13-رسالت عالمان

پيامبر اكرم دينى آورد كه به عنوان دين نهائى،جامع همه چيز است،از جمله مسائل سياسى. در اين دين همه چيز بر پايه رجوع به خدا قرار دارد.همه حيات و سراسر جهان هستى و حقايق كائنه و متكونه در يك منحنى سير مى‏كنند كه از خدا مى‏آغازد و به خدا منتهى مى‏شود: انا لله و انا اليه راجعون .از خدا مى‏آييم و به سوى خدا باز مى‏گرديم.اين آيه توحيدى عظيم و ژرف و حركت آفرين-كه متاسفانه امروزه آن را تنها در مورد اموات به كار مى‏بريم-انگاره هستى را و جاى انسان را در جهان هستى نشان مى‏دهد.

آيه مى‏گويد:انسان يك پديده خدايى است كه بايد داراى عزت و شخصيت تام باشد.هم از اين جهت كه از آن خداست و از سوى خدا آمده است و هم از اين جهت كه باز به پيشگاه خدا باز خواهد گشت.يك چنين موجودى نبايد هيچ بندگى و رقيتى را بپذيرد.بلكه بايد از آن خدا باشد و از آن خدا بماند،ويژه و خاص و خالص براى خدا باشد و اخلاص خويش را به خدا تقديم دارد.دينى كه چنين شعارى دارد يك لحظه حقارت انسان و چاكرى او را تحمل نمى‏كند.از اين رو در اسلام حكومت نيز الاهى است.اين خداست كه حكومت مى‏كند نه ديگرى.پيامبر فرستاده خداست و بيان كننده احكام خدا،و امام جانشين پيامبر خداست و اجرا كننده احكام خدا.حق جز اين نيست و جز اين نتواند بود.مسلمانى كه از پيامبر خداست و اجرا كننده احكام خدا.حق جز اين نيست و جز اين نتواند بود.مسلمانى كه پيامبر و امام اطاعت مى‏كند،به اين دليل اطاعت مى‏كند كه ايشان امر خدا را ابلاغ و اجرا مى‏كنند.از اين رو،در اسلام صحيح،جايى براى سلطنت و حكومت اشخاص نيست.حكومت از آن خداست، پيامبر آورنده احكام خداست و خليفه خدا،و امام نايب و خليفه پيامبر است و مبين احكام خدا،و عالم واجد جميع شرايط (به تصديق هويت تشيع) ،نايب امام است.بدينگونه اطاعت از عالم ياد شده اطاعت از امام است،اطاعت از امام اطاعت از پيامبر است،اطاعت از پيامبر اطاعت از خداست.پس اطاعت دينى،اطاعت از خداست،چه در امور فردى و چه اجتماعى. صورت صحيح دين و ديندارى اين است.

و مى‏دانيم كه اين حكومت‏حقه الاهيه،پس از درگذشت پيامبر،بر سر كار نيامد و وصاياى پيامبر در اين باره عملى نشد.از اينجا يكى از حساسترين لحظه‏هاى زندگى بشر در برابر خدا و تكليف آغاز مى‏شود:آيا دنبال على برويم يا دنبال ايادى بشرى كه توانسته‏اند قدرت را به دست گيرند؟

اگر دنبال على برويم تكليف روشن است:حمل امانت الاهى و رسالت‏خدايى و ادامه جريان انبيايى.اگر دنبال غير على برويم حكومت عربى و نژادى است-با نام اسلام-كه صورت روشن آن در معاويه و يزيد و هارون و متوكل و...نمودار است،نمونه ديگرى است از قيصريت روم و كسرويت ايران.يعنى فرمانروايى يك يا چند تن بر ديگران.و اين همان است كه اسلام آن را،در همه صور آن،نفى كرده است.

اگر دنبال على برويم جهاد است و ايثار و زهد و كوشش و پرهيز،و اگر دنبال معاويه برويم زندگى است و تمتع و اشرافيت و بهره‏ورى از حقوق ديگران.

اگر دنبال على برويم انسان مسئله است و حقوق انسان و دفاع از انسان،اگر دنبال معاويه برويم انسان مسئله نيست و حقوق انسان و دفاع از انسان.

اگر دنبال على برويم تكليف است و تعهد،و اگر دنبال معاويه برويم رهايى است و تسلط.

آنان كه اسلام را،به عنوان دين،پذيرفته بودند به دنبال على رفتند.على يك عالم بزرگ و متعهد مسلمان بود،كه مى‏بايست در راس مدينه اسلامى قرار گيرد.هنگامى كه پس از درگذشت عثمان،او خلافت را پذيرفت‏خود را همينگونه معرفى كرد،عالم متعهد:

...و ما اخذ الله على العلماء،ان لا يقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم... (1)

-اگر نبود پيمانى كه خدا با علما دارد كه بر ستم ستمگران و گرسنگى گرسنگان نشكيبند، افسار اين شتر (خلافت) را بر گردنش مى‏انداختم و از آن دور مى‏شدم.

اين چهره او است كه خود ترسيم كرده است (و ما اخذ الله على‏«العلماء»...) على با همين چهره،وصى و جانشين پيامبر است و امتداد وجود پيامبر،چهره‏اى كه عناصر اصلى آن دو چيز است:آگاهى و تعهد.پس از على،ديگر امامان همه حامل همين رسالت و تعهد بوده‏اند.من در رساله‏«امام در عينيت جامعه‏»اين موضوع را-اگر چه باختصار-روشن كرده‏ام كه امامان چگونه مشعل اين تكليف را،در سطح درگيرى،همواره بر پا داشته‏اند و هيچگاه از مبارزه با ستمگران فارغ ننشسته‏اند،اگر چه بظاهر سرگرم نشر معارف و نقل حديث‏به شمار مى‏آمده‏اند.

پس در مرتبه بعد از پيامبر،على و ديگر امامان جاى دارند،و در مرتبه پس از على و امامان، عالمان.دقت كنيد!مى‏گوييم،در مرتبه پس از على و امامان،اين يعنى چه؟درست است كه وقتى مى‏گوييم در مرتبه بعد،مقامات باطنى و مراتب ولايت در نظر نيست (و آن مقوله‏اى ديگر است) ،اما همه مسئوليتهاى اجتماعى در حفظ امت و نشر اسلام و دفاع از قرآن منظور شده است.بنابراين،جامعه دينى بايد به هر كسى رجوع نكند،و هر مدعى مقام نيابت امام را نپذيرد،و هر طالب مرجعيت و رساله پراكنى را مرجع نگيرد.جامعه دينى بايد ببيند چه كسى مى‏تواند،در رابطه با امت و زمان و حفظ اسلام و انتقال آن،در مرتبه پس از امام جاى بگيرد،و همانگونه با فداكارى و آگاهى و صراحت و قوت ايمان و شجاعت،دين و امت را-در برابر خطرهاى گوناگون-نگهبانى كند.معلوم است چه كسى مى‏تواند:

عالم متعهد،متدين،خدا ترس،على روش،عادل،عامل،آگاه،شجاع،زاهد،نگران،بيدار و...

و الحق مى‏بينيم كه عالمان راستين شيعه اينچنين بوده‏اند.عالمان شيعه،از ميان صحابه پيامبر«ص‏»به بعد،همه به اداى اين رسالت پرداخته‏اند.ابوذر غفارى،مقداد كندى،عبدالله بن مسعود،محمد بن ابى بكر،قيس بن سعد،حجر بن عدى،سعيد بن جبير،هشام بن حكم،فضل بن شاذان،ابن سكيت و...

براى تحقيق در شرايط و تكاليف اجتماعى عالم شيعى،بايد دوره 250 ساله امامت امامان ظاهر (يعنى از سال 11 هجرى قمرى تا سال 260) ،مورد رسيدگى قرار گيرد،تا معلوم شود كه عالمان شيعى معاصر خود امامان چگونه بوده‏اند و تكاليف اجتماعى خويش را (در برابر حوادث و جريانها و موضعگيريهاى منابع قدرت) چگونه انجام مى‏داده‏اند.اين عالمان،در كنار على و سپس ديگر امامان چه شكل رفتارى داشته‏اند و در رابطه با جامعه اسلامى و قدرتها و كردارهاى ضد اسلامى چسان اداى تعهد مى‏كرده‏اند.بايد نخست اين دوره از اين نظر مطالعه شود،يعنى دوره حضور امام و اقدامات عالمان در گوشه و كنار سرزمينهاى اسلامى.سپس مى‏رسيم به دوره غيبت صغرى (260-329) و بعد دوره غيبت كبرى (آغاز از 329) كه تاكنون ادامه يافته است.

بايد در همه اين زمانها و اين 14 سده،شرح رفتار و احوال عالمان متعهد شيعى،كه پروردگان مستقيم تعاليم ائمه بوده‏اند،مورد رسيدگى قرار گيرد،و سرگذشت اين‏«مرزبانان حماسه جاويد»با تقسيمبنديهاى دقيق روشن گردد،آن هم در تمام اقطار شيعى نه تنها در ايران.در ايران نيز بايد مسائل ياد شده،همواره رسيدگى شود و اوجها و انحطاطهاى كار بررسى گردد تا به دوره امير كبير (حدود 1250 ه.ق) برسد،و از آنجا بايد صورتهاى ويژه موضوع-كه همراه است‏با نفوذ بيشتر بيگانه،بويژه پس از قتل امير كبير-شناسايى شود،و تمام حوادث سياسى و اجتماعى ايران و جهان-اگر چه باجمال-مطالعه گردد تا زمينه‏هاى گوناگون تكاليف اجتماعى مسلمانان و بويژه عالمان آنان شناخته شود،و بخوبى به دست آيد كه مجاهدان و مقدمان اين طبقه،در اين 150 سال،در شرق و اسلام،چه نقشى ايفا كرده‏اند.اينها مسائلى و حقايقى است كه از جمله،بر طلاب جوان،دانستن و خواندن و تحليل كردن آنها واجب عينى است.

پس از دوره ياد شده،بايد پرداخت‏به تحليل زمينه‏هاى پيدايش افكار مترقى دينى و نوآورى در موضع اجتماعى و سياسى و عرضه‏هاى اسلامى،از سوى عالمان،از جمله سيد جمال الدين اسد آبادى،سپس موضوع مهم‏«تحريم تنباكو»و فتواى ميرزاى شيرازى اول،تا برسيم به فتواى جهاد با انگليس،از ميرزاى شيرازى دوم،كه موضوع اين فصل است.

بدين گونه روشن مى‏شود كه يك عالم شيعى (عالم شيعى به همان معيارى كه ياد شد،نه هر فقه دان و درس خارج گو و رساله نويس) ،هنگامى كه فتوايى مى‏دهد،اين فتوى از چه موضعى داده مى‏شود،و چنين عالمى از چه موضع سخن مى‏گويد.اين بايد روشن شود و جامعه بهتر اين امر را بشناسد.عالم جامع شرايط ياد شده،از زبان پيامبر و امام سخن مى‏گويد.بنابراين،حكم خدا را مى‏گويد.اين است كه سيد جمال الدين-مصلح و متفكر بزرگ اسلامى-دست‏به سوى ميرزا محمدحسن شيرازى دراز مى‏كند.اين است كه فتواى ميرزا محمد تقى شيرازى عراق و عشاير عراق را زير و رو مى‏كند و عامل انگليس را از سرزمين قرآن مى‏راند،تا جايى كه به گفته استاد حلمى شريف:

انقلاب نجف،ضمن يك تجربه عملى،آشكار ساخت كه مى‏شود با استعمار و نيروى مسلح آن در افتاد،به شرطى كه ملت‏به يك روحيه انقلابى مسلح شود،اگر چه ساز و برگ و وسيله‏اى متناسب با امكانات دشمن نداشته باشد. (2) باز هم ياد آورى مى‏كنم،اينكه مى‏گوييم‏«جامع شرايط‏»،مقصود جامع الشرايط،به معناى متعارف نيست،كه ذكر آن،در رساله‏هاى عمليه آمده است.بلكه مقصود جامع شرايط است‏به تمام معنى،يعنى آنكه دين و عقل و اعتبار مى‏گويد،آنكه تاريخ و هويت تشيع مى‏گويد،آنكه ائمه طاهرين گفته‏اند،و آنكه در روايت‏«حوادث واقعه‏»،از ناحيه حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه) رسيده است.و اينكه به تكرار در نوشته‏هاى خود به اين مسئله توجه مى‏دهم،براى اين است كه كسى گمان نبرد كه مقصود من از ترويج عالمان شيعى در اين نوشته‏ها،ترويج اين و آن است،هرگز،بلكه مقصود ترويج نايب واقعى امام است.كسى كه با ترويج او دين خدا ترويج‏شود و احكام قرآن و موضع متعهد،و لا غير.

خوب،هنگامى كه مسائل ياد شده بخوبى روشن شود پديدار مى‏گردد كه وقتى ميرزاى شيرازى فتوا مى‏دهد،از دهان پيامبر و على سخن مى‏گويد،و از دهان امام حسين و امام جعفر صادق،از دهان ابوذر غفارى و حجر بن عدى،از دهان حبيب بن مظاهر و سعيد ابن جبير،از دهان ابان بن تغلب و هشام بن حكم،از دهان شيخ كلينى و شيخ مفيد و علامه حلى و مقدس اردبيلى و علامه بحر العلوم و شيخ انصارى و...

اين است‏شناسنامه و هويت تاريخى و پايگاه رسالتى اين مقام.اگر درباره اين مسئله تحقيقى دقيق شود و عرضه گردد،گمان نكنم جامعه-هر چه هم خواب و خامد-حاضر شود هر كس هر كس را در جاى آن والايان بنشاند،و خلف آن مرزبانان بشناسد،و دين و جامعه و ناموس اسلام را،همينسان،به اميد مرزبانى اينان رها كند.

14-ياد كرد

در اينجا سه امر را ياد آورى مى‏كنم.پيشتر بگويم كه اينگونه تذكارها فلسفه چندى دارد.يكى اين است كه چون چنان اميد دارم كه اين مجموعه (مرزبانان حماسه جاويد) را از جمله طلاب جوان با دقت و ژرفنگرى بخوانند و مورد غوررسى قرار دهند،از اين رو اين ياد كردها دو نتيجه مى‏تواند داشته باشد:

الف-نتيجه نخست اين است كه در تربيت نفس خود و ساختن خويش دقت‏بيشتر روا دارند،و استعدادها و امكانهاى روحى و عقلى و اجتماعى خود را كشف كنند و بپرورانند.و اگر منزلتى را حايز نيستند ادعا نكنند،و اگر منزلتى را بخواهند حايز گردند خويشتن را از هر حيث‏براى چنان امرى آراسته و پاك و توانمند سازند.

ب-نتيجه دوم اين است كه بدانند از چه عالمى ترويج كنند و از چه عالمى ترويج نكنند.چون همانگونه كه ترويج از عالم بر حق وظيفه شرعى است و خدمت‏به دين و جامعه،و كمك ست‏به حريت اجتماع و بقاى دين،ترويج عالم ناحق و غير جدير (در همه آنچه ياد شد) ، خيانت است‏به اسلام و تاريخ و سرنوشت و موضع اسلام.از اين جهت جزء اكبر كباير است و اعظم خيانات به دين حق.و در قيامت هر مفسده و نتيجه سوئى كه بر رياست آنگونه عالمان مترتب گردد،و هر وهنى كه به موضع دين،از بيحماسگى آنان،وارد آيد،ايشان نيز كه ترويج كرده‏اند مسئولند و مورد مؤاخذه الاهى.و اينك آن سه امر،كه به ياد كرد آنها مى‏خواستم پرداخت.

امر اول

عالمان پيشين ما،كه تربيت دينى درست داشته‏اند،و علم اخلاق و تهذيب نفس مى‏خوانده و مى‏دانسته‏اند،در تصدى مقامهاى دينى احتياطى عميق معمول مى‏داشته‏اند.آنان نه تنها در صدد احراز مقامى و به دست آوردن موقعيتى بر نمى‏آمده‏اند،بلكه هنگامى هم كه انظار،به طور طبيعى،متوجه آنان مى‏شده است رد مى‏كرده و استنكاف مى‏ورزيده‏اند،بويژه در مسئله عظيم مرجعيت و قبول مرزبانى دين و حفظ نواميس الله.

عالمان نفس كشته و خدا شناس و معاد باور شيعه،در تصدى اين مقام،احتياطهاى بسيار مى‏كرده‏اند،رد مى‏كرده‏اند،پنهان مى‏شده‏اند،تا به هر گونه كه ممكن است اين وظيفه بر دوش اليق و احق و آنكه شايسته‏تر است و سزاوارتر و تواناتر قرار گيرد.

نمونه آنچه ياد شد،در كتابهايى كه در شرح حال عالمان نوشته‏اند بسيار است.

امر دوم

عالمان بصير كه حب دنيا و رياست چشم دلشان را كور نكرده بود،و حاضر نبودند براى چهار روز رياست متوهم،مصالح امت را فدا كنند،بخوبى مى‏دانسته‏اند كه براى تصدى مقامات دينى غير از فقه كتابى ذهنى،فقه خارجى عينى و عملى و بسيارى از آگاهيهاى ديگر نيز لازم است.از اين رو،بسادگى درصدد بر نمى‏آمده‏اند كه اين مقامات را احراز كنند.چنانكه نقل كرده‏اند كه عالم عامل سيد محمد فشاركى اصفهانى،هنگامى كه پس از رحلت ميرزاى شيرازى اول،براى قبول مرجعيت‏به او مراجعه كردند فرمود:

انى لست اهلا لذلك،لان الرياسة الشرعية تحتاج الى امور،غير العلم بالفقه و الاحكام،من السياسات و معرفة مواقع الامور...

-من شايسته مرجعيت نيستم،زيرا رياست دينى و مرجعيت اسلامى،به غير از علم فقه،امور ديگرى لازم دارد،از قبيل اطلاع از مسائل سياسى و شناختن موضعگيريهاى درست در هر كار... (3)

و بدينگونه اين عالم نفس كشته،مردم را ارجاع مى‏دهد به ميرزا محمد تقى شيرازى.

امر سوم

خردمندان و آگاهان دينى،در تعيين مرجع،به مسئله‏«اولويت‏»اهميت ويژه‏اى داده‏اند،تا جايى كه آن را در برابر«اعلميت‏»نهاده‏اند.اين مسئله را براى اين ياد مى‏كنم كه بسيار ديده شده است كه برخى از فاضلان حوزه‏ها،به هنگام تعيين مرجع،دچار وسواسى عجيب مى‏شوند، وسواسى كه حاكى است از شدت خامى و بستگى ذهنى و محدود انديشى مدرسه‏اى و نداشتن آگاهى اجتماعى و شعور موضعى و فقه سياسى و...

اين وسواس مربوط به اين است كه تصور مى‏كنند براى چهار روز عمر بيشتر يا احتمالا اندكى مطالعه بيشتر در يك يا چند مسئله فقهى يا اصولى،مى‏توان همه ابعاد دين و جامعه و زمان را،و همه ابعاد نفسانيات و قابليات را ناديده گرفت.اين است كه به هنگام ذكر مرجع، ذهنشان به سوى موارد ياد شده مى‏لغزد،و اين لغزيدن ذهن (بخصوص‏«لغزيدن‏»تعبير كردم، چون عملى است‏بى منطق و در حقيقت‏خام و زيان آور و در عالم علم عاميانه) ،

موجب از ميان رفتن فرصتهاى بسيار مى‏شود و زيانهاى فراوان به بار مى‏آورد.در صورتى كه خردمندان مى‏دانند كه فلسفه اين مقام،فلسفه تحفظ بر همه كيان دينى است و همه ابعاد اشراف دينى. براى تاييد اهميت اولويت-كه هر عقل سالمى بدان حكم مى‏كند-سخنى را از بزرگان نقل مى‏كنم.حاج شيخ عباس قمى،در كتاب‏«فوايد الرضوية‏»،كه در شرح زندگى عالمان شيعه است،در شرح حال ميرزاى شيرازى اول،چنين مى‏نويسد:

ياران و شاگردان شيخ انصارى (پس از فوت ايشان) ،مردم را به ميرزاى شيرازى ارجاع مى‏دادند،و هر كس درباره تقليد و مرجعيت مى‏پرسيد جز ميرزا كسى را نام نمى‏بردند،و به‏«اعلميت‏»يا«اولويت‏»او تصريح مى‏كردند.اين شد كه مردم همه،از عرب و عجم و عالمان شهرها،همه و همه،به او رجوع كردند... (4)

اصل عبارت اين است:«و ينصون له بالاعلمية او بالاولوية‏».ملاحظه مى‏كنيد،كه اولويت را در برابر اعلميت آورده‏اند (5) با عطف به‏«او»تا بدينگونه روشن بدارند كه در اين مقام،يكى از آن دو امر (احدهما) ،ملاك است،و ملاك تواند بود.

بنابراين در روزگارى كه-نظر به مسائل بسيار كه از شرح آنها مى‏گذرم بى‏مجالى را-اولويت محرز است،چون كسى يا كسانى يافت‏شوند كه،احتمالا و فرضا،در جهتى اعلميت داشته باشند،يا داراى عمر بيشتر باشند،اولويت مقدم است.زيرا نوع تكليف چنان است‏«فتامل بيشتر»،و ندانستن هزارها چيز ديگر.

شنيده‏ام كه از عالمى فاضل پرسيده‏اند:«چرا در تعيين مرجع،فلان آقا را معرفى و تاييد كرديد با اينكه آن عالم شيعى ديگر اولويت دارد؟»و او در پاسخ گفته است:«چون او استاد من بوده است،نسبت‏به ايشان وظيفه داشتم‏». (6) امثال اين عذرها بسيار شنيده شده است.مثلا: فلانى سن بيشترى دارد،سابقه بيشترى دارد،زحمت كشيده است،اى آقا ايشان را نمى‏شود فراموش كرد (گمان مى‏كنى ارث بخش مى‏كنند،يا آش نذرى!) .اين چگونگى كجا و بيدارى براى حفظ دين خدا كجا،آنهم در اين روز و روزگار،و در ميان اينهمه گرگها و گرازها....از اين سوى و آن سوى،از شرق و غرب،و از داخل و خارج...

اگر كار از اين گونه باشد كه ياد شد و سخن فاضلان حوزه‏ها همانها كه نمونه‏اى ذكر گرديد، على عقل هؤلاء و وعيهم السياسى و دركهم الاجتماعى العفا،و اگر امر بر اين روال رود كه مى‏بينيم،على الاسلام السلام.

پى‏نوشتها:


1.«نهج البلاغه‏»،خطبه‏«شقشقيه‏».

2.«ثورة النجف‏»،ص 8.

3.«فوائد الرضويه‏»،ج 2،ص 594.

4.«فوائد الرضويه‏»،ج 2،ص 484.

5.در مورد مرجعيت ميرزاى شيرازى دوم نيز،مسئله‏«اولويت‏»مطرح گشته است-«نقباء البشر»،ج 1،ص 261.

6.البته اگر مسائل ديگرى در كار نباشد.