next page

fehrest page

back page

كرامت ها
عارف بزرگوار شيرازى آقا سيد عبدالحسين دستغيب همان طور كه در علوم رسمى و انديشه هاى متداول علوم اسلامى تلاشى پيگير كرده و در آستان قرآن و عترت بار تحصيل بر زمين نهاده و ساليان متمادى به فيض برى از چشمه ساز زلال اين دو گوهر گرانبها اشتغال داشت ، بى هيچ سستى و مسامحه اى در تهذيب نفس - به معناى واقعى آن - و سير سلوك به سوى دوست كمر همت بسته بود.
وجود شريف ايشان از انديشه مريد پرورى به دور بود اما به دليل بروز شرايط گونه گون از لطافتهاى روحى خود مدد مى گرفت و در راه دستگيرى ديگران دريغ نمى كرد. و كرامت چيزى جز اين نيست كه انسان از عنايتهاى ماوراى طبيعى در راه خداى متعال و به اجازه او بهره گيرى كند در اينجا به چند نمونه از كرامتهاى آن نيك سيرت اشاره مى كنيم .
الف ) نماينده مهدى (عج )
سيدى در حالى كه دو بچه اش را به همراه داشت از روستاهاى بوشهر به شيراز آمده ، در حوزه علميه شيراز از يكى از طلاب سراغ منزل آقاى دستغيب را مى گرفت . لباسهايش روستايى بود و گيوه هاى ملكى به پا داشت . به او گفته شد با آقاى دستغيب چكار داريد؟
- عرض داشتم .
چون اصرار كردند، در حالى كه نگاه به يكى از بچه ها كه صورتى زرد و جسمى نحيف داشت ، كرده ، پاسخ داد: بچه ام مريض شده بود. او را به بوشهر بردم جوابش كردند و گفتند: بايد زود او را به شيراز برسانى . من كه پولى نداشتم تا خرج سفر و دوا و درمان كنم ، سرگردان و درمانده شدم . در آن حال به حضرت مهدى (عج ) متوسل شدم . ناگهان دريافتم كه حضرت مهدى مرا پذيرفته و به من گفتند: ناراحت نباش ! به شيراز برو آنجا نماينده ما آقاى دستغيب كمك مى كند و كارت را اصلاح مى نمايد.
آن سيد را به خانه آقاى دستغيب بردند و چون آنجا رسيدند به محض ورود آن پيرمرد، آية الله دستغيب با او احوالپرسى گرمى كرد و بدون آنكه حرفى زده شود يا خودش سؤ ال بكند، گفت : بچه ات را همراه آورده اى ؟ حالش ‍ خوب است ؟ غصه نخور، خودم تمام خرجش را به عهده مى گيرم . (943)
ب - نامه بى نام و نشان
يكى از طلاب حوزه علميه شيراز مى گويد:
در حوزه شيراز درس مى خواندم و انديشه ازدواج در سر داشتم اما از نظر اقتصادى دچار مشكل بودم و آية الله دستغيب نيز مرا خوب نمى شناخت تا از ايشان استمداد كنم . با خود انديشيدم كه نامه اى بى نام و نشان خدمت آقا نوشته ، درددل خود را با ايشان در ميان بگذارم . اين كار را كردم ولى دلهره اى داشتم . چند روز بعد آقا به مدرسه آمدند و از طلاب احوالپرسى و دلجويى كردند. هنگام رفتن رو به من كرد و گفت :
((آقاى ... حاجتت برآورده است . بعدا به منزل ما بياييد)) دهانم از تعجب باز ماند. اگر چه در دل غرق سرور شده بودم ولى نمى دانستم كه او چطور فهميده است نامه را من نوشتم در صورتى كه هيچ كس جز من از اين ماجرا خبرى نداشت ؟!
بعدا به منزل آقا رفتم مقدارى پول مرحمت كردند. با آن پول ازدواج كردم و ديدم مقدار پولى كه آقا داده اند درست به اندازه مخارج ازدواج من بوده است . نه كمتر و نه زيادتر؟! (944)
سر خدا كه عارف سالك به كس نگفت
در حيرتم كه باده فروش از كجا شنيد
حافظ
زندگى مبارزاتى
آية الله دستغيب از طلوع مبارزات حضرت امام (ره ) در سال 41 همراه و همگام با آن حضرت و به عنوان يك سرباز راستين مطيع و پشتيبان امام بود. او يكى از اركان مهم انقلاب بود و منطقه فارس به بركت وجود او در انقلاب پيشگام شد. از همان سالهاى ابتداى حركتهاى انقلابى ، آقا برنامه هاى اسلامى را بر ضد طاغوت با درايت رهبرى كرد. از شيراز پيوسته نامه ها و اطلاعيه هاى امام و نيز سخنرانيهاى آتشين ايشان تكثير مى شد. به دورافتاده ترين نقاط ايران فرستاده مى شد. يك نوار نيز به خدمت امام ارسال مى شد و ايشان از روى تعجب مى فرمودند: اين هفته سيد چه گفته ! چه كرده !(945)
ايشان در پى حمله به فيضيه به بسيارى از علما نامه نوشتند و آنان را نسبت به اعمال رژيم هشدار دادند و به همكارى و همدلى براى مقابله با طاغوت پهلوى دعوت كردند. در حوادث 15 خرداد سخنرانى شديدى در مسجد گنج كرد و پس از آن شب به منزل آقا حمله شد. ياران ايشان توانستند او را از معركه بيرون برند ولى در آن شب كماندوهاى رژيم وحشى گرى هايى كردند كه روى خونخواران تاريخ را سفيد كرد. بسيارى را تا سرحد مرگ شكنجه كردند. عده اى زيادى را دستگير كردند و چند نفر از رجال روحانى و بزرگ شهر را به تهران بردند و پس از سه روز آقا سيد عبدالحسين را نيز به زندان عشرت آباد تهران روانه كردند. ايشان پس از مدتى به عنايت خداوند به طور معجزه آسا از زندان آزاد شد و به شيراز بازگشتند.(946)
در سال 1343 نيز آقا را شبانه گرفته و به زندان قزل قلعه بردند و در آنجا مدتى با شهيد قاضى طباطبايى (اولين شهيد محراب ) در يك زندان بودند. آقا تا سال 1355 همچنان در مبارزه بود و مسائل انقلاب و كشور را زير نظر داشت . در آن سال مسافرتى به نجف نموده ، با امام ديدار كردند و در مسائل مختلف انقلاب به بحث و گفتگو نشستند. در سال بعد نيز باز به نجف و ديدار امام شتافتند و در اين نشستها هم اخبار ايران به امام منتقل مى شد و هم از امام نسبت به تسريع حركت انقلاب دستور گرفته مى شد.
در رهبرى انقلاب اسلامى در شيراز نقش مؤ ثر دو شخصيت بزرگ شيراز، آية الله دستغيب و آية الله محلاتى حايز اهميت است و ابتكارات و انديشه هاى نو شهيد دستغيب درخششى خاص دارد. در همان دوران آقا از مردم خواسته بودند وقت نماز در هر كجا هستيد اذان بگوييد، اذان شعار و شعور اسلامى ماست و بايد در همه جا بر زمينيان و آسمانيان زمزمه شود چنان اين انديشه براى رژيم رعب آور و مساءله آفرين شد كه در اسناد ساواك به مركز هشدار دادند و اعلام كردند ممكن است اين سيل اذان گويان كوى و برزن و بازار و خيابان به يك عصيان عمومى بر ضد رژيم تبديل شود و بايد به سرعت از آن جلوگيرى شود.(947)
هماهنگ كردن علماى شيراز كه دستورى از طرف رهبران نهضت به همه استانها و شهرستان ها بود و نيز اقدامات بجا و شديد نسبت به تغيير تاريخ شمسى به پهلوى و جشنهاى فسادانگيز و سراسر فحشاى ((هنر)) از حركتهاى انقلابى آن شهيد بزرگوار به حساب مى آمد.
پس از حادثه 17 شهريور و كشتارهاى خونينى كه در تهران و برخى شهرستانها رخ داد آقا با سخنرانى و اعلاميه فرياد اسلام خواهى برآورد. اگر چه در آن ايام انقلاب ، مذابه هاى آتشينى شده و خاندان پهلوى را دامنگير كرده بود، باز آنان چون در آب افتاده اى ناآشنا به اميد نجات دست و پا مى زدند. پس از 17 شهريور شبانه به منزل مرجع دينى اهل شيراز ريختند و آية الله دستغيب را در حالى كه سخت مريض بود با خود به تهران بردند و پيرمرد كهنسال چون او را كه در حدود هفتاد سال داشت چند ماه زندان كردند.(948)
با طلوع بهار آزادى آية الله دستغيب همچنان در برابر مشكلات توطئه ها پولادين ايستاد و در بازسازى جامعه اسلامى همت گماشت . در سال 1358 حضرت امام (ره ) ايشان را به امامت جمعه شيراز منصوب كردند و آقا تا آخرين لحظات حيات در سنگر مقدس نماز جمعه به دفاع از ارزشهاى نظام جمهورى اسلامى ايران پرداخت .(949)
تاءليفات
شخصيتهاى جامع بيش از هر كس ديگر شايسته تكريم بى دريغ اند و آيت بزرگ شيراز، دستغيب انسانى رهيده از بند هواها بود كه در علم و عمل ، مبارزه و خدمت ، مردانه و راسخ قدم سلوكى زيبا داشت . او گرچه عارفى سالك ، خطيبى توانمند، فقيهى صاحبنظر و مبارزى نستوه بود، نه در كوران مبارزه و نه در اوج حالات لطيف روحى از خدمت فرهنگى و انسانى براى جامعه اش دريغ نكرد. كه او اگر تنها خداپسندانه زندگى كرده بود و بس ، خير فراوانى را نصيب جامعه اش نموده بود. اما او هم جهاد نمود، هم تدريس داشت ، هم به تاءليف كتب فراوانى دست زد كه در ذيل به ذكر نام انديشه هاى مكتوب او بسنده مى كنيم :
1. آدابى از قرآن ، 2. سراى ديگر، 3. معارفى از قرآن ، 4. رازگويى و قرآن ، 5. قلب قرآن ، 6. حقايقى از قرآن ، 7. معراج ، 8. قيامت و قرآن ، 9. بهشت جاويدان ، 10. فاتحه الكتاب ، 11. صلوة الخاشعين 12. بندگى راز آفرينش ‍ 13. ايمان 14. گناهان كبيره 15. گنجينه اى از قرآن 16. سيد الشهداء 17. زندگانى صديقه كبرى فاطمه زهرا عليه السلام 18. قلب سليم 19. استعاذه 20. شرح فوائد الاصول شيخ انصارى 21. شرح كفايه الاصول آخوند خراسانى 22. تقريرات درس فقه و اصول آية الله العظمى شيخ محمد كاظم شيرازى (از مراجع نجف ) 23. داستانهاى شگفت 24.رساله توضيح المسائل مطابق نظرات فقهى آن حضرت . و غير آن كه به 56 اثر مى رسد.
بسيارى از كتابهاى آن بزرگ به عربى ترجمه و بارها چاپ شده است . انديشه هاى خالص و صحيح آن بزرگمرد اشتياق فراوان افراد به كتابهاى او را موجب شده است . كتابهاى ايشان داراى سه خصوصيت مهم است : اول اينكه بر اساس نيازهاى اخلاقى و اجتماعى جامعه تنظيم شده و مشكلات روحى را به درستى مطرح مى كند. دوم سادگى و روانى اين نوشته هاست . و ديگر اعتبار و استوارى آن انديشه هاست كه اميدواريم جامعه اسلامى از اين سفره پرنعمت بهره فراوان برد، ان شاء الله .
خدمات
چهل سال خدمت و تلاش پيگير آية الله دستغيب براى مردم شيراز فراموش ‍ ناشدنى است . عالمى شيعى كه با انديشه و عملى بسيار ارزشمند عمر خود را در خدمت و پاسدارى از ارزشهاى اسلام صرف كرد و براى مردم مسلمان چون پدرى شفيق بود. در اينجا از خدمات انجام شده آن نيك سيرت شيرازى با اشاره اى مختصر ياد مى كنيم .
1. بازسازى مسجد جامع شيراز: از آثار باستانى ارزشمند كه رو به ويرانى نهاده بود. آقا آن را به صورت زيبايى مرمت و بازسازى كرد.
2. نوسازى مدرسه علميه حكيم
3. تاءسيس حوزه علميه آية الله دستغيب
4. مسجد الرضا
5. مجتمع خاتم الاوصياء
6. مجتمع مرد اول
7. شهرك شهيد آية الله دستغيب
8. مسجد شهيد خليل دستغيب
9. مسجد المهدى
10. مسجد روح الله
11. مسجد امام حسين
علاوه بر اينها از كمكهاى فراوان آية الله دستغيب به مساجد شهر به روستاهاى شيراز و مشاركت در اينجا فضاهاى آموزشى مذهبى ، خدماتى را مى توان نام برد كه از ذكر خصوصيات آن معذوريم .
شهادت
در سال 1360 ش . منافقين طرح ترور آية الله دستغيب را تهيه كرده ، مدتها براى جمع آورى اطلاعات تلاش كردند. تشكيلات منافقين زمان ترور را روز جمعه 13 آبان تصويب كرد و براى اين كار دخترى به نام گوهر ادب آواز انتخاب شد. او به موجب مشكلات خانوادگى از كانون خانواده رهيده و در شيراز جذب تشكيلات منافقين شده بود. برنامه ترور روز 13 آبان غيرمنتظره به هم خورد و بخشى از تلاش گروه هدر رفت . اما آنان در پى فرصتى ديگر برآمده نقشه يك ترور انتحارى را شكل دادند و ضارب بايد خود طعمه هوس تشكيلات شود.(950)
آن سوى ديگر حالات و واردات روحى آقا سيد عبدالحسين به او خبر از يك واقعه مى داد. گاهى كه به آقا بيشتر مواظب خودتان باشيد، مى گفت : شهادت افتخار است ، مگر شما حسودى تان مى شود كه من به مقامى برسم ، افتخارى نصيبم شود!
آقا معمولا شبها در ساعت معينى از خواب بر مى خواستند ولى شب جمعه پس از ساعتى استراحت ناگهان از خواب بيدار شدند. سرشان را در دستانشان مى گيرند و مرتب ((لاحول و لاقوة الا بالله )) مى گويند همسرش مى گويد: آقا آب مى خواهيد؟ ناراحتى داريد؟ جوابى نمى شنود. اصرار مى كند و آقا مى گويد ديگر جز به اشاره سخن نمى گويم ! مشهدى حيدر خادم مى گويد: صبحها كه مى رفتم ايشان هميشه پشت ميز نشسته بود ولى آن روز جمعه در اتاق قدم مى زد و ((لاحول و لاقوة الا بالله )) مى گفت . همه اين حالات حكايت از اين داشت كه بار سنگين معرفتى در جانش ريخته اند و او در تحمل آن از زلال ياد حق استمداد مى كند و سخن جز ياد حق در كام كشيده است . همسرش مى گويد آنگاه كه خواست براى نماز جمعه خارج شود دو اشاره كرد كه من بعدها فهميدم يعنى چه . و آن دو اشاره ، يكى به خود و ديگرى به سوى آسمان بود! يعنى كه روز پرواز من به آسمان فرارسيده است .
آقا به طرف نماز جمعه حركت كرد. ناگهان در مسير خانمى از در خانه اى به طرف آقا آمد. چون معمولا افراد در راه به آقا نامه مى دادند و آقا سخت پروا داشت كه پاسداران مانع شوند آن خانم خيلى سريع خود را به آقا رساند و در سال 25/11 دقيقه بود كه در يك لحظه زمين و زمان ، كوچه پس ‍ كوچه هاى اطراف خانه آقا آتش شد! انفجارى مهيب رخ داد و پس از لحظه اى آقا غرق در خون شد و آيت نيك كردار حق ، دستغيب ، صد پاره به سوى دوست عروج كرد.
چون كفن آقا را آوردند كيسه اى كوچك به همراه آن بود كه معلوم نشد چيست . يك هفته بعد از خاكسپارى چندين نفر خواب ديدند كه آقا مى گويد تكه گوشتهاى من لابه لاى ديوارها و اطراف است به من ملحق كنيد! هنگامى كه آنها را جمع كردند دريافتند آن كيسه براى اين مقدار از بدن آقا بوده است و اين خود شاهدى ديگر بر آن بار معرفت قبل از عروج بود.




شهيد آية الله صدوقى

شهادت : 11/4/1360 ش .
مهتاب كوير
محمود خسروى ، محمد جواد نورمحمدى
زادگاه
يزد شهر عالمان دين پيشه زادگاه اوست . شهرى تاريخى با مردمى اصيل و فرهنگى كه در طول تاريخ عالمان فرزانه اى را تقديم نموده است . از جمله اين صاحبان انديشه و عمل مى توان به حاج شيخ عبدالكريم يزدى معروف به آية الله مؤ سس (بنيانگذار حوزه علميه قم ) و آية الله سيد محمد كاظم يزدى صاحب كتاب ((عروة الوثقى )) اشاره كرد.
تولد و نياكان شهيد صدوقى
روز هشتم ماه صفر 1327 قمرى فرزندى در خانه ميرزا ابوطالب به دنيا آمد كه مايه چشم روشنى اهل خانه شد و لبخند شكر و رضا را بر لبان ميرزا ابوطالب نشاند. پدر نام او را ((محمد)) گذاشت و وجودش را به نام مبارك رسول گرامى اسلام تبرك نمود.
ميرزا ابوطالب خود فرزند ميرزا محمد رضا كرمانشاهى و او فرزند آخوند ملامحمد مهدى كرمانشاهى بود. آخوند ملامحمدمهدى به دليل افشاگرى و ستم ستيزى اش توسط فتحعلى شاه قاجار از كرمانشاه به يزد تبعيد شد. او در اين شهر امور دينى مردم را به دست گرفت و پس از فوت او فرزندش ‍ ميرزا محمدرضا كارهاى پدر را دنبال نمود و اداره امور شرعى مردم را به عهده گرفت .
آية الله صدوقى در هفت سالگى پدرش را از دست داد و در نه سالگى مادر را و بدينسان در اولين مراحل حيات دو ياور خود را از دست داد. با از دست دادن پدر پسر عمويش ميرزا محمد كرمانشاهى سرپرستى او را به عهده گرفت .
تحصيل
آية الله صدوقى تحصيل را از مكتب خانه هاى قديم آغاز كرد و از همان ابتدا هوش سرشارش موجب اعجاب همگان بود در سن 13 سالگى وارد مدرسه عبدالرحيم خان يزد شد و به كسوت اهل علم و روحانيان در آمد. مقدمات علوم اسلامى را تا لمعه (شهيد اول ) و قوانين الاصول (ميرزاى قمى ) فراگرفت پس از آن به اصفهان رفته و در مدرسه علوم دينى امام صادق چهار باغ ساكن شد اما بروز برخى مشكلات از جمله كبود امكانات و شدت سرما و يخ بندان آن سال او را مجبور به بازگشت به يزد كرد و تحصيل در حوزه علميه اصفهان بيش از يكسان نپاييد.
حدود سال 1348 بود كه با دختر عموى خود ((ميرزامحمد كرمانشاهى )) ازدواج نمود. در سال 1349 روانه شهر قم شد تا تحصيل را ادامه دهد. در حوزه پرعظمت قم دانش و امانتدارى او مورد توجه بزرگان قرار گرفت و آية الله شيخ عبدالكريم حائرى يزدى در قسمتى از كارها از او كمك گرفت . يكى از كارهاى او تقسيم شهريه حاج شيخ عبدالكريم بود.در آن زمان رسم چنين بود كه افراد وجيه و سرشناس شهريه را تقسيم مى كردند تا پرداخت شهريه به بزرگان محترمانه صورت گيرد و اين انتخاب خود نشان دهنده شخصيت اوست . حافظه اى قوى داشت به طورى كه در روز عده زيادى را شهريه مى داد و نام و مقدار پرداختى را شب يادداشت مى كرد و تمام افراد و مبالغ را كاملا به خاطر داشت .
استادان
شهيد صدوقى در ايام حيات پر بركت علمى خويش از استادانى بهره گرفته است كه به ذكر نام آنان اين اوراق را متبرك مى نماييم .
1. امام خمينى ؛ حضرت امام رضوان الله عليه از كسانى بود كه معاصر تاءثيرپذيرى فراوانى از اين شخصيت برجسته قرن داشته است و چنين است كه امام نيز در زمره استادان شخصيت اوست .
2. آية الله شيخ عبدالكريم يزدى
3. آية الله سيد صدر الدين صدر
4. آية الله سيد محمد تقى خوانسارى
5. آية الله سيد محمد حجت كوهكمره اى
از جمله استادانى كه شهيد صدوقى در يزد از محضرشان بهره برده است مى توان از: سيد على محمد كازرونى كه ايشان از اين استاد فرزانه با عنوان سيد الاستاد ياد مى كرد و نيز آقا شيخ غلامرضاى فقيه خراسانى كه از روحانيان خدوم و نيك سرشت آن ديار بوده ، ياد كرد.
تدريس و شاگردان
شهيد صدوقى علاوه بر تلاشهاى ارزشمندى كه در حوزه انجام مى داد تحصيل و تدريس علوم اسلامى را در اولويت زندگى خودش قرار داده بود و در مسند تدريس از استادان برجسته و ارزشمند حوزه به حساب مى آمد او در مدت تدريس شاگردان فراوانى را تربيت كرد كه به ذكر نام چند نفر از آنان بسنده مى كنيم :
1. استاد علامه محمد تقى جعفرى تبريزى
2. متفكر شهيد مرتضى مطهرى
3. شهيد قدوسى
4. آية الله جنتى
5. آية الله فاضل لنكرانى
6. آية الله صانعى
7. آية الله سيد هاشم رسولى محلاتى .
دوران مبارزه و انديشه هاى سياسى
روح شهيد صدوقى يك روح ناآرام و پرخروش بود، سستى و آسوده طلبى در شخصيت او محلى نداشت او براى تلاش ، خدمت و مبارزه آفريده شده بود مبارزه او از زمان رضاخان آغاز شد. دسيسه هاى رضاشاه ضربه هاى سهمگينى بر تشكيلات مذهبى و حوزه هاى علميه زد و از اين رهگذر سختى هاى فراوانى را بر روحانيان و اقشار مذهبى هموار كرد در اين جو ياس و نااميدى شهيد صدوقى چهره پرنشاط و مقاوم حوزه بود كه در جلسات ؛ روح اميدوارى و مقاومت را در روحانيان حوزه مى دميد و اين خصوصيتى بود كه بسيارى از عالمان آن زمان توجه داشتند و در شرح زندگى آن بزرگ مرد بيان شده است .
در سال 1320 رضاخان در راه خروج از ايران در اطراف قم ماشينش خراب مى شود و بدون اجازه وارد باغ ايشان مى شود و آية الله صدوقى با بى توجهى و اعتراض او را از باغ بيرون مى كند اين شجاعت و جسارت ايشان به محمد رضا پهلوى مى رسد و در زمان سلطنت روزى در عبور از يزد قصد انتقام گرفتن از ايشان را داشت اما خدا نخواست و او از نفوذ آن روحانى تلاشگر يزد هراسيد و از اين كار صرف نظر كرد.
پس از آن هر روزى از زندگيش به گونه اى با مبارزه گره خورده بود و اين پيوند تا پايان عمرش ادامه يافت و شهادت نقطه جدائى اين مبارزه با ورود حضرت امام به مبارزه به صورت جدى و منسجم ادامه يافت و وارد مرحله جديدى شد و او در همه اين مراحل با امام خمينى ارتباطى تنگاتنگ و سعى در اجراى نظر ايشان داشت .
در حمايت از گروه فداييان اسلام از هيچ كارى فروگذار نبود به طورى كه سيد عبدالحسين واحدى براى پنهان شدن به خانه او پناه مى برد و ايشان او را دو روز پشت آينه ديوارى اتاق پنهان مى كند و او را از دست ماءموران رژيم نجات مى دهد.
با رسيدن سال 1330 و فوت رهبر مذهبى يزد عالم پرهيزگار و عابد پاك طينتى آقا شيخ غلامرضا فقيه خراسانى با درخواست مردم و توصيه حضرت امام و بزرگان ايشان به يزد هجرت مى كند و در آنجا نيز مبارزات را ادامه مى دهد و چنان وسيع و فراگير عمل مى كند كه تمامى استان يزد و بخشى از مناطق ديگر ايران به صحنه مبارزان عليه رژيم كشيده مى شوند. از آن پس در اكثر مقاطع مهم علما و روحانيان يزد به همراه شهيد صدوقى اعلاميه مى دادند و يا شهيد صدوقى خود به تنهايى به افشاگرى مى پرداخت .
در پانزدهم خرداد در مبارزه با مظاهر فساد و تمدن غرب ، كشف حجاب ، تبديل تاريخ شمسى با تاريخ شاهنشاهى كه مورد اعتراض بسيارى از روحانيون بود و همچنين جشنهاى هنر و در خيلى از وقايع سياسى و اجتماعى آن روز اين پير روشن ضمير يزد؛ صدوقى بزرگ بود كه به ميدان مى آمد فرياد مى زد. اعلاميه مى داد و شجاعانه حرف خود را مى زد. در اوج حركت هاى انقلاب خروشى فزونتر يافته بود و از هيچ تلاشى فروگذار نبود. در آن زمان در حدود 70 سال عمر داشت اما براى همدردى با تبعيديان به آنان سرمى زد و يا فرزندش حضرت حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ محمد على صدوقى را به عنوان نماينده مى فرستاد تا از مبارزان دربند دلجويى كند. مقام معظم رهبرى حضرت آية الله خامنه اى كه در آن ايام در ايرانشهر تبعيد بودند از اين روحيه ايشان چنين ياد مى كند: ((اين كار (سرزدن به تبعيديان ) از روحانى ارزشمند، محترم و معمرى مثل ايشان خيلى نادر و كم نظير بود. علماى شهرستانها خيلى به اين كار نمى پرداختند كه راه بيفتند و به ديد و باز ديد تبعيديها بروند اما ايشان اين كار را كردند و از تعقيباتى كه ممكن است داشته باشد هرگز هراسى نكردند.))
پس از پيروزى انقلاب نيز تلاش خستگى ناپذير ايشان ادامه يافت تا اينكه در پى درخواست مردم با حكم حضرت امام به امامت جمعه يزد منصوب شدند. حكم حضرت امام چنين است :
بسم الله الرحمن الرحيم
جناب مستطاب حجة الاسلام و المسلمين آقاى صدوقى دامت افاضاته
پس از اهداء سلام و تحيت در اين موقع حساس كه لازم است مسائل اجتماعى و سياسى اسلام گوشزد ملت شود مقتضى است جنابعالى در يزد اقامه نماز جمعه نموده و مردم را به وظائف شرعى و ملى آنان آشنا فرماييد از خداوند تعالى عظمت اسلام و مسلمين را خواهانم .
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
روح الله الموسوى الخمينى
جلوه هاى ويژه نستوه كوير
در وجود گرانبهاى شهيد محراب آية الله صدوقى زيباييهاى گرد آمده بود كه ذكر آن مسئله آموز است .
1. صداقت و پاكى : درون و برونش يكى بود آنچه مى خواند و مى دانست عمل مى كرد، قرآن كتابى بود كه هيچگاه از او جدا نمى شد. شبها بدون استثنا براى نماز شب بر مى خاست ، ادب و متانت او كم نظير بود و روزهاى عيد مردم و مسئولان به ديدارش مى شتافتند و او بدون استثنا براى همه بر مى خواست و اين كار را نه از روى اكراه و بى ميلى كه با نشاط و اشتياق انجام مى داد.
2. مطيع امام : مقام رهبرى در اين باره مى فرمايند: ((او تسليم و مطيع امام بود، فكرش عقيده اش و عملش در جهت و در خط فكر و عقيده و عمل امام بود و هيچگونه راءى و فكرى را بر راى و فكر امام ترجيح نمى داد. به همين دليل بود كه از اول انقلاب تا آخر مواضع ايشان يك مواضع صد در صد صحيح و دوست بود...))
3. روح رهبرى : قاطعيت ، بررسى زواياى هر كار در ابتداى تصميم گيرى ، اراده و ايستادگى در مرحله عمل و شجاعت كه از اركان مهم رهبرى است در شهيد صدوقى جمع بود.
4. همگان با جوانان : او به جوانان بها مى داد، جذب مى كرد و سپس به تربيت آنها مى پرداخت ، هنر او با اينكه يك عالم با تقوا و مسن و پرتجربه بود تحمل احساسات پرشور و گاه بى تجربه جوانان و اين تلفيق بسيار مشكل براى ايشان كار ساده اى بود. در حدود 45 سالگى به يزد رفت اما چنان با جوانان دبيرستانى و دانشجويان صميمى بود كه ((مسجد حظيره )) محل اقامت نماز ايشان دارى يك نماز جماعت متشكل از جوانان شد. و اين چيزى بود كه بسيارى از مساجد و امام جماعتها نداشتند.
5. شجاعت و دريادلى : او چون خود ساخته بود از مرگ نمى هراسيد و چون از مرگ نمى هراسيد وظيفه اش را انجام مى داد و هيچ چيز او را از هدفش جدا نمى كرد. مقام معظم رهبرى فرمودند:
((بنده از تبعيد برمى گشتم از طريق يزد آمدم رفتم مسجد ايشان (آية الله صدوقى ) ديدم مثل اينكه اينجا جزء محيط اختناق كشور ايران نيست توى مسجد اعلاميه هايى زده بودند خيلى آزاد همه مى آمدند مى خواندند... و يا طريقه ساختن كوكتل مولوتف يا نارنجك دستى كه اينها زده بودند پشت شيشه مسجد نيروى انتظامى جراءت نمى كرد برود اينها را بكند. در منبرها به طور صريح بر عليه مقامات سخن مى گفتند. اين روحيه شجاعانه آية الله صدوقى مردم يزد را هم شجاع كرده بود.))
6. آگاهى سياسى : هميشه گامى جلوتر از حوادث بود. آنچه را ديگران در آينه نمى ديدند او در خشت خام مى ديد و هر جريانى كه مى خواست سدى در مقابل نظام و انقلاب باشد در نطفه خفه مى كرد.
7. خستگى ناپذيرى : ((آدمى نبود كه بگويد حالا بالاخره كار خودمان را كرديم برويم گوشه اى بنشينيم چشمش را عمل كرده بودند اما با آن حال به جبهه رفت و در آن هواى داغ در ميان رزمندگان اسلام بود و براستى حضور مستمر او در جبهه خود حكايتى غير قابل توصيف است .
8. مردم دارى و مستضعف نوازى : اهل حواله دادن و سرگردان كردن مردم نبود و آنها را در بند تشكيلات و تشريفات گرفتار نمى كرد. مردم در نظرش ‍ صاحبان اصلى انقلاب بودند و طبقه مردم ارزشمندترين آنها. او مى گفت : ناراحتى من اين است كه توى خانه در بست هستم و نمى توانم با مردم تماس بگيرم ، اين براى من زندگى نيست كه از مردم جدا و بريده باشم .
خدمات اجتماعى ، مذهبى و عمرانى
او از پيروان ((مكتب شمع )) بود و از شاهدان بزم ((سوختن )) و ((ذوب شدن )). مى خواست بسوزد و روشنگر باشد. سختيها را به جان مى خريد تا ((تن ها)) از اسارت فقر رهائى يابند. از زندگى انگلى مى گريخت و طلبكارانه در اجتماع راه نمى رفت بلكه تلاش مى كرد تا از سفره ديگران نخورد و گره اى را از زندگى خود و همنوعانش باز كند. اگر بخواهيم خدمات اجتماعى ، مذهبى و عمرانى آن بزرگ را بر شماريم در حوصله اين مختصر نيست و ما به مختصرى در اين باب بسنده مى كنيم . او در بنا و تعمير 18 مسجد شريك خير شد و موفق به تاسيس و تعمير 19 مدرسه علوم اسلامى گرديد. سازمانهاى خيريه و بيمارستان و خدمات اجتماعى فراوانى را از خود به يادگار گذاشت . براى نشر فرهنگ اهل بيت عليه السلام تلاش مى كرد از جمله هزينه چاپ كتاب ((تشييد المطاعن )) را كه در اثبات حقانيت اهل بيت عليه السلام است به عهده گرفت . براى تحصيل علوم اسلامى خواهران مكتبة الزهراء تاءسيس كرد و براى تربيت جوانان در رژيم طاغوت با همكارى روحانى وارسته و خدوم يزد مرحوم سيد على محمد وزيرى ((گروه فرهنگ علوى )) را اداره مى كردند. بنياد صدوق قم با بيش از 220 هزار متر مربع از خدمات ارزشمند اوست . از جمله اقدامات ديگر ايشان تاءسيس صندوق قرض الحسنه ولى عصر، سازمان خيريه پزشكى سيد الشهداء، مركز تحقيقات اعصاب و روان ، بنياد مسكن يزد و صندوق خيريه امام رضا عليه السلام است .
مهم اينست كه او توفيق الهى را با ذوق لطيف و فكر بلند همراه نمود و آثار خيريه فراوانى را به يادگار نهاد براى نمونه مدرسه علميه اى در شيراز ساخت و علت اين كار اين بود كه : زمانى بهائيان اقدام به خريد خانه هاى اطراف خانه على محمد باب كردند تا بتوانند مركز بزرگى براى تبليغات فرقه گمراه خود به وجود آورند ايشان براى درهم شكستن اين توطئه خانه اى مناسب را در آن محله به قيمت گزافى خريد و به حوزه علوم اسلامى تبديل كرد. آرى اين ظرافتها و تلاشهاى كم نظير در زندگى عالمان دين كم نيست .
شهادت و پرواز
سازمان منافقين در راستاى هدف پليد از بين بردن نخبگان نظام ترور آية الله صدوقى را در دستور كار قرار دادند. آنها چندين بار او را مور سوء قصد قرار دادند. بار اول شخصى كه خود را در لباس طلبگى در آورده بود قصد ترور ايشان را داشت كه ماءموران او را با اسلحه و مواد منفجره دستگير كردند. مرتبه دوم موتور سوارى در تهران به آقا حمله كرد كه با محافظان شهيد صدوقى درگير شد و با تيراندازى پاسداران از مهلكه گريخت . مرتبه سوم در تهران به اتومبيلش يورش بردند و ناكام ماند.
در آخرين روزهاى حيات آقاى كه 75 سال سن داشت ، ضعيف و رنجور شده بود. روزى مى گفت : آية الله مدنى را شهيد كردند، آية الله دستغيب را شهيد كردند ولى مى ترسم من در بستر بميرم و توفيق شهادت را نيابم مدتها بود در تعقيبات نمازها از خداوند طلب شهادت در راه خودش را مى نمود.
از چندين هفته قبل از شهادت آقا جوانى در حدود 25 ساله با لباس ‍ بسيجيان در مسجد آقا پيدا شده بود و زاهدانه به مسجد رفت و آمد مى نمود اين برخورد او باعث مى شد كسى به او مشكوك نشود. روز دهم ماه مبارك رمضان سال 1360 با روز جمعه همزمان شد. آية الله صدوقى غسل جمعه نمود و به طرف مسجد ملااسماعيل حركت كرد. خطبه هاى نماز جمعه را خواند و سپس به نماز ايستاد چون نماز تمام شد يكى از پاسداران آقا كفشهاى آقا را جلو پايش جفت كرد و قبل از اينكه آقا پايش را در كفش كند يكباره همه چيز عوض شد. جوان منافق از پشت سر به آقا هجوم آورد و گردن آقا را گرفت و سخت به عقب كشيد. ناله اى از آقا برخاست و ناگاه صداى انفجار مهيبى در فضاى مسجد پيچيد! شور و غوغا هم مسجد را فرا گرفت ، آقا از پشت به زمين افتاد، پهلو و كمرش دريده و متلاشى شده و بدينسان پير خسته دل 75 ساله جام وصال نوشيد ((اى خوشا با نعش خونين در لقاى يار رفتن )).
روز شنبه بر جنازه آيت كوير نماز خواندند و در ميان انبوه جمعيت تشييع جنازه انجام گرفت و در خانه ابدى خويش قرار گرفت . حضرت امام در پيام تسليت ايشان فرمودند:
((اينجانب دوستى عزيز كه بيش از سى سال با او آشنا و روحيات عظيمش ‍ را از نزديك درك مى كردم از دست دادم و اسلام خدمتگذارى متعهد را و ايران فقيهى فداكار و استان يزد سرپرستى دانشمند را از دست داد...))(951)
رانش شاد و يادش جاودانه و راهش پر رهرو باد.




آية الله ربانى شيرازى

متوفاى 17/12/1360 ش .
آية استقامت
زادگاه
دارالفضيله شيراز زادگاه اوست . شهر تاريخى با مردمى اصيل و فرهنگى و هنرى كه در طول تاريخ مشاهير و مفاخر گرانقدرى مثل سعدى و حافظ، ميرزا محمد حسن شيرازى ، ميرزا محمد تقى شيرازى ، ميرزا على آقا شيرازى ، شهيد دستغيب ، ملاصدرا و... به خود ديده است .
تولد، كودكى ، نوجوانى
در سال 1301 شمسى كودكى به دنيا آمد كه او را عبدالرحيم نام نهادند. تا سن 20 سالگى نزد پدر، آداب زندگى معاشرت ، تحصيل و كسب و كار را فرا گرفت .
دوران جوانى
عبدالرحيم پس از آموختن روش زندگى و چگونگى اداره آن - از محضر پدر بزرگوارش - تصميم به زندگى مستقلى گرفت . ابتدا مغازه اى كوچك در بازار شيراز دست و پا كرد و از كنار پدر به آنجا رفت . انصاف او با مشتريان سبب شده بود كه بيشتر اوقات دكانش محل ازدحام جمعيتى باشد كه براى خريد سوغات به بازار آمده بودند. زائران مرقد مطهر احمدبن موسى (شاهچراغ ) از مغازه عبدالرحيم اجناسى - از قبيل مهر و تسبيح ، سجاده ، انگشتر - خريدارى مى كردند.
حزب برادران
در آن سالها آية الله سيد نورالدين حسينى - براى مقابله با تجاوزات استعمارگران خارجى و عمال داخلى آنها به حريم اسلام و روحانيت - حزبى به نام ((حزب برادران )) تاءسيس كرده بود. اين حزب مركز تجمع كسانى بود كه نمى خواستند از كنار جريانات ضد اسلامى - ملى آن روزها، بى تفاوت بگذرند. عبدالرحيم كه از قبل بنيانگذار اين حزب را مى شناخت و بارها از مجلس وعظ و دانش او بهره مند شده بود به عضويت حزب برادران درآمد و فعاليتهاى سياسى خود را رسما شروع كرد.
تحصيل
ربانى شيرازى در كنار فعاليتهاى حزبى ، براى تكميل اطلاعات دينى به مدرسه علميه آقا بابا خان رفت .
فرزندش انگيزه پدر مبنى بر ورود ايشان به حوزه علميه را چنين بيان كرده است :
روزى از روزها كه مثل هميشه در مغازه اش مشغول كار بود صداى داد و فريادى را شنيد نزديك رفت تا ببيند چه خبر است . مشاهده كرد كه يكى از ماءموران انتظامى رضا شاه ، وسط بازار با روحانى پيرمردى كه گويا - به عمل پاسبانى در مورد كشيدن چادر از سر زن مسلمانى اعتراض كرده بود - درگير شده است و پس از آنكه عمامه اش را از سرش برداشته او را به زمين كوفته و با مشت ولگد و ناسزا به جانش افتاده است .
آية الله ربانى گفته است :
من با ديدن اين صحنه ، در يك لحظه ماجراهاى پيامبران در ذهنم مجسم شد و با خود گفتم كه پس معلوم مى شود كه اينها بر حق اند كه اينگونه با آنان رفتار مى شود و از همانجا اين احساس در من به وجود آمد كه بروم طلبه بشوم .
هجرت به قم
آية الله ربانى شيرازى در سال 1327 شمسى پس از كسب علم و معرفت در حوزه علميه شيراز - در زمان مرجعيت آية الله بروجردى - به قم مشرف شد. چند سالى در مدرسه حجتيه مسكن گزيد و از درس اساتيد و مراجع معظم آن زمان از جمله حضرت آية الله بروجردى - بهره مند شد تا آنكه ازدواج كرد و به منزلى كه در يكى از محله هاى مستضعف نشين قم اجاره كرده بود نقل مكان نمود. بنا داشت كه از سهم امام مصرف نكند و به همين سبب براى امرار معاش به بيع و شرا پرداخت . چون كتاب شناس بود، بيشتر سعى مى كرد كه از طريق خريد و فروش كتاب هزينه زندگى اش را تاءمين كند گاهى هم فرش معامله مى كرد.
در محضر استاد
حضور آية الله ربانى شيرازى در حوزه درس حضور آية الله بروجردى به گونه اى ملموس و محسوس بود كه اگر تصادفا روزى نمى توانست در كلاس ‍ درس حاضر شود، همگان متوجه عدم حضور وى مى شدند. بارها اتفاق افتاده بود كه آية الله بروجردى از ميان آن همه شاگرد كه به درس وى حاضر مى شدند سراغ آقاى ربانى را گرفته بود و وقتى گفته مى شد كه كسالت دارد و مريض است افرادى را به نيابت از خود جهت عيادت و احوال پرسى او به منزلشان مى فرستاد. و اين جلب توجه استاد به شاگرد به سبب نقدهاى دقيق علمى آية الله ربانى به كلام حضرت آية الله العظمى بروجردى ، بود كه بارها استاد را وادار به تجديد نظر در راءى و مطلب ارائه شده كرده بود.
فقط قدرت علمى و دقت نظر مرحوم ربانى نبود كه منزلت وى را نزد استاد بالا برده بود؛ روح دينى و فكر روشن و تقواى شديد او در امر دين نيز از ديگر علل علاقه آية الله بروجردى به وى به شمار مى رفت . و اين اعتماد استاد به شاگرد تا جايى بود كه كرارا آقاى ربانى را به عنوان نماينده خويش ‍ براى رسيدگى به امور مسلمين به شهرهاى مختلف بفرستد.
بر كرسى تاليف
1. بنا به پيشنهاد آية الله العظمى بروجردى مبنى بر تشكيل و تاءسيس مكتب فقهى جديدى - تحت عنوان - ((فقه الحديث )) آية الله ربانى يكى از سه نفر شاگردان ممتاز و قبول شدگان از بين شصت نفر شاگردان برجسته معظم له بود - كه در احياء وسائل الشيعه از طريق تصحيح و تعليق و چاپ ، همت گمارد. ضمن اينكه در گروه تدوين كتاب ((جامع الحديث )) نيز حضور فعال داشت .
2. تصحيح و تعليق بر بحار الانوار
دقت و مهارتى كه مرحوم ربانى شيرازى در تصحيح وسائل الشيعه و نگاشتن پاورقى هاى آن از خود نشان داد، آوازه فضلش را به دور دست ها رساند و متعاقب پيشنهاد تصحيح و تنقيح كتاب عظيم بحارالانوار به حضرت علامه طباطبايى از سوى يكى از ناشران متعهد، علامه طباطبايى را بر آن داشت تا در اجراى اين امر مهم از آية الله ربانى دعوت به همكارى كند. از مجموعه 110 جلدى بحارالانوار كار تصحيح و تعليق 40 جلد آن توسط ايشان انجام گرفته است .
3. قضاءالحقوق فى ترجمة الصدوق
اين كتاب را به منظور حق شناسى از صدوق عليه الرحمة به رشته تحرير در آورده است .
4. حركت طبيعى از دو ديدگاه
اين اثر از آخرين نوشته هاى مرحوم ربانى شيرازى است كه زندان شاه به رشته تحرير در آورده است .
5. آثار چاپ نشده
ولايت فقيه ،
سلاسل الصوفيه ،
شرح حال علماء و دانشمندان
و چند اثر ديگر در فقه و اصول از جمله آثار منتشر نشده از ايشان است .
طرح پيشنهاد اتحاد مراجع
پس از رحلت حضرت آية الله العظمى بروجردى در سال 1340 شمسى ؛ رژيم شاهنشاهى براى اينكه هميشه خود را از نقش احياء گرانه روحانيت راحت كند فورا دست به كار شد و در اولين گام با ارسال تلگراف تسليتى به محضر آية الله العظمى حكيم كه در نجف اقامت داشت ، سعى كرد كه تشكيلات مركزى روحانيت را به خارج از ايران انتقال دهد.
آية الله ربانى از توطئه شاه با خبر شد و احساس خطر كرد. درس و بحث و تاءليف و تحقيق را كنارى نهاد و قدم به ميدان مبارزه سياسى گذاشت . احساس مرحوم ربانى اين بود كه شرط اصلى رويارويى با دشمن در درجه اول ؛ برخوردارى از يك تشكيلات قوى و منسجمى است كه در راءس آن كسى باشد كه در عين اينكه از لحاظ صلاحيت هاى علمى مورد تاءييد علماء و بزرگان حوزه باشد، داراى ديدى دشمن شناس و دلى پرجراءت و معتقد به مبارزه با انحرافات و كژى ها باشد و بخوبى بتواند از عهده رهبرى دفاع از اسلام بر آيد. وى در اين باره مى گويد:
(( چون خبر داشتم كه شاه اقدامات ضد اسلامى خود را با وفات آية الله بروجردى شروع كند لذا پس از وفات ايشان مدرسين را دعوت كردم در منزل آقاى حرم پناهى و چند جاى ديگر و پيشنهاد انتخاب مرجع واحد را مطرح كردم و در مقام نظر خواهى پيشنهاد مرجعيت آقاى خمينى را دادم . در آن جلسه اين مطلب به ذائقه خيلى ها خوش نيامد و قبول ننمودند.)) (952)
كادرسازى
آية الله ربانى از سال 1349 ش . با مطرح شدن حكومت اسلامى از ناحيه امام خمينى (ره ) در صدد برآمد تا با سازماندهى روحانيون انقلابى و فرستادن آن ها به نقاط مختلف كشور به پرورش كادرهاى لازم براى شركت در يك قيام همگانى و به دست گرفتن پستهاى كليدى در حكومت آينده بپردازد. طولى نكشيد كه ثمره اين فعاليتهاى فرهنگى - سياسى به صورت هيئت ها، جمعيت ها، جلسات ، انجمن هاى مختلف اسلامى در سراسر كشور ظاهر شد و حتى برخى از آنها، براى تشكيل حكومت اسلامى دست به اسلحه بردند و با زبان گلوله با رژيم شاه سخن گفتند.
گروه انقلابى ابوذر
يكى از گروههاى فعالى كه با آية الله ربانى در تماس مستقيم بودند و پايگاه مركزى آنها در شهر نهاوند قرار داشت گروه ابوذر بود. افراد اين گروه فعاليتهاى - سياسى انقلابى خود را تا جايى پيش بردند كه در شهر قم - در حين خلع سلاح ماءمور شهربانى - كه منجر به درگيرى شد اعضاى اصلى گروه دستگير و هر شش نفر به اعدام محكوم و حكم صادره در 30/11/1352 به اجرا در آمد.
دستگيرى آية الله ربانى
در رابطه با گروه ابوذر و دستگيرى كادر مركزى آن ؛ منزل آية الله ربانى در قم به محاصره ساواك قم در آمد و سپس به داخل خانه ايشان هجوم بردند و او را با خشونت تمام دستگير و در حضور همسر و فرزندانش او را زير ضربان مشت و لگد و قنداق تفنگ و... به شهربانى بردند.
پس از انتقال وى به شهربانى ، ماءموران تا ساعت دو بعد از نيمه شب تمامى خانه را زير و رو كردند و چون مدركى دال بر همكارى ايشان با گروه ابوذر نيافتند به ناچار به ضبط كتابهايشان پرداختند و همه آنها را به ساواك انتقال دادند. آية الله ربانى در خصوص برخورد ماءموران ساواك در اولين لحظات دستگيريش مى گويد:
((حدود دو ساعت با انواع مختلف مرا شكنجه مى كردند. اول با شلاق ، گاهى با باطوم برقى زمانى با سيگار... اما من استقامت كردم . وقتى ديدم دست از شكنجه برنمى دارند، پيش خود گفتم خود را به بيهوشى مى زنم شايد مؤ ثر باشد. خود را به بيهوشى زدم هر چه شلاق زدند تكان نخوردم . با باطوم برقى از بالا تا پايين بدنم كشيدند و من حركت نكردم . خودم هم تعجب مى كردم كه چطور توانستم از هر گونه حركتى خوددارى كنم ... چون ديدند فايده ندارد، يك ليوان آب به صورتم پاشيدند، تكان خوردم فهميدند كه به هوش آمده ام ؛ دوباره شروع كردند به شكنجه و من همچنان خداوند را در نظر گرفتم و مطمئن بودم كه به من كمك خواهد كرد. براى اينكه ما براى او حركت كرده بوديم و در آن لحظات با تمام وجود يارى خداوند را احساس مى كردم . حدود يك ساعت ديگر به شكنجه ادامه دادند كه بار ديگر تصميم گرفتم خودم را به بيهوشى بزنم و در مقابل هيچ چيز، عكس العمل نشان ندهم همين كار را هم كردم و هر چند انواع شكنجه ها را بر روى من امتحان كردند، تكان نخوردم تا بالاخره دست برداشتند و گفتند ببريدش بيمارستان ، بى هوش است )) (953)

next page

fehrest page

back page