فقه عاشورايى امام خمينى(قده)

در ارزيابى قيام عاشورا، برخى اساسا منكر وجود صبغه سياسى براى‏قيام عاشورا شده‏اند و اين تحليل را تا آنجا پيش برده‏اند كه اصولا دخالت‏در چنين امورى در شان انبيا و اوليا(ع) كه براى هدايت‏خلق آمده‏اند، نيست. برخى نيز اهدافى در مرتبه دوم و سوم اولويت را جزء علل و انگيزه‏هاى‏اصلى قيام ذكر نموده‏اند. بعضى نيز نتوانستند ميان سياسى بودن حركت‏به‏انگيزه به دست گرفتن حكومت را با آگاهى حضرت(ع) از فرجام كار وفق‏دهند و راه انكار آگاهى تفصيلى حضرت(ع) به سرنوشتى كه جز شهادت‏نيست را در پيش گرفته‏اند. و نيز ديديم كه صاحب جواهر(قده) اين قيام راحركتى اسرارآميز مى‏داند كه نمى‏توان تفسيرى بر اساس ملاكهاى جارى‏در فقه بر آن گذارد.

در نگاه آنان كه تنها راه باقيمانده براى حضرت(ع) را همين مى‏دانند والا دچار سرنوشتى بدتر و دردناكتر مى‏شد، انگيزه اصلى را بايد در اين‏شمرد كه حضرت(ع) براى نجات از آن وضعيت فجيع‏تر، از باب اهم و مهم‏اين را برگزيد; راهى كه البته توانست ثمرات ديگرى را نيز چون افشاى‏ماهيت دشمن به همراه داشته باشد.

آنچه حضرت امام خمينى(قده) بر آن تاكيد ورزيد و در عمل خويش نيزبه وضوح نشان داد، بسيار فراتر و متفاوت با تحليلهاى انجام شده است، چه‏در حوزه فقه و استنباط و چه در حيطه مسايل اجتماعى و كلامى.

ساختار تحليل فقهى - اجتماعى امام مبتنى بر عناصر مهم زير است:

1. حركت امام(ع) يك حركت كاملا سياسى و حساب شده در جهت‏برپايى حكومت اسلامى و به عنوان اداى يك تكليف بود.

2. آگاهى امام(ع) به شهادت، مانع اين حركت نبود. يعنى امام(ع) در عين‏علم به شهادت خود و سرنوشت قيام، به انگيزه يادشده حركت نمود.

3. مصالح عاليه و پراهميت اسلام در هيچ شرايطى ناديده گرفته‏نمى‏شود و عسر و حرج و ضرر، موجب رفع تكليف نمى‏گردد. خسارت وضرر جانى را نيز بايد براى چنين امورى پذيرفت و اين يك تكليف شرعى‏است.

4. اين قيام و اقدام امام(ع) كاملا قابل تاسى و به عنوان يك الگو، براى‏هميشه و براى همه مسلمانان است.

با عنايت‏به اصول يادشده به راحتى مى‏توان از وجهه تحليل و ديدگاه‏حضرت امام(قده) به ارزيابى و پاسخ نظراتى كه به تفصيل گذشت پرداخت.امام راحل(قده) از ديرزمان و به مناسبتهاى مختلف در موضع يك فقيه‏بزرگ و مرجع تقليد و به عنوان راهبر جامعه اسلامى، عناصر يادشده را درسخنان و نوشته‏هاى خويش آورده است و حركت و مبارزات خود را نيز باهمين جانمايه به سرانجام رساند. آنچه از آن بزرگوار در پى مى‏آيد، اصول‏يادشده را به گونه‏اى روشن بيان مى‏كند.

1. قيام براى تشكيل حكومت

امام خمينى(قده) به مناسبت‏برپايى جشنهاى شوم 2500 ساله رژيم‏پهلوى، در تاريخ 6/3/50 در نجف اشرف سخنرانى مهمى ايراد فرمود كه‏در پايان آن، ضمن اشاره به مسؤوليت علما و لزوم تاسى به سيدالشهدا(ع)اضافه مى‏كند:

«او مسلم بن‏عقيل را فرستاد تا مردم را دعوت كند به بيعت; تاحكومت اسلامى تشكيل دهد و اين حكومت فاسد را از بين‏ببرد.» (1) .

اشاره امام(قده) از جمله به نامه‏اى است كه سيدالشهدا(ع) توسط مسلم‏بن‏عقيل خطاب به مردم كوفه فرستاد:

«بسم الله الرحمن الرحيم. من الحسين بن‏على، الى الملا من المؤمنين‏والمسلمين. اما بعد فان هانئا و سعيدا قدما على بكتبكم و كانا آخرمن قدم على من رسلكم. و قد فهمت كل الذى اقتصصتم و ذكرتم،و مقالة جلكم انه ليس علينا امام، فاقبل لعل الله ان يجمعنا بك‏على الهدى و الحق. و قد بعثت اليكم اخى و ابن‏عمى و ثقتى من‏اهل بيتى، و امرته ان يكتب الى بحالكم و امركم و رايكم، فان‏كتب الى انه قد اجتمع راى ملاكم و ذوى الفضل و الحجى منكم‏على مثل ما قدمت على به رسلكم و قرات فى كتبكم، اقدم وشيكاان شاءالله. فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب، و الآخذ بالقسطو الدائن بالحق، و الحابس نفسه على ذات الله. والسلام.» (2) .

مضمون نامه اين است:

به عموم مؤمنان و مسلمانان! هانى و سعيد آخرين نفراتى بودند كه‏نامه‏هاى دعوت شما را آوردند. همه حرفهاى شما را فهميدم. حرف شمااين است كه امام نداريم، تو بيا كه شايد خداوند به واسطه تو ما را برهدايت و حق مجتمع سازد. من پسرعمويم را با اين ماموريت كه وضعيت‏شما را برايم بنويسد به سوى شما فرستادم. اگر برايم نوشت كه رفتار و عمل‏شما نيز مطابق مضامين نامه‏هايتان است، به زودى خواهم آمد. به جانم‏سوگند كه آن كس مى‏تواند امام و رهبر باشد كه عمل‏كننده به قرآن،عدالت‏پيشه و ملتزم به حق باشد و جانش را در گرو خواست الهى گذارد.والسلام.

چنان كه سيدالشهدا(ع) هنگامى كه با سپاهيان حر بن‏يزيد روبه‏رو شدهنگامه اقامه نماز ظهر، ضمن سخنانى كه خطاب به سپاهيان كوفه ايرادنمود، به همين نامه‏ها و مضمون آنها اشاره فرمود. به نوشته شيخ مفيد، حسين(ع) به حجاج بن‏مسروق، هنگام ظهر دستور داد اذان بگويد. پس ازاذان، حضرت(ع) با عبايى بر دوش و نعلين خود، از خيمه بيرون آمد، حمد وستايش خداوند را به جاى آورد، آنگاه خطاب به ياران حر كه براى اقتداى‏به حضرت(ع) آماده شده بودند فرمود:

«ايها الناس! انى لم آتكم حتى اتتنى كتبكم و قدمت على رسلكم‏«ان اقدم علينا فانه ليس لنا امام لعل الله ان يجمعنا بك على‏الهدى و الحق‏» فان كنتم على ذلك فقد جئتكم فاعطونى ما اطمئن‏اليه من عهودكم و مواثيقكم. و ان لم تفعلوا و كنتم لقدومى كارهين‏انصرفت عنكم الى المكان الذى جئت منه اليكم‏». (3) .

«اى مردم! من به سراغ شما نيامدم تا اينكه نامه‏هاى شما به من رسيد وپيكهايتان در رسيد كه «به سوى ما بيا، چرا كه ما را امامى نيست; شايدخداوند ما را به واسطه تو بر هدايت و حق گرد آورد». پس اگر شماهمچنان بر دعوت خود هستيد كه خوب، من آمده‏ام. پس عهد و پيمانى‏اطمينان‏بخش به من دهيد. و اگر چنين نمى‏كنيد و نسبت‏به آمدنم‏ناراحتيد، از شما روى‏گردان شده و به همان جايى كه از آن آمده‏ام‏برمى‏گردم‏».

به عنوان نمونه مى‏توان از نامه‏اى ياد كرد كه سران كوفه پس از خبرمرگ معاويه و به دنبال يك گردهمايى در خانه سليمان بن‏صرد خزاعى، به‏حضرت(ع) نوشتند. محمد بن‏بشر همدانى، جريان را اين گونه بازگو مى‏كندكه ما در خانه سليمان بن‏صرد گرد هم آمديم. سليمان سخنرانى كرد و گفت:معاويه به هلاكت رسيده است و حسين(ع) از بيعت‏با بنى‏اميه امتناع جسته‏و به سوى مكه رفته است، و شماها شيعه او و شيعه پدرش مى‏باشيد. لذا اگرمى‏دانيد كه او را يارى مى‏كنيد و با دشمنش مى‏جنگيد به او نامه بنويسيد واگر از سستى و شكست نگران هستيد حضرت را فريب ندهيد. جمعيت‏گفتند: نه، با دشمنش مى‏جنگيم و خودمان را به خاطرش فدا مى‏كنيم. اين‏بود كه سليمان گفت: پس برايش نامه بنويسيد.

متن اين نامه كه توسط دو نفر پيك به نامهاى عبدالله بن‏سبع همدانى وعبدالله بن‏وال تميمى با شتاب زياد براى حضرت(ع) فرستاده شد و آن دو، دربيستم ماه رمضان در مكه تقديم امام(ع) كردند، چنين است:

«بسم‏الله الرحمن الرحيم. للحسين بن‏على، من سليمان بن‏صرد، والمسيب بن‏نجبة، و رفاعة بن‏شداد، و حبيب بن‏مظاهر، و شيعته من‏المؤمنين و المسلمين من اهل الكوفة. سلام عليك. فانا نحمد اليك‏الله الذى لا اله الا هو. اما بعد: فالحمد لله الذى قصم عدوك الجبارالعنيد الذى انتزى على هذه الامة فابتزها، و غصبها فيئها، و تامرعليها بغير رضى منها، ثم قتل خيارها، و استبقى شرارها، و جعل‏مال الله دولة بين جبابرتها و اغنيائها، فبعدا له كما بعدت ثمود. انه‏ليس علينا امام، فاقبل لعل الله ان يجمعنا بك على الحق، و النعمان‏بن‏بشير فى قصر الامارة لسنا نجتمع معه فى جمعة و لا نخرج معه‏الى عيد، و لو قد بلغنا انك قد اقبلت الينا اخرجناه حتى نلحقه‏بالشام; ان شاءالله. والسلام عليك و رحمة‏الله‏». (4) .

مضمون نامه كه به عنوان شيعيان حضرت(ع) نگاشته شده و نام چهارنفر از سران اين اجتماع، يعنى سليمان بن‏صرد و مسيب بن‏نجبه و رفاعة‏بن‏شداد و حبيب بن‏مظاهر نيز در آن برده شده، اين است كه ما خداى راسپاسگزاريم كه معاويه، آن دشمن ستمكار و كينه‏توز تو را كه به ناحق‏برگرده اين امت‏سوار شد و اموال آن را به چپاول برد و خوبان را كشته وبدان را ميدان داد، نابود ساخت. ما اينك امامى نداريم. به سوى ما بيا كه‏شايد خداوند ما را گرد حق آورد. و نعمان بن‏بشير در دارالاماره است و مارا با او كارى نيست و اعتنايى به او نداريم، و اگر به ما خبر برسد كه به سوى‏ما حركت كرده‏اى او را از شهر بيرون خواهيم كرد تا به شام، ملحقش‏سازيم.

به هر حال، امام خمينى(قده) ديدگاه يادشده را سالها پس از آن نيز، به‏مناسبت پيام نوروزى سال 67، اين گونه اظهار مى‏دارد:

«سيدالشهدا سلام‏الله عليه، تمام حيثيت‏خودش، جان خودش را وبچه‏هايش را، همه چيز را [داد.] در صورتى كه مى‏دانست قضيه‏اين طور مى‏شود. كسى كه فرمايشات ايشان را از وقتى كه ازمدينه بيرون آمدند و به مكه آمدند و از مكه آمدند بيرون،حرفهاى ايشان را مى‏شنود همه را، مى‏بيند كه ايشان متوجه بوده‏است كه چه دارد مى‏كند. اين جور نبود كه آمده است‏ببيند كه[چه مى‏شود.] بلكه آمده بود حكومت هم مى‏خواست‏بگيرد،اصلا براى اين معنا آمده بود و اين يك فخرى است و آنهايى‏كه خيال مى‏كنند كه حضرت سيدالشهدا براى حكومت نيامده،خير، اينها براى حكومت آمدند، براى اينكه بايد حكومت دست‏مثل سيدالشهدا باشد، مثل كسانى كه شيعه سيدالشهدا هستندباشد.» (5) .

اين همان حقيقت است كه سيدالشهدا(ع) در نخستين برخورد بادستگاه بنى‏اميه پس از مرگ معاويه، آنگاه كه هنوز در مدينه بود و مواجه‏با درخواست وليد بن‏عقبه، حاكم مدينه، مبنى بر بيعت‏با يزيد بن‏معاويه‏شد، بر آن تاكيد ورزيد و با تصريح به شايستگى خويش براى خلافت وامامت و عدم شايستگى كسى چون يزيد براى اين منصب، از بيعت‏با او سرباز زد. حضرت(ع) خطاب به وليد فرمود:

«ايها الامير! انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة‏و محل الرحمة و بنا فتح الله و بناختم، و يزيد رجل فاسق شارب‏خمر قاتل النفس المحرمة معلن بالفسق، و مثلى لايبايع لمثله و لكن‏نصبح و تصبحون و ننتظر و تنتظرون اينا احق بالخلافة‏و البيعة‏» (6) .

«اى امير! ما خاندان نبوتيم و خاستگاه رسالت، آمد و شدگاه فرشتگان وجايگاه رحمت. با ماست كه خداوند آغاز كرد و با ما پايان داد. و يزيدمردى است فاسق، شرابخوار، قاتل جان بى‏گناه و آشكارا مرتكب فسق‏مى‏شود. و كسى مثل من با مانند او بيعت نخواهد كرد، لكن ما و شمامنتظر مى‏مانيم تا معلوم شود كدام يك از ما سزاوارتر به خلافت وبيعت است‏».

از طرف ديگر، خود حضرت(ع) پس از مرگ معاويه، نامه‏اى را با يك‏متن، به صورتى مخفيانه و در حالى كه عبيدالله بن‏زياد حاكم بصره بود،براى جمعى از سران و بزرگان بصره كه نام برخى از آنان در تاريخ آمده‏است نوشت، و در اين نامه ضمن يادكرد از شخصيت پيامبر(ص) و جايگاه‏اهل بيت(ع) به عنوان وارثان و اوصياى آن حضرت(ص) و به عنوان‏سزاوارترين افراد براى جانشينى حضرت(ص) يادآور شد كه ديگران اين حق‏را گرفتند و ما به خاطر پرهيز از اختلاف، دم فرو بستيم در حالى كه‏مى‏دانيم از ديگران سزاوارتريم. آنگاه در بيان انگيزه ارسال نامه و پيك،ابراز مى‏دارد كه هدفش دعوت به كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) است، چراكه سنت پيامبر(ص) از ميان رفته و بدعت، رونق گرفته است. و در پايان‏اشاره مى‏كند كه اگر سخن مرا بشنويد و امر مرا اطاعت كنيد شما را به راه‏رشد هدايت‏خواهم كرد. متن نامه چنين است:

«اما بعد، فان الله اصطفى محمدا(ص) على خلقه و اكرمه بنبوته واختاره لرسالته ثم قبضه الله اليه و قد نصح لعباده و بلغ ما ارسل‏به(ص) و كنا اهله و اولياءه و اوصياءه و ورثته و احق الناس بمقامه‏فى الناس، فاستاثر علينا قومنا بذلك فرضينا و كرهنا الفرقة واحببنا العافية و نحن نعلم انا احق بذلك الحق المستحق علينا ممن‏تولاه و قد احسنوا و اصلحوا و تحروا الحق، فرحمهم الله و غفرلناو لهم. و قد بعثت رسولى اليكم بهذا الكتاب و انا ادعوكم الى‏كتاب الله و سنة نبيه(ص) فان السنة قد اميتت و ان البدعة قداحييت و ان تسمعوا قولى و تطيعوا امرى اهدكم سبيل الرشاد والسلام عليكم و رحمة الله.» (7) .

امام خمينى در همان سخنرانى، همين تحليل را نسبت‏به حركت تمام‏انبيا و اوليا صلوات‏الله‏عليهم قائل است:

«زندگى سيدالشهدا، زندگى حضرت صاحب سلام‏الله عليه، زندگى همه‏انبياء عالم، همه انبياء از اول، از آدم تا حالا همه‏شان اين معنا بوده است‏كه در مقابل جور، حكومت عدل را مى‏خواستند درست كنند.» (8) .

حضرت امام(قده) به روشنى اين سخن را كه سيدالشهدا(ع) در مقابل عمل‏انجام شده قرار گرفته بود و لذا چاره‏اى جز تن دادن به آن را نداشت ردنموده و تصريح مى‏فرمايد كه حضرت(ع) از ابتدا با آگاهى و اختيار كامل، حركت را به عنوان اداى يك تكليف شروع كرد:

«امام حسين(ع) نيروى چندانى نداشت و قيام كرد. او هم اگرنعوذبالله تنبل بود، مى‏توانست‏بنشيند و بگويد تكليف شرعى‏من نيست كه قيام كنم. دربار اموى خيلى خوشحال مى‏شد كه‏سيدالشهدا بنشيند و حرف نزند و آنها بر خر مراد سوار باشند.» (9) .

«سيدالشهدا(ع) به تكليف شرعى الهى مى‏خواست عمل بكند. غلبه بكند،تكليف شرعيش را عمل كرده، مغلوب هم بشود، تكليف شرعيش را عمل‏كرده، قضيه تكليف است.» (10) .

آنچه حضرت سيدالشهدا(ع) در پاسخ برخى افراد، از جمله برادرش‏محمد بن‏حنيفه كه خواهان تجديدنظر در رفتن به عراق بودند، بيان فرمودبيان سربسته‏اى از همين تكليف‏گرايى حضرت(ع) است كه مى‏تواند گوياى‏اين نكته نيز باشد كه استدلالهاى حضرت(ع) در ضرورت اين حركت و تبيين‏موقعيت و فضاى پيش‏آمده، نمى‏توانست آنان را قانع سازد و آنان بر اساس‏ملاكهايى كه به تحليل و ارزيابى حركت‏حضرت(ع) مى‏پرداختند، آن رامنطقى نمى‏يافتند. بيان سربسته كه ظاهرى جز تعبد به يك دستور نبوى(ص)ندارد اين بود كه حركت كن، چرا كه خداوند خواسته است تو را كشته بيند.خانواده و زنان را نيز به اسارت بيند. بنا بر نقل مرحوم سيد بن‏طاووس، بانقل از امام صادق(ع)، در شبى كه سيدالشهدا(ع) صبح آن، بناى خروج از مكه راداشت، محمد بن‏حنفيه به حضور حضرت(ع) رسيد و گفت:

سابقه خيانت اهل كوفه نسبت‏به پدر و برادرت را آگاهى، و من‏مى‏ترسم كه وضعيت تو نيز همانند آنها شود. اگر موافق باشى كه بمانى، توعزيزترين و محفوظترين شخص در حرم مى‏باشى.

حضرت(ع) فرمود: اى برادر! ترسيدم كه يزيد بن‏معاويه مرا در حرم‏ناگهان و بى‏خبر بكشد و من كسى باشم كه حرمت اين خانه به خاطر اوشكسته شود.

محمد بن‏حنيفه گفت: اگر از اين امر نگرانى، به يمن يا برخى نقاطصحرا برو. تو در آنجا محفوظترين افراد هستى و دست هيچ كس به تونخواهد رسيد.

حضرت(ع) فرمود: در آنچه گفتى نگاه مى‏كنم. و به هنگام سحر،حسين(ع) حركت كرد. خبر به محمد بن‏حنفيه رسيد. خدمت‏حضرت(ع)آمد و زمام ناقه او را گرفت و گفت: اى برادر! آيا وعده ندادى كه سبت‏به‏درخواست من تامل كنى.

فرمود: آرى.

گفت: پس چه چيز باعث‏خروج شتابان شما شد؟

حضرت(ع) فرمود:

«اتانى رسول‏الله(ص) بعد ما فارقتك، فقال: يا حسين! اخرج فان الله‏قد شاء ان يراك قتيلا».

بعد از اينكه از تو جدا شدم رسول خدا(ص) به خوابم آمد و فرمود: اى‏حسين! حركت كن، چرا كه خداوند خواسته است كه تو را كشته ببيند.

محمد بن‏حنفيه گفت: انا لله و انا اليه راجعون. پس معناى به همراه‏بردن اين بانوان چيست; در حالى كه شما با اين وضعيت مى‏روى؟!

سيدالشهدا(ع) دنباله سخن پيامبر(ص) را نقل كرد كه فرمود:

«ان الله قد شاء ان يراهن سبايا».

خداوند خواسته است كه آنان را اسير ببيند.

بعد با محمد بن‏حنفيه خداحافظى كرد و رفت. (11) .

چنان كه امام(ع) در مقابل تقاضاى عبدالله بن‏عباس و عبدالله بن‏زبير،مبنى بر خوددارى از حركت‏به سوى عراق، به گونه‏اى سربسته‏تر فرمود:

«ان رسول الله(ص) قد امرنى بامر و انا ماض فيه‏» (12) .

رسول خدا(ص) به من فرمانى داده است و من آن را اجرا مى‏كنم.

2. آگاهى به شهادت و حركت‏براى حكومت

گفتيم كه امام خمينى(قده) انگيزه قيام را تلاش براى برپايى نظام وحكومت عدل مى‏داند و در عين حال از نقطه‏نظر كلامى و برحسب‏ملاكهاى عادى معتقد است، امام حسين(ع) سرانجام كار را به خوبى‏مى‏دانست. و اين واقعيتى است كه برخى نويسندگان نتوانستند آن را هضم‏كنند، «فضلوا و اضلوا». امام راحل(قده) بيش از نيم قرن پيش مى‏نويسد:

«در خبر شهادت حضرت سيدالشهدا(ع) وارد است كه حضرت رسول(ص)را در خواب ديد: حضرت فرمود به آن مظلوم كه از براى تو درجه‏اى‏است در بهشت، نمى‏رسى به آن مگر به شهادت.» (13) .

سالها پس از آن نيز همين حقيقت را بازگو فرمود:

«حضرت سيدالشهدا(ع) به همه آموخت كه در مقابل ظلم، در مقابل ستم،در مقابل حكومت جائر چه بايد كرد. با اينكه از اول مى‏دانست كه در اين‏راه كه مى‏رود، راهى است كه بايد همه اصحاب خودش و خانواده خودش‏را فدا كند و اين عزيزان اسلام را براى اسلام قربانى كند، لكن عاقبتش راهم مى‏دانست.» (14) .

اشاره امام(قده) به جز بسيارى شواهد و قراين ديگر، از جمله مى‏تواندناظر به اين جملات سيدالشهدا(ع) هنگام اعزام مسلم(ع) باشد كه به او فرمود:

«انى موجهك الى اهل الكوفة و سيقضى الله من امرك ما يحب ويرضى. و ارجو ان اكون انا و انت فى درجة الشهداء فامض ببركة‏الله و عونه ...» (15) .

«من تو را به سوى اهل كوفه مى‏فرستم و خداوند نسبت‏به اين كار توآنچه را دوست‏بدارد و بپسندد به انجام خواهد رساند. و اميدوارم من وتو در جايگاه شهدا باشيم. پس به اميد خدا و كمك او حركت كن ...».

ملاحظه مى‏شود كه امام(ع) همزمان با اعزام حضرت مسلم(ع) براى‏پى‏گيرى اين حركت‏سياسى و برپايى حكومت عدل، براى خود و جناب‏مسلم(ع) آرزوى شهادت مى‏كند.

آنچه در موضوع قبل در خصوص پاسخ به محمد بن‏حنفيه آورديم نيزشاهدى گوياست. خوابى را نيز كه حضرت(ع) در مدينه، در كنار قبرجدش(ص) هنگام تصميم بر خروج از مدينه، ديد نيز بر همين حقيقت گواهى‏مى‏دهد (16) .

نمونه ديگر آن، پاسخى است كه در مسير حركت‏به عراق، به يكى ازافراد داد كه از سر دلسوزى و خيرخواهى از علت آمدن حضرت(ع) به آن‏سرزمين دشوار و بدون نيرو و امكانات كافى پرسيده بود. اين شخص‏مى‏گويد: وقتى فهميدم خيمه‏هاى برپا شده، از آن حسين(ع) است، به خدمت‏او رسيدم; ديدم بزرگوارى است كه مشغول خواندن قرآن است و قطرات‏اشك بر گونه‏ها و محاسنش جارى است. گفتم: پدر و مادرم فدايت‏باد اى‏پسر رسول خدا(ص)! چه چيز موجب آمدن شما به اين سرزمين و بيابانى كه‏كسى در آن نيست‏شد؟ فرمود:

«هذه كتب اهل الكوفة الى و لا اراهم الا قاتلى، فاذا فعلوا ذلك لم‏يدعوا لله حرمة الا انتهكوها فيسلط الله عليهم من يذلهم حتى‏يكونوا اذل من فرم الامة‏». (17) .

امام(ع)، هم اشاره به نامه‏هاى مردم كوفه مى‏كند، و هم در عين حال‏آنان را قاتل خود معرفى مى‏كند. و اضافه مى‏كند: وقتى آنان مرتكب چنين‏كارى شدند، ديگر هيچ حرمتى الهى نخواهند ماند مگر اينكه آنرا هتك‏خواهند كرد و خداوند نيز كسى را بر آنان مسلط خواهد ساخت كه چنان‏خوارشان كند كه خوارتر از كهنه حيض شوند!

شاهد ديگر، روايتى است كه مرحوم سيد بن‏طاووس با سندى متصل‏از محمد بن‏عمير نقل مى‏كند. او مى‏گويد: پدرم عمر بن‏على بن‏ابى‏طالب(ع)براى دايى‏هايم، آل عقيل، نقل مى‏كرد هنگامى كه برادرم حسين(ع) درمدينه، از بيعت‏با يزيد امتناع كرد، به ديدار او رفتم و ديدم تنهاست. به اوگفتم: فدايت‏شوم; اى ابا عبدالله! برادرت ابا محمد، حسن(ع) از پدرش(ع)براى من گفت.

ولى گريه‏ام گرفت و ناله‏ام بلند شد.

حسين(ع) مرا در بر گرفت و فرمود: به تو گفت كه من كشته مى‏شوم؟

گفتم: دور از جان شما اى پسر رسول خدا!

فرمود: به حق پدرت از تو مى‏پرسم: آيا كشته شدن من را به تو خبرداد؟

گفتم: آرى، اگر دست‏بيعت ندهى. حسين(ع) فرمود:

«حدثنى ابى ان رسول الله(ص) اخبره بقتله و قتلى، و ان تربتى تكون‏بقرب تربته، فتظن انك علمت ما لم اعلمه، و انه لا اعطى الدنية‏من نفسى ابدا، و لتلقين فاطمة اباها شاكية ما لقيت ذريتها من‏امته، و لا يدخل الجنة احد آذاها فى ذريتها.» (18) .

مفاد سخن حضرت(ع) اين است كه پدرم براى من نقل كرد كه‏رسول خدا(ص) او را از كشته شدن خود و من آگاه كرده است، و اينكه تربت‏من نزديك تربت پدرم خواهد بود. تو گمان مى‏كنى چيزى را مى‏دانى كه من‏نمى‏دانم! من هرگز خودم را دچار پستى نخواهم كرد. و فاطمه پدرش را درحالى ملاقات خواهد كرد كه از دست امت او، به خاطر رفتارى كه بافرزندانش داشته شكايت‏خواهد نمود. و كسى كه به خاطر رفتار نامناسب‏با فرزندان فاطمه(س) او را بيازارد هرگز وارد بهشت نخواهد شد.

در اين زمينه شواهد و ادله بسيارى وجود دارد كه به همين اندك‏بسنده مى‏شود.

امام خمينى(قده) در جايى ديگر به اين نكته توجه مى‏دهد كه به حسب‏معمول نيز امكان مقابله نيروى محدود امام(ع) در مقابل دشمن وجودنداشت:

«در عين حالى كه به حسب قواعد معلوم بود كه يك عدد اين قدرى،نمى‏تواند با آن عده‏اى كه آنها دارند، مقابله كند; لكن تكليف بود.» (19) .

اين تكليف‏گرايى را به خوبى مى‏توان در وصيتى كه حضرت(ع) پس ازتصميم بر خروج از مدينه براى برادرش محمدبن حنفيه نوشت ملاحظه‏كرد. تكليفى كه كمى امكانات و نيرو نمى‏تواند خللى در انجام آن براى‏حضرت(ع) ايجاد كند. مفاد اين وصيت‏نامه پس از گواهى به توحيد ورسالت و قيامت اين است كه من از سر مفسده‏جويى و دنياطلبى وهواخواهى و ستم، از اين شهر بيرون نرفتم بلكه به انگيزه اصلاح امت و امربه معروف و نهى از منكر و حركت در چارچوب مسير پيامبر(ص) واميرالمؤمنين(ع) است. هر كس مرا در چارچوب حق بپذيرد قدم در راه خداگذاشته است و هر كس نيز دست رد به سينه من زند، من صبر و مقاومت‏مى‏كنم تا خداوند ميان من و مردم داورى كند.

«بسم الله الرحمن الرحيم. هذا ما اوصى به الحسين بن‏على‏بن‏ابى‏طالب الى اخيه محمد المعروف بابن‏الحنفية: ان الحسين يشهدان لا اله الا الله وحده لا شريك له، و ان محمدا عبده و رسوله،جاء بالحق من عند الحق، و ان الجنة و النار حق، و ان الساعة آتية‏لا ريب فيها، و ان الله يبعث من فى القبور، و انى لم اخرج اشرا، ولا بطرا و لا مفسدا، و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى‏امة جدى، اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة‏جدى و ابي على بن‏ابى‏طالب(ع)، فمن قبلني بقبول الحق فالله اولى‏بالحق، و من رد على هذا، اصبر حتى يقضى الله بينى و بين القوم‏بالحق و هو خير الحاكمين، و هذه وصيتى يا اخى اليك و ما توفيقى‏الا بالله عليه توكلت و اليه انيب‏». (20) .

سيدالشهدا(ع) در سخنان خويش در روز عاشورا و پيش از آغازدرگيرى نيز به همين تكليف‏گرايى و عمل نكردن بر اساس تعداد نيرو نيزاشاره مى‏فرمايد. حضرت(ع) در فرازى از اين سخنرانى، پس از پاسخ قاطع‏خويش مبنى بر اينكه كشته شدن را بر ذلت، و درافتادن به خاك و خون رابر اطاعت از افراد پست ترجيح مى‏دهد مى‏افزايد:

«الا قد اعذرت و انذرت، الا انى زاحف بهذه الاسرة على قلة‏العتاد، و خذلة الاصحاب‏». (21) .

آگاه باشيد كه من حجت تمام كردم و انذار نمودم. آگاه باشيد كه من به‏همراه همين خانواده، در عين كمى نيرو و بى‏وفايى ياران، جهاد خواهم كرد.

3. تقدم مصالح عاليه

پيشتر نيز در شرح كلمات فقهاى ديگر، به اين مبناى حضرت امام(قده)اشاره كرديم كه برخى مصالح اسلامى، در درجه‏اى از اهميت قرار دارند كه‏عناوينى چون عسر و حرج و ضرر نمى‏تواند در تعارض يا تزاحم با آنها قرارگيرد. برخى مصاديق معروف و منكر از اين گونه‏اند. دفع منكر بزرگى چون‏حكومت فاسد بنى‏اميه و تلاش براى تشكيل حكومت اسلامى از بارزترين‏نمونه‏ها است. امام(قده) مبناى خويش را اين گونه توضيح مى‏دهد:

«تمام انبيا براى اصلاح جامعه آمده‏اند، تمام. و همه آنها اين مساله راداشتند كه فرد بايد فداى جامعه بشود. فرد هر چه بزرگ باشد، بالاترين‏فرد كه ارزشش بيشتر از هر چيز است در دنيا، وقتى كه با مصالح جامعه،معارضه كرد اين فرد بايد فدا شود. سيدالشهدا روى همين ميزان آمدرفت و خودش و اصحاب و انصار خود را فدا كرد، كه فرد بايد فداى‏جامعه شود، جامعه بايد اصلاح بشود. ليقوم الناس بالقسط. بايد عدالت‏در بين مردم و در بين جامعه تحقق پيدا بكند.» (22) .

اهدافى را كه حضرت(ع) در وصيت‏خويش به محمد بن‏حنفيه برشمرد همه در يك نقطه مشترك است و آن عبارت است از «اصلاح امت‏».اين حركت اصلاح‏طلبانه در جامعه و فداكارى براى آن، همان است كه به‏عنوان «فداى فرد براى جامعه‏» مورد تاكيد امام(قده) قرار گرفت. چنان كه‏حضرت امام صادق(ع) به نقل از صفوان بن‏مهران، در زيارت اربعين، در بيان‏فلسفه جانفشانى ابى‏عبدالله(ع) فرموده است:

«اللهم انى اشهد انه وليك و ابن‏وليك و صفيك و ابن‏صفيك،الفائز بكرامتك، اكرمته بالشهادة ... و بذل مهجته فيك ليستنقذعبادك من الجهالة، و حيرة الضلالة‏». (23) .

«حسين(ع) خون قلبش را در راه تو داد تا بندگانت را از نادانى وسرگردانى گمراهى نجات دهد.».

همين حقيقت را در زيارت ديگرى كه ابوحمزه ثمالى از امام‏صادق(ع) در خصوص زيارت امام حسين(ع) نقل كرده نيز آمده است:

«اللهم انى اشهد ان هذا قبر ابن‏حبيبك و صفوتك من خلقك، وانه الفائز بكرامتك، اكرمته بكتابك، و خصصته و ائتمنته على‏وحيك، و اعطيته مواريث الانبياء، و جعلته حجة على خلقك،فاعذر فى الدعوة، و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الضلالة‏و الجهالة و العمى و الشك و الارتياب الى باب الهدى من‏الردى‏». (24) .

... و خون قلبش را در راه تو داد تا بندگانت را از گمراهى و نادانى ونابينايى و شك و دودلى به دروازه هدايت، در آورده و نجات دهد.

چنان كه حضرت امام، همين حقيقت را در دوران مبارزه چنين بيان‏مى‏فرمايد:

«محرم، ماه نهضت‏بزرگ سيد شهيدان و سرور اولياى خداست كه باقيام خود در مقابل طاغوت، تعليم سازندگى و كوبندگى به بشر داد و راه‏فناى ظالم و شكستن ستمكار را به فدايى دادن و فدايى شدن دانست واين خود سرلوحه تعلميات اسلام است‏براى ملت ما تا آخر دهر.» (25) .

امام(قده) در فتاواى خويش، از جمله در كتاب تحريرالوسيله، فصل‏دفاع و امر به معروف و نهى از منكر به گونه‏اى روشن مبناى فقهى مذكور راپذيرفته و فتاواى خود را بر اساس آن صادر كرده است. نمونه‏اى از آن راپيشتر آورديم.

4. عاشورا الگويى براى همه

هر چند در تحليل بزرگانى چون فقيه نامى، شيخ محمدحسن نجفى،صاحب كتاب عظيم جواهر الكلام، قيام سيدالشهدا(ع) به عنوان تكليفى‏ويژه آمده است كه جزء اسرار الهى به شمار مى‏رود و با قواعد و ظواهر ادله‏همخوانى ندارد و از اين‏رو نمى‏تواند به عنوان يك مستند فقهى مطرح گرددولى چنان كه گذشت اين تحليل از نظر نگاه فقهى بزرگانى چون علامه‏حلى، شهيدثانى، محقق ثانى، صاحب رياض و در نهايت، حضرت امام‏خمينى نمى‏تواند پذيرفته باشد. اگر پذيرفتيم كه قيام حضرت(ع) درچارچوب قواعد و ادله موجود فقهى قابل تحليل و تفسير مى‏باشد، قهرانبايد آن را تكليفى ويژه حضرت(ع) است. علاوه بر اينكه دلايل بسيارى نيزدر دست است كه به وضوح نشان مى‏دهد حركت و قيام سيدالشهدا(ع) يك‏مصداق كامل از ادله و قواعد عامى است كه در متون اسلامى ما موجوداست و خود به عنوان يك الگو و حجت‏شرعى براى ديگران به شمارمى‏رود. طبعا در محدوده اين بحث جاى پرداختن تفصيلى به همه اين‏موارد نيست. اما ذكر مواردى چند، مى‏تواند شاهدى بر مدعاى يادشده‏باشد و دستمايه‏اى براى بررسى بيشتر. و طبعا اگر حضرت امام خمينى، به‏روشنى تمام و با تاكيد زياد، بارها بر اين حقيقت پاى فشرده‏اند كه حركت‏سيدالشهدا(ع) يك الگو و حجت‏به شمار مى‏رود، از جمله بر اساس همين‏نمونه‏هاست.

امام خمينى قيام سيدالشهدا(ع) را يك اسوه تمام‏عيار مى‏داند كه ازنقطه‏نظر فقهى و عمل به وظايف و تكاليف دينى، كاملا بايد سرمشق قرارگيرد. امام نه تنها فلسفه قيام و شهادت سيدالشهدا(ع) را قابل درك و منطبق‏بر موازين جارى در فقه مى‏داند، بلكه به عنوان يك «حجت‏بالغه شرعى‏»مى‏شمارد كه بايد ملاك عمل اجتماعى مسلمانان قرار گيرد. و از همين‏رواست كه تبليغ و هدايت جامعه به اين حجت‏شرعى را وظيفه متوليان‏ارشاد و هدايت جامعه مى‏شمارد:

«آنچه كه سيدالشهدا عمل كرد و آن ايده‏اى كه او داشت و آن راهى كه اورفت و آن پيروزى كه بعد از شهادت براى او حاصل شد و براى اسلام‏حاصل شد، (روحانيون) به [براى] مردم روشن كنند و بفهمانند به همه‏كه مساله مجاهده در راه اسلام آن است كه او كرد. مى‏دانست كه با يك‏عده قليل، كمتر از صد نفر، نمى‏شود مقابله با يك همچو ظالمى داراى‏همه چيز كرد.» (26) .

و در جايى ديگر مى‏فرمايد:

«مگر نه آن است كه دستور آموزنده «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا»بايد سرمشق امت اسلامى باشد. قيام همگانى در هر روز و در هرسرزمين. عاشورا قيام عدالت‏خواهان با عددى قليل و ايمانى و عشقى‏بزرگ در مقابل ستمگران كاخ‏نشين و مستكبران غارتگر بود، و دستورآن است كه اين برنامه، سرلوحه زندگى در هر روز و در هرسرزمين باشد.» (27) .

در الگوسازى و معرفى حركت‏سيدالشهدا(ع) به عنوان يك سرمشق،اگر نبود جز حجم بسيار وسيع و متنوعى از روايات و رهنمودهايى كه درجهت احيا و زنده داشتن نام و قيام حضرت(ع) و برائت جستن از كسانى كه‏در مقابل وى ايستادند يا او را يارى نكردند، از طرف اولياى دين،صلوات‏الله عليهم، وارد شده است، همين امر در الگو بودن و قابل احتجاج‏بودن قيام سيدالشهدا(ع) كفايت مى‏كرد.

تنها مرورى اجمالى بر فهرست رهنمودها، دستورالعملها و تاكيداتى‏كه از جانب آن بزرگواران در زمينه‏هاى مختلف موضوع كربلا و قيام‏سيدالشهدا(ع) در كتابهاى حديثى وارد شده و از نظر گذراندن آن همه ارزش، پاداش و ثوابهايى كه براى انواع زيارت، گريه و عزادارى و تربت كربلا وحتى آب فرات، بيان شده است، و نگاهى كوتاه به محتواى متونى كه به‏عنوان زيارت حضرت(ع) نقل شده، همه و همه، به خوبى گواه بر حقيقتى‏است كه حضرت امام خمينى بارها بر آن تاكيد ورزيد و آن را مبناى‏حركت‏خويش در انقلاب اسلامى قرار داد. اگر ملاحظه شود كه به عنوان‏مثال، تنها در خصوص خاك كربلا حدود يكصد روايت‏به شكلهاى‏گوناگون، عظمت و ارزش آن را بازگو مى‏كند و توجه شود كه چگونه اين‏خاك مقدس، قرين حيات يك شيعه از ولادت تا مرگ، در هر صبح و شام‏مى‏شود، كام او با آن تربت‏برداشته مى‏شود و كفن او با آن بسته مى‏گردد، وحتى نحوه برگرفتن اين خاك از زمين كربلا آموزش داده شده و دعاى‏ويژه‏اى نيز براى آن منظور مى‏شود، اذعان خواهيم كرد كه حركت امام‏حسين(ع) تنها يك رمز ميان خداى تبارك و تعالى و وى نبوده است. بلكه‏موضوعى قابل فهم، قابل استدلال، و مصداقى از رهنمودهاى كلى دين است‏و طبعا قابل پيروى و احتجاج مى‏باشد.

به عنوان مثال، اگر به مقايسه‏اى كه در خود روايات در خصوص‏ارزش زيارت سيدالشهدا(ع) و انجام حج و عمره صورت گرفته توجه شود، ويا به معادلهايى كه براى يك قطره اشك و حتى خود را گريان نشان دادن‏ذكر شده توجه شود حقيقت‏يادشده بيشتر نمايان خواهد شد.

به هر روى، حجم گسترده‏اى از احاديث و دستورالعملها كه درخصوص سيدالشهدا(ع) و مسايل مربوط به وى در ابواب مختلف كتابهاى‏حديثى و حتى فقهى ما وجود دارد، منبعى الهام‏بخش و بسيار گويا در تلاش‏اولياء دين، صلوات‏الله عليهم، براى الگوسازى قيام امام حسين(ع) مى‏باشد.

علاوه بر اين، بازگويى نمونه‏هايى از سخنان خود سيدالشهدا(ع) كه‏فلسفه و انگيزه حركت‏خويش را بيان مى‏كند، به خوبى مى‏تواند اين ركن‏تحليل قيام عاشورا از منظر امام خمينى، يعنى الگو بودن آن را روشن كند. چرا كه اگر استدلال حضرت(ع) در لزوم اين حركت و پاسخ او در مقابل آنان‏كه تلاش مى‏كردند حضرت را از اين حركت‏باز دارند تنها همان جريان‏خواب ديدن پيامبر اكرم(ص) و اين گفته حضرت(ص) كه خداوند خواسته‏است تو را كشته ببيند بود، براى مدعاى بزرگانى چون مرحوم صاحب‏جواهر مى‏شد محملى ارائه كرد; اما پرواضح است امام(ع) بارها با تكيه براصول و مبانى پذيرفته شده و قطعى دينى، به تحليل و تبيين ركت‏خودپرداخته است، و استدلالها و پاسخهاى سربسته ولى محدودى مانند خواب‏يادشده را تنها در شرايطى ويژه كه حركت‏حضرت(ع) در نگاه مخاطب،هيچ توجيهى نمى‏توانست داشته باشد، ارائه شده است.

بنابراين، اگر سيدالشهدا(ع) در تبيين و توجيه حركت‏خويش به عنوان‏نمونه، به مسايلى چون لزوم امر به معروف و نهى از منكر، مبارزه با ظلم،استيفاى حقوق، اصلاح جامعه، حق‏طلبى و دفع فساد مى‏پردازد و اينها رامبناى استدلال خود قرار مى‏دهد، روشن است مسايل و احكامى را مبناى‏استدلال و حركت‏خود معرفى مى‏كند كه اختصاص به خود او ندارد و جزءارتكازات دينى و قطعى مخاطبان بوده است.

تلاش حضرت(ع) در اين روشنگريها اين بود كه حركت‏خويش را ازمصاديق اين كليات معرفى كند و قهرا از ديگران نيز بخواهد كه در اين قيام‏به او بپيوندند. و گرنه، اصولا فراخوانى ديگران، و استدلال به مرتكزات‏اعتقادى آنان، چه وجهى مى‏توانست داشته باشد و در چارچوب كدام يك‏از وظايف آنان قرار مى‏گرفت؟

به نظر مى‏رسد نفس دليل آوردن حضرت(ع) و تكيه كردن بر اصول ومبانى پذيرفته شده در ارتكازات اسلامى و اعتقادى جامعه آن روز، گواه‏روشنى بر تلاش امام(ع) در تطبيق حركت‏خويش بر آموزه‏هاى دينى، و درنتيجه الگو بودن آن مى‏باشد، حتى اگر در اين بحث‏به نوع استدلالها وتحليلهاى حضرت(ع) نيز پرداخته نشود، با اين حال، نمونه‏هايى كه به دنبال‏مى‏آيد تاكيدى بر اين حقيقت است.

در وصيت‏نامه‏اى كه سيدالشهدا(ع) هنگام خروج از مدينه براى‏برادرش محمد بن‏حنفيه نوشت و متن كامل آن را پيشتر آورديم (28) ، امام(ع)تاكيد مى‏كند كه من از سر مفسده‏جويى و دنياطلبى و هواخواهى و ستم، ازاين شهر بيرون نرفتم. آنگاه اصلاح امت پيامبر(ص)، امر به معروف و نهى ازمنكر، و حركت در چارچوب مسير پيامبر(ص) و اميرالمؤمنين(ع) را انگيزه‏حركت‏خويش مى‏شمارد:

«و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى، اريد ان آمربالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدى و ابي على‏بن‏ابى‏طالب(ع)».

و اينها همه مفاهيم و حقايقى است قابل فهم و پيروى براى همه‏مسلمانان. طبعا كسى نمى‏تواند بگويد كه حركت اصلاح‏طلبانه نكن، ياكارى به امر به معروف و نهى از منكر نداشته باش و يا روش و سيره‏پيامبر(ص) و على(ع) را پيروى نكن. اگر برخى نيز مخالفت مى‏كردند ناشى ازترديد در ثمربخشى يا تطبيق در مصداق بود. و يا آنگاه كه با سپاهيان حر ومحدوديتهايى كه ايجاد كردند مواجه مى‏شود، در ميان ياران خويش به‏سخنرانى و تحليل وضعيت جامعه و شرايط فراهم آمده مى‏پردازد وخطاب به اصحاب خود، در توجه دادن به موقعيت و مسؤوليت‏خطيرى‏كه در آن قرار دارند، به مساله حق‏گريزى و باطل‏خواهى موجود در جامعه‏اشاره مى‏كند و آن را به گونه‏اى مى‏بيند كه مؤمن را مشتاق مرگ مى‏كند ومرگ را براى خود، سعادت مى‏شمارد، و زندگى با ظالمان را ننگ وخوارى. امام(ع) پس از حمد و ثناى الهى مى‏فرمايد:

«انه قد نزل من الامر ما قد ترون، و ان الدنيا قد تغيرت وتنكرت و ادبر معروفها و لم يبق منها الا صبابة كصبابة الاناء، وخسيس عيش كالمرعى الوبيل. الا ترون الى الحق لا يعمل به، و الى‏الباطل لايتناهى عنه، ليرغب المؤمن فى لقاء ربه حقا حقا، فانى لاء;ژژك‏ك‏ارى الموت الا سعادة، و الحياة مع الظالمين الا برما.» (29) .

«شرايط پيش‏آمده را مى‏بينيد. و دنيا جدا دگرگون شده و چهره‏اى‏ناپسند گرفته و خوبى آن پشت كرده است و از آن جرعه‏اى جز ته‏مانده‏ظرف، نمانده، و زندگى بى‏ارزشى چون چراگاهى خشك و سنگلاخ. آيابه حق نمى‏نگريد كه عمل نمى‏شود و باطل كه از آن پرهيز نمى‏گردد! به‏راستى كه مؤمن بايد مشتاق ملاقات پروردگارش باشد. من كه مرگ راجز خوشبختى، و زندگى با ستمكاران را جز نكبت نمى‏بينم.».

چهره‏اى كه امام(ع) از جامعه و شرايط موجود ترسيم مى‏كند، بويژه باتوجه دادن ياران خويش به جايگاه حق و باطل در اين جامعه و با تاكيد برموقعيتى كه يك «مؤمن‏» در چنين فضايى دارد، طبيعى است كه تنها براى‏موجه ساختن و تحليل حركتى كه ويژه حضرت(ع) است و ديگران را با آن‏كارى نيست، نمى‏باشد. و هر چند امام(ع) بينش خويش نسبت‏به زندگى درچنين جامعه‏اى را بازگو مى‏كند و مرگ را سعادت مى‏شمارد اما او در واقع‏يك قاعده ارائه مى‏دهد.

نمونه ديگر سخنى است كه امام(ع) در منزل بيضه، خطاب به كوفيانى‏كه به همراه حر بن‏يزيد رياحى براى ممانعت از ورود حضرت(ع) به كوفه‏آمده بودند، بيان فرمود. امام(ع) در اين سخنان، پس از حمد و ستايش الهى، در تبيين ضرورت مبارزه با دستگاه بنى‏اميه و جلوگيرى از فساد و ستم واحياء حدود و احكام الهى و ايجاد حكومت عدل، سخنى از پيامبر اكرم(ص)را بازگو نموده و آن را گواه حقانيت موضع خويش و ضرورت اين قيام‏مى‏گيرد و خود را بيش از همه مسؤول و موظف به عمل كردن به مفاد سخن‏رسول خدا(ص) مى‏شمارد. و آنگاه به موضوع نامه‏ها و دعوتهايى كه ازجانب آنان ارسال شده و مفاد بيعتى كه با وى كرده بودند اشاره مى‏كند ويادآور مى‏شود كه اگر بر پيمان خويش هستند كه خوب او حسين بن‏على‏است! و اگر چنين نمى‏كنند و پيمان از سر خويش برداشته‏اند، البته از چنين‏مردمى با آن پيشينه، امرى بعيد نيست و به هر حال نتيجه سوء عهدشكنى‏به خود آنان برمى‏گردد. متن سخن حضرت(ع) چنين است:

«ايها الناس! ان رسول الله(ص) قال: من راى سلطانا جائرا مستحلالحرم الله، ناكثا لعهد الله، مخالفا لسنة رسول الله(ص)، يعمل فى عبادالله‏بالاثم و العدوان، فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا على الله ان‏يدخله مدخله; الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان و تركواطاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالفى‏ءو احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق من غير، و قد اتتني‏كتبكم و قدمت على رسلكم ببيعتكم انكم لا تسلمونى و لاتخذلونى، فان تممتم على بيعتكم تصيبوا رشدكم، فانا الحسين بن‏علي‏و ابن فاطمة بنت رسول‏الله(ص)، نفسى مع انفسكم و اهلى مع‏اهليكم، فلكم فى اسوة و ان لم‏تفعلوا و نقضتم عهدكم و خلعتم بيعتى‏من اعناقكم فلعمرى ما هى لكم بنكر، لقد فعلتموها بابي و اخي وابن‏عمى مسلم، و المغرور من اغتر بكم فحظكم اخطاتم و نصيبكم‏ضيعتم «و من نكث فانما ينكث على نفسه و سيغنى الله عنك‏»والسلام عليك و رحمة الله و بركاته‏». (30) .

استدلال امام(ع) به سخن پيامبر(ص) در خصوص ضرورت مبارزه باحكومت جور و فاسد و معرفى بنى‏اميه و دستگاه يزيد به عنوان مصداقى‏روشن از اين حديث، به خوبى نشان مى‏دهد كه امام(ع) دست‏به اقدام وحركتى زده است كه در چارچوب قواعد كلى و مسؤوليتهاى اسلامى تفسيرو تحليل مى‏گردد و از اين‏رو از آنان مى‏خواهد كه در همين چارچوب او رايارى كنند. اگر تنها وظيفه‏اى ويژه حضرت(ع) و رمزى ميان او و خداوند بودكه ديگران را با آن كارى نيست، اين بيانات از ناحيه حضرت(ع) چه توجيهى‏مى‏توانست داشته باشد.

آنچه حضرت امام خمينى به گونه‏اى گويا و زيبا با اشاره به دستورآموزنده «كل يوم عاشوراء و كل ارض كربلاء» بر آن تاكيد ورزيده است‏در اشاره به همين حقيقت است كه قيام سيدالشهدا(ع) يك الگوى تمام عيارو قابل پيروى براى ديگران در تمام دوره‏ها مى‏باشد. ايشان بار ديگر بر اين‏حقيقت، اينگونه تاكيد مى‏فرمايد:

«دستور است اين، دستور عمل امام حسين(ع) دستور است‏براى همه;«كل يوم عاشوراء و كل ارض كربلاء» دستور است‏به اينكه هر روزو در هر جا بايد همان نهضت را ادامه بدهيد، همان برنامه را، امام‏حسين(ع) با عده كم، همه چيزش را فداى اسلام كرد، مقابل يك‏امپراتورى بزرگ ايستاد و گفت هر روز بايد در هر جا اين‏محفوظ بماند.» (31) .

آنچه حضرت امام خمينى(قده) در باره حادثه كربلا ابراز فرموده است،بسيار بيش از فرازهاى ياد شده است. از آنچه ذكر شد، به خوبى مى‏توان‏ديدگاه ايشان را در برابر نقطه‏نظرات و ديدگاههاى فقهاى بزرگى چون‏مرحوم صاحب جواهر به دست آورد و از اين نگاه به نقد و ارزيابى آنهاپرداخت. اين مهم را با جمع‏بندى فرازهاى مذكور به پايان مى‏بريم.

جمع‏بندى ديدگاه امام خمينى قدس‏سره

1. حركت‏سيدالشهدا(ع) يك اقدام كاملا سياسى بود كه حضرت(ع)شرعا خود را مكلف به آن مى‏دانست.

2. هدف نهايى و فلسفه وجودى اين قيام، تلاش براى تشكيل حكومت‏اسلامى بود و فهم اين فلسفه و درك علل قيام، دور از دسترس و خارج ازتوان ما نيست.

3. اين حركت، يك اقدام كاملا انتخابى و به تشخيص خود امام(ع) بودو عملا راه براى سازش با دشمن نيز براى او باز بود.

4. مصالحه و سازش با دشمن برخلاف مصالح اسلام و جامعه اسلامى‏بود.

5. حضرت(ع) كاملا به سرنوشت‏حركت، آگاهى داشت و به حسب‏معمول نيز نتيجه‏اى جز كشته شدن پيش‏بينى نمى‏شد.

6. آگاهى امام (ع) از سرنوشت قيام، منافاتى با لزوم جهاد براى برپايى‏حكومت و مبارزه با ظلم، ندارد.

7. قيام امام(ع) يك حجت‏شرعى و الگوى فقهى و عملى براى همه‏دوره‏ها و تمام سرزمينهاست و نه تكليفى مختص آن حضرت(ع).

8. در تعارض مصلحت فرد و مصالح جامعه، تقدم با جامعه است وفرد بايد فداى جامعه گردد.

9. قواعد نفى عسر و حرج و نفى ضرر، در امور مهمى كه اسلام عنايت‏ويژه به آن دارد جارى نيست.

10. حتى با فرض صدق عنوان «القاء در تهلكه‏» نسبت‏به قيام عاشورا،دليل حرمت آن، شامل مواردى چون جهاد و ضرورت مبارزه و تشكيل‏نظام عدل نمى‏گردد.

11. آنچه ملاك اصلى در جنگ و صلح است، انجام تكليف است نه‏كمى و زيادى نيرو و نه پيروزى و شكست.

12. سيدالشهدا(ع) در هر حال خود را پيروز مى‏دانست، چرا كه ملاك‏پيروزى، انجام تكليف مبارزه با ظلم و تلاش براى برپايى حكومت عدل‏بود.

اينك با توجه به محورهاى فوق مى‏توانيم به ارزيابى دقيقترى نسبت‏به ديدگاههاى فقهى مطرح‏شده بپردازيم. و بدين سان بود كه فقيه بزرگ‏امت اسلامى، حضرت امام خمينى(قده) درهاى جديدى را در تحليل صحيح‏و بهره‏برى كامل و اساسى از قيام سيد شهيدان عالم، حضرت ابى‏عبدالله‏الحسين(ع)، گشود و روزنه‏هايى را كه فقهاى پيشين نشان داده بودند به‏راههاى هموارى مبدل ساخت تا فقها و صاحب‏نظران حوزه استنباط وفقاهت و ديگر ره‏جويان مباحث دينى - اجتماعى، گامهايى استوار بردارند.

ان شاءالله.

پى‏نوشتها:


1) صحيفه نور، ج‏1، ص‏174.

2) تاريخ طبرى، ج‏4، ص‏262، و ارشاد مفيد، ص‏204.

3) الارشاد، ص‏224. و نيز بحارالانوار، ج‏44، ص‏376.

4) الفتوح، ج‏5، ص‏33، و نيز: اعيان الشيعه، ج‏1، ص‏589.

5) صحيفه نور، ج‏20، ص‏190.

6) الفتوح، ج‏5، ص‏14 و نيز بحارالانوار، ج‏44، ص‏325.

7) تاريخ طبرى، ج‏3، ص‏280 و اعيان الشيعه، ج‏1، ص‏590 و نيز بحارالانوار، ج‏44،ص‏340.

8) صحيفه نور، ج‏20، ص‏191.

9) همان، ج‏1، ص‏174.

10) همان، ج‏4، ص‏16.

11) بحارالانوار، ج‏44، ص‏364. و اعيان الشيعه، ج‏1، ص‏593.

12) همان.

13) چهل حديث، ص‏242. اشاره حضرت امام(قده) به مضمون خوابى است كه بنا بر نقل،سيدالشهدا(ع) هنگام خروج از مدينه در كنار قبر پيامبر(ص) مشاهده كرد. اين خواب درروايتى مبسوط از امام صادق(ع) نقل شده است: فجاءه النبى و هو فى منامه فاخذ الحسين وضمه الى صدره و جعل يقبل بين عينيه، و يقول: بابى انت، كانى اراك مرملا بدمك بين‏عصابة من هذه الامة، يرجون شفاعتى، ما لهم عندالله من خلاق. يا بنى انك قادم على ابيك‏و امك و اخيك و هم مشتاقون اليك، و ان لك فى الجنة درجات لاتنالها الا بالشهادة.

(بحارالانوار، ج‏44، ص‏313. و نيز: ص‏328.).

14) صحيفه نور، ج‏17، ص‏58.

15) مقتل خوارزمى، ج‏1، ص‏196.

16) از جمله نگاه كن: بحارالانوار، ج‏44، ص‏313 و 328. و الفتوح، ج‏5، ص‏20 و نيز:موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص‏286.

17) تاريخ ابن عساكر، (ترجمة الامام الحسين(ع))، ص‏211. نزديك به همين نقل: العوالم،ج‏17، ص‏218.

18) اللهوف، ص‏12.

19) صحيفه نور، ج‏4، ص‏15.

20) بحارالانوار، ج‏44، ص‏329.

21) همان، ج‏45، ص‏9. در نقل ديگر، اين جمله با كمى اختلاف در تعبير آمده است: «الا و انى‏زاحف بهذه الاسرة على قلة العدد و كثرة العدو و خذلة الناصر».

22) صحيفه نور، ج‏15، ص‏148.

23) بحارالانوار، ج‏101، ص‏331.

24) همان، ص‏177، و نيز نزديك همين مضمون، ص‏210.

25) صحيفه نور، ج‏2، ص‏11.

26) همان، ج‏17، ص‏61.

27) همان، ج‏9، ص‏57.

28) ص‏96 كتاب، به نقل از بحارالانوار، ج‏44، ص‏329.

29) بحارالانوار، ج‏44، ص‏381، مقتل خوارزمى، ج‏2، ص‏5.

30) تاريخ طبرى، ج‏4، ص‏304.

31) صحيفه نور، ج‏10، ص‏31.