشد .
پاورقی :
( 1 ) رجوع شود به تاريخ ايران باستان ، تاليف مشيرالدوله ، چاپ جيبی
، جلد ششم ، صفحه 1500 و جلد نهم ، صفحه . 2684 ايضا تاريخ ايران ،
تاليف مشيرالدوله ، صفحات 16 و 123 و . 240
( 2 ) جلد 1 ، صفحه . 152
( 3 ) صفحه . 76
به او گفت : شما مردم عرب همسايگان ما بوديد و ما به شما احسان میكرديم و از
شما نگهداری مینموديم و چنين و چنان میكرديم . زهره بن عبدالله گفت :
امروز وضع ما با اعرابی كه تو میگويی فرق كرده است ، هدف ما با هدف
آنها دو تاست ، آنها به خاطر هدفهای دنيوی به سرزمينهای شما میآمدند و
ما به خاطر هدفهای اخروی . ما همچنان بوديم كه تو وصف كردی ، تا خداوند
پيامبر خويش را در ميان ما مبعوث فرمود و ما دعوت او را اجابت كرديم
، او به ما اطمينان داد كه هر كه اين دين را نپذيرد خوار و زبون خواهد شد
و هر كه بپذيرد عزيز و محترم خواهد گشت . رستم گفت : دين خودتان را
برای من توضيح بده : گفت : پايه اسايش اقرار بو حدانيت خدا و رسالت
محمد است گفت : نيك است ، ديگر چی ؟ گفت : ديگر آزاد ساختن بندگان
خدا از بندگی بندگان برای اينكه بنده خدا باشند نه بنده بنده خدا . گفت
: نيك است و ديگر چی ؟ گفت : ديگر اينكه همه مردم از يك پدر و مادر (
آدم و حوا ) زاده شدند و همه با هم برادر و برابرند : گفت : اين هم
بسيار نيك است
سپس رستم گفت : حالا اگر اينها را پذيرفتيم بعد چه میكنيد حاضريد
برگرديد ؟ گفت : آری به خدا قسم ، ديگر جز برای تجارت و يا احتياجی
ديگر نزديك شهرهای شما هم نخواهيم آمد . رستم گفت سخنت را تصديق میكنم
اما متاسفم كه بايد بگويم از زمان اردشير رسم بر اين است كه به طبقات
پست اجازه داده نشود دست به كاری كه مخصوص طبقات عاليه و اشراف است
بزنند ، زيرا اگر پا از گليم خويش درازتر كنند مزاحم طبقات اشراف
میشوند .
زهره بن عبدالله گفت : بنابراين ما از همه مردم برای مردم
بهتريم ، ما هرگز
نمیتوانيم با طبقات پايين آنچنان رفتار كنيم كه شما میكنيد ، ما معتقديم
امر خدا را در رعايت طبقات پايين اطاعت كنيم و اهميت ندهيم به اينكه
آنها امر خدا را درباره ما اطاعت میكنند يا نمیكنند ( 1 )
محققين و مورخين غربی كه به منابع مختلف تاريخی از يونانی و رومی و
سريانی و ارمنی و عربی دست يافتهاند ، بعلاوه حفريات اخير كمك فراوانی
در كشف حقايق تاريخی به آنها كرده است ، اتفاق نظر دارند كه نظام
طبقاتی ايران ريشه قديمی تر دارد . كريستن سن كه به همه اين منابع دست
داشته و مدت سی سال در تاريخ ايران در زمان ساسانيان كار كرده است و
شايد تاكنون هيچكس به پای او نرسيده باشد ، در مقدمه كتاب ( 2 ) و
همچنين در فصل دوم كتاب خود ( 3 ) مفصل در اين باره بحث میكند ، طالبان
میتوانند به آن مراجعه نمايند
كريستن سن مدعی است كه اصطلاح متداول مورخين اسلامی تحت عنوان "
العظما " و " اهل البيوتات " و " الاشراف " كه از شخصيتهای آن عهد
و يا دورههای بعد ياد شده است ، ترجمه ادبی كلمات پهلوی : " و
اسپوهران " و " ازاذان " و " بزرگان " است ( 4 )
ما بحث خود را با استفاده از تحقيقات كريستن سن و ديگران به نظامات
اجتماعی ايران در زمان ساسانيان اختصاص میدهيم
كريستن سن در فصل هفتم كتاب خود ، تحت عنوان " نهضت مزدكيه " ،
احوال اجتماعی ايرانيان ، طبقات جامعه ، خانواده ، حقوق مدنی ايران را
به عنوان مقدمه مورد بحث قرار میدهد ، میگويد :
جامعه ايرانی بر دو ركن قائم بود : مالكيت و خون ( نژاد )
بنابر نامه " تنسر " حدودی بسيار محكم ، نجبا و اشراف را از عوام
الناس جدا میكرد ، امتياز آنان به لباس و مركب و سرای و بستان و زن و
خدمتكار بود . . . بعلاوه ، طبقات از حيث مراتب اجتماعی درجاتی داشتند
، هر كس را در جامعه درجه و مقامی ثابت بود .
پاورقی :
( 1 ) كامل ابن اثير ، جلد 2 ، صفحه 319 - . 320
( 2 ) صفحات 29 - 36 از ترجمه فارسی
( 3 ) صفحات 117 - . 161
( 4 ) ايران در زمان ساسانيان ، صفحه 339 - . 341
و از قواعد محكم سياست
ساسانيان يكی اين را بايد شمرد كه هيچكس نبايد خواهان درجهای باشد فوق
آنچه به مقتضای نسب به او تعلق میگيرد . . . قوانين مملكت حافظ پاكی
خون خاندانها و حفظ اموال غير منقول آنان بود ، در فارسنامه عبارتی است
كه ظاهرا ماخوذ از " آيين نامگ " عهد ساسانيان است : " عادت ملوك
فرس و اكاسره آن بودی كی از همه ملوك اطراف چون صين و روم و ترك و
هند دختران ستدندی و پيوند ساختندی و هرگز هيچ دختر بديشان ندادندی ،
دختران را جز با كسانی كه از اهلبيت ايشان بودند مواصلت نكردندی "
نام خانوادههای بزرگ را در دفاتر ثبت میكردند ، دولت حفظ آن را
عهدهدار بود و عامه را از خريدن اموال اشراف منع میكرد ، با وجود اين
قهرا بعضی خانوادههای نجيب به مرور زمان منقرض میشدند . . . در ميان
طبقات عامه تفاوتهای بارزی بود هر يك از افراد مقامی ثابت داشت و كسی
نمیتوانست به حرفهای مشغول شود مگر آنچه از جانب خدا برای آن آفريده
شده بود ( 1 )
آقای سعيد نفيسی میگويد :
از اختلافات دينی و طريقتی كه بگذريم ، چيزی كه بيش از همه در ميان
مردم ايران نفاق افكنده بود امتياز طبقاتی بسيار خشنی بود كه ساسانيان در
ايران برقرار كرده بودند و ريشه آن در تمدنهای ( ايرانی ) پيشين بوده ،
اما در دوره ساسانی بر سختگيری افزوده بودند
در درجه اول هفت خانواده اشراف و پس از ايشان طبقات پنجگانه
امتيازاتی داشتند و عامه مردم از آن محروم بودند تقريبا مالكيت انحصار
به آن هفت خانواده ( هفت فاميل ) داشت ايران ساسانی كه از يك سو به
رود جيحون و سوی ديگر به كوههای قفقاز و رود فرات میپيوست ، ناچار حدود
صد و چهل ميليون جمعيت داشته است .
پاورقی :
( 1 ) ايران در زمان ساسانيان ، صفحات 339 - . 341
اگر عده افراد هر يك از هفت
خاندان را صد هزار تن بگيريم ، شماره ايشان به هفتصد هزار نفر میرسد ، و
اگر فرض كنيم كه مرزبانان و دهگانان كه ايشان نيز تا اندازهای از حق
مالكيت بهره مند بودهاند نيز هفتصد هزار نفر میشدهاند تقريبا از اين صد
و چهل ميليون ، يك ميليون و نيم حق مالكيت داشته و ديگران همه از اين
حق طبيعی خداداد محروم بودهاند ناچار هر آيين تازهای كه اين امتيازات
ناروا را از ميان میبرد و برابری فراهم میكرد و به اين مليونها مردم
ناكام حق مالكيت میداد و امتيازات طبقاتی را از ميان میبرد ، همه مردم
با شور و هيجان بدان میگرويدند ( 1 )
در شاهنامه فردوسی كه منابعش همه ايرانی و زردشتی است داستان معروفی
آمده است كه به طور واضح نظام طبقاتی عجيب و طبقات بسته و مقفل آن
دوره را نشان میدهد ، كه تحصيل دانش نيز از مختصات طبقات ممتاز بوده
است
میگويد در جريان جنگهای قيصر روم و انوشيروان ، قيصر به طرف شامات كه
در آنوقت در تصرف انوشيروان بود قشون كشيد ، و سپاه ايران به مقابله
پرداخت .
پاورقی :
( 1 ) تاريخ اجتماعی ايران ، جلد دوم ، صفحه 24 - . 25
در اثر طول كشيدن مدت ، خزانه ايران خالی شد ، انوشيروان با
بوذر جمهر مشورت كرد ، قرار بر اين شد كه از بازرگانان قرضه بخواهند
گروهی از بازرگانان دعوت شدند ، در آن ميان يك نفر " موزه فروش "
بود كه از نظر
طبقاتی چون كفشگر بود از طبقات پست به شمار میآمد ، گفت من حاضرم تمام
قرضه را يكجا بدهم ، به شرط اينكه اجازه داده شود يگانه كودكم كه خيلی
مايل است درس بياموزد به معلم سپرده شود
بدو كفشگر گفت كاين من دهم
|
سپاسی ز گنجور بر سر نهم
|
بدو كفشگر گفت كای خوب چهر
|
نرنجی بگويی به بوذر جمهر
|
كه اندر زمانه مرا كودكی است
|
كه بازار او بر دلم خوار نيست
|
بگويی مگر شهريار جهان
|
مرا شاد گرداند اندر نهان
|
كه او را سپارم به فرهنگيان
|
كه دارد سر مايه و هنگ آن
|
فرستاده گفت اين ندارم برنج
|
كه كوتاه كردی مرا راه گنج
|
بيامد بر شاه بوذرجمهر
|
كه ای شاه نيك اختر خوب چهر
|
يكی آرزو كرد موزه فروش
|
اگر شاه دارد به گفتار گوش
|
فرستاده گفتا كه اين مرد گفت
|
كه شاه جهان با خرد باد جفت
|
يكی پور دارم رسيده به جای
|
به فرهنگ جويد همی رهنمای
|
اگر شاه باشد بدين دستگير
|
كه اين پاك فرزند گردد دبير
|
به يزدان بخواهم همی جان شاه
|
كه جاويد بادا سزاوار گاه
|
بدو گفت شاه ای خردمند مرد
|
چرا ديو چشم تو را خيره كرد ؟ !
|
برو همچنان باز گردان شتر
|
مبادا كزو سيم خواهيم و زر
|
چو بازارگان بچه گردد دبير
|
هنرمند و با دانش و ياد گير
|
چو فرزند ما بر نشيند به تخت
|
دبيری بيايدش پيروز بخت
|
هنر يابد ار مرد موزه فروش
|
سپارد بدو چشم بينا و گوش
|
به دست خردمند مرد نژاد
|
نماند جز از حسرت و سرد باد
|
بما بر پس از مرگ نفرين بود
|
چو آيين اين روزگار اين بود
|
هم اكنون شتر باز گردان به راه
|
درم خواه و از موزه دوزان مخواه
|
فرستاده برگشت و شد با درم
|
دل كفشگر زان درم پر زغم
|
( 1 )
پاورقی :
( 1 ) شاهنامه فردوسی ، چاپ سازمان كتابهای جيبی ، جلد ششم ، صفحات
258 - 260
كريستن سن میگويد :
به طور كلی بالا رفتن از طبقهای به طبقه ديگر مجاز نبود ، ولی گاهی
استثناء واقع میشد ، و آن وقتی بود كه يكی از آحاد رعيت ، اهليت و هنر
خاصی نشان میداد ، در اين صورت بنابر نامه " تنسر " آن را ( بايد ) بر
شهنشاه عرضه كنند ، بعد تجربت موبدان و هرابذه و طول مشاهدات ، تا اگر
مستحق بدانند به غير طائفه الحاق فرمايند . . . مردمان شهری نسبه وضع
خوبی داشتند ، آنان هم مانند روستائيان ماليات سرشماری میپرداختند ولی
گويا از خدمات نظامی معاف بودند و به وسيله صناعت و تجارت صاحب مال
و جاه میشدند . اما احوال رعايا به مراتب از آنان بدتر بود ، مادام
العمر مجبور بودند در همان قريه ساكن باشند و بيگاری انجام دهند و در
پياده نظام خدمت كنند به قول آميانوس مارسلينوس : " گروه گروه " از
اين روستائيان پياده از پی سپاه میرفتند گويی ابدالدهر محكوم به عبوديت
هستند ، به هيچ وجه مزدی و پاداشی به آنان نمیدادند " . . . در باب
احوال رعايايی كه در زير اطاعت اشراف و ملاك بودهاند اطلاع بيشتری
نداريم . اميانوس گويد : " اشراف مزبور خود را صاحب اختيار جان غلامان
و رعايا میدانستند " .
وضع رعايا در برابر اشراف و ملاك به هيچ وجه با
احوال غلامان تفاوتی نداشت . . . با وجود اين نظر به اهميت فوق العادهای
كه زراعت در دين زردشت داشته ، چنانكه كتابهای مقدس در ستايش اين كار
مبالغه كردهاند ، مسلم است كه حقوق قانونی زارعين از روی كمال دقت معين
بوده است ، چند نسك
از نسكهای اوستا محتوی قواعد و احكامی در اين خصوص بودهاند ( 1 )
ايضا میگويد :
اطلاعاتی كه راجع به جامعه ايرانی میتوانيم از منابع قديمه استخراج كنيم
، هر چند ناقص و پراكنده است ولی ما را با يك جامعه آشنا میكند كه
نيروی ذاتی و استحكام باطنی آن مبتنی بر علائق عميق و عتيقی بود كه راجع
به پيوند خلل ناپذير دودمانی داشت . قوانين را برای پاسبانی خانواده (
خون نژاد ) و دارايی ( مالكيت ) وضع كرده بودند و به اين وسيله
میخواستند امتياز طبقات را با دقت هر چه تمامتر حفظ كنند ( 2 ) . .
كريستن سن در فصل هشتم كتاب خويش نيز نمونهها و دلائل و قرائنی برای
زندگی خشن طبقاتی آنروز ذكر میكند ( 3 )
دو مزيل نيز در مقالهای تحت عنوان " طبقات اجتماعی ايران قديم "
توضيحاتی در اين زمينه داده است ( 4 )
مسئله تعليمات عمومی و روحانيت دينی كه با هم مربوط بودهاند وضع خاصی
داشته است
سعيد نفيسی میگويد :
در اين دوره طبقه روحانيان در ايران برتری كامل در همه شؤون اجتماعی
داشتند ، روحانيان به سه دسته تقسيم میشدند ، نخست موبدان بودند . .
سركرده موبدان ، به عنوان موبدان موبد ، يا موبد موبدان در پايتخت ، اول
شخص مملكت و دارای اختيارات نامحدود بوده است . . . پس از
موبدان طبقه هيربدان بودند كه قضاوت و تعليم و تربيت فرزندان سپرده به
ايشان بوده است ، و در اين دوره تعليم و تربيت و فراگرفتن علوم متداول
انحصار به موبد زادگان و نجيب زادگان داشته و اكثريت نزديك به اتفاق
فرزندان ايران از آن محروم بودهاند .
پاورقی :
( 1 ) ايران در زمان ساسانيان ، صفحات 343 - . 346
( 2 ) همان كتاب ، صفحه . 359
( 3 ) رجوع شود به صفحات 388 و 390 و 425 و 426 و 532 همان كتاب
( 4 ) كتاب تمدن ايرانی ، صفحات 51 - . 56
پس از هيربدان ، طبقه آذربدان
بودند كه حكم متوليان و خادمان آتشكدهها و موقوفات بسيار آنها را
داشتهاند و وظيفه ايشان نخست نگهداری آتشهای مقدس هر آتشكدهای و سپس
شست و شو و پاكيزه نگاهداشتن محوطه آتشكده و اداره كردن مراسم دينی
مانند نمازها و جشنهای كستی بندان برای كودكان و زناشوييها و مراسم
مردگان بوده است ( 1 ) . .
بحث ديگر درباره نظامات اجتماعی ايران مربوط است به رژيم حكومت
ساسانيان ، حكومت ساسانيان استبدادی محض بوده است . آنان خود را
آسمانی نژاد و مظهر خدا میدانستند و از مردم به كمتر از سجده راضی
نمیشدند ، و مردم با اين وضع خو گرفته بودند . كسانی كه بخواهند از اين
نظر جامعه ايرانی آنروز را مطالعه كنند میتوانند رجوع كنند به كتابهای :
تاريخ ادبيات ادوارد براون ، جلد اول ترجمه آقای علی پاشا صالح ( 2 )
و كتاب تمدن ايرانی ، تاليف جمعی از خاورشناسان ، ترجمه دكتر بهنام ( 3
) ، و تاريخ اجتماعی ايران ، تاليف سعيد نفيسی ، جلد دوم ( 4 ) ، و
مخصوصا ايران در زمان ساسانيان ، تاليف كريستن سن محقق دانماركی ، ترجمه
رشيد ياسمی ( 5 )
پاورقی :
( 1 ) تاريخ اجتماعی ايران ، جلد دوم ، صفحات 25 - . 26
( 2 ) صفحات 142 و 192 و . 193
( 3 ) صفحات 189 - . 194
( 4 ) صفحه . 16
( 5 ) صفحات 4 ، 112 ، 146 ، 275 ، 284 ، 291 ، 330 ، 401 ، 405 ، 426
، 430 ، 469 ، 471 ، 485 ، 496 ، 517 ، . 528
ما فعلا مقتضی نمیبينيم در اين باره بحثی بكنيم ، بعدا در بخش خدمات
ايران به اسلام اندكی در اين باره بحث خواهيم كرد .