جلوه از اوان جوانى روان خود را با حكمت و فلسفه آشنايى داد و از سرچشمه ((يوتى
الحكمه من يشاء)) كامروا و سراب گرديد.
آفتاب حكمت بر ذهنش تابيد و به نور معرفت آراسته گرديد. قدرت كم مانند وى در
مباحثه و مناظره و تسلط عالى به آثار فلسفى ، احاطه بر انديشه هاى حكماى سلف به
همراه فروتنى و مهربانى و كلام شيوا و شيرين ، جلسه درسش را در مدرسه دارالشفاء
با هيجان و پر ازدحام نمود. بر انديشه هاى فلسفى وقوف داشت و
اقوال مخالف و موافق را در ابحاث حكمى و عرفانى بررسى مى كرد. از دالان ترديد
سريع عبور مى كرد و شوارع سالم تر را براى عبور از مباحث فلسفى بر مى گزيد.
تخصصى ويژه در تدريس انديشه هاى ابوعلى سينا داشت و در فلسفه مشاء استادى
نامور بود.(1236)
تاليفات ابن سينا را ارزشمند دانسته ، به تدريس آنها افتخار مى كرد. آثار ملاصدرا را
نيز تدريس مى نمود و ماخذ بعضى نقل قولهاى مندرج در اسفار اربعه را مشخص مى
نمود.(1237) تقريبا اكثر عمر با بركت اين حكيم صرف مطالعه ، تحقيق و تفكر شد و
اگر به اين امور اشتغال نداشت به راز و نياز با خداى خويش و امور عبادى مى پرداخت .
با وجود تواناييهاى فكرى و انديشه هاى عالى در هنگام نوشتن به ساحت مقدس
اهل بيت عصمت و طهارت توسل مى جست و آن روانهاى پاك و مقدس را به امداد مى طلبيد تا
مبادا از خود نوشته اى بر جاى نهد كه عبث باشد يا خوراكى شبهه ناك را متوجه اذهان
نمايد.
جلوه را در پاره اى از تذكره ها و كتب تراجم به مدرس و مبلغ فلسفه مشاء و بى توجه و
حتى خالف حكمت اشراق معرفى نموده اند اما با بررسى گرايشها و برخى نوشته ها و
خصوصا اشعارش اين واقعيت آشكار مى شود كه آن آرامش روحانى را كه خاطرش از آغازين
دوران بحث و تحقيق در آثار فلسفى جوياى آن بود به دست نمى آورد و اين گونه مباحث
فلسفى شكلهايى را برايش پديد آورده كه شناخت عرفانى و
اقبال به سلوك روحانى و سير معنوى او را از اين دالان ترديد مى رهاند. او كه با
صميميت و جديتى وافر در جستجوى حقيقت بود در دهه هاى آخر زندگى راه قلب را براى
رسيدن به اين مقصد بر مى گزيند و از اين طريق به
استقبال نفخه هاى روحانى مى رود. چنانچه در شعرى به اين واقعيت اذعان دارد.
عقل كالاى نفيسى است به بازار جهان
|
ما ز عشق آتش سوزنده به كالا زده ايم
|
ما ز كشتى بگذشتيم پس شوق وصال
|
خويش از جان بگذشتيم و به دريا زده ايم
|
و در مطلع غزلى مى گويد:
گر چه ندانم كجاست بارگه و كوى دوست
|
ليك به دل مى رسد از همه سو بوى دوست
|
و در بيتى ديگر گفته است :
مرا به دل همه شوق بهشت بود به عمر
|
چو نور روى تو ديدم نماند شوق بهشت
|
يكى از آثارى كه پرتوى از انديشه هاى عرفانى جلوه را به ثبوت مى رساند تعليقه
اى است كه آن حكيم بر مقدمات شرح فصوص الحكم قيصرى نوشته است كه نسخه اى
عكسى از آن در اختيار نگارنده است .(1238)
اهم آثار جلوه به شرح زيرند:
1- حاشيه بر شفاء
2- حواشى بر كتاب اسفار ملاصدرا(1239)
3- اثبات الحركه الجوهريه كه رساله اى است به زبان عربى درباره اثبات اين مطلب
كه حركت علاوه بر اعراض در جوهر نيز وجود دارد.(1240)
4- رساله اى در بيان ربط حادث به قديم كه در حواشى شرح هدآيه ملاصدرا در تهران
چاپ شده است .
5- حواشى بر مشاعر ملاصدرا كه به انضمام رساله عرشيه ملاصدرا در تهران طبع
گرديده است .
6- حواشى بر مبداء و معاد ملاصدرا (نشر يافته در
سال 1313 ق .)
7- رساله اى در تركيب و احكام آن
8- رساله در وجود و اقسام آن كه تقرير جلوه و تحرير شاگردش حاج سيد عباس
شاهرودى مى باشد.(1241)
9- حاشيه بر شرح هدايه الاثيريه ابهرى (متوفاى 660 ق .)(1242)
10- تعليقه بر رساله دره الفاخر، نسخه اى از اين تعليقه به خط نستعليق سيد عباس
شاهرودى مذكور كه در سال 1306 ق . تاليف شده در كتابخانه آستان قدس رضوى
موجود است .
11- حاشيه بر شرح ملخص چغمينى (چاپ شده در
سال 1311 ش .)
12- تعليقات بر مقدمه شرح فصوص قيصرى (1243)
13- حاشيه بر شرح منظومه حاج ملا هادى سبزوارى كه نسخه مخطوطى از آن در
كتابخانه مجلس شوراى اسلامى ضبط است .(1244)
14- جسم تعليمى ، رساله اى است در حكمت كه سيد على اكبر طباطبايى در شعبان 1311
ق . آن را به خط شكسته نستعليق نوشته است .(1245)
15- وجود الصور النوعيه كه رساله اى است در فلسفه و طى آن جلوه اثبات مى كند كه
صور نوعيه در اجسام ، جوهر و موجود مى باشد.
16- انتزاع مفهوم واحد، كه در آن انتزاع مفهوم واحد را از حقايق متباينه مورد بحث قرار داده
است .
17- القضيه المهمله هى القضيه لطبيعيه كه موضوع آن در منطق است و در اين رساله از
طريق استدلال ثابت شده است كه قضيه مهمله همان قضيه طبيعيه مى باشد.
18- بيان استجابت دعا، در آغاز اين رساله جلوه ماهيت را بر سه قسم تقسيم كرده و دعا را
از قسم دوم مى داند و موثرترين وسيله استجابت آن را شناخت
كامل پروردگار دانسته است .(1246)
19- ديوان جلوه ، آن حكيم خود به جمع و تدوين آثار منظوم خويش رغبتى نشان نمى داد و
بعدها يكى از شاگردانش (ميرزا على خان عبدالرسولى ) در
سال 1348 ق . اشعار وى را كه مشتمل بر قصايد، غزليات و مثنويات بود جمع و تدوين
نمود كه به سعى و اهتمام احمد سهيلى خوانسارى در تهران به طبع رسيد. در مقدمه ديوان
مزبور ميرزا على خان شرح حالى از جلوه و خاندانش را آورده و در پايان آن سهيلى
خوانسارى رباعى زير را درج نموده است :
اين نامه كه چنجينه در سخن است
|
هر نكته وى شمع هزار انجمن است
|
از كيست سهيلى كه چنين جلوه گر است
|
از جلوه كه نام ناميش بوالحسن است
|
اخلاق و رفتار جلوه
جلوه اندامى تكيده و نحيف اما قامتى بلند داشت و هاله اى از روحانيت بر سيماى پر جذبه
اش پرتو افكنده بود. نگاه نافذش كه اغلب آكنده از محبت و آميخته با وقار و شكوه بود
افراد را جلب مى كرد. با وجود تواضع و وارستگى هيبتى داشت كه سبب مى شد مردم به
ديده احترام او را نگريسته ، تكريمش كنند. جامه اش با وجود سادگى و ارزانى پاكيزه و
نظيف بود. پاپوشى سبك ، ساده و راحت داشت . در واپسين سالهاى حيات پر بركت خويش
كه توان جسمى آن حكيم به تحليل رفته بود عصايى ساده وى را در راه رفتن كمك مى
كرد. با وجود آنكه حكيمى برجسته بود و از نظر علمى مقام والايى داشت هر كس او را مى
ديد كوچك ترين نشانه اى از برترى طلبى و تشخص در وى نمى يافت . خوش برخورد
و شيرين گفتار و كم مراوده بود.(1247) در برخورد با افراد به مصداق ((كلم
الناس على قدر عقولهم )) به تناسب با آنها
عمل مى كرد به نحوى كه وقتى از او جدا مى شدند شادمان و مسرور به نظر مى رسيدند.
ساده و بى تكلف زندگى مى كرد و در مواقعى براى آسايش ديگران خود را رنج مى
افكند. از مال دنيا چيزى نيندوخت و تنها دارايى او كتابهاى ارزشمند بود كه به وسيله
آنها انديشه خود را صفا مى داد و روان خويش را التيام مى بخشيد.
محل زندگيش حجره اى تو در تو واقع در مدرسه دارالشفاء بود كه در نهايت سادگى در
آن بيتوته مى نمود. زهد و قناعت نيازهايش را
تقليل داده و به نسبت كاستن از خواستنها خويشتن را از قيد اسارت امور دنيوى رهانيده بود
و لذا با عزت نفس و مناعت طبع زيست و هرگز از كسى تقاضايى نكرد و به احدى براى
تامين امور مادى زحمت نمى داد. با وجود اينكه پذيرايى او را هر كس به جان خريدار بود
كمتر به مجلس اين و آن مراوده مى كرد.(1248) با اين نصيب اندك از اين دنياى فانى
بركات زيادى را از خود بروز داد كه نمونه آن مرزبانى از انديشه هاى اسلامى و نشر
معارف تشيع و تربيت ده ها دانشور و فاضل است كه هر يك خود ناشر افكار و معارف
دينى بودند.
او كه از همان اوان جوانى به تزكيه و تصفيه
دل پرداخت رابطه اش با اهل بيت عليهم السلام نيز پيوندى قلبى و توام با عشق و
علاقه بود كه از شناختى عميق و آگاهى وسيع سرچشمه مى گرفت . به همين
دليل جاذبه اى از محبت اهل بيت عليهم السلام به سوى او رو نمود كه در جذب و جلب
معنويات براى او بسيار موثر بود. وى عقيده داشت كه مهر به خاندان عصمت و طهارت
انسان را از آلودگى ها پاك كند، چنانچه در شعرى درباره حضرت على عليه السلام
گفته است :
غير على كس نكرد خدمت احمد
|
غمخوار موسى نباشد الا هارون
|
تيره روانم اگر چه از ره تحقيق
|
هست به انواع معصيت ها مرهون
|
ز آب مديحش ز خويش جمله بشويم
|
افول كوكب حكمت
رفته رفته فرتوتى و رنجورى ، اين استوانه انديشه را بر بستر بيمارى افكند و او
را از توان انداخت . يكى از شاگردان و نزديكان جلوه (شيخ عبدالرسولى ) وقتى استاد را
بيمار ديد كه پرستارى ندارد او را با كمال
ميل به خانه خويش برد و چون پدرى مهربان از جلوه پرستارى نمود. اما
حال آن حكيم لحظه به لحظه رو به وخامت مى رفت و چراغ حيات دنيويش رو به خاموشى
مى گراييد عبدالرسولى در مقدمه ديوان جلوه نوشته است : در شب جمعه ششم ذيقعده
1314 ق . كه شب وفاتش بود هنگام خواب پدرم را خواست . پدرم تا نماز مغرب گزارد
و به بالين او رفت از حال رفته بود و توانايى سخن گفتن نداشت . قدرى با طرف
چشم و نوك زبان الحاح و تضرع كرد و جان شيرين به بخشاينده جانها تسليم كرد.
صبح آن روز جنازه را به مسجد ميرزا مولا كه در آن نزديكى است بردند و از آنجا طى
تشييع با شكوهى كه جمعى از حكما و دانشوران تهرانى حضور داشتند وى را در ابن
بابويه دفن نمودند.(1249) مراسم عزادارى آن حكيم نه تنها در تهران بلكه در
شهرستانها با شكوه و عزت تمام برگزار گرديد و ياد آن حكيم ، گرامى داشته
شد.(1250) ناگفته نماند كه آرامگاه جلوه بتازگى با حفظ معمارى سنتى به طرز
زيبا و باشكوهى بازسازى گرديده و در جوار بارگاه شيخ صدوق مورد احترام و زيارت
دوستداران معرفت است .(1251)
سيد جمال الدين اسد آبادى متوفاى 1314 ق .
غريو بيدارى
محمد باقر مقدم
تولد و تبار
در شهر اسد آباد همدان در محله با سابقه ((امامزاده احمد)) مردمانى نجيب از سادات حسينى
زندگى مى گذرانند و پاكمردى از تبار پيامبر صلى الله عليه و آله راهبرى آنان را
بر عهده دارد. سيد صفدر عالمى پرهيزگار و دانشمندى پارساست كه ساكنان كوچه
سيدان ، سالارى آن بزرگوار را پذيرفته و
دل به فرمانش سپرده اند.(1252)
وى از نوادگان امام سجاد عليه السلام است و خاندانش از
سال 673 ق در محله ((سيدان )) اسد آباد همدان جاى گرفته اند. اغلب آنان از
اهل علم و مقتداى مردم و قاضى ديار خود بودند و از ميانشان خوشنويسان معروفى چون
((ميرزكى )) (برادر سيد صفدر) برخاسته اند. اين دودمان در ميان مردم اسد آباد به
طايفه شيخ الاسلامى معروف بوده و هستند. مردم اسد آباد براى سيد صفدر و نياكان وى
احترام خاصى قائل بودند بخصوص اينكه سلسله كرامات و سجاياى برجسته اى داشته
اند.(1253)
سيد صفدر و همسرش (سكينه بيگم ) از يك ريشه و
اصل بودند. نياى بزرگوار آن دو، ((مير اصيل الدين )) فرزند ((مير زين الدين حسينى ))
دو پسر به نامهاى ((مير رضى الدين )) و ((مير شرف الدين )) داشت كه سكينه بيگم
دختر مير شرف الدين بود. او زنى با سواد و آشنا به قرآن بود كه همچون شوى خويش
از تربيت خانوادگى و نجابت ذاتى برخوردار گشته ، پيوسته در رونق كانون گرم
زندگى مى كوشيد.
آرى ، سيد جمال الدين در ماه شعبان 1254 ق . (آبان 1217 ش ) در چنين فضاى پاك
معنوى پا به عرصه وجود نهاد.(1254)
پرورش مرواريد
نبوغ ذاتى ، هوش سرشار و فراست قوى سيد
جمال وى را از همان دوران كودكى در پى تجزيه و
تحليل محتواى داستانها به آفاقى ديگر سوق مى داد از همان ايام كودكى به فكر چاره و
علاج دردها و رنجها مى پرداخت . سيد جمال الدين با اينكه كودك بود بازى هايش
بزرگمنشانه مى نمود و در رفتار، گفتار و كردارش آثار بزرگى و
كمال هويدا بود. ((حيرت افزاتر اينكه بازى هاى بچه گانه اش اكثر، تهيه سفر روم و
مصر و هند و افغان و فرنگستان بوده ، زاد راحله خود را بر اسبهاى چوبى بسته ، خود و
يكى دو نفر از اطفال را منتخب مى كرده ... با پدر و مادر و همشيره هاى خود وداع مى كرده
است كه بايد به هند و مصر و روم و افغان و... بروم . ايشان به زبان كودكانه با او
همساز مى شدند و او هم نويدهايى چند از مسافرت خود به پدر و مادرش شرح مى
داد.))(1255)
تحصيلات
سيد از پنج سالگى در نزد پدر و مادر آموزش قرآن را آغاز كرد و مقدمات عربى را طى
سالهاى اول تحصيل بخوبى فرا گرفت .
در همين ايام به موجب اختلافات موجود ميان قبايل آن ديار و همچنين تنگ نظرى بعضى و نيز
در پى وسعت بخشيدن به دانسته هاى خود، زادگاه خويش را ترك مى گويد و در
سال 1264 ق . به همراه پدرش ((سيد صفدر)) وارد شهر قزوين مى شود و چهار
سال در آنجا ماندگار مى گردد.(1256) وى با پشتكار و جديت در حوز علميه اين شهر
به درس و بحث پرداخت و علوم و فنون مختلف را با اشتياق ياد گرفت و در ادبيات عرب
، منطق ، فقه و اصول سر آمد همدرسان خود شد. با بهره جويى از سرعت
انتقال و توان استنتاج خارق العاده با خواندن يك كتاب در رشته اى از علوم ، ساير كتب
همان رشته را خود مى خواند يا به ديگران درس مى داد. او احساس خستگى در
تحصيل را با تفكر در آفاق و انفس مى گذراند و بيهوده اوقاتش را از دست نمى داد.
روزى پدر براى سركشى به فرزند به قزوين مى رود. در آن موقع
شمال ايران در چنگال ((وبا)) گرفتار آمده سيد صفدر مى گويد: ديدم پسرم
مشغول مشاهده قلب و اعضا و جوارح مردگانى است كه به مرض وبا درگذشته اند. به او
گفتم : مردم همه از وبا مى گريزند، تو چگونه خود را به مردگان
مشغول مى دارى ؟ جواب داد: مى خواهم بدانم كه اين مرض در اعضا و جوارح انسان چه
تاءثير دارد!(1257)
ورود به تهران
سيد جمال الدين در سال 1266 ق . در معيت پدر وارد تهران شد. در اين هنگام اميركبير در
سمت صدارت عظمى همچنان قدرت را در دست داشت . سيد جوان در آغاز ورود به اين شهر،
پس از استراحتى كوتاه ، اقدام به شناسايى پايتخت و اوضاع و
احوال حكومتى آن مى كند و آنگاه سراغ بزرگترين مجتهد وقت (آقا سيد محمد صادق
طباطبايى همدانى ) را مى گيرد و در پاى درسش مى نشيند، تا ضمن افزودن به معلومات
خود، محيط درس و دايره نفوذ حكم آن سرور را از نزديك ببيند. او بى درنگ مباحثه علمى را
با استاد آغاز مى كند به طورى كه آقا سيد محمد صادق را خيلى زود شيفته خود مى
گرداند و استاد نيز وقتى از فضل و كمال سيد آگاه مى شود براى اولين بار عمامه بر
سر شاگردش مى گذارد.(1258)
نبوغ علمى و فضل و كمال سيد بسرعت فضاى شهر تهران را فرا مى گيرد و بيشتر
علما، فيض حضورش را غنيمت شمرده ، به خدمتش مى رسند. آنان سپس چند روزى هم به
دعوت حاج ميرزا محمود طباطبايى ، در منزل وى پذيرايى مى شوند و همچنان علما و طلاب
به ديدارشان مى شتابند.(1259)
هجرت به نجف
سيد صفدر در مدت اقامت خود در تهران ، به اسرار پيچيده اى كه در روح و روان فرزند
دلبندش نهفته بود، بيش از پيش پى برد. او جوان خو د را در برخورد با عالمان بزرگ
و مجتهدان بلند پايه ، همانند دانشمندى زبر دست و مطلع از رموز علوم يافت كه زبانى
گويا و سخنى نافذ داشت . بر اين اساس مصم شد وى را به مركز حوزه علوم و معارف
اسلامى (نجف اشرف ) ببرد و به درياى پر تلاطم علم شيخ انصارى (استاد بزرگوار
خود او) وصل سازد.
سيد در سال 1266 ق همراه پدر به قصد نجف اشرف از تهران حركت مى كند و بعد از
سه ماه توقف در بروجرد و مباحثه علمى با عالمان آن شهر، به عتبات عليات مشرف شده ،
به خدمت شيخ مرتضى انصارى - طاب ثراه - مى رسد. وى چهار
سال در خدمت آن عالم فرزانه مشغول تحصيل علوم اسلامى مى شود و در علوم تفسيرى ،
حديث ، فقه ، اصول ، كلام ، منطق ، فلسفه ، رياضى ، طب ، تشريح ، هيئت و نجوم به
تحقيق مى پردازد و در تمام اين مدت مخارج سيد
جمال الدين را شيخ انصارى به عهده مى گيرد و در نهايت درجات علمى او را تصديق و به
فتوا دادن در امور شرعى اجازه اش فرمايد. اين در حالى بود كه آوازه فراست و نبوغ سيد
جمال ، عالمان نجف ، كربلا و سامرا را به حيرت واداشته بود، تا اين كه مورد حسد و
كينه برخى نا اهلان قرار گرفت و به توصيه استاد بزرگش ، در
سال 1270 ق روانه شهر بمبئى در هندوستان شد.(1260)
سيد در هند و افغان
وى در 16 سالگى به همراهى يكى از علماى مورد وثوق ، از راه آبى (بوشهر - بمبئى
) وارد شهر بمبئى شد ولى از آن جايى كه بمبئى بيشتر يك بندر تجارى بود تا يك
شهر علمى ، نتوانست به روح پر خروش سيد آرامش لازم دهد، از اين رو پس از مدتى به
اطرف ايالات مركزى هند حركت كرد و خود را به مرزهاى شرقى هند (كلكته ) رسانيد.
وى در مدت دو سال اقامت در آنجا و ضمن ملاقات با عالمان و روشنفكران و مشاهده زندگى
مردم بخوبى دريافت كه هندوستان يكسره در اختيار دولت انگليس است و كشور بريتانيا
گرچه به اندازه يك ايالت هندوستان نيست و جمعيتش در مقايسه با جمعيت هندوستان ناچيز
به شمار مى رود توانسته است به آسانى اين كشور پهناور را زير سلطه در آورد و
تمامى منابع ملى و محصولات با ارزش و حتى جان و
مال و ناموس آنها را به غارت ببرد.
از اين زمان بود كه فعاليتهاى سياسى و اصلاحى سيد
جمال الدين آغاز شد. او در ضمن شناسايى استعدادهاى دشمن استعمارگر و بررسى جنبه
هاى قوت و رمز موفقيتشان ، به تجزيه و تحليل
علل و منشاء ضعف و انحطاط مسلمين بر آمد و در پى يافتن راه حلهاى اساسى ، شب و روز
تلاش كرد. در اين موقع افغانستان بتازگى از ايران جدا شده و به پشتيبانى انگليسيها
بر ضد حكومت ايران شوريده و به حكومت نيمه مستقلى رسيده بود. بنابراين سيد تصميم
گرفت به افغانستان برود و مردم آن كشور را بيدار كند و آنان را از حيله بريتانيا آگاه
سازد.
او در سال 3 - 1272 ق (1234 ش ) به قصد مكه و زيارت خانه خدا از هندوستان خارج
شد. سپس تا اواخر 1275 ق . از مكه مسير مدينه ، اردن ، دمشق ، حمص ، حلب ،
موصل ، بغداد و نجف را طى كرد و اوضاع تمامى شهرهاى مهم اسلامى را بررسى نمود و
در نهايت خود را به وطن اصلى (اسد آباد همدان ) رساند. اما با اوضاع نابسامانى كه در
تهران با آنها روبرو شد نتوانست در ايران توقف كند و از همين رو از راه خراسان عازم
((هرات و كابل )) گرديد. سيد بعد از ورود به افغانستان ، حدود پنج يا شش
سال در آن كشور اقامت كرد و فعاليتهاى اصلاحى چشمگيرى را به انجام رساند و رهبران
سياسى و مردم افغانستان را از نقشه هاى پشت پرده استعمار پير، انگليس آگاه ساخت كه
نمونه اى از آنها چنين است .
1. تاءليف و نشر كتاب ((تتمه البيان فى تاريخ الافغان ))
2. انتشار روزنامه ((شمس النهار))
3. اصلاح امورى از قبيل تشكيل كابينه وزراء، تنظيم سپاه ، ايجاد مكتبهاى لشكرى و
كشورى براى جوانان ، توجه دادن مردم به زبان ملى ، تاسيس بيمارستان ، مركز
دامپزشكى ، پستخانه و كاروانسراها.
با گسترش دامنه فعاليتهاى فرهنگى - سياسى سيد، چون دشمن خود را در آستانه
نابودى ديد با دسيسه هاى وسيع عرصه را بر وى تنگ كرد. از اين رو سيد به ناچار
عازم هندوستان شد ولى به محض ورود دانست كه دشمن پيشدستى كرده و در كمين او نشسته
است . با اين حال او شجاعانه وارد ميدان نبرد شد و با سخنرانيهاى آتشين به روشنگرى
مردم هندوستان پرداخت و اين چنين آنان را بر ضد استعمار پير تشويق كرد:
((هرگاه شما صدها ميليون پشه شويد و زمزمه در گوش بريتانيا نماييد... و هر گاه
شما صدها ميليون از هند با هم باشيد يا خداوند شما را مسخ كرده و لاك پشت شويد و در
جزيره بريتانيا فرو رويد، آزاد مردانى در هند خواهيد شد.))(1261)
دولت انگليس بيش از اين نتوانست تماشاگر اين صحنه ها باشد و در حالى كه خود در
ابتداى ورود سيد جمال الدين ، مدت اقامت او را دو ماه تعيين كرده بود، هنوز يك ماه نشده
دستور اخراج وى از هند را صادر كرد. اين بود كه سيد تصميم گرفت هندوستان را به
سوى كشور مصر ترك گويد.
حضور در مصر
او در سال 1285 ق . از راه دريا وارد مصر شد و در مدرسه جامع الازهر با علماى بزرگ
آن كشور ملاقات كرد و در اقامتگاه خود براى جوانان عرب كرسى درس بر پا نمود و با
سخنرانيهاى پر شور آنان را مجذوب خويش ساخت . ولى اين سفر
چهل روز دوام نياورد زيرا حكم اخراج وى از سوى ((خديو مصر)) صادر شد و سيد به
ناچار روانه اسلامبول شد. وقتى تركان عثمانى خبر آمدن سيد را شنيدند بسيار
خوشحال شدند و دو شخصيت علمى و سياسى امپراتور عثمانى ((عالى پاشا)) صدر اعظم
و ((فواد پاشا)) به پيشواز سيد شتافتند و او را در دربار مورد تكريم و مشاور خويش
قرار دادند. ولى چندى نگذشت كه در اثر كج انديشى و ترس درباريان و حسادت ((شيخ
الاسلام ))، سلطان عثمانى دستور داد تا سيد مدتى را به خارج از
اسلامبول سفر كند. از اين رو ، وى در سال 1287 ق . به بهانه سفر سياحتى و مشاهده
آثار باستانى بار ديگر وارد كشور مصر شد. در اين سفر، پس از ديدارى كه ميان سيد و
رياض پاشا (رئيس دولت مصر) انجام پذيرفت ، رياض پاشا سخت شيفته كمالات روحى
و معنوى سيد شد و از او خواست تا در مصر اقامت گزيند. سيد
جمال الدين از اين فرصت طلايى استفاده جست و نخست در
منزل جلسه درس و بحث براى جوانان دانشگاهى و طلاب پر شور
تشكيل داد و سپس آن را به دانشگاه الزهرا انتقال داد و شاگردان بسيارى را مشتاق خويش
ساخت . او علاوه بر اساتيد و دانشمندان بزرگ مصر با روشنفكران و مردم ارتباط بر
قرار مى كرد. حتى در قهوه خانه هاى مصر حاضر مى شد و افكار و انديشه هاى خود را
براى مردم بيان مى داشت ، به طورى كه در طول چند
سال اقامت در آن كشور توانست تحولات بزرگى را از نظر فرهنگى ، سياسى و اجتماعى
در اذهان مردم ايجاد كند. او با نوشتن مقالات گوناگون در روزنامه هاى كثير الانتشار
مانند، مصر و التجاره (كه با پيشنهاد وى از سوى اديب اسحق راه اندازى شده بودند)،
ادبيات مصر را از ريشه دگرگون ساخت و ضمن رشد و آگاهى دادن به مردم ، توطئه
هاى پشت پرده دشمنان را بر ايشان معرفى كرد تا اينكه ريضا پاشا اين دو روزنامه را
توقيف كرد ولى سيد همچنان به راه خود ادامه داد و مبارزه سختى را بر ضد دولتهاى
خارجى و استبداد داخلى آغاز كرد و در نهايت شب 17 رمضان 1296 ه توقيف و به
((سوئز)) فرستاده شد تا وى را از آنجا به كشور ايران
گسيل كنند.(1262)
دارايى سيد در مصر، منحصر به يك كتابخانه بود كه هنگام توقيفش ، كتابهاى آن را
((رچرس )) مستشار انگليس ماليه مصر، به تصرف خود در آورد ولى بعدها ناگزير شد
آنها را در چند صندوق نهاده به دنبال صاحبش به بندر بوشهر بفرستد.(1263)
طلوع ديگر در هند
سرانجام سيد با شاگردش ((ابوتراب عارف افندى )) يكسره با كشتى وارد جده شد.
مدتى در آنجا ماند. سپس به مكه عزيمت كرد و با شخصيتهاى مهم اسلامى تماس بر قرار
ساخت . آنگاه به سوى كشور هند روانه گشت (1264) و اين بار علاوه بر مبارزه با
استعمار غرب در هند، جبهه ديگرى نيز بر ضد افكار روشنفكرى در آن كشور بنا نهاد و
با انديشه هاى تجددخواهى ((سيد احمد خان هندى )) كه طرفدار همكارى و سازش با
انگليسها بود، به ستيز جانانه برخاست و رهبرى هر دو جبهه را بخوبى اداره
نمود.(1265)
سيد جمال الدين در پى اين اقدام به ((حيدر آباد دكن )) تبعيد شد و شركت در مجامع عمومى
از وى سلب گرديد. ولى او از پاى ننشست و كتاب معروف خود را در رد طبيعيون و افكار
متجددانه آنان تاليف كرد. او اين كتاب را به زبان فارسى نوشت و سپس به زبان اردو
و نيز به وسيله شيخ محمد عبدو و عارف ابوتراب به عربى ترجمه شد.(1266)
علاوه يك جمعيت سرى به نام ((عروه )) را در حيدر آباد
تشكيل داد.(1267) و جوانان شجاع و بزرگى را در آن تربيت نمود كه بعدها شخصيت
هايى چون : محمد اقبال ، شوكت على و محمد على جناح از شاگردان و تربيت يافتگان اين
جمعيت به شمار مى آمدند. اما همه اين تلاشها در نهايت سبب شد تا سيد براى چندمين بار
از هند اخراج گردد.(1268)
ستيز در قلب اروپا
او در سال 1300 ق . از هند خارج شد. نخست قصد كشور آمريكا را داشت ولى از اين سفر
منصرف گشت و در ماه جمادى الاخر يا رجب همين
سال وارد لندن شد. مدتى به فعاليت و شركت در
محافل علمى مشغول بود كه يكباره پايتخت انگلستان را به سوى كشور فرانسه ترك
گفت و در شهر پاريس براى خود مسكن گزيد.(1269) در اين
حال او مرد جهانى شده بود. زيرا وى به تنهايى قدرتمندترين كشورهاى موجود را به
هراس و نگرانى وا داشته بود. مجامع سياسى و علمى اروپا از تلاشهاى همه جانبه وى در
مشرق زمين براى زدودن جهل و نادانى ، مقالات و سخنرانيها ارائه داده بودند. بنابراين
همگان مايل بودند اين مرد افسانه اى را از نزديك ببينند. مردم فرانسه و ساير مردان
دانشمند و آزاديخواه كه از كشورهاى ديگر در آنجا به سربردند بسان پروانه به دور
شمع وجودش گرد آمدند.
از مهمترين فعاليتهاى سيد در قلب اروپا، مى توان به شرح زير نام برد:
1. راه اندازى مجليه معروف ((عروه الوثقى )) كه با مقاله هاى پر شور و
مستدل آن ، دست پليد استعمار انگليس را براى مردم ، سياستمداران روشنفكران
غافل باز نمود و دشمنان جهان اسلام را بشدت به محاكمه كشيد و سرانجام دولت
فرانسه به فشار و اصرار انگليس حكم به
تعطيل اين مجله داد.(1270)
2. ديدار وى با ((ارنست رنان )) حكيم و مورخ مشهور فرانسوى . در اين ملاقات بحثهاى
فلسفى درباره ((علم و اسلام و حقيقت قرآن )) انجام پذيرفت كه رنان به درستى فرهنگ
اسلامى آگاه شد و از بسيارى از عقايد خود درباره اسلام و قرآن كه بر خلاف تمدن و
عمران مى دانست دست برداشت . (1271)
3. گفتگوهاى سيد با رجال انگليس كه در صدد بودند تا با هيات تحريريه روزنامه
((عروه الوثقى )) تفاهم پيدا كنند و او نيز نماينده اش (شيخ محمد عبده ) را در اين خصوص
به لندن فرستاد.(1272) و همچنين ديدارهاى وى با
((چرچيل ))، ((سردروندولف )) و ((لرد ساليسبرى )) در مورد
حل مساءله سودان . در اين ديدار رهبران سياسى انگلستان پس از تعريف و تمجيد از وى ،
پادشاهى كشور سودان را به سيد پيشنهاد كردند. او بر آشفت و گفت :
((اين تكليف بسى شگفت انگيز است و اين كارها
دليل نادانى در امور سياسى شماست . حضرت لرد اجازه دهيد كه از شما سوالى نمايم .
آيا سودان را مالك شده ايد كه مى خواهيد مرا پادشاه آن كنيد؟! مصر از آن مصريان و
سودان هم چزء جدانشدنى آن است .))(1273)