فقه عاشورايى امام خمينى(قده)
در ارزيابى قيام عاشورا، برخى اساسا منكر وجود صبغه سياسى براىقيام عاشورا شدهاند و اين تحليل را تا آنجا
پيش بردهاند كه اصولا دخالتدر چنين امورى در شان انبيا و اوليا(ع) كه براى هدايتخلق آمدهاند، نيست.
برخى نيز اهدافى در مرتبه دوم و سوم اولويت را جزء علل و انگيزههاىاصلى قيام ذكر نمودهاند. بعضى نيز
نتوانستند ميان سياسى بودن حركتبهانگيزه به دست گرفتن حكومت را با آگاهى حضرت(ع) از فرجام كار
وفقدهند و راه انكار آگاهى تفصيلى حضرت(ع) به سرنوشتى كه جز شهادتنيست را در پيش گرفتهاند. و نيز
ديديم كه صاحب جواهر(قده) اين قيام راحركتى اسرارآميز مىداند كه نمىتوان تفسيرى بر اساس ملاكهاى
جارىدر فقه بر آن گذارد.
در نگاه آنان كه تنها راه باقيمانده براى حضرت(ع) را همين مىدانند والا دچار سرنوشتى بدتر و دردناكتر
مىشد، انگيزه اصلى را بايد در اينشمرد كه حضرت(ع) براى نجات از آن وضعيت فجيعتر، از باب اهم و مهماين
را برگزيد; راهى كه البته توانست ثمرات ديگرى را نيز چون افشاىماهيت دشمن به همراه داشته باشد.
آنچه حضرت امام خمينى(قده) بر آن تاكيد ورزيد و در عمل خويش نيزبه وضوح نشان داد، بسيار فراتر و
متفاوت با تحليلهاى انجام شده است، چهدر حوزه فقه و استنباط و چه در حيطه مسايل اجتماعى و كلامى.
ساختار تحليل فقهى - اجتماعى امام مبتنى بر عناصر مهم زير است:
1. حركت امام(ع) يك حركت كاملا سياسى و حساب شده در جهتبرپايى حكومت اسلامى و به عنوان اداى يك
تكليف بود.
2. آگاهى امام(ع) به شهادت، مانع اين حركت نبود. يعنى امام(ع) در عينعلم به شهادت خود و سرنوشت قيام،
به انگيزه يادشده حركت نمود.
3. مصالح عاليه و پراهميت اسلام در هيچ شرايطى ناديده گرفتهنمىشود و عسر و حرج و ضرر، موجب رفع
تكليف نمىگردد. خسارت وضرر جانى را نيز بايد براى چنين امورى پذيرفت و اين يك تكليف شرعىاست.
4. اين قيام و اقدام امام(ع) كاملا قابل تاسى و به عنوان يك الگو، براىهميشه و براى همه مسلمانان است.
با عنايتبه اصول يادشده به راحتى مىتوان از وجهه تحليل و ديدگاهحضرت امام(قده) به ارزيابى و پاسخ
نظراتى كه به تفصيل گذشت پرداخت.امام راحل(قده) از ديرزمان و به مناسبتهاى مختلف در موضع يك
فقيهبزرگ و مرجع تقليد و به عنوان راهبر جامعه اسلامى، عناصر يادشده را درسخنان و نوشتههاى خويش
آورده است و حركت و مبارزات خود را نيز باهمين جانمايه به سرانجام رساند. آنچه از آن بزرگوار در پى مىآيد،
اصوليادشده را به گونهاى روشن بيان مىكند.
1. قيام براى تشكيل حكومت
امام خمينى(قده) به مناسبتبرپايى جشنهاى شوم 2500 ساله رژيمپهلوى، در تاريخ 6/3/50 در نجف اشرف
سخنرانى مهمى ايراد فرمود كهدر پايان آن، ضمن اشاره به مسؤوليت علما و لزوم تاسى به سيدالشهدا(ع)اضافه
مىكند:
«او مسلم بنعقيل را فرستاد تا مردم را دعوت كند به بيعت; تاحكومت اسلامى تشكيل دهد و اين حكومت
فاسد را از بينببرد.» (1) .
اشاره امام(قده) از جمله به نامهاى است كه سيدالشهدا(ع) توسط مسلمبنعقيل خطاب به مردم كوفه فرستاد:
«بسم الله الرحمن الرحيم. من الحسين بنعلى، الى الملا من المؤمنينوالمسلمين. اما بعد فان هانئا و سعيدا
قدما على بكتبكم و كانا آخرمن قدم على من رسلكم. و قد فهمت كل الذى اقتصصتم و ذكرتم،و مقالة جلكم انه
ليس علينا امام، فاقبل لعل الله ان يجمعنا بكعلى الهدى و الحق. و قد بعثت اليكم اخى و ابنعمى و ثقتى
مناهل بيتى، و امرته ان يكتب الى بحالكم و امركم و رايكم، فانكتب الى انه قد اجتمع راى ملاكم و ذوى الفضل
و الحجى منكمعلى مثل ما قدمت على به رسلكم و قرات فى كتبكم، اقدم وشيكاان شاءالله. فلعمرى ما الامام الا
العامل بالكتاب، و الآخذ بالقسطو الدائن بالحق، و الحابس نفسه على ذات الله. والسلام.» (2) .
مضمون نامه اين است:
به عموم مؤمنان و مسلمانان! هانى و سعيد آخرين نفراتى بودند كهنامههاى دعوت شما را آوردند. همه حرفهاى
شما را فهميدم. حرف شمااين است كه امام نداريم، تو بيا كه شايد خداوند به واسطه تو ما را برهدايت و حق
مجتمع سازد. من پسرعمويم را با اين ماموريت كه وضعيتشما را برايم بنويسد به سوى شما فرستادم. اگر برايم
نوشت كه رفتار و عملشما نيز مطابق مضامين نامههايتان است، به زودى خواهم آمد. به جانمسوگند كه آن
كس مىتواند امام و رهبر باشد كه عملكننده به قرآن،عدالتپيشه و ملتزم به حق باشد و جانش را در گرو
خواست الهى گذارد.والسلام.
چنان كه سيدالشهدا(ع) هنگامى كه با سپاهيان حر بنيزيد روبهرو شدهنگامه اقامه نماز ظهر، ضمن سخنانى
كه خطاب به سپاهيان كوفه ايرادنمود، به همين نامهها و مضمون آنها اشاره فرمود. به نوشته شيخ مفيد،
حسين(ع) به حجاج بنمسروق، هنگام ظهر دستور داد اذان بگويد. پس ازاذان، حضرت(ع) با عبايى بر دوش و
نعلين خود، از خيمه بيرون آمد، حمد وستايش خداوند را به جاى آورد، آنگاه خطاب به ياران حر كه براى
اقتداىبه حضرت(ع) آماده شده بودند فرمود:
«ايها الناس! انى لم آتكم حتى اتتنى كتبكم و قدمت على رسلكم«ان اقدم علينا فانه ليس لنا امام لعل الله ان
يجمعنا بك علىالهدى و الحق» فان كنتم على ذلك فقد جئتكم فاعطونى ما اطمئناليه من عهودكم و مواثيقكم.
و ان لم تفعلوا و كنتم لقدومى كارهينانصرفت عنكم الى المكان الذى جئت منه اليكم». (3) .
«اى مردم! من به سراغ شما نيامدم تا اينكه نامههاى شما به من رسيد وپيكهايتان در رسيد كه «به سوى ما بيا،
چرا كه ما را امامى نيست; شايدخداوند ما را به واسطه تو بر هدايت و حق گرد آورد». پس اگر شماهمچنان بر
دعوت خود هستيد كه خوب، من آمدهام. پس عهد و پيمانىاطمينانبخش به من دهيد. و اگر چنين نمىكنيد
و نسبتبه آمدنمناراحتيد، از شما روىگردان شده و به همان جايى كه از آن آمدهامبرمىگردم».
به عنوان نمونه مىتوان از نامهاى ياد كرد كه سران كوفه پس از خبرمرگ معاويه و به دنبال يك گردهمايى در
خانه سليمان بنصرد خزاعى، بهحضرت(ع) نوشتند. محمد بنبشر همدانى، جريان را اين گونه بازگو مىكندكه
ما در خانه سليمان بنصرد گرد هم آمديم. سليمان سخنرانى كرد و گفت:معاويه به هلاكت رسيده است و
حسين(ع) از بيعتبا بنىاميه امتناع جستهو به سوى مكه رفته است، و شماها شيعه او و شيعه پدرش مىباشيد.
لذا اگرمىدانيد كه او را يارى مىكنيد و با دشمنش مىجنگيد به او نامه بنويسيد واگر از سستى و شكست
نگران هستيد حضرت را فريب ندهيد. جمعيتگفتند: نه، با دشمنش مىجنگيم و خودمان را به خاطرش فدا
مىكنيم. اينبود كه سليمان گفت: پس برايش نامه بنويسيد.
متن اين نامه كه توسط دو نفر پيك به نامهاى عبدالله بنسبع همدانى وعبدالله بنوال تميمى با شتاب زياد
براى حضرت(ع) فرستاده شد و آن دو، دربيستم ماه رمضان در مكه تقديم امام(ع) كردند، چنين است:
«بسمالله الرحمن الرحيم. للحسين بنعلى، من سليمان بنصرد، والمسيب بننجبة، و رفاعة بنشداد، و حبيب
بنمظاهر، و شيعته منالمؤمنين و المسلمين من اهل الكوفة. سلام عليك. فانا نحمد اليكالله الذى لا اله الا هو.
اما بعد: فالحمد لله الذى قصم عدوك الجبارالعنيد الذى انتزى على هذه الامة فابتزها، و غصبها فيئها، و
تامرعليها بغير رضى منها، ثم قتل خيارها، و استبقى شرارها، و جعلمال الله دولة بين جبابرتها و اغنيائها، فبعدا
له كما بعدت ثمود. انهليس علينا امام، فاقبل لعل الله ان يجمعنا بك على الحق، و النعمانبنبشير فى قصر
الامارة لسنا نجتمع معه فى جمعة و لا نخرج معهالى عيد، و لو قد بلغنا انك قد اقبلت الينا اخرجناه حتى
نلحقهبالشام; ان شاءالله. والسلام عليك و رحمةالله». (4) .
مضمون نامه كه به عنوان شيعيان حضرت(ع) نگاشته شده و نام چهارنفر از سران اين اجتماع، يعنى سليمان
بنصرد و مسيب بننجبه و رفاعةبنشداد و حبيب بنمظاهر نيز در آن برده شده، اين است كه ما خداى
راسپاسگزاريم كه معاويه، آن دشمن ستمكار و كينهتوز تو را كه به ناحقبرگرده اين امتسوار شد و اموال آن را به
چپاول برد و خوبان را كشته وبدان را ميدان داد، نابود ساخت. ما اينك امامى نداريم. به سوى ما بيا كهشايد
خداوند ما را گرد حق آورد. و نعمان بنبشير در دارالاماره است و مارا با او كارى نيست و اعتنايى به او نداريم، و
اگر به ما خبر برسد كه به سوىما حركت كردهاى او را از شهر بيرون خواهيم كرد تا به شام، ملحقشسازيم.
به هر حال، امام خمينى(قده) ديدگاه يادشده را سالها پس از آن نيز، بهمناسبت پيام نوروزى سال 67، اين گونه
اظهار مىدارد:
«سيدالشهدا سلامالله عليه، تمام حيثيتخودش، جان خودش را وبچههايش را، همه چيز را [داد.] در صورتى كه
مىدانست قضيهاين طور مىشود. كسى كه فرمايشات ايشان را از وقتى كه ازمدينه بيرون آمدند و به مكه آمدند
و از مكه آمدند بيرون،حرفهاى ايشان را مىشنود همه را، مىبيند كه ايشان متوجه بودهاست كه چه دارد
مىكند. اين جور نبود كه آمده استببيند كه[چه مىشود.] بلكه آمده بود حكومت هم مىخواستبگيرد،اصلا
براى اين معنا آمده بود و اين يك فخرى است و آنهايىكه خيال مىكنند كه حضرت سيدالشهدا براى حكومت
نيامده،خير، اينها براى حكومت آمدند، براى اينكه بايد حكومت دستمثل سيدالشهدا باشد، مثل كسانى كه
شيعه سيدالشهدا هستندباشد.» (5) .
اين همان حقيقت است كه سيدالشهدا(ع) در نخستين برخورد بادستگاه بنىاميه پس از مرگ معاويه، آنگاه كه
هنوز در مدينه بود و مواجهبا درخواست وليد بنعقبه، حاكم مدينه، مبنى بر بيعتبا يزيد بنمعاويهشد، بر آن
تاكيد ورزيد و با تصريح به شايستگى خويش براى خلافت وامامت و عدم شايستگى كسى چون يزيد براى اين
منصب، از بيعتبا او سرباز زد. حضرت(ع) خطاب به وليد فرمود:
«ايها الامير! انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكةو محل الرحمة و بنا فتح الله و بناختم، و يزيد
رجل فاسق شاربخمر قاتل النفس المحرمة معلن بالفسق، و مثلى لايبايع لمثله و لكننصبح و تصبحون و
ننتظر و تنتظرون اينا احق بالخلافةو البيعة» (6) .
«اى امير! ما خاندان نبوتيم و خاستگاه رسالت، آمد و شدگاه فرشتگان وجايگاه رحمت. با ماست كه خداوند آغاز
كرد و با ما پايان داد. و يزيدمردى است فاسق، شرابخوار، قاتل جان بىگناه و آشكارا مرتكب فسقمىشود. و
كسى مثل من با مانند او بيعت نخواهد كرد، لكن ما و شمامنتظر مىمانيم تا معلوم شود كدام يك از ما
سزاوارتر به خلافت وبيعت است».
از طرف ديگر، خود حضرت(ع) پس از مرگ معاويه، نامهاى را با يكمتن، به صورتى مخفيانه و در حالى كه
عبيدالله بنزياد حاكم بصره بود،براى جمعى از سران و بزرگان بصره كه نام برخى از آنان در تاريخ آمدهاست
نوشت، و در اين نامه ضمن يادكرد از شخصيت پيامبر(ص) و جايگاهاهل بيت(ع) به عنوان وارثان و اوصياى آن
حضرت(ص) و به عنوانسزاوارترين افراد براى جانشينى حضرت(ص) يادآور شد كه ديگران اين حقرا گرفتند و
ما به خاطر پرهيز از اختلاف، دم فرو بستيم در حالى كهمىدانيم از ديگران سزاوارتريم. آنگاه در بيان انگيزه
ارسال نامه و پيك،ابراز مىدارد كه هدفش دعوت به كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) است، چراكه سنت
پيامبر(ص) از ميان رفته و بدعت، رونق گرفته است. و در پاياناشاره مىكند كه اگر سخن مرا بشنويد و امر مرا
اطاعت كنيد شما را به راهرشد هدايتخواهم كرد. متن نامه چنين است:
«اما بعد، فان الله اصطفى محمدا(ص) على خلقه و اكرمه بنبوته واختاره لرسالته ثم قبضه الله اليه و قد نصح
لعباده و بلغ ما ارسلبه(ص) و كنا اهله و اولياءه و اوصياءه و ورثته و احق الناس بمقامهفى الناس، فاستاثر علينا
قومنا بذلك فرضينا و كرهنا الفرقة واحببنا العافية و نحن نعلم انا احق بذلك الحق المستحق علينا ممنتولاه و
قد احسنوا و اصلحوا و تحروا الحق، فرحمهم الله و غفرلناو لهم. و قد بعثت رسولى اليكم بهذا الكتاب و انا
ادعوكم الىكتاب الله و سنة نبيه(ص) فان السنة قد اميتت و ان البدعة قداحييت و ان تسمعوا قولى و تطيعوا
امرى اهدكم سبيل الرشاد والسلام عليكم و رحمة الله.» (7) .
امام خمينى در همان سخنرانى، همين تحليل را نسبتبه حركت تمامانبيا و اوليا صلواتاللهعليهم قائل است:
«زندگى سيدالشهدا، زندگى حضرت صاحب سلامالله عليه، زندگى همهانبياء عالم، همه انبياء از اول، از آدم تا
حالا همهشان اين معنا بوده استكه در مقابل جور، حكومت عدل را مىخواستند درست كنند.» (8) .
حضرت امام(قده) به روشنى اين سخن را كه سيدالشهدا(ع) در مقابل عملانجام شده قرار گرفته بود و لذا
چارهاى جز تن دادن به آن را نداشت ردنموده و تصريح مىفرمايد كه حضرت(ع) از ابتدا با آگاهى و اختيار كامل،
حركت را به عنوان اداى يك تكليف شروع كرد:
«امام حسين(ع) نيروى چندانى نداشت و قيام كرد. او هم اگرنعوذبالله تنبل بود، مىتوانستبنشيند و بگويد
تكليف شرعىمن نيست كه قيام كنم. دربار اموى خيلى خوشحال مىشد كهسيدالشهدا بنشيند و حرف نزند و
آنها بر خر مراد سوار باشند.» (9) .
«سيدالشهدا(ع) به تكليف شرعى الهى مىخواست عمل بكند. غلبه بكند،تكليف شرعيش را عمل كرده، مغلوب
هم بشود، تكليف شرعيش را عملكرده، قضيه تكليف است.» (10) .
آنچه حضرت سيدالشهدا(ع) در پاسخ برخى افراد، از جمله برادرشمحمد بنحنيفه كه خواهان تجديدنظر در
رفتن به عراق بودند، بيان فرمودبيان سربستهاى از همين تكليفگرايى حضرت(ع) است كه مىتواند گوياىاين
نكته نيز باشد كه استدلالهاى حضرت(ع) در ضرورت اين حركت و تبيينموقعيت و فضاى پيشآمده،
نمىتوانست آنان را قانع سازد و آنان بر اساسملاكهايى كه به تحليل و ارزيابى حركتحضرت(ع) مىپرداختند،
آن رامنطقى نمىيافتند. بيان سربسته كه ظاهرى جز تعبد به يك دستور نبوى(ص)ندارد اين بود كه حركت
كن، چرا كه خداوند خواسته است تو را كشته بيند.خانواده و زنان را نيز به اسارت بيند. بنا بر نقل مرحوم سيد
بنطاووس، بانقل از امام صادق(ع)، در شبى كه سيدالشهدا(ع) صبح آن، بناى خروج از مكه راداشت، محمد
بنحنفيه به حضور حضرت(ع) رسيد و گفت:
سابقه خيانت اهل كوفه نسبتبه پدر و برادرت را آگاهى، و منمىترسم كه وضعيت تو نيز همانند آنها شود. اگر
موافق باشى كه بمانى، توعزيزترين و محفوظترين شخص در حرم مىباشى.
حضرت(ع) فرمود: اى برادر! ترسيدم كه يزيد بنمعاويه مرا در حرمناگهان و بىخبر بكشد و من كسى باشم كه
حرمت اين خانه به خاطر اوشكسته شود.
محمد بنحنيفه گفت: اگر از اين امر نگرانى، به يمن يا برخى نقاطصحرا برو. تو در آنجا محفوظترين افراد
هستى و دست هيچ كس به تونخواهد رسيد.
حضرت(ع) فرمود: در آنچه گفتى نگاه مىكنم. و به هنگام سحر،حسين(ع) حركت كرد. خبر به محمد
بنحنفيه رسيد. خدمتحضرت(ع)آمد و زمام ناقه او را گرفت و گفت: اى برادر! آيا وعده ندادى كه
سبتبهدرخواست من تامل كنى.
فرمود: آرى.
گفت: پس چه چيز باعثخروج شتابان شما شد؟
حضرت(ع) فرمود:
«اتانى رسولالله(ص) بعد ما فارقتك، فقال: يا حسين! اخرج فان اللهقد شاء ان يراك قتيلا».
بعد از اينكه از تو جدا شدم رسول خدا(ص) به خوابم آمد و فرمود: اىحسين! حركت كن، چرا كه خداوند
خواسته است كه تو را كشته ببيند.
محمد بنحنفيه گفت: انا لله و انا اليه راجعون. پس معناى به همراهبردن اين بانوان چيست; در حالى كه شما با
اين وضعيت مىروى؟!
سيدالشهدا(ع) دنباله سخن پيامبر(ص) را نقل كرد كه فرمود:
«ان الله قد شاء ان يراهن سبايا».
خداوند خواسته است كه آنان را اسير ببيند.
بعد با محمد بنحنفيه خداحافظى كرد و رفت. (11) .
چنان كه امام(ع) در مقابل تقاضاى عبدالله بنعباس و عبدالله بنزبير،مبنى بر خوددارى از حركتبه سوى
عراق، به گونهاى سربستهتر فرمود:
«ان رسول الله(ص) قد امرنى بامر و انا ماض فيه» (12) .
رسول خدا(ص) به من فرمانى داده است و من آن را اجرا مىكنم.
2. آگاهى به شهادت و حركتبراى حكومت
گفتيم كه امام خمينى(قده) انگيزه قيام را تلاش براى برپايى نظام وحكومت عدل مىداند و در عين حال از
نقطهنظر كلامى و برحسبملاكهاى عادى معتقد است، امام حسين(ع) سرانجام كار را به خوبىمىدانست. و
اين واقعيتى است كه برخى نويسندگان نتوانستند آن را هضمكنند، «فضلوا و اضلوا». امام راحل(قده) بيش از
نيم قرن پيش مىنويسد:
«در خبر شهادت حضرت سيدالشهدا(ع) وارد است كه حضرت رسول(ص)را در خواب ديد: حضرت فرمود به
آن مظلوم كه از براى تو درجهاىاست در بهشت، نمىرسى به آن مگر به شهادت.» (13) .
سالها پس از آن نيز همين حقيقت را بازگو فرمود:
«حضرت سيدالشهدا(ع) به همه آموخت كه در مقابل ظلم، در مقابل ستم،در مقابل حكومت جائر چه بايد كرد.
با اينكه از اول مىدانست كه در اينراه كه مىرود، راهى است كه بايد همه اصحاب خودش و خانواده خودشرا
فدا كند و اين عزيزان اسلام را براى اسلام قربانى كند، لكن عاقبتش راهم مىدانست.» (14) .
اشاره امام(قده) به جز بسيارى شواهد و قراين ديگر، از جمله مىتواندناظر به اين جملات سيدالشهدا(ع)
هنگام اعزام مسلم(ع) باشد كه به او فرمود:
«انى موجهك الى اهل الكوفة و سيقضى الله من امرك ما يحب ويرضى. و ارجو ان اكون انا و انت فى درجة
الشهداء فامض ببركةالله و عونه ...» (15) .
«من تو را به سوى اهل كوفه مىفرستم و خداوند نسبتبه اين كار توآنچه را دوستبدارد و بپسندد به انجام
خواهد رساند. و اميدوارم من وتو در جايگاه شهدا باشيم. پس به اميد خدا و كمك او حركت كن ...».
ملاحظه مىشود كه امام(ع) همزمان با اعزام حضرت مسلم(ع) براىپىگيرى اين حركتسياسى و برپايى
حكومت عدل، براى خود و جنابمسلم(ع) آرزوى شهادت مىكند.
آنچه در موضوع قبل در خصوص پاسخ به محمد بنحنفيه آورديم نيزشاهدى گوياست. خوابى را نيز كه
حضرت(ع) در مدينه، در كنار قبرجدش(ص) هنگام تصميم بر خروج از مدينه، ديد نيز بر همين حقيقت
گواهىمىدهد (16) .
نمونه ديگر آن، پاسخى است كه در مسير حركتبه عراق، به يكى ازافراد داد كه از سر دلسوزى و خيرخواهى از
علت آمدن حضرت(ع) به آنسرزمين دشوار و بدون نيرو و امكانات كافى پرسيده بود. اين شخصمىگويد: وقتى
فهميدم خيمههاى برپا شده، از آن حسين(ع) است، به خدمتاو رسيدم; ديدم بزرگوارى است كه مشغول
خواندن قرآن است و قطراتاشك بر گونهها و محاسنش جارى است. گفتم: پدر و مادرم فدايتباد اىپسر رسول
خدا(ص)! چه چيز موجب آمدن شما به اين سرزمين و بيابانى كهكسى در آن نيستشد؟ فرمود:
«هذه كتب اهل الكوفة الى و لا اراهم الا قاتلى، فاذا فعلوا ذلك لميدعوا لله حرمة الا انتهكوها فيسلط الله عليهم
من يذلهم حتىيكونوا اذل من فرم الامة». (17) .
امام(ع)، هم اشاره به نامههاى مردم كوفه مىكند، و هم در عين حالآنان را قاتل خود معرفى مىكند. و اضافه
مىكند: وقتى آنان مرتكب چنينكارى شدند، ديگر هيچ حرمتى الهى نخواهند ماند مگر اينكه آنرا
هتكخواهند كرد و خداوند نيز كسى را بر آنان مسلط خواهد ساخت كه چنانخوارشان كند كه خوارتر از كهنه
حيض شوند!
شاهد ديگر، روايتى است كه مرحوم سيد بنطاووس با سندى متصلاز محمد بنعمير نقل مىكند. او مىگويد:
پدرم عمر بنعلى بنابىطالب(ع)براى دايىهايم، آل عقيل، نقل مىكرد هنگامى كه برادرم حسين(ع) درمدينه،
از بيعتبا يزيد امتناع كرد، به ديدار او رفتم و ديدم تنهاست. به اوگفتم: فدايتشوم; اى ابا عبدالله! برادرت ابا
محمد، حسن(ع) از پدرش(ع)براى من گفت.
ولى گريهام گرفت و نالهام بلند شد.
حسين(ع) مرا در بر گرفت و فرمود: به تو گفت كه من كشته مىشوم؟
گفتم: دور از جان شما اى پسر رسول خدا!
فرمود: به حق پدرت از تو مىپرسم: آيا كشته شدن من را به تو خبرداد؟
گفتم: آرى، اگر دستبيعت ندهى. حسين(ع) فرمود:
«حدثنى ابى ان رسول الله(ص) اخبره بقتله و قتلى، و ان تربتى تكونبقرب تربته، فتظن انك علمت ما لم اعلمه،
و انه لا اعطى الدنيةمن نفسى ابدا، و لتلقين فاطمة اباها شاكية ما لقيت ذريتها منامته، و لا يدخل الجنة احد
آذاها فى ذريتها.» (18) .
مفاد سخن حضرت(ع) اين است كه پدرم براى من نقل كرد كهرسول خدا(ص) او را از كشته شدن خود و من
آگاه كرده است، و اينكه تربتمن نزديك تربت پدرم خواهد بود. تو گمان مىكنى چيزى را مىدانى كه
مننمىدانم! من هرگز خودم را دچار پستى نخواهم كرد. و فاطمه پدرش را درحالى ملاقات خواهد كرد كه از
دست امت او، به خاطر رفتارى كه بافرزندانش داشته شكايتخواهد نمود. و كسى كه به خاطر رفتار نامناسببا
فرزندان فاطمه(س) او را بيازارد هرگز وارد بهشت نخواهد شد.
در اين زمينه شواهد و ادله بسيارى وجود دارد كه به همين اندكبسنده مىشود.
امام خمينى(قده) در جايى ديگر به اين نكته توجه مىدهد كه به حسبمعمول نيز امكان مقابله نيروى محدود
امام(ع) در مقابل دشمن وجودنداشت:
«در عين حالى كه به حسب قواعد معلوم بود كه يك عدد اين قدرى،نمىتواند با آن عدهاى كه آنها دارند، مقابله
كند; لكن تكليف بود.» (19) .
اين تكليفگرايى را به خوبى مىتوان در وصيتى كه حضرت(ع) پس ازتصميم بر خروج از مدينه براى برادرش
محمدبن حنفيه نوشت ملاحظهكرد. تكليفى كه كمى امكانات و نيرو نمىتواند خللى در انجام آن
براىحضرت(ع) ايجاد كند. مفاد اين وصيتنامه پس از گواهى به توحيد ورسالت و قيامت اين است كه من از سر
مفسدهجويى و دنياطلبى وهواخواهى و ستم، از اين شهر بيرون نرفتم بلكه به انگيزه اصلاح امت و امربه معروف
و نهى از منكر و حركت در چارچوب مسير پيامبر(ص) واميرالمؤمنين(ع) است. هر كس مرا در چارچوب حق
بپذيرد قدم در راه خداگذاشته است و هر كس نيز دست رد به سينه من زند، من صبر و مقاومتمىكنم تا
خداوند ميان من و مردم داورى كند.
«بسم الله الرحمن الرحيم. هذا ما اوصى به الحسين بنعلىبنابىطالب الى اخيه محمد المعروف بابنالحنفية:
ان الحسين يشهدان لا اله الا الله وحده لا شريك له، و ان محمدا عبده و رسوله،جاء بالحق من عند الحق، و ان
الجنة و النار حق، و ان الساعة آتيةلا ريب فيها، و ان الله يبعث من فى القبور، و انى لم اخرج اشرا، ولا بطرا و لا
مفسدا، و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فىامة جدى، اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير
بسيرةجدى و ابي على بنابىطالب(ع)، فمن قبلني بقبول الحق فالله اولىبالحق، و من رد على هذا، اصبر حتى
يقضى الله بينى و بين القومبالحق و هو خير الحاكمين، و هذه وصيتى يا اخى اليك و ما توفيقىالا بالله عليه
توكلت و اليه انيب». (20) .
سيدالشهدا(ع) در سخنان خويش در روز عاشورا و پيش از آغازدرگيرى نيز به همين تكليفگرايى و عمل نكردن
بر اساس تعداد نيرو نيزاشاره مىفرمايد. حضرت(ع) در فرازى از اين سخنرانى، پس از پاسخ قاطعخويش مبنى
بر اينكه كشته شدن را بر ذلت، و درافتادن به خاك و خون رابر اطاعت از افراد پست ترجيح مىدهد مىافزايد:
«الا قد اعذرت و انذرت، الا انى زاحف بهذه الاسرة على قلةالعتاد، و خذلة الاصحاب». (21) .
آگاه باشيد كه من حجت تمام كردم و انذار نمودم. آگاه باشيد كه من بههمراه همين خانواده، در عين كمى نيرو
و بىوفايى ياران، جهاد خواهم كرد.
3. تقدم مصالح عاليه
پيشتر نيز در شرح كلمات فقهاى ديگر، به اين مبناى حضرت امام(قده)اشاره كرديم كه برخى مصالح اسلامى،
در درجهاى از اهميت قرار دارند كهعناوينى چون عسر و حرج و ضرر نمىتواند در تعارض يا تزاحم با آنها
قرارگيرد. برخى مصاديق معروف و منكر از اين گونهاند. دفع منكر بزرگى چونحكومت فاسد بنىاميه و تلاش
براى تشكيل حكومت اسلامى از بارزتريننمونهها است. امام(قده) مبناى خويش را اين گونه توضيح مىدهد:
«تمام انبيا براى اصلاح جامعه آمدهاند، تمام. و همه آنها اين مساله راداشتند كه فرد بايد فداى جامعه بشود. فرد
هر چه بزرگ باشد، بالاترينفرد كه ارزشش بيشتر از هر چيز است در دنيا، وقتى كه با مصالح جامعه،معارضه
كرد اين فرد بايد فدا شود. سيدالشهدا روى همين ميزان آمدرفت و خودش و اصحاب و انصار خود را فدا كرد، كه
فرد بايد فداىجامعه شود، جامعه بايد اصلاح بشود. ليقوم الناس بالقسط. بايد عدالتدر بين مردم و در بين
جامعه تحقق پيدا بكند.» (22) .
اهدافى را كه حضرت(ع) در وصيتخويش به محمد بنحنفيه برشمرد همه در يك نقطه مشترك است و آن
عبارت است از «اصلاح امت».اين حركت اصلاحطلبانه در جامعه و فداكارى براى آن، همان است كه بهعنوان
«فداى فرد براى جامعه» مورد تاكيد امام(قده) قرار گرفت. چنان كهحضرت امام صادق(ع) به نقل از صفوان
بنمهران، در زيارت اربعين، در بيانفلسفه جانفشانى ابىعبدالله(ع) فرموده است:
«اللهم انى اشهد انه وليك و ابنوليك و صفيك و ابنصفيك،الفائز بكرامتك، اكرمته بالشهادة ... و بذل مهجته
فيك ليستنقذعبادك من الجهالة، و حيرة الضلالة». (23) .
«حسين(ع) خون قلبش را در راه تو داد تا بندگانت را از نادانى وسرگردانى گمراهى نجات دهد.».
همين حقيقت را در زيارت ديگرى كه ابوحمزه ثمالى از امامصادق(ع) در خصوص زيارت امام حسين(ع) نقل
كرده نيز آمده است:
«اللهم انى اشهد ان هذا قبر ابنحبيبك و صفوتك من خلقك، وانه الفائز بكرامتك، اكرمته بكتابك، و خصصته و
ائتمنته علىوحيك، و اعطيته مواريث الانبياء، و جعلته حجة على خلقك،فاعذر فى الدعوة، و بذل مهجته فيك
ليستنقذ عبادك من الضلالةو الجهالة و العمى و الشك و الارتياب الى باب الهدى منالردى». (24) .
... و خون قلبش را در راه تو داد تا بندگانت را از گمراهى و نادانى ونابينايى و شك و دودلى به دروازه هدايت، در
آورده و نجات دهد.
چنان كه حضرت امام، همين حقيقت را در دوران مبارزه چنين بيانمىفرمايد:
«محرم، ماه نهضتبزرگ سيد شهيدان و سرور اولياى خداست كه باقيام خود در مقابل طاغوت، تعليم
سازندگى و كوبندگى به بشر داد و راهفناى ظالم و شكستن ستمكار را به فدايى دادن و فدايى شدن دانست واين
خود سرلوحه تعلميات اسلام استبراى ملت ما تا آخر دهر.» (25) .
امام(قده) در فتاواى خويش، از جمله در كتاب تحريرالوسيله، فصلدفاع و امر به معروف و نهى از منكر به
گونهاى روشن مبناى فقهى مذكور راپذيرفته و فتاواى خود را بر اساس آن صادر كرده است. نمونهاى از آن
راپيشتر آورديم.
4. عاشورا الگويى براى همه
هر چند در تحليل بزرگانى چون فقيه نامى، شيخ محمدحسن نجفى،صاحب كتاب عظيم جواهر الكلام، قيام
سيدالشهدا(ع) به عنوان تكليفىويژه آمده است كه جزء اسرار الهى به شمار مىرود و با قواعد و ظواهر
ادلههمخوانى ندارد و از اينرو نمىتواند به عنوان يك مستند فقهى مطرح گرددولى چنان كه گذشت اين تحليل
از نظر نگاه فقهى بزرگانى چون علامهحلى، شهيدثانى، محقق ثانى، صاحب رياض و در نهايت، حضرت
امامخمينى نمىتواند پذيرفته باشد. اگر پذيرفتيم كه قيام حضرت(ع) درچارچوب قواعد و ادله موجود فقهى
قابل تحليل و تفسير مىباشد، قهرانبايد آن را تكليفى ويژه حضرت(ع) است. علاوه بر اينكه دلايل بسيارى نيزدر
دست است كه به وضوح نشان مىدهد حركت و قيام سيدالشهدا(ع) يكمصداق كامل از ادله و قواعد عامى
است كه در متون اسلامى ما موجوداست و خود به عنوان يك الگو و حجتشرعى براى ديگران به شمارمىرود.
طبعا در محدوده اين بحث جاى پرداختن تفصيلى به همه اينموارد نيست. اما ذكر مواردى چند، مىتواند
شاهدى بر مدعاى يادشدهباشد و دستمايهاى براى بررسى بيشتر. و طبعا اگر حضرت امام خمينى، بهروشنى
تمام و با تاكيد زياد، بارها بر اين حقيقت پاى فشردهاند كه حركتسيدالشهدا(ع) يك الگو و حجتبه شمار
مىرود، از جمله بر اساس هميننمونههاست.
امام خمينى قيام سيدالشهدا(ع) را يك اسوه تمامعيار مىداند كه ازنقطهنظر فقهى و عمل به وظايف و تكاليف
دينى، كاملا بايد سرمشق قرارگيرد. امام نه تنها فلسفه قيام و شهادت سيدالشهدا(ع) را قابل درك و منطبقبر
موازين جارى در فقه مىداند، بلكه به عنوان يك «حجتبالغه شرعى»مىشمارد كه بايد ملاك عمل اجتماعى
مسلمانان قرار گيرد. و از همينرواست كه تبليغ و هدايت جامعه به اين حجتشرعى را وظيفه متوليانارشاد و
هدايت جامعه مىشمارد:
«آنچه كه سيدالشهدا عمل كرد و آن ايدهاى كه او داشت و آن راهى كه اورفت و آن پيروزى كه بعد از شهادت
براى او حاصل شد و براى اسلامحاصل شد، (روحانيون) به [براى] مردم روشن كنند و بفهمانند به همهكه
مساله مجاهده در راه اسلام آن است كه او كرد. مىدانست كه با يكعده قليل، كمتر از صد نفر، نمىشود مقابله
با يك همچو ظالمى داراىهمه چيز كرد.» (26) .
و در جايى ديگر مىفرمايد:
«مگر نه آن است كه دستور آموزنده «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا»بايد سرمشق امت اسلامى باشد. قيام
همگانى در هر روز و در هرسرزمين. عاشورا قيام عدالتخواهان با عددى قليل و ايمانى و عشقىبزرگ در مقابل
ستمگران كاخنشين و مستكبران غارتگر بود، و دستورآن است كه اين برنامه، سرلوحه زندگى در هر روز و در
هرسرزمين باشد.» (27) .
در الگوسازى و معرفى حركتسيدالشهدا(ع) به عنوان يك سرمشق،اگر نبود جز حجم بسيار وسيع و متنوعى
از روايات و رهنمودهايى كه درجهت احيا و زنده داشتن نام و قيام حضرت(ع) و برائت جستن از كسانى كهدر
مقابل وى ايستادند يا او را يارى نكردند، از طرف اولياى دين،صلواتالله عليهم، وارد شده است، همين امر در
الگو بودن و قابل احتجاجبودن قيام سيدالشهدا(ع) كفايت مىكرد.
تنها مرورى اجمالى بر فهرست رهنمودها، دستورالعملها و تاكيداتىكه از جانب آن بزرگواران در زمينههاى
مختلف موضوع كربلا و قيامسيدالشهدا(ع) در كتابهاى حديثى وارد شده و از نظر گذراندن آن همه ارزش،
پاداش و ثوابهايى كه براى انواع زيارت، گريه و عزادارى و تربت كربلا وحتى آب فرات، بيان شده است، و نگاهى
كوتاه به محتواى متونى كه بهعنوان زيارت حضرت(ع) نقل شده، همه و همه، به خوبى گواه بر حقيقتىاست كه
حضرت امام خمينى بارها بر آن تاكيد ورزيد و آن را مبناىحركتخويش در انقلاب اسلامى قرار داد. اگر
ملاحظه شود كه به عنوانمثال، تنها در خصوص خاك كربلا حدود يكصد روايتبه شكلهاىگوناگون، عظمت و
ارزش آن را بازگو مىكند و توجه شود كه چگونه اينخاك مقدس، قرين حيات يك شيعه از ولادت تا مرگ، در
هر صبح و شاممىشود، كام او با آن تربتبرداشته مىشود و كفن او با آن بسته مىگردد، وحتى نحوه برگرفتن
اين خاك از زمين كربلا آموزش داده شده و دعاىويژهاى نيز براى آن منظور مىشود، اذعان خواهيم كرد كه
حركت امامحسين(ع) تنها يك رمز ميان خداى تبارك و تعالى و وى نبوده است. بلكهموضوعى قابل فهم، قابل
استدلال، و مصداقى از رهنمودهاى كلى دين استو طبعا قابل پيروى و احتجاج مىباشد.
به عنوان مثال، اگر به مقايسهاى كه در خود روايات در خصوصارزش زيارت سيدالشهدا(ع) و انجام حج و عمره
صورت گرفته توجه شود، ويا به معادلهايى كه براى يك قطره اشك و حتى خود را گريان نشان دادنذكر شده
توجه شود حقيقتيادشده بيشتر نمايان خواهد شد.
به هر روى، حجم گستردهاى از احاديث و دستورالعملها كه درخصوص سيدالشهدا(ع) و مسايل مربوط به وى در
ابواب مختلف كتابهاىحديثى و حتى فقهى ما وجود دارد، منبعى الهامبخش و بسيار گويا در تلاشاولياء دين،
صلواتالله عليهم، براى الگوسازى قيام امام حسين(ع) مىباشد.
علاوه بر اين، بازگويى نمونههايى از سخنان خود سيدالشهدا(ع) كهفلسفه و انگيزه حركتخويش را بيان
مىكند، به خوبى مىتواند اين ركنتحليل قيام عاشورا از منظر امام خمينى، يعنى الگو بودن آن را روشن كند.
چرا كه اگر استدلال حضرت(ع) در لزوم اين حركت و پاسخ او در مقابل آنانكه تلاش مىكردند حضرت را از اين
حركتباز دارند تنها همان جريانخواب ديدن پيامبر اكرم(ص) و اين گفته حضرت(ص) كه خداوند
خواستهاست تو را كشته ببيند بود، براى مدعاى بزرگانى چون مرحوم صاحبجواهر مىشد محملى ارائه كرد;
اما پرواضح است امام(ع) بارها با تكيه براصول و مبانى پذيرفته شده و قطعى دينى، به تحليل و تبيين
ركتخودپرداخته است، و استدلالها و پاسخهاى سربسته ولى محدودى مانند خوابيادشده را تنها در شرايطى
ويژه كه حركتحضرت(ع) در نگاه مخاطب،هيچ توجيهى نمىتوانست داشته باشد، ارائه شده است.
بنابراين، اگر سيدالشهدا(ع) در تبيين و توجيه حركتخويش به عنواننمونه، به مسايلى چون لزوم امر به
معروف و نهى از منكر، مبارزه با ظلم،استيفاى حقوق، اصلاح جامعه، حقطلبى و دفع فساد مىپردازد و اينها
رامبناى استدلال خود قرار مىدهد، روشن است مسايل و احكامى را مبناىاستدلال و حركتخود معرفى
مىكند كه اختصاص به خود او ندارد و جزءارتكازات دينى و قطعى مخاطبان بوده است.
تلاش حضرت(ع) در اين روشنگريها اين بود كه حركتخويش را ازمصاديق اين كليات معرفى كند و قهرا از
ديگران نيز بخواهد كه در اين قيامبه او بپيوندند. و گرنه، اصولا فراخوانى ديگران، و استدلال به
مرتكزاتاعتقادى آنان، چه وجهى مىتوانست داشته باشد و در چارچوب كدام يكاز وظايف آنان قرار مىگرفت؟
به نظر مىرسد نفس دليل آوردن حضرت(ع) و تكيه كردن بر اصول ومبانى پذيرفته شده در ارتكازات اسلامى و
اعتقادى جامعه آن روز، گواهروشنى بر تلاش امام(ع) در تطبيق حركتخويش بر آموزههاى دينى، و درنتيجه
الگو بودن آن مىباشد، حتى اگر در اين بحثبه نوع استدلالها وتحليلهاى حضرت(ع) نيز پرداخته نشود، با اين
حال، نمونههايى كه به دنبالمىآيد تاكيدى بر اين حقيقت است.
در وصيتنامهاى كه سيدالشهدا(ع) هنگام خروج از مدينه براىبرادرش محمد بنحنفيه نوشت و متن كامل
آن را پيشتر آورديم (28) ، امام(ع)تاكيد مىكند كه من از سر مفسدهجويى و دنياطلبى و هواخواهى و ستم، ازاين
شهر بيرون نرفتم. آنگاه اصلاح امت پيامبر(ص)، امر به معروف و نهى ازمنكر، و حركت در چارچوب مسير
پيامبر(ص) و اميرالمؤمنين(ع) را انگيزهحركتخويش مىشمارد:
«و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى، اريد ان آمربالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدى و ابي
علىبنابىطالب(ع)».
و اينها همه مفاهيم و حقايقى است قابل فهم و پيروى براى همهمسلمانان. طبعا كسى نمىتواند بگويد كه
حركت اصلاحطلبانه نكن، ياكارى به امر به معروف و نهى از منكر نداشته باش و يا روش و سيرهپيامبر(ص) و
على(ع) را پيروى نكن. اگر برخى نيز مخالفت مىكردند ناشى ازترديد در ثمربخشى يا تطبيق در مصداق بود. و
يا آنگاه كه با سپاهيان حر ومحدوديتهايى كه ايجاد كردند مواجه مىشود، در ميان ياران خويش بهسخنرانى و
تحليل وضعيت جامعه و شرايط فراهم آمده مىپردازد وخطاب به اصحاب خود، در توجه دادن به موقعيت و
مسؤوليتخطيرىكه در آن قرار دارند، به مساله حقگريزى و باطلخواهى موجود در جامعهاشاره مىكند و آن
را به گونهاى مىبيند كه مؤمن را مشتاق مرگ مىكند ومرگ را براى خود، سعادت مىشمارد، و زندگى با
ظالمان را ننگ وخوارى. امام(ع) پس از حمد و ثناى الهى مىفرمايد:
«انه قد نزل من الامر ما قد ترون، و ان الدنيا قد تغيرت وتنكرت و ادبر معروفها و لم يبق منها الا صبابة كصبابة
الاناء، وخسيس عيش كالمرعى الوبيل. الا ترون الى الحق لا يعمل به، و الىالباطل لايتناهى عنه، ليرغب المؤمن
فى لقاء ربه حقا حقا، فانى لاء;ژژككارى الموت الا سعادة، و الحياة مع الظالمين الا برما.» (29) .
«شرايط پيشآمده را مىبينيد. و دنيا جدا دگرگون شده و چهرهاىناپسند گرفته و خوبى آن پشت كرده است و
از آن جرعهاى جز تهماندهظرف، نمانده، و زندگى بىارزشى چون چراگاهى خشك و سنگلاخ. آيابه حق
نمىنگريد كه عمل نمىشود و باطل كه از آن پرهيز نمىگردد! بهراستى كه مؤمن بايد مشتاق ملاقات
پروردگارش باشد. من كه مرگ راجز خوشبختى، و زندگى با ستمكاران را جز نكبت نمىبينم.».
چهرهاى كه امام(ع) از جامعه و شرايط موجود ترسيم مىكند، بويژه باتوجه دادن ياران خويش به جايگاه حق و
باطل در اين جامعه و با تاكيد برموقعيتى كه يك «مؤمن» در چنين فضايى دارد، طبيعى است كه تنها
براىموجه ساختن و تحليل حركتى كه ويژه حضرت(ع) است و ديگران را با آنكارى نيست، نمىباشد. و هر
چند امام(ع) بينش خويش نسبتبه زندگى درچنين جامعهاى را بازگو مىكند و مرگ را سعادت مىشمارد اما
او در واقعيك قاعده ارائه مىدهد.
نمونه ديگر سخنى است كه امام(ع) در منزل بيضه، خطاب به كوفيانىكه به همراه حر بنيزيد رياحى براى
ممانعت از ورود حضرت(ع) به كوفهآمده بودند، بيان فرمود. امام(ع) در اين سخنان، پس از حمد و ستايش الهى،
در تبيين ضرورت مبارزه با دستگاه بنىاميه و جلوگيرى از فساد و ستم واحياء حدود و احكام الهى و ايجاد
حكومت عدل، سخنى از پيامبر اكرم(ص)را بازگو نموده و آن را گواه حقانيت موضع خويش و ضرورت اين
قياممىگيرد و خود را بيش از همه مسؤول و موظف به عمل كردن به مفاد سخنرسول خدا(ص) مىشمارد. و
آنگاه به موضوع نامهها و دعوتهايى كه ازجانب آنان ارسال شده و مفاد بيعتى كه با وى كرده بودند اشاره مىكند
ويادآور مىشود كه اگر بر پيمان خويش هستند كه خوب او حسين بنعلىاست! و اگر چنين نمىكنند و پيمان
از سر خويش برداشتهاند، البته از چنينمردمى با آن پيشينه، امرى بعيد نيست و به هر حال نتيجه سوء
عهدشكنىبه خود آنان برمىگردد. متن سخن حضرت(ع) چنين است:
«ايها الناس! ان رسول الله(ص) قال: من راى سلطانا جائرا مستحلالحرم الله، ناكثا لعهد الله، مخالفا لسنة
رسول الله(ص)، يعمل فى عباداللهبالاثم و العدوان، فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا على الله انيدخله
مدخله; الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان و تركواطاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا
بالفىءو احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق من غير، و قد اتتنيكتبكم و قدمت على رسلكم ببيعتكم انكم لا
تسلمونى و لاتخذلونى، فان تممتم على بيعتكم تصيبوا رشدكم، فانا الحسين بنعليو ابن فاطمة بنت
رسولالله(ص)، نفسى مع انفسكم و اهلى معاهليكم، فلكم فى اسوة و ان لمتفعلوا و نقضتم عهدكم و خلعتم
بيعتىمن اعناقكم فلعمرى ما هى لكم بنكر، لقد فعلتموها بابي و اخي وابنعمى مسلم، و المغرور من اغتر بكم
فحظكم اخطاتم و نصيبكمضيعتم «و من نكث فانما ينكث على نفسه و سيغنى الله عنك»والسلام عليك و رحمة
الله و بركاته». (30) .
استدلال امام(ع) به سخن پيامبر(ص) در خصوص ضرورت مبارزه باحكومت جور و فاسد و معرفى بنىاميه و
دستگاه يزيد به عنوان مصداقىروشن از اين حديث، به خوبى نشان مىدهد كه امام(ع) دستبه اقدام وحركتى
زده است كه در چارچوب قواعد كلى و مسؤوليتهاى اسلامى تفسيرو تحليل مىگردد و از اينرو از آنان مىخواهد
كه در همين چارچوب او رايارى كنند. اگر تنها وظيفهاى ويژه حضرت(ع) و رمزى ميان او و خداوند بودكه
ديگران را با آن كارى نيست، اين بيانات از ناحيه حضرت(ع) چه توجيهىمىتوانست داشته باشد.
آنچه حضرت امام خمينى به گونهاى گويا و زيبا با اشاره به دستورآموزنده «كل يوم عاشوراء و كل ارض كربلاء» بر
آن تاكيد ورزيده استدر اشاره به همين حقيقت است كه قيام سيدالشهدا(ع) يك الگوى تمام عيارو قابل پيروى
براى ديگران در تمام دورهها مىباشد. ايشان بار ديگر بر اينحقيقت، اينگونه تاكيد مىفرمايد:
«دستور است اين، دستور عمل امام حسين(ع) دستور استبراى همه;«كل يوم عاشوراء و كل ارض كربلاء»
دستور استبه اينكه هر روزو در هر جا بايد همان نهضت را ادامه بدهيد، همان برنامه را، امامحسين(ع) با عده
كم، همه چيزش را فداى اسلام كرد، مقابل يكامپراتورى بزرگ ايستاد و گفت هر روز بايد در هر جا اينمحفوظ
بماند.» (31) .
آنچه حضرت امام خمينى(قده) در باره حادثه كربلا ابراز فرموده است،بسيار بيش از فرازهاى ياد شده است. از
آنچه ذكر شد، به خوبى مىتوانديدگاه ايشان را در برابر نقطهنظرات و ديدگاههاى فقهاى بزرگى چونمرحوم
صاحب جواهر به دست آورد و از اين نگاه به نقد و ارزيابى آنهاپرداخت. اين مهم را با جمعبندى فرازهاى مذكور
به پايان مىبريم.
جمعبندى ديدگاه امام خمينى قدسسره
1. حركتسيدالشهدا(ع) يك اقدام كاملا سياسى بود كه حضرت(ع)شرعا خود را مكلف به آن مىدانست.
2. هدف نهايى و فلسفه وجودى اين قيام، تلاش براى تشكيل حكومتاسلامى بود و فهم اين فلسفه و درك علل
قيام، دور از دسترس و خارج ازتوان ما نيست.
3. اين حركت، يك اقدام كاملا انتخابى و به تشخيص خود امام(ع) بودو عملا راه براى سازش با دشمن نيز براى
او باز بود.
4. مصالحه و سازش با دشمن برخلاف مصالح اسلام و جامعه اسلامىبود.
5. حضرت(ع) كاملا به سرنوشتحركت، آگاهى داشت و به حسبمعمول نيز نتيجهاى جز كشته شدن
پيشبينى نمىشد.
6. آگاهى امام (ع) از سرنوشت قيام، منافاتى با لزوم جهاد براى برپايىحكومت و مبارزه با ظلم، ندارد.
7. قيام امام(ع) يك حجتشرعى و الگوى فقهى و عملى براى همهدورهها و تمام سرزمينهاست و نه تكليفى
مختص آن حضرت(ع).
8. در تعارض مصلحت فرد و مصالح جامعه، تقدم با جامعه است وفرد بايد فداى جامعه گردد.
9. قواعد نفى عسر و حرج و نفى ضرر، در امور مهمى كه اسلام عنايتويژه به آن دارد جارى نيست.
10. حتى با فرض صدق عنوان «القاء در تهلكه» نسبتبه قيام عاشورا،دليل حرمت آن، شامل مواردى چون جهاد
و ضرورت مبارزه و تشكيلنظام عدل نمىگردد.
11. آنچه ملاك اصلى در جنگ و صلح است، انجام تكليف است نهكمى و زيادى نيرو و نه پيروزى و شكست.
12. سيدالشهدا(ع) در هر حال خود را پيروز مىدانست، چرا كه ملاكپيروزى، انجام تكليف مبارزه با ظلم و
تلاش براى برپايى حكومت عدلبود.
اينك با توجه به محورهاى فوق مىتوانيم به ارزيابى دقيقترى نسبتبه ديدگاههاى فقهى مطرحشده بپردازيم.
و بدين سان بود كه فقيه بزرگامت اسلامى، حضرت امام خمينى(قده) درهاى جديدى را در تحليل صحيحو
بهرهبرى كامل و اساسى از قيام سيد شهيدان عالم، حضرت ابىعبداللهالحسين(ع)، گشود و روزنههايى را كه
فقهاى پيشين نشان داده بودند بهراههاى هموارى مبدل ساخت تا فقها و صاحبنظران حوزه استنباط وفقاهت
و ديگر رهجويان مباحث دينى - اجتماعى، گامهايى استوار بردارند.
ان شاءالله.
پىنوشتها:
1) صحيفه نور، ج1، ص174.
2) تاريخ طبرى، ج4، ص262، و ارشاد مفيد، ص204.
3) الارشاد، ص224. و نيز بحارالانوار، ج44، ص376.
4) الفتوح، ج5، ص33، و نيز: اعيان الشيعه، ج1، ص589.
5) صحيفه نور، ج20، ص190.
6) الفتوح، ج5، ص14 و نيز بحارالانوار، ج44، ص325.
7) تاريخ طبرى، ج3، ص280 و اعيان الشيعه، ج1، ص590 و نيز بحارالانوار، ج44،ص340.
8) صحيفه نور، ج20، ص191.
9) همان، ج1، ص174.
10) همان، ج4، ص16.
11) بحارالانوار، ج44، ص364. و اعيان الشيعه، ج1، ص593.
12) همان.
13) چهل حديث، ص242. اشاره حضرت امام(قده) به مضمون خوابى است كه بنا بر نقل،سيدالشهدا(ع)
هنگام خروج از مدينه در كنار قبر پيامبر(ص) مشاهده كرد. اين خواب درروايتى مبسوط از امام صادق(ع) نقل
شده است: فجاءه النبى و هو فى منامه فاخذ الحسين وضمه الى صدره و جعل يقبل بين عينيه، و يقول: بابى انت،
كانى اراك مرملا بدمك بينعصابة من هذه الامة، يرجون شفاعتى، ما لهم عندالله من خلاق. يا بنى انك قادم
على ابيكو امك و اخيك و هم مشتاقون اليك، و ان لك فى الجنة درجات لاتنالها الا بالشهادة.
(بحارالانوار، ج44، ص313. و نيز: ص328.).
14) صحيفه نور، ج17، ص58.
15) مقتل خوارزمى، ج1، ص196.
16) از جمله نگاه كن: بحارالانوار، ج44، ص313 و 328. و الفتوح، ج5، ص20 و نيز:موسوعة كلمات الامام
الحسين(ع)، ص286.
17) تاريخ ابن عساكر، (ترجمة الامام الحسين(ع))، ص211. نزديك به همين نقل: العوالم،ج17، ص218.
18) اللهوف، ص12.
19) صحيفه نور، ج4، ص15.
20) بحارالانوار، ج44، ص329.
21) همان، ج45، ص9. در نقل ديگر، اين جمله با كمى اختلاف در تعبير آمده است: «الا و انىزاحف بهذه الاسرة
على قلة العدد و كثرة العدو و خذلة الناصر».
22) صحيفه نور، ج15، ص148.
23) بحارالانوار، ج101، ص331.
24) همان، ص177، و نيز نزديك همين مضمون، ص210.
25) صحيفه نور، ج2، ص11.
26) همان، ج17، ص61.
27) همان، ج9، ص57.
28) ص96 كتاب، به نقل از بحارالانوار، ج44، ص329.
29) بحارالانوار، ج44، ص381، مقتل خوارزمى، ج2، ص5.
30) تاريخ طبرى، ج4، ص304.
31) صحيفه نور، ج10، ص31.
|