next page

back page

فرمود:((بنشين )) نشستم سپس براى بار دوم ، حاضران را دعوت به اسلام كرد. هيچيك از آنان سخنى نگفت ، من برخاستم و سخن قبل را تكرار كردم ، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((بنشين )) نشستم . براى بار سوم ، پيامبر آنان را به اسلام دعوت كرد، هـمـه مـهـر خـاموشى بر لب زده بودند، هيچ كدام از آنان چيزى حتّى يك كلمه ـ نگفت پس من برخاستم و گفتم :((اى رسول خدا! من تو را يارى مى كنم )) فرمود:
((اِجْلِسْ فَاَنْتَ اَخِى وَوَصِيِّى وَوَزِيرِى وَوارِثِى وَخَلِيفَتِى مِنْ بَعْدِى )).
((بنشين كه تو برادر من و وصىّ و وزير و وارث و جانشين من پس از من هستى )).
ولى همه حاضران برخاستند (و از روى استهزا) به ابوطالب مى گفتند:((اى ابوطالب ! اگر در دين برادرزاده ات درآيى (و قبول اسلام كنى ) براى تو روز فرخنده است ؛ زيرا محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) پسرت را رئيس تو قرار داد)).
* * *
و ايـن جـريـان بيانگر ارزش بزرگ و مخصوص امير مؤ منان على (عليه السلام ) است كه هـيـچـيـك از مهاجرين و انصار و هيچ فرد مسلمانى ، داراى چنين مزيّتى نيست ، بلكه هيچ كس نظير آن و نزديك به آن را در هيچ حالى نداشته و ندارد و اين ماجرا حاكى است كه پيامبر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـه يـارى عـلى (عـليـه السـلام ) امـكـان يـافـت تـاخـبر رسـالتش را به مردم برساند ودعوتش را آشكار نمايد و آشكارا مردم را به سوى اسلام بـخواند، اگر على ( عليه السلام ) نبود، دين و شريعت پابرجا و برقرار نمى گرديد و دعوت الهى آشكار نمى شد. بنابراين ، على (عليه السلام ) ياور اسلام و وزير دعوت كـنـنـده اسـلام از جـانـب خـدا بـود و در پـرتـو پـيـمـان يـارى او بـا رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود كه آن حضرت ، نبوّت خود را آنگونه كه مى خواست ، به پايان برد و اين فضيلت بسيار عظيمى است كه كوهها را توان برابرى با آن نيست . و همه فضايل را ياراى وصول به اوج آن نمى باشد.
9 ـ فداكارى بى نظير على (ع ) در شب هجرت
يـكى از ويژگيهاى على (عليه السلام ) اين است كه وقتى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) هـنـگـام تـصميم اجتماع قريشيان براى كشتنش از جانب خدا ماءمور به هجرت شد و نـمـى تـوانست آشكارا از بين مشركان ، از مكه خارج گردد، بلكه مى خواست در پنهانى و بـدون اطـّلاع آنـان بـيـرون رود تـا از گـزنـدشان محفوظ بماند، اين موضوع را تنها با امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السلام ) در ميان گذاشت و از ديگران پنهان كرد. و على (عليه السـلام ) را بـه دفـاع از خـود و خـوابـيـدن در بستر خود، فرا خواند، به گونه اى كه قـريـشـيان نمى دانستند كه على (عليه السلام ) به جاى پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) خـوابـيـده اسـت ، بـلكـه گـمـان مـى كـردنـد كـه طـبـق معمول ، خود پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است كه در بسترش خوابيده است .
امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عليه السلام ) جانش را فدا كرد و آن را در راه خدا در راستاى اطاعت از پروردگار جانبازى و سخاوتمندانه نثار پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمود به خـاطـر آنكه به اين وسيله وجود پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از نيرنگ دشمنان ، نـجـات يـابـد و از گـزنـد شـوم آنـان سـالم بـمـانـد و بـه هدف ـ كه دعوت به اسلام و برپايى و آشكار شدن دين بود ـ برسد.
على (عليه السلام ) (در اين موقعيّت خطير) در بستر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خوابيده ، و با روپوش آن حضرت ، خود را پوشاند، دشمنان ، خانه پيامبر (صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) را مـحـاصـره كـردنـد و بـه اتـفـاق راءى تـصـمـيـم بـر قـتـل آن حـضـرت را گرفتند و در كمين او نشستند و در انتظار بسر بردند تا سپيده سحر بـدمـد و هـوا روشـن شـود و آشـكـارا پـيـامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بكشند، تا خـونـش پايمال گردد، از اين رو كه وقتى بنى هاشم قاتلين را مشاهده كنند و از هر قوم و قـبـيـله اى يـك نـفـر از آنـان را بـنـگـرنـد، نـتـوانند به خاطر كشته شدن يك نفر، باتمام قـبـايـل بـجـنـگند و با همه در افتند و همين طرح مدبّرانه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) و فـداكـارى عـلى (عليه السلام ) نقشه آنان را نقش بر آب مى كرد و موجب نجات و بـقـاى رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى شـد، تا بتواند اسلام را آشكارا تـبـليغ كند و به راستى اگر امير مؤ منان على (عليه السلام ) و خوابيدن او در بستر آن حـضـرت نـبود، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمى توانست تبليغ رسالت كند و وظـيـفه نبوّت را ادا نمايد و عمرش كفاف نمى كرد و دشمنان و كينه توزان بر او چيره مى شدند.
وقـتـى كـه هـواروشـن شـدومـشـركـان بـه طـرف بـسـتـر هـجـوم آوردنـد تـا رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را غافلگير كرده و بكشند ناگهان على (عليه السـلام ) از بـسـتـر سـر بـرداشـت و به آنان حمله كرد، وقتى كه او را شناختند، پراكنده شـدنـد و از تصميم خود منصرف گشتند و نيرنگشان در ترور پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) از هـم پـاشـيد و رشته هاى طرحشان از همديگر گسسته شد و انديشه هايشان بى نتيجه ماند و آرزوهايشان برباد رفت و تار و پودشان پاروپور شد.
تـدبير پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و فداكارى على (عليه السلام ) موجب قوام نـظـام اسـلام و واژگـونى شيطان و خوارى كافران و دشمنان گرديد. و در اين منقبت ، هيچ كـس بـا امـير مؤ منان على (عليه السلام ) شركت نداشت و حتّى هيچ فردى نظير آن ـ و حتّى قـريب به آن را ـ نداشت ، بلكه از ويژگيهاى منحصر به فرد على (عليه السلام ) بود (كه حاضر شد خود را آماج شمشيرها و نيزه ها قرار دهد).
خـداونـد در تـجـليـل و گـرامـى داشـت فـداكـارى عـلى (عـليـه السلام ) اين آيه از قرآن را فرستاد:
((وَمـِنَ النـّاسِ مـَنْ يـَشـْرِى نـَفـْسـَهُ ابـْتـِغـاءَ مـَرْضـاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُفٌ بـِالْعـِبـادِ )). (35)
((و بعضى از مردم (مؤ من و ايثارگر مانند على (عليه السلام ) در ليلة المبيت ) جان خود را در برابر خشنودى خدا مى فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است )).
10 ـ ادامه فداكارى على (ع ) در مكّه
پـيـامـبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان امين (امانتدار) قريش ، خوانده مى شد. و نـگهبان امينى براى حفظ اموال قريش بود، وقتى كه ناچار شد به طور ناگهانى (بدون مـهـلت ) از مـكـّه هـجـرت كـنـد، در مـيان قوم خود و مردم مكّه ، شخص امينى جز اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را نيافت كه امانتهاى مردم را به او بسپارد تا به صاحبانش برگرداند. ونـيـز كـسـى را جـز عـلى (عـليـه السـلام ) نيافت كه ديون خود را به وسيله او بپردازد و دخـتـران و زنـان خـانـواده و همسرانش را گرد آورده و به سوى مدينه ببرد، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين امور مهم ، تنها على (عليه السلام ) را برگزيد و پاكى ، جوانمردى ، امانتدارى و لياقت على عليه السلام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را آسـوده خـاطـر نـمـود؛ چـرا كـه ، شـجـاعـت ، جوانمردى ، پاكدامنى و پارسايى على (عليه السلام ) اطمينان داشت .
امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) نـيز به خوبى از عهده اين امور برآمد، امانتها را به صـاحـبـانـش بـرگرداند، حقوق حقداران را ادا كرد، دختران و زنان و همسران پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را نگهدارى كرد و آنان را تحت توجّهات و عنايات پرمهر خود، از گزند دشمنان ، حفظ نمود و به سوى مدينه روانه ساخت ودر مسير، با آنان رفاقت و مدارا كرد تا آنان را با بهترين شيوه ، با كمال حراست و مهر، محبّت و حسن تدبير به مدينه ، به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رساند.
پـيـامـبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) على (عليه السلام ) را در خانه خود جاى داد و در حـريـم خود فرود آورد و چون يكى از افراد خصوصى خانواده با او رفتار كرد و او را از خـانـواده اش جدا نساخت و او را محرم اسرار خود نمود و اين رفتار بيانگر يگانگى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با على ( عليه السلام ) است و حكايت از آن دارد كه هيچ كس از خـويـشـان پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نتوانستند چنين موقعيّت تنگاتنگى در مـحـضـر پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) پـيـدا كـنـنـد و احـدى را يـاراى نـيـل بـه آن مـقـام ارجـمـنـد يـا نـزديـك بـه آن مـقـام نـبـود، بـه عـلاوه فـضـايـل ويـژه ديـگرى كه قبلاً خاطرنشان گرديد كه قلب انديشمندان را شيفته نموده و سرشار از عشق و شوق كرده است .
11 ـ اعلان برائت از مشركان توسّط على (ع )
يـكـى از ويژگيهاى مخصوص اميرمؤ منان على (عليه السلام ) آن چيزى است كه ((در حديث بـرائت )) آمده (كه در سال نهم هجرت اتفاق افتاد) پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) (آيـات بـرائت و بـيـزارى از مشركان را كه در آغاز سوره توبه آمده ) نخست به ابوبكر سـپـرد تـا بـه مـكـّه برود و در مراسم حجّ آن را اعلان كند، ابوبكر به سوى مكه رهسپار شـد، چـنـدان از مدينه دور نشده بود كه جبرئيل بر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شد و عرض كرد: خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد:
((لا يـُؤَدّىِ عـَنـْكَ اِلاّ اَنْتَ اَوْ رَجُلٌ مِنْكَ؛ اعلان بيزارى از مشركان نبايد انجام گيرد جز به وسيله خودت يا مردى از خودت )).
رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) عـلى (عـليـه السـلام ) را طـلبـيـد و بـه او فـرمـود:((بر شتر غضبا سوار شو و به سوى ابوبكر برو و نامه برائت از مشركين را از او بـگـيـر و خـودت آن را بـه مـكـّه ببر و به مشركان ابلاغ كن و ابوبكر را مخيّر كن ، اگر خواست همراه تو به مكّه بيايد و اگر خواست به مدينه بازگردد)).
حـضـرت عـلى (عـليـه السـلام ) سـوار بـر شـتـر غـضـبـا (شـتـر مـخـصـوص رسول خدا) (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شد و حركت كرد تا به ابوبكر رسيد، همينكه ابـوبـكـر آن حـضـرت را ديـد، پـريشان گشت و به سوى على (عليه السلام ) متوجّه شد وقـتـى به او رسيد، گفت :((اى ابوالحسن ! براى چه آمده اى ؟ آيا مى خواهى با ما به مكّه بيايى و يا براى امر ديگرى آمده اى ؟)).
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:((رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به من فرمان داد تا به تو بپيوندم و آيات برائت را از تو بگيرم و آن را در مكّه براى مشركان اعلان نمايم و پيمان قبلى با مشركان را بهم بزنم . (36) و به من دستور داد، تو را به اختيار خودت واگذارم كه همراه من بيايى و يا به مدينه بازگردى )).
ابـوبـكـر گـفـت : مـن بـه سـوى رسـول خـدا بـاز مـى گـردم ، وقـتـى كـه بـه حـضـور رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد، عرض كرد:((مرا براى اجراى امر مهمّى كه ديـگـران بـراى آن گـردن كـشـيـده بـودنـد (تـا بـه افـتـخـار آن نايل گردند) شايسته دانستى ، وقتى كه براى انجام آن به راه افتادم ، مرا برگرداندى ، آيا از قرآن ، آيه اى در اين مورد نازل شده است ؟)).
رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) فـرمـود: نـه ، ولى فـرسـتـاده امـيـن خـدا جبرئيل ، نزد من آمد و اين پيام را از جانب خدا براى من آورد كه :
((لا يُؤَدّىِ عَنْكَ اِلاّ اَنْتَ اَوْ رَجُلٌ مِنْكَ، وَعَلِىُّ مِنّىِ وَاَنَا مِنْ عَلِي ، وَلايُؤَدِّى عَنِّى اِلاّ عَلِىُّ)).
((ايـن آيـات (بـرائت از مشركان را به مشركان ) ابلاغ نكند جز خودت يا مردى از خودت و عـلى (عـليـه السـلام ) از مـن اسـت و من از على هستم و از جانب من جز على آن را ابلاغ نخواهد كرد)). (37)
بنابراين ، مطابق حديث فوق ، شكستن پيمان (صلح با مشركان ) مخصوص كسى است كه پيمان را بسته است يا با جانشين اوست كه در وجوب اطاعت و بلندى مقام وشرافت منزلت ، همسان اوست ، كسى كه در كارش شكّى پيدا نشود و در سخنش ، خرده نگيرند.
و آن كـس كـه مـانـنـد خـود شـخصى است كه پيمان بسته و دستورش ‍ دستور اوست ، حكم و فرمان او نافذ و برقرار است و جاى عيب و ايراد نيست .
و بـا شـكـسـتـن هـمـين پيمان (صلح با مشركان كه با اعلان برائت از مشركان شكسته شد) اسـلام قـوّت گـرفـت و ديـن راه كـمـال را پـيـمـود و بـر قـلّه كـمـال رسـيـد و شـؤ ون مـسـلمـانـان سـامـان يـافـت و مـكـّه بـه طـور كـامـل تـحـت پـرچـم اسـلام قـرار گـرفـت ، و امور آنان به خير و خوبى رو به راه شد و خداوند خواست پايه تمام اين امتيازات را به دست كسى انجام دهد كه نامش را ارجمند كرده و يـادش را گـرامـى داشـتـه و (مـردم را) بـه بـلنـدى مـقـامـش ‍ راهـنـمـايـى نـمـوده و در فـضـايـل ، او را بـر ديـگـران برترى داده است ، او همان اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) است . (38)
هـيـچ كـس از قـوم ، داراى چنين ويژگى و درخشندگى نبود و نمى توانست در اين امتيازات ، نظير او و يا نزديك به او باشد.
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) از اينگونه ويژگيها، بسيار دارد كه چون بناى اين كتاب بر اختصار است ، از ذكر آنها خوددارى شد.
نگاهى به جهاد و جانبازيهاى على (ع )
جـهـاد و مـبـارزه ، اهـرم نـيـرومـندى است كه در سايه آن اركان اسلام ، تثبيت مى گردد و با تثبيت اركان ، دستورات و احكام و برنامه هاى دين ، استقرار مى يابد.
امـيرمؤ منان على (عليه السلام ) در رابطه با جهاد، جايگاه مخصوصى دارد كه ديگران را چـنـين جايگاهى نيست و در اين مورد، همه تاريخ نويسان و دانشمندان و راويان از تمام مذاهب اسلامى اتفاق نظر دارند و در صحت آن هيچ فردى شك و ترديد نمى كند و هيچ انديشمند و هـوشـيـارى ، تـرديـدى بـه خـود راه نـمـى دهد، جز بى خبران از اخبار و تاريخ و دشمنان پركينه و ننگين (كه همچون شب پره ، منكر وجود خورشيدند).

چهره على (ع ) در آينه جنگ بدر
بـه عـنـوان نـمـونـه ، سـلحـشـورى و فـداكـارى عـلى (عـليه السلام ) را در آينه جنگ بدر بنگريم كه داستانش در قرآن ، ذكر شده است ، جنگ بدر، اوّلين جنگى است كه مسلمانان در آن آزمـايـش شـدند (39) و ترس و وحشت آن جنگ ، عدّه اى از دليران اسلام را به كـنـار مى كشاند و هركدام به بهانه اى شانه خالى مى كردند و خود را از صحنه دور مى نمودند چنانكه قرآن در ترسيم اين موضوع مى فرمايد:
((كـَما اَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَانَّ فَريقا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ # يُجادِلُونَكَ فِى الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَاءنَّما يُساقُونَ اِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنْظُرُونَ )). (40)
(((خـشنودى بعضى از شما از چگونگى تقسيم غنايم بدر) همانند آن است كه خداوند تو را از خـانـه ات بـه حـق بـيرون فرستاد (به سوى ميدان بدر) در حالى كه جمعى از مؤ منان كـراهت داشتند. آنان با اينكه مى دانستند، اين فرمان خداست ، باز با تو ستيز مى كردند. (و آنـچـنـان وحشت زده بودند كه ) گويى به سوى مرگ رانده مى شوند و (آن را با چشم خود) مى نگرند)).
و در تعقيب آيات فوق مى فرمايد:
((وَلا تـَكـُونـُوا كـَالَّذِيـنَ خـَرَجـُوا مـِنْ دِيارِهِمْ بَطَرا وَرِئاءَ النّاسِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِاللّهِ وَاللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ)). (41)
((و مانند كسانى نباشيد كه از سرزمين خود از روى هواپرستى و غرور و خودنمايى كردن در بـرابـر مـردم (به سوى ميدان بدر) بيرون آمدند و مردم را از راه خدا باز مى داشتند و خداوند به آنچه عمل مى كنند، آگاه است )).
بـلكـه تـا آخـر سـوره انـفـال ، سـخـن از بـهـانه جويى و شانه خالى كردن عدّه اى است ، اگـرچـه تـعـبـيـرات ، گـونـاگـون است ، ولى از نظر معنا، هماهنگ و داراى معانى متّحد مى باشند.
خلاصه اين جنگ از اين قرار است : مشركان به سرزمين بدر (42) آمدند و براى جـنـگ بـا مـسـلمـيـن ، اصـرار مـى كـردنـد و بـه بـسـيـارى افـراد سـپـاه خـود و بـسـيـارى امـوال و سـاز و بـرگ نـظامى و تجهيرات خود، تظاهر مى كردند، ولى تعداد مسلمانان در برابر آنان كم بود (313 نفر در حدود يك سوّم سپاه دشمن ) كه به علاوه گروههايى از مـسـلمـيـن بـا بـى مـيلى به جبهه آمده بودند و اضطرار و ناچارى ، آنان را به سوى ميدان آورده بـود و وقتى كه سپاه دشمن در برابر سپاه اسلام قرار گرفت ، مشركان اعلان جنگ نـمـودند و با فريادهاى خود، مبارز طلبيدند (سه نفر به نامهاى : وليد، عتبه و شيبه از شجاعان لشگر دشمن به ميدان آمده و مسلمين را به جنگ دعوت نمودند و هماورد طلبيدند).
انـصـار (مـسـلمـيـن مـدينه ) به پيش آمدند و چند نفر از خود را به ميدان فرستادند، پيامبر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) از آنان جلوگيرى كرد و به آنان فرمود:((مشركين همتاى خـود را (كـه اهـل مـكـّه انـد) بـه جـنـگ مـى طـلبـنـد و شـمـا (اهل مدينه ) همتاى آنان نيستيد)).
سـپـس رسـول اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را به جـنـگ بـا دشـمـن فـرمان داد و حضرت حمزه و عبيدة بن حارث (عمو و پسرعموى خود) را به هـمـراه عـلى (عليه السلام ) فرستاد و در برابر دشمن ، صف آرايى كردند. وقتى كه اين سـه نـفـر بـه مـيـدان تاختند؛ چون كلاهخود و لباس جنگ ، آنان را پوشانده بود، دشمنان آنـان را نـشـناختند، پرسيدند شما كيستيد؟ آن سه نفر خود را معرّفى كردند و نسب خود را بيان نمودند و گفتند:((كِفاءٌ كِرامٌ؛ شما همتايان گرامى هستيد)). نايره جنگ (تن به تن ) در گرفت (به مقتضاى سن ) وليد با على (عليه السلام ) به نبرد پرداخت و على (عليه السـلام ) بـه او مـهلت نداد و او را كشت . عتبه با حمزه به جنگ پرداخت ، طولى نكشيد كه به دست حمزه كشته شد. شيبه با عبيده هماور شد (و اين دو، مدّتى جنگيدند) دو ضربت بين آنان رد و بدل شد كه يكى از آنها باعث جدايى ران عبيده گرديد، على (عليه السلام ) با ضـربتى بر شيبه ، عبيده رااز چنگال او رهانيد و همين ضربت ، شيبه را كشت و در كشتن او حمزه (عليه السلام ) نيز على (عليه السلام ) را يارى مى كرد.
كـشته شدن سه نفر از دلاوران دشمن ، نخستين شكست ذلّت و سرافكندگى را بر كافران وارد سـاخـت ، آنـان بـا وحـشـت و حيرت ، مرعوب اقتدار مسلمين گشتند و نشانه هاى پيروزى مسلمين ، آشكار شد.
سـپـس عـلى (عـليـه السلام ) در برابر ((سعيد بن عاص )) قرار گرفت و با او به نبرد پـرداخـت در حـالى كه ديگران از برابر شمشير على (عليه السلام ) گريختند و همان دم سعيد بن عاص نيز به دست على (عليه السلام ) كشته شد.
سـپـس ((حـنـظـله )) پـسـر ابـوسفيان ، در برابر على (عليه السلام ) قرار گرفت ، على (عـليـه السلام ) او را نيز كشت . پس از او ((طعيمة بن عدى )) به جنگ على (عليه السلام ) آمد، على (عليه السلام ) او را نيز به هلاكت رساند.
و سـپس على (عليه السلام ) ((نوفل بن خويلد)) را ـ كه از شيطانهاى قريش بود ـ كشت و بـه هـمـين منوال يكى پس از ديگرى به دست على (عليه السلام ) كشته شدند به گونه اى كه بيش از نيمى از كشته شدگان دشمن كه جمعا هفتاد نفر بودند (36 نفر آنان ) تنها به دست با كفايت اميرمؤ منان على (عليه السلام ) كشته شدند و همه مسلمين كه در جنگ بدر شـركـت كـرده بـودنـد، همراه سه هزار نفر از فرشتگان كه نشانه هاى مخصوصى داشتند (43) ، نيم ديگر از آن هفتاد نفر را كشتند، بنابراين ، على (عليه السلام ) به اعانت الهى و توفيقات و تاءييدات خداوند، تنها عهده دار كشتن نيمى از كشته شدگان شد و در نـتـيـجـه پـيـروزى مسلمين بر دشمن ، به دست على (عليه السلام ) صورت گرفت و پايان جنگ نيز اينگونه بود كه پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مشتى از ريگ زمين را بـرداشت و به روى دشمن پاشيد و فرمود: ((شاهَتِ الْوُجُوهْ؛ زشت باد چهره هاى شما))، و هيچ كس از دشمن در صحنه نماند و همه پا به فرار گذاشتند:((و خداوند امور مؤ منان را در جنگ ، كفايت كرد و او قوى و شكست ناپذير است )). (44)
نام كشته شدگان به دست على (ع ) در جنگ بدر
دانـشمندان و محدّثين شيعه و سنّى به اتفاق نظر، نام افرادى را كه در جنگ بدر به دست على (عليه السلام ) كشته شده اند ضبط و ثبت نموده اند كه به شرح زير است :
1 ـ ((وليـد بـن عـتـبـه )) (چـنـانـكه قبلاً خاطرنشان شد) وى مردى دلاور، پرجراءت ، قوى دل و چابك بود و دلاوران شجاع ، از جنگ با او هراس داشتند.
2 ـ ((عـاص بـن سـعيد بن عاص )) از قهرمانان قريش بود كه ديگران از نبرد با او وحشت داشتند.
3 ـ ((طعيمة بن عدى بن نوفل )) كه سركرده گمراهان بود.
4 ـ ((نـوفـل بـن خـُوَيـلد)) كـه از سرسخت ترين دشمنان پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـود، قـريشيان او را در كارها مقدّم مى داشتند و احترام خاصّى به او مى نمودند، او هـمـان كـسى است كه قبل از هجرت در مكّه ، ابوبكر و طلحه را (به خاطر اينكه مسلمان شده بـودنـد) با طناب به همديگربست وآنان را يك روز تا شب شكنجه داد، تا اينكه بر اثر وسـاطـت بعضى ، آنان را آزاد نمود، وقتى كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را در ميدان بدر ديد، شناخت ، از خدا خواست به دست خودش نابودش كند، عرض كرد:((اَللّهُمَّ اكـْفـِنـِى نـُوفـِلَ بـْنِ خـُوَيـْلِدْ خـدايـا! مـرا در مـورد نوفل كفايت فرما)) على (عليه السلام ) به سوى او شتافت و او را كشت .
5 ـ زمعة بن اسود.
6 ـ عقيل بن اسود.
7 ـ حرث بن زمعه .
8 ـ نضر بن حارث عبدالدّار.
9 ـ عُمير بن عثمان بن كعب بن تيم ، عموى طلحة بن عُبيداللّه .
10 ـ عثمان بن عبيداللّه .
11 ـ مالك بن عبيداللّه (اين دو نفر برادر طلحه بودند).
12 ـ مسعود بن ابوامية بن مغيره .
13 ـ قيس بن فاكة بن مُغيره .
14 ـ حذيفة بن ابى حذيفة بن مغيره .
15 ـ ابوقيس بن وليد بن مُغيره .
16 ـ حنظلة بن ابى سفيان .
17 ـ عمرو بن مخزوم .
18 ـ ابوالمنذر، وليد بن ابى رفاعه .
19 ـ منبّه بن حجّاج سهمى .
20 ـ عاص بن منبّه .
21 ـ علقمة بن كلده .
22 ـ ابوالعاص بن قيس بن عدى .
23 ـ معاوية بن مغيرة بن ابى العاص .
24 ـ لوذان بن ربيعه .
25 ـ عبداللّه بن منذر بن ابى رفاعه .
26 ـ مسعود بن ابى اُميّة بن مغيره .
27 ـ حاجب بن صائب بن عويمر.
28 ـ اوس بن مغيرة بن لوذان .
29 ـ زيد بن مليص .
30 ـ عاصم بن ابى عوف .
31 ـ معبد بن وهب ، هم سوگند قبيله عامر.
32 ـ معاوية بن عامر بن عبدالقيس .
33 ـ عبداللّه بن جميل بن زهير بن حارث بن اسد.
34 ـ سائب بن مالك .
35 ـ ابوالحكم بن اخنس .
36 ـ هشام بن اُميّة بن مغيره .
ايـنـان 36 نـفـرنـد كـه على (عليه السلام ) به تنهايى آنان را در جنگ بدر كشت ، غير از افـرادى كـه در مـورد قـاتـل آنـان اخـتلاف است كه آيا على (عليه السلام ) آنان را كشت يا ديـگـرى و غـيـر از آنـانـى اسـت كـه عـلى (عـليـه السـلام ) در قتل آنان با ديگران شركت داشته است . و تعداد مقتولين دشمن به دست على (عليه السلام ) بـيـش از نـيـمـى از مقتولين آنان است (چرا كه كشته شدگان دشمن در جنگ بدر، هفتاد نفر بودند كه على (عليه السلام ) 36 نفر از آنان را كشت يعنى يك نفر بيش از نصف هفتاد نفر را).
چهره على (ع ) در آينه نبرد اُحُد
پس از جنگ بدر، جنگ اُحُد (در نيمه شوّال سال سوّم هجرت ) در كنار كوه احد (يك فرسخى مـديـنـه ) واقـع شـد، عـلى (عـليـه السـلام ) در ايـن جـنـگ پـرچـمـدار رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـود، هـمـانـگـونـه كـه در جنگ بدر، پرچم رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در دست على (عليه السلام ) بود.
در جـنـگ اُحد ((لواء)) (يعنى پرچم كوچكتر از پرچم جنگ ) نيز (پس ‍ از شهادت مصعب ) به دست على (عليه السلام ) داده شد، بنابراين ، على (عليه السلام ) در اين جنگ هم پرچمدار بيرق جنگ بود و هم پرچم كوچك (راهنما) در دستش بود.
در ايـن جنگ (در بخش آخر) همه مسلمين ، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در صحنه تـنـهـا گـذاشـتـند و فرار كردند جز على (عليه السلام ) كه تنها با پيامبر (صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در مـيـدان مـانـد، سـپـس گـروه انـدكـى از فـراريـان نـزد رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشتند، نخستين نفر از مراجعين ، عاصم بن ثـابت ، ابودُجانه و سهل بن حنيف بودند. و بعد طلحه به آنان پيوست . راوى حديث (زيد بن وهب ) مى گويد: به عبداللّه مسعود گفتم : در اين وقت ابوبكر و عمر كجا بودند؟ گفت از ((فراريان بودند)) گفتم : عثمان كجا بود؟
گـفـت :((او رفـت و بـعـد از سـه روز بـازگـشـت ، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود:
((لَقَدْ ذَهَبْتَ فِيها عَريضَةً؛ مسافت دور و درازى رفتى )).
ولى عـلى (عـليـه السـلام ) هـمـچـنان ثابت قدم در ميدان ماند، فرشتگان از ثابت قدمى او تعجّب كردند و جبرئيل در آن روز به سوى آسمان بالا مى رفت و مى گفت :
((لا سـَيـْفَ اِلاّ ذُوالْفـِقـارِ، وَلا فـَتـى اِلاّ عـَلىُّ؛ شـمـشـيـرى (كـه حـقّ شـمـشـير را ادا كند) جزذوالفقار (شمشير على (عليه السلام ) ) نيست . و جوانى (كه زيبنده جوانى باشد) جز على ( عليه السلام ) نيست )).
امير مؤ منان على (عليه السلام ) در اين جنگ ، بسيارى از مشركان را كشت و پيروزى در اين جـنـگ ، بـه دسـت على (عليه السلام ) انجام گرفت ، چنانكه در جنگ بدر نيز پيروزى به دسـت او بود. و در ميان اصحاب ، تنها على (عليه السلام ) بود كه در اين جنگ به خوبى از امـتـحـان الهـى قـبول شد و به نيكى ، صبر و استقامت نمود، در آن هنگامه اى كه قدمهاى ديـگـران لغـزيـد و لرزيـد، على (عليه السلام ) با شمشيرش سران شرك و گمراهى را كـشت . و نقاب اندوه را از چهره پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) برافكند و در اينجا بـود كـه جـبـرئيـل در مـيـان فـرشـتـگـان زمـيـن و آسـمـان ، از فـضايل على (عليه السلام ) سخن گفت و تقرّب تنگاتنگ على (عليه السلام ) در پيشگاه پـيـامـبـرِ راهنما (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آشكار گشت ، تقرّبى كه (تا آن وقت ) از نظر عامّه مردم پوشيده بود.
كشته شدگان دشمن به دست على (ع )
مـحـمـد بن اسحاق روايت كرده است كه : در جنگ اُحد، پرچمدار سپاه دشمن ، شخصى به نام ((طـلحـة بن ابى طلحه )) از خاندان ((عبدالدّار)) بود على (عليه السلام ) او را كشت ، سپس پسر او ((ابا سعيد بن طلحه )) را (كه پرچمدار دوّم شده بود) كشت ، سپس برادر طلحه را كـه ((كـلده )) نـام داشـت كـشـت و بـعـد از او ((عبداللّه بن حميد)) به ميدان آمد، (على ( عليه السـلام ) )او را نـيـز كـشـت ، سـپـس ((حـكـم بن اَخنس )) به ميدان آمد و به دست على ( عليه السلام ) كشته شد.
بـعد از او ((وليد بن ابى حُذيفه )) و سپس برادر او ((اُمية بن ابى حذيفه )) و ((اَرْطاة بن شرحبيل )) و ((هشام بن اميه )) و ((عمرو بن عبداللّه و بشر بن مالك و صَوْاءب (غلام خاندان عبدالدّار))) يكى پس از ديگرى به دست با كفايت على (عليه السلام ) به هلاكت رسيدند. و فـتـح و پـيـروزى بـه دست على (عليه السلام ) انجام گرفت و مسلمين (فرارى ) پس از گـريـز، نزد پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشتند و به دفاع از آن حضرت پـرداخـتـنـد و سـرزنـش خـداونـد همه آنان را ـ به خاطر فرارشان ـ فرا گرفت ، جز على (عليه السلام ) كه از اين بحران خطير سرافراز بيرون آمد. (45)
سيماى على (ع ) در جنگ بنى نضير
يـكـى از جـنـگـهـاى زمـان پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) كـه در سـال چـهـارم هـجرت واقع شد، غزوه ((بنى نضير)) است ، بنى نضير يكى از طوايف يهود بـودنـد كه در نزديك مدينه مى زيستند و همواره در توطئه و كمين بر ضد اسلام بسر مى بـردنـد، حـتـى در صـدد آن بـودنـد كـه مخفيانه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را ترور كنند، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به طور قاطع با آنان برخورد كرد و سـپـاه اسلام پس از پانزده روز محاصره قلعه آنان ، آنان را وادار به تسليم كرد و سپس در مـاه صـفـر سال چهارم هجرت ، آنان را از حجاز تبعيد كرد و به اين ترتيب در به در و تار و مار شدند.
از ويـژگـيـهـاى زنـدگى اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در اين مورد اين بود كه يكى از سـران يـهـوديـان تـروريـسـت را كـه (در جـريـان جـنـگ بـنـى نـضـيـر) بـه سـوى خـيـمـه رسـول خـدا( صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) تير انداخته بود، كشت (46) و نُه نفر از يهوديان (توطئه گر) را به قتل رساند و سر بريده آنان را كه هميار بودند به حضور پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورد.
حسّان بن ثابت انصارى (شاعر معروف ) خطاب به على (عليه السلام ) مى گويد:
للّهِِ اَىُّ كَرِيهَةٍ اءَبْلَيْتَها
بِبَنِى قُرَيْظَةٍ وَالنُّفُوسُ تَطْلِعُ
اردى رئيسهم وآب بتسعة
طورا يشلهم وطورا يدفع
((بـراسـتـى چـه دشـواريـهـا و رنـجـهـا را در مـورد يـهـود بـنـى نـضـيـر (47) تـحـمـّل كـردى ، آنـگاه كه مردم چشم انتظار عمليّات تو بودند، رئيس آنان را كشتى و نه نفر از آنان را بازگرداندى ، گاهى آنان را سركوب مى كرد و گاهى از آنان جلوگيرى مى نمود (تا آسيب به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزنند))).
سيماى على (ع ) در آينه جنگ خندق
جـنـگ احـزاب (هـمـان جـنـگ خـنـدق ) بـعـد از جـنـگ بـنـى نـضـيـر (در سـال پـنجم هجرت ) رخ داد، سپاه احزاب (از مكّه به سوى مدينه ) روانه شدند، وقتى به مدينه (آن سوى خندق ) رسيدند، مسلمانان از كثرت جمعيّت دشمن كه با ساز و برگ وسيع آمده بودند، به هراس افتادند (48) ، دشمن در پشت خندق ، زمينگير شد، بيش از بـيـسـت روز جـنـگ آنان با مسلمين ، تنها با تيراندازى و پرت كردن نيزه انجام مى گرفت (زيـرا خـنـدق و سـنگر بزرگى كه مسلمين در برابر سپاه دشمن ، حفر كرده بودند، مانع ورود دشمن به داخل مدينه و جنگيدن با شمشير مى شد).
سـپس رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مسلمين را براى نبرد با دشمن فرا خواند و آنان را براى رودررويى خشن با دشمن پرجراءت كرد و وعده پيروزى به آنان داد.
پـس (از آنـكه قريش از تحريك پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مطلع شدند) يكّه سوارانى از آنان براى پيكار به ميدان تاختند كه از آنان اين افراد بودند:
عمرو بن عبدود عامرى ، عكرمة بن اءبى جهل ، هبيرة بن ابى وهب مخزومى ، ضرار بن خطاب و مرداس فهرى .

next page

back page