بالجمله ؛ كفّار قريش ياسر و سميّه را هر دو را شهيد كردند و اين فضيلت از براى عمّار
اسـت كـه خـودش و پـدر و مـادرش در راه اسـلام شـهـيـد شـدنـد. و سميّه مادر عمّار از زنهاى
خـَيـْرات و فـاضـلات بـود و صـدمـات بـسـيـار در اسـلام كـشـيـد آخـرالا مـر
ابـوجـهـل او را شـتـم و سـَبّ بـسـيـار نـمـود و حـربـه بـر او زد و او را شـقـّه نـمـود و او
اوّل زنى است كه در اسلام شهيد شده .
وَ فـى الْخَبَر اَنَّهُ قالَ عَمّارُ لِلنَّبِىِّ صلى اللّه عليه و آله و سلّم : يا رَسُولَ اللّهِ! بَلَغَ
الْعَذابُ مِنْ اُمّي كُلَّ مَبْلَغٍ فَقالَ صَبْرا يا اَبّا الْيَقْظانِ اَللّهُمَّ لا تُعَذِّبْ اَحَدا مِنْ آلِ ياسِرٍ
بِالنّار(458)
و امـّا عـمـّار؛ نـقـل اسـت كـه مـشـركـيـن قـريـش او را در آتـش افـكـنـدنـد
رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: يا نارُ كوني بَرْدا وَسَلاما عَلى عَمّار كَما
كُنْتِ بَردا وَسَلاما عَلى اِبْراهيمَ.(459)
آتـش او را آسـيـب نـكرد. و حمل كردن عمّار در وقت بناء مسجد نبوى صلى اللّه عليه و آله و
سـلّم دو بـرابـر ديـگـران احـجـار را و رجـز او و گـفـتـگـوى او بـا عـثـمـان و فـرمـايـش
رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم در جـلالت شـاءن او مـشهور است و از ((صحيح
بـخـارى )) نـقـل اسـت كـه عـمـّار دو بـرابـر ديـگـران
حـمـل اَحْجار مى نمود تا يكى از براى خود و يكى در ازاى پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و
سلّم باشد؛ آن حضرت گرد از سر و روى او مى سترد و مى فرمود:
وَيـْح عـَمـّار تـَقـْتـُلُهُ الْفـِئَةُ الْبـاغـِيـَة يـَدْعـُوهـُمْ اِلَى الْجـَنَّةِ وَيـَدْعـُونـَهُ اِلَى النـّ
ارِ.(460)
و هم روايت است كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم در حق او فرموده :
عـَمـّارٌ مـَعَ الْحـَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَمّار حَيْثُ كانَ عَمّار جَلَدة بَيْنَ عَيْنى وَاَنْفى تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ
البـاغـِيـَة .(461) و نـيـز فـرمود كه عمّار از سر تا پاى او مملو از ايمان است
.(462)
بـالجـمـله ؛ عـمـّار در نـهـم صـفر سنه 37 به سن نود در صِفّين شهيد شد رضوان اللّه
عـليـه و در ((مـجالس المؤ منين )) است كه حضرت امير عليه السّلام به نفس نفيس بر عمّار
نـمـاز كـرد و بـه دسـت مـبـارك خـود او را دفـن نـمـودومـدّت عـمـرعـمـّاريـاسـرنـودويـك
سال بود.(463)
و بـعـضى از مورّخين آورده اند كه عمار ياسر رضى اللّه عنه در آن روزى كه به سعادت
شـهـادت فـائز شد روى سوى آسمان كرد و گفت : اى بار خداى ! اگر من دانم كه رضاى
تـو در آن اسـت كـه خـود را در آب فـرات انـداخته غرقه گردانم چنين كنم و نوبتى ديگر
گـفـت كه اگر من دانم كه رضاى تو در آن است كه من شمشير بر شكم خود نهاده زور كنم
تا از پشت من بيرون رود چنين كنم و بار ديگر فرمود كه اى بار خداى ! من هيچ كارى نمى
دانـم كـه بـر رضاى تو اقرب باشد از محاربه با اين گروه و چون از اين دعا و مناجات
فـارغ شـد بـا يـاران خـويـش گـفـت كـه مـا در خـدمـت
رسـول صـلى اللّه عليه و آله و سلّم سه نوبت با اين عَلَمها كه در لشكر معاويه اند با
مـخـالفين و مشركين حرب كرده ايم و اين زمان با اصحاب اين رايات حرب مى بايد كرد و
بر شما مخفى و پوشيده نماند كه من امروز كشته خواهم شد و من چون از اين عالم فانى رو
به سراى جاودانى نهم كار من حواله به لطف ربّانى كنيد و خاطر جمع داريد كه اميرالمؤ
مـنـيـن عليه السّلام مقتداى ما است ، فرداى قيامت از جهت اَخيار با اَشرار خصومت خواهد كرد. و
چـون عـمـّار از گـفـتـن امـثال اين كلمات فارغ گشت تازيانه بر اسب خود زد و در ميدان آمده
قـتـال آغـاز نهاد و على التّعاقب و التّوالى حمله ها مى كرد و رجزها مى گفت تا جماعتى از
تـيـره دلان شـام به گرد او درآمدند و شخصى مُكَنّى به اَبى العاديه زخمى بر تهيگاه
وى زد و از آن زخـم بـى تـاب و تـوان شـد و به صف خويش مراجعت نمود و آب طلب داشت
غلام او ((رشد)) نام قَدَحى شير پيش او آورد، چون عمّار نظر در آن قدح كرد فرمود: صَدَقَ
رَسـُول اللّه صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم و از حـقـيـقـت ايـن سـخن استفسار نمودند، جواب
فـرمـود كـه رسـول خـدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم مرا اخبار نموده كه آخر چيزى كه از
دنيا روزى تو باشد شير خواهد شد؛ آنگاه قدح شير را بر دست گرفته بياشاميد و جان
شـيـريـن نـثـار جـانـان كـرده بـه عـالم بـقـا خـرامـيـد و امـيـرالمؤ منين عليه السّلام بر اين
حال اطلاع يافته بر بالين عمار آمد و سر او را به زانوى مبارك نهاده فرمود:
شعر :
اَلا اَيُّهَا الْـمَوْتُ الَّذي هُوَ قاصِدي
|
اَرِحْنى فَقَدْ اَفْنَيْتَ كُلَّ خَليلٍ
|
اَراكَ بَصيرا بِالَّذينَ اُحِبُّهُمْ
|
كَانَّكَ تَنْحُو نَحْوَهُمْ بِدَليلٍ
|