بخش ششم: در محفل دوست

هر چند زندگانى آية‏الله العظمى سيد محمد كاظم سراپا پند و اندرزبوده است، ليكن به فراخور گنجايش اين بخش به ذكر فرازهايى از زندگى‏ايشان مى‏پردازيم.

اهل بيت‏سيد

هنگامى‏كه ارتش انگليس وارد عراق شد، با مقاومت مردم مسلمان‏آن كشور رو به رو گشت، مردمى كه با تمام وجود و از روى ايمان و اعتقادمى‏جنگيدند و خون غيرت در شريانهاى آنان، به زلالى صداقت و به‏گرمى عشق مى‏جوشيد; از جمله جمعيتهايى كه با آن متجاوزان‏انحصارطلب مقابله كردند و شجاعانه از حريم دين و شرفشان دفاع‏نمودند، مردم نجف بودند.

وقتى كه جغد شوم انگليس بر عراق مظلوم تسلط يافت، در صددانتقام‏جويى از اهالى نجف برآمد. در اين رابطه، حاكم انگليس به حضورسيد محمد كاظم يزدى آمده و گفت: دولت از شما خواهش مى‏كند كه‏نجف اشرف را ترك گوييد و به كوفه تشريف ببريد، زيرا دولت انگلستان‏مى‏خواهد اهالى نجف را تاديب نمايد. وقتى سخنان حاكم انگليس، كه ازهيبت مرجع تقليد شيعيان، خود را باخته بود، به پايان رسيد، «سيد» باآرامش و طمانينه خاصى فرمود: من به تنهايى خارج شوم يا با اهل بيتم؟حاكم گفت: با اهل بيت‏خود خارج شويد. در اين هنگام، ايشان با زيركى‏فرمود: مردم نجف همه اهل بيت من هستند، پس من خارج نمى‏شوم،بگذار آنچه به اهل بيت من مى‏رسد، به من نيز برسد. بدين ترتيب، به‏بركت قاطعيت و بزرگوارى سيد، مردم نجف از شر فتنه انگليس، در امان‏ماندند و خوارى و ذلت، نصيب بيگانگان شد. (1) .

درياى پرفيض اخلاق

به طور معمول، هر كلامى كه دربردارنده نصيحتى باشد و يا نكته‏اى‏اخلاقى را گوشزد كند، طوفانى عظيم در جان مشتاقان مى‏افكند، به‏خصوص اگر اين موعظه از زبان زعيم و مرجعى باشد كه جهان تشيع راراهبرى مى‏كند، آن هم براى طلابى كه عاشق فضايل هستند.

از عادات مرحوم سيد اين بود كه هر وقت فرصت مى‏يافت، طلاب رانصيحت مى‏كرد و مسائل و مشكلات حوزه‏هاى علميه را به آنها يادآورمى‏شد و آنان را از چشمه پرفيض معارف و درياى پركرامت اخلاق‏خويش برخوردار مى‏ساخت. آن نصايح اخلاقى و پند و اندرزهاى‏صميمى در گوش جان طالبان علم و فضيلت مى‏نشست و توفانى در جان‏دانشجويان حريم ولايت ايجاد مى‏كرد و عالمانى عامل به آغوش اسلام،تحويل مى‏داد. تاثير كلام و دلسوزيها و نصايح آن مرجع بزرگ، كليه‏طلاب نجف را در درس اخلاق آن فقيه فرزانه، حاضر مى‏ساخت.

روزى استاد درباره تعريف و تمجيد بيش از حد، سخن گفت و آن رابسيار نكوهش كرد. ايشان در بين سخنانش فرمود: «من به خاطر همين‏تعريف و تمجيدها در نظر مردم، بزرگ جلوه كرده‏ام‏». (2) آرى، اين‏نشان‏دهنده تواضع استاد است كه مقام علمى و عملى خويش را كه بر اثركسب دانش و تقوا در طول ساليان متمادى و با زحمتهاى طاقت‏فرسا وخالصانه به دست آورده، به حساب تعريف و تمجيد بيجاى اطرافيان‏مى‏گذارد و خويش را كوچك مى‏شمارد. چنين است كه مردان وارسته ومتواضع در قلبها بزرگ جلوه كرده و عزت مى‏يابند.

از نگاه دوست

آن‏گاه كه گفتار و كردار انسان، الهى باشد و هدف جز جلب رضاى‏پروردگار متعال چيز ديگرى نباشد، بندگان صالح خدا نيز با او به احترام‏برخورد مى‏كنند و حضرت حق نيز موجبات بزرگى درانظار مخلوق رافراهم مى‏كند. آن مرد در يكى از روزها به كوچه‏اى باريك مى‏رسد و به‏درى چوبى برخورد مى‏كند كه بى‏دريغ باز است. او همچون ديگران به آن‏خانه وارد مى‏شود، خانه‏اى كوچك و ساده مشاهده مى‏كند كه پذيراى‏ميهمانان است. او را به اتاق مخصوص راهنمايى مى‏كنند - سلام عليكم.جمعى را مى‏بيند كه چون پروانه بر گرد شمعى فروزان گرد آمده‏اند و آن‏شمع، كسى نيست جز فقيه فرزانه، آية‏الله آخوند خراسانى. جواب‏مى‏شنود: وعليكم السلام و رحمة‏الله. او را دعوت به نشستن مى‏كنند و به‏احترامش برمى‏خيزند و او خجالت مى‏كشد و بعد از اندكى مى‏نشيند.آن‏جا مى‏بيند از همه جا و همه چيز سخن به ميان مى‏آيد، از علم، اخلاق،فقه، سياست، گرفتاريهاى مسلمين و نيز از نهضت مشروطه. ايام، ايامى‏است كه ظاهرا در خصوص نهضت مشروطيت، بين علمايى چند، اختلافى درگرفته است. پس از مدتى، آن شخص رو به بزرگ جمع كه‏حضرت آية‏الله آخوند خراسانى است كرده و مى‏گويد: آقا، من مقلد سيدمحمد كاظم يزدى هستم و مى‏خواهم با فلان كس معامله‏اى انجام دهم،مهر و امضاى اجازه سيد محمد كاظم يزدى را براى خريدار برده‏ام، ولى چون‏خريدار مقلد شماست، قبول نكرده و مى‏گويد: برو اجازه آقاى آخوند را بياور،هنوز كلام آن مرد تمام نشده بود كه آقا با ناراحتى، بزرگوارانه مى‏فرمايد:

اى مرد! برو از قول من به او بگو، اگر تو واقعا مقلد من هستى بايد مهر وامضاى آقاى سيد محمد كاظم يزدى را روى سرت بگذارى و فورااطاعت كنى.

از اين كلام آية‏الله آخوند به خوبى مى‏شود ميزان قدر و منزلت آية‏الله‏يزدى، نزد وى را سنجيد و اين حكايت‏به وضوح، بيانگر اتحاد و ارزشى‏است كه علماى اسلام براى يكديگر قائل هستند. (3) .

گريز از مرجعيت

فقهاى عامل و خداگونه با گريز از زرق و برق دنيا و عناوين كاذب،هماره به گفتار و كردارشان رنگ الهى مى‏دهند. آنان هرگز در پى مقامات‏ظاهرى دنيا نبوده و از عنوان مرجعيت نيز كه بالاترين مقام علمى و معنوى، نزد شيعيان به حساب مى‏آيد، براى احياى كلمه توحيد و اعتلاى اسلام‏استفاده كرده‏اند.

آية‏الله يزدى با مرحوم آخوند خراسانى و آية‏الله شيخ محمد طه‏نجف (متوفاى 1323ه .ق.) معاصر بود و در زمان حيات اين دو مرجع‏بزرگ از مقلدان بسيارى نيز برخوردار بود، از شخصيتهاى برجسته‏اسلامى به شمار مى‏رفت و پشتوانه‏اى بزرگ براى حوزه‏هاى علميه‏محسوب مى‏شد. بعد از وفات اين دو مرجع، با اين‏كه سيد محمد كاظم ازهر جهت‏شايسته مرجعيت‏بود، اما خود، گامى در اين راه برنداشت.

سيد در زمان حيات ميرزاى شيرازى مرجعيت را نپذيرفت. پس ازرحلت ميرزا عده زيادى از مردم براى آن فقيد سعيد، مجلس ترحيم اقامه‏كردند. به طور معمول اگر عالمى بزرگ، براى مرجع از دست رفته،مجلس عزادارى ترتيب دهد، به عنوان مدعى مرجعيت‏شناخته مى‏شود.سيد محمد كاظم پس از فوت ميرزاى شيرازى از اين عمل اجتناب ورزيدو به مسجد سهله رفت و مجلس ترحيم ترتيب نداد; اين تواضع و فروتنى‏سيد، باعث‏شد كه مردم به تقواى وى، بيش از پيش پى ببرند و ايشان راشايسته مرجعيت‏بدانند. (4) .

مى‏خواهم خود را فراموش نكنم

آية‏الله سيد محمد كاظم يزدى با اين‏كه به مقام مرجعيت‏شيعيان درسراسر جهان اسلام، دست‏يافته بود، اما زى طلبگى خود را فراموش‏نكرده و همچنان زاهدانه مى‏زيست و امكانات و موقعيت در روح بلند واستوارش، اندك تاثيرى نگذاشته بود.

روزى يكى از بزرگان حوزه علميه قم كه به اتاق خصوصى سيد رفته‏بود، در گوشه اتاق، يك ديزى (ديگ كوچك دسته‏دار) را ديد. سپس ازايشان پرسيد: اين چيست؟ سيد در جواب فرمود: ديگ زمان طلبگى من‏است، آن را جلو چشمم گذاشته‏ام كه خود را فراموش نكنم. (5) .

جلوه محبت

سيد محمد كاظم در امر تحصيل و كسب كمالات معنوى بسيار جدى‏و زبانزد خاص و عام بود. ايشان مردم را دوست مى‏داشت و مردم نيز او رادوست مى‏داشتند تا جايى كه مردم نجف او را «پدر» مى‏خواندند. ميزان‏عشق و اعتقاد افراد به آن شخصيت الهى به حدى بود كه صحرانشينان ازخاك پاى او برداشته و با خود به چادر مى‏بردند و در كيسه ريخته، هنگام‏سوگند خوردن براى اثبات حقانيت‏خود به آن، قسم مى‏خوردند ومى‏گفتند: «بحق تراب قدم السيد» يعنى قسم به خاك پاى سيد كه... اين‏مطلب، حاكى از حسن سلوك با بندگان خدا و مردم‏خواهى آن فقيه فرزانه‏بوده كه توانسته تا اعماق جان مردم نفوذ كند و با حركات و سكنات‏الهى‏اش، مبلغ و مروج دين مبين اسلام باشد.

سيد با همه تواضعى كه داشت، نسبت‏به خصوصيات علمى افرادسختگيرى مى‏كرد تا جايى كه نقل كرده‏اند، به آسانى به هركس اجازه‏اجتهاد نمى‏داد. وى مجسمه صبر و استقامت‏بود، از اين رو، نسبت‏به‏اقدامات خصمانه مخالفان سياسى و اهرمهاى فشار آن زمان، به سرعت‏واكنش نشان نمى‏داد و صبر مى‏كرد تا در موقع مناسب، جواب آنها رابدهد; صبرش به قدرى زياد بود كه حتى بعضى نسبت‏به ايشان، نظر منفى‏پيدا مى‏كردند. به هر حال، او درس صبر و بردبارى را از مولايش على‏عليه السلام‏آموخته بود و با تندروى و كارهاى بى‏اساس، مخالف بود. (6) .

سيد اسد الله طباطبائى فرزند سيد محمد كاظم يزدى.

پى‏نوشتها:


1) نعمت‏الله حسينى، مردان علم در ميدان عمل، ج‏1، ص‏460.

2) اختران تابناك، ج‏1، ص‏388.

3) عبدالحسين مجيد كفايى، مرگى در نور، ص‏96.

4) اعيان الشيعه، ج‏10، ص‏48.

5) باقرى بيدهندى، «نجوم امت‏»، مجله نور علم.

6) اختران تابناك، ج‏1، ص‏389.