تحليل محقق ثانى
محقق ثانى كه او را محقق كركى نيز مىخوانند و صاحب كتابمعروف «جامع المقاصد فى شرح القواعد» است،
چنان كه اشاره شد، بهارزيابى نظريه علامه و نقد آن پرداخته است. كلام اين فقيه بزرگ كه بحقعنوان «محقق»
به او داده شده، علاوه بر اينكه موضع فقهى او را نسبتبهاصل مساله مهادنه بيان مىكند، در بردارنده تحليلى
فقهى - تاريخى درخصوص قيام سيدالشهدا(ع) مىباشد. سخن او در شرح اين فراز از كلامعلامه در «قواعد
الاحكام» است:
«و هى المعاهدة على ترك الحرب مدة من غير عوض و هى جائزةمع المصلحة للمسلمين و واجبة مع حاجتهم
اليها».
مرحوم محقق، به كلام علامه در تذكرة الفقهاء و منتهى المطلباشاره مىكند كه گفته است: مهادنه هيچ گاه
واجب نخواهد بود، به دليلعموميتى كه دستور قتال دارد و به استناد كارى كه امام حسين(ع) انجام داد:
«فى التذكرة و المنتهى: انها لا تجب بحال، لعموم الامر بالقتال ولفعل الحسين صلوات الله عليه».
آنگاه با اين تاكيد كه اين استدلال، جوابى روشن دارد به رد آنمىپردازد:
«و جوابه ظاهر، فان الامر بالقتال مقيد بمقتضى «و لا تلقوابايديكم الى التهلكة» و اما فعل الحسين صلوات الله
عليه، فانه لانعلم منه ان المصلحة كانت فى المهادنة و تركها، و لعله(ع) علم انه لوهادن يزيد عليه اللعنة لم يف له،
او ان امر الحق يضعف كثيرابحيثيلتبس على الناس، مع ان يزيد لعنه الله كان متهتكا فى فعلهمعلنا بمخالفة
الدين، غير مداهن كابيه لعنة الله عليهما، و من هذاشانه لا يمتنع ان يرى امام الحق وجوب جهاده و ان علم
انهيستشهد، على انه عليه السلام فى الوقت الذى تصدى للحرب فيهلم يبق له طريق الى المهادنة فان ابنزياد
لعنه الله كان غليظا فىامرهم عليهم السلام فربما فعل بهم ما هو فوق القتل اضعافامضاعفة» (1) .
جمعبندى پاسخ آن مرحوم به استدلال و استشهاد علامه در فرازيادشده اينهاست:
1. اطلاق دستور جهاد با توجه به آيه شريفه «و لا تلقوا بايديكم الىالتهلكة» قيد خورده است.
2. حركت امام(ع) نمىتواند نشان بدهد كه مصلحت در پذيرش صلحبوده استيا ترك آن.
3. علت عدم پذيرش صلح توسط امام(ع) مىتواند به اين علتباشد كهحضرت(ع) مىدانست دشمن به آن
پاىبند نخواهد ماند. و يا به اين علت كهانعقاد صلح موجب تضعيف زياد حق مىشد; به گونهاى كه منشا گمراهى
واشتباه مردم مىگشت.
4. وضعيت و رفتار يزيد متفاوت با پدرش معاويه بود. او مردىدريده بود كه آشكارا با دين مخالفت مىنمود و در
اين تلاش، از هيچ امرىفروگذار نمىكرد.
5. در چنين وضعيتى، اعتقاد امام(ع) به ضرورت جنگ و جهاد، بااينكه علم به شهادت خويش دارد، امرى غير
منطقى و ناموجه نيست.
6. امام(ع) در موقعيتى قرار گرفت كه عملا امكان مهادنه و مصالحه ازاو سلب شده بود. رويهاى كه ابنزياد عليه
اللعنة در پيش گرفته بود، چه بساآنان را دچار سرنوشتى بسيار بدتر از قتل مىنمود.
در كلام محقق، هر چند برخى نكات در ابهام مانده و يا به اجمالبرگزار شده است و اين به خاطر صبغه فقهى
بودن بحث است، اما توجه بهنكات يادشده نشان مىدهد كه آن بزرگوار بر محورهاى مهمى انگشتگذاشته است.
اينها مسايل عمدهاى است كه در تحليل جامع و ارزيابىصحيح عاشورا نمىتواند ناديده گرفته شود.
در سنجش كلام علامه حلى با آنچه محقق ثانى در پاسخ آورده استبايد توجه نمود كه علامه با اين اعتقاد كه
امام(ع) كاملا به سرنوشتخود ويارانش آگاهى دارد و در عين حال جهاد را برمىگزيند، نشان مىدهد كهصلح
در هيچ شرايطى واجب نيست; چه توان كافى باشد و چه نباشد; چراكه در صورت ضعف، حداكثر اين است كه به
كشته شدن مسلمانانمىانجامد كه همان شهادت است و حضرت(ع) اين را پذيرفت. لذا دليلى برلزوم پذيرش
صلح در چنين شرايطى وجود ندارد. ملاحظه مىشود كهآگاهى امام(ع) به سرنوشتى كه خود و اصحابش
خواهند داشت، باعثمىشود حركتحضرت(ع) در نگاه علامه حلى، دليلى بر اختيارى بودنمهادنه گرفته شود
و نه لزوم آن.
پاسخ مرحوم محقق در خصوص استشهاد به فعل امام(ع) به دو نكتهاساسى باز مىگردد:
الف) احراز اين امر كه صلح نيز داراى مصلحتبود، ممكن نيست;چرا كه شايد هيچ مصلحتى در بر نداشته است.
ب): آگاهى امام(ع) به شهادت خود و ياران، مانع لزوم جهاد درشرايطى خاص نيست.
نكته اخير در كلام محقق، هم از نظر فقهى و هم از بعد تاريخى واجتماعى، جاى بسى تامل است و آن نكته
اينكه امام(ع) راهى براى بازگشتاز اين حركت نداشت چرا كه ممكن بود به سرانجامى بس فجيعتر دچارگردد.
به عبارت ديگر، طبق اين تحليل، امام(ع) اگر پيشتر نيز امكان صلح راداشت اما با توجه به شرايطى كه در كوفه
پيدا كرده بود، راهى جز ايننداشت و حداقل از آن زمان به بعد، مهادنه موضوعا منتفى بود و او نيزبراى نجات از
شرايطى سختتر چارهاى جز آنچه اتفاق افتاد نداشت وناخواسته بايد به آن تن مىداد.
براى نكاتى كه در شرح كلام محقق گفته شد و نيز نكته اخير، شواهد وقراين چندى مىتوان يافت و برخى
صاحبنظران ديگر و نيز برخى فقها،نزديك به همين نكات را يادآور شدهاند ولى پذيرش برخى از اينها به
ويژهنكته اخير، جاى بسى تامل و ترديد دارد. برخى نكات يادشده را در سخنصاحب رياض و مرحوم صاحب
جواهر نيز خواهيم ديد.
اينك با شرحى كه گذشت، مىتوان به اين نكته نيز توجه كرد كه باتوجه به اينكه امر صلح و جنگ در حوزه
تصميمگيرى و اختيار امام وحاكم بحق مسلمين است و فقها نيز مباحثخود را در بحث هدنه در بارهوظيفه امام
و شرايط و كيفيت تصميم او مطرح ساختهاند، چرا علامه حلىدر هر دو عبارت يادشده، جواز و اختيار را روى
عنوان «المسلم» آوردهاست؟
به احتمال قوى سخن آن بزرگوار ناظر به اين نكته است كه اگر ازناحيه امام و حاكم، الزامى در خصوص صلح يا
جنگ صورت نگرفته باشد،نيروها هر يك به تنهايى مىتوانند نسبتبه اقدام خود در اين باره، تصميمبگيرند.
چنان كه امام(ع) در جريان عاشورا با عنايتبه شرايطى كه در آنقرار داشت، از الزام كردن ياران خود به ماندن
در كنار خويش، خوددارىكرد و تصريح فرمود كه بيعت و تعهد پيشين را لغو نموده است و آنان را
درتصميمگيرى براى ماندن و رفتن آزاد گذاشت و شرايط را نيز براى انتخابىآزاد، كاملا فراهم نمود. بر اساس
اين تحليل، همانگونه كه امام(ع) الزامى بهجنگ نداشت و مىتوانستبه صلح تن دهد يكايك ياران او نيز
هميناختيار را داشتند; لذا جمعى رفتند و عدهاى ماندند.
تصميم گروه چند نفره اعزامى پيامبر اكرم(ص) به سوى قبيله هذيل بههمين گونه بود. اجمال جريان آن است
كه در سال چهارم هجرت، گروهىاز دو طايفه «عضل» و «قاره» به مدينه آمده و ضمن اظهار اسلامدرخواست
مبلغ نمودند. پيامبر(ص) نيز حدود ده نفر از ياران خويش راهمراه آنان فرستاد. برخى اين گروه را شش نفر
شمرده و ابنسعد در كتابطبقات خويش تعداد را ده نفر دانسته ولى نام هفت نفر را ذكر كرده است.
گروه اعزامى كه در تاريخ با عنوان «سريه رجيع» از آنان ياد شدهاست در منطقه رجيع، متعلق به قبيله هذيل،
مواجه با عهدشكنى «عضل» و«قاره» شدند و ناگهان مردان طايفهاى از هذيل به درخواست آن دو طايفه،به اين
گروه حملهور گشتند. اينان به دفاع برخاستند ولى مردان هذيلگفتند: به خدا سوگند كه ما قصد كشتن شما را
نداريم و فقط مىخواهيم بهوسيله شما چيزى از اهل مكه بگيريم و پيمان مىبنديم كه شما را نكشيم.حداقل
سه نفر از گروه اعزامى تصميم به مقاومت گرفته و به شهادترسيدند. سه نفر باقىمانده به نامهاى زيد بندثنه،
خبيب بنعدى و عبداللهبنطارق تسليم شدند و به اسارت درآمدند. افراد هذيل آنان را براى فروشبه سوى
مكه مىبردند كه در منزل «ظهران»، عبدالله نيز از كار خود پشيمانشد و دستخويش را از بند رها ساخته و
شمشير كشيد ولى با سنگباراندشمن از پاى در آمد و به شهادت رسيد.
آنان زيد و خبيب را به مكه بردند و در مقابل دو اسير از هذيل كه درمكه بودند، فروختند. آن دو نيز به تفصيلى
كه در كتابهاى تاريخ آمده درعوض دو تن از كشتگان مشركين در بدر، به شهادت رسيدند. (2) .
ديدگاه صاحب رياض
فقيه ارجمند، آيتالله سيدعلى طباطبايى، صاحب كتاب ارزشمند«رياض المسائل» درگذشته به سال 1231 ه.
ق، در پاسخ به مدعاى علامهحلى، اشاره به برخى از همان نكات مىكند كه در كلام محقق ثانى آمده بودو
مىتواند در توضيح آنها نيز مفيد افتد. آن بزرگوار پس از ذكر ديدگاهعلامه و استشهاد او به اقدام امام(ع)
مىنويسد:
«و اما فعل سيدنا الحسين(ع) فربما يمنع كون خلافه مصلحة و انفعله كان جوازا لا وجوبا بل لمصلحة كانت فى
فعله خاصة لاتركه.كيف لا و لا ريب ان فى شهادته احياء لدين الله قطعا لاعتراضالشيعة على اخيه الحسن فى
صلحه مع معاوية، و لو صالح(ع) هوايضا لفسدت الشيعة بالكلية و لتقوى مذهب السنة و الجماعة واى مصلحة
اعظم من هذا و اى مفسدة اعظم من خلافه كماء;««ككلا يخفى». (3) .
مفاد تحليل مذكور، اينهاست:
1. اينكه اقدام حضرت(ع) بر اساس انتخاب يكى از دو طرف جواز بودهاست، قبول نيست.
2. اينكه مصالحه با دشمن نيز داراى مصلحتبوده قابل پذيرشنيست; فقط جهاد، مصلحت داشته است و بس.
3. مصالحه امام حسن مجتبى(ع) با معاويه موجب اعتراض شيعيانشده بود. اگر اين امر دوباره تكرار مىشد،
شيعه اساسا از ميان مىرفت وعامه قدرت مىيافتند. از اينرو، شهادت حضرت(ع) موجب احياء دين الهىشد.
4. احياء دين الهى بالاترين مصلحت است كه ضرورت دارد براى آنجهاد كرد حتى با علم به شهادت. بنابراين
نمىتوان جواز به معناى خاص رااز اقدام حضرت(ع) استنباط كرد.
ملاحظه مىشود كه صاحب رياض، تنها راه در مقابل امام(ع) را همانجهاد مىشمارد هر چند به كشته شدن
حضرت(ع) بيانجامد. با توجه بهشرايط موجود، تنها مصلحت در همين بوده است و شهادتى كه موجباحياء دين
شود امرى مطلوب و وقتى راه منحصر در آن شده استحضرت(ع) آن را بر خود لازم مىداند. بنابراين، اين
گفته علامه حلى كهامام(ع) از نقطهنظر شرعى، به اختيار خويش اين راه را برگزيد و مىتوانستهمانند برادرش
امام حسن(ع) اقدام به صلح كند، قابل قبول نيست. چگونهامام(ع) مىتوانست اقدام به كارى كند كه شيعه را
از ميان مىبرد و بهاضمحلال كامل آن مىانجاميد.
صاحب جواهر و تكليفى ويژه
پيش از جمعبندى اين بخش از بحث و پيش از پرداختن به ديدگاهحضرت امام خمينى(قده)، تحليل تفصيلى
فقيه پرآوازه، آيتاللهشيخمحمدحسن نجفى، صاحب كتاب معروف «جواهر الكلام فى شرحشرايع الاسلام»
متوفاى سال 1266 ه. ق، را پى مىگيريم.
صاحب جواهر پس از اينكه اصل جواز مهادنه را امرى اجماعى ومورد اتفاق مىشمارد، به برخى ادله نيز تمسك
مىجويد. آنگاه به استنادظاهر كلام محقق در شرايع الاسلام كه از هدنه به عنوان امرى جايز نامبرده است، اين
نظريه را نوعى جمع ميان ادله ذكر مىكند; به اين بيان كه ازيك سو، دستهاى از ادله، دستور به مهادنه داده
است. علاوه اينكه در آيهشريفه «و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة» از در افتادن در مهلكه نيز نهى شدهاست. از سويى
ديگر، در آيه شريفه «و قاتلوا فى سبيل الله الذينيقاتلونكم» دستور جنگ تا شهادت و ملاقات الهى صادر شده
است. اينتعارض بدوى، اقتضا مىكند دسته اول را حمل بر اصل جواز كنيم كهنمونهاش از طرف پيامبر(ص) و
نيز امام حسن(ع) واقع شده است. اقدام امامحسين(ع) و گروه اعزامى به سوى قبيله هذيل، به عنوان عمل به
قسم دوم ادلهمىباشد، زيرا كشته شدن در راه خدا به انگيزه درآمدن در جمع شهدايى كه«احياء عند ربهم
يرزقون» (4) از مصاديق افتادن در «تهلكه» نيست.
آن فقيه برجسته پس از اين بيان، به كلام علامه در «قواعدالاحكام»اشاره مىكند كه در صورت نياز مسلمانان،
هدنه امرى لازم خواهد بود واحتمال مىدهد كه منظور محقق در كتاب شرايع الاسلام نيز، همان معناىجواز
به معناى اعم باشد كه شامل وجوب نيز مىگردد. يادآور مىشود ايناحتمال را در كلام شهيد ثانى نيز خوانديم.
صاحب جواهر وجوب هدنه را برخاسته از آن دسته از ادله عقلى ونقلى مىداند كه لزوم حفظ نفس و نيز اسلام
را مىرسانند. از مفاد اين ادله،تنها مىتوان در مواردى قطعى چون حرمت فرار از ميدان نبرد، بيرونرفت و نه
اينجا (5) . آنگاه در رد استدلال به اقدام سيدالشهدا(ع) مىنويسد:
«و ما وقع من الحسين(ع) مع انه من الاسرار الربانية و العلمالمخزون، يمكن ان يكون لانحصار الطريق فى ذلك،
علما منهعليهالسلام انهم عازمون على قتله على كل حال كما هو الظاهر منافعالهم و احوالهم و كفرهم و عنادهم،
و لعل النفر العشرة كذلكايضا، مضافا الى ما ترتب عليه من حفظ دين جده صلى الله عليه وآله و شريعته و بيان
كفرهم لدى المخالف و المؤالف; على انه لهتكليف خاص قد قدم عليه و بادر الى اجابته، و معصوم من الخطالا
يعترض على فعله و لا قوله، فلا يقاس عليه من كان تكليفهظاهر الادلة و الاخذ بعمومها و اطلاقها مرجحا بينها
بالمرجحاتالظنية التى لا ريب كونها هنا على القول بالوجوب. على ان النهىعن الالقاء لا يفيد الاباحة، بل يفيد
التحريم المقتصر فى الخروج منهعلى المتيقن و هو حيث لا تكون مصلحة فى الهدنة، و حب لقاء اللهتعالى و ان
كان مستحسنا و لكن حيثيكون مشروعا. و الكلامفيه فى الفرض الذى هو حال الضرورة، و المصلحة التى قد
ترجحعلى القتل و لو شهيدا، الذى قد يؤدى الى ذهاب بيضة الاسلام وكفر الذرية و نحو ذلك، و لعله لذا ربما
فصل بين الضرورة والمصلحة، فاوجبها فى الاول و جوزها فى الثانى و لا باس به، فاندعوى الوجوب على كل حال
كدعوى الجواز كذلك فى غاية البعد.فالتحقيق انقسامها الى الاحكام الخمسة». (6) .
محورهاى تحليل صاحب جواهر
برخى نكات و محورهاى كلام صاحب جواهر را پيشتر در سخنفقهاى ديگر ديديم. اما همان گونه كه ملاحظه
مىشود نكات تازهاى درتحليل فقهى - تاريخى و حتى كلامى اين فقيه بزرگ وجود دارد كه جاىتامل و ارزيابى
شايسته دارد. مجموع نكات ياد شده را اين گونه مىتوانفهرست كرد:
1. حركت امام(ع) و جريان عاشورا از اسرار الهى است كه ما را بداندسترسى نيست.
2. امكان ناچارى امام(ع) در اين حركت وجود دارد چرا كه امام(ع)مىدانست آنها به هر حال تصميم بر قتل او
دارند و وضعيت آنان نيز همينرا مىرساند.
3. حفظ اسلام و رسوايى دشمنان ثمره اين اقدام بود.
4. امام(ع) تكليف ويژهاى دارد كه بدان عمل كرده است و ما را نرسد كهبه انگيزه استنباط وظيفه خويش از آن،
در اين زمينه به داورى نشينيم وارزيابى كنيم. امام(ع) تكليفى ويژه خود داشته و ما نيز به مقتضاى ادله ديگر،
تكليف خودمان را داريم كه همان وجوب صلح در چنين شرايطى است.
5. نهى از به مهلكه انداختن خويش، حرمت را مىرساند نه اباحه را;لذا تنها به مقدار متيقن مىتوان از حرمت
مذكور دست كشيد و آن، جايىاست كه هيچ مصلحتى در صلح نباشد. در حالى كه بحث، مربوط به صورتىاست
كه صلح، ضرورت يا مصلحت دارد. مصلحتى كه گاه بر شهادتترجيح دارد چرا كه گاه ممكن است همين كشته
شدن موجب شكستاساس اسلام و كفر مسلمانان شود.
6. برخى ميان ضرورت صلح و صرف مصلحت، فرق گذاشتهاند. درصورت ضرورت، قائل به وجوب صلح و در
صورت دوم، قائل به جواز آنشدهاند، و اين حرف بىپشتوانهاى نيست; چرا كه ادعاى اينكه در هر حال،بايد صلح
كرد همانند ادعاى جواز مطلق مىماند و هيچ يك را نمىتوان بهگونهاى مطلق و فراگير پذيرفت. لذا بايد گفت
صلح با دشمن، از نقطهنظرشرعى، بسته به شرايط مختلف، يكى از احكام پنجگانه را داراست.
نكته اخير در كلام ايشان اشاره به سخن كسانى چون فاضل مقداد،شهيد ثانى و صاحب رياض است كه ميان
ضرورت و صرف مصلحت فرقگذاشتهاند.
در بررسى و ارزيابى ديدگاه صاحب جواهر در باره عاشورا، در مياننكات يادشده، دو نكته اول و چهارم بيش از
همه اهميت دارد و تحليل آنفقيه فرزانه را از ديگر نظراتى كه گذشت متمايز مىسازد. در اين نوشتههدف اصلى،
علاوه بر طرح ديدگاههاى فقهى در باره عاشورا، مقايسه آن بانظرات بلندى است كه حضرت امام خمينى(قده)
ارائه كرده است و ملاكارزشگذارى و پذيرش ديگر ديدگاهها نيز همان مبانى و برداشتهاى آنبزرگوار مىباشد
كه خواهد آمد و از اينرو نيازى به پىگيرى و نقض و ابراميك يك آنها نيست. ولى اين را نيز ناگفته نمىگذاريم
كه بيرون بردن برخىحركات اجتماعى معصومين(ع) چون قيام سيدالشهدا و حركت عاشورا، ازحوزه درك
بشر عادى و ناممكن شمردن فهم آن، بر اساس متون برجاىمانده و نيز اصول و چارچوبهاى ديگرى كه در اسلام
و شريعت وجوددارد، ادعايى است كه فهم و پذيرش آن براى ما دشوار است. اين گونهتحليل، عاشورا و شهادت
سيد شهيدان(ع) را مبدل به يك حادثه تاسفانگيزتاريخى مىكند كه ثمره آن، فقط پذيرش تعبدى ثوابهايى
بىنظير است كهبراى بزرگداشت قيام عاشورا به گونههاى معمول، وارد شده است. بويژهتاكيد بر اين نكته كه
«امام(ع) را تكليفى خاص بوده است و ديگران راتكليفى ديگر»، قابل پذيرش نيست و چنان كه در كلام امام
راحل(قده)خواهيم خواند، اين ديدگاه، به صراحت رد شده است.
اين ديدگاه فقهى، مبتنى بر اين اصل است كه امام(ع) قطعا حركتىبرخلاف اصول و ملاكهاى معمول و مقرر به
انجام رسانده است و مقامعصمت امام(ع) به ما مىفهماند كه اين حركت كه خارج از چارچوبهاىمورد اشاره
است، حتما علتى و سرى ديگر داشته است كه بر فرض آگاهى ازآن نيز، براى ديگران تكليفى ايجاد نمىكند.
مىتوان گفتبا توجه به همينملاكها و برخى ظواهر ادله بود كه برخى تلاش كردند حضرت(ع) را از ايناقدام
باز دارند و برخى نيز تا آنجا پيش رفتند كه آن را از مصاديق «القاء درتهلكه» شمردند. (7) .
ما نيز اين گفته علامه حلى را نمىپذيريم كه عاشورا نتيجه انتخابيكى از دو راهى بود كه هر دو نيز براى
امام(ع) مجاز بود; چنان كهمحقق ثانى و سيد طباطبايى، صاحب رياض نيز در رد آن به استدلالپرداختند; اما
تحليل يادشده صاحب جواهر(قده) را نيز نمىتوان همراهىكرد. در بند سوم اين تحليل پذيرفته شده كه
دستاورد اين حركت، حفظشريعت و رسوايى دشمنان بوده است; آيا همين مقدار ثمره نمىتواند اينحركت را
توجيهى منطقى و منطبق بر اصول و قواعد و ظواهر ادلهاى نمايدكه تكليف ديگران را نيز روشن مىكنند؟
مقايسه ميان فتاوا و ديدگاههاى فقهى حضرت امام خمينى(قده) ازجمله در مبحث امر به معروف و نهى از
منكر، با آنچه مرحوم صاحبجواهر(قده) در اينجا آورده است، نشاندهنده تفاوت عمدهاى ميانبرداشتهاى
فقهى اين دو فقيه فرزانه است. نمونه زير به راحتى مىتواندديدگاه حضرت امام(قده) در ارائه تحليلى بر ظواهر
ادله و تعميم وظيفهحضرت(ع) به ديگران را روشن سازد:
«لو كان المعروف و المنكر من الامور التى يهتم به الشارع الاقدسكحفظ نفوس قبيلة من المسلمين و هتك
نواميسهم او محو آثارالاسلام و محو حجته بما يوجب ضلالة المسلمين او امحاء بعضشعائر الاسلام كبيت الله
الحرام بحيثيمحى آثاره و محله و امثالذلك لابد من ملاحظة الاهمية، و لا يكون مطلق الضرر و لوالنفسى او
الحرج موجبا لرفع التكليف، فلو توقفت اقامة حججالاسلام بما يرفع بها الضلالة على بذل النفس او النفوس
فالظاهروجوبه فضلا عن الوقوع فى ضرر او حرج دونها». (8) .
«اگر معروف و منكر از آن دسته امورى است كه شارع اقدس به آناهميت مىدهد همانند حفظ جان قبيلهاى از
مسلمانان و هتك نواميسآنان يا محو آثار اسلام و از ميان رفتن «حجت» اسلام به گونهاى كهموجب گمراهى
مسلمانان شود، و يا محو برخى از شعائر اسلامى مثلخانه كعبه به گونهاى كه آثار آن و محل آن از بين برود، و
امثال اينموارد، بايد ملاحظه اهميت را كرد، و صرف ضرر هر چند ضرر جانىباشد و يا صرف حرج، موجب رفع
تكليف نمىشود. بنابراين اگر برپايىحجتهاى اسلامى - به گونهاى كه رفع گمراهى بدانها بستگى داشته باشد-
متوقف بر بذل جان يا جانهاى متعدد باشد، ظاهرا اين كار واجب است;چه رسد به صرف وقوع در ضرر يا حرجى
كمتر.».
بر اين اساس، صرف وجود ضرر و حرج نمىتواند در همه مواردمسؤوليت امر به معروف و نهى از منكر و نيز
جهاد در راه دفاع از اساسشريعت و اقامه حق را ساقط كند.
پيش از پرداختن به ادامه بحث، توجه به اين نكته لازم است كه«مهادنه» اساسا مربوط به صلح با كفار است و ادله
و شواهدى نيز كه دربحث مطرح مىشود عموما در همين زمينه است، ولى با اين حال، ملاحظهمىگردد كه
قيام امام(ع)، عليه حكومت وقت و ايستادگى و جهاد در مقابلجمعى كه در ظاهر عنوان مسلمانى را بر خود
نهاده بودند، نيز مورداستدلال و استشهاد قرار گرفته است. مصالحه حضرت امام مجتبى(ع) نيز بههمين گونه
است. اين بدان خاطر است كه بر آنان كه در جبهه مقابله باامام(ع) قرار داشتند حتى اگر عنوان «كافر» نيز
صدق نكند اما در حكم كفارمىباشند. علاوه اينكه ملاك موجود در اينان و ساير كفار، از نظر حكممهادنه يكسان
است و آن اينكه: بسته به شرايط مختلف، مصالحه با ايناناز نقطهنظر شرعى چه حكمى دارد؟ اگر ضرورت
ايجاب كند؟ اگرمصلحت داشته باشد؟ و اگر مصلحتى نيز نداشته باشد؟
آنچه گذشت
اينك پيش از پرداختن به ديدگاه حضرت امام خمينى(قده) و سنجش آنبا نظراتى كه بازگو شد، به اختصار
تمام، ديدگاههاى يادشده را يادآورمىشويم.
علامه حلى:
حركت امام حسين(ع) يك اقدام كاملا اختيارى بود كه شرعا الزامى بهانجام آن نداشت و صلح نيز روا بود.
شهيد ثانى:
اكتفا به بازگويى ديدگاه علامه حلى نمود كه مىتواند به عنوانپذيرش آن نظريه تلقى گردد.
محقق ثانى:
وضعيت دوره امام(ع) متفاوت با گذشته بود و مصلحتسازش با يزيدمورد ترديد است، لذا در مقابله با كسى
چون يزيد، لزوم جهاد حتى با علمبه شهادت، امرى منطقى است. علاوه اينكه امام(ع) راهى جز اين نداشت.
صاحب رياض:
مصلحت، تنها در عدم سازش با يزيد بود و شهادت حضرت(ع) موجباحياء دين و ضعف دشمن گرديد. علم به
شهادت مانع انجام اين وظيفهنيست.
صاحب جواهر:
حركت امام(ع) از اسرار الهى است كه دستيابى به كنه و عمق آن ممكننيست و امام(ع) نيز چارهاى جز اين
نداشت، و با اينكه ثمرات عمدهاى را درپى داشت اما تكليفى ويژه امام(ع) بوده است و ديگران بايد بر اساس
موازينكلى و ادله ديگر عمل كنند و مفاد آن ادله نسبتبه شرايطى كه امام(ع)داشت، لزوم سازش و مهادنه
است و علاقه به شهادت نمىتواند شرايط راعوض كند.
نتيجه اينكه:
1. در تفسير الزامى يا اختيارى بودن قيام حضرت(ع)، دو ديدگاه وجوددارد.
2. در اينكه مصلحت، تنها منحصر به راهى بود كه حضرت(ع) برگزيديا نه؟ نيز دو نظر وجود دارد; نظر علامه
حلى و نظر ديگران.
3. علم حضرت(ع) به شهادت، مانع لزوم جهاد نبود چنان كه برخلافگفته علامه، دليل بر عدم لزوم نيز نيست.
4. در اينكه اين اقدام جهادى، تكليفى ويژه و غير قابل تبعيت است نيزدو ديدگاه متفاوت وجود دارد. يك ديدگاه،
آن را قابل تعميم نمىداند وديگرى اينكه دليلى بر عدم گسترش نداريم چرا كه قابل تطبيق بر قواعد
وملاكهاى كلى فقهى مىباشد.
5. حداكثر انگيزهاى كه در اين سخنان براى قيام حضرت(ع) ذكر شدهاستحفظ دين و جلوگيرى از انحراف
شيعيان است، اما اينكه اين حركتيك اقدام كاملا سياسى در جهتبرپايى نظام و برگرداندن مسير
رهبرىجامعه به جايگاه اصلى بوده است، سخنى گفته نشد.
6. نقطه اشتراك علامه، شهيد ثانى، محقق ثانى و صاحب رياض ايناست كه حركت امام(ع) را در فقه، اجمالا
قابل استشهاد مىدانند به خلافصاحب جواهر كه آن را خارج از حوزه درك و عمل ديگران مىشمارد.
پىنوشتها:
1) جامعالمقاصد فى شرح القواعد، ج3، ص466 - 467.
2) تاريخ زندگانى پيامبر(ص)، محمدابراهيم آيتى، ص352 - 357.
3) رياض المسائل فى بيان الاحكام بالدلائل، ج1، صص496 - 497.
4) آل عمران(3)، آيه 169.
5) متن كلام صاحب جواهر در اين قسمت چنين است:
«و كيف كان فظاهر المتن انها [مهادنة] جائزة في جميع احوالها على معنى عدم وجوبها بحالكما هو صريح
المنتهى و محكي التحرير و التذكرة جمعا بين ما دل على الامر بها المؤيدبالنهى عن الالقاء باليد فى التهلكة و
بين الامر بالقتال حتى يلقى الله شهيدا، بحمل الاولعلى الرخصة فى ذلك، و منها ما وقع من النبي صلى الله
عليه و آله و الحسن عليهالسلام، كماان من الثانى ما وقع من الحسين عليهالسلام و من النفر الذين وجههم النبي
صلى الله عليه وآله الى هذيل و كانوا عشرة فقاتلوا حتى قتلوا و لم يفلت منهم الا خبيب، فانه اسر و قتلبمكة اذ
القتل فى سبيل الله ليكون من الشهداء الذين هم احياء عند ربهم يرزقون ليس منالالقاء فى التهلكة كما سمعته
فى حرمة الفرار من الزحف، لكن فى القواعد يجب على الامامالهدنة مع حاجة المسلمين اليها، و يمكن ارادته من
المتن بحمل الجواز فيه على المعنىالاعم، و هو ما عدا الحرام، فيشمل الواجب حينئذ فى الفرض المزبور
ترجيحا لما دل علىوجوب حفظ النفس و الاسلام من عقل و نقل مقتصرا فى الخروج منهما على المتيقن
كالفرارمن الزحف و نحوه.».
6) جواهر الكلام، ج21، صص295 - 296.
7) به عنوان نمونه نگاه كنيد به گفتههاى عبدالله بنعباس، عبدالله بنجعفر، مسور بنمخرمة،ابوبكر مخزومى،
عبدالله بنمطيع، عمرو بنسعيد، محمد بنحنيفة و ام سلمه و يا گفتههاىعبدالله بنعمر، سعيد بنالمسيب،
ابوواقد الليثى، ابوسلمة و عمرة بنتعبدالرحمن. البتهدسته نخست كاملا از سر دلسوزى و شفقت از امام(ع)
مىخواستند كه از اين حركت منصرفشود. «حياة الامام الحسين(ع)، باقر شريف قرشى، ج3، صص 24 - 37.».
8) تحرير الوسيله، ج1، ص472.
|