next page

back page

گذرى بر زندگى امام دوّم حضرت حسن مجتبى (ع )
ويژگيهاى زندگى امام حسن (ع )
بـعـد از امـيـرمـؤ مـنان على (عليه السلام ) مقام امامت به فرزندش امام حسن (عليه السلام ) رسـيـد. مادر امام حسن (عليه السلام ) حضرت فاطمه سرور بانوان دو جهان ، دختر پيامبر اسـلام ، سـيـّد رسـولان ، حـضـرت مـحـمـد (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) است ، كُنيه او ((ابومحمّد)) مى باشد.
او در شـب نـيـمـه مـاه رمـضـان سال سوّم هجرى (90) در مدينه چشم به اين جهان گشود، مادرش حضرت فاطمه ـ سلام اللّه عَلَيها ـ روز هفتم تولدش اورا در پارچه حرير بهشتى ـ كه جبرئيل آن را براى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورده بود ـ پيچيد و نزد پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورد، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را ((حسن )) ناميد و گوسفندى براى او قربانى كرد، اين مطلب را جمعى ، از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده اند.
امـام حـسـن ( عـليـه السـلام )ازنـظـراخـلاق وروش وسـيـادت ،شـبـيـه تـريـن مـردم بـه رسـول خـدا( صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) بود، اين موضوع را جماعتى از انس بن مالك نقل كرده اند كه او گفت :
((لَمْ يـَكـُنْ اَحـَدٌ اَشْبَهُ بِرَسُولِ اللّهِ (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مِنَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِي )).
((هـيـچ كـس نـبـود كـه مـانـنـد حـسـن (عـليـه السـلام ) بـه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شباهت داشته باشد)).
روايت شده : حضرت فاطمه ـ سلام اللّه عَلَيها ـ حسن و حسين (عليهماالسلام ) را به حضور رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آورد آن هـنـگـام كـه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در بستر بيمارى و رحلت بود، عرض كرد:((اى رسـول خـدا! اين دو نفر، فرزندان تو هستند، پس چيزى را از طريق ارث به آنان برسان )).
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
((اَمَّاالْحَسنُ فَاِنَّ لَهُ هَيْبَتِى وَسَوْدَدِى وَاَمَّا الْحُسَيْنُ فَاِنَّ لَهُ جُودى وَشُجاعَتِى )).
((امـا حـسـن (عـليـه السـلام ) پـس بـراى اوسـت وقـار و شكوه و بزرگوارى من ، و اما حسين (عليه السلام ) پس از براى اوست سخاوت و شجاعت من )).
وصيت امام على (ع ) به امام حسن (ع )
امـام حـسـن (عـليـه السـلام ) وصـىّ پـدرش امـيـرمـؤ منان بر خاندان و فرزندان و اصحاب پـدرش بـود و عـلى (عـليـه السـلام ) بـه او وصيّت كرد كه در آنچه وقف كرده و صدقه قرارداده نظارت كند و براى اين موضوع ، ((عهدنامه اى )) نوشت كه مشهور است .
و وصـيت او به امام حسن (عليه السلام ) بيانگر نشانه ها و اركان دين و چشمه هاى حكمت و بـرنـامـه هـاى اخـلاقـى اسـت و بـيـشـتـر دانـشـمـنـدان بـزرگ ، ايـن وصـيـّت را نـقـل كـرده انـد و بـسـيـارى از فـقـها و انديشمندان در جهت دين و دنياى خود از دستورهاى آن وصيّت ، بهره مند شده اند. (91)
سخنرانى امام حسن (ع ) بعد از شهادت پدر
هـنـگـامـى كه اميرمؤ منان على (عليه السلام ) از دنيا رفت ، امام حسن (عليه السلام ) براى مردم خطبه خواند و حق خود (يعنى حقوق رهبرى ) را براى مردم بيان كرد، ياران پدرش با آن حضرت بيعت كردند، بر اين اساس كه هركه با او مى جنگد، بجنگند و با هر كه با او در صلح هست ، در صلح باشند.
((ابواسحاق سبيعى )) و ديگران نقل كرده اند: در صبح آن شبى كه اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) از دنيا رفت ، امام حسن (عليه السلام ) براى اصحاب سخنرانى كرد، پس از حمد و ثناى الهى و درود فرستادن بر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
((شـب گذشته مردى از ميان شما رفت كه پيشينيان در كردار نيك ، از او پيشى نگرفتند و آيـنـدگـان در رفـتـار، بـه او نـخـواهـنـد رسـيـد، او هـمـواره هـمـراه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـا دشـمـنـان جنگيد وبا نثار جانش از حريم پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) دفـاع نـمـود، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هنگام روانه كردن او به سوى جبهه ها، پرچمش را بـه او مـى داد، جـبـرئيل در جانب راست او و ميكائيل در جانب چپ او، آن حضرت را درميان مى گرفتندوازجبهه برنمى گشت تاخداوند،فتح و پيروزى را به دست او ايجادكند.
در هـمـان شـبـى كـه عيسى بن مريم (عليه السلام ) به سوى آسمان عروج كرد و حضرت يـوشـع بـن نـون وصـىّ مـوسـى (عـليـه السـلام ) وفـات يـافـت ، از دنـيـا رفـت و از مـال دنـيـا جـز هـفـتـصـد درهـم بـاقـى نگذارد، اين هفتصد درهم از جيره اى بود كه از حق بيت المـال خود زياد آمده و مى خواست با آن خادمى براى خانواده اش خريدارى كند، در اين هنگام گـريـه گـلوى امـام حـسـن را گرفت و گريه كرد و همه حاضران با او گريه كردند)). سپس فرمود:
((مـن پـسـربـشـيـر(مژده دهنده ، يعنى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ) هستم ، من پـسـر نـذير (هشدار دهنده يعنى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) )هستم ، من پسر كسى هستم كه به اذن خدا مردم را به سوى خدا دعوت مى كرد، من پسر چراغ تابناك هدايت هستم ، من از خاندانى هستم كه خداوند، پليدى و ناپاكى را از آنان دور ساخت و آنان را به طور كامل پاكيزه نمود. (92) من ازخاندانى هستم كه خداونددوستى به آنان را در قرآنش واجب كرده و فرموده است :
((... قـلْ لا اَسـْئَلُكـُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْلَهُ فِيها حُسْناً ... )). (93)
اى پـيامبر! بگو من پاداشى براى رسالت نمى خواهم ، مگر دوستى در حق خويشاوندان و هركه نيكى كند، بر نيكى او بيفزاييم )).
مـنـظور از ((حسنه )) (نيكى ) در اين آيه ، دوستى ما خاندان است و سپس ‍ (سخنرانى را به پايان رساند و) نشست .
بيعت مردم با امام حسن (ع )
پس از خطبه امام حسن (عليه السلام ) عبداللّه بن عبّاس پيش روى آن حضرت ايستاد و خطاب به مردم گفت :((اى مردم ! اين (اشاره به امام ) پسر پيامبر شما و وصىّ امام شماست ، با او بيعت كنيد)).
مـردم بـه ايـن دعـوت ، پاسخ مثبت دادند و گفتند:((به راستى او (امام حسن ) چقدر در نزد ما مـحـبـوب اسـت و چـقـدر حـقّ او بـر مـا واجب مى باشد و با آن حضرت به عنوان خلافت بيعت كردند)).
و اين جريان در روز جمعه 21 ماه رمضان سال چـهـل هـجـرت (در كوفه ) واقع شد. آنگاه امام حسن (عليه السلام ) به تعيين استانداران و كـارگـزاران پـرداخـت و فرماندهان را نصب نمود و عبداللّه بن عبّاس را (براى استاندارى بصره ) به بصره فرستاد و شؤ ون كشور اسلامى را تنظيم نموده و زير نظر گرفت .
اعدام دوجاسوس معاويه و نامه امام حسن (ع ) به او
هنگامى كه خبر شهادت اميرمؤ منان على (عليه السلام ) به معاويه (كه در شام بود) رسيد و همچنين به او خبر رسيد كه مردم با پسر على ، امام حسن (عليهماالسلام ) بيعت كرده اند، دو مـرد را بـه عـنوان جاسوس به طور مخفى براى گزارش اطلاعات به كوفه و بصره فرستاد، مردى از طايفه ((حِمْيَر)) را به كوفه فرستاد و مردى از دودمان ((بنى قين )) را بـه بـصـره روانـه كرد تا آنچه يافتند براى معاويه بنويسند و جريان خلافت امام حسن (عليه السلام ) را تباه سازند.
امـام حـسن (عليه السلام ) از نيرنگ معاويه و جاسوسهاى او اطّلاع يافت ، دستور داد آن مرد حـمـيرى را كه نزد حجامت كننده اى (خون گيرى ) پنهان شده بود، بيرون آوردند و گردن زدنـد و نـامـه اى بـه بـصـره نـوشت (و كارگزاران آن حضرت در بصره ) جاسوس بنى قينى را كه در نزد طايفه بنى سليم پنهان شده بود، بيرون آوردند و گردن زدند.
سپس امام حسن (عليه السلام ) براى معاويه نامه نوشت و آن نامه اينگونه بود:
((بعد از حمد و ثناى الهى ، تو مردانى را به عنوان حيله گرى و غافلگيرى مى فرستى و جاسوسانى را گسيل مى دارى ، گويى جنگ را دوست مى دارى و من آن را نزديك مى بينم ، در انـتـظـار آن بـاش ـ اِنْ شـاءَ اللّهِ تـَعالى ـ و به من گزارش رسيده كه تو خشنودى مى كنى به موضوعى (يعنى به درگذشت على (عليه السلام ) ) كه هيچ خردمندى ، براى آن خـشـنـودى و شـمـاتـت نمى كند، بى شك كار تو همانند كسى است كه پيشينيان درباره اش گفته اند:
فَقُلْ لِلَّذِى يَبْغِى خِلافَ الَّذِى مَضى
تَجَهَّزْ لاُِخْرى مِثلِها فَكَاَنْ قَدِ
فَاِنّا وَمَنْ قَدْماتَ مِنّا لَكَالَّذِى
يَرُوحُ فَيَمْسِى لِلْمَبِيتِ لِيَغْتَدِى
بـه آن كـسـى كـه خـلاف رونـد ديـگـران كـه در گذشته اند را مى جويد، بگو آماده باش براى رفتن همانند ديگران كه گويى سراغ تو نيز آمده است (همانگونه كه مرگ دامنگير ديگران شد دامنگير تو نيز مى شود) زيرا ما و آن شخصى كه از ما مرده است ، همانند كسى هستيم كه شب به جايى برود و در آنجا تا صبح بماند و سپس از آنجا كوچ نمايد)).
جريان دردناك شهادت امام حسن (ع )
از جـمـله روايـاتـى كـه پـيـرامـون عـلّت شـهـادت امـام حـسـن (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده از مـغـيـره اسـت كـه گـفـت :((وقـتـى كـه ده سـال از خـلافـت معاويه گذشت و تصميم گرفت تا براى جانشينى پسرش يزيد از مردم بـيـعـت بـگـيرد، براى ((جُعْدَه )) دختر اشعث بن قيس (سردسته منافقان ) پيام فرستاد كه اگـر حـسـن (عـليـه السلام ) را مسموم كنى ، من تو را به همسرى پسرم يزيد درمى آورم و صدهزار درهم نيز براى او فرستاد. جُعْده ، امام حسن (عليه السلام ) را مسموم كرد. معاويه آن مبلغ پول را به او بخشيد، ولى او را همسر يزيد نكرد، بعدا مردى از خاندان طلحه با او ازدواج كـرد و او داراى فـرزنـدانـى از جـعـده شـد، وقـتـى كه بين آن فرزندان و ساير قـبـايـل قـريـش درگـيـرى لفـظـى مـى شـد، فـرزنـدان جـعـده را سرزنش مى كردند و مى گفتند:((يا بَنى مُسِمَّةِ اْلاَزْواجِ! اى پسران زنى كه خوراننده زهر به شوهرانش بود!)).
وصيت امام حسن (ع )
((عـبـداللّه بـن ابـراهـيـم مـخـارقـى )) نـقـل مـى كـنـد: وقتى كه امام حسن (عليه السلام ) در حـال احـتـضـار بـود، امـام حـسـيـن (عـليـه السـلام ) را طـلبـيـد و بـه حـسين (عليه السلام ) فرمود:((برادرم ! هنگام فراق است ، من به خداى خود مى پيوندم ، مرا با زهر مسموم نموده اند و جگرم در طشت افتاده است ، من آن كس را كه به من زهر داد، به خوبى مى شناسم و مى دانم كه اين زهر توسّط چه كسى فرستاده شد، در پيشگاه خداوند، خودم با او محاكمه مى كـنـم ، تـو را بـه حـقـّى كـه بـر گردنت دارم سوگند مى دهم كه مبادا در اين باره سخنى بـگـويـى ، در انـتـظار آنچه خداوند برايم پديد مى آورد، باش ، وقتى كه از دينا رفتم چـشـمـم را بـپـوشـان و مـرا غـسـل بـده و كـفـن كـن و بـر تـابـوتـم بـگذار و كنار قبر جدّم رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) ببر، تا با او تجديد ديدار كنم ، سپس مرا كـنـار قـبـر جدّه ام فاطمه (بنت اسد) ببر و در همانجا به خاك بسپار، اى پسر مادرم ! به زودى بـدانـى كـه مـردم گـمـان مـى كـنـنـد تـو مـى خـواهـى جـنـازه ام را در كـنـار قـبـر رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دفن كنى ، مى كوشند تا جلوگيرى كنند، تو را به خدا سوگند مى دهم مبادا به خاطر من به اندازه شيشه حجامتى ، خون ريخته شود)).
سـپس درباره خانواده و فرزندان و آنچه از او باقى مانده سفارش كرد و امام حسين ( عليه السلام ) را بر آنان وصى قرار داد و همچنين او را بر آنچه پدرش اميرمؤ منان على ( عليه السـلام ) وصـيـّت كـرده بـود، وصـى خـود كـرد و شـايستگى امام حسين (عليه السلام ) را بـراى خـلافـت بـيان نمود و شيعيانش را به جانشينى آن حضرت راهنمايى كرد و به آنان فرمود:((بعد از من حسين (عليه السلام ) نشانه (اسلام و يادگار پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ) است )).
جلوگيرى مروانيان از دفن جنازه
پس از آنكه امام حسن (عليه السلام ) چشم از جهان فروبست ، امام حسين (عليه السلام ) طبق وصـيـّت ، بـدن او را غـسـل داد و كفن كرد و آن را بر تابوتى گذارد و براى تازه كردن ديـدار بـه سـوى قـبـر رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) حـمـل نمود. مروان (كه آن هنگام از طرف معاويه فرماندار مدينه بود) با اطرافيانش (بنى اُمـيـّه ) تـصـوّر كـردنـد كـه امـام حـسين (عليه السلام ) مى خواهد جسد برادرش را كنار قبر رسـول خـدا دفن نمايد، لذا با دارودسته خود اجتماع كردند و لباس ‍ جنگ پوشيدند تا از آن جلوگيرى نمايند.
وقـتـى كـه امـام حـسـيـن (عـليـه السـلام ) جـنـازه بـرادر را بـه جـانـب قـبـر رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورد تا تجديد عهد نمايد، مروانيان از هرسو بـه گـرد هـم آمـدند، ((عايشه )) نيز سوار بر استر شده و به آنان پيوست و فرياد مى زد:
((ما لِى وَلَكُمْ تُرِيدُونَ اَنْ تَدْخُلُوا بَيْتِى مَنْ لا اُحِبُّ)).
((مـا را بـه شـمـا چـكـار؟ آيا مى خواهيد شخصى را به خانه من وارد كنيد كه من او را دوست ندارم )).
و مروان مى گفت :((چه بسا جنگى كه بهتر از شادى و آسايش است ، آيا عثمان در دورترين نقطه مدينه دفن گردد ولى حسن پيش قبر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دفن شود؟! هرگز اين كار نخواهد شد تا من شمشير به دست دارم (و قدرت در دست من است ))).
نزديك بود فتنه و درگيرى شديدى بين بنى اُميّه و بنى هاشم روى دهد عبداللّه بن عبّاس بـا شـتـاب نـزد مـروان رفت و به او چنين گفت :((اى مروان ! از هرجا كه آمده اى به همانجا بـرگـرد، مـا قـصـد نـداريـم كـه حـسـن (عـليـه السـلام ) را در كـنـار قـبـر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خاك بسپاريم بلكه قصد ما اين است كه با زيـارت قـبـر رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ديدارمان را با آن حضرت تازه كـنـيم ، سپس جنازه را به كنار قبر جدّه اش فاطمه (بنت اسد (عليهاالسلام ) ) مى بريم و طـبـق وصيت آن حضرت و همانجا به خاك مى سپاريم و اگر امام حسن (عليه السلام ) وصيت مى كرد كه جنازه اش در كنار قبر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دفن شود به خـوبـى مى دانستى كه تو عاجزتر از آن هستى كه ما را از اين كار منع كنى ، ولى خود آن حـضرت داناتر به خدا و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و نگهدارى حرمت قبر رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) اسـت ، از ايـنكه توهين وويران گرددچنانكه ديگرى اين كارراكردوبدون اذن او، داخل خانه اش شد)).
سپس ابن عباس به عايشه رو كرد و گفت :
((واسـَوْاءَتـاهُ! يـَوْمـاً عـَلى بـَغـْلٍ وَيـَوْمـاً عـَلى جـَمـَلٍ تـُرِيـِديـِنَ اَنْ تـَطـْفـِئِى نـُورَاللّهـِ وَتُقاتِليِنَ اَوْلِياءَاللّهِ، اِرْجِعِى ...)).
((ايـن چـه رسوايى و بى شرمى است ؟ روزى سوار بر استر و روزى سوار بر شتر مى شـوى و مـى خـواهـى نـور خـدا را خاموش كنى و با دوستان خدا بجنگى ، برگرد از آنچه تـرس داشـتـى كـار مـطـابـق خواسته تو شده و آنچه را دوست دارى به آن رسيده اى (آرام باش كه ما تصميم بر دفن جنازه امام حسن (عليه السلام ) در كنار قبر پيامبر (صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـداريـم ) و سـوگـنـد بـه خـدا ـ گـرچـه طـول بـكـشـد ـ روزى خـواهـد آمـد كـه خـداونـد انـتـقـام اين خاندان نبوّت را از شما بگيرد)). (94)
امـام حـسين (عليه السلام ) به پيش آمد و فرمود:((اگر وصيت امام حسن (عليه السلام ) به مـن نـبـود كـه حـتـى بـه اندازه شيشه خون حجامتگرى در مورد من خونريزى نشود، شما به خـوبـى مـى فـهـميديد كه چگونه شمشيرهاى خدا در مورد شما به كار گرفته مى شد (و شـمـا را سـر جاى خود مى نشاند) شما رشته پيمانهاى ميان ما و خود را گسستيد و آنچه را كه ما با شما شرط كرديم ، نابود كرديد)).
سـپـس امـام حـسـيـن (عليه السلام ) با همراهان ، جنازه امام حسن (عليه السلام ) را به سوى بـقـيـع بردند و در كنار قبر جدّه اش فاطمه بنت اسد (مادر على (عليه السلام ) ) به خاك سپردند.
* * *
امـام حـسـن (عـليـه السـلام ) در روز 28 صـفـر سـال پـنـجـاه هـجـرى در حـالى كـه 48 سـال از عـمـرش مـى گـذشـت ازدنـيـارفـت ،دوران خـلافـتـش ده سـال بـود،بـرادرووصـيـّش امـام حـسـيـن ( عـليـه السـلام ) جـنـازه او را غسل داد و كفن كرد و در كنار قبر جدّه اش فاطمه بنت اسد، به خاك سپرد.

فرزندان امام حسن (ع )
امام حسن (عليه السلام ) پانزده فرزند پسر و دختر داشت كه عبارت بودند از:
1 ـ زيد.
2 ـ اُمّ الحسن .
3 ـ اُمّ الحـسـيـن (مـادر ايـن سه نفر ((اُمّ بشير)) دختر ابومسعود، عقبة بن عمروبن ثعلبه از قبيله خزرج بود).
4 ـ حسن مُثَنّى (مادرش ((خَوْله )) دختر منظور فزارى بود).
5 ـ عمر.
6 ـ قاسم .
7 ـ عبداللّه .
8 ـ عبدالرّحمان .
9 ـ حسين كه لقبش ((اَثْرَم )) بود.
10 ـ طلحه .
11 ـ فاطمه (مادراين سه نفر((اُمّ اسحاق )) دختر طلحة بن عبيداللّه تيمى بود).
12 ـ ام عبداللّه .
13 ـ فاطمه .
14 ـ اُمّ سَلَمه .
15 ـ رُقَيّه .
گذرى بر زندگى امام سوّم حضرت حسين (ع )
ويژگيهاى زندگى امام حسين (ع )
بعد از امام حسن مجتبى (عليه السلام ) مقام امامت به برادرش امام سوّم حضرت حسين بن على (عـليـهـمـاالسـلام ) رسـيـد، بـر اسـاس گـفـتـار صـريـح جـدّش رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و پـدرش عـلى (عليه السلام ) و بر اساس وصـيـّت بـرادرش امـام حـسن (عليه السلام ) كنيه او ((ابوعبداللّه )) بود كه در شب پنجم شعبان سال چهارم هجرت (95) در مدينه چشم به اين جهان گشود.
مـادرش فـاطـمـه (عـليـهـاالسـلام ) او را بـه حـضـور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورد، آن حضرت از ديدار او شادمان شد و نامش ‍ را حسين گذارد و گوسفندى براى او قربانى كرد.
او و بـرادرش (حـسـن (عـليـه السـلام ) ) بـه گـواهـى رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دو آقاى جوانان بهشت مى باشند و به اتّفاق راءى هـمـه علماى اسلام كه در آن هيچ شكّى نيست ، آنان دو ((سبط)) (96) پيامبر رحمت هستند و امام حسن (عليه السلام ) از سر تا سينه به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) شـبـاهـت داشـت و امـام حـسين (عليه السلام ) از سينه تا پا شبيه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود.
و حـسـن و حـسـيـن (عـليـهـمـاالسـلام ) دو مـحـبـوب خـاصـّ رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و دوگل خوشبوى مخصوص آن حضرت در ميان همه بستگان و فرزندانش بودند.
چند روايت در شاءن امام حسن و امام حسين (ع )
1 ـ ((زاذان )) مى گويد: از سلمان شنيدم مى گفت از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم درباره حسن و حسين (عليهماالسلام ) مى فرمود:
((اَللّهُمَّ اِنِّى اُحِبُّهُما فَاَحِبَّهُما وَاَحِبّ مَنْ اَحَبَّهُما)).
((خـدايـا! مـن حـسـن و حـسـين (عليهماالسلام ) را دوست دارم پس آنان را دوست بدار و ((نيز)) دوست بدار آن كسى را كه آنان را دوست بدارد)).
و نـيـز فـرمـود:((كـسـى كـه حـسـن و حسين (عليهماالسلام ) را دوست بدارد، او را دوست دارم وكـسـى راكه من دوست دارم خداوند او را دوست دارد و كسى را كه خدا دوست بدارد او را وارد بـهشت مى كند و هر آن كس كه حسن و حسين (عليهماالسلام ) را دشمن دارد، من او را دشمن دارم و كـسى را كه من دشمن بدارم ، خداوند او را دشمن بدارد و كسى را كه خداوند دشمن دارد او را داخل آتش هميشگى دوزخ گرداند)).
و نيز فرمود:((اين دوفرزندم ، دو گل خوشبوى من هستند)).
2 ـ ((ابـن مـسـعود)) نقل مى كند:((رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نماز مى خواند (ديـدم ) حـسـن و حـسـيـن آمـدنـد و بـر پـشـت رسـول خـدا (در سـجـده ) سوار شدند وقتى كه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) سر از سجده برداشت آنان را آرام گرفت و به زمـيـن گـذارد، وقـتـى كـه بـه سجده دوّم رفت ، باز آنان با هم بر پشت آن حضرت سوار شدند. پس از نماز، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) يكى را بر زانوى راست و ديگرى را بر زانوى چپ گذارد و فرمود:((مَنْ اَحَبَّنِى فَلْيُحِبّ هذَيْنِ؛ كسى كه مرا دوست بدارد، بايد اين دو را دوست بدارد)).
حـسن و حسين (عليهماالسلام ) دو حجّت خدا براى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در سـرگـذشـت ((مباهله )) (كه قبلاً خاطرنشان شد) بودند و دو حجّت خدا در دين اسلام بعد از پدرشان اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بودند.
3 ـ امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـقـل كـرد كـه امـام حسن (عليه السلام ) به اصحاب خود فرمود:
((خداوند داراى دو شهر است ؛ يكى از آنها در مشرق و ديگرى در مغرب است ، خداوند در اين دو شهر، افرادى را آفريده كه هرگز فكر نافرمانى از خدا نكرده اند، سوگند به خدا! در مـيـان ايـن دو شـهـر و در خـود آن دو شـهر، براى خداوند غير از من و برادرم حسين (عليه السلام ) هيچ كس حجّت بر بندگانش نيست )).
و نـظـيـر ايـن روايـت از امـام حـسـيـن (عـليـه السـلام ) نقل شده كه در روز عاشورا به پيروان ابن زياد فرمود:
((چـرا شـمـا بـراى جـنگ با من همدست شده ايد، بدانيد كه سوگند به خدا اگر مرا بكشيد يـقـيـنـا آن كـس را كـه حـجّت خدا بر شماست كشته ايد و سوگند به خدا بين ((جابلقا)) و ((جـابـرسـا)) (يـعنى در همه دنيا) پسر پيغمبرى كه خداوند به وسيله او بر شما احتجاج كند، غير از من نيست )).
مـنـظـور امـام حـسـيـن (عليه السلام ) از ((جابلقا)) و ((جابرسا)) همان دو شهر (در مشرق و مغرب ) است كه در كلام امام حسن (عليه السلام ) آمده بود.
مقام امام حسن و امام حسين (ع ) در دوران كودكى
از بـراهـيـن و نـشانه هاى روشن اوج كمال حسن و حسين (عليهماالسلام ) (در دوران كودكى ) عـلاوه بـر آنچه در جريان مباهله ذكر شد (كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آن دو را كـه كودك بودند با خود براى مباهله برد) يكى اينكه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با آنان (با اينكه كودك بودند) بيعت كرد (97) و آن حضرت در ظاهر با هيچ كودكى غير از آنان بيعت ننموده است .
ديـگـر ايـنـكـه : آيات قرآن در شاءن آنان به خاطر كردار نيكشان بر پيامبر (صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نازل گرديد، با اينكه خردسال بودند و نظير آن در مورد هيچ كسى نازل نشده است ، خداوند در قرآن مى فرمايد:
((وَيُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَاَسِيراً # اِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِيدُ مـِنـْكـُمْ جـَزاءً وَلا شُكُوراً # اِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً # فَوَقيهُمُ اللّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَلَقّيهُم نَضْرَةً وَسُرُوراً ـ وَجَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَحَرِيراً )). (98)
((آنـان (پـيـامـبـر، عـلى ، فـاطـمـه ، حـسـن و حسين (عليهم السلام ) ) غذاى خود را به خاطر دوسـتـى خـدا، بـه مسكين و يتيم و اسير مى دهند (و مى گويند) ما شما را در راه خدا طعام مى دهـيـم ، از شـما نه پاداشى مى خواهيم و نه سپاسگزارى ، بى گمان ما از پروردگارمان مـى تـرسـيـم در روزى كـه گرفته روى و پريشان باشد، پس خداوند آنان را از شَرّ آن روز نگاه داشت و آنان را شاد و خُرّم نمود و به خاطر صبر و شكيبائيشان ، خداوند بهشت و لباس حرير بهشتى را به آنان پاداش ‍ داد)).
ايـن گـفـتـار خـداوند، شامل حال حسن و حسين (عليهماالسلام ) همراه پدر و مادرشان شد و در ضـمـن بيانگر گفتار آن دو بزرگوار و حالت درونى آنان است و اين دو (گفتار، و حالت مـعـنـوى ) نـشـانـگـر آشـكـار امـامت و حجّت بزرگ حسن و حسين (عليهماالسلام ) بر مردم مى بـاشـد، چـنـانكه قرآن خبر از سخن گفتن حضرت مسيح (عليه السلام ) در گهواره مى دهد. (99) و هـمـيـن مـعـجـزه و نشانه صدق نبوّت او بود و حكايت از آن داشت كه او در پـيشگاه خدا از ويژگى مخصوصى برخوردار است ، به خاطر آن كرامتى كه بيانگر مقام ارجـمـنـد او در پـيـشـگـاه خـدا و بـرتـرى او بـر ديـگـران اسـت . و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با صراحت به امامت امام حسين (عليه السلام ) و امامت برادرش تصريح كرده است آنجا كه فرموده است :
((اِبْناىَ هذانِ اِمامانِ قاما اَوْ قَعَدا؛ اين دو پسرانم ، دو امام هستند خواه بپاخيزند (و بجنگند) و خواه بنشينند)) (و صلح كنند))).
و وصـيـّت امـام حسن (عليه السلام ) بر امامت او دلالت دارد، چنانكه وصيّت اميرمؤ منان على (عـليـه السـلام ) بـر امـامـت امـام حـسـن (عـليـه السـلام ) دلالت داشـت بـر اسـاس وصـيـّت رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در مورد امامت اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بعد از خودش .
امام حسين (ع ) در دوران امامت
(پـس از شـهـادت امـام حسن (عليه السلام ) در سال پنجاه هجرى ، امام حسين (عليه السلام ) بـه مـقـام امـامـت رسـيـد و امـامـت او يـازده سـال بـه طـول انـجـامـيـد كـه حـدود ده سال آن در زمان خلافت معاويه بود).
امـامـت امـام حـسـيـن (عـليـه السـلام ) پـس از شـهـادت امـام حـسـن (عـليـه السـلام ) بـه دليـل آنچه قبلاً بيان شد، ثابت است و اطاعت از او بر همه مردم واجب خواهد بود هرچند به خـاطـر تـقـيـّه ، مـردم را بـه امـامـت خـود دعوت نكند و بر اساس پيمان صلحى كه بين او و مـعـاويـه بـود، مـى بـايـست به آن وفا كند. روش امام حسن (عليه السلام ) در زمان معاويه همانند روش پدرش اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بود، در اين جهت كه على (عليه السلام ) با اينكه بعد از رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) امام برحقّ بود، خاموش نشست (يعنى جنگ نكرد).
همچنين روش امام حسين (عليه السلام ) در اين دوران ، همانند روش ‍ برادرش امام حسن ( عليه السـلام ) پس از برقرارى صلح با معاويه بود كه با ترك جنگ و خوددارى زندگى مى كـرد، اتـّخـاذ ايـنـگـونـه روش ـ در بـرهـه اى از زمـان ـ بـه پـيـروى از روش رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود در آن وقت كه آن حضرت در مكّه ((در شِعْب ابـوطـالب )) تـوسـّط مـشـركـان مـحـصـور بـود [كـه نـاگـزيـر شـد سـه سـال يـعـنـى از سـال هـفتم تا نهم بعثت در آن شعب با خاموشى بسر برد] و يا در ماجراى هجرت و بيرون آمدن از مكّه ، در غار پنهان شد و خود را از ديد مشركان ، پنهان ساخت .
هجرت و جهاد امام حسين (ع )
هنگامى كه معاويه (در نيمه رجب سال شـصـت هـجرى ) از دنيا رفت و دوران صلح (آتش بس ) كه مانع آن بود تا امام حسين (عليه السـلام ) مـردم را بـه امـامـت خـود دعـوت نمايد به پايان رسيد در محدوده توان و امكانات خـود، مـسـاءله رهـبـرى خـود را آشـكـار سـاخـت و در هـر فـرصتى براى آگاهى بخشى به نـاآگـاهـان استفاده نمود و رفته رفته يارانى به گرد او آمدند، آنگاه آن حضرت مردم را بـه جـهـاد و نـبـرد (بـا سـلطـنـت يـزيـد و بـنـى اُمـيـّه ) دعـوت نـمـود و آمـاده جـنـگ شد و با اهل بيت و فرزندان خود از حرم خداو حرم رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) (از مكّه و مـديـنـه ) بـه سـوى عـراق رهـسـپار گرديد تا به كمك شيعيانش كه او را (به آمدن به كوفه ) دعوت نموده بودند، با دشمن جنگ كند.
امـام حـسـيـن (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـخـسـت پـسـرعـمـويـش ((مـسـلم بـن عـقـيـل )) (عـليه السلام ) را به سوى كوفه فرستاد و او را براى دعوت مردم به جهاد و گـرفـتـن بـيـعـت از مـردم بـرگـزيـد، مردم كوفه با او براى جهاد، بيعت كردند و پيمان وفادارى خود را به او اعلام داشتند و خيرخواهيش را به جان پذيرفتند، ولى طولى نكشيد كـه (وقـتـى ورق بـرگـشـت ) آنـان بـيـعت خود را شكستند و دست از يارى او كشيدند و او را تـسليم دشمن نمودند و دشمن (در يك جنگ نابرابر) او را كشت و مردم كوفه از مسلم (عليه السلام ) دفاع ننمودند. سپس (همين مردم اغفال شده ) براى جنگ با امام حسين (عليه السلام ) از كـوفـه خارج شدند، آن حضرت را (در سرزمين كربلا) محاصره كردند و او را از رفتن بـه شـهـرها بازداشتند و آنچنان او را در تنگنا قرار دادند كه نه راه گريزى داشت و نه يـار و يـاورى و بـيـن او و آب فـرات جـدايـى انـداخـتـنـد تا اينكه بر او دست يافتند و آن حـضـرت را (در يـك جـنگ نابرابر) كشتند و آن بزرگوار در حالى كه تشنه لب ، مجاهد، شكيبا، مخلص و مظلوم بود به شهادت رسيد، بيعتش را شكستند، حريم حرمتش را دريدند و به هيچ وعده او وفا نكردند و هرگونه رشته پيمان با او را گسستند و آن حضرت همچون پدر و برادرش شهيد شد.
فراز و نشيبهاى عمر امام حسين (ع )
امـام حـسـيـن (عـليـه السـلام ) روز شـنـبـه دهـم مـحـرّم سال 61 هجرى بعد از نماز ظهر، مظلوم و تشنه لب به شهادت رسيد در حالى كه شكيبا بود و براى خدا و دستيابى به فيوضات الهى (به جهاد تا سرحدّ شهادت ) اقدام كرد، در ايـن وقـت 58 سـال از عـمـرش مـى گـذشـت ، هـفـت سـال (اوّل عـمـرش ) را بـا رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) گـذرانـد، 37 سـال را بـا پـدرش امـيـرمـؤ مـنـان عـلى ( عـليـه السـلام ) و 47 سـال را با برادرش امام حسن (عليه السلام ) سپرى نمود و مدّت خلافتش بعد از برادرش يـازده سال بود. در پاداش بلكه در وجوب زيارت مرقد شريف امام حسين ( عليه السلام ) روايات بسيار نقل شده است از جمله امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
((زِيارَةُ الْحُسَينِ بْنِ عَلِي (عليه السلام ) واجِبَةٌ عَلى كُلٍّ مَنْ يَقِرُّ لِلْحُسَيْنِ بِاْلاِمامَةِ مِنَ اللّهِ تَعالى )).
((زيـارت (قـبـر) امـام حسين (عليه السلام ) بر هركسى كه معتقد به امامت او از جانب خداست واجب است )).
و نـيـز فـرمـود:((پـاداش زيـارت امـام حـسـيـن (عـليـه السـلام ) معادل صد حجّ نيكو و صد عمره مقبول مى باشد)).
و رسـول اكـرم (صـلّى اللّه عـليه و آله و سلّم ) فرمود:((مَنْ زارَ الْحُسَينَ (عليه السلام ) بـَعـْدَ مـَوْتـِهِ فَلَهُ الْجَنَّةُ؛ كسى كه بعد از شهادت حسين (عليه السلام ) مرقد او را زيارت كند، بهشت از براى اوست )).
و دراين باره روايات بى شمارى نقل شده است . (100)
فرزندان امام حسين (ع )
امام حسين (عليه السلام ) داراى شش فرزند بود:
1 ـ عـلى بـن الحـسـيـن (امـام سـجـّاد) كـُنـيه او ((ابومحمّد)) بود، مادرش ((شاه زنان )) دختر يزدگرد (سوّم ) بود.
2 ـ عـلى بـن الحـسـيـن (عـليـه السـلام ) (مـعـروف بـه عـلى اكـبر) كه در كربلا در جريان عاشورا به شهادت رسد، مادرش ((ليلى )) دختر ابوقرة بن عُروة بن مسعود ثقفى بود.
3 ـ جـعـفر بن حسين كه فرزند نداشت و مادرش از قبيله قُضاعيّه بود، و جعفر در زمان حيات امام حسين (عليه السلام ) از دنيا رفت .
4 ـ عـبـداللّه ، كـه در روز عاشورا در آغوش پدر بود، تيرى از جانب دشمن به او اصابت كرد به طورى كه سرش را از بدنش جدا نمود و به شهادت رسيد.
5 ـ سكينه ، كه مادرش ((رباب )) دختر امرء القيس بن عدى از قبيله كلبى بود.
6 ـ فاطمه كه مادرش ((اُمّ اسحاق )) دختر طلحة بن عُبيداللّه از قبيله تَيْم بود.

next page

back page