بساط دار و مقدمات اعدام از شب قبل در ميدان توپخانه فراهم شده بود. هنگامى كه آقا به
طرف ميدان توپخانه مى رفت نگاهى به جمعيت و بعد رو به آسمان كرد و گفت :
افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد.(1332)
دست حق در دست مى آمد روان بر پاى دار
|
تا بلند آوازه سازد بعد از اين آواى دار
|
آن كه در آيينه انديشه مى بيند خداى
|
كى كند انديشه از رنج توانفرساى دار.(1333)
|
ميدان توپخانه از جمعيت موج مى زد. نيروهاى دولتى مردم را كنار مى زدند تا راه باز
شود. در اين لحظه آقا به عقب برگشت و در ميان جمعين خادم با وفايش را ديد و گفت ناد
على ! او هم بلافاصله خود را به آقا رساند. مردم همه سراپا گوش بودند. مى خواستند
بدانند او در لحظه آخر چه كارى دارد. در اين وقت آقا دست در جيب كرد و كيسه اى بيرون
آورد و به ناد على داد و گفت اين مهرها را خرد كن . او در اين لحظه حساس هم دورانديش و
تيزهوش است و براى اينكه پس از مرگش مشروطه طلبان سند سازى نكنند و از مهرها
سوء استفاده نكنند، دستور خرد كردن آنها را داده است . پس از آن آقا را روى چهار پايه
قرار دادند و او از آنجا آخرين سخنان خويش را بيان كرد. سخنان او تاكيدى بر موضع
اصولى و مكتبى گذشته اش بود. وى خطاب به جمعيت تماشاچى فرمود: خدايا! تو
خودت شاهد باش كه من براى اين مردم به قرآن تو قسم ياد كردم . خدايا! تو خودت
شاهد باش كه در اين دم آخر باز هم به اين مردم مى گويم كه موسسان اين اساس بى
دين هستند و مردم را فريب داده اند. اين اساس مخالف اسلام است . محاكمه من و شما بماند
پيش پيغمبر اسلام . او با وجود ضعف و پيرى و بيمارى آخرين سخنان خويش را با شجاعت
و شهامت كم نظيرى بيان كرد و تنها ايمان و عشق به يك هدف مقدس است كه موج مى شود
شخصى اينچنين در مقابل مرگ و شهادت ايستادگى كند. او در پاى دار چنان شجاع بود كه
گويى دار از هيبت و عظمت او مى لرزيد.(1334)
او ز عشق حق سراپا شور و شوق و جذبه بود
|
دار در انديشه از او او نه در پرواى دار
|
هيبت مردانه مرد خدا را ديده است
|
گر به خود مى لرزد از اين جذبه سر تا پاى دار
|
قبل از اينكه ريسمان دار را به گردى وى بيندازند يكى از مشروطه خواهان براى او پيغام
آورد كه شما مشروطه را امضا كنيد و خود را از كشتن رها سازيد! شيخ
فضل الله گفت :
من ديشب پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم و به من فرمود كه فردا شب مهمان
من هستى و من چنين امضايى نخواهم كرد.(1335) و بعد از چند لحظه طناب دار را به
گردن او انداختند و چهار پايه را از زير پاى وى عقب راندند و طناب را بالا كشيدند.
گاه خورشيداز عشق خدا بر نيزه ها
|
گاه از شوق خدا خورشيد بر بالاى دار
|
پرتو خورشيد فضل الله نورى تافته است
|
جاودان از مشرق خونين و خونپالاى دار(1336)
|
در پاى دار مشروطه طلبان شادى مى كردند. شيخ
فضل الله در راه حمايت از شريعت ، سر و جان فدا كرد. او با شهادت خويش درس
سرافرازى و جانبازى را تعليم داد.
پس از شهادت
پس از اعدام جسد شيخ شهيد را به حياط شهربانى
منتقل كردند و در وسط حياط بر روى يك نيمكت قرار دادند. مشروطه طلبان و ديگر افرادى
كه نسبت به دين كينه و عداوت داشتند به جسد نيز حمله كردند. نيروهاى مسلح با قنداق
تفنگ ، ديگران با لگد و... به طورى كه خونابه از جسد سرازير شد. ابتدا از
تحويل جسد به خانواده شيخ جلوگيرى كردند و بعد از مدتى جسد را
تحويل خانواده وى دادند. آنان نيز جسد را در خانه مخفى كرده ، پس از حدود هيجده ماه آن را
به قم بردند و در يكى از اتاقهاى صحن مطهر حرم حضرت معصومه عليهاالسلام به
خاك سپردند.
اعدام شيخ شهيد نقاب از چهره مدعيان دروغين آزادى و عدالت برداشت و مردم فهميدند كه
مشروطيت سرابى بيش نبوده است . كم كم روحانيان ديگر نيز از مجلس و دولت كنار
گذاشته شدند و زمينه جدايى دين از سياست فراهم شد. آيات عظام نايينى ، آخوند
خراسانى ، طباطبايى ، بهبهانى و طباطبايى يزدى همگى از شهادت شيخ
فضل الله متاثر شدند و دريافتند كه واقعيتهاى تلخى در پشت ظواهر فريبنده پنهان
بوده است . اما ديگر دير شده بود.
زندگى شخصى شهيد نورى
همسر شهيد، سكينه ، دختر دائى اش محدث نورى بود او داراى چهار پسر به نامهاى مهدى ،
ضياء الدين ، هادى و جلال و هشت دختر به نام هاى زينت ، اينسه ، احترام ، زكيه ، خديجه ،
منيره ، اقدس و انور بود.(1337) وى در زندگى شخصى بسيار منظم بود لباس
مرتب و پاكيزه اى مى پوشيد و ظاهرى آراسته داشت .
اهل ريا و فريب نبود و بسيار صريح و شجاع بود. دستى گشاده داشت و خانه او به روى
همه كس باز بود و هرگاه شخصى اظهار فقر و تنگدستى مى كرد، در حد توان از او
دستگيرى مى كرد و هر وقت فردى براى اثبات فقر خويش مى خواست قسم بخورد، مى
گفت كه قسم لازم نيست و او را يارى مى كرد. شيخ شهيد
اهل جمع آورى مال نبود. براى كسى كه در راه هدف خرج كرد. در تحصن حضرت عبدالعظيم
عليه السلام علاوه بر مصرف تمام دارايى خويش ، تمام
اموال خانه و حتى خانه اش را در گرو قرضهايش گذاشت و تا آخر عمر نتوانست آنها را
بپردازد. جمعى از طلبكاران او پس از شهادتش طلب هاى خود را بخشيدند و بعضى از طلب
ها را هم عده اى از دوستان او پرداخت كردند. پس از شهادتش سياهى فقر بر خانه شيخ
شهيد سايه گسترده بود. فقرى كه فقط اعضاى خانواده اش آن ارا لمس كردند. دولت دو
نگهبان براى خانه شهيد نورى قرار داد اما آنها خود موجب مزاحمت و رنج و زحمت اعضاى
خانواده شدند. يك بار آنها براى حقوق خويش از ميرزا هادى دويست تومان
پول طلب كردند. دويست تومان پول زيادى بود و آنها توان پرداخت آن را نداشتند. اما
آنها دست بردار نبودند. حاج ميرزا هادى با فروش مقدارى از لوازم خانه صد تومان تهيه
كرده ، به آنها پرداخت كرد. در همين روزهايى كه غم و اندوه شهادت شيخ بر اعضاى
خانواده حكم فرما بود و فقر و تنگدستى آزارشان مى داد، كريم دوانگر همان شخصى كه
به شيخ سوء قصد كرد و مورد عفو او قرار گرفت ، به خانه شيخ شهيد مراجعه كرده ،
گفت : در روز درگيرى اسلحه مرا گرفتند و بايد
پول آن را شما بپردازيد. خانواده شيخ شهيد گفتند كه اسلحه را شهربانى گرفت به
آنجا مراجعه كنيد، اما او اهل خانه را تهديد كرد. همسر شيخ شهيد نيز از ترس جان پسرش
و دف شر او قاليچه زير پايش را جمع كرد و به او داد.(1338)
امام خمينى و مشروطيت
حضرت امام خمينى (ره ) با تاييد نظر شيخ شهيد در مورد مشروطه مشروعه و
تجليل از تلاش او در راه تصويب قانون اساسى موافق با قوانين اسلامى انحراف نهضت
مشروطيت از مسير صحيح و اعدام شيخ شهيد را كار بيگانگان و
عمال داخلى آنها مى دانست كه به موجب ترس از قدرت اسلام و روحانيان به اين كار دست
زدند. او در اين مورد فرمود:
((لكن راجع به همين مشروطه و اين كه مرحوم شيخ
فضل الله - رحمه الله - ايستاد كه مشروطه بايد مشروعه باشد، بايد قوانين موافق
اسلام باشد، در همان وقت كه ايشان اين امر را فرمود و متمم قانون اساسى هم از كوشش
ايشان بود، مخالفين ، خارجيها كه يك همچو قدرتى را در روحانيت مى ديدند، كارى كردند
در ايران كه شيخ فضل الله مجاهد مجتهد داراى مقامات عاليه را، يك دادگاه درست كردند و
يك نفر منحرف روحانى نما او را محاكمه كرد و در ميدان توپخانه شيخ
فضل الله را در حضور جمعيت به دار كشيدند.))(1339)
آخوند خراسانى متوفاى 1329 ق .
آفتاب نيمه شب
محمد رضا سماك امانى
اشاره
آخوند خراسانى از سلسله حماسه سازان تاريخ ايران است . وى مرجع تقليد، مدرس كم
نظير حوزه علميه نجف و رهبر انقلاب مشروطه بود. تمام تاريخ نويسان مشروطه ، حتى
آنان كه دشمن روحانيت و خواستار نابودى اسلام و استيلاى فرهنگ غرب در ايران بودند
رهبرى او را در نهضت مشروطه پذيرفته اند. اما شگفت كه درباره اش كمتر از ساير دست
اندركاران نهضت مشروطه سخن به ميان آمده است !
تولد
آخوند خراسانى در سال 1255 ق . در مشهد ديده به جهان گشود. پدرش ، ملا حسين
هراتى علاوه بر تبليغ به تجارت ابريشم نيز
مشغول بود. ملا حسين ، روحانى وارسته اى بود كه براى گذران زندگى ، هماره در بين
راه هرات و مشهد، در رفت و آمد بود. وى در سفرهاى تبليغى اش مردم را با احكام اسلامى
آشنا مى ساخت . در يكى از همين سفرها، در كاشان ازدواج كرد. ثمره اين ازدواج چهار پسر
به نامهاى نصرالله ، محمدرضا، غلامرضا و محمد كاظم (آخوند خراسانى ) بود.
سرانجام مهر پيشواى هشتم او را به مشهد كشاند تا براى هميشه در شهر شهادت ساكن
شود.(1340)
هجرت و تحصيل
آخوند خراسانى در دوازده سالگى وارد حوزه علميه مشهد شد. ادبيات عرب ، منطق ، فقه و
اصول را در حوزه مشهد فرا گرفت . در هيجده سالگى ازدواج كرد و در 22 سالگى
همراه كاروان زيارتى عتبات عاليات ، براى ادامه
تحصيل عازم عراق شد. شوق تحصيل او را بر آن داشت تا سرپرستى همسر و فرزندش
را به پدر بسپارد و آنها را به خاطر مشكلات سفر و
مشكل مسكن در نجف ، همراه خود نبرد.
كاروان زايران به سبزوار رسيد. قافله براى استراحت ،
رحل اقامت افكند تا پس از توقفى كوتاه ، به سوى عراق حركت نمايند. آخوند خراسانى
چون آوازه دانش ((ملا هادى سبزوارى )) را شنيده بود، تصميم گرفت از كاروان جدا شود و
براى بهره جستن از درياى علم آن حكيم فرزانه در سبزوار بماند. آخوند، ماههاى رجب ،
شعبان و رمضان 1277 هق را در حوزه علميه سبزوار گذراند و از درس فيلسوف بزرگ
عصر، ملا هادى سبزوارى بهره برد.(1341) آنگاه از سبزوار به تهران رفت و حدود
سيزده ماه در مدرسه صدر، در درس ملا حسين خويى و ميرزا ابوالحسن جلوه شركت
كرد.(1342) و سرانجام به حوزه علميه نجف راه يافت و در درس شيخ انصارى و ميرزا
حسن شيرازى شركت كرد.(1343)
آخوند خراسانى شب و روز در تلاش براى اندوختن دانش و به دست آوردن تقوا مى كوشيد
و در اين راه از هيچ مشكلى نهراسيد. خودش مى گويد:
((تنها خوراك من فكر بود. ولى قانع نبودم ، هيچ گاه نشد كه گلايه كنم . شش ساعت
بيشتر نمى خوابيدم . شبها بيدار بودم . با ستارگان دوست شده بودم . خواب با شكم
خالى بسيار مشكل است .)) (1344)
آخوند خراسانى غرق در درس و مطالعه بود كه ناگهان نامه اى رشته افكارش را از هم
گسست و اشك از ديدگانش روان ساخت . فرزند خردسالش ديده از جهان فرو بسته بود.
پس نامه اى به پدر نوشت و از او درخواست كرد كه همسر داغدارش را به نجف بياورد. ملا
حسين همراه عروسش به نجف آمد و خود مدتى در نجف ماند و پس از زيارت اماكن مقدس ، به
مشهد برگشت .
داغ مرگ فرزند اندك اندك از ذهن آخوند و همسرش محو مى شد. زن و مرد جوان در انتظار
تولد فرزندى ديگر روز شمارى مى كردند. اما باز هم ، مصيبت بر خانه سايه افكند.
فرزند، قبل از تولد مرد و بچه مرده به دنيا آمد.(1345) همسرش نيز پس از مدتى
بيمارى از دنيا رفت . داغ مرگ همسر، آتش به جانش افكند.(1346) تاب مقاومت نداشت .
مرگ همسر و دو فرزند، كمر طاقتش را در جوانى خم كرد. تنها حرم حضرت على عليه
السلام و دامن پر مهر اشك توانست قامتش را راست كند.
آوازه علمى آخوند
آخوند سالها در درس شيخ انصارى و ميرزاى شيرازى شركت كرد و از زبده ترين
شاگردان آن دو شناخته مى شد. وى از همان ابتدا با پشتكارى كم نظير، راههاى پيشرفت
را مى پيمود.
او در كنار تحصيل ، به عبادت و شب زنده دارى نيز اهميت فراوان مى داد. بارها به كربلا
رفت و به زيارت امام حسين عليه السلام نايل شد. در يكى از اين سفرها پس از زيارت ،
در درس آيه الله آخوند اردكانى (متوفاى 1302 ق .) شركت كرد. آخوند اردكانى نظر
شيخ انصارى را در مساله اى بيان و سپس بر نظر او چند
اشكال كرد. اشكالها درست بود. آخوند پس از برگشت به نجف و شركت در درس شيخ
انصارى ، اشكالهاى اردكانى را به استاد بازگو كرد. شيخ انصارى يكى از اشكالها را
پذيرفت اما اشكال دوم را رد كرد. آخوند به دفاع از
اشكال دوم اردكانى پرداخت و استاد دوباره پاسخ گفت اما آخوند دفاعيه استاد را قانع
كننده ندانست و بار ديگر اشكال را با بيانى تازه مطرح كرد. گفت و شنود شاگرد و
استاد به درازا كشيد. صدها طلبه كه در درس شيخ انصارى شركت داشتند، در شگفت
بودند كه چگونه طلبه اى جوان كه 25 سال بيش نداشت و كمتر از سه
سال بود كه به درس شيخ انصارى راه يافته ، بى محابا با دليلهاى قوى به استاد
اشكال مى كند. يكى از طلاب به ديگران گفت : اين آخوند (آخوند خراسانى ) را ببينيد كه
دارد گفتار آن آخوند (آخوند اردكانى ) را تاييد مى كند. از آن زمان به بعد در همه نجف او
را با لقب ((آخوند)) صدا مى كردند.(1347)
آخوند از سال 1278 ق . تا سال 1291 ق . بيش از سيزده
سال در درس خارج استادان برجسته حوزه علميه نجف شركت كرد. بيش از دو
سال در درس شيخ انصارى شركت كرد و پس از وفات او (1281 ق .) دو
سال به درس آيه الله سيد على شوشترى (متوفاى 1283 ق .) راه يافت و سالها در
درس آيه الله شيخ راضى بن محمد نجفى (متوفاى 1290 ق .) و آيه الله سيد مهدى
مجتهد قزوينى ادامه تحصيل داد.
آخوند خراسانى بيش از سيزده سال در كنار درسهاى ساير اساتيد در درس ميرزاى
شيرازى نيز شركت كرد. ميرزاى شيرازى در
سال 1291 ق . به سامرا هجرت كرد و بيشتر شاگردانش نيز همراه او به سامرا رفتند.
اما آخوند در نجف ماند و به تدريس ادامه داد. او مدتى بود كه در كنار
تحصيل و شركت در درس ميرزاى شيرازى به تدريس نيز
مشغول بود.(1348) البته برخى از نويسندگان نوشته اند: آخوند نيز به سامرا
رفت ولى پس از مدتى كوتاه به سفارش ميرزاى شيرازى به نجف برگشت و به
تدريس ادامه داد. روزى آخوند به سامرا رفت و پس از زيارت مرقد امام حسن عسكرى عليه
السلام و امام هادى عليه السلام در درس استاد پيشين خود شركت كرد. آخوند اشكالى به
نظريه ميرزاى شيرازى وارد ساخت و استاد پاسخ گفت . آخوند
اشكال را با بيانى ديگر تكرار كرد و استاد دوباره پاسخ داد.... پرسش و پاسخ ادامه
يافت تا سرانجام آخوند به احترام استاد لب فرو بست . روز بعد ميرزاى شيرازى پيش
از آغاز درس گفت : ((در بحث ديروز، حق با آخوند بود.))!
اندك اندك آوازه علمى آخوند در حوزه علميه نجف پيچيد و روز به روز به شمار
شاگردانش افزوده شد. اينك وى يكى از مجتهدان و مدرسان مشهور نجف و به عنوان يكى از
ممتازترين شاگردان ميرزاى شيرازى ، مورد احترام طلاب و علما بود. ميرزاى شيرازى مقام
علمى او را به طلبه ها گوشزد مى كرد و آخوند نيز تا هنگامى كه ميرزاى شيرازى زنده
بود به احترام استاد بالاى منبر نمى رفت ؛ روى زمين نشست و درس مى گفت .
ميرزاى شيرازى در سال 1312 ق . دار فانى را وداع گفت . آخوند مدتى پس از رحلت
استاد به سامرا رفت و بعد از زيارت مرقد امامان به سوى
منزل استاد به راه افتاد، كوبه در منزل را بوسيد و پيشانى بر آن گذاشت و زار زار
گريست .
آخوند از موفق ترين استادان تاريخ حوزه هاى علميه شيعه است كه شمار شاگردانش را
تا سه هزار نفر نوشته اند و صدها مجتهد در درس او تربيت يافتند كه نام برخى از
آنها از اين قرار است : سيد ابوالحسن اصفهانى ، شيخ ابوالقاسم قمى ، سيد
ابوالقاسم كاشانى ، ميرزا احمد خراسانى ، سيد محمد تقى خوانسارى ، سيد
جمال الدين گلپايگانى ، شيخ محمد جواد بلاغى ، شهيد سيد حسن مدرس ، حاج آقا حسين
قمى ، سيد صدر الدين صدر، آقا ضياء الدين عراقى ، شيخ عبدالكريم حائرى ، سيد
عبدالله بهبهانى ، سيد عبدالهادى شيرازى ، شيخ محمد على كاظمى ، شيخ محمد حسين
نائينى ، آقا بزرگ تهرانى ، حاج آقا حسين بروجردى و سيد محمود شاهرودى .(1349)
آوازه علمى آخوند از مرزها گذشت . از اين رو ((شيخ الاسلام )) امپراتورى عثمانى كه در آن
زمان به عراق آمده بود، روزى همراه شمارى از همراهان در درس آخوند شركت كرد.
همهمه اى بين طلاب بلند شد. به احترام او برخاستند. ((شيخ الاسلام )) نزديكتر رفت و
آخوند با ديدن وى ، درس را به بررسى نظر ابوحنيفه در يكى از
مسائل علم اصول كشاند. ابتدا نظر او را بيان كرد و دليلهايش را بر شمرد.
((شيخ الاسلام )) سنى در شگفت بود كه چگونه استاد شيعى ، نظر پيشواى
اهل سنت را پذيرفته است ؟! اما اندكى بعد سخنان آخوند او را متوجه اشتباهش ساخت . آخوند
چند اشكال علمى بر نظر ابوحنيفه وارد ساخت و سپس نظر مجتهدان شيعه در آن مساله را
بيان كرد. آخوند از ((شيخ الاسلام )) خواست تا به منبر بروند و همه از سخنانش استفاده
نمايند. اما روحانى اهل سنت به احوالپرسى با آخوند بسنده كرد. ((شيخ الاسلام )) از
قدرت علمى و احترام آخوند چنان به وجد آمده بود كه تا مدتها بعد هماره از آن ديدار به
ياد ماندنى سخن مى گفت .(1350)
عبادت و زهد
آخوند از ابتداى جوانى تا آخر عمرش ، هر روز پيش از طلوع آفتاب ، به زيارت آفتاب
نجف ، حرم حضرت على عليه السلام مشرف مى شد. آنگاه به مسجد هندى مى رفت و درس
مى گفت . شبها پس از اقامه نماز جماعت در صحن حرم ، براى برخى از شاگردان ممتازش
در منزل خود درس خصوصى داشت . نمازهاى مستحبى اش حتى در سنين پيرى ترك نشد. در
ماه رمضان نيز براى طلبه ها سخنرانى مى كرد.
در اواخر عمر، زيارت را - شايد به خاطر پيرى -
طول نمى داد. يكى از مريدانش به وى گفت : شما كمى بيشتر در حرم بمانيد تا همه
زايران متوجه آداب زيارت شما بشوند. آخوند دست به ريش خود گرفت و گفت : در اين
آخر عمر، با اين ريش سفيد به خدا شرك بورزم و خودنمايى كنم ؟!
يكى از همسايگان آخوند مى گفت : ناله سوزناك و صداى گريه آخوند در نيمه هاى شب ،
قلب هر سنگدلى را مى لرزاند.
آخوند به تميزى سر و وضع و لباس اهميت فراوانى مى داد. همراه سه فرزند كه همگى
آنها متاهل بودند، در يك خانه زندگى مى كرد. اين چهار خانواده ، چهار اتاق داشتند. روزى
يكى از پسرانش از تنگى جا به پدر شكايت كرد. پدر گفت : اگر قرار باشد كه خانه
هاى اين شهر را بين نيازمندان بخش كنند، به ما بيش از اين نمى رسد.
دستگيرى نيازمندان
يكى از سخنرانان مذهبى كربلا كه از مخالفان مشروطه بود و همه جا عليه آخوند صحبت
مى كرد، به علت بدهى تصميم گرفت خانه اش را بفروشد. مشترى خريد خانه را
مشروط به امضا و اجازه آخوند قرار داد. گرچه روى ديدن آخوند را نداشت ، اما شرمنده و
ناچار نزد آخوند رفت و از او خواست تا به اين معامله راضى شود. آخوند چند كيسه ليره
به او داد و گفت : شما جزو علماييد، من راضى نيستم كه در گرفتارى باشيد. با اين
پول ، بدهى خود را بدهيد و خانه را نفروشيد. هرگاه به مشكلى برخورديد نزد من
بياييد. واعظ كربلا از رفتار آخوند متنبه گشت و از آن پس ، از مريدان او شد.(1351)
تاليفات
آخوند كتابهاى زيادى درباره اصول ، فقه و فلسفه به نگارش در آورد. آثارش
عبارتند از:
1 - حاشيه مختصر بر رسائل ، كه نخستين اثر اوست .
2 - حاشيه مفصل بر رسائل ، كه به نام ((درر الفوائد)) چندين بار چاپ شده است .
3 - حاشيه بر مكاسب
4 - فوائد: در سال 1315 ق .، در تهران به چاپ رسيده است .
5 - حاشيه بر اسفار
6 - حاشيه بر منظومه ملا هادى سبزوارى
7 - رساله اى در مشتق
8 - رساله اى در وقت
9 - رساله اى در رضاع
10 - رساله اى در دماء ثلاثله
11 - رساله اى در اجاره
12 - رساله اى در طلاق
13 - رساله اى در عدالت
14 - رساله اى در رهن ، همه رساله ها در يك جلد چاپ شده است .
15 - القضاء و الشهادات
16 - روح الحياه فى تلخيص نجاه العباد، كه در
سال 1327 ق .، در بغداد به چاپ رسيده است .
17 - تكمله التبصره : در سال 1328 ق ، در تهران چاپ شده است .
18 - ذخيره العباد فى يوم المعاد: رساله عمليه آخوند، به زبان فارسى است كه نخست
در بمبئى و سپس در سال 1329 ق . در تهران ، چاپ شد.
19 - اللمعات النيره فى شرح تكمله التبصره
20 - كفايه الاصول : مهمترين اثر آخوند، كه چندين بار چاپ شده است و هنوز در حوزهاى
علميه شيعه تدريس مى شود. اين كتاب از كم نظيرترين كتابهايى است كه درباره علم
اصول نوشته شده است . بيش از صد نفر از مجتهدان شيعه بر اين كتاب حاشيه و شرح
نوشته اند.
تاسيس مدارس
برخى از بانيان خير، هزينه ساختن مدرسه علميه اى را به آخوند دادند. وى نيز با تمام
توان در تلاش براى ساختن مدرسه بود. سرانجام در
سال 1321 ق . مدرسه علميه اى در محله ((حويش )) نجف ، به همت او بنا شد كه به نام
((مدرسه بزرگ آخوند)) مشهور گرديد. كتابخانه مدرسه داراى نفيس ترين كتابهاى
خطى بود. آخوند در سال 1326 ق . مدرسه ديگرى در محله ((براق )) ساخت كه به
((مدرسه الوسطى آخوند)) شهرت يافت .
سومين مدرسه اى كه با همت ايشان ، در محله براق بنا شد ((مدرسه كوچك آخوند)) است كه
در سال 1328 ق . كار بناى آن به اتمام رسيد.
آخوند در ساختن چندين مدرسه در نجف ، كربلا و بغداد مشاركت داشت . در اين مدرسه ها
ادبيات فارسى نيز تدريس مى شد. او مبلغانى به ايلها، عشاير و روستاهاى دور افتاده
عراق گسيل داشت ، تا آنها را با احكام اسلامى آشنا سازند. مجله هاى ((اخوت ))، ((دره
النجف ))، ((العلم )) و ((نجف اشرف )) با پشتيبانى آخوند در عراق منتشر مى شد.
(1352)
شركت اسلامى
صنايع ايران در دوره صفويه از رونق خوبى برخوردار بود. بيش از 90 درصد كالاهاى
مورد نياز مردم در داخل كشور توليد مى شد. اما با روى كار آمدن سلسله قاجاريه صنايع
رو به ورشكستگى نهاد. ملك المتكلمين ، از روحانيون سرشناس آن دوران ، پيشگام آبادى
اقتصاد كشور شد. او با بازرگانان و ثروتمندان گفتگو كرد و آنها را به گسترش
صنايع توليدى تشويق نمود. سرانجام پس از ماهها سخنان او به بار نشست . گروهى
از بازرگانان با سرمايه يك ميليون تومانى كه در آن زمان
پول هنگفتى بود، نخستين شركت ملى را در ايران تاسيس كردند. شركت اسلامى نخستين
شركت سهامى بود كه در ايران تاسيس شد. اين شركت در
سال 1316 ق . در اصفهان آغاز به كار كرد. كارخانه هاى پارچه بافى و توليد
پوشاك اين شركت در اندك مدتى چنان سودآور شد كه روز به روز بر شمار سهامداران
آن افزوده و صدها دستگاه بافندگى وارد ميان توليد گرديد و شعبه هاى شركت در
بسيارى از شهرستانها گشايش يافت .
ملك المتكلمين ، حاج آقا نورالله اصفهانى و سيد
جمال واعظ در نابر، مردم را به خريد سهام تشويق مى كردند. نهصد هزار تومان سهام از
سوى مردم خريدارى شد. سيد جمال واعظ كتابى به نام ((لباس التقوى )) نوشت و هدف
از تاسيس شركت اسلامى را در آن كتاب بيان نمود. آخوند خراسانى و هفت نفر از مراجع
تقليد نجف تقريظى بر اين كتاب نوشته ، از شركت اسلامى پشتيبانى نمودند. آخوند در
حمايت از شركت نوشت : بر مسلمانان لازم است كه لباس ذلت (توليد خارج ) را از تن
بيرون كنند و لباس عزت (ساخت داخل ) را بپوشند.(1353)
نقش آخوند در نهضت مشروطه
بسيارى از نويسندگان تاريخ مشروطه در ارزيابى انگيزه هاى مردم براى جانفشانى در
راه انقلاب مشروطه به اشتباه رفته اند. برخى از نويسندگان نوشته اند كه اسلام با
مشروطه سازگارى ندارد. گروهى مى نويسند كه نهضت مشروطه دنباله روى كوركورانه
از انقلابها و تحولات سياسى كشورهاى اروپايى و برخى از كشورهاى آسيايى مانند
ژاپن است .
شمارى از قلم به دستان تاريخ مشروطه بر اين باورند كه رهبران مشروطه - چه رسد
به مردمى كه سالها رنج شكنجه تبعيد، زندان و اعدام را به جان خريدند و در برابر
استبداد پايدارى كردند - نيز معناى مشروطه را نمى فهميدند. برخى از نويسندگان به
موجب دشمنى با روحانيت ، با دست بردن در سندها، تحريف وقايع ، دامن زدن به شايعات
و بزرگ نمايى نقش فئودالها، خانها، ثروتمندان و روشنفكران غربزده در صدد بر
آمدند تا از نقش آخوند خراسانى ، شيخ عبدالله مازندرانى و ميرزا حسين تهرانى كه بحق
رهبران اصلى مشروطه بودند، بكاهند؛ كه متاسفانه در اين نيرنگ موفق بوده اند. تا آنجا
كه در كتابهاى درسى ، سخنى از اين سه مرجع بزرگ به چشم نمى خورد. در بسيارى
از كتابها نيز فقط از آيه الله سيد محمد طباطبايى و آيه الله سيد عبدالله بهبهانى و
شمارى اندك از علما سخن به ميان آمده است . حال اينكه رهبران مشروطه در تهران و
شهرستانها را مراجع تقليد، مجتهدان و روحانيون مبارز
تشكيل مى دادند.
بيشتر نويسندگان ، مردم را در ماجراى مشروطه به دو گروه مشروطه خواه و مستبد تقسيم
كرده اند. آنان صدها مجتهد، مرجع تقليد و روحانى آگاه ، دوراندش و پارساى پايتخت و
شهرستانها را خواهان مشروطه مشروعه و حكومت اسلامى بودند، در صف مخالفان مشروطه
و هواداران استبداد قاجاريه قلمداد كرده اند. برخى از نويسندگان هوادار مشروطه مشروعه
نيز به بهانه دفاع از آيه الله شيخ فضل الله نورى ، آخوند ملا قربانعلى زنجانى ،
آيه الله العظمى سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى و...، با استناد به سندهاى جعلى يا
مشكوك و شايعه ها نيش قلم را متوجه آخوند و دو يار وفادارش كردند.
بسيارى از سندها ساخته جاسوسان روسى و انگليسى و خيلى از حوادث ، بافته ذهن
فراماسونها و غربزدگان مزدور بيگانگان است . البته مى پذيريم كه رهبران مشروطه
به دليل اينكه در خارج از كشور به سر مى بردند و از حوزه علميه نجف ، انقلاب را
رهبرى مى كردند، از برخى عملكردهاى مشروطه طلبان باخبر نبودند. كاش علما با وحدت
و يكپارچگى ، اختلافها را كنار مى گذاشتند و نمى گذاشتند نهضت از مسير خود خارج
شود.
حضرت امام خمينى - رضوان الله تعالى عليه - درباره مشروطه فرمود:
((علماى اسلام در صدر مشروطيت در مقابل استبداد سياه ايستادند و براى ملت آزادى
گرفتند. قوانين جعل كردند. قوانينى كه به نفع ملت است ، به نفع
استقلال كشور است . به نفع اسلام است . قوانين اسلام است . اين آزادى را با خونهاى
خودشان ، با زجرهايى كه ديدند و كشيدند... گرفتند. در جنبش مشروطيت همين علما در راس
بودند و اصل مشروطيت اساسش از نجف به دست علما و در ايران به دست علما شروع شد و
پيش رفت ... لكن ... دنباله اش گرفته نشد. مردم بى طرف بودند. روحانيون هم رفتند،
هر كس سراغ كار خودش . از آن طرف ، عمال قدرتهاى خارجى ، خصوصا در آن وقت
انگلستان ، در كار بودند كه اينها را از صحنه خارج كنند يا به ترور و يا به تبليغات
. گويندگان و نويسندگان آنها كوشش كردند به اينكه روحانيون را از دخالت در
سياست خارج كنند و سياست را بدهند به دست آنهايى كه به
قول آنها مى توانند... يعنى فرنگ رفته ها و غرب زده ها و شرق زده ها و كردند آنچه را
كردند؛ يعنى اسم ، مشروطه بود واقعيت ، استبداد. آن استبداد تاريك ظلمانى ، شايد
بدتر از زمان و حتما بدتر از زمانهاى سابق .))(1354)
آغاز نهضت
سلسله قاجاريه در دورانى بر كشور حكومت مى كردند كه دنيا در ايام طلايى رشد
صنعتى به سر مى برد. پادشاهان قاجار در انديشه عيش و نوش و خوشگذرانى خود
بودند. فقر و بيداد كارگزاران حكومت ، سراسر كشور را در بر گرفته و بخش
گسترده اى از كشور به بيگانگان سپرده شده بود. امتيازهاى فراوان به ناچيزترين
مبالغ به دولتهاى روسيه و انگليس واگذار شد. ارتشهاى بيگانه گاه و بيگاه ، به
بهانه هاى مختلف كشور را اشغال مى كردند و گاه ماهها و بلكه سالها در نقاطى از كشور
اقامت مى كردند. حكومتهاى بسيارى از شهرها به دست كنسولگرى روسيه و انگليس اداره
مى شد. بسيارى از دست اندركاران دولت مركزى ، به دستور سفارتهاى بيگانه نصب و
عزل مى شدند. ايران آتش زير خرمن بود. مردم منتظر جرقه اى بودند تا عليه حكومت
مركزى قيام كنند. آيه الله سيد عبدالله بهبهانى و آيه الله سيد محمد طباطبايى با
تشكيل انجمنهايى ، به صورت پنهانى زمينه قيام را آماده مى ساختند. علما و طلاب تهران
در سالهاى 1322 و 1323 ق . نشستهاى زيادى براى آگاه ساختن مردم داشتند و آيه الله
بهبهانى و آيه الله طباطبايى اين جلسات را رهبرى مى كردند.
در اين ميان علماى تهران با مراجع تقليد نجف در ارتباط بودند. آخوند خراسانى ، شيخ
عبدالله مازندرانى و ميرزا حسين تهرانى در تاريخ هشتم ربيع
الاول 1323 ق . نامه اى به آيه الله سيد عبدالله بهبهانى مى فرستند و از علماى
تهران مى خواهند كه ((مسيو نوژ)) بلژيكى ، رئيس گمرك كشور را كه
مشغول فعاليت عليه استقلال فرهنگى و اقتصادى ايران است و به روحانيت توهين نموده از
كشور بيرون كنند.
علما، طلاب و بازاريان تهران از خلافهاى كارگزاران حكومت و نامه هاى مراجع تقليد نجف
باخبر مى شوند. روحانيون اوضاع نابسامان كشور را به اطلاع مردم مى رسانند و اندك
اندك دامنه افشاگريها گسترش مى يابد. آيه الله بهبهانى پيوسته گزارش عملكرد
علما و مردم را به نجف مى فرستاد و مراجع نجف نيز رهنمودهاى لازم را به تهران مى
فرستادند.
در پى اين امور، حكومت مركزى با شدت هر چه تمام تر به خاموش كردن فرياد انقلاب
بر آمد. علما و بازاريان كه دو ركن شاخص انقلاب بودند، در نوك پيكان حمله دولت قرار
گرفتند. دولت به بهانه تاديب گرانفروشى بازاريان كه قند را بيش از نرخ مصوب
مى فروختند، به وضع فجيعى به آزار تنى چند از آنها پرداخت . مردم به رهبرى علما
به حمايت از بازاريان بر آمدند. سيد جمال واعظ - خطيب شهير انقلاب - و دو نفر ديگر از
رهبران انقلاب به دنبال افشاگريهايشان تبعيد شدند. انقلاب از پايتخت فراتر رفت و
شيراز و مشهد نيز به پايتخت پيوستند.
شيخ محمد واعظ، از سخنرانان مشهور انقلاب در نوزدهم جمادى
الاول 1324 ق . دستگير شد. طلبه هاى مدرسه حاج ابوالحسن معمار باشى تهران وى را
در يك درگيرى نجات دادند. اما طلبه در اين حادثه به شهادت رسيد. بازار بسته شد و
مردم در مسجد متحصن شدند و علما از جمله آيات عظام بهبهانى ، طباطبايى و شيخ
فضل الله نورى به متحصنان پيوستند. صدر اعظم ، عين الدوله به علما پيغام داد كه به
خانه هاى خود برويد، ما امور را اصلاح مى كنيم . علما پاسخ دادند: ما عدالت مى خواهيم و
چون عين الدوله مانع تاسيس عدالتخانه است ، بايد از صدارت بر كنار شود.
طولى نكشيد كه سربازان ، وحشيانه به سوى مسجد آتش گشودند و بيش از يكصد نفر
را كشتند. علماى تهران به نشانه اعتراض در روز 23 جمادى
الاول 1324 ق . به قم مهاجرت كردند و بيش از سه هزار نفر از مردم به جمع متحصنان
در قم پيوستند. آيه الله شيخ فضل الله نورى ، آيه الله آقا نجفى اصفهانى و آيه
الله آخوند ملا قربانعلى زنجانى و بسيارى از علماى سرشناس كشور، از شهرستانهاى
دور و نزديك به قم آمدند. سرانجام مظفر الدين شاه كه مقاومت در برابر علما و مردم را
بى فايده دانست ، در تاريخ 6/5/1284 ش . فرمان بر كنارى عين الدوله و در چهاردهم
جمادى الثانى دستور مشروطيت را صادر كرد.(1355)
نخستين انتخابات مجلس شوراى ملى و اولين جلسه مجلس در 14/7/1285 ش . در كشور
برگزار شد. قانون اساسى 51 اصل با الهام از قوانين كشورهاى اروپايى از سوى
برخى از روشنفكران غربزده نوشته شد و به امضاى شاه رسيد. اندكى بعد شاه مرد و
فرزندش محمد على شاه به سلطنت رسيد. متمم قانون اساسى در 107
اصل نيز نوشته شد. اصل دوم آن عبارت بود از: نظارت مجتهدان بر قوانين مصوب مجلس
كه به پيشنهاد شيخ فضل الله نورى در متمم قانون گنجانده شد.
شاه از امضاى متمم قانون اساسى خوددارى كرد و در پى آن مردم تبريز، اصفهان ،
شيراز، رشت و كرمان قيام كردند. از آن سو آخوند و علماى نجف از شاه خواستند كه در
برابر اراده ملت مقاومت نكند. سرانجام شاه در 29 شعبان 1325 ق . متمم قانون اساسى را
امضا كرد.(1356)
از آخوند خراسانى سوال كردند كه نظرش درباره نظام ملى (قانون نظام وظيفه ) چيست .
ايشان پاسخ داد: ((حفظ كيان اسلام بر همه مسلمانان واجب است . بنابراين ، بر همه مردم ،
بويژه جوانان واجب است كه با فنون نظامى آشنا شوند... مجلس شوراى ملى در اين كار
تاخير را روا ندارد.)) پاسخ آخوند در تاريخ هفتم ربيع
الاول 1325 در مجلس شوراى ملى خوانده شد.(1357)
آخوند خراسانى به همراهى دو يار وفادارش رهنمودهاى لازم را به مجلس شوراى ملى
فرستادند و بحقيقت مراجع تقليد از نجف كار هدايت انقلاب مشروطه را در دست داشتند. مردم
ايران نيز به فرامين مراجع اهميت زيادى مى دادند. در يكى از پيامهاى مراجع طرفدار
مشروطه نجف آمده است :
((بر تمام مردم ، بويژه عشاير، ايلات و مرز بانان واجب است كه تفرقه را كنار
بگذارند و دست در دست يكديگر با آموختن روشهاى نويت نظامى به پاسدارى از آب و
خاك ايران بپردازند... احكام مصوب مجلس شوراى ملى را همانند احكام شرعى واجب الاطاعه
بدانيد.))(1358)
آخوند در 28 ذيحجه 1325 ق . نامه اى براى نمايندگان مجلس مى فرستد و آنها را به
اجراى قوانين اسلامى پرداخت بدهى هاى دولت و فقر زدايى سفارش مى كند.(1359) اما
در زمانى كوتاه ، روشنفكران غربزده و فراماسونها اندك اندك ، قدرت را به دست مى
گيرند و روحانيت را از صحنه كنار مى گذارند.
آيه الله شيخ فضل الله نورى كه از پيشقراولان نهضت مشروطه بود، به
دليل نفوذ غربزدگان در پستهاى كليدى حكومت و مجلس و به انحراف كشيده شدن
مشروطه ، در حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام متحصن مى شود. وى بنا به دلايلى از
جمله دو مورد ذيل بدين امر دست زد:
1 - توهين روزنامه ها به چهارده معصوم عليهم السلام ، ارزشهاى اسلامى و روحانيت
2 - دستگيرى ، ستم و كشتار برخى از مشروطه طلبان در شهرستانها
وى پيشنهاد مى كند كه نامه آخوند درباره مبارزه با كفر كه به مجلس شوراى ملى
فرستاده شده ، در نظامنامه قانون اساسى درج گردد.
محمد على شاه نيز گاه و بيگاه به مخالفت با مشروطه مى پردازد و آخوند خراسانى
چندين بار او را نصيحت مى كند كه از كارشكنى در كار مجلس و مشروطه بپرهيزد. در يكى
از اندرزهاى آخوند به شاه آمده است :
1 - به دين اهميت بيشترى بدهيد.
2 - اجناس ساخت ايران را تبلغ كنيد. چنانكه ((ميكارو)) پادشاه ژاپن را از بحران اقتصادى
نجات داد.
3 - در نشر علوم و صنايع جديد همت كنيد.
4 - مواظب دخالت بيگانگان در كشور باشيد.