بخش ششم: جلوه‏هايى از زندگى

عشق به اهل‏بيت‏عليهم السلام

در روان انسان‏هاى موحدى كه بر دين مصطفى‏صلى الله عليه وآله هستند عشق به‏خاندان آل اطهارعليهم السلام موج مى‏زند. اين عشق عطشى است كه از درون‏آنان سرچشمه گرفته و هميشه در تموج است و آرام نمى‏گيرد.

در روح و روان نجاشى نيز چنين عشقى به خاندان عصمت وطهارت‏عليهم السلام در آميخته بود و آرامش را از وى گرفته و پيوسته در خروش‏و جوشش بود. گاهى غدير او را به ساحل امن ولايت و حرم مولا على‏عليه السلام‏مى‏كشاند و گاهى عاشورا او را به مكتب سرخ ولايت و مسلخ اهل‏بيت(كربلا) مى‏برد.

هر سال عيد غدير كه از راه مى‏رسيد، شادمانى در چهره نجاشى ظاهرمى‏گشت; چرا كه عيد ولايت و رهبرى بود و عيد و جشن اولياى خدا،همان روزى كه پيغمبران پيشين، اوصياى خود را در آن روز برمى‏گزيدندو روزى كه پيامبر بزرگوار اسلام اميرمؤمنان على‏عليه السلام را جانشين خويش‏قرار داد و حجت و راهنماى مردم معرفى كرد. در اين روز شوق زيارت‏آقا و مولايش وى را از بغداد به نجف مى‏كشاند و شتابان به سوى وادى‏نور حركت مى‏كرد. به سرزمين ولايت كه مى‏رسيد خودش را مهياى‏ديدار مى‏نمود و با غسل زيارت و طمانينه نفس وارد صحن و سرا مى‏شد.آرام و آهسته گام برمى‏داشت و بدون اين كه به زايران حضرتش اذيت وآزارى برساند در گوشه‏اى نماز مى‏خواند و سپس متوجه قبر مطهر مى‏شدو زير لب چنين مى‏گفت:

درود بر تو اى فرستاده خدا! اى برگزيده خدا! اى امين خدا! اى كسى‏كه خدا او را برگزيد و از ميان مخلوقاتش به پيامبرى اختيار كرد!

درود بر تو اى يار هميشگى خداوند در تاريك‏ترين شب‏ها وروشن‏ترين روزها!

درود بر تو مادام كه خاموشان لب از سخن فروبسته و گويندگان سخن‏مى‏گويند.

درود بر تو مادام كه خورشيد همچنان مى‏درخشد; رحمت وبركات‏الهى بر تو باد.

درود بر سرور ما اميرالمؤمنين، على‏بن ابى‏طالب‏عليه السلام، رادمردى كه‏داراى بزرگوارى‏ها و سوابق و آفرين‏ها است. او در هم شكننده سپاه‏عظيم و دليران قوى‏پنجه و قدرت‏هاى نيرومند است. او ساقى اهل ايمان باساغرى از شراب كوثر است كه متعلق به پيامبر بزرگ و توانا است.

درود بر خردمند بزرگ و داراى فضيلت‏بى‏شمار و كرامت‏ها وبخشندگى‏ها.

درود بر تازنده عرصه ايمان و شير بيشه يكتاپرستان و كشنده مشركان‏و وصى پيامبر خداى جهانيان كه رحمت و بركات خدا شامل حالش باد... .

اى اميرمؤمنان! آهنگ زيارت تو كردم، اى سرور من و امين و حجت‏خدا! در حالى كه عارف به حق تو و دوستدار دوستان تو و دشمن‏بدخواهان توام، با زيارت تو به خدا تقرب مى‏جويم، پس نزد خدا از من‏شفاعت فرما تا گردنم از بند آتش دوزخ رهايى يابد و حوايجم در دنيا وآخرت برآورده شود.

اى اميرمؤمنان! درود خدا و فرشتگان مقربش و آنان كه از دل و جان‏تسليم امر تواند نثار تو باد! (1) .

...آن گاه نزديك‏تر مى‏رفت و با نجواى دل بر مظلوميت آقا ومولايش مى‏گريست و با نثار باران اشك از چشم، ضريح مطهرش راشستشو مى‏داد. اين عاشق دلباخته خاندان رسالت‏بارها و به مناسبت‏هاى‏مختلف، به ويژه در عيد غديرخم به نجف اشرف مشرف مى‏شد. درشرح حال ابن برنيه مى‏نويسد: (2) .

«اين دانشمند شيفته اهل‏بيت‏بود و علاقه به زيارت ائمه هدى‏عليهم السلام‏داشت. آخرين زيارتى كه همراه ما مشرف شد در غدير سال‏400قمرى، به بارگاه ملكوتى اميرالمؤمنين‏عليه السلام در نجف اشرف‏بود.». (3) .

اهتمام به وقت

«زمان چون ابر در حال گذر است، پس فرصت‏هاى نيك را غنيمت‏شماريد.». (4) .

از جلوه‏هاى حيات نجاشى، اهتمام به فرصت‏هاى استثنايى است كه‏برايش پيش مى‏آمد. او خوب مى‏دانست كه زمان به سرعت در حال گذراست و غنيمت‏شمردن و نيك بهره‏مندى از آن، رهايى و نجات، و ازدست دادنش پشيمانى و غصه‏ها را به دنبال دارد. از اين رو اين زمان‏شناس و عاشق خاندان عصمت‏عليهم السلام هر وقت‏بار سفر زيارت مولى‏على‏عليه السلام را مى‏بست‏به اين زودى‏ها از ديدار مولايش مرخص نمى‏شد وگويا در كنار بارگاه ملكوتى آن حضرت رحل اقامت مى‏گزيد و بابهره‏بردن معنوى از روح بلند اميرالمؤمنين‏عليه السلام از فرصت‏به دست آمده‏كمال استفاده را مى‏برد و لحظه‏اى را به بطالت نمى‏گذراند و چنانچه به‏اساتيد بزرگش در سرزمين ولايت‏برخورد مى‏كرد، از محضر آن‏هااستفاده لازم را برده، به افتخار اجازه نقل روايت از دست مباركشان نايل‏مى‏آمد و نيز از بوستان تجربه‏هاى علماى زاهد و متقى اين خطه دامن‏ها ازگل معرفت پرمى‏كرد و از درياى دانش آنان سيراب مى‏شد، به طورى كه باكوله‏بارى از معنويات و معارف، از نجف مراجعت مى‏كرد. وى در اين‏باره مى‏نويسد:

«ابوعبدالله حسين‏بن‏جعفر معروف به ابن‏خمرى استاد شايسته‏اى بود كه‏در سال 400قمرى در نجف و در جوار بارگاه قدس اميرمؤمنان‏عليه السلام به‏من اجازه نقل روايت داد.». (5) .

و در جاى ديگر چنين اظهار مى‏كند:

«من كتاب الصيام (6) را در نجف اشرف، نزد استادم احمدبن عبدالواحد،معروف به ابن عبدون خواندم.». (7) .

كوفه در يك نگاه

«كوفه حرم خدا، حرم رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله و حرم مولا على‏عليه السلام است.». (8) (امام صادق‏عليه السلام)

كوفه در زمانى مركز خلافت اميرمؤمنان‏عليه السلام و از شهرهاى مهم‏اسلامى بود. شهرى در كرانه فرات كه در ابتداى فتح شهرهاى ايران زمين،به دست‏سعدبن‏ابى وقاص بنيان‏گذارى گرديد. (9) .

زمانى كه معاويه پس از شهادت امام حسن مجتبى‏عليه السلام در مقام انتقام‏از شيعيان برآمد، رنج و مشقت فراوان به اهل كوفه رسيد. وى زيادبن ابيه‏را كه كوفيان را خوب مى‏شناخت‏به حكومت كوفه و بصره منصوب كرد. زياد هم ستمگرى را شيوه خويش قرار داد و در هر كجا به شيعيان‏دسترسى پيدا كرد آنان را از بين برد، بعضى را گردن زد، بعضى را دست وپا بريد و بدنشان را به دار كشيد، چشمان گروهى را درآورد و جمعى را ازخانه وكاشانه شان آواره ساخت.

وقتى حكومت از بنى‏اميه به بنى‏عباس منتقل شد، منصور عباسى‏آن‏جا را به عنوان پايتخت‏حكومت عباسيان برگزيد. چون شهرى‏شيعه‏نشين بود و محبت‏خاندان عصمت‏عليهم السلام در دل آنان جاى داشت‏نزديك بود شورش‏هايى عليه حكومت‏به وجود آيد و پايه‏هاى آن رامتلاشى كند. به ناچار منصور عباسى از ترس، كوفه را رها و بغداد رابنيان‏گذارد و مقر خلافت قرار داد. (10) .

از كوفه، اين حرم اهل‏بيت محدثان برجسته، ابرار و علماى بسيارى‏برخاستند. خاندان و نياكان نجاشى پيش‏ترها از شيعيان با اخلاص اين شهربودند، از اين رو بعضى از دانشمندان وى را فرزند كوفه دانسته‏اند. او هر ازچند گاه به ديار خاندانش به اين شهر مسافرت مى‏كرد.

او از راويان حديث و دانشمندان اين شهر شناخت كامل داشت و نيزبه آثار تاريخى، اماكن مقدس و زيارتى كوفه آگاه بود. از اين رو حقى راكه ديار خاندان بزرگش به گردن وى داشت‏به خوبى ادا كرد و كتابى به نام‏الكوفه در معرفى ديارش نگاشت و مكان‏هاى مقدس و زيارتى و فضيلت‏اماكن و شهر كوفه را به نسل‏هاى بعد شناساند و اين از نقاط برجسته زندگى‏آن رجالى معروف است كه در هزار سال قبل يكى از ديارنويسان نيز بوده‏است.

با نجاشى در كوفه

هر گنج‏سعادت كه خدا داد به حافظ.

از يمن دعاى شب و ورد سحرى بود.

نجاشى هرگاه به قصد كوفه حركت مى‏كرد، زاد و توشه تقوا مهيامى‏ساخت و با روحى سرشار از اخلاص و چشمانى پر اشك، بار سفر رامى‏بست; چرا كه به سرزمين پاكان و پيامبران و جانشينان به حق آنان وشايستگان نيك‏سيرت گام مى‏گذاشت. سرزمينى كه با مشاهده آثارموجود در آن، خاطرات غمبارى در ذهنش مجسم مى‏گرديد. در دروازه‏اين شهر حوادث ناگوارى را كه بر خاندان رسالت در سال 61 هجرى،تحميل شد از برابر ديده دلش به سرعت مى‏گذشت و اشك از ديدگانش‏همچون باران بر گونه‏هايش جارى مى‏شد.

او پيش از آن كه به مكان‏هاى مقدس و زيارتى شهر وارد شود، غسل‏زيارت مى‏كرد و لباس‏هاى پاكيزه مى‏پوشيد، گام‏ها را با آرامش و آهسته‏برمى‏داشت و اين جملات را زمزمه مى‏كرد:

بسم‏الله وبالله و فى سبيل‏الله و على ملة رسول‏الله، اللهم انزلنى منزلامباركا وانت‏خير المنزلين.

در هر حال با نام خدا و براى خدا و در راه خدا و بر كيش رسول‏الله‏هستم. پروردگارا! مرا به جايگاه فرخنده و با بركتى فرودآر و تويى‏بهترين فرود آورندگان.

گويا جاى جاى شهر مقدس شايسته احترام است و رهگذر بايد باقلبى آكنده از ياد خدا و زبانى گويا به ذكر خدا در ميان گذرگاه‏هايش‏حركت كند و چرا چنين نباشد؟ شهرى كه در تمام كوچه‏هاى آن مولاعلى‏و ديگر امامان معصوم‏عليهم السلام قدم گذارده‏اند بايد خاكش را توتياى چشم‏كرد و نجاشى چنين مى‏كرد و به زيارت مكان‏هاى مقدس مى‏رفت.

او به آرامگاه يونس پيامبر مى‏شتافت و دعايى را كه‏سيدالساجدين‏عليه السلام در آن‏جا خوانده است مى‏خواند و بر تربت اين پيامبرخدا بوسه مى‏زد و پس از زيارت، نفس خويش را مهياى ورود به‏جايگاه‏هاى زيارتى ديگر مى‏كرد. (11) .

نجاشى به زيارت مسجد سهله (12) مى‏رفت و در زواياى اين مسجد نمازمى‏گزارد و از آثار مقدس و ماندگار موجود در اين خانه خدا زيارت‏مى‏كرد; چرا كه مقام ادريس نبى يا خانه‏اش كه در آن خياطى مى‏كرد، مقام‏صالحين، معروف به مقام حضرت هود و صالح‏عليهما السلام، مقام خضر نبى‏عليه السلام،مقام ابراهيم خليل‏الرحمن يا خانه‏اش كه از آن‏جا به سوى دشمنان حركت‏كرد، مقام امام زين‏العابدين‏عليه السلام، مقام امام جعفر صادق‏عليه السلام و مقام امام‏مهدى(عج) در اين مسجد موجود است. (13) .

روح تعبد

مرا در اين ظلمات آن كه راهنمايى كرد.

نياز نيم شبى بود و گريه سحرى.

نجاشى همچون نياكان پاك‏نهادش روح توحيد و عبوديت در جانش‏رسوخ كرده بود و رد پاى اين سبزقامت الهى را بايد در مساجد ومكان‏هاى زيارتى دنبال كرد. وى هنگام ورود به مسجد جامع كوفه، ازبزرگ‏ترين در آن، معروف به باب‏الفيل كه باغى از باغ‏هاى بهشت است‏وارد مى‏شد و به زيارت آثار ارزشمند فرهنگى و تاريخى شيعه وجايگاه‏هاى مقدس مسجد مى‏پرداخت، پاى ستون‏هاى سنگى تراش‏خورده مسجد كه آن‏چنان بر روى هم نهاده شده‏اند كه ديدگان از فزونى‏بلنداى آن‏ها به حيرت مى‏افتد و هر كدام از آن‏ها از قداست و فضيلتى‏برخوردار و محلى براى عبادت بندگان مخلص خدا است. نجاشى درآغاز به پاى ستون چهارم كه معروف به اسطوانه ابراهيم‏عليه السلام است‏مى‏رفت و در آن‏جا به نماز و دعا و نيايش پروردگار مى‏پرداخت. پس ازآن در كنار ستون سوم، نزديك يكى از درهاى ورودى مسجد كه معروف‏به استوانه امام زين‏العابدين‏عليه السلام ست‏حاضر مى‏شد و در اين مكان مقدس‏به نيايش با معبودش مشغول بود و براى مظلوميت‏سيدالساجدين‏عليه السلام‏مى‏گريست. خودش را به پاى ستوى پنجم كه به مصلاى ابراهيم‏عليه السلام‏معروف است مى‏رساند و به زيارت و نماز مشغول مى‏گشت. با حضورقلب بيشتر و دلى آرام، خويشتن را به باب‏اميرالمؤمنين و مصلاى‏اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏رساند و همراه با دعا و زارى نماز مى‏گزارد و درهمان محرابى كه فرق مبارك مولا على‏عليه السلام با شمشير شقاوت پيشه ابن‏ملجم مرادى، شكافته شد مناجات مولايش را زمزمه مى‏كرد و سيل اشك‏بر چهره‏اش جارى بود.

...آن گاه به زيارت مسلم‏بن‏عقيل‏عليه السلام سفير و نايب خاص‏سيدالشهداءعليه السلام و هانى‏بن‏عروه (14) - رضوان‏الله عليه - مى‏رفت. (15) .

نجاشى با اعتقاد به عظمت مساجد، به ويژه به فضيلت و برترى مساجدشهر كوفه كه پيامبران و جانشينان آن‏ها و زاهدان و با تقوايان نمازمى‏گزاردند در آن‏جا حاضر شده و نماز مى‏خواند. او در اين‏باره مى‏نويسد:

«ابومحمد بجلى از دانشمندان شيعى اهل زهد و تقوا بود، شخصيتى كه‏بسيار عبادت مى‏كرد و در گفتار و نقل روايت مورد اعتماد بود.مسجدى در كوفه ساخت كه هم اكنون نيز در قبيله بجيله باقى است. من‏و بسيارى از بزرگانمان هر موقع به كوفه مى‏رفتيم، مانند بقيه مساجداين شهر كه مى‏بايست در آن‏ها نماز گزارد، در آن مسجد نيز نماز اقامه‏مى‏كرديم.

اين دانشمند در سال 208قمرى در ابواء - منطقه‏اى بين مكه و مدينه - ازدنيا رفت.». (16) .

زيارت ابرار

ديدار و هم‏نشينى با دانشمندان سبب فزونى دانش است. (17) .

(پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله)

از جلوه‏هاى زندگى ابوالعباس نجاشى، عشق و علاقه زياد به ستارگان‏آسمان علم و شوق فراوان وى به ديدار با محدثان و راويان و فرزانگان‏وارسته بود. او احترام دين شناسان را نگه مى‏داشت و پيوسته در اين‏انديشه بود كه با صاحبان فضيلت و چهره‏هاى درخشان زهد و تقوارابطه‏اى برقرار كند و به زيارت آنان بشتابد; چون مى‏دانست كه نگاه به‏چهره عالم عبادت و ملازمت‏با آنان سبب فزونى دانش و كمال انسان‏مى‏شود و مجهولات، يكى پس از ديگرى رخت‏برمى‏بندد.

از اين رو از همان نوجوانى به ديدار هارون‏بن‏موسى تلعكبرى‏مى‏شتافت و همراه با ابن غضائرى و ديگر دانشمندان در يك مجلس‏مى‏نشست و گفتگو و مباحثات علمى داشت و هر موقع به شهر كوفه‏مى‏رفت، همان‏طور كه آثار تاريخى و زيارتگاه‏هاى موجود در آن‏جا را زيارت‏مى‏كرد به ديدار راويان حديث نيز مى‏رفت. او دراين‏باره مى‏نويسد:

«ابومحمد حسن‏بن احمد، معروف به ابن هيثم عجلى مورد اطمينان واز بزرگان اصحاب ما است. پدر و جدش نيز مورد اعتماد، و همه اهل‏رى بودند. اين دانشمند در آخر عمرش در كوفه منزل گزيد و من اين‏استاد را در آن‏جا ملاقات كردم. كتاب‏هاى «المثانى‏» و «الجامع‏» از اواست.». (18) .

در جاى ديگر مى‏نويسد:

«اسحاق‏بن حسن، معروف به ابوالحسين عقرانى شنيدنى‏هاى زيادداشت ولى متاسفانه سست عقيده بود. وى را در كوفه زيارت كردم و به‏روايت كتاب(كافى) كلينى از طريق احمدبن‏احمد كوفى كاتب مشغول‏بود. البته چون در آن زمان غلو فكرى داشت، مطلبى از او نشنيده وبهره‏اى نبردم. كتاب‏هاى «الرد على‏الغلاة‏»، «نفى السهو عن‏النبى‏صلى الله عليه وآله‏»و «عددالائمه‏عليهم السلام‏» از او است.». (19) .

و نيز درباره زندگى محدث و فقيه نامى، عبدالله‏بن حسين‏بن محمدفارسى مى‏نويسد:

«من او را كه محدث و فقيه و از اساتيد والامقام علماى ما است زيارت‏كردم و افسوس كه موفق نشدم از وى بهره لازم را ببرم. كتاب‏«انس‏الوحيد» از او است.». (20) .

سبك نجاشى

نجاشى از محدثان و راويان حديث‏شناسى است كه جهت دستيابى به‏دانش‏ها و تجربه‏هاى ديگر راويان نور، از شيوه‏ها و طرق مختلف بهره‏مى‏برد. از يك سو در محضر بزرگان زانو مى‏زد و از درياى دانش آن‏ها ومهارتى كه در حديث‏شناسى داشتند استفاده مى‏كرد و از سوى ديگر،آثار و گنجينه‏هاى ارزشمند خبرگان اين فن را جمع‏آورى و خريدارى‏مى‏كرد و با مطالعه و يا نسخه‏بردارى از آن‏ها سود مى‏برد. گاهى نيز ازاساتيد بزرگوارش كه از نزديك به آنان دسترسى نداشت‏به وسيله نامه،طرق روايى را سؤال مى‏كرد و پاسخ لازم را مى‏گرفت; چنان كه نامه‏اى نزداستادش ابوالعباس احمدبن على، معروف به ابن‏نوح سيرافى فرستاد و راه‏نقل روايت از كتاب‏هاى حسين‏بن‏سعيد اهوازى - رضوان‏الله‏عليه - راسؤال كرد و او نيز در پاسخ، ضمن نامه‏اى اين راه را شناساند. (21) از شيوه‏هاى‏پسنديده نجاشى - آن‏طور كه از كتابش به دست مى‏آيد - اين است كه‏مرتبه عالى را در نقل روايت رعايت و واسطه‏ها را كم مى‏كرد; چنان كه‏شيوه تمام محدثان و راويان بزرگ چنين است. از اين رو از شخصيت‏هاى‏بزرگ و دانشمندان سترگى همچون: سيدمرتضى، شيخ طوسى، ابى‏يعلى‏محمدبن‏حسن، سلاربن‏عبدالعزيز و ديگران كه با وى در يك طبقه بودندروايتى نقل نكرده و تنها به نقل روايت از اساتيد آن‏ها و يا كسانى كه درطبقه بالاتر بودند اكتفا مى‏كرد. (22) علاوه بر اين، نجاشى راهى را رفت كه‏كلينى، محدث بزرگ شيعى با ذهن خلاق خويش در نقل حديث دست‏به‏ابتكار آن زد و نوآورى در اين رشته در عصر خود به وجود آورد و آن به‏كاربردن كلمه «عده‏» به جاى سلسله سندى است كه به راوى حديث درطبقه بالاتر ختم مى‏شود. استفاده از اين كلمه به خاطر اين است كه گاهى‏چند استاد فرزانه، به وى اجازه روايت از يك شخص را مى‏دادند و چون‏همه آن اساتيد از چهره‏هاى سرشناس محدث بودند، به جاى نام بردن ازآن‏ها جمله عدة من اصحابنا يا جماعة من اصحابنا يا جميع شيوخنا و... راذكر مى‏كرد. منظور از «عده‏» كه نجاشى ذكر مى‏كند، اساتيدى هستند كه‏بيشترين روايت را از آن‏ها دارد و در موارد گوناگون فرق مى‏كند; مثلاجايى كه مى‏گويد: عدة من اصحابنا، عن محمدبن‏احمدبن‏داود قمى و ياعن احمدبن‏محمد زرارى (23) منظور سه تن از اساتيدش، شيخ مفيد، حسين‏بن‏عبيدالله غضائرى و ابوالعباس احمدبن‏نوح سيرافى‏اند كه از آن‏دو نفر روايت نقل مى‏كنند (24) و يا جايى كه مى‏گويد: عدة من اصحابنا، عن‏احمدبن محمدبن يحيى العطار، (25) مراد چهار تن به نام‏هاى: محمدبن‏على‏بن شاذان قزوينى، حسين‏بن عبيدالله غضائرى، ابن‏نوح سيرافى وپدرش، على‏بن احمد نجاشى‏اند كه از احمدبن محمدبن يحيى العطارحديث نقل مى‏كنند. (26) .

پى‏نوشتها:


1) فرازى از زيارت مولى على‏عليه السلام، ر. ك: مصباح‏المنير، ص‏527.

2) وى هبة‏الله‏بن‏احمدبن‏محمد است كه حديث زياد شنيده و بيشتر در مجلس‏ابوالحسين‏بن‏شبيه علوى كه زيدى مذهب بود حاضر مى‏شد و كتاب‏هايى دارد، از جمله‏كتابى درباره امامت. نجاشى به سبب ارتباطى كه ابن‏برنيه با ابوالحسين زيدى داشته،به وثاقت وى تصريح نمى‏كند و گويا خودش هم زيدى مذهب بوده است، ولى مى‏گويد:استادم ابوالعباس‏بن نوح سيرافى در كتاب اخبارالوكلائش به سخن ابن‏برنيه اعتمادمى‏كرد. رجال نجاشى، ج‏2، ص‏408.

3) رجال نجاشى، ج‏2، ص‏409.

4) نهج‏البلاغه، ص‏471.

5) رجال نجاشى، ج‏1، ص‏190.

6) اين كتاب از على‏بن حسن، معروف به ابن‏فضال است. وى از فقهاى شيعى ودانشمندان و محدثان برجسته كوفه به شمار مى‏آيد.

7) رجال نجاشى، ج‏2، ص‏85.

8) فروع كافى، ج 1، ص 326; فضل‏الكوفه و مساجدها، ص 12.

9) مجالس‏المؤمنين، ج‏1، ص‏55; حدودالعالم من‏المشرق الى‏المغرب، ص‏154.

10) مجالس‏المؤمنين، ج‏1، ص‏56.

11) با استفاده از كتاب فضل‏الكوفه و مساجدها، ص‏67 و 68.

12) يكى از مساجد بزرگ شهر كوفه است كه در اواسط قرن اول هجرى بنيان‏گذارى‏گرديد. پيش‏ترها به مسجد بنى‏ظفر معروف بود ولى اكنون به مسجد سهله معروف‏است.

13) فضل‏الكوفه و مساجدها، ص‏39.

14) او از بزرگان كوفه و از تشرف يافتگان به حضور پيامبرصلى الله عليه وآله بود. در عصر امام على‏عليه السلام ازياران خاص آن حضرت بود و در جنگ صفين شركت فعال داشت. در كوفه از ياران‏مسلم‏بن‏عقيل بود و با گروه زيادى شمشير به دست از قبيله‏اش به حمايت از حضرت‏مسلم حركت كرد. سرانجام با آن حضرت، مظلومانه به شهادت رسيد. آرامگاه اين دوشهيد بزرگوار در شرق مسجد، واقع در صحنى كه متصل به مسجد است قرار دارد وشيعيان آن ديار از روح بلند آن‏ها بهره مى‏برند.

15) با استفاده از كتاب فضل‏الكوفه و مساجدها، ص‏71; سفرنامه‏ابن جبير، ص‏259.

16) رجال نجاشى، ج‏1، ص‏297.

17) منية‏المريد، ص‏38.

18) رجال نجاشى، ج‏1، ص‏183.

19) همان، ج‏1، ص‏199; ج‏2، ص‏291 (معلوم مى‏شود كه بعدها از اعتقاد اولى خود برگشته‏است.).

20) همان، ج‏2، ص‏37.

21) حسين‏بن‏سعيد اهوازى با همكارى برادرش ابومحمدحسن، سى‏عنوان كتاب نوشته‏اندكه نجاشى مى‏نويسد: كتاب‏هاى فرزندان سعيد آثار و نوشته‏هاى نيكى است و محورمراجعه محققان و دانشمندان است. رجال نجاشى، ج‏1، ص‏172 و 173.

22) فوائدالرجاليه، ج‏2، ص‏89.

23) رجال نجاشى، ج‏1، ص‏378 و 408.

24) رجال نجاشى، ج 1، رقم 178، 180، 199، 284; ج 2، ص 305.

25) همان، ج‏1، ص‏354.

26) ر. ك: مقدمه رجال نجاشى، ص‏39; اعيان‏الشيعه، ج‏3، ص‏34; رجال نجاشى، ج‏1، رقم‏36، 190، 196، 198 و 399.