بخش دوم: راهبران

راهبران

شبان وادى ايمن گهى رسد به مراد.

كه چند سال به جان خدمت‏شعيب كند.

در صفحه‏هاى پيشين اشاره كرديم كه آيت‏حق در محضرشريعتمداران بسيارى درس شريعت آموخت تا شيخ شريعت‏شد. پس اوهرچه داشت از اساتيدش داشت ما نيز به پاس احترام آنان دفتر زندگى‏آنان را گشوده و به فهرست آن نگاهى مى‏افكنيم. (1) .

1. آية‏الله ملاحيدرعلى اصفهانى

وى از بزرگ‏ترين دانشمندان آن روز اصفهان و در بسيارى از علوم‏استاد بود. او فيلسوفى بزرگ و رياضيدانى نامدار بود كه بسيارى از طلاب‏علوم دينى ازجمله آية‏الله شريعت، در كلاس فلسفه و رياضيات او شركت‏مى‏كردند. چون با طب قديم آشنايى كامل داشت، از زمره طبيبان به شمارمى‏آمد و كتاب‏هايى كه در علم پزشكى نوشته شده بود را تدريس‏مى‏كرد. او در ادبيات و عروض از اساتيد مشهور بود. آية‏الله شيخ‏آغابزرگ تهرانى درباره او مى نويسد:

«از حسنات روزگار و بهترين دانشمندان بود و در علوم و فنون‏گوناگون زبردست. هر گاه نام ايشان نزد استاد ما شيخ‏الشريعه برده‏مى‏شد وى را بسيار مى‏ستود». (2) .

2 . شيخ عبدالجواد خراسانى

وى از علماى بزرگ و فقهاى نامدار اصفهان بود و در بيشتر علوم‏اسلامى اطلاعات كامل داشت، چنان كه در وصف او آورده‏اند:

«در فقه و اصول و طب و رياضيات و ادبيات، مهارت كلى و تدبرى‏عظيم داشت‏». (3) .

آنچه باعث‏شهرت روزافزون او شده بود توانايى كم‏نظير او درتدريس كتاب قانون ابن‏سينا بود. (4) .

از اساتيد او مى‏توان به آيات عظام شيخ محمدتقى اصفهانى نويسنده‏حاشيه بر معالم، (5) حاج‏محمدابراهيم كلباسى نويسنده اشارات‏الوصول وآخوند ملاعلى نورى اشاره كرد و شيخ‏الشريعه و ميرزا ابوالحسن‏اصفهانى (جلوه) از شاگردان برجسته او به شمار مى‏آيند. در شب اول ماه‏صفر سال 1281 روح اين استاد فرزانه از قفس تن رها شد و به سوى‏ملكوت اعلا پركشيد. (6) .

3 . آية‏الله محمدباقر اصفهانى، فرزند آية‏الله‏العظمى شيخ‏محمدتقى اصفهانى

محمدباقر در سال 1234قمرى چشم به جهان گشود و هنوز به سن‏بلوغ نرسيده بود كه گرد يتيمى بر چهره‏اش نشست و پدرش را از دست دادو از آن پس مادرش كه زنى فاضل و دانشمند و دختر آية‏الله كاشف‏الغطابود سرپرستى او را به عهده گرفت.

او پس از ورود به سن بلوغ (حدود سال 1250) جهت ادامه تحصيل‏راهى نجف شد و در كلاس درس دايى‏اش شيخ‏حسن كاشف‏الغطا حاضرشده و آن گاه در حوزه درس شيخ‏محمدحسن نجفى (صاحب جواهر) به‏تلمذ پرداخت و استاد اصول او آية‏الله شيخ مرتضى انصارى بود.

آن گاه كه تحصيلات شيخ‏محمدباقر اصفهانى به پايان رسيد به‏اصفهان مراجعت نمود و به جاى پدر در مسجد شاه اصفهان (مسجد امام‏خمينى كنونى) به اقامه نماز جماعت و ترويج‏شعاير دينى پرداخت و پس‏از فوت ديگر علماى اصفهان رياست و رهبرى دينى شهر بدو واگذار شد.او براى حكمرانانى كه از طرف شاهان قاجار براى شهر تعيين مى‏شدندارزشى قائل نبود و خود به قضاوت بين مردم و اجراى احكام صادره‏مى‏پرداخت.

دانش‏پژوهان بسيارى در محفل درس او شركت مى‏كردند كه از آن‏جمله مى‏توان به آية‏الله سيداسماعيل صدر، آية‏الله سيدكاظم يزدى وشيخ‏الشريعه اشاره كرد كه همگى از مراجع تقليد بودند. تاليفات ايشان‏عبارت است از:

1 . رسالة في حجية‏الظن‏الطريقي;

2 . لب‏الاصول;

3 . لب‏الفقه.

اين استاد فرزانه در سال 1301قمرى به قصد اقامت در مشاهد مشرفه،راهى نجف اشرف شد (7) و تقدير الهى چنين بود كه اين شيعه واقعى‏على‏عليه السلام براى هميشه در كنار آن امام آرام گيرد; چند روز پس از ورودايشان به نجف روحش به سوى ملكوت پركشيد و جسمش در كنار مرقداميرالمؤمنين اقامت گزيد. (8) .

4. آية‏الله شيخ حسين على تويسركانى ملايرى

وى فرزند ملا نوروز على است. مقدمات علوم اسلامى را از علماى‏بزرگ حوزه علميه بروجرد آموخت و آن گاه براى ادامه تحصيل راهى‏اصفهان شد و در مجلس درس آية‏الله شيخ محمدتقى اصفهانى حضوريافت. توجه كامل، دقت‏نظر، هوش و ذكاوت او موجب شد در فراگيرى‏علوم اسلامى گوى سبقت را از ديگر دانش‏پژوهان بربايد و از زمره‏شاگردان ممتاز به حساب آيد. از اين رو پس از مدت كوتاهى آوازه علمى‏او در اصفهان پيچيد و خود مجلس درس باشكوهى تشكيل داد كه بسيارى‏از طلاب علوم دينى از آن استفاده مى‏كردند. او در محله ايلچى واقع دربيدآباد اقامه جماعت، و در درچه اصفهان اقامه نماز جمعه مى‏نمود.

وى تاليفات گرانبهايى از خود به يادگار گذاشت كه از آن جمله‏مى‏توان به كتاب‏هاى زير اشاره كرد:

1 . كشف‏الاسرار در شرح شرائع‏الاسلام(11 جلد);

2 . المقاصدالعاليه (حاشيه بر قوانين‏الاصول، 2 جلد);

3 . فصل‏الخطاب در اصول فقه، (2 جلد);

4 . الرد على بعض‏الاخباريه.

شمع وجودى اين رادمرد پس از حدود هفتاد سال پرتوافشانى درصفر سال 1286 رو به افول نهاد و خاموش شد. علما و مردم مؤمن اصفهان‏پيكر پاكش را به طرف تخت فولاد اصفهان تشييع نمودند و آن گاه كه‏مى‏خواستند براى او قبرى حفر كنند با كمال تعجب ديدند قبرى آماده پيداشد و او را در آن جا دفن نمودند. (9) .

5. آية‏الله شيخ محمدتقى هروى

ايشان در ماه مبارك رمضان سال 1217 در شهر هرات ديده به جهان‏گشود. تحصيلات ابتدايى را در همان شهر گذراند و آن گاه براى ادامه‏تحصيل به اصفهان مهاجرت كرد و در درس فقه و اصول آيات عظام،شيخ محمدتقى اصفهانى (صاحب حاشيه)، حاج محمدابراهيم كلباسى وحجة‏الاسلام اصفهانى شركت جست و سپس جهت زيارت مرقد مطهرامام هشتم‏عليه السلام راهى ديار خراسان شد و از آن جا به سوى ديار عاشقان،كربلا و نجف رهسپار شد. او در نجف از درس آية‏الله شيخ‏محمدحسن‏نجفى (صاحب جواهر) و در كربلا از محضر آيات عظام، سيدكاظم رشتى‏و ميرزا على نقى طباطبائى استفاده بسيار كرد و پس از تكميل درس‏هايش‏به اصفهان مراجعت نمود و مرجعيت امور دينى شهر را به دست گرفت. دراين هنگام دانشجويان علوم اسلامى در حلقه درس او حاضر شدند كه ازجمله آنان آية‏الله نمازى اصفهانى بود كه به استادش احترام وافرمى‏گذاشت و مى‏گفت:

«او ضمن دارا بودن مراتب والاى علمى و عملى، خوش‏رفتار و داراى‏قلبى پاك و پاك‏نهاد بود، نيتى خالص داشت و نزد علما و مردم، عزيز ومحترم بود.». (10) .

6 . آية‏الله حاج شيخ محمد رحيم بروجردى

او در 17 ربيع‏الاول (سالروز تولد رسول خداصلى الله عليه وآله) سال 1224 يا1225 در شهر بروجرد ديده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران‏طفوليت‏با جديت مشغول به تحصيل علوم اسلامى شد. آن زمان كه‏مشغول خواندن ادبيات عرب بود با آن كه نوجوانى بيش نبود، كتابى درعلم نحو نگاشت كه مورد استقبال طلاب علوم دينى قرار گرفت. او سپس‏وارد مرحله سطح شد و آن را به سرعت گذراند و مرحله خارج (دروس‏عالى حوزه) را با جديت‏بيشترى آغاز كرد. از اساتيد درس خارج اومى‏توان به آية‏الله حاج شيخ اسدالله بروجردى و آية‏الله سيدمحمدشفيع‏چاپلقى اشاره كرد.

آن گاه كه به سن بلوغ قدم نهاد، در سال 1241قمرى به نجف اشرف‏عزيمت كرد و در كلاس دانشمندان بزرگ آن سامان بخصوص آية‏الله‏شيخ‏محمدحسن نجفى (صاحب جواهر) زانوى ادب به زمين زد.

در سال 1258قمرى عده‏اى از بزرگان مشهد مقدس از او درخواست‏مراجعت‏به ايران و اقامت در مشهد نمودند. او نيز خواهش آنان راپذيرفت و در سوم رجب همان سال وارد مشهد مقدس شد و به تعليم وتربيت محصلان علوم دينى همت گماشت.

در سال 1263قمرى در حالى كه حدود چهل بهار از عمر خود راپشت‏سر گذاشته بود، به شوق ديدار كعبه راهى حجاز شد و در سال‏1266قمرى توليت آستان مقدس رضوى بدو واگذار شد.

در سال 1283قمرى مجددا جهت زيارت امامان‏عليهم السلام راهى عتبات‏عاليات شد و پس از زيارت با آنان وداع كرد و به سال 1309قمرى از اين‏دنيا به جهان ديگر پركشيد.

از او تاليفات زيادى به جا مانده كه به برخى از آنان اشاره مى‏كنيم:

1 . شرح مختصرالنافع;

2 . شرح قواعد علامه;

3 . هدية‏الرضويه در آداب زيارت امام هشتم‏عليه السلام;

4 . رساله‏اى درباره اعمال سال و ماه مبارك رمضان و چند رساله‏ديگر. (11) .

7. آية‏الله شيخ‏محمد حسين كاظمينى

او در سال 1224قمرى در كاظمين متولد شد. پس از گذراندن دوران‏طفوليت، بخاطر فقر مالى، پدرش او را از رفتن به مدرسه بازمى‏داشت و ازاو مى‏خواست در كارها به وى كمك كند.

يك روز كه مشغول خواندن كتاب بود، پدرش سررسيد و پس از آن‏كه كتك مفصلى به حسين‏زد، به او گوشزد كرد كه او بايد كاسبى كند نه‏اين كه وقت‏خودش را صرف درس‏خواندن كند. حسين از آن پس دور ازچشم پدر به تحصيل ادامه داد تا اين كه پس از مدتى راهى نجف اشرف‏شد. فقر مالى باعث مى‏شد كه او شب‏ها گرسنه بخوابد و چون قدرت‏خريد نفت و چراغ نداشت در زير نور چراغ‏هاى روشنايى كوچكى كه درراهرو دستشويى‏هاى حرم اميرالمؤمنين‏عليه السلام نصب شده بود به مطالعه‏مى‏پرداخت.

او در نجف از اساتيد بزرگى چون آية‏الله شيخ عبدالله نعمت عاملى،شيخ‏محمدحسن نجفى (صاحب جواهر) استفاده كرد و به علت كوشش‏پيگير و استعداد خدادادى توانست‏به زودى در رديف اساتيد بزرگ‏حوزه علميه نجف و پس از آن در شمار مراجع تقليد درآيد.

او پس از مرجعيت نيز از زندگى ساده خود دست‏برنداشت وميليون‏ها دينار وجوه شرعيه‏اى را كه برايش مى‏فرستادند بين فقرا و طلاب‏علوم دينى تقسيم مى‏كرد. وى به طلاب علوم دينى علاقه فراوان داشت ودر رفع مشكلات آنان از هيچ كوششى فروگذار نمى‏كرد. شاگردان نيز او راهمچون پدرى مهربان مى‏دانستند و مشكلات خود را با او در ميان‏مى‏گذاشتند.

شيخ‏الشريعه كه خود از شاگردان ممتاز آية‏الله كاظمينى بود روزى به‏يكى از كتاب‏هاى علمى احتياج داشت، ولى به علت فقر مالى قدرت‏خريد آن را نداشت. از اين رو به طرف خانه استاد به راه افتاد تا آن كتاب‏را از استاد امانت‏بگيرد. ادامه داستان را از زبان خود شريعت‏الحق بشنويم:

«در بين راه به مقبره شيخ خضر (12) وارد شده و سوره يس را براى شادى‏روح او خواندم و آن گاه به سوى خانه استاد روانه شدم. در خانه او را زدم‏و كمى معطل شدم، كسى در را باز نكرد، پس از اندكى معطلى دوباره درزدم، در اين حال استادم در خانه را باز كرد، ديدم همان كتاب مطلوب مرادر دست دارد; خيلى تعجب كردم و گفتم: از كجا دانستى كه من براى‏چنين حاجتى آمده‏ام؟

فرمود: خوابيده بودم، در عالم رؤيا شيخ خضر را ديدم كه به من گفت:الان شريعت اصفهانى مى‏آيد و فلان كتاب را مى‏خواهد، برخيز و آن رازود مهيا كن. از خواب بيدار شدم و به كتابخانه رفتم تا كتاب را براى شمافراهم كنم. بار اول كه در زدى مشغول جستجوى كتاب بودم...». (13) .

آية‏الله كاظمينى در آخر عمر به چشم درد سختى مبتلا شد، به گونه‏اى‏كه ديگر قادر به خواندن و نوشتن نبود و همسرش (دختر شيخ‏محمدحسن‏صاحب جواهر) برايش اين كار را انجام مى‏داد.

از تاليفات ايشان مى‏توان به «هداية‏الانام فى شرح شرايع‏الاسلام‏» و«منجية‏العباد» (در احكام فقهى) اشاره كرد.

سرانجام اين فقيه فرزانه در 22 محرم 1308 جان به جان آفرين تسليم‏كرد و به سوى ابديت پركشيد. (14) .

8. آية‏الله ميرزا حبيب الله رشتى

او در سال 1234قمرى در املش به عرصه گيتى قدم نهاد و اولين معلم‏او يك نفر روحانى بود كه هر روز در منزل به او درس مى‏داد. در سن‏هجده سالگى براى ادامه تحصيل راهى قزوين و سپس راهى نجف شد ودر درس آية‏الله شيخ محمدحسن نجفى (صاحب جواهر) نشست و سپس‏از خرمن درس شيخ مرتضى انصارى خوشه‏ها چيد. پس از وفات شيخ‏انصارى در سال 1281قمرى امر تدريس به ايشان موكول شد. درس اومهم‏ترين كلاس درس نجف بود و صدها نفر در آن كلاس شركت‏مى‏جستند كه ده‏ها تن از آنان جزو فقها بودند.

با آن كه بالاترين درجه علمى نجف را دارا بود از قبول مرجعيت‏خوددارى مى‏كرد و مخارجش را تا پدرش زنده بود برايش مى‏فرستاد.پس از فوت پدرش چون حرص و طمع شديد ديگر ورثه پدر را به مال‏دنيا ديد از سهميه ارث خود گذشت و بعد از آن براى گذراندن زندگى‏مجبور شد وسايل خانه‏اش را بفروشد تا كار به جايى رسيد كه بزرگ‏ترين‏استاد حوزه علميه نجف حتى براى خريد آب هم پولى نداشت! درعبادت و نماز بسيار كوشا بود، به گونه‏اى كه اكثر اوقات حتى در هنگامى‏كه به طرف درس يا حرم مى‏رفت مشغول نماز مستحبى مى‏شد. از ايشان‏كتاب‏هاى بسيارى به جا مانده كه از آن جمله مى‏توان به «البديع في‏الاصول‏»و «كتاب‏الطهارة‏» اشاره كرد. چراغ عمر اين استاد فرزانه در 14جمادى‏الآخر 1312 براى هميشه خاموش شد. (15) .

مرجعيت

پس از وفات اساتيد بزرگ حوزه علميه و مراجعى چون ميرزامحمدحسن شيرازى، ميرزا حبيب‏الله رشتى و محمدحسين كاظمينى عده‏زيادى از مردم، شيخ‏الشريعه را به عنوان مرجع تقليد خود برگزيده بودند وپس از وفات ميرزامحمدتقى شيرازى، شيخ شريعت از مراجع بزرگ‏جهان تشيع شد، اما او براى رياست و مرجعيت ارزشى قائل نبود. اورهبرى دينى را چون بارى سنگين بر دوش خود احساس مى‏كرد و ازخداوند مى‏خواست‏به او كمك كند.

پس از اداى نمازهاى‏واجب با خداى خود خلوت‏مى‏كرد و درحالى‏كه اشك‏ها بر صورت و محاسن سفيدش مى‏ريخت‏با خداوند چنين‏مناجات مى‏كرد:

«بارالها! در آخرين روزهاى زندگى ام در دنيا به رياست مبتلا شدم وبايد سنگينى اين بار امانت را متحمل شوم. خدايا! من طاقت تحمل اين‏امر بزرگ (رهبرى) را ندارم; زيرا رهبرى دينى داراى شؤون و تكاليفى‏است و تو فردا [ى قيامت] از كسى كه اين [بار بزرگ] را به گردن گرفته‏و سنگينى آن را برداشته، سؤال خواهى كرد...».

شيخ شريعت‏با آن كه تنها به خاطر احساس مسؤوليت، رهبرى جامعه‏اسلامى را پذيرفته بود ولى بازهم مى‏ترسيد و اين گونه با خدا مناجات‏مى‏كرد و صورت خود را با گلاب اشك مى‏شست. (16) .

شبيخون

از اقداماتى كه شيخ شريعت در راستاى مبارزه با تهاجم فرهنگى انجام‏داد، يكى ايجاد كتابخانه‏اى بزرگ بود و ديگرى صدور اعلاميه‏هاى‏فراوان كه با اين اقدام، پرده از چهره زشت استعمار برداشته و نقشه‏هاى‏آنان را نقش برآب كرد. به اميد اين كه روشنگرى‏هاى اين مجتهد نامداربتواند چراغى نورافشان فرا راه امروز و آينده ما باشد ترجمه يكى ازبيانيه‏هاى او را مى‏آوريم:

بسم‏الله‏الرحمن‏الرحيم.

اين بيانيه‏اى است كه مى‏خواهم خدمت علماى بزرگ، اميران‏بزرگوار، سران عشاير و رهبران قبايل، مردان خوب و محترم، صاحبان‏برجسته حرفه‏ها، بازرگانان نامدار و عموم مردم روستاها و شهرها و همه‏كوچ‏نشينان و شهروندان كه به دين رهبر نيكوكاران، پيامبر اسلام - كه درودخدا بر او و بر خاندان پاك و ياران نيكوكار او باد - چنگ زده‏اند، عرضه‏دارم. خطاب من به همه مسلمانان جهان است‏بدون توجهى به شهر وكشور آنان و تفاوت‏هاى مذهبى و مسلكى‏شان. پس از درود بر همه‏مسلمانان و نيايش براى نيكى و خوشبختى همه آنان (بايد به عرض‏برسانم كه) بر هوشياران و آگاهان، كه خواسته‏ها و گمان‏هاى تبهكارانه،پندارهاى بيهوده و آزمندى‏هاى پست‏بر خردشان چيره نشده است،پوشيده نيست كه بيگانگان از سده‏هاى پيشين و در دوره‏هاى درازمدت‏همواره كوشيده‏اند كه دارايى مسلمانان را بربايند و بر شهرها وكشورهايشان دست تصاحب گذارند و بر جان‏هاى آنان تسلط يابند. آنان‏حتى آخرين كوشش خويش را به كار مى‏برند تا باورهاى مسلمانان رانسبت‏به خويشتن پريشان كرده، برآشوبند و ايمان آنان را سست گردانند وقرآن سراسر حكمت آنان را از ميانشان بزدايند و شعاير مذهبى‏شان رابرگيرند و آنچه از وسايل مادى و معنوى نزد آنان است نابود و ويران كنند. بيگانگان همواره در راه دستيابى به اين هدف‏ها نقشه‏هايى ويژه ترتيب‏مى‏دهند تا از نتايج اين هدف‏ها نيز بهره‏مند شوند و اينك چند نمونه از آن‏هدف‏ها (و نتايج را براى شما بازگو مى‏كنيم):

1 . بيگانگان با مسلمانان به آميزش، معاشرت و دوستى پرداختند، باابراز ملايمت و داشتن رفتارى (به ظاهر) نيكو و پاكدلانه و با نشان دادن‏اخلاق و احوال مهرآميز و افعال و اعمالى دقيق و استوار، خود به خودمردم نادان را به سوى خويش متمايل كردند و دل‏هاى تهى‏مغزان فرومايه‏و ساده‏لوح را كه (به آسانى) به دنبال هر صدايى به راه مى‏افتند شيفته خودساختند.

2 . بيگانگان با برقرارى پيوندهاى بازرگانى با كشورهاى اسلامى،صدور كالاهاى خويش را بدان كشورها آسان ساختند تا اين كه اكثريت‏مسلمانان جهان در بيشتر امور زندگى، مانند خوردنى‏ها، آشاميدنى‏ها،فرش، لباس، ظروف، دارو، غذا، ابزار تعمير و بنايى، وسايل نوشتن وروشنايى و ديگر (چيزهاى مربوط به) حرفه‏ها و صنعت‏هاى ديگر ناچار،بدانان نيازمند شدند. درنتيجه، هزاران تن از مسلمانان پيشه‏ور به ناچارحرفه‏ها و صنعت‏هاى خويش را از دست داده و به دريوزه گراييدند وآبروى خود را در برابر توانگران بيگانه ريختند. آن مسلمانان (آبرو بر بادرفته) پيوسته به سوى كشورهاى بيگانه سرازير مى‏شوند و در آن‏جا به‏حكم ضرورت به كارهاى پست، مانند مهترى چارپايان و تحمل هر گونه‏عمل زشت و پذيرش هر ذلت و هرزگى تن درمى‏دهند. ديگر از آنچه براين تهيدستان دور از ميهن و مردمشان مى‏رود، نپرسيد. آرى، آنان ناچاربه تحمل همه‏گونه اهانت و ستم و شنيدن هر دشنام و ناسزايى هستند كه‏بيگانگان به بزرگان دينى و دنيايى مسلمانان مى‏دهند، در حالى كه آن‏بيچارگان چاره‏اى جز رخ بر تافتن و لب فروبستن ندارند.

3 . بيگانگان مكتب‏ها، مدرسه‏ها و بيمارستان‏هايى بنياد نهادند و درضمن تدريس‏ها، آموزش‏ها و كارهاى درمانى‏شان بنيادهاى الحاد وزندقه را در (انديشه) كودكان ساده‏لوح و پسران كم‏تجربه جاى دادند و درميان دانش‏آموزان آن مدارس تبليغ كرده، گسترش دادند، تا جايى كه‏امروز هزاران تن از آنان را داراى ديانتى سست‏بنياد و باورهايى تبهكارانه‏مى‏بينيد. (17) .

4 . بيگانگان دست‏به نوشتن كتاب‏ها و كتابچه‏هايى زدند كه پر ازمطالب مغالطه‏آميز، فتنه‏انگيز، شبهه‏آور و گمراه‏كننده بود و كوشش‏فراوان به كار بردند تا در دين اسلام كاستى و نارسايى بيابند و اسلام راكوچك جلوه دهند. آنان اين‏گونه نوشته‏ها را به چاپ رسانيدند و در ميان‏خوانندگان مسلمان به رايگان و يا به بهايى اندك پراكنده ساختند.

5 . بيگانگان مبلغانى فرستادند تا مردم مسلمان را با شيوه‏ها و راه‏هاى‏گوناگون به سوى باورهاى تباه و مذهب‏هاى نادرست‏بخوانند. اين مبلغان‏دروغين مذهبى، مسلمانان را به دورى گزيدن از رهبران و بزرگان مذهبى‏خويش برانگيختند و آنان را به پندارهاى گمراه كننده غرب كشاندند.

6 . بيگانگان سيم و زر و جواهر مسلمانان را تصاحب كردند و به جاى‏آن كاغذ، آلات لهو و لعب، وسايل روشنايى و ظروف شيشه‏اى دادند ودرنتيجه اكنون در خانه هر يك از مسلمانانى كه در ناز و نعمت مى‏زيند، درحدود بيست‏هزار ليره از اين گونه ابزار و وسايل، مشاهده خواهيد كرد.

7. بيگانگان مردم مسلمان را به (مصرف) چيزهاى بيهوده و بى‏فايده‏زندگى، مانند قند، شكر، سيگار، چاى و برخى ديگر از وسايل تغيير ذائقه‏معتاد ساختند و (پيامد اين گونه مصرف‏ها اين است كه) بسيارى ازصاحبان كسب و حرفه نمى‏توانند درآمدى بسنده براى اين گونه‏مصرف‏ها داشته باشند، حتى اگر شب و روز كار كنند و بالاترين‏كوشش‏هاى خويش را در اين راه به‏كار برند.

8. بيگانگان در ميان مسلمانان اختلاف، نفاق، دشمنى و نفرت‏برانگيختند و اين اعمال را با وسايلى دور از ذهن (و غيرمستقيم) كه‏ساده‏لوحان بدان دست نمى‏يافتند، و تحت عناوين گوناگون و واسطه‏هاى‏رنگارنگ انجام مى‏دادند. سپس گروه‏ها و قبايل مختلف را به قيام بر ضديكديگر و دشمنى و مبارزه با هم تحريك مى‏كردند تا جايى كه جزانسان‏كشى، غارت اموال و ناتوانى هر دو سوى مبارزه و افزايش بيشترنيروى دشمن توانمند پيامدى نداشته است. سپس بيگانگان در كار آنان به‏بهانه آشتى‏گرى دخالت كرده، سلطه خويش را بر هر دو سوى متخاصم‏برقرار ساختند. چه‏بسيار از كشورهاى اسلامى و شهرهاى بزرگ كه‏استقلالشان را بدين شيوه و به همين دلايل از دست داده‏اند، و اين مطلبى‏نيست كه از حوزه انديشه تاريخ نگار آگاه دور بماند.

9. بيگانگان كوشش فراوان به كار بردند تا توجه و پيوند قلبى مردم رااز رهبران مذهبى (فقيهان و مجتهدان، به راه ديگر) منحرف سازند. آنان‏رهبران مذهبى را به نازيباترين روى توصيف كرده، به مردم عامى‏باوراندند كه اين قشر از مردان تنها در جستجوى سود مادى خويش‏هستند، تا آن كه علما را درنظر مردم پست جلوه دادند و از اوج آبرو واعتبار بينداختند. درنتيجه براى پندها و سخنان سودمند و رساى علما اثرى‏بر جاى نماند. بيگانگان دليل مدعاى خود را فساد برخى از دروغزنانى‏دانستند كه لباس روحانيت‏بر تن كرده، برخى از دانش‏هاى (متداول ميان)روحانيان را نيز آموخته‏اند، در حالى كه دشمن روحانيان به‏شمار مى‏آيند.بدين ترتيب، بيگانگان توانستند آرمان‏هاى بزرگ دينى علما را صرفاعبارت از هدف‏هاى پست اين جهانى و خواهش‏هاى نفسانى قلمداد كنندو حتى از اين حدود نيز پا را فراتر نهادند. آنان (با اين برداشت‏هاى نارسا وغرض ورزانه) به اين نتيجه رسيدند كه بنياد دين (به طور كلى) نادرست‏مى‏باشد، و با فريبكارى‏هاى خويش شريعت زيبا را به ديده ساده‏لوحان‏زشت جلوه دادند. ما در اين‏جا مجالى براى بحث (دراز) درباره اين‏مسائل نداريم. اين موضوعى است گسترده كه حتى كتاب‏هايى ستبر ومفصل براى آن بسنده نخواهد بود و من در اين‏جا تنها شكايت‏به درگاه‏خداوند سبحان مى‏برم.

10 . بيگانگان امتيازهاى گوناگون از دولت‏هاى اسلامى گرفتند وپيمان‏هايى با آنان بستند و وام‏هايى بدانان دادند كه هيچ‏كدام پيوندى بامنافع اسلام و مسلمانان نداشته و تنها سبب گسترش نفوذ و تصاحب شهرهاو كشورهاى اسلامى از سوى آنان و برقرارى سلطه بى‏چون و چراى آنان‏بر آن كشورها و شهرها شده است.

همه بيگانگان در اين امور دهگانه، داراى وجوهى مشترك هستند وهر يك از دولت‏هاى باخترى سود فراوان از اين رهگذر مى‏برند. با اين كه‏روسيه و ايتاليا (18) در بهره‏يابى از مواد ياد شده بالا از ديگران واپس‏نيفتاده‏اند، از بهره‏اى كه (از راهزنى‏هاى استعمارگرانه) مى‏برند خشنودنيستند و بر بنياد همين آزمندى فراوان بود كه روس‏ها به ايران و ايتاليايى‏هابر ليبى يورش بردند تا با نيروى ارتش، آن كشورها را استعمار و تصاحب‏كنند. بدين‏ترتيب، اين دو دولت (استعمارگر) كينه‏ورزى‏هاى ديرينه‏خويش را نشان دادند و اسرار پنهانى را آشكار ساختند و همان‏گونه كه‏همه جهانيان آگاه هستند، حوادث ناگوار و اندوهبار پديد آوردند تا جايى‏كه زبان حال اسلام، ايمان، كعبه و قرآن چنين به فرياد آمد: آيا كسى هست كه‏به ما يارى رساند؟ آيا كسى يافت مى‏شود كه از ما پشتيبانى كند؟ آيا دفاع كننده‏اى‏وجود دارد كه دفاع از ما را برعهده گيرد؟

با توجه به اين آواى شكسته و غم‏آلود كه احساسات مسلمانان رابرانگيخت، من و ديگر رهبران بزرگ مذهبى و طلاب گرامى (علوم دينى)نجف اشرف، كربلا، سامره و كاظمين در شهر كاظمين گرد هم آمديم و ازوظايف حتمى خويش دانستيم كه به اين آواى اندوهبار و زارى ودادخواهى مسلمانان پاسخ گوييم و آنچه در حوزه توانايى و توانگرى‏داريم در اين راه بدهيم تا آن كه دستور خداى تعالى را كه در كتابش‏آورده است‏به كار بنديم، خداوند مى‏فرمايد: «بايد برخى از مسلمانان (كه‏داناتر و پرهيزگارترند) مردم را به خير (و صلاح) بخوانند و آنان را به نيكوكارى امر واز بدى و زشتى نهى كنند». (19) .

حديثى منسوب به پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم در دست است كه شيخ جليل‏ثقة‏الاسلام كلينى‏قدس سره در كتاب‏الكافى، و شيخ جليل فقيه‏البرقى - طاب‏ثراه -در كتاب‏المحاسن، و علامه فقيه ابن ادريس در كتاب‏السرائر آن را چنين‏آورده‏اند: «كسى كه فرياد مردى را بشنود كه مسلمانان را به كمك‏مى‏خواند و بدو پاسخ ندهد مسلمان نيست‏». همين روايت‏بدين‏گونه نيزآمده است: "كسى كه مردى را ببيند كه مسلمانان را به كمك مى‏خواند وپاسخ وى را ندهد از جرگه مسلمانان بيرون خواهد بود." با توجه به اين(آيات و روايات) هنگامى كه مردم از شهرهاى دور به ما نوشتند كه توافق‏و وحدت مسلمانان در يك آرمان و شعار مشترك، به گردهمايى رهبران‏مذهبى در يك جا و رايزنى و تبادل افكار آنان بستگى دارد، (ما در پاسخ‏به اين خواسته در كاظمين) گرد آمديم و به بحث، اظهار نظر، گفتن ونوشتن پرداختيم و بدان وسايل، فرمان خداوند سبحان را به مسلمانان وعشاير همه مناطق، نواحى و شهرها رسانيديم. ما اعلام كرديم كه در چنين‏روزى واجب است كه مسلمانان ناسازگارى‏هاى خانگى، كشمكش‏هاى‏داخلى، ستيزه‏گرى‏هاى سياسى و مذهبى را كنار گذارند.

امروز روزى است كه كفر و اسلام در برابر يكديگر قرار گرفته است،روزى است كه بر هر مسلمانى واجب است‏به اسلام كه بى كس مانده‏يارى رساند، روزى است كه بايد به مسلمانان كمك كرد و به فرياد آنان‏پاسخ داد... .

اى مسلمانان! بس است‏خون‏هاى پاكى كه به سبب ناسازگارى (ميان‏شما) ريخته شده و پيامبر اسلام را بيش از اين ميازاريد. اى ايرانيان! آيا دربرابر اين ننگ و خوارى شكيبا هستيد و بدين پستى و ستم تن درمى‏دهيد؟! كدام ننگ و پستى بزرگ‏تر از آن است كه روسيه، اين دولت‏وحشى، به شهرهاى شما يورش نظامى برد و شما را در كشور خودپست‏شمرده و به بازيچه گيرد و رهبران (سياسى، اجتماعى،مذهبى و فكرى) شما را به تبعيد فرستد، بكشد، زندانى كند و يا به دارآويزد؟

اى ايرانيان! ادامه اختلاف‏هاى موجود در ميان شما سبب از دست‏رفتن دين و دنياى شما خواهد شد و به زودى با نگاهى به گذشته، نخواهيدتوانست اثرى از دين خويش بيابيد و يا خبرى پيرامون آن بشنويد، نه‏پرستشگاه و مسجدى يافته خواهد شد و نه خداشناسى و ايمانى به جاى‏خواهد ماند.

ما (در اين جا) با عرض پوزش به درگاه خداوند، حكم خداى تعالى‏را بدين وسيله ابلاغ مى‏كنيم; اگر از آن فرمان بريد پيروزى دو جهان از آن‏شما خواهد بود، و گرنه (پيروزى نخواهيد يافت) ما وظيفه خويش را به‏جاى آورده‏ايم: "و بر ما جز آن كه رسالت را به شيوه‏اى روشن ابلاغ كنيم‏تكليفى نيست". (20) اميدواريم كه ديگر رهبران بزرگ مذهبى - كه بركات‏وجودشان پايدار باد - در همه شهرها اين مطالب و مطالب همانند را درميان برادران مسلمان ما بپراكنند تا در امور خويش آگاهى و بينش يابند. ازما رسانيدن (پيام خدا) و از سوى خدا كاميابى (براى ما) ان شاالله. اين بيانيه‏را بنده گنهكار و جانى خدا، فتح‏الله غروى شيرازى اصفهانى، مشهور به‏شيخ‏الشريعه، كه خداوند از گناهان او درگذرد، در 26 صفر سال 1330 به‏رشته نگارش كشيد. (21) .

دزدان فرهنگ

در زمانى كه عراق تحت‏سلطه انگلستان بود، حكومت استعمارگربريتانيا براى چپاول هرچه بيشتر فرهنگ اسلامى، به مزدوران خود دستورداده بود هرجا كتاب نفيس و قديمى يافتند به هر قيمت ممكن آن را به‏كتابخانه لندن بفرستند.

آية‏الله مرعشى نجفى كه در آن زمان طلبه جوانى بود به جمع‏آورى‏تاليفات گران بهاى علما و دانشمندان اهتمام زيادى داشت و از اين رومزدوران انگليسى كه او را سد راه خود مى‏ديدند يا به او آزار رسانده يا اورا زندانى مى‏كردند كه آية‏الله شريعت‏به يارى او آمده و وى را نجات‏مى‏داد.

آية‏الله مرعشى در خاطرات خود چنين آورده است:

«آن وقت‏ها من در مدرسه قوام كه در محله مشراق نجف اشرف واقع‏است، حجره‏اى داشتم. يك روز از مدرسه، به قصد بازار، كه جنب‏صحن علوى بود، حركت كردم. در ابتداى بازار ناگهان چشمم به زنى‏تخم‏مرغ فروش افتاد كه در كنار ديوار نشسته بود و از زير چادر وى‏گوشه كتابى پيدا بود. حس كنجكاوى من تحريك شد، به‏طورى كه‏مدتى خيره به كتاب نگاه كردم. طاقت نياوردم، پرسيدم اين چيست؟گفت: كتاب، و فروشى است. كتاب را گرفتم و با حيرت متوجه شدم كه‏نسخه‏اى ناياب از كتاب رياض‏العلماء علامه ميرزا عبدالله افندى است‏كه احدى آن را در اختيار ندارد. مثل يعقوب كه يوسف خود را پيدا كرده‏باشد، با شور و شعفى وصف‏ناشدنى به زن گفتم: اين را چندمى‏فروشى؟ گفت: پنج روپيه. (آن زمان در عراق روپيه رواج داشته‏است) من كه از شوق سر از پا نمى‏شناختم، گفتم: دارايى من صد روپيه‏است و حاضرم همه آن را بدهم و كتاب را از شما بگيرم.

آن زن باخوشحالى پذيرفت. در اين هنگام سر و كله كاظم دجيلى، كه دلال‏خريد كتاب براى انگليسى‏ها بود، پيدا شد. او نسخه‏هاى كمياب، نادر وكتاب‏هاى قديمى را به هر طريقى به چنگ مى‏آورد و توسط حاكم‏انگليسى نجف اشرف (در زمان تسلط انگلستان بر عراق) كه گويااسمش و يا عنوانش «ميجر» (سرگرد) بود، به كتابخانه لندن مى‏فرستاد.كاظم دلال، كتاب را به زور از دست من گرفت و به آن زن گفت: من آن‏را بيشتر مى‏خرم و مبلغى بالاتر از آنچه من به آن زن گفته بودم، پيشنهادكرد. در آن لحظه من اندوهگين رو به سمت‏حرم شريف‏اميرالمؤمنين‏عليه السلام كردم و آهسته گفتم: آقاجان من مى‏خواهم با خريداين كتاب به شما خدمت كنم، پس راضى نباشيد اين كتاب از دست من‏خارج شود. هنوز كلامم تمام نشده بود كه زن تخم‏مرغ فروش، رو كردبه دلال و گفت: اين كتاب را به ايشان فروخته‏ام و به شما نمى‏فروشم.كاظم دجيلى، شكست‏خورده و عصبانى از آن جا دور شد. پس من به‏آن زن گفتم: بلند شو برويم تا پول كتاب را بدهم. زن همراه من به‏مدرسه آمد، اما در حجره بيشتر از بيست روپيه نداشتم. از اين رو تمام‏لباس‏هاى كهنه و قديمى را با ساعتى كه داشتم به فروش رساندم تا پول‏كتاب فراهم شد و به آن زن دادم و او رفت. اما طولى نكشيد كه كاظم‏دلال، همراه چند شرطه (پليس) به مدرسه حمله كردند و مرا دستگيرنموده و پيش حاكم انگليسى (ميجر) بردند. او نخست مرا به سرقت‏كتاب متهم كرد و بسيار عربده كشيد، و بعد چون نتيجه نگرفت‏به زبان‏انگليسى شروع به فحاشى و تهديد كرد. از اين كار هم نتيجه نگرفت.دستور داد مرا زندانى كنند. آن شب در زندان مدام با خدا راز و نيازمى‏كردم كه كتاب در مخفيگاهش محفوظ بماند. روز بعد مرجع بزرگ‏آن وقت، آية‏الله ميرزا فتح‏الله نمازى اصفهانى، معروف به شيخ‏الشريعه،فرزند مرحوم آخوند خراسانى را به نام ميرزا مهدى، با جماعتى براى‏آزادى من به نزد حاكم شهر فرستاد. بالاخره نتيجه اين شد كه من اززندان آزاد شوم با اين شرط كه در مدت يك ماه كتاب را به حاكم‏انگليسى تسليم كنم.

پس از آزادى به سرعت‏به مدرسه رفتم و همه دوستان طلبه‏ام را جمع‏كردم و گفتم: بايد كار مهمى را انجام بدهيم كه خدمت‏به اسلام وشريعت است. طلاب گفتند: چه كارى؟ و من گفتم: نسخه بردارى واستنساخ از روى اين كتاب، و فورا دست‏به كار شديم و قبل از مهلت‏مقرر چند نسخه از روى آن استنساخ گرديد و من اصل نسخه رياض رابرداشتم و به منزل شيخ‏الشريعه رفتم و گفتم: شما امروز مرجع‏مسلمين هستيد و اين هم كتابى است كه مثل و نمونه‏اش در جهان‏اسلام پيدا نمى‏شود و حالا يك نفر انگليسى مى‏خواهد آن را تصاحب‏كند. شيخ‏الشريعه چون كتاب را ديد، چند بار به احترام كتاب از جاى‏خود بلند شد و نشست و گفت: الله‏اكبر، لااله الاالله. بعد كتاب را از من‏گرفت و تا پايان مهلت مقرر نزد خود نگه داشت. جالب است كه پيش ازپايان مهلت مقرر، حاكم وقت انگليسى به دست عده‏اى از مردم نجف‏به قتل رسيد و كتاب نزد شيخ‏الشريعه اصفهانى باقى ماند.» (22) .

شاگردان شريعت

آية‏الله شريعت اصفهانى از همان زمان كه در اصفهان مى‏زيست دركنار تحصيل به تدريس نيز مشغول بود و عده زيادى در درس‏هاى اوشركت مى‏كردند. اين روش در حوزه نجف نيز ادامه يافت و در مجلس‏درس ايشان صدها نفر از فضلا و طلاب گرد مى‏آمدند و پروانه‏وار گردوجودش مى‏چرخيدند كه ده‏ها تن از آنان از مجتهدان بزرگ شيعه بودند.

در ذيل نام صد تن از آنان را مى‏آوريم:

1 . آية‏الله شيخ‏آغا بزرگ تهرانى (1293 - 1389ق.) شيخ‏محمد محسن، فرزندعلى تهرانى، يكى از بزرگ ترين علماى معاصر و نويسنده كتاب‏هاى‏گرانسنگى چون الذريعه الى تصانيف‏الشيعه و طبقات اعلام‏الشيعه، و ازشاگردان ممتاز شيخ شريعت‏بوده است. خود او مى‏نويسد:

«در كلاس درس او بسيارى از فضلا و دانشمندان نجف اشرف شركت‏مى‏كردند و من نيز از اوان ورودم به نجف اشرف (سال 1313) دردرس‏هاى ايشان حاضر مى‏شدم و تا ساليان متمادى شب و روز و صبح‏و عصر از ايشان استفاده مى‏كردم. از تقريرات درس‏هاى ايشان مقدارزيادى را نوشتم... ايشان در سال [هزارو] سيصدوبيست قمرى اجازه‏روايى مبسوطى براى من نوشت...». (23) .

شيخ آغابزرگ استاد خود را اين گونه ستوده است:

«الشيخ العلامه الامام الفقيه المتبحر النحرير والمحدث الخبير البصيرالمحقق المدقق المدرس والضابط الحافظ الواعظ النسابه...».

2 . ميرزاآقا دامغانى از شيوخ اجازه آية‏الله مرعشى نجفى. (24) .

3 . ميرزا اسماعيل تبريزى، فرزند على نقى (متولد 1295ق.) نويسنده‏كتابى در علم رجال. (25) .

4 . ميرزا ابوتراب، فرزند ميرزاابوالقاسم، فرزند شهيد برغانى، نويسنده‏كتاب التبيين في شرح آيات‏المبين. (26) .

5 . سيدابوالحسن، فرزند سيدابراهيم (شمس‏العلما) متولد 1298 ومتوفاى 1355قمرى، نويسنده كتاب الوقايه في شرح‏الكفايه. (27) .

6 . ميرزا ابوالحسن، فرزند ميرزامهدى شريعتمدار رشتى (1300-1368ق.) (28) .

7 . شيخ ابوعبدالله فرزند نصرالله زنجانى (1309 - 1360ق.) نويسنده‏كتاب تاريخ القرآن و شرح رسالة بقاءالنفس بعد فناءالجسد و... . (29) .

8 . سيدابوالحسن طباطبائى تبريزى، مشهور به علامه (1286- 1362ق.)نويسنده كتاب شرح نجاة‏العباد در فقه ولمعات‏الهدايه در اصول و... (30) .

9 . سيدابوالقاسم موسوى نجفى معروف به محرر (1283 - 1370ق.)نويسنده كتاب جامع‏الرسائل‏العلميه در فقه و ابواب‏الجنان و مفتاح‏الجنه درزمينه دعا . (31) .

10 . شيخ‏احمد، فرزند شيخ محمدعلى شاهرودى (متوفى‏1350ق.)نويسنده كتاب‏هاى ازالة الاوهام، مدينة‏الاسلام، تنبيه‏الفاضلين و... . (32) .

11 . سيداحمد حسينى اعرجى خوانسارى (1291 - 1359ق.) نويسنده‏كتاب كشف‏الاستار عن وجه‏الكتب و الاسفار، مسئلة‏الولايه و تاريخ شهرخوانسار. (33) .

12 . شيخ اسماعيل معزالدين اصفهانى (1309 - 1363ق.) نويسنده‏تقريرات كتاب‏القضا، كتاب‏الرهن، كتاب‏الوقف و... . (34) .

13 . سيدابوالقاسم خوئى، فرزند آية‏الله سيدعلى‏اكبر (1317 - 1413ق.)از مراجع بزرگ تقليد و نويسنده كتاب‏هاى معجم رجال‏الحديث در 23جلد، البيان في تفسيرالقرآن، اجودالتقريرات و... . (35) .

14 . شيخ‏ابوالقاسم مامقانى، فرزند شيخ حسن (1285 - 1351) نويسنده‏كتاب‏هاى مقباس‏الكرامه در شرح تبصره علامه، شرح دعاى كميل و... . (36) .

15 . شيخ‏جعفر بحرالعلوم، فرزند سيدباقر و نويسنده كتاب تحفة‏العالم في‏شرح خطبة‏المعالم. (37) .

16 . شيخ ميرزا جعفر تبريزى، مشهور به صراف و نويسنده كتاب مباحث‏الالفاظ از تقريرات اصول آية‏الله شيخ‏هادى تهرانى. (38) .

17 . شيخ حبيب آل ابراهيم عاملى، فرزند محمدحسن (1304 - 1384ق.)نويسنده كتاب‏هاى «الانتصار»، «الحقايق‏» و... . (39) .

18 . شيخ حبيب‏الله كاشمرى ترشيزى، مشهور به آية‏اللهى (متوفى‏1371ق.) نويسنده حاشيه مكاسب و رسائل و كفايه و... . (40) .

19 . ميرسيدحسن رضوى قمى، فرزند ميرزا عزيزالله (1283 - 1352ق.)نويسنده شرحى بر كفاية‏الاصول. (41) .

20 . شيخ ميرزا حسن قاجارى شيرازى (1278 - 1355ق.) نويسنده كتابى‏در رمل، كتابى در جفر و... . (42) .

21 . سيدحسين بروجردى طباطبائى (1292 - 1380ق.) از مراجع بزرگ‏تقليد و مؤسس مسجد اعظم قم كه تاليفات زيادى از خود به جاى گذاشته‏است. (43) .

22 . سيدحسين حسينى حاج سيدجوادى قزوينى (متوفى 1352ق.) ازنوادگان آية‏الله سيدحسين حسينى قزوينى، نويسنده كتاب معارج‏الاحكام.

23 . شيخ حيدر قلى‏خان سردار كابلى، فرزند نورمحمد (1293 -1372ق.). ايشان زبان‏هاى فارسى، عربى، عبرى، پشتو، انگليسى وفرانسوى را نيك آموخته بود و انجيل برنابا را از عبرى ترجمه كرده وحاشيه‏هايى نيز بر كتاب‏هاى رجالى و حديث دارد. (44) .

24 . ميرزا يحيى خوئى، مشهور به امام جمعه، فرزند اسدالله (1296 -1365ق.). (45) .

25 . سيد راحت‏حسين رضوى كوپالپورى هندى (1297 - 1376ق.)نويسنده كتاب‏هاى الانتصار، انوارالقرآن، منازل‏الآلام و.... (46) .

26 . ميرزا رضى‏الدين محمد، فرزند محمدحسن زنوزى تبريزى، فرزندحاج شيخ محمدحسن (1294 - 1370ق.) . داراى تاليفاتى در فقه واصول. (47) .

27 . شيخ شعبان جيلانى لنگرودى (1275 - 1348ق.). (48) .

28 . آقاضياءالدين عراقى سلطان‏آبادى، فرزند ملامحمد اكبر (1278 -1361ق.) از بزرگ‏ترين مراجع تقليد و نويسنده كتاب‏هاى المقالات‏الغريه‏مشهور به مقالات الاصول، شرح تبصره علامه، كتاب‏القضا، كتاب‏البيع‏و... . (49) .

29 . سيدعبدالباقى موسوى شيرازى، فرزند محمدباقر (1290 - 1354ق.)نويسنده آثار پربارى چون شرح‏التبصره، در دو جلد، حاشية‏الرسائل وحاشية‏المكاسب. (50) .

30 . سيدعبدالحسين شرف‏الدين موسوى عاملى، فرزند سيديوسف(1290 - 1377ق.). از علماى بزرگ اسلام و نويسنده آثار گرانقدرى‏چون: المراجعات، النص و الاجتهاد، الفصول‏المهمه، ابوهريره و... كه بسيارى ازتاليفات ايشان به فارسى و انگليسى ترجمه شده است. (51) .

31 . شيخ عبدالحسين بغدادى، فرزند حاج‏محمد جواد (1280 -1365ق.) نويسنده كتاب‏هاى منارالتقى در مواعظ و اخلاق، و حاشية على‏كفاية‏الاصول. (52) .

32 . سيدعبدالحسين حسينى خاتون‏آبادى، مشهور به سيدالعراقين(متوفى 1370ق.).

33 . سيدعبدالحسين، فرزند سيدفاضل هاشمى بروجردى همدانى(1285 - 1355ق.) نويسنده كتاب الشهاب‏الثاقب در رد فرقه بابيه. (53) .

34 . سيدعبدالحسين لارى، فرزند سيدفاضل لارى نويسنده كتابى‏درباره قصه زينب، همسر زيدبن حارثه كه در قرآن ماجراى آنان آمده‏آست. (54) .

35 . سيدعبدالحسين آل سيدنورالدين موسوى، فرزند سيدمحمد (1292 -1370ق.) نويسنده كتابى در رد كتاب حياة محمد حسنين هيكل و چندكتاب ديگر. (55) .

36 . شيخ‏عبدالحسين رشتى نجفى، فرزند شيخ عيسى (1292 - 1373ق.)نويسنده شرح كفاية‏الاصول، تعليقه على‏الشفا، اجوبة موسى جارالله و... . (56) .

37 . سيدعبدالعظيم حسينى تبريزى (1270 - 1365ق.). (57) .

38 . سيدعبدالله موسوى بلادى، فرزند سيدابوالقاسم (1291 - 1371ق.)نويسنده كتاب‏هاى روح‏النور، محفظة‏الانوار، رحلة‏الحرمين و... . (58) .

39 . سيدعبدالله حسينى، مشهور به ثقة‏الاسلام اصفهانى، فرزندسيدمحسن (1285 - 1381ق.) نويسنده كتاب‏هاى التوحيد و نورالايمان،تقليدالاعلم، لولؤالصرف في تاريخ‏النجف و... . (59) .

40 . ميرزاعبدالله سعيد تهرانى، فرزند آية‏الله حاج ميرزا مسيح (1305 -1391ق.) نويسنده حاشيه بر مكاسب، هفت رساله در مبدا و معاد و... . (60) .

41 . شيخ عبدالمحسن خاقانى، فرزند حسين آل جويبر (1289 -1372ق.) نويسنده كتاب خيرالزاد ليوم‏المعاد.

42 . سيدعبدالمجيد حسينى شيرازى (متوفى حدود 1350ق.) نويسنده‏كتاب ذخيرة‏الدارين في انصارالحسين و... .

43 . شيخ عبدالمعدى آل مظفر، فرزند شيخ‏ابراهيم (متوفى 1363ق.)نويسنده كتاب‏هاى الرد على فلسفة داروين، ارشادالامه للتمسك بالائمه و... .

44 . سيدميرزا عبدالهادى حسينى شيرازى (1305 - 1382ق.) از مراجع‏تقليد و نويسنده كتاب‏هاى الف مسئله في‏الاسلام، رساله عمليه و... . ايشان‏همچون تمامى علما به استادش فوق‏العاده احترام مى‏كرد و در درس‏مى‏گفت: «من روح فقه را از آية‏الله شريعت استفاده كرده‏ام‏». (61) .

45 . علم‏الهدى نقوى كابلى (متوفى 1368ق.) نويسنده كتاب‏دستورالنسوان. (62) .

46 . شيخ على گنبدى همدانى (متوفى 1371ق.) نويسنده كتابى درباره‏اخلاق و تهذيب نفس. (63) .

47 . سيدميرزا على‏آقا طباطبائى تبريزى، مشهور به قاضى، فرزندسيدميرزاحسين (1285 - 1366ق.) يكى از بزرگ‏ترين اساتيد اخلاق وعرفان و نويسنده تفسيرالقرآن و چند كتاب فقهى. (64) .

48 . شيخ على مرندى، فرزند ملامحمدجواد (1287 - 1370ق.)نويسنده كتاب‏هاى هداية‏الشيعه، هداية‏المؤمنين، تقريرات دروس شيخ‏الشريعه‏و... . (65) .

49 . شيخ على دامغانى (1286 - 1362ق.). (66) .

50 . سيدعلى موسوى جزايرى تسترى، فرزند سيدمحمدعلى (1265 -1353ق.). (67) .

51 . شيخ‏ميرزا على‏اكبر اردبيلى، فرزند آية‏الله ميرزا محسن (1269 -1346ق.) نويسنده كتاب‏هاى البعث والنشور، اصول‏الدين و... . (68) .

52 . شيخ عيسى لواسانى طهرانى، فرزند ملاشكرالله (1277 - 1364ق.)نويسنده كتاب‏هاى انيس‏العارفين، تحفة‏الاحباب و ميزان‏الاخوه. (69) .

53 . ميرزا فتح‏الله شهيدى. (70) .

54 . ميرزا فتح على حكيم برارگاهى فرزند گل محمد (متوفى 1339)نويسنده تقريرات آية‏الله شيخ‏الشريعه. (71) .

55 . ميرزا فرج‏الله تبريزى (متوفى 1339ق.). (72) .

56 . فضل‏على قزوينى، فرزند ملامحمد ولى (1290 - 1390ق.)نويسنده كتاب‏هاى اصحاب حضرت سيدالشهداءعليه السلام، زندگانى حضرت‏سيدالشهدا و... . (73) .

57 . سيدكربلائى باقر هندى (متوفى 1340ق.). (74) .

58 . سيدمحسن طباطبائى حكيم، فرزند سيدمهدى (1306 - 1390ق.) ازمراجع بزرگ شيعه و نويسنده كتاب‏هاى مستمسك‏العروة‏الوثقى، نهج‏الفقاهه‏و... . (75) .

59 . سيدمحمد موسوى خلخالى (متوفى 1365ق.). (76) .

60 . ميرزا محمد فيض قمى (متوفى 1370ق.). (77) .

61 . سيدمحمد كوه كمره‏اى (حجت) از مراجع بزرگ (1310 - 1372ق.). (78) .

62 . سيدمحمد حسينى فيروزآبادى نجفى. (79) .

63 . شيخ محمد همدانى جولانى، فرزند محمدحسن (1276 - 1361)نويسنده كتاب تعليقة على كتاب‏الجواهر. (80) .

64 . سيدمحمد موسوى تبريزى، مشهور به مولانا، فرزند عبدالكريم(1294 - 1362ق.) نويسنده كتاب‏هاى تفسيرالقرآن‏الكريم، حاشية‏على‏المكاسب و تقريرات درس رجال شيخ‏الشريعه. (81) .

65 . شيخ محمد آل خطيب شمرى، فرزند شيخ داوود (متولد 1301ق.)نويسنده كتاب‏هاى صحاح‏الخبر في الادلة على امامة‏الائمة الاثنى عشر،تفسيرالقرآن و... .

66 . سيدمحمد ابرقوئى، فرزند سيدعلى (متوفى حدود 1320ق.)نويسنده تقريرات درس شيخ‏الشريعه و تاليفاتى در علم رجال و درايه. (82) .

67 . شيخ محمد اسماعيل اصفهانى، فرزند آية‏الله شيخ محمدباقراصفهانى و استاد زاده آية‏الله شريعت (متوفى 1370ق.). (83) .

68 . سيدمحمد باقر رضوى كشميرى، فرزند محمد (1286 - 1346ق.)نويسنده كتاب الروضة‏الغناء في حرمة‏الغنا و... . (84) .

69 . سيدمحمدتقى خوانسارى، فرزند اسدالله (1305 - 1371ق.) ازمراجع بزرگ تقليد و نويسنده رساله عمليه بانام منتخب‏الاحكام. (85) .

70 . سيدمحمد جعفر طباطبائى‏نجفى، فرزند محمدباقر(1289 - 1377ق.)نويسنده شرح نجاة‏العباد، اسرارالعارفين در شرح دعاى كميل و... . (86) .

71 . شيخ‏محمد جواد رازى، فرزند آية‏الله حاج ملاعلى كنى (1275 -1355ق.) نويسنده كتاب رسائل في احوال‏اولاد الائمه. (87) .

72 . شيخ‏محمد حسن اصفهانى نجف‏آبادى (متوفى حدود1360ق.). (88) .

73 . شيخ محمدحسين نجفى، فرزند شيخ‏جواد (1320 - 1409). (89) .

74 . سيدمحمدحسين رضوى كاشانى (1291 - 1385) نويسنده تعليقة‏على‏الكفايه، تعليقة على تفسيرالصافى و... . (90) .

75 . شيخ محمدحسين سبحانى تبريزى (91) ، پدر نويسنده و محقق معروف،آية‏الله جعفر سبحانى تبريزى.

76 . شيخ محمدرضا اصفهانى مسجد شاهى، فرزند محمدحسين (1287 -1362ق.) نويسنده كتاب‏هاى ذخائرالمجتهدين في شرح معالم‏الدين، نقدفلسفه داروين و... . (92) .

77 . سيدمحمدرضا حسينى مرعشى، فرزند محمدباقر (1285 - 1342ق.)نويسنده كتاب‏هاى اجوبة‏المسائل‏الكرمانيه و اجوبة‏المسائل‏اليزديه و... . (93) .

78 . ميرزا محمدرضا كرمانى فرزند آية‏الله ابى‏جعفر كرمانى (متوفى‏حدود 1355ق.). (94) .

79 . شيخ‏محمد صالح مازندرانى سمنانى، فرزند فضل‏الله (1297 -1391ق.) يكى از علماى مبارز كه توسط رضاخان به سمنان تبعيد شد ونويسنده كتاب‏هاى العمل‏الصالح، الباقيات‏الصالحات و ديوان شعر فارسى.

80 . سيدمحمد سعيد آل كمال‏الدين (متوفى 1350ق.). (95) .

81 . شيخ‏محمد على اردوبادى، فرزند شيخ ابوالقاسم (1312 -1380ق.) (96) نويسنده كتاب‏هاى زهرة‏الرياض، حيات‏السيد محمدبن الامام‏على‏الهادى و... .

82 . سيدمحمدعلى سدهى اصفهانى (1294 - 1370ق.). (97) .

83 . شيخ‏محمدعلى اصفهانى شاه‏آبادى (1297 - 1369ق.) نويسنده‏كتاب‏هاى الايمان و الرجعه، شذرات‏المعارف و... . (98) .

84 . سيدمحمدعلى حسينى تفرشى (متوفى 1358ق.). (99) .

85 . ميرزا محمد عليخان عراقى (متوفى 1353ق.). (100) .

86 . سيدمحمدكاظم بهبهانى، فرزند سيدحسين (متوفى 1345ق.). (101) .

87 . شيخ‏محمدكاظم شيرازى، فرزند آقاحيدر (حدود 1285 -1366ق.).

88 . سيدمحمود طهرانى حيات شاهى، فرزند محمدباقر (متوفى‏1354ق.) نويسنده كتاب تنبيه‏الفاضلين. (102) .

89 . سيدمحمود مرعشى نجفى، فرزند سيدعلى (1270 - 1338ق.) پدرآية‏الله شهاب‏الدين نجفى مرعشى و نويسنده كتاب‏هايى در علم انساب‏و... . (103) .

90 . شيخ‏محمود اهرى (متوفى حدود 1341ق.) نويسنده شرح‏خلاصة‏الحساب و شرح على تشريح‏الافلاك و حاشية على كفاية‏الاصول. (104) .

91 . سيدمحمود موسوى زنجانى (1309 - 1375ق.) نويسنده رسالة‏في‏الجبر والتفويض و زخرالبشر في شرح‏الباب‏الحادى عشر. (105) .

92 . شيخ‏مرتضى چهرقانى تبريزى (1293 - 1381ق.) نويسنده تقريرات‏درس آية‏الله شيخ‏الشريعه. (106) .

93 . شيخ موسى كرمانشاهى (قرميسينى) فرزند محمد جعفر(متوفى 1343ق.) نويسنده كتاب‏هاى تحقيق‏الاحكام و رسالة في‏المنطق. (107) .

94 . شيخ مهدى مسجدشاهى اصفهانى، فرزند محمدعلى (1298 - 1393)نويسنده كتاب‏هاى المرتفق، حاشية على‏الكفايه و كتابى در تطبيق آيات واحاديث‏بر مسائل هيئت جديد و... . (108) .

95 . شيخ‏مهدى قمى، مشهور به‏پايين شهرى، فرزند ملاعلى‏اكبر(1281 -1360ق.). (109) .

96 . سيدنجم‏الحسن هندى، فرزند سيداكبر حسين (1279 -1360ق.). (110) .

97 . شيخ‏هادى كرمانشاهى (قرميسينى) فرزند شيخ عبدالرحيم (1288 -1277ق.). نويسنده رسالة في احكام سلام‏التحيه و جوابه تعليقة على‏الكفايه‏و... . (111) .

98 . شيخ هادى آل كاشف‏الغطا، فرزند عباس (1289 - 1361ق.) نويسنده‏كتاب‏هاى هدى‏المتقين، قاموس‏المحرمات، مدارك و مستند نهج‏البلاغه و... . (112) .

99 . سيد هبة‏الدين محمدعلى حسينى حائرى، مشهور به شهرستانى، فرزندسيدعلى خراسانى (1301 - 1386ق.) نويسنده كتاب‏هاى رواشح‏الفيوض‏في علم‏العروض، نهضة‏الحسين، منهاج‏الحاج و... . (113) .

100 . شيخ يوسف جيلانى نجفى (متولد 1291ق.) نويسنده كتاب‏هاى‏بيان‏الآيات، طومار عفت و... . (114) .

پى‏نوشتها:


1) براى كم كردن حجم كتاب ناگزير شديم از آوردن زندگينامه بعضى اساتيد خوددارى‏كنيم. براى اطلاع گسترده از شرح حال اساتيد مرحوم شيخ الشريعه، رجوع شود به:فردوس‏التواريخ; نقباءالبشر، بخش مخطوط; تاريخ علماى خراسان، زندگى آية‏الله نصرالله‏مدرس; الكرام‏البرره، ج‏2، ص‏629; بزرگان تنكابن، زندگى محمدصادق تنكابنى;الكرام‏البرره، ج‏1، ص‏73، ملااحمد سبزوارى و... .

2) الكرام‏البرره، ج‏1، ص‏450 - 451; تذكرة‏القبور، ص‏308.

3) المآثر و الآثار، ص‏183.

4) الذريعه، ج‏7، ص‏195.

5) هداية‏المسترشدين في شرح معالم‏الدين.

6) تذكرة‏القبور، ص‏68; الكرام‏البرره، ص‏702- 703; مرآت‏البلدان ناصرى، ص‏66 .

7) ريحانة‏الادب، ج‏3، ص‏404 در اين مورد چنين مى‏نويسد: «در موقع زيارت قبر والدماجد خود به نزديك بودن اجل حتمى و مسافرت عتبات عاليات ملهم شد.».

8) اعيان‏الشيعه، ج‏9، ص‏186.

9) الكرام‏البرره، ج‏1، ص‏438 - 439; تذكرة‏القبور، ص‏520.

10) الكرام‏البرره، ص‏213.

11) تاريخ علماى خراسان، ص‏122; مطلع‏الشمس، ج‏2، ص‏400.

12) يكى از علماى نجف كه مرقدش زيارتگاه خاص و عام بود.

13) داستان‏هايى از زندگى علما، ص‏66 - 67 . به نقل از كشكول ممتاز.

14) براى اطلاع بيشتر، ر. ك: اعيان‏الشيعه، ج‏9، ص‏257; نقباءالبشر، ج‏2، ص‏666;الاجازة‏الكبيرة، ص‏428.

15) براى اطلاع بيشتر از زندگى ايشان ر. ك: زندگينامه ايشان در مجموعه «ديدار با ابرار»;اعيان‏الشيعه، ج‏4، ص‏560; نقباءالبشر، ج‏1، ص‏357; ريحانة‏الادب، ج‏2، ص‏307;الاجازة‏الكبيرة، ص‏407.

16) مقدمه افاضة‏القدير في احكام‏العصير.

17) خانم مس‏بل، همكار سياسى سرپرسى‏كاكس (حاكم سياسى انگليس در عراق) و يكى ازماموران بلندپايه انگليسى مى‏نويسد:

«رجال دين از مؤثرترين و بزرگ ترين مبلغان شورش در عراق بودند و اين روش را درخلال جنگ و بعد از آن داشتند و همين امر باعث گرديد كه متصديان حكومت اقدام به‏تاسيس مدارس جديد كنند تا دين را در نسل جديد ضعيف كنند و با اين روش ريشه‏شورش را از بيخ بركنند». (نقش وعاظ در اسلام، ص‏308)

18) پس از حمله ايتاليا به ليبى، شيخ‏الشريعه با صدور اعلاميه‏هاى متعدد اين اقدام رامحكوم كرد. براى مطالعه در اين زمينه، ر. ك: اسنادى درباره هجوم روس و انگليس به ايران.

19) آل عمران (3) آيه 104.

20) يس (36) آيه 17.

21) ايران و جهان اسلام، ص‏200 به بعد.

22) شهاب شريعت، ص‏239 - 241، نوشته على رفيعى.

23) نقباءالبشر، بخش مخطوط، ص‏483.

24) الاجازة‏الكبيرة، ص‏9.

افرادى كه با علامت مشخص شده‏اند، علاوه بر شركت در درس‏هاى آية‏الله‏شريعت، از ايشان اجازه روايت نيز دارند و افرادى كه با علامت مشخص شده‏اند ازشيخ‏الشريعه اجازه روايت دارند، ولى شركت آنان در كلاس‏هاى شيخ نزد مؤلف ثابت‏نشده و چون شيخ‏الشريعه از مشايخ اجازه آنان است، در اين جا آورده شده‏اند.

25) مصفى‏المقال، ص‏79.

26) الاجازة‏الكبيرة، ص‏10 و 14.

27) همان، ص‏10 و 14.

28) همان.

29) همان.

30) همان.

31) همان.

32) همان.

33) همان.

34) همان، ص‏30.

35) فقهاى نامدار شيعه، ص‏546.

36) نقباءالبشر، ج‏1، ص‏65 .

37) مصفى‏المقال، ص‏109.

38.39.40.41.42) الاجازة‏الكبيرة، ص‏34.

43.44.45.46.47.48.49) همان.

50) نقباءالبشر، ج‏3، ص‏1021.

51) همان، ص‏71.

52) همان، ص‏73.

53) همان، ص‏74.

54) سوره احزاب، آيه 33.

55) الاجازة‏الكبيرة، ص‏76.

56) همان، ص‏77.

57) همان، ص‏82 .

58) همان، ص‏88 .

59) همان، ص‏9; مصفى‏المقال فى مصنفى علم‏الرجال.

60) گنجينه دانشمندان، ج‏3، ص‏483.

61) مصاحبه مؤلف با حجة‏الاسلام پارسا; الاجازة‏الكبيرة، ص‏95.

62) الاجازة‏الكبيرة، ص‏97.

63) همان، ص‏101.

64) همان، ص‏103.

65) نقباءالبشر، ج‏4، ص‏1371.

66) الاجارة‏الكبيرة، ص‏110.

67) همان، 111.

68) همان، 115.

69) همان، ص‏120.

70) همان، ص‏122.

71) شيخ آغابزرگ درباره او آورده است: او از شاگردان نزديك آية‏الله شريعت‏بود كه تمام‏تقريرات درس استاد را نوشت. الذريعه، ج‏4، ص‏382.

72) الاجازة‏الكبيرة، ص‏126.

73) آئينه دانشوران، ص‏320; گنجينه دانشمندان، ج‏9، ص‏278.

74) الاجازة‏الكبيرة ص‏129.

75) فقهاى نامدار، چاپ دوم، ص‏453.

76.77.78.79)الاجازة‏الكبيرة، ص‏132.

80) همان، ص‏143.

81) مصفى‏المقال، ص‏439; الاجازة‏الكبيرة، ص‏144.

82) همان، ص‏248.

83) الاجازة‏الكبيرة، ص‏152.

84) همان، ص‏153.

85) نقباءالبشر، ج‏1، ص‏246.

86) همان، ص‏158.

87) همان، ص‏161.

88) همان، ص‏163.

89) همان، ص‏172.

90) همان، ص‏177.

91) فقهاى نامدار شيعه، ص‏416.

92) الاجازة الكبيرة، ص‏182.

93) همان، ص‏185.

94) همان، ص‏186.

95) همان، ص‏191.

96) همان، ص‏197.

97) همان، ص‏201.

98) همان، ص‏202. براى اطلاع از زندگى ايشان به كتاب آسمان عرفان از مجموعه ديدار باابرار مراجعه شود.

99) الاجازه‏الكبيرة، ص‏206.

100) همان، ص‏210.

101) همان، ص‏211.

102) همان، ص‏212.

103) همان، ص‏219.

104) همان، ص‏217.

105) همان، ص‏219.

106) الذريعه، ج‏26، ص‏228; الاجازة‏الكبيرة، ص‏223.

107) الاجازة‏الكبيرة، ص‏226.

108) همان، ص‏228.

109) همان، ص‏229.

110) همان، ص‏232.

111) همان، ص‏235.

112) همان، ص‏236.

113) همان، ص‏238. درباره هبة‏الدين شهرستانى به زندگى او در مجموعه «ديدار با ابرار»مراجعه شود.

114) شاگردان آية‏الله شريعت‏بسيار بيش از آنچه در متن آمده، مى‏باشند، براى اطلاع‏بيشتر، به كتاب‏هاى: نقباءالبشر، شعراءالغرى، الذريعه و الاجازة‏الكبيرة رجوع شود.