پيشواى هشتم حضرت امام على بن موسى الرضا(ع)

بسم الله الرحمن الرحيم

پيشگفتار

...آفتاب امامت در هر يك از بروج دوازده گانه‏ى خويش جلوه‏يى ديگر دارد،اما آفتاب از هر افق كه سر بر زند آفتاب است،نور و درخشش آن چشمها را خيره مى‏سازد،گرما و تابش آن حيات بخش و زندگى ساز است،از خار بوته‏هاى كوير تا درختان بلند بوستان،همه بدان نيازمندند،هيچ برگى بى پرورش سر انگشت‏شعاعش زندگى نمى‏تواند،و هيچ شاخى بى‏بهره از تابش مهربانش بارى نمى‏آورد...آرى آفتاب است،و جهان زنده‏ى ما بى آفتاب محكوم به فناست.

امامت پيشوايان معصوم ما،در نظام جهان معنا و نيز براى ادامه حيات اسلام و مسلمين، درست‏به آفتاب و نور و گرماى آن مى‏ماند،آن بزرگواران در شرايط ويژه‏ى هر زمان،و در ابعاد مختلف ضرورتها و ايجابهاى هر دوره،به درخشش و تابش و رهنمائى و پرورش پيروان ادامه مى‏دادند،و هر يك‏در رهگذر ويژگيهاى عصر خود بگونه‏يى تجلى داشتند،و چنين بود كه برخى در ميدان رزم حماسه مى‏آفريدند و پيام خون خويش به جهان مى‏رساندند،و برخى بر منبر درس به گسترش علوم و معارف همت مى‏گماشتند،و برخى با تحمل قيد و زندان با طاغوت به مبارزه بر مى‏خاستند،و...و در هر حال آفتاب جامعه بودند،و به بيدار سازى و پرورش مسلمانان واقعى اشتغال داشتند،و اگر به رعايت ضرورتها در عمل آنان تفاوتهايى ديده مى‏شود،بى‏ترديد بر آنانكه بهره‏يى از بصيرت دارند پوشيده نيست كه در هدف يكسان بودند، و هدف خدا بود،و راه او،و ترويج دين و كتاب او،و پرورش بندگان او...

بارى،امامان پاك ما-كه درود خدا و فرشتگان بر ايشان-به جهت مقام عصمت و امامت كه ويژه‏ى ايشان بود،و به حكم علم و حكمتى كه لازمه‏ى امامت و موهبتى الهى است،و به تاييد خاص خداى متعال،بر ضرورتها و ويژگيهاى عصر خويش از هر كس ديگر آگاهتر و به روش رهبرى در هر برهه از همه داناتر بودند،و اين حقيقت‏بر آنانكه به اسلام واقعى و بى‏انحراف معتقدند،و بر تعيين امام به فرمان خدا و به فرموده‏ى پيامبر (ص) در صحنه‏ى تاريخساز غدير باور دارند،چيزى روشن و غير قابل انكار است،و تاريخ زندگى امامان پاك ما پر از وقايعى است كه از همين علم و بينش الهى آن بزرگواران حكايت مى‏كند.

به جهت همين آگاهى ژرف امام از همه سوى جامعه وعصر خويش،و نيز به جهت علم و اطلاع امام بر حقايق عالم هستى و آگاهى او از آنچه تا رستاخيز بوقوع مى‏پيوندد بود كه پيشوايان معصوم ما با ظرافت عمل،دقيقترين روشها را در برخورد با مسائل عصر خويش و در پيشبرد هدفهاى الهى بكار مى‏بستند،به عنوان مثال بسيار جالب است كه امام بزرگوار على بن موسى الرضا (ع) بعد از پدر گراميش در حكومت هارون بى‏محابا به معرفى خود و تبليغ امامت پرداخت چنانكه ياران ويژه‏اش بر او بيمناك بودند.و آن گرامى تصريح مى‏فرمود كه‏«اگر ابو جهل توانست موئى از سر پيامبر كم كند هارون نيز مى‏تواند به من زيانى برساند»يعنى امام كاملا آگاه بود كه شهادتش با دستان پليد هارون بوقوع نخواهد پيوست و مى‏دانست كه هنوز سالها از عمر شريفش باقى است،توجه به اين آگاهى خود عامل بزرگى در شناخت روش و عمل آن بزرگواران است.

هشتمين پيشوا و امام على بن موسى الرضا عليهما السلام،در عصرى مى‏زيست كه خلافت ننگين عباسيان در اوج خود بود،زيرا سلسله‏ى بنى عباس پادشاهانى عظيمتر از هارون و مامون ندارد،و از سوى ديگر سياست‏بنى عباس در برابر ائمه (ع) و بويژه از زمان امام رضا عليه السلام به بعد،سياستى پر مكر و فريب و همراه با نفاق و تظاهر بود،آنان با آنكه بخون خاندان امامت تشنه بودند براى ايمن ماندن از شورش علويان و جلب قلوب شيعيان و ايرانيان،سعى داشتند وانمود كنند كه روابطى بسيار صميمى با خاندان امير مؤمنان على عليه السلام‏دارند و بدينوسيله مشروعيت‏خويش را تامين نمايند،و اوج اين سياست‏خدعه آميز را مى‏توان در حكومت مامون ديد...

امام رضا عليه السلام در برابر اين شگرد فريبنده‏ى مامون،با ظرافت عملى بى مانند روشى اتخاذ كرد كه هم خواسته‏ى مامون تامين نشود،و هم سراسر بلاد پهناور اسلام به حق نزديك شوند و دريابند خلافت راستين اسلامى صرفا از طرف خدا و پيامبر (ص) بر عهده‏ى امامان است،و كسى جز آنان شايسته و سزاوار اين مقام نيست.

اگر دقت كنيم-و چنانكه در زندگى ساير ائمه (ع) نيز گفتيم-خليفگان اموى و عباسى معمولا ائمه (ع) را زير نظر و مراقبت‏شديد داشتند،و از تماس مردم با آنان جلوگيرى مى‏كردند،و سعيشان بر گمنام داشتن و ناشناخته ماندن آن بزرگواران بود،و لذا هر يك از ائمه (ع) همينكه تا حدودى در بلاد اسلامى نام‏آور مى‏شد توسط خلفا مقتول و مسموم مى‏گشت،با آنكه از يكسو پذيرش ولايتعهدى به اجبار بود،و از سوى ديگر پذيرش امام با شرايطى بود كه در حكم نپذيرفتن مى‏نمود،در عين حال شهرت اين مساله در سرزمينهاى دور و نزديك اسلام،و اينكه مامون اعتراف كرده است كه امام رضا (ع) پيشواى امت و سزاوار خلافت است،و مامون از ايشان خواسته خلافت را بپذيرند و ايشان نپذيرفته و باصرار مامون ولايتعهدى را با شرايطى پذيرفته است،همينها خود در ژرفاى عمل به سود روش امام و شكستى براى سياست‏خليفگان بود...بسيار مناسب است اين جريان با جريان شوراى تحميلى از سوى خليفه‏ى دوم عمر،و شركت امير مؤمنان على عليه السلام در آن شورى مقايسه شود،و اتفاقا امام رضا عليه السلام به شباهت اين دو حادثه اشاره فرموده است.

عمر بهنگام مرگ دستور داد پس از او شورائى با شركت عثمان و طلحه و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص و زبير و امير مؤمنان على (ع) تشكيل شود،و اين شش تن از ميان خود خليفه‏يى برگزينند،و هر يك مخالفت كرد او را به قتل برسانند،برنامه طورى تنظيم شده بود كه على عليه السلام همچنان از خلافت محروم بماند و چون مى‏دانستند خلافت‏حق اوست،با برگزيدن ديگرى على عليه السلام مخالفت كند و كشته شود،و قتل او قانونى هم باشد!!

برخى از بستگان از امير مؤمنان على عليه السلام پرسيدند:با آنكه مى‏دانى خلافت را به تو نمى‏دهند چرا در اين شورى شركت مى‏كنى؟

فرمود:عمر بعد از پيامبر (با جعل حديثى) اعلام كرد پيامبر فرموده است:«نبوت و امامت هر دو در يك بيت و خانه جمع نمى‏شود» (يعنى مرا به زعم خود با استناد به قول پيامبر از خلافت‏بدور نگهداشتند،و سزاوار اين كار نشمردند!) و اينك عمر خود پيشنهاد كرده است من در اين شورى شركت كنم و مرا شايسته‏ى خلافت معرفى كرده است،من در شورى وارد مى‏شوم تا اثبات كنم كار عمر با روايت او نمى‏سازد.

آرى،يكى از پيامدهاى ولايتعهدى امام همين بود كه‏جامعه‏ى وسيع اسلامى ريافت‏شايسته‏ترها كيستند و مامون با عمل خود بر چه حقيقتى اعتراف كرده است.و نيز در اين رهگذر،امام از مدينه تا مرو در شهرهاى مختلفى از بلاد اسلام با مردم روبرو شد،و مسلمين كه در آن روزگاران با نبودن وسائل ارتباط جمعى از بسيارى آگاهيها محروم بودند او را ملاقات كردند و حق را مشاهده نمودند،و اثرات مثبت آن بسيار قابل ذكر و بحث است،و نمونه‏ى آن را بايد در نيشابور و هجوم مردم مشتاق ديد،و در نماز عيد در مرو و...و در همين زمينه،آشنايى بسيارى از متفكران و دانشمندان مختلف كه در مرو با امام به مناظره و بحث نشستند و اثبات عظمت علمى امام،و شكست مامون و خنثى شدن توطئه‏هايش براى تحقير امام عليه السلام را بايد از اثرات مثبت‏سياست امام تلقى نمود كه خود نياز به بررسى مفصلى دارد.

بهر حال در زندگى هر يك از ائمه عليهم السلام بايد ابعاد مختلف حقايق وجودى آن بزرگواران را در نظر داشت،و همچنانكه تاريخ زندگى پيامبران را كه اعمالشان در سرچشمه‏ى وحى ريشه داشت،نمى‏توان با همان معيارها كه سرگذشت پادشاهان و جباران و سياستمداران را بررسى مى‏كنند سنجيد،زندگى اوصيا و امامان نيز با معيار زندگى مردان عادى قابل تبيين نيست چرا كه اوصيا و امامان نيز مانند پيامبران از عامل بزرگ ارتباط ويژه با خداى جهان برخوردار بودند.

هيئت تحريريه مؤسسه‏ى اصول دين قم

امام ابو الحسن على بن موسى الرضا عليهما السلام

روز يازدهم ماه ذيقعده سال 148 هجرى در مدينه در خانه‏ى امام موسى بن جعفر (ع) فرزندى چشم به جهان گشود (1) كه بعد از پدر تاريخساز صحنه‏ى ايمان و علم و امامت‏شد.او را«على ناميدند و در زندگى به‏«رضا»معروف گشت.

مادر گرامى او«نجمه‏» (2) نام دارد،و در خردمندى و ايمان و تقوى از برجسته‏ترين بانوان بود (3) ، اصولا امامان پاك ما همگى از نسل برترين پدران بودند و در دامان پاك و پر فضيلت گرامى‏ترين مادران پرورش يافتند.

امام رضا عليه السلام در سال 183 هجرى،پس از شهادت امام كاظم (ع) در زندان هارون،در سن سى و پنج‏سالگى بر مسند الهى امامت تكيه زد و عهده دار پيشوايى امت‏شد.امامت آن گرامى همانند ساير ائمه‏ى معصومين عليهم السلام،به تعيين و تصريح رسول خدا صلى الله عليه و آله،و با معرفى پدرش امام كاظم (ع) بود،امام كاظم عليه السلام پيش از دستگيرى و زندان،مشخص كرده بود كه هشتمين امام راستين و حجت‏خدا در زمين پس از او كيست،تا پيروان و حقجويان در ظلمت نمانند و به كجروى و گمراهى نيفتند.

«مخزومى‏»مى‏گويد:امام موسى بن جعفر عليهما السلام‏ما را احضار فرمود و گفت:

-آيا مى‏دانيد چرا شما را طلبيدم؟

-نه!

-خواستم تا گواه باشيد كه اين پسرم-اشاره به امام رضا (ع) -وصى و جانشين من است... (4)

«يزيد بن سليط‏»مى‏گويد:براى انجام عمره به مكه مى‏رفتيم،در راه با امام كاظم روبرو شديم، و به آن حضرت عرض كردم:اين محل را مى‏شناسيد؟

فرمود:آرى.تو نيز مى‏شناسى؟

عرض كردم:آرى من و پدرم در همين جا شما و پدرتان امام صادق عليه السلام را ملاقات كرديم و ساير برادرانتان نيز همراه شما بودند،پدرم به امام صادق عرض كرد:پدر و مادرم فدايتان،شما همگى امامان پاك ما هستيد و هيچ كس از مرگ دور نمى‏ماند،به من چيزى بفرما تا براى ديگران باز گويم كه گمراه نشوند.

امام صادق به او فرمود:اى ابو عمارة!اينان فرزندان منند و بزرگشان اين است-و به سوى شما اشاره كرد-در او حكم و فهم و سخاوت است،و به آنچه مردم نيازمندند علم و آگاهى دارد،و نيز به همه‏ى امور دينى و دنيوى كه مردم در آن اختلاف كنند داناست،اخلاقى نيكو دارد و او درى از درهاى خداست...

آنگاه به امام كاظم عرض كردم:پدر و مادرم فدايتان،شما نيز مانند پدرتان مرا آگاه سازيد (و امام بعد از خود را معرفى كنيد) .

امام-پس از توضيحى در مورد امامت كه امرى الهى است و امام از طرف خدا و پيامبر (ص) تعيين مى‏شودفرمود:«الامر الى ابنى على سمى على و على‏»پس از من امر امامت‏به پسرم‏«على‏»مى‏رسد كه همنام امام اول‏«على بن ابيطالب‏»و امام چهارم‏«على بن الحسين‏»است. ..

در آن هنگام خفقان سنگينى بر جامعه‏ى اسلامى حكمفرما بود،و بهمين جهت امام كاظم (ع) در پايان كلام خود به‏«يزيد بن سليط‏»فرمود:اى يزيد!آنچه گفتم نزد تو چون امانتى محفوظ بماند و جز براى كسانى كه صداقتشان را شناخته باشى باز گو مكن.

«يزيد بن سليط‏»مى‏گويد پس از شهادت امام موسى بن جعفر (ع) خدمت امام رضا شرفياب شدم،پيش از آنكه چيزى بگويم فرمود:اى يزيد!مى‏آيى به عمره برويم؟

عرض كردم:پدر و مادرم فدايتان،اختيار با شماست،اما من خرج سفر ندارم.

فرمود:مخارج سفرت را من مى‏پردازم.

با آن حضرت به سوى مكه رهسپار شديم،و به همانجا كه امام صادق و امام كاظم را ملاقات كرده بودم رسيديم...و داستان ملاقات با امام موسى بن جعفر و آنچه شنيده بودم براى آن حضرت شرح دادم... (5)

اخلاق و رفتار امام رضا عليه السلام

امامان پاك ما در ميان مردم و با مردم مى‏زيستند،و عملا به مردم درس زندگى و پاكى و فضيلت مى‏آموختند،آنان الگو و سرمشق ديگران بودند،و با آنكه مقام رفيع امامت آنان را از مردم ممتاز مى‏ساخت،و برگزيده‏ى خدا و حجت او در زمين بودند در عين حال در جامعه حريمى نمى‏گرفتند،و خود را از مردم جدا نمى‏كردند،و به روش جباران انحصار و اختصاصى براى خود قائل نمى‏شدند،و هرگز مردم را به بردگى و پستى نمى‏كشاندند و تحقير نمى‏كردند...

«ابراهيم بن عباس‏»مى‏گويد:«هيچگاه نديدم كه امام رضا عليه السلام در سخن بر كسى جفا ورزد،و نيز نديدم كه سخن كسى را پيش از تمام شدن قطع كند،هرگز نيازمندى را كه مى‏توانست نيازش را بر آورده سازد رد نمى‏كرد،در حضور ديگرى پايش را دراز نمى‏فرمود، هرگز نديدم به كسى از خدمتكاران و غلامانشان بدگوئى كند،خنده‏ى او قهقهه نبود بلكه تبسم بود،چون سفره‏ى غذا به ميان مى‏آمد همه‏ى افراد خانه حتى دربان و مهتر را نيز بر سفره‏ى خويش مى‏نشاند و آنان همراه با امام غذا مى‏خوردند.شبها كم مى‏خوابيد و بيشتر بيدار بود،و بسيارى از شبها تا صبح بيدار مى‏ماند و به عبادت مى‏گذراند،بسيار روزه مى‏داشت و روزه‏ى سه روز در هر ماه را ترك نمى‏كرد (6) ،كار خير و انفاق پنهان بسيار داشت، وبيشتر در شبهاى تاريك مخفيانه به فقرا كمك مى‏كرد. (7)

«محمد بن ابى عباد»مى‏گويد:فرش آن حضرت در تابستان حصير و در زمستان پلاسى بود لباس او-در خانه-درشت و خشن بود،اما هنگاميكه در مجالس عمومى شركت مى‏كرد (لباسهاى خوب و متعارف مى‏پوشيد) و خود را مى‏آراست. (8)

شبى امام ميهمان داشت،در ميان صحبت چراغ نقصى پيدا كرد،ميهمان امام دست پيش آورد تا چراغ را درست كند،امام نگذاشت و خود اين كار را انجام داد و فرمود:ما گروهى هستيم كه ميهمانان خود را بكار نمى‏گيريم. (9)

يكبار شخصى كه امام را نمى‏شناخت در حمام از امام خواست تا او را كيسه بكشد،امام عليه السلام پذيرفت و مشغول شد،ديگران امام را بدان شخص معرفى كردند،و او با شرمندگى به عذرخواهى پرداخت ولى امام بى توجه به عذر خواهى او همچنان او را كيسه مى‏كشيد و او را دلدارى مى‏داد كه طورى نشده است. (10)

شخصى به امام عرض كرد:به خدا سوگند هيچكس در روى زمين از جهت‏برترى و شرافت پدران به شما نمى‏رسد.

امام فرمود:تقوى به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگارآنان را بزرگوار ساخت. (11)

مردى از اهالى بلخ مى‏گويد:در سفر خراسان با امام رضا عليه السلام همراه بودم،روزى سفره گسترده بودند و امام همه‏ى خدمتگزاران و غلامان حتى سياهان را بر آن سفره نشاند تا همراه او غذا بخورند.

من به امام عرض كردم:فدايتان شوم.بهتر است اينان بر سفره‏يى جداگانه بنشينند.فرمود: ساكت‏باش،پروردگار همه يكى است،پدر و مادر همه يكى است،و پاداش هم باعمال است. (12)

«ياسر»خادم امام مى‏گويد:امام رضا عليه السلام به ما فرموده بود اگر بالاى سرتان ايستادم (و شما را براى كارى طلبيدم) و شما به غذا خوردن مشغول بوديد برنخيزيد تا غذايتان تمام شود.بهمين جهت‏بسيار اتفاق مى‏افتاد كه امام ما را صدا مى‏كرد،و در پاسخ او مى‏گفتند به غذا خوردن مشغولند،و آن گرامى مى‏فرمود بگذاريد غذايشان تمام شود. (13)

يكبار غريبى خدمت امام رسيد و سلام كرد و گفت:من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم،از حج‏باز گشته‏ام و خرجى راه تمام كرده‏ام،اگر مايليد مبلغى به من مرحمت كنيد تا خود را بوطنم برسانم،و در آنجا از جانب شما معادل همان مبلغ را به مستمندان صدقه خواهم داد،زيرا من‏در شهر خويش فقير نيستم و اينك در سفر نيازمند مانده‏ام.

امام برخاست و به اطاقى ديگر رفت،و دويست دينار آورد و از بالاى در دست‏خويش را فراز آورد،و آن شخص را خواند و فرمود:اين دويست دينار را بگير و توشه‏ى راه كن،و به آن تبرك بجوى،و لازم نيست كه از جانب من معادل آن صدقه بدهى...

آن شخص دينارها را گرفت و رفت،امام از آن اطاق به جاى اول بازگشت،از ايشان پرسيدند چرا چنين كرديد كه شما را هنگام گرفتن دينارها نبيند؟

فرمود:تا شرمندگى نياز و سؤال را در او نبينم... (14)

امامان معصوم و گرامى ما در تربيت پيروان و راهنمائى ايشان تنها به گفتار اكتفا نمى‏كردند، و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ويژه‏يى مبذول مى‏داشتند،و در مسير زندگى اشتباهاتشان را گوشزد مى‏فرمودند تا هم آنان از بيراهه به راه آيند،و هم ديگران و آيندگان بياموزند.

«سليمان جعفرى‏»از ياران امام رضا عليه السلام مى‏گويد:براى برخى كارها خدمت امام بودم، چون كارم انجام شد خواستم مرخص شوم،امام فرمود:امشب نزد ما بمان.

همراه امام به خانه‏ى او رفتم،هنگام غروب بود،غلامان حضرت مشغول بنائى بودند امام در ميان آنها غريبه‏يى ديد،پرسيد:اين كيست؟عرض كردند:به ما كمك مى‏كند و به او چيزى خواهيم داد.

فرمود:مزدش را تعيين كرده‏ايد؟

گفتند:نه!هر چه بدهيم مى‏پذيرد.

امام بر آشفت و خشمگين شد.من به حضرت عرض كردم:فدايتان شوم خود را ناراحت نكنيد. ..

فرمود:من بارها به اينها گفته‏ام كه هيچكس را براى كارى نياوريد مگر آنكه قبلا مزدش را تعيين كنيد و قرار داد ببنديد.كسى كه بدون قرار داد و تعيين مزد كارى انجام دهد اگر سه برابر مزدش را بدهى باز گمان مى‏كند مزدش را كم داده‏يى،ولى اگر قرار داد ببندى و به مقدار معين شده بپردازى از تو خشنود خواهد بود كه طبق قرار عمل كرده‏يى،و در اينصورت اگر بيش از مقدار تعيين شده چيزى به او بدهى هر چند كم و ناچيز باشد مى‏فهمد كه بيشتر پرداخته‏يى و سپاسگزار خواهد بود. (15)

«احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى‏»كه از بزرگان اصحاب امام رضا عليه السلام محسوب مى‏شود نقل مى‏كند.من با سه تن ديگر از ياران امام خدمتش شرفياب شديم،و ساعتى نزد امام نشستيم،چون خواستيم باز گرديم امام به من فرمود:اى احمد!تو بنشين.همراهان من رفتند و من خدمت امام ماندم،و سؤالاتى داشتم بعرض رساندم و امام پاسخ مى‏فرمودند،تا پاسى از شب گذشت،خواستم مرخص شوم،فرمود:مى‏روى يا نزد ما مى‏مانى؟

عرض كردم:هر چه شما بفرمائيد،اگر بفرمائيد بمان مى‏مانم و اگر بفرمائيد برو مى‏روم.

فرمود:بمان،و اينهم رختخواب (و به لحافى اشاره فرمود) .آنگاه امام برخاست و به اطاق خود رفت.من از شوق به سجده افتادم و گفتم:سپاس خداى را كه حجت‏خدا و وارث علوم پيامبران در ميان ما چند نفر كه خدمتش شرفياب شديم تا اين حد به من محبت فرمود.

هنوز در سجده بودم كه متوجه شدم امام به اطاق من باز گشته است،برخاستم.حضرت دست مرا گرفت و فشرد و فرمود:

اى احمد!امير مؤمنان عليه السلام به عيادت‏«صعصعة بن صوحان‏» (كه از ياران ويژه‏ى آن حضرت بود) رفت،و چون خواست‏برخيزد فرمود:«اى صعصعه!از اينكه به عيادت تو آمده‏ام به برادران خود افتخار مكن-عيادت من باعث نشود كه خود را از آنان برتر بدانى-از خدا بترس و پرهيزگار باش،براى خدا تواضع و فروتنى كن خدا ترا رفعت مى‏بخشد» (16)

امام عليه السلام با اين عمل و سخن خويش هشدار داده است كه هيچ عاملى جاى خود سازى و تربيت نفس و عمل صالح را نمى‏گيرد،و به هيچ امتيازى نبايد مغرور شد،حتى نزديكى به امام و عنايت و لطف آن بزرگوار نيز نبايد وسيله‏ى فخر و مباهات و احساس برترى بر ديگران گردد.

موضع گيرى امام در برابر دستگاه خلافت

امام على بن موسى الرضا عليهما السلام،در طول مدت امامت‏خويش با خلافت هارون الرشيد و دو فرزندش‏«امين‏»و«مامون‏»معاصر بوده است،ده سال با سالهاى آخر زمامدارى هارون،و پنج‏سال با حكومت امين و پنج‏سال با حكومت مامون.

امام در زمان هارون

امام رضا عليه السلام پس از شهادت امام كاظم،امامت و دعوت خود را آشكار ساخت و بى پروا به رهبرى امت پرداخت.جو سياسى جامعه در زمان هارون چنان خفقان آور بود كه حتى برخى از صميمى‏ترين ياران امام از اين صراحت و بى پروائى او بر جانش بيمناك بودند.

«صفوان بن يحيى‏»مى‏گويد:امام رضا عليه السلام پس از رحلت پدرش سخنانى فرمود كه ما بر جانش ترسيديم و به او عرض كرديم:مطلبى بزرگ را آشكار كرده‏يى،ما بر تو از اين طاغوت (هارون) بيمناكيم.

فرمود:«هر چه مى‏خواهد تلاش كند،راهى بر من ندارد» (17)

«محمد بن سنان‏»مى‏گويد در روزگار هارون به امام رضا عليه السلام عرض كردم:شما خود را به اين امر-امامت-مشهور ساخته‏ايد و جاى پدر نشسته‏ايد،در حاليكه ازشمشير هارون خون مى‏چكد!

فرمود:آنچه مرا بر اين كار بى‏پروا ساخته سخن پيامبر است كه فرمود:«اگر ابو جهل يك مو از سر من كم كرد گواه باشيد كه من پيامبر نيستم‏»و من مى‏گويم‏«اگر هارون يك مو از سر من كم كرد گواه باشيد كه من امام نيستم‏» (18)

و همچنان شد كه امام مى‏فرمود زيرا هارون هرگز فرصت نيافت‏خطرى متوجه امام سازد،و بالاخره به جهت اغتشاشاتى كه در شرق ايران رخ داده بود،هارون مجبور شد خود با سپاهيانش به سوى خراسان برود و در راه بيمار شد،و در 193 هجرى در طوس مرگش فرا رسيد،و اسلام و مسلمين از وجود پليدش ايمن شدند.

امام در زمان امين

پس از هارون بر سر خلافت‏بين امين و مامون اختلافى سخت روى داد،هارون امين را براى خلافت‏بعد از خود تعيين كرده بود،و از او تعهد گرفته بود كه پس از او مامون خليفه شود و نيز حكومت ايالت‏خراسان در زمان خلافت امين در دست مامون باشد،ولى امين پس از هارون در 194 هجرى مامون را از وليعهدى خود عزل و فرزند خود موسى را نامزد اين مقام كرد (19) .بالاخره پس از درگيريهاى خونينى كه ميان امين و مامون رخ داد،امين در 198 هجرى كشته شد و مامون‏به خلافت رسيد.

امام رضا عليه السلام در طول اين مدت از درگيريهاى دربار خلافت و اشتغال آنان به يكديگر استفاده كرد،و با آسودگى به ارشاد و تعليم و تربيت پيروان پرداخت.

امام در زمان مامون

مامون در ميان خلفاى بنى عباس از همه داناتر و نيز مكارتر بود،درس خوانده بود و از فقه و علوم ديگر آگاهى داشت چنانكه با برخى از دانشمندان به بحث و مناظره مى‏نشست،البته آگاهى او از علوم روز نيز وسيله‏يى بود براى پيشبرد سياستهاى ضد انسانى او،و گرنه هرگز به دين و اسلام پاى بند نبود،و در عياشى و فسق و فجور و اعمال شنيع ديگر از ساير خليفگان هيچ كم نداشت،نهايت آنكه از ديگر خليفگان محتاطتر رفتار مى‏كرد و با سالوس و ريا بيشتر عوامفريبى مى‏نمود،و براى استحكام پايه‏هاى حكومت‏خود گاه با فقها نيز همنشين مى‏شد و از مسائل و مباحث دينى نيز سخن مى‏گفت.

همنشينى و صميميت و همدمى مامون با«قاضى يحيى بن اكثم‏»كه مردى رذل و كثيف و فاجر بود بهترين گواه بى دينى و فسق و رذيلت مامون است،يحيى بن اكثم مردى بود كه به شنيع‏ترين اعمال در جامعه شهرت داشت چنانكه قلم از شرح رذالتهاى او شرم دارد،و مامون چنين كسى را چنان همدم خويش ساخته بود كه‏«رفيق مسجد و گرمابه و گلستان‏»يكديگر محسوب مى‏شدند،و اسفبارتر آنكه او را به مقام‏«قاضى القضاة‏»امت اسلامى منصوب نمود و در امور مملكتى نيز با او راى زنى و مشورت داشت (20) !!

بهر روى در زمان مامون علم و دانش به ظاهر ترويج مى‏شد،و دانشمندان به مركز خلافت دعوت مى‏شدند،و تشويقهايى كه مامون براى دانشمندان و دانش پژوهان فراهم مى‏آورد زمينه‏ى جذب اهل دانش به سوى او گرديد،و مجالس درس و بحث و مناظره ترتيب مى‏يافت، و بحث و گفتگوى علمى بازارى پر رونق داشت.

مضاف بر اينها مامون مى‏كوشيد با برخى كارها شيعيان و طرفداران امام را نيز به خود علاقمند سازد مثلا از شايسته‏تر بودن امير مؤمنان على عليه السلام براى جانشينى پيامبر سخن مى‏گفت،و دشنام و لعن به معاويه را رسمى كرد و«فدك‏»را كه از فاطمه زهرا عليها السلام غصب شده بود به علويان باز گرداند،و با علويان در ظاهر انعطاف و علاقه نشان مى‏داد. (21)

اصولا مامون با توجه به رفتار هارون و جنايات او و اثر سوء آن در روحيه‏ى مردم مى‏خواست زمينه‏هاى انقلاب و شورش را از بين ببرد،و آنها را راضى نگهدارد تا بتواند بر مركب لافت‏سوار باشد،از اينرو بايد گفت وضع زمان ايجاب‏مى‏كرد كه به جبران كمبودها و نارضايتى‏ها بپردازد،و وانمود كند كه در صدد اصلاح امور است و با خلفاى ديگر تفاوت دارد...

ولايتعهدى امام رضا عليه السلام

مامون پس از آنكه برادرش امين را نابود كرد و بر مسند حكومت تكيه زد،در شرايط حساسى قرار گرفت،زيرا موقعيت او بويژه در بغداد كه مركز حكومت عباسى بود و در ميان طرفداران عباسيان كه خواستار«امين‏»بودند و حكومت مامون را در«مرو»با مصالح خود منطبق نمى‏ديدند،سخت متزلزل بود.و از سوى ديگر شورش علويان تهديدى جدى براى حكومت مامون محسوب مى‏شد،چرا كه در 199 هجرى‏«محمد بن ابراهيم طباطبا»از علويان محبوب و بزرگوار بدستيارى‏«ابو السرايا»قيام كرد،و گروهى ديگر از علويان هم در عراق و حجاز قيامهايى داشتند و از ضعف بنى عباس كه در درگيرى مامون و امين نظام امورشان از هم پاشيده بود استفاده كردند،و بر برخى از شهرها مسلط شدند،و تقريبا از كوفه تا يمن در آشوب و اغتشاش بود،و مامون با كوشش بسيار توانست‏بر اين آشوبها چيره شود... (22) و نيز ممكن بود ايرانيان هم به يارى علويان برخيزند چون ايرانيان به حق شرعى خاندان امير مؤمنان على عليه السلام معتقد بودند،و در ابتداى كار بنى عباس هم داعيان عباسى براى سرنگونى بنى اميه ازهمين علاقه‏ى ايرانيان به خاندان پيامبر و دودمان امير مؤمنان استفاده كرده بودند.

مامون كه مردى زيرك و مكار بود،به فكر آن افتاد كه با طرح واگذارى خلافت‏يا ولايتعهدى به شخصيتى مانند امام رضا عليه السلام پايه‏هاى لرزان حكومت‏خود را تثبيت كند،زيرا اميدوار بود كه با مبادرت به اين كار بتواند جلوى شورش علويان را بگيرد،و موجبات ضايت‏خاطر آنان را فراهم سازد،و ايرانيان را نيز آماده پذيرش خلافت‏خود نمايد.

پيداست كه تفويض خلافت‏يا ولايتعهدى به امام فقط يك تاكتيك حساب شده‏ى سياسى بود، و گرنه كسى كه براى حكومت،برادر خود را به قتل رسانده بود،و نيز در زندگى خصوصى خود از هيچ فسق و فجورى ابا نداشت ناگهان چنان ديانت پناه نمى‏شد كه از خلافت و لطنت‏بگذرد،و بهترين شاهد مكر و تزوير مامون نپذيرفتن امام از او است.چرا كه اگر مامون در گفتار و كردار خود صادق مى‏بود هرگز امام از بدست گرفتن زمام خلافت كه جز امام هيچكس صلاحيت آن را ندارد طفره نمى‏رفت.

شواهد ديگر نيز كه در تاريخ موجود است‏بروشنى از سوء نيت مامون پرده بر مى‏دارد،و ما به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مى‏كنيم:

مامون جاسوسانى بر امام گماشته بود تا همه‏ى امور را زير نظر بگيرند و به او گزارش كنند، اين خود دليل دشمنى مامون با امام و عدم ايمان و حسن نيت او نسبت‏به آن بزرگواراست،در روايات اسلامى مى‏خوانيم:

«هشام بن ابراهيم راشدى،از نزديكترين افراد نزد امام رضا (ع) بود و امور امام بدست او جريان داشت،ولى هنگاميكه امام را به مرو آوردند،هشام با«فضل بن سهل ذو الرياستين‏»-وزير مامون-و با مامون اتصال و ارتباط پيدا كرد،و چنان بود كه هيچ چيز را از آنان پنهان نمى‏داشت،مامون او را حاجب (يعنى مسئول روابط عمومى) امام قرار داد،و هشام فقط افرادى را كه خود مايل بود نزد امام راه مى‏داد،و بر امام سخت مى‏گرفت و او را در مضيقه قرار مى‏داد.و دوستان و پيروان امام نمى‏توانستند آن گرامى را ملاقات نمايند،و هر چه امام در منزلش مى‏گفت هشام به مامون و فضل بن سهل گزارش مى‏كرد...» (23)

«ابا صلت‏»در مورد دشمنى مامون با امام مى‏گويد:

امام عليه السلام‏«با دانشمندان مناظره و بر آنان غلبه مى‏كرد،و مردم مى‏گفتند:به خدا قسم او از مامون به خلافت‏سزاوارتر است،و جاسوسان اين مطلب را به مامون گزارش مى‏كردند...» (24)

و نيز مى‏بينيم‏«جعفر بن محمد بن الاشعث‏»در ايامى كه امام در خراسان و نزد مامون بوده است،به امام پيام مى‏دهد كه نامه‏هاى او را پس از خواندن بسوزاند تا مبادابدست ديگرى بيفتد،و امام براى اطمينان خاطر او مى‏فرمايد:نامه‏هايش را پس از خواندن مى‏سوزانم... (25)

و نيز مى‏بينيم امام عليه السلام در همان ايام كه نزد مامون و ظاهرا وليعهد است در پاسخ‏«احمد بن محمد بزنطى‏»مى‏نويسد:...و اما اينكه اجازه‏ى ملاقات خواسته‏يى،آمدن نزد من دشوار است،و اينها اكنون بر من سخت گرفته‏اند،و فعلا برايت ممكن نيست،انشاء الله بزودى ملاقات ميسر خواهد شد... (26)

آشكارتر از همه آنكه مامون خود گاهى نزد برخى نزديكان و وابستگانش به هدفهاى واقعى خود در مورد امام عليه السلام اعتراف و صريحا از نيات پليد خود پرده برداشته است:

مامون در پاسخ‏«حميد بن مهران‏»-يكى از درباريانش-و گروهى از عباسيان كه او را به هت‏سپردن ولايتعهدى به امام رضا سرزنش مى‏كردند مى‏گويد:

«...اين مرد از ما پنهان و دور بود،و براى خود دعوت مى‏كرد،ما خواستيم او را وليعهد خويش قرار دهيم تا دعوتش براى ما باشد،و به سلطنت و خلافت ما اعتراف نمايد،و شيفتگان او دريابند كه آنچه او ادعا مى‏كرد در او نيست،و اين امر-خلافت-مخصوص ماست نه او.

و ما بيمناك بوديم اگر او را به حال خود باقى گذاريم،آشوبى براى ما بر پا سازد كه نتوانيم جلوى آنرا بگيريم،و وضعى پيش آورد كه طاقت مقابله‏ى آنرا نداشته باشيم...» (27)

بنابر اين مامون در تفويض خلافت‏يا ولايتعهدى به امام،حسن نيت نداشت،و در اين بازى سياسى بدنبال هدفهاى ديگرى بود،او مى‏خواست از يكسو امام را به رنگ خود درآورد و قدس و تقواى امام را ناچيز و آلوده سازد،و از سوى ديگر امام هر يك از دو پيشنهاد خلافت و ولايتعهدى را بصورتيكه مامون خواسته بود مى‏پذيرفت‏به سود مامون تمام مى‏شد،زيرا اگر امام خلافت را مى‏پذيرفت مامون شرط مى‏كرد خودش وليعهد باشد و بدينوسيله شروعيت‏حكومت‏خود را تامين و سپس پنهانى و با دسيسه امام را از ميان بر مى‏داشت و اگر امام ولايتعهدى را مى‏پذيرفت‏باز حكومت مامون پا بر جا و امضا شده بود...

امام در واقع راه سومى انتخاب كرد،و با آنكه به اجبار ولايتعهدى را پذيرفت،با روش خاص خود بگونه‏يى عمل نمود كه مامون به هدفهاى خويش از نزديك شدن به امام و كسب مشروعيت نرسد،و طاغوتى بودن حكومتش بر جامعه بر ملا باشد...

از مدينه تا مرو

همچنانكه گفتيم مامون براى بهره برداريهاى سياسى و راضى ساختن علويان كه هماره در ميانشان مردانى دلير و دانشمند و پارسا بسيار بود،و جامعه و بويژه ايرانيان دل بسوى آنان داشتند،تصميم گرفت امام رضا عليه السلام را به مرو بياورد،و چنان وانمود كند كه دوستدار علويان و امام عليه السلام است،مامون در تظاهر خود چنان ماهرانه عمل مى‏كرد كه گاهى برخى از شيعيان پاك نهاد نيز فريب مى‏خوردند بهمين جهت امام رضا عليه السلام به برخى از ياران خود كه ممكن بود تحت تاثير تظاهر و ريا كارى مامون واقع شوند فرمود:«به گفتار او مغرور نشويد و فريب نخوريد،سوگند به خدا كسى جز مامون قاتل من نخواهد بود،اما من ناگزيرم شكيبائى ورزم تا وقت در رسد» (28) .

بارى،مامون در رابطه با وليعهد ساختن امام در سال 200 هجرى دستور داد امام رضا عليه السلام را از مدينه به مرو بياورند (29) ،«رجاء بن ابى الضحاك‏»فرستاده‏ى مخصوص مامون مى‏گويد:

مامون مرا مامور كرد به مدينه بروم و على بن موسى الرضا (ع) را حركت دهم و دستور داد روز و شب مراقب او باشم و محافظت او را به ديگرى وا نگذارم. من بر حسب فرمان مامون از مدينه تا مرو يكسره همراه آن حضرت بودم،سوگند به خداى هيچكس را از آن حضرت در پيشگاه خدا پرهيزگارتر و بيمناكتر،و بيش از او در ياد خدا نديده‏ام... (30)

و نيز مى‏گويد:از مدينه تا مرو به هيچ شهرى در نيامديم جز آنكه مردم آن شهر به خدمتش شتافتند،و از مسائل دينى استفتا و پرسش مى‏كردند،و آن حضرت پاسخ كافى مى‏داد،و براى آنان به استناد از پدران گراميش تا پيامبر،بسيار حديث مى‏فرمود... (31)

«ابو هاشم جعفرى‏»مى‏گويد:«رجاء بن ابى الضحاك‏»امام عليه السلام را از طريق اهواز مى‏برد.. .چون خبر تشريف فرمائى امام به من رسيد به اهواز آمدم و خدمت امام شرفياب شدم و خود را معرفى كردم،و اين اولين بار بود كه آن گرامى را مى‏ديدم.اين زمان اوج گرماى تابستان بود و امام عليه السلام نيز بيمار بودند،به من فرمودند:طبيبى براى ما بياور.

طبيبى به خدمتش آوردم،امام گياهى را براى طبيب توصيف كرد،طبيب عرض كرد: هيچكس را جز شما سراغ ندارم كه اين گياه را بشناسد،چگونه بر اين گياه اطلاع پيدا كرده‏ايد؟اين گياه در اين زمان و در اين سرزمين موجود نيست.امام فرمود:پس نيشكر تهيه كن.

عرض كرد:يافتن نيشكر از آنچه نخست نام برديد دشوارتر است،چرا كه اين وقت‏سال وقت نيشكر نيست و يافت نمى‏شود.

فرمود:اين هر دو در سرزمين شما و در همين زمان موجود است،با اين همراه شو-اشاره به ابو هاشم-و به سوى سد آب برويد و از آن بگذريد،خرمنى انباشته مى‏يابيد،بسوى آن برويد، مردى سياه را خواهيد ديد...از او محل روييدن نيشكر و آن گياه را بپرسيد.

ابو هاشم مى‏گويد:بهمان نشانى كه امام فرموده بود رفتيم،و نيشكر تهيه كرديم و به خدمت امام آورديم و آن حضرت خداى را سپاس گفت.

طبيب از من پرسيد:اين مرد كيست؟

گفتم:فرزند سرور پيامبران (ص) است.

گفت:از علوم و اسرار پيامبران چيزى نزد اوست.

گفتم:آرى.از اينگونه امور از او ديده‏ام اما پيامبر نيست.

گفت:وصى پيامبر است؟

گفتم:آرى از اوصياء پيامبر است.

خبر اين واقعه به‏«رجاء بن ابى الضحاك‏»رسيد و به ياران خود گفت اگر امام در اين جا بماند مردم به او روى مى‏آورند،بهمين جهت آن حضرت را از اهواز حركت داد و كوچ كرد. (32)

امام در نيشابور

بانوئى كه امام عليه السلام در نيشابور به خانه‏ى پدر بزرگش وارد شده بود مى‏گويد:امام رضا عليه السلام به نيشابور آمد و در محله‏ى غربى در ناحيه‏يى كه به‏«لاشاباد»معروف است در منزل پدر بزرگم‏«پسنده‏»وارد شد،و پدر بزرگ من بدان جهت‏«پسنده‏»ناميده شد كه امام عليه السلام او را پسنديد و به خانه‏ى او آمد.

امام در گوشه‏يى از خانه‏ى ما بدست مبارك خود بادامى كاشت،و از بركت امام در ظرف يكسال درختى شد و بار آورد،مردم به بادام اين درخت‏شفا مى‏جستند و هر بيمارى از بادام اين درخت‏به قصد شفاء مى‏خورد بهبود مى‏يافت... (33)

«ابا صلت هروى‏»از ياران نزديك امام مى‏گويد:من همراه امام على بن موسى الرضا (ع) بودم، هنگاميكه مى‏خواست از نيشابور برود بر استرى خاكسترى رنگ سوار بود و«محمد بن رافع‏»و«احمد بن الحرث‏»و«يحيى بن يحيى‏»و«اسحق بن راهويه‏»و گروهى از علماء گرد امام اجتماع كرده بودند،آنان عنان استر امام را گرفتند و گفتند:تو را به حرمت پدران اكت‏سوگند مى‏دهيم كه براى ما حديثى كه خود از پدرت شنيده باشى بگو.

امام سر از محمل بيرون آورد و فرمود:

«حدثنا ابى،العبد الصالح موسى بن جعفر قال حدثنى‏ابى الصادق جعفر بن محمد،قال حدثنى ابى ابو جعفر بن على باقر علوم الانبياء،قال حدثنى ابى على بن الحسين سيد العابدين،قال حدثنى ابى سيد شباب اهل الجنة الحسين،قال حدثنى ابى على بن ابى طالب عليهم السلام،قال سمعت النبى (ص) يقول سمعت جبرئيل يقول قال الله جل جلاله:انى انا الله لا اله الا انا فاعبدونى،من جاء منكم بشهادة ان لا اله الا الله بالاخلاص دخل فى حصنى و من دخل فى حصنى امن من عذابى‏»

(پدرم،بنده‏ى شايسته‏ى خدا موسى بن جعفر برايم گفت كه پدرش جعفر بن محمد صادق از پدرش محمد بن على باقر از پدرش على بن الحسين سيد العابدين از پدرش سرور جوانان بهشت‏حسين،از پدرش على بن ابيطالب عليه السلام نقل كرد كه فرمود از پيامبر (ص) شنيدم كه مى‏فرمود فرشته‏ى خدا جبرئيل گفت‏خداى متعال فرموده است:منم خداى يكتا كه خدايى جز من نيست،مرا بپرستيد،كسى كه با اخلاص گواهى دهد كه خدايى جز«الله‏»نيست در قلعه‏ى من در آمده و كسى كه به قلعه‏ى من در آيد از عذاب من ايمن خواهد بود.) (34)

در روايتى ديگر«اسحق بن راهويه‏»كه خود در اين جمع بوده است مى‏گويد:امام پس از آنكه فرمود خدا فرموده است:

«لا اله الا الله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى‏»اندكى بر مركب خود راه پيمود و آنگاه به ما فرمود:«بشروطها و انا من شروطها» (35) يعنى ايمان به يگانگى خدا كه موجب ايمنى از عذاب الهى مى‏شود شرايطى دارد و پذيرش ولايت و امامت ائمه عليهم السلام از جمله‏ى شرايط آنست.

در تواريخ ديگرى نقل شده،هنگامى كه امام اين حديث را مى‏فرمود،مردمان نيشابور-كه در آن هنگام از شهرهاى بزرگ خراسان و بسيار پر جمعيت و آباد بود و بعدها در حمله‏ى مغول ويران شد-چنان انبوه شده بودند كه مدتى طولانى از صداى فرياد و گريه‏ى مردم از شوق ديدار امام،گفتن حديث ممكن نمى‏شد تا روز به نيمه رسيد،و پيشوايان و قضات فرياد مى‏زدند:اى مردم گوش كنيد و پيامبر را در مورد عترتش ميازاريد،و خاموش باشيد...

سر انجام امام در ميان شور و شوق مردم حديث را فرمود و بيست و چهار هزار قلمدان آماده نوشتن كلمات امام شد. (36)

«هروى‏»مى‏گويد:امام از نيشابور بيرون آمد و در ده‏سرخ (37) به امام عرض كردند ظهر شده است آيا نماز نمى‏گذاريد؟

امام پياده شد و آب خواست،و ما آب نداشتيم،امام بدست مبارك خويش خاك را كاويد و چشمه‏يى جارى شد چنانكه آن گرامى و همه‏ى همراهان وضو ساختند،و اثر اين‏آب تا كنون باقى است. (38)

و چون به‏«سناباد»رسيد به كوهى كه از سنگ آن ظروفى مى‏ساختند تكيه كرد و فرمود:

«خداوندا مردم را از اين كوه سودمند فرما و در آنچه در ظروفى كه از اين كوه مى‏تراشند قرار گيرد بركت ده‏»و آنگاه فرمان داد ديكهايى براى او از سنگ آن كوه تهيه كنند و فرمود:طعام او را جز در اين ديكها نپزند (39) ،و آن گرامى در غذا بى تكلف و كم خوراك بود. (40)

آنگاه در طوس به خانه‏ى‏«حميد بن قحطبه طائى‏»وارد شد،و به بقعه‏يى كه‏«هارون الرشيد»در آن مدفون بود (41) در آمد،و در يكسوى گور هارون با دست‏خطى كشيد و فرمود:

«هذه تربتى،و فيها ادفن و سيجعل الله هذا المكان مختلف شيعتى و اهل محبتى...» (42)

(اين خاك من است و در آن مدفون خواهم شد،و به زودى خداى متعال اين مكان را زيارتگاه و محل رفت و آمد شيعيان و دوستدارانم قرار خواهد داد...)سر انجام امام عليه السلام به مرو رسيد،و مامون او را درخانه‏يى مخصوص و جدا از ديگران فرود آورد و بسيار احترام كرد... (43)

پيشنهاد مامون

پس از ورود امام به مرو،مامون پيام فرستاد كه مى‏خواهم از خلافت كناره‏گيرى كنم و اين كار را به شما واگذارم،نظر شما چيست؟

امام نپذيرفت،مامون بار ديگر پيغام داد چون پيشنهاد اول مرا نپذيرفتيد ناچار بايد ولايتعهدى مرا بپذيريد.امام به شدت از پذيرفتن اين پيشنهاد نيز خوددارى كرد.مامون امام را نزد خود طلبيد و با او خلوت كرد،«فضل بن سهل ذو الرياستين‏»نيز در آن مجلس بود. مامون گفت:نظر من اينست كه خلافت و امور مسلمانان را به شما واگذارم.امام قبول نكرد، مامون پيشنهاد ولايتعهدى را تكرار كرد باز امام از پذيرش آن ابا فرمود.

مامون گفت:«عمر بن خطاب‏»براى خلافت‏بعد از خود شورايى با عضويت‏شش نفر تعيين كرد و يكى از آنان جد شما على بن ابيطالب بود،و عمر دستور داد هر يك از آنان مخالفت كند گردنش را بزنند،اينك چاره‏يى جز قبول آنچه اراده كرده‏ام ندارى،چون من راه و چاره‏ى ديگرى نمى‏يابم.

مامون با بيان اين مطلب تلويحا امام را تهديد به مرگ كرد،و امام ناچار با اكراه و اجبار وليعهدى را پذيرفت وفرمود:

«ولايتعهدى را مى‏پذيرم بشرط آنكه آمر و ناهى و مفتى و قاضى نباشم و كسى را عزل و نصب نكنم و چيزى را تبديل و تغيير ندهم‏»

و مامون همه‏ى اين شرايط را پذيرفت (44) ،و بدين ترتيب ولايتعهدى خود را بر امام تحميل كرد تا با اين توطئه هم امام را زير نظر داشته باشد كه نتواند مردم را به سوى خويش بخواند، و هم علويان و شيعيان را آرام سازد،و پايه‏هاى حكومت‏خود را تحكيم بخشد.

«ريان بن صلت‏»مى‏گويد:خدمت امام رضا عليه السلام رفتم و عرض كردم اى فرزند پيامبر (ص) برخى مى‏گويند شما قبول وليعهدى مامون را نموده‏ايد با آنكه نسبت‏به دنيا اظهار زهد و بى رغبتى مى‏فرمائيد!

فرمود:«خدا گواه است كه اينكار خوشايند من نبود،اما ميان پذيرش وليعهدى و كشته شدن قرار گرفتم و ناچار پذيرفتم...آيا نمى‏دانيد كه‏«يوسف‏»پيامبر خدا بود و چون ضرورت پيدا كرد كه خزانه‏دار عزيز مصر شود پذيرفت،اينك نيز ضرورت اقتضا كرد كه من مقام وليعهدى را به اكراه و اجبار بپذيرم،اضافه بر اين من داخل اين كار نشدم مگر مانند كسى كه از آن خارج است (يعنى با شرائطى كه قرار دادم مانند آنست كه مداخله نكرده باشم) به خداى متعال شكايت‏مى‏كنم و از او يارى مى‏جويم‏» (45)

«محمد بن عرفه‏»مى‏گويد،به امام عرض كردم:اى فرزند پيامبر خدا!چرا وليعهدى را پذيرفتى؟

فرمود:«به همان دليل كه جدم على عليه السلام را وادار كردند در آن شورا شركت كند» (46)

«ياسر خادم‏»مى‏گويد:پس از آنكه امام ولايتعهدى را قبول كرده بود،او را ديدم دستهايش را به سوى آسمان بلند كرده،مى‏گفت:

«خدايا تو مى‏دانى كه من بناچار و با اكراه پذيرفتم،پس مرا مؤاخذه مكن همچنانكه بنده و پيامبرت يوسف را مؤاخذه نكردى هنگاميكه ولايت مصر را پذيرفت‏» (47)

و نيز به يكى از خواص خود كه از ولايتعهدى امام خوشحال بود فرمود:

«خوشحال نباش اين كار به انجام نخواهد رسيد و به اين حال نخواهد ماند» (48)

موضعگيرى منفى امام

امام بظاهر و در گفتار وليعهدى را پذيرفت ولى عملا آن را نپذيرفته بود زيرا شرط كرد كه هيچ مسئوليتى نداشته باشد و دركارها مداخله‏يى نكند.مامون شرايط را قبول كرده بود ولى گاهى مى‏كوشيد برخى كارها را بر امام تحميل كند و امام را آلت اجراى مقاصد خود قرار دهد،ولى امام بشدت مقاومت مى‏كرد و هرگز با او همكارى نمى‏كرد.

«معمر بن خلاد»مى‏گويد:امام رضا عليه السلام برايم نقل كرد كه مامون به من گفت‏برخى از افراد مورد اعتماد خودت را معرفى كن تا حكومت‏شهرهايى كه بر من شوريده‏اند به آنان واگذار كنم.به او گفتم:«اگر به شرايطى كه پذيرفتى وفا كنى من هم به عهدم وفا خواهم كرد، من در اين كار به اين شرط داخل شدم كه امر و نهى و عزل و نصب نكنم و مشاور هم نباشم تا پيش از تو در گذرم،سوگند به خدا خلافت چيزى است كه به آن فكر نمى‏كردم،آنگاه كه در مدينه بودم بر مركبم سوار مى‏شدم و رفت و آمد مى‏كردم،و اهل شهر و ديگران حوائج‏خود را به من عرضه مى‏داشتند و من بر آورده مى‏ساختم،و آنان و من همچون عموها بوديم (مثل وابستگان با هم انس و صميميت داشتيم) و نامه‏هايم در شهرها مقبول و مورد احترام بود تو نعمتى بيش از آنچه خداوند به من عطا كرده است‏براى من نيفزوده‏يى،و هر نعمتى هم بخواهى بيفزايى باز از خداست كه به من عطا مى‏شود»مامون گفت من به عهدم وفا دارم. (49)

جشن ولايتعهدى

پس از آنكه امام عليه السلام مقام وليعهدى را بگونه‏يى كه ذكر شد پذيرفت،مامون براى اعلام به مردم و بهره برداريهاى سياسى و تظاهر به اينكه بسيار خشنود و خوشحال است جشنى بر پا كرد،و روز پنجشنبه براى درباريانش جلوس ترتيب داد و«فضل بن سهل‏»بيرون رفت و مردم را از نظر مامون در باره‏ى امام رضا عليه السلام و وليعهدى او آگاه ساخت،و فرمان مامون را ابلاغ كرد كه بايد لباس سبز (كه لباس مرسوم علويان بود) بپوشند و پنجشنبه‏ى ديگر براى بيعت‏با امام حاضر شوند...

در روز تعيين شده همه‏ى طبقات اعم از درباريان و فرماندهان سپاه و قاضيان و ديگران در لباس سبز حاضر شدند،مامون نشست و براى امام عليه السلام نيز جايگاه ويژه‏يى ترتيب داده بودند و امام نيز با لباس سبز در حاليكه عمامه بر سر و شمشيرى بهمراه داشت نشست، مامون دستور داد فرزندش‏«عباس بن مامون‏»اولين نفر باشد كه با امام بيعت مى‏كند،امام دست‏خود را بلند كرد چنانكه پشت دست‏بطرف چهره‏يى خودش و كف دست‏بسوى بيعت كننده بود.

مامون گفت:دستت را براى بيعت‏بگشا.

امام فرمود:رسول خدا (ص) اين چنين بيعت مى‏شد.

آنگاه مردم با امام بيعت كردند و دست او همچنان بالاى دستها بود،در اين مجلس كيسه‏هاى پول تقسيم شد،وسخنرانان و شاعران در باره‏ى فضائل امام و در مورد كارى كه مامون انجام داده بود داد سخن دادند...

سپس مامون به امام گفت:شما نيز خطبه بخوانيد و سخن بگوييد.

امام پس از حمد و ثناى الهى خطاب به حاضران فرمود:

«ما بر شما حقى از ناحيه‏ى پيامبر (ص) داريم و شما نيز بر ما حقى بخاطر پيامبر (ص) داريد،پس هنگاميكه شما حق ما را ادا كرديد بر ما نيز لازم است‏حقتان را محترم بشماريم‏»و ديگر در آن مجلس چيزى نفرمود.

مامون دستور داد درهمها را بنام‏«رضا»سكه زدند. (50)

اقامه نماز عيد

در يكى از اعياد اسلامى مانند عيد فطر يا عيد قربان،مامون براى امام پيام فرستاد كه امامت نماز عيد را بپذيرد و نماز را برگزار فرمايد.امام پاسخ داد:تو شرايطى كه ميان من و توست مى‏دانى،مرا از اقامه‏ى نماز معذور دار.

مامون گفت:منظورم از اين كار آنست كه مردم مطمئن شوند و نيز فضيلت تو را بشناسند!

فرستاده چند بار ميان مامون و امام رفت و آمد كرد،و چون مامون بسيار اصرار ورزيد امام پاسخ داد:بيشتر دوست دارم مرا از اين كار معاف دارى،ولى اگر نمى‏پذيرى و ناچار بايد اين كار را انجام دهم،من براى اقامه‏ى نماز عيد مانند رسول‏خدا صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان على عليه السلام بيرون خواهم آمد.

مامون پذيرفت و گفت:هر طور مايل هستيد بيرون بياييد،و دستور داد فرماندهان و درباريان و عموم مردم بامداد عيد جلوى خانه‏ى امام حاضر شوند.

بامداد عيد پيش از طلوع آفتاب كوچه‏ها و راهها از مردم مشتاق پر شد و حتى زنان و كودكان هم آمده بودند و بيرون آمدن امام را انتظار مى‏بردند.فرماندهان بهمراه سپاهيان،سوار بر مركبهاى خود جلوى منزل امام ايستاده بودند،آفتاب سر زد،امام غسل كرد و لباس پوشيد و عمامه‏يى سپيد كه از پنبه بافته شده بود بر سر نهاد،و يك سر عمامه را بر سينه و سر ديگر را از پس پشت‏بر كتف افكند،خود را معطر ساخت و عصا در دست گرفت،و به همراهان خويش فرمود:آنچه انجام مى‏دهم انجام دهيد.

آنگاه پاى برهنه در حاليكه شلوار و نيز دامن لباس را تا نيمه ساق پا بالا آورده بود.براه افتاد، پس از چند گام سر به سوى آسمان بلند كرد و تكبير گفت،همراهانش به تكبير او تكبير گفتند...امام به در سراى رسيد و ايستاد.

فرماندهان و سپاهيان چون امام را چنان ديدند از مركبها بر زمين جستند و پاپوشها از پاى در آوردند و پا برهنه بر خاك ايستادند.

امام بر در سراى تكبير گفت و انبوه مردم با او تكبير گفتند،صحنه چنان شور و عظمتى داشت كه گويى آسمان و زمين با او تكبير مى‏گويند،شهر مرو را سراسر گريه و فرياد فرا گرفت. «فضل بن سهل‏»چون اوضاع را چنين ديد به مامون خبر برد و گفت:اى امير! اگر«رضا»بدينگونه به مصلاى نماز برسد فتنه و آشوب مى‏شود و ما همه بر جان خويش بيمناكيم،به او پيام بفرست كه باز گردد.

مامون به امام پيام داد:ما شما را به زحمت انداختيم و دوست نداريم به شما زحمت و رنجى برسد،شما باز گرديد و با مردم همان كسى كه قبلا نماز مى‏خواند نماز را برگزار نمايد.

امام دستور داد كفش او را بياورند،و پوشيد و سوار شد و به خانه بازگشت. (51) و مردم بر نفاق و عوامفريبى مامون پى بردند و دريافتند آنچه در مورد امام ابراز مى‏دارد تظاهر است،و هدفى جز رسيدن به اغراض سياسى خود ندارد...

بحث و مناظره

مامون در سياست مزورانه‏ى خود عليه امام،توطئه‏هاى ديگرى نيز انديشيده بود،او كه از عظمت مقام معنوى امام در جامعه رنج مى‏برد مى‏كوشيد با روبرو كردن دانشمندان با آن حضرت،و به بهانه‏ى بحث و مناظره‏ى علمى و استفاده از دانش امام،شكستى بر آن گرامى وارد سازد تا شايد بدين وسيله از محبوبيت او در جامعه بكاهد،و در نظر مردم امام را بيمايه و بيمقدار سازد،اما اين خدعه و مكر مامون نتيجه‏يى‏جز افزايش عظمت امام و شرمسارى مامون نداشت،و آفتاب دانش الهى امام در مجالس علمى چنان مى‏درخشيد كه خفاش مزورى چون مامون را هر بار در آتش حسد كورتر مى‏ساخت.

«شيخ صدوق‏»فقيه و محدث بزرگوار شيعه كه پيش از هزار سال پيش مى‏زيسته است، مى‏نويسد:

«مامون از متكلمان گروههاى مختلف و گمراه افرادى را دعوت مى‏كرد،و حريص بر آن بود كه آنان بر امام غلبه كنند،و اين بجهت رشگ و حسدى بود كه نسبت‏به امام در دل داشت،اما آن حضرت با كسى به بحث ننشست جز آنكه در پايان به فضيلت امام اعتراف كرد و به استدلال امام سر فرود آورد...» (52)

«نوفلى‏»مى‏گويد:مامون عباسى به‏«فضل بن سهل‏»فرمان داد سران مذاهب گوناگون همچون‏«جاثليق‏»و«راس الجالوت‏»و بزرگان‏«صابئين‏»و«هربذ اكبر»و پيروان زرتشت، و«نسطاس رومى‏»و متكلمان (53) را جمع كند،«فضل‏»ايشان را گرد آورد...

مامون به وسيله‏ى‏«ياسر»متصدى امور امام رضا عليه السلام از امام تقاضا كرد در صورت تمايل با سران مذاهب سخن بگويد،و امام پاسخ داد فردا خواهم آمد،چون ياسر بازگشت امام به من فرمود:

«اى نوفلى!تو عراقى هستى و عراقى هوشيار است،از اينكه مامون مشركان و صاحبان عقائد را گرد آورده است چه مى‏فهمى؟»

گفتم:فدايت‏شوم،مى‏خواهد شما را بيازمايد و ميزان دانشتان را بشناسد...

فرمود:«آيا مى‏ترسى آنان دليل مرا باطل سازند؟»

گفتم:نه به خدا سوگند،هرگز چنين بيمى ندارم،و اميد مى‏دارم خدا ترا بر آنان پيروز گرداند.

فرمود:«اى نوفلى!دوست دارى بدانى مامون چه وقت پشيمان مى‏شود؟»

گفتم:آرى.

فرمود:«آنگاه كه من بر اهل تورات با توراتشان،و بر اهل انجيل با انجيلشان،و بر اهل زبور با زبورشان،و بر صابئين با زبان عبرى خودشان،بر هربذان با زبان پارسيشان،و بر روميان با زبان خودشان،و بر اصحاب مقالات با لغتشان استدلال كنم،و آنگاه كه هر دسته‏يى را محكوم كردم و دليلشان را باطل ساختم،و دست از عقيده و گفتار خود كشيدند و به گفتار من گراييدند، مامون در مى‏يابد مسندى كه بر آن تكيه كرده است‏حق او نيست و در اين هنگام مامون پشيمان مى‏گردد و بعد امام فرمود و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم...»

بامداد ديگر امام به مجلس آنان آمد...،«راس الجالوت‏»عالم يهودى گفت:ما از تو به جز از تورات و انجيل و زبور داود و صحف ابراهيم و موسى نمى‏پذيريم (54) ،آن حضرت قبول كرد،و با آنان به تورات و انجيل و زبور براى اثبات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به تفصيل استدلال فرمود،آن گرامى را تصديق كردند و نيز با ديگران بحث كرد و چون همه خاموش ماندند فرمود:«اى گروه اگر در ميان شما كسى مخالف است و پرسشى دارد بى‏شرم و بيم بگويد».

«عمران صابى‏»كه در بحث و علم كلام بى‏نظير بود گفت:اى دانشمند!اگر نه اين بود كه خود به پرسيدن دعوت كردى پرسشى نمى‏كردم،زيرا من به كوفه و بصره و شام و جزيره رفتم،و با متكلمان آن سرزمينها سخن گفتم،كسى را نيافتم كه وحدانيت‏خداى را بر من ثابت كند...

امام عليه السلام به تفصيل برهان اثبات خداى واحد را براى او بيان فرمود، (55) عمران قانع شد و گفت:سرور من،دريافتم و گواهى مى‏دهم كه خدا چنان است كه شما فرمودى،و محمد بنده‏ى اوست كه براى هدايت و با دينى درست‏بر انگيخته شده،آنگاه به قبله رو كرد و به سجده در افتاد و اسلام آورد.متكلمان چون سخن‏«عمران صابى‏»را شنيدند ديگر چيزى نپرسيدند،و در پايان روز مامون برخاست و با امام عليه السلام به درون خانه رفتند،و مردم پراكنده شدند. (56)

شهادت امام

سر انجام مامون تصميم به قتل امام گرفت،زيرا دريافته بود كه به هيچ روى نمى‏تواند امام را آلت دست‏خويش قرار دهد،و عظمت امام و توجه جامعه نسبت‏به آن گرامى نيز روز افزون بود، و با تمام كوششهاى مامون كه مايل بود بر شخصيت اجتماعى امام لطمه‏يى وارد سازد، شخصيت و احترام امام روزاروز اوج بيشترى مى‏گرفت،و مامون مى‏دانست هر چه وقت‏بگذرد حقانيت امام و تزوير مامون بر ملاتر مى‏شود،و از سوى ديگر عباسيان و طرفداران آنان از عمل مامون در واگذارى وليعهدى خود به امام،ناراضى بودند و حتى به عنوان مخالفت در بغداد با«ابراهيم بن مهدى عباسى‏»بيعت كردند،و بدين ترتيب حكومت مامون از جهات مختلف در خطر قرار گرفته بود،لذا پنهانى در صدد نابودى امام بر آمد و او را مسموم ساخت تا هم از امام خلاصى يابد و هم بنى عباس و طرفدارانشان را به سوى خود جلب كند،و پس از شهادت آن گرامى به بنى عباس نوشت:

شما انتقاد مى‏كرديد كه چرا مقام ولايتعهدى را به على بن موسى الرضا واگذاشته‏ام،آگاه باشيد كه او درگذشت،پس به اطاعت من در آييد» (57) مامون مى‏كوشيد طرفداران و پيروان امام رضا عليه السلام از شهادت امام مطلع نشوند،و با تظاهر و عوامفريبى مى‏خواست نايت‏خود را پنهان سازد و وانمود كند كه امام به مرگ طبيعى در گذشته است،اما حقيقت پنهان نماند و ياران ويژه‏ى امام و وابستگان از ماجرا با خبر شدند.

«ابا صلت هروى‏»كه از ياران نزديك امام رضا عليه السلام است،گفتارى دارد كه چگونگى امور فيما بين مامون و امام،و سر انجام قتل آن گرامى را براى ما بازگو مى‏كند:

«احمد بن على انصارى‏»مى‏گويد از«ابا صلت‏»پرسيدم:

چگونه مامون با آنكه به احترام و دوستدارى امام تظاهر مى‏كرد و او را وليعهد خود ساخت، ممكن است‏به قتل او اقدام كرده باشد؟

«ابا صلت‏»گفت:مامون چون عظمت و بزرگوارى امام را ديده بود اظهار احترام و دوستى مى‏كرد،و او را وليعهد خود نمود تا به مردم وانمود كند كه امام دنيا دوست است،و در چشم مردم سقوط كند،اما چون ديد بر زهد و تقواى امام لطمه‏يى وارد نيامد و مردم از امام چيزى بر خلاف قدس و تقوى نديدند،و بهمين جهت مقام و فضيلت امام نزد مردم روزافزون شد، مامون از متكلمان شهرهاى مختلف افرادى را گرد آورد به اميد آنكه يكى از آنان در بحث علمى بر امام غلبه كند و مقام‏علمى امام نزد دانشمندان شكست‏بخورد،و آنگاه بوسيله‏ى آنان نقض امام نزد عامه‏ى مردم مشهور شود،اما هيچكس از يهوديان و مسيحيان و آتش پرستان و صائبين و برهمنان و ملحدان و دهرى مذهبان و نيز هيچ جدل كننده‏يى از فرقه‏هاى مسلمانان با امام سخن نگفت مگر آنكه امام بر او پيروز شد و او را به استدلال خويش معترف ساخت،و چون چنين شد مردم مى‏گفتند:«به خدا سوگند امام براى خلافت اولى و شايسته‏تر از مامون است‏»و ماموران مامون اين خبرها را براى او بازگو مى‏كردند،و او سخت‏خشمگين مى‏شد و آتش حسدش زبانه مى‏كشيد.و نيز امام عليه السلام از گفتن حق در برابر مامون پروا نداشت،و در بسيارى مواقع چيزهايى كه ناخوشايند مامون بود مى‏فرمود،و اين نيز موجب شدت خشم مامون و كينه‏ى او نسبت‏به امام مى‏شد،و سر انجام چون از حيله‏هاى گوناگون خود عليه امام نتيجه نگرفت پنهانى امام را مسموم ساخت‏» (58)

و نيز«ابا صلت‏»كه خود همراه امام بوده،و در دفن امام نيز شركت داشته است مى‏گويد در راه بازگشت از مرو به بغداد در طوس مامون امام را با انگور مسموم به قتل رساند. (59)

پيكر پاك امام،در همان بقعه‏يى كه هارون قبلا مدفون شده بود،در جلوى قبر هارون بخاك سپرده شد.واقعه‏ى شهادت امام رضا عليه السلام در روز آخر ماه صفر سال 203هجرى بود و در اين هنگام امام پنجاه و پنجسال داشت...

درود خدا و پيامبران و پاكان و نيكان بر روح مقدس آن بزرگوار.

بارى،سكوت و تحريف تواريخ موجب آن شده كه ابعاد جنايات برخى ستمگران و از آن جمله مامون عباسى براى آيندگان بدرستى آشكار نباشد،مامون با رذيلت و حيله‏گرى نه تنها امام عليه السلام را سر انجام مسموم و مقتول ساخت،بلكه بسيارى از وابستگان امام و علويان بزرگوار و شيعيان وفادار به امام را نيز يا نابود كرد يا آواره‏ى شهرها و دشتها و كوهها نمود،و چنان عرصه را بر آنان تنگ ساخت كه آن گراميان پنهان و گمنام هر يك بگوشه‏يى فرارى شدند،و سر انجام برخى شربت‏شهادت نوشيدند و برخى نيز گمنام زيستند و مردند،و از تاريخ زندگى بسيارى از آنان هيچ خبرى در دست نيست و برخى خبرهاى پراكنده نيز توسط شيعيان ضبط و محفوظ مانده است...

چند گفتار از امام رضا عليه السلام

براى تبرك و نيز بهره‏ورى از دانش امام على بن موسى الرضا عليهما السلام،برخى سخنان آن عزيز بزرگوار را ذكر مى‏كنيم:

1- «المرء مخبوء تحت لسانه‏»مرد زير زبانش پنهان است و چون سخن بگويد شناخته مى‏شود. (60)

2- «التدبير قبل العمل يؤمنك من الندم‏»تدبير و انديشه پيش از انجام كار تو را از پشيمانى ايمن مى‏دارد. (61)

3- «مجالسة الاشرار تورث سوء الظن بالاخيار»همنشينى با اشرار و بدكاران موجب بدبينى نسبت‏به نيكان و درستكاران مى‏شود. (62)

4- «بئس الزاد الى المعاد العدوان على العباد»دشمنى با بندگان خدا بد توشه‏يى است‏براى آخرت. (63)

5- «ما هلك امرء عرف قدره‏»شخصيكه قدر و منزلت‏خويش را بشناسد هلاك نمى‏گردد. (64)

6- «الهدية تذهب الضغائن من الصدور»هديه كينه‏ها را از دلها مى‏زدايد. (65)

7- «اقربكم منى مجلسا يوم القيمة احسنكم خلقا و خيركم لاهله‏»در قيامت آنكس به من نزديكتر است كه در دنيا خوش اخلاقتر و نسبت‏به خانواده‏ى خود نيكوكارتر باشد. (66)

8- «ليس منا من خان مسلما»كسى كه به مسلمانى خيانت كند از ما نيست. (67)

9- «المؤمن اذا غضب لم يخرجه غضبه عن حق‏»مؤمن چون خشمگين شود خشمش او را از رعايت‏حق بيرون نمى‏برد. (68)

-«ان الله يبغض القيل و القال و اضاعة المال و كثرة السؤال‏»خداوند قيل و قال و ضايع كردن مال و پرسش بسيار (و بى مورد) را دشمن مى‏دارد. (69)

11- محبت كردن با مردم نصف عقل است. (70)

12- سختترين كارها سه چيز است:انصاف و حقگويى اگر چه عليه خود باشد-در همه حال بياد خدا بودن-با برادران ايمانى در اموال مواسات كردن. (71)

13- شخص با سخاوت از غذايى كه مردم برايش آماده كرده‏اند مى‏خورد تا ديگران نيز از غذايى كه او آماده مى‏سازد بخورند (72) .

14- قرآن كلام و سخن خداست از آن نگذريد و هدايت را در غير آن نجوئيد كه گمراه مى‏شويد (73) .

پاسخ امام (ع) به چند پرسش

پرسيدند:خدا چگونه و كجاست؟

امام فرمود:اساسا اين تصورى غلط است،زيرا خداوند مكان را آفريد و خود مكان نداشت،و چگونگى‏ها را خلق كرد و خود از چگونگى (و تركيب) بر كنار بود،پس خدا با چگونگى و مكان شناخته نمى‏شود،و به حس در نمى‏آيد،و به چيزى قياس و تشبيه نمى‏گردد.

-چه زمانى خدا بوجود آمده است؟

امام-بگو چه زمانى نبوده تا بگويم چه وقت‏بوجود آمده است.

-چه دليلى بر حدوث جهان (يعنى اينكه جهان قبلا نبوده و مخلوق است) وجود دارد؟

امام-نبودى سپس بوجود آمدى،و خود مى‏دانى كه خود را نيافريده‏يى و كسى كه مانند توست نيز ترا بوجود نياورده است.

-ممكن است‏خدا را براى ما توصيف كنيد؟

-امام-آنكه خدا را با قياس توصيف كند هميشه در اشتباه و گمراهى است و آنچه مى‏گويد ناپسند است،من خدا را به آنچه خود تعريف و توصيف فرموده است تعريف مى‏كنم بدون آنكه از او رؤيتى يا صورتى در ذهن داشته باشم:«لا يدرك بالحواس‏»خدا با حواس آفريدگان درك نمى‏شود،«و لا يقاس بالناس‏»به مردم قياس نمى‏شود،«معروف بغير تشبيه‏»بدون تشبيه شناخته مى‏شود،در عين علو مقام به همه نزديك است،بدون آنكه بتوان همانندى براى او معرفى كرد،به مخلوقات خود مثال زده نمى‏شود،«و لا يجور فى قضيته‏»در حكم و قضاوت خود بر كسى ستم نمى‏كند...به آيات و نشانه‏ها شناخته مى‏گردد. (74)

-آيا ممكن است زمين بدون حجت و امام بماند؟

امام-اگر يك چشم بر هم زدن زمين از حجت‏خدا وامام خالى بماند همه‏ى زمينيان را فرو خواهد برد.

-ممكن است در باره‏ى فرج (امام عصر عج) توضيح بدهيد؟

امام-آيا نمى‏دانى كه انتظار فرج جزو فرج است؟

-نه نمى‏دانم مگر به من بياموزى!

امام-آرى،انتظار فرج از فرج است. (75)

-ايمان و اسلام چيست؟

امام-حضرت باقر العلوم فرمودند:ايمان مرتبه‏يى بالاتر از اسلام،و تقوى مرتبه‏يى برتر از ايمان و يقين مرتبه‏يى برتر از تقوى است،و چيزى كمتر از يقين ميان مردم تقسيم نشده است. (76)

-يقين چيست؟

امام-توكل به خداى متعال و تسليم در برابر اراده و خواست او،و رضايت‏به قضاى الهى،و واگذارى امور خويش به خدا (و از او مصلحت‏خواستن) (77)

-عجب (خود بينى و خود پسندى) كه عمل را از بين مى‏برد چيست؟

امام-عجب درجاتى دارد،از جمله آنكه كار زشت در نظر بنده جلوه مى‏كند و آن را نيكو مى‏پندارد و از آن خشنود مى‏شود و گمان مى‏كند كار خوبى انجام داده است،و از جمله آنكه بنده به خداى خود ايمان مى‏آورد آنگاه بر خدامنت مى‏گذارد،در حاليكه منت گذاشتن حق خداست. (78)

-آيا حضرت ابراهيم كه گفت:«و لكن ليطمئن قلبى‏»در دل خود ترديدى داشت؟

امام-نه ابراهيم يقين داشت،و منظورش اين بود كه خدا بر يقين او بيافزايد. (79)

-چرا مردم از امير مؤمنان على عليه السلام دورى كردند و به غير او روى آوردند با آنكه سابقه‏ى فضائل آن حضرت و مقام و منزلت او نزد پيامبر صلى الله عليه و آله براى مردم معلوم و آشكار بود؟

امام-چون امير مؤمنان (ع) از پدران و برادران و عموها و دائى‏ها و بستگان آنان كه با خدا و رسول (ص) او در جنگ و ستيز بودند تعداد بسيارى كشته بود،و اين باعث دشمنى و كينه‏ى آنان شد،و دوست نداشتند امير مؤمنان (ع) ولى و رهبر آنان گردد و نسبت‏به غير آن حضرت اين احساس و دشمنى را نداشتند،زيرا غير او در پيشگاه پيامبر (ص) و جهاد با دشمن مقام امير مؤمنان را دارا نبود بهمين جهت مردم از امير مؤمنان دور شدند و به غير او رو آوردند. (80)

پى‏نوشتها:


1- به كافى ج 1 ص 486 و اعلام الورى ص 302 و ارشاد مفيد ص 285 و قاموس الرجال ج 11 ص 31 ملحقات مراجعه شود.

2- نام ديگر اين بانو«تكتم‏»است.

3- اعلام الورى ص 302

4- اعلام الورى ص 304

5- اعلام الورى ص 305- كافى ج 1 ص 316

6- گويا منظور روزه‏ى پنجشنبه اول ماه و چهار شنبه‏ى وسط ماه و پنجشنبه‏ى آخر ماه است كه پيشوايان معصوم فرموده‏اند كسى كه اضافه بر روزه‏ى ماه مبارك رمضان در هر ماه اين سه روز را روزه بگيرد مانند آنستكه همه‏ى سال روزه باشد.

7- اعلام الورى ص 314

8- اعلام الورى ص 315

9- كافى ج 6 ص 283

10- مناقب ج 4 ص 362

11- عيون اخبار الرضا ج 2 ص 174

12- كافى ج 8 ص 230

13- كافى ج 6 ص 298

14- مناقب ج 4 ص 360

15- كافى ج 5 ص 288

16- معجم رجال الحديث ج 2 ص 237- رجال كشى ص 588

17- كافى ج 1 ص 487

18- كافى ج 8 ص 257

19- تاريخ ابن اثير ج 6 ص 227

20- رجوع شود به تواريخى كه خلافت مامون و شرح زندگى‏«يحيى بن اكثم‏»را نوشته‏اند و از جمله به‏«مروج الذهب مسعودى‏»و به تاريخ‏«ابن خلكان‏».

21- الامام الرضا،محمد جواد فضل الله ص 91 به نقل از تاريخ الخلفاء سيوطى ص 284 و 308

22- به‏«مقاتل الطالبيين‏»ابو الفرج اصفهانى و تتمة المنتهى و ديگر كتب تواريخ رجوع شود.

23- حياة الامام الرضا،جعفر مرتضى الحسينى ص 213- 214 و بحار ج 49 ص 139 و مسند امام رضا (ع) ج 1 ص 77- 78 و عيون اخبار ج 2 ص 153

24- حياة الامام الرضا ص 214 و بحار ج 49 ص 290 و عيون اخبار ج 2 ص 239

25- حياة الامام الرضا ص 214 و كشف الغمه ج 3 ص 92 و مسند امام رضا ج 1 ص 178 و عيون اخبار ج 2 ص 219

26- حياة الامام الرضا ص 215 و رجال ممقانى ج 1 ص 97 و عيون اخبار ج 2 ص 212

27- حياة الامام الرضا ص 364 و به شرح ميميه ابى فراس ص 196 و عيون اخبار ج 2 ص 170 و بحار ج 49 ص 183 و مسند امام رضا ج 2 ص 96 رجوع شود.

28- بحار ج 49 ص 189

29- كافى ج 1 ص 498- منتهى الامال

30- بحار ج 49 ص 91- عيون اخبار الرضا ج 2 ص 178

31- عيون ج 2 ص 181- 182

32- بحار الانوار ج 49 ص 118

33- عيون اخبار الرضا ج 2 ص 131

34- عيون اخبار الرضا ج 2 ص 132- 133

35- عيون اخبار الرضا ج 2 ص 134

36- بحار ج 49 ص 127

37- ده سرخ در نيم فرسخى شريف آباد و شش فرسخى مشهد مقدس واقع شده است (منتخب التواريخ ص 544)

38- بحار ج 49 ص 125- عيون اخبار ج 2 ص 135

39- ظروفى كه از سنگ اين كوه مى‏تراشند هم اكنون نيز بسيار مورد توجه است و از همين سنگ انواع وسائل ديگر نيز ساخته مى‏شود و از كالاها و سوقاتهاى معروف شهرستان مشهد است،و عموم اهالى مشهد از داستان دعاى حضرت در مورد اين كوه و بركت آن آگاهى دارند.

40- بحار ج 49 ص 125- عيون اخبار ج 2 ص 135

41- همين مكانى كه اكنون مرقد مطهر امام رضا عليه السلام است.

42- بحار ج 49 ص 125- عيون اخبار ج 2 ص 135- 136

43- ارشاد مفيد ص 290

44- ارشاد مفيد ص 290

45- علل الشرايع ص 227- 228 و عيون اخبار الرضا ج 2 ص 138

46- عيون اخبار الرضا ج 2 ص 141

47- امالى صدوق ص 72

48- ارشاد مفيد ص 292

49- عيون اخبار الرضا ج 2 ص 164

50- ارشاد مفيد ص 292- 291

51- ارشاد مفيد ص 214- 213- عيون اخبار ج 2 ص 149- 148

52- بحار ج 49 ص 175- 176

53- جاثليق:رئيس اسقفان مسيحى- راس الجالوت:رئيس علماى يهود- صابئين:فرشته پرستان يا ستاره پرستان يا كسانيكه به نوبت و شريعتى ايمان نداشتند- هربذ: معرب‏«هربد»است و به خادم آتشكده و قاضى گبران و آتش پرستان گفته مى‏شودنسطاس: پزشك رومى- متكلمان:كسانيكه در علم عقائد مهارت داشتند.

54- راس الجالوت يهودى بود و به انجيل ايمان نداشت ولى به آن آشنائى داشت و مى‏خواست از اينراه نيز امام را در حضور مسيحيان بيازمايد تقاضا كرد كه امام به انجيل نيز استدلال كند.

55- برهان مفصل و ژرفى كه امام عليه السلام در آن مجلس بيان فرمود در كتاب‏«توحيد صدوق‏» ذكر شده است.

56- توحيد صدوق ص 429- 427 و اثباة الهداة ج 6 ص 45- 49

57- طبرى ج 11 ص 1030- البداية و النهايه ج 10 ص 249 و غير آن به نقل حياة الامام الرضا ص 349

58- عيون اخبار ج 2 ص 241

59- عيون اخبار ج 2 ص 245

60- و61- و62- و63- و64- و65- مسند الامام الرضا (ع) ج 1 ص 294- 291

66- و67- و68- مسند الامام الرضا (ع) ج 1 ص 305- 294

69- و70- و71- مسند الامام الرضا (ع) ج 1 ص 290- 285

72- مسند الامام الرضا (ع) ج 1 ص 305- 294

73- مسند الامام الرضا (ع) ج 1 ص 305- 294

74- مسند الامام الرضا (ع) ج 1 ص 47- 10

75- مسند الامام الرضا (ع) ج 1 ص 227

76- مسند الامام الرضا ج 1 ص 258

77- مسند الامام الرضا (ع) ج 1 ص 258

78- مسند الامام الرضا (ع) ج 1 ص 285

79- مسند الامام الرضا (ع) ج 1 ص 315

80- عيون اخبار الرضا (ع) ج 2 ص 81