8-خيابانى و استقلال موضع

عالمان دينى كه در سرزمينهاى اسلام،براى اصلاحات اجتماعى به پا مى‏خيزند،همواره از استقلال موضع برخوردارند.اينان با اتكا به تكليف الاهى مكتب انبيايى خويش قيام مى‏كنند، و مانند پيامبران و امامان،براى استقرار بخشيدن به دين خدا و نجات جامعه به پا مى‏خيزند. اينگونه عالمان فداكار،بدون هيچ اتكايى،جز به تكليف دينى و قدرت معنوى،دست‏به اصلاحات و اقدامات خويش مى‏زنند.شيخ محمد خيابانى نيز،به عنوان يك عالم اسلامى و مصلح دينى،داراى چنين موضعى بوده است،چنانكه آگاهان و مطلعان به اين امر تصريح كرده‏اند:

شيخ محمد خيابانى،از روحانيان آزاديخواه تبريز (متولد 1297-متوفى 1338 ه.ق) وى در جنگ بين الملل اول،دربرابر فشار روسهاى تزارى ايستادگى كرد.و پس از جنگ مذكور،چون وضع حكومت مركزى خوب نبود،با حكومت مزبور مخالفت نمود.و در عين حال از نفوذ كمونيسم جلوگيرى مى‏كرد... (1)

مرحوم شيخ محمد خيابانى،قطعا يكى از پهلوانان جليل القدر تاريخ معاصر ايران بوده است. اين مرد در سراسر زندگى سياسى خود به هيچ وجه آلوده نشده،نه تنها پيوستگى به ياست‏بيگانه‏اى نداشته و جز عشق به ديار و سرزمين ايران چيزى محرك و پشتيبان او نبوده است،بلكه جاه طلبيها و خودخواهيها و رياست جوييهايى كه در ديگران آنهمه آفت‏برانگيخته و آنهمه ماجرى و رسوايى فراهم كرده است،در وى نبوده و بالاتر از همه آنكه هيچ توقع مادى از ايران نداشته،و هرگز زندگى خود را به پستيها و كوته نظريها كه يگانه محرك ديگران بوده نيالوده است.

اين مرد چندين سال،يكى از مؤثرترين مردان سياست ايران بوده است،چه در تهران و چه در تبريز وجود او در روى دادن حوادث و در جريان وقايع بسيار مؤثر بوده و با كمال آسانى مى‏توانسته است از نفوذ خود براى به دست آوردن هر چه مى‏خواسته است‏بهره‏مند شود.و با اينهمه در زندگى ساده نزديك به تهيدستى زيسته و روزى كه از جهان رفته است،اندوخته محقر ديگران را هم نداشته است (2)

9-درگيرى و سرمشق

در اينجا قسمتهايى از نوشته مرحوم حاج محمد على آقا بادامچى را-به عين عبارت-از نظرتان مى‏گذرانم:

در سال هزار و سيصد و بيست و چهار كه رژيم حكومت ايران تغيير يافته و اصول كومت‏شوروى (3) در ايران برقرار شد،مرحوم خيابانى داخل يك زندگانى سياسى جديد شده و شروع به مقدمات دوره حيات سياسى خود نموده،به مفاد فرمايش صادق آل محمد-صلى الله عليه و آله و سلم-كه در«اصول كافى‏»است:«من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم‏»،عمل كرده در ترفيه حال عموم و سعادت مسلمين داخل مجاهدت شده و از پيشروان و قائدين انقلاب گرديد.ايامى كه قواى ارتجاع و قشون محمد على-ميرزا دور تا دور شهر تبريز را محاصره و آب و آذوقه را به روى اهالى شهر بسته بودند،مرحوم خيابانى تفنگ بر دوش در سنگرها با مجاهدين مدافعه از مشروطيت و آزادى مى‏نمود،و موقعى كه از قائدين مجاهدين اندك فتور و سستى حس مى‏نمود با بيانات شيرين و نطقهاى مهيج آنها را تشجيع و روح تازه در كالبد افسرده آنها توليد مى‏كرد،در عين حالتى كه تفنگ بر دوش در سنگرها مشغول مدافعه بود،در انجمن ايالتى نيز عضويت داشته بلكه يكى از عوامل مهم اعضاء انجمن بوده،با فكر و تدبير امور انجمن را اداره مى‏نمود،تا آنكه سلطنت محمد على ميرزا خاتمه يافته و به اندازه‏اى انقلاب داخلى سپرى و اعلان انتخابات مجلس دوم از طرف دولت جديد انتشار و در آذربايجان هم شروع به انتخاب گرديد.مرحوم خيابانى كه محبوبيت عامه داشتند با اكثريت آراء به سمت نمايندگى آذربايجان در دوره دوم انتخاب و به تهران عزيمت نمودند،در مدت اقامت‏خود در طهران دائما دفاع از حقوق ملى و آزادى مى‏نمود،اگر چه اوايل در هيچ يك از فراكسيونها عضويت نداشت و بيطرف و مستقل بود،ولى در عين بيطرفى همواره فكر و عقيده‏اش با دست چپ مجلس بوده و در مسائل مهمه و قوانين موضوعه با دست چپ متحد و متفق و هم راى بود،تا آنكه اولتيماتوم معروف هزار و سيصد و بيست و نه روس به ايران داده شد.مرحوم خيابانى يكى از عوامل مهم معترضين بوده و كاملا با دست چپ متفق و داخل فراكسيون آنها شده و رسما عضو مهم تشكيلات فرقه دموكرات ايران گرديد.

در منبر خطابه مجلس قريب يك ساعت در مضرات و خطرات قبولى اولتيماتوم (كه وثوق الدوله وزير خارجه قبل از ايشان در منبر خطابه لزوم قبولى اولتيماتوم را با آن بيانات كه دارد گفته بود) اظهارات نموده و علنا ضديت‏خود و رفقايش را نسبت‏به اولتيماتوم و به هر هيئت دولتى كه اولتيماتوم را قبول كند بيان و نطق وثوق الدوله را رد نمود (عين نطق آن مرحوم را كه در جريده يوميه ايران نو درج شده نگارنده ديده‏ام) .

در مسافرت تهران كه نگارنده با مبرزين و ليدرهاى فرقه محترم دموكرات ملاقات كردم در ضمن مصاحبات كه از اولتيماتوم نيز صحبتى به ميان آمد،همه باتفاق گفتند كه خيابانى در آن موقع يك فداكارى نمود كه براى ديگران مثل آن فداكارى غير مقدور بود.

پس از آنكه دولت وقت‏به صوابديد ناصر الملك نايب السلطنه اولتيماتوم را قبول و مجلس دوم را با سرنيزه بست و يك كودتا در ايران شروع شد،مرحوم خيابانى در سبزه ميدان بالاى سكويى رفته بر عليه كودتا و حكومت وقت و اولتيماتوم متينغى داده و زياده از يك ساعت نطق نمود،در ميان دست زدنهاى چندين هزار نفر و زنده باد ايران و خيابانى،از سكو پايين آمده به منزلش رفته پس از چند روز كه از نهضت مليون تهران مايوس شد فاميل خود را برداشته عازم مشهد مقدس مى‏شود.بعد از دو روز كه دولت وقت رفقاى آن مرحوم را دستگير و به كاشان و قم تبعيد مى‏كند،سر وقت آقاى خيابانى هم مى‏روند كه او را هم بگيرند معلوم مى‏شود كه رفته است.پس از توقيف[ظ:توقف]چند ماهه در مشهد مقدس از راه روسيه عازم تبريز شده از جلفا وضع شهر را استعلام مى‏كند.يك نفر از خويشان نزديك آن مرحوم به جلفا رفته فاميلش را به تبريز آورده خودش باز مدتى در روسيه مانده به ولادى قفقاز و پطروسكى رفته پس از چند ماه به وسيله‏اى به تبريز آمد...

خيابانى و رفقايش موفق شدند يك كنفرانس ايالتى كه مركب از چهار صد و هشتاد نفر نمايندگان شهر تبريز و ولايات آذربايجان كه دعوت شده بودند داده كميته ايالتى انتخاب نمودند.فقيد شهيد امتياز جريده فريده‏«تجدد»را كه اورگان فرقه بوده تحصيل و قريب نج‏سال در تحت مديريت و نظر آن مرحوم با يك عفت قلمى مشغول تنوير افكار و ترويج مسلك بوده و خدمت‏به معارف مملكت مى‏نمود (مى‏توان گفت كه در ميان جرايد داخله ايران جريده تجدد اولين روزنامه بود كه مصداق و مفهوم جريده نگارى را ثابت نمود) .

مرحوم خيابانى با معاضدت رفقا و هم مسلكان خود مشغول توسعه تشكيلات فرقه بوده و اصلاحات اساسى نمود،شالوده تشكيلات ژاندارمرى در آذربايجان از نتايج فكر سليم او بود كه در اندك مدتى موفق شدند قريب پانصد نفر ژاندارم با رياست آقا سيد حسين خان ياور مطابق رگلمان ژاندارمرى مركزى تشكيل كردند،و در نظر داشتند اين قواى نظامى را توسعه دهند كه متاسفانه ورود قشون عثمانى به آذربايجان مانع از اين مقصد مقدس گشته تشكيلات ژاندارمرى در حال تعطيل ماند.

10-شهامت روحى

مردان فضيلت و مناديان حقيقت،همواره از دلى شجاع و قلبى مطمئن و روحى با هامت‏برخوردارند.ايمان و معنويت چونان كوهى عظيم است كه آنان بدان پشت داده‏اند.كسى كه به داعى حق و ايمان و به شور فضيلت و اصلاح در جامعه به پا مى‏خيزد بايد از چنين روحيه‏اى برخوردار باشد.عالم دينى،اگر جبان و بزدل باشد،حقايق را و نواميس دينى را پاسدارى نمى‏تواند كرد.مردمان نبايد دور اينگونه كسان را بگيرند،زيرا كه اينان نمى‏توانند باورهاى دين خدا را و دژهاى حقوق توده را،به هنگام مهاجمات،پاس دارند.شيخ محمد خيابانى نمونه‏اى است از عالم آگاه و شجاع اسلام.دوست و همرزمش درباره وى چنين مى‏نويسد:

فراموش نمى‏كنم شهامت و متانت فقيد شهيد خيابانى مرحوم را كه روز اول دستگيرى تصميم كرد ابدا و لو يك حرف هم باشد به صاحب منصبان عثمانى نگفته و اعتنا ننمايد،و حتى با رفقا قرارداده بود كه درموقع استنطاق ابدا به سؤالاتشان جواب نداده و تنها بگويند: شما حق نداريد ما را استنطاق كنيد.و در اين راى راسخ بوده اعتنايى به تهديدات عثمانيها نكرده ابدا جوابى به آنها ندادند.... (4)

11-سيماى مصلح

او با قدمهاى بلند پيش مى‏آيد،نزديك مى‏شود،گره بر ابروانش زده ناظرين را به طرف خود دعوت نموده و معنى شرافت را براى آنها بيان مى‏كند.پارچه سفيدى مانند هاله نور بر اطراف سرش پيچيده،چشمان جذاب او از زير عينك سفيدش برق مى‏زند.سيماى دلچسبى دارد و قيافه بشاشى،با يك اراده آهنين و لا يتزلزل،با يك روح پاك و فداكار،با يك قلب سرشار در عشق شرافت و اصلاح و عظمت.

آخرين كلماتش را با جمله آتيه:«مرگ شرافتمندانه بهتر از حيات بيشرفانه است.»خاتمه داده و جان گرانبهايش را به ميان امواج پر خطر پرتاب مى‏كند.جوانان!اميدهاى آتيه وطن!بدانيد كه همواره افتخارات حقيقى در ميانه جانفشانيهاست.شرافت واقعى نصيب آن كسى است كه براى راحتى ديگران جان نثارى كرده،در ميدان مبارزه حيات اجتماعى،پشت‏به حملات روزگار نشان نداده و مغلوب مصائب طاقت فرسا نگردد... (5)

12-عالم دينى در عصر غيبت

بحث مفصل در اين باره را مى‏گذارم براى كتاب‏«عالم در عينيت جامعه‏»،يعنى اينكه در دوره غيبت امام،تكليف عالم دينى چيست.و چون آگاهى از اين تكليف و تعهد در برابر آن است كه هويت عالم دينى را تشكيل مى‏دهد،نه تنها دانستن اصطلاحات و داشتن محفوظات،در آن كتاب-اگر توفيق دست داد-روشن خواهم كرد،كه هر فقه و اصول-دانى،در اصطلاح فرهنگ تشيع،عالم دينى نمى‏تواند بود،و مرجع تشيع نمى‏تواند شد....

به هر حال،اكنون،با جمال،اشاره مى‏كنم كه پس از رسيدن دوره غيبت كبرى،عالمان آگاه و متعهد شيعى،خويشتن را با مسئوليتى سنگين روبرو ديدند.اين مسئوليت‏سنگين،كارى بود از رديف كار پيامبران و امامان.از اين رو بسيار سنگين و خطير بود.و آن كار حفظ دين خدا بود،هم در سطح عملكرد اجتماع و سياستها و قدرتها،هم در سطح نشر و تعليم و انتقال فرهنگ،هم در سطح حفظ آن در ذهن جامعه و دل و قلب توده‏ها و ملتها،و هم در سطح نگهبانى حقوق مردمان و جامعه‏ها.

و الحق،عالمان بزرگ و ربانى شيعه اين تكليف را انجام دادند.و چون شيعه همواره در قليت‏بود و از نفوذ و قدرت بهره چندانى نداشت،عالمان بزرگ،با نهايت آگاهى و حزم و شجاعت و فداكارى،به اداى وظايف خويش مى‏پرداختند،و عنصر اصلى مقاومت و حماسه،در روح آنان،همواره سرشار بود،و مكتب و تقوى و فضيلت همواره نصب العين آنان.

از دوره صفويان به بعد،چون قدرت و مركزيت‏سياسى و اجتماعى،در ايران،به دست‏شيعه افتاد،آن آگاهى و بيدارى و آن تقوى و تعهد،بمرور،در بيشترى از روحانيان-نه همه-رو به ضعف نهاد و همينگونه افتان و خيزان پيش آمد تا رسيد به دوره امير كبير.در اين دوره مى‏نگريم كه وى-با همه علايق دينى كه داشته است تا جايى كه گفته‏اند زيارت عاشورايش ترك نمى‏شده است-در صدد برآمد تا نفوذ روحانيت را محدود سازد.

اين رويداد،زمينه‏اى شد براى بيدارى.زيرا دين،بيگمان،به دست هيچ كس نمى‏تواند حفظ و ترويج‏شود،جز به دست عالم دينى،اما كدام عالم؟عالم متعهد و آگاه و دست از حب ياست‏شسته و در راه حراست دين خدا به پاى ايستاده.بيداران و بيدارگران،در آن روزگار پى بردند كه خاطر جمعى روحانيت از استقلال و رسميت‏يافتن دين،در عهد صفويه،باعث‏شده است تا اندك اندك متعهدان و مجاهدان و آگاهان و مسئوليت‏شناسان،در اين رده مرزبان، كمتر تربيت‏شوند،و آگاهى و اقدام به صورتى چشمگير رو به تحليل رود.چرا،چون مى‏ديده‏اند كه خود منابع قدرت،در حفظ و نشر تشيع مى‏كوشند-البته ظواهر تشيع.

اين چگونگى در روحانيت‏شيعه،تكانى پديد آورد،و بويژه آگاهان و خردمندان را در انديشه فرو برد.و آن انديشه اين بود كه اگر روحانيت تكليف خود را درباره نگهبانى دين و قرآن،به دوش منابع قدرت بگذارد،كارى مطمئن نخواهد بود.چرا؟چون اولا،منابع قدرت،حقايق دين را نمى‏خواهند،زيرا اين حقايق،نافى آنهاست،پس اگر ترويجى هم بكنند از برخى ظواهر است. ثانيا،ممكن است روزى اين منابع،علايق دينى خود را،يا نياز خود را به حفظ و ترويج دين،از دست‏بدهند،يا عوامل خارجى و ايادى ضد اسلامى به آنان فشار آورند،تا اسلام را بكوبند،و امثال اين امور.اينها خردمندان را بيدار كرد و اندك اندك زمينه پيدا شدن كسانى چون سيد جمال الدين اسد آبادى،ميرزاى شيرازى بزرگ،و ديگر عالمان مجاهد اجتماعى شيعى در ايران،در سده اخير پديد آمد.

در ديگر سرزمينها و كشورهاى اسلامى نيز،زمينه‏ها و مسائلى مشابه پيش آمد،و متفكران آگاه مسلمان را به فكر واداشت.هر چه دخالت‏بيگانگان در كارها بيشتر مى‏شد،نگرانى در آگاهان فزونى مى‏يافت.اينها همه باعث‏شد تا،در اين صد سال اخير،مصلحان آگاه و مجاهدان روشن انديش دشمن شناس،در سراسر مراكز اسلامى ظهور كنند:در مصر،در هند،در الجزاير، در عراق،در ايران و....مصلحانى مانند رفاعه رافع الطهطاوى،سيد عبد الرحمان كواكبى،سيد جمال الدين اسد آبادى،ميرزاى شيرازى،شيخ محمد عبده،سيد عبد الله نديم،و...

13-بهره‏ورى از آزمون

اين مصلحان و همانندان آنان،به كار حفظ اسلام و جلوگيرى از نفوذ استعمارهاى گوناگون دست زدند،ليكن كوشش آنان،بيشتر در جهت نشر فكر و نوشتن مقاله و روزنامه و ايراد سخنرانى و تاليف كتاب و تدريس و امثال اين اقدامها قرار داشت.

به عبارت ديگر:اين مصلحان،بيشتر،مى‏خواستند منابع قدرت را،از راه نصيحت و خيرخواهى و بيان افكار اصلاحى،متوجه خير و صلاح كنند،و به حفظ اسلام و حقوق مسلمين و تامين آزادى اقوام اسلامى وا دارند،غافل از اينكه منبع قدرت مادى و سياسى،هر خير و صلاحى و هر دين و كتابى را،تا وقتى پذير است كه با قدرت او اصطكاك نداشته باشد،بلكه مؤيد قدرت و كامروايى او نيز باشد،بنابراين اگر روزى خير جامعه در محدود ساختن خواسته‏ها و اميال او بود،او خواسته‏ها و اميال خويش را بر خير و صلاح جامعه،بلكه خير و صلاح همه خلق عالم، ترجيح مى‏دهد و مقدم مى‏دارد.برخى از آن متفكران آگاه و دردمند و اصلاح طلب،به اين منابع نزديك مى شدند و اميدوار بودند بتوانند بدين گونه خير امت و صلاح عام را با دست آنان تامين كنند.به تعبير ديگر:آنچه ايشان مى‏خواستند معنايش اين بود كه با دست‏خود جباران دست‏خود آنان را كوتاه سازند،و با عامل ظلم،ظلم را نابود كنند.آيا اين شدنى بود؟و مگر آنچه سيد جمال الدين از ناصرالدين شاه مى‏خواست غير از اين بود؟مگر آنچه طهطاوى از حكومت مصر مى‏خواست جز اين بود؟

اين بود كه ناصر الدين شاه سيد جمال را دعوت مى‏كرد.فكر مى‏كرد او هم مثل پاره‏اى ديگر از نامتعهدان،وقتى به تهران آمد،جزو جيره خواران وى قرار مى‏گيرد،و هيمه-بيار جهنم سوزانى مى‏شود كه او در همه جاى كشور به راه انداخته است.آرى،سيد جمال بيايد،دو سه فقره‏اى هم،بفهمى نفهمى،به سخنانش گوش مى‏دهيم،تا دهنش بسته شود.اين بود تصور امثال ناصر الدين شاه از امثال سيد جمال الدين.

ليكن هنگامى كه مصلح اسلامى خروشان،براى اصلاح امور،پا به وطن خويش گذاشت و مصالح امت را براى كسى چون ناصر الدين شاه شرح داد،معلوم شد كه خير،آنانى كه بيعت كردند و خفه شدند،ابو هريره و عبد الله بن عمر و شريح قاضى و همانندان اينان بودند،نه حسين بن على و مسلم بن عقيل و عباس بن على و حبيب بن مظاهر و سليمان بن صرد خزاعى و...

اين است كه مى‏بينيم همان ناصر الدين شاه كه به تكيه دولت مى‏رود و پاى روضه امام مى‏نشيند و بر ظلمهايى كه شمر و ابن زياد بر امام حسين و ياران و خاندان او روا داشتند اشك مى‏ريزد،خود پديد آرنده صحنه ديگرى از همان صحنه‏ها مى‏شود،و يكى از عزيزترين و رشيدترين فرزندان حسين را به دست دژخيم مى‏سپارد،تا او را به فجيعترين صورت،از درون بست‏حضرت عبد العظيم،بيرون كشند و با تن برهنه،در سرماى وحشتناك زمستانى،از راه گردنه‏هاى اسد آباد همدان،آواره و تبعيد كنند.اگر سياسيون خود را ملى و از همين ملت مى‏دانند،و خود آشكارا مى‏گويند محبت و احترام به‏«خاندان طهارت‏»جزو مليت ما ايرانيان است،چرا خود با سادات و آل على‏«ع‏»اينگونه رفتارها مى‏كنند،چرا؟

شيخ محمد خيابانى،اين قضايا و امثال آن را از نظر گذرانيده بود و فهميده بود كه به اصطلاح معروف،بى مايه فطير است.بايد براى حفظ دين خدا و حريت جامعه،كسب قدرت كرد.و تنها با قدرت است كه مى‏توان با قدرت مبارزه كرد.او بخوبى مى‏دانست چه توطئه‏هايى عليه اسلام و بويژه كشور اسلامى ايران،از راست و چپ،وقوع يافته يا در شرف وقوع است.اين بود كه اين عالم مجاهد اسلامى،به روش سلف شيعه،قيام و كسب قدرت را وجهه مت‏خويش قرارداد.او نمى‏خواست‏«آذربايجان مدار»شود.دژخيمان همه كس را،حتى پاكان را، مانند خود مى‏پندارند و با هر كس از ظن خود يار مى‏شوند.او مى‏خواست‏با تشكيل يك قدرت اسلامى،و سپس بسط آن قدرت به سراسر ايران،يك مركزيت اسلامى آزاد پديد آورد، كه از نفوذ هر گونه عامل بيگانه منزه و مصون باشد،نظير آرمانى كه انقلابى مذهبى ديگر، ميرزا كوچك خان جنگلى داشت،كه شرح آن نيز بتفصيل در تاريخ آمده است.

14-آرمانهاى اسلامى تبريز و گيلان

به علت همين تشابه تام آرمانى و دينى بود ميان اين دو حركت،يعنى حركت‏خيابانى در تبريز و حركت ميرزا كوچك خان در گيلان،كه اين دو جناح درصدد اتحاد و پيوست و ائتلاف برآمدند.اگر دواعى پست‏شخصى بود هرگز به اين كار رضا نمى‏دادند،ولى چون حركت، اسلامى بود و آرمان،پاك و خدايى،و حركتى بود در راه مصلحت ملت مسلمان ايران،دست‏به سوى هم دراز كردند.آرى،متحد جانهاى شيران خداست.

درباره آرمان و ايدئولوژى نهضت جنگل چنين مى‏خوانيم:

ما قبل از هر چيز طرفدار استقلال مملكت ايرانيم،استقلالى بتمام معنى كلمه،يعنى بدون اندك مداخله هيچ دولت اجنبى.اصلاحات اساسى مملكت و رفع فساد تشكيلات دولتى،كه هر چه بر سر ايران آمده از فساد تشكيلات است.

ما طرفدار يگانگى عموم مسلمانانيم.اين است نظريات ما كه تمام ايرانيان را دعوت به همصدايى كرده خواستار مساعدتيم. (6)

اين آرمان و هدف نهضت ملى اسلامى ميرزا كوچك خان جنگلى بود،مسلمان آگاه و مجاهدى كه با سابقه تحصيلى طلبگى و شناخت اسلام به فكر تحصيل قدرت و تشكيل سازمانى برآمد تا نفوذ بيگانگان را از كشور اسلامى ايران قطع كند،و به نابسامانيهاى جامعه پايان بخشد،و حق و عدالت را بر كرسى نشاند.مردى كه او را بيغرضان چنين معرفى كرده‏اند:

يك مجاهد حقيقى...نه فقط يك سرباز آزاده بود،و در راه آزادى مى‏جنگيد،بلكه يك مبلغ آزادى نيز بود.و در هر مورد و مقام از تبليغ مردم به پيروى از حق و عدالت و حقوق انسانيت فرو گذار نمى‏كرد.ميرزا در تمام مدت نهضت جنگل يك قدم بر خلاف ديانت و حب وطن برنداشته...ميرزا يك فرد روشنفكر مذهبى و يك ميهن پرست واقعى.... (7)

بارى ميان اين مجاهد پرورده دامن دين و روحانيت متعهد آگاه،ميرزا كوچك خان،و آن فرزند رشيد اسلام و منادى آزادى و روحانى مجاهد و روشنگر و شجاع،خيابانى،آن اندازه وحدت هدف و نزديكى انديشه‏اى و دينى بود كه در گيراگير قيامهاى خويش به فكر ايجاد رابطه و پيوستن به يكديگر افتادند.نويسنده كتاب بسيار پر ارج‏«سردار جنگل‏»،آقاى ابراهيم فخرائى،در اين باره چنين مى‏نويسد:

...حاجى آخوند،نماينده مخصوص شيخ محمد خيابانى،به جنگل رسيد،و پيام آن روحانى انقلابى را ابلاغ نمود.پيام اين روحانى روشنفكر،برقرارى ارتباط فيما بين قيام آذربايجان و گيلان و پيشروى به سوى هدف مشترك بود.

فعاليت‏شيخ محمد خيابانى نيز در جهت ايجاد يك تحول اساسى در سيستم حكومتى ايران و رفع موانع آزادى دور مى‏زد.و حصول چنين آرزويى را از طريق نزاكت‏بى‏ثمر مى‏دانست. (8) و چون به عمق مسئله و افكار حكومتهاى وقت پى برده (9) ،لذا نيل به هدف را جز از طريق انقلاب نمى‏جست (10) .نامبرده يكى از مخالفان سرسخت قرار داد وثوق الدوله،و يكى از مردان با شهامت و ليدر حزب‏«دموكرات‏»بود،كه به علت محبوبيتى كه در تمام خطه آذربايجان داشت،افراد پاكبازى بدو پيوسته بودند،و واحدهايى از ارتش دولت را نيز خلع سلاح نموده و مامورين حكومت مركزى را اخراج و آذربايجان را آزاديستان نام نهاده،براى هماهنگ شدن با پيشواى نهضت جنگل و تلاش مشتركشان در تغيير وضع و پيشروى به سوى تهران نماينده‏اى به جنگل فرستاده بود.

حاجى آخوند،بعد از ابلاغ رسالت‏خود،در«زيده‏»به مرض اسهال خونى مبتلا شد و به همان مرض هم در گذشت،و به علت گرفتارى جنگليها بعد از واقعه ملا سرا،امكان برقرارى ارتباط مقدور نگشت.

نهضت‏خيابانى به آنجا منتهى شد كه نخست وزير وقت،مشير الدوله پيرنيا،حاجى مخبر السلطنه هدايت را،براى دفع خيابانى به تبريز فرستاد،و در مصادمه‏اى كه بين قواى طرفين درگرفت،خيابانى مقتول گرديد. (11)

پى‏نوشتها:


1.«فرهنگ فارسى‏»،دكتر محمد معين،بخش اعلام،ج 1،ص 490.

2.از مقدمه سعيد نفيسى،بر كتاب‏«قيام شيخ محمد خيابانى‏»،ص 5.

3.يعنى:حكومت‏شورى و مشروطيت.

4.«شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى‏»،چاپ برلين،ص 30-31.

5.همان كتاب،ص 41-42.

6.«روزنامه جنگل‏»شماره 28،سال اول.نقل از كتاب‏«سردار جنگل‏»،نوشته ابراهيم فخرائى، ص 51-52،تهران انتشارات جاويدان،چاپ چهارم (1351 ش) .

7.همان كتاب ص 6-7.

8 و 9 و 10.به اين موضوعات ما نيز اشاره كرديم.

11.«سردار جنگل‏»،ص 370-371.