next page

fehrest page

back page

يزيد و مسابقه با ميمون  
يزيد را ميمونى بود كه آن را ابوقيس ناميده بود. اين ميمون را هميشه در كنار خود مى گذاشت و از زيادى كاسه شراب خود به او مى نوشانيد و مى گفت اين ميمون يكى از پير مردان بنى اسرائيل است كه در اثر گناه مسخ شده است . اين ميمون را بر گرده خر ماده اى كه جهت مسابقه اسب دوانى تربيت شده بود سوار مى كرد و همراه اسب ها به اسب دوانى و مسابقه مى فرستاد. يك روز اين ميمون در مسابقه پيش افتاد، يزيد شاد شد و شعرى در تشويق آن حيوان سرود شگفت آورتر آن كه وقتى اين ميمون مرد جناب پادشاه اموى سخت افسرده شد و دستور داد مردار ميمون را كفن و دفن كنند و مردم شام برايش عزادارى نمايند. (426)
بخش هفتم : امام حسين عليه السلام و عاشوار 
فصل اول : علل قيام امام حسين عليه السلام  
بديهى است قيام و انقلاب پاك و خونين اباعبدالله الحسين عليه السلام به بشر درس فداكارى آموخت . نتيجه قيام تنها اين نبود كه يزيد را نابود كند، بلكه او مى خواست با مجاهدت خود لكه هاى ننگين را از دامن اجتماع پاك كند و ريشه اهريمنان را از بن براندازد و كاخ ستمگران را ويران كند و درس ‍ شجاعت به جهانيان بياموزد و محيط تازه اى به وجود آورد و جامعه اى بر اساس عقل و منطق و عدل و انصاف پايه گذارى كند. لذا نتيجه زحمات طاقت فرساى حضرت آن شد كه موقعيت درخشان و بى نظير نصيبش ‍ گردد. واقعا اين فداكار قرآن را نمى شود گفت مرده است ، بلكه به مصداق آيه شريفه :
و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون (427)
قيام سيد الشهدا عليه السلام براى اين بود كه پرده از كار بنى اميه بردارد و آنها را به جوامع اسلامى معرفى كند و هم احساسات دينى مردم را عليه آنان بسيج كند و عواطف جامعه را به سوى خاندان پيغمبر و اهل بيت عليهم السلام جلب نمايد تا بنى اميه بر قلوب مردم حكمرانى كنند و مالك دل ها شوند و شعاير اسلام مانند اذان را موقوف سازند. (428)
امام حسين عليه السلام و آشفتگى زمانش  
بعد از رحلت رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله ، حكومت اسلامى دستخوش خواهش هاى دنياپرستان قرار گرفت و عده اى به عنوان دل سوزى و تعيين سرپرست براى امت در سقيفه بنى ساعده اجتماع كرده و وصى و جانشين واقعى پيغمبر اكرم را كنار زده و مسير خلافت را تغيير دادند، و در سايه آن توانستند احكام اسلام را دگرگون كنند و به نفع خود توجيه نمايند.
در زمان حكومت ابوبكر، حق مسلم دختر پيغمبر گرفته شد و اعتنايى به موازين قطعى اسلام نكردند. و نيز در زمان حكومت عمر به گفته خودش :
متعتان محللتان فى زمن رسول الله صلى الله عليه و آله انا احرمهما
دو چيز (متعه ) در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله حلال بود كه من (به اجتهاد خود) آنها را حرام مى كنم ...
حلال مبين شرعى را حرام اعلام و دو حكم مسلم اسلام را نسخ كرد همچنين عثمان كه حكومت را به دست گرفت ، دوستان اميرالمومنين و مردان حق پرست را به هر بهانه اى آزار و شكنجه مى داد و از طرفى خاندان كثيف بنى اميه را وارد حكومت اسلامى نمود و بيت المال مسلمين را بر خلاف سيره رسول الله صلى الله عليه و آله در تيول آنها قرار داد، تا آن كه امت اسلامى از تحمل آن همه ظلم و ستم به ستوه آمده و در حقيقت نتيجه كارهايش گيرش شده و به زندگى ننگينش خاتمه داد.
امت اسلامى كه از بى سرو سامانى به جان آمده براى سر و سامان گرفتن اوضاع مسلمين با اصرار تمام با اميرالمومنين عليه السلام بيعت كردند، اما در زمان خلفاى سه گانه مسير افكار مردم آنچنان به انحراف كشانده شده بود كه آن حضرت با تمام تدبير و لياقت نتوانست آنها را به راه راست و مسير پيغمبر صلى الله عليه و آله باز گرداند. گويى مردم ستعداد و فكر خود را از دست داده بودند و نتوانست به مردم بفهماند كه معاويه صلاحيت زعامت امت اسلامى را ندارد، تا اين كه به دست بدترين خلق در محراب عبادت ، و در حالى كه جرمى جز حق طلبى و عدالت خواهى نداشت به شهادت رسيد. پس از كشته شدن آن حضرت ، حسن بن على عليه السلام فرزند برومندش كه از هر جهت صلاحيت رهبرى مسلمين را داشت با وضع آشفته ترى روبه رو گرديد، چنان كه عده اى از كسانى كه با او بيعت كرده بودند با تطميع معاويه او را وادار به صلح كردند و در نتيجه پسر ابوسفيان حكومت اسلامى را قبضه كرد، و با اعمال قدرت ، شرايط صلح از جمله انتخاب نكردن يزيد به ولايت عهدى را ناديده گرفته بلكه براى باقى ماندن قدرت و حكومت و سلطنت در خاندان بنى اميه در مقام كشتن حسن بن على عليه السلام بر آمد تا آن كه يزيد را وليعهد خود قرار دهد و با مسموم كردن فرزند پيغمبر نور چشمى خود يزيد را به جامعه اسلامى تحميل كند. وليعهدى يزيد نه تنها بر خلاف مصالح على اسلام و مسلمين بود بلكه با قوانين و مقررات اجتماعى هم توافق نداشت ، زيرا پر واضح است جوانى قمار باز سگ باز دائم الخمر هرزه و بيگانه از احكام اسلام نه تنها جامعه مسلمين را رهبرى نمى كند، بلكه موجب انحطاط و سقوط اسلام و مسلمين خواهد شد.
هر چه بود خواسته معاويه است بايد انجام شود، و مخالفت شخصيت هايى چون امام حسين عليه السلام و بزرگانى از مردان حق او را از راه باز نداشت و سرانجام يزيد وارث مقام خلافت كه در زمان معاويه از آن صورت ساده و بى آلايش به طور كلى خارج شده و به صورت دربار امپراتوران روم درآمده بوده گرديد.
به موجب عوامل وراثت و تربيت و وضع خانوادگى كه شقاوت و پستى را از ابوسفيان و آل اميه به ارث برده و در دامن مادرى هم چون ميسون كه سابقه مسيحيت داشته تربيت شده و در نتيجه ، بغضى نسبت به اسلام در قلب او رسوخ كرده و نيز با فراهم بودن همه گونه وسايل عياشى و هرزگى در دربار معاويه جرثومه اى از رذالت و ناپاكى و بوالهوسى زمام حكومت را به دست گرفته بود و همچون كرم درخت كه ارتزاقش از درخت است ، اما درخت را مى خشكاند، يزيد هم عنوان و شخصيتش به اسلام بستگى دارد، و به عنوان خليفه مسلمين بر مقدرات امت اسلامى حكومت مى كند، اما در صدد محو اسلام و نابودى احكام قرآن است .
اين جاست حسين بن على عليه السلام كه در حقيقت حافظ حوزه ديانت است و به حكم يك وظيفه الهى مى بايست از حريم اسلام و مسلمين دفاع كند، حاضر نمى شود خلافت او را امضا كند و دست بيعت به او بدهد و در پاسخ مروان كه به عنوان نصيحت و خيرخواهى او را به بيعت با يزيد مى خواند مى گويد: على الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد
اگر چنين است كه يزيد زمامدار امر مسلمين باشد بايد با اسلام وداع كرد و براى هميشه فاتحه اش خواند (429)
امام حسين عليه السلام و شجره طيبه  
قيام امام حسين عليه السلام براى حفظ شجره طيبه لااله الا الله بود، ولى خود آن حضرت مى دانست كه وسيله غلبه ظاهرى فراهم نمى شود. از اين رو حركت آن حضرت با هشتاد و چهار تن به همراه زن و فرزند براى يك نتيجه نهايى و اساس بود. چرا كه امام مى ديد شجره طيبه لا اله الا الله را كه جد بزرگوارش خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله با خون جگر غرس كرده و آن را با خون شهداى بدر و احد و حنين آبيارى نموده و به دست باغبانى چون على بن ابى طالب عليه السلام سپرد كه از آن نگهدارى نمايد، ولى به واسطه خارج نمودن باغبان دانا با ظلم و تعدى و تهديد به شمشير و قتل و آتش و كوتاه نمودن دست او از آبيارى شجره طيبه ، بنيان باغ توحيد و نبوت رو به نابودى مى رفت .
ولو آن كه گاهى به توجه باغبان اصلى تقويتى مى شد، ولى نه تقويت كامل حقيقتى ، تا آن كه زمام باغ به كلى به دست باغبان جهول عنود لجوج (يعنى بنى اميه ) افتاد. از زمان خلافت خليفه سوم عثمان بن عفان دست بنى اميه باز شد و زمامدار امور شدند. ابوسفيان لعين كه در آن موقع نابينا شده بود، دستش را گرفتند به مجلس آوردند، با صداى بلند گفت :
دولت بى پايان خلافت را دست به دست دهيد، زيرا بهشت و دوزخى در كار نيست . اى بنى اميه ، بكوشيد و خلافت را مانند گوى به چنگ آوريد. سوگند به آن چيزى كه قسم مى خورم به آن (مراد بت هاست كه هميشه به آن قسم مى خوردند) پيوسته طالب و شايق همچو سلطنت و پادشاهى براى شما بوده ام ، شما هم نگهبان آن باشيد تا به اولاد خود به ارث برسانيد.
آن قوم رسوا تمام راه ها را مسدود نمودند و دست باغبان معنوى و حقيقى را به كلى از تصرف در باغ كوتاه كردد و مانع از ظهور آب حيات شدند. كم كم شجره طيبه رو به ضعف گذارد تا در دوره خلافت يزيد پليد نزديك بود شجره طيبه لااله الاالله به كلى خشك شود و نام خدا از ميان برود و حقيقت دين محو گردد.
بديهى است هر باغبان عالمى وقتى فهميد از هر طرف آفات به باغش روى كرده ، فورى بايد در مقام علاج برآيد، و الا به كلى ثمرات باغش از ميان خواهد رفت .
در آن موقع هم كه باغبانى باغ توحيد و رسالت به باغبان عالم دين حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام سپرده شد، متوجه شد كه لجاج و عناد و الحاد بنى اميه كار را به جايى رسانيده كه نزديك است درخت توحيد خشك شود. بلكه قصد دارند شجره طيبه لااله ز لا الله را از ريشه بركنند و دور بيندازند. قامت مردانگى برافراشت . فقط و فقط براى آبيارى باغ رسالت و تقويت شجره طيبه لااله الا الله به سوى كربلا حركت كرد، ولى به خوبى مى دانست بى آبى به ريشه درخت اثر كرده و ديگر آب هاى معمولى اثرى ندارد و احتياج به تقويت قوى دارند. چنان كه در كشاورزى رسم است وقتى باغبان دانشمند ديدند درختى به كلى بى قوت شده تقويت قوى لازم دارد او را با قربانى علاج مى كنند، يعنى گوسفندى يا موجود جان دارى را كنار آن درخت ذبح و با پوست و گوشت و خون در پاى درخت دفن مى كنند تا درخت از نو قوت و قدرت بگيرد. (430)
آثار و نتايج نهضت امام حسين عليه السلام  
آثار و نتايج نهضتى كه سيدالشهدا عليه السلام بر پا نمود، مزاياى آن تمام شدنى نيست و درس عبرتى است براى آيندگان و سرمشق نهضتى است بر از جان گذشتگان ، بر آنها كه در راه دين و در احياى شريعت سيدالمرسلين صلى الله عليه و آله جان خود را نثار مى كنند و نفس هاى خود را قربانى مى دهند. و در فكر آنند كه ظلم و ستم هاى بنى اميه را با مرور زمان به ياد علاقمندان اسلام و قرآن بياورند و جناياتى كه آن شجره خبيثه در حق خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله كرده اند، با گذشت زمان كهنه و فراموش ‍ نگردد و جنايتكاران دوران نتوانند انكار نمايند، چنان كه در گذشته اشاره شد كه ابن تيميه با تمام بى حيايى و پروريى چه كلمات جنايتكارانه اى به قلم آورده و چطور كارى را كه مثل آفتاب است خواسته انكار نمايد. ابن تيميه ها در هر زمان در كمينند و در هر دوران مى خواهند طرفداران اهل بيت عليه السلام را هدف اكاذيب خودشان قرار بدهند.
لذا شيعه در تمامى روزها سوگوار حضرت سيدالشهدا عليه السلام است و از آنهاست روز اربعين آن حضرت كه در تظاهر به زيارت و اقامه ماتم و عزادارى كوتاهى نكرده و نبايد بكنند و از اين جاست كه امام حسن عسكرى عليه السلام زيارت اربعين را از علايم ايمان شمرده اند، چون مومن واقعى كسى است كه نگذارد آثار نهضت حسينى فراموش شود و از شركت در هدف آن حضرت كوتاهى نورزد. (431)
چون حسن بن على عليه السلام شهيد شد، شيعيان (432) عراق به جنبش ‍ آمدند و به امام حسين عليه السلام نامه نوشتند در خلع معاويه و بيعت با آن حضرت . اما او امتناع كرد و فرمود: ميان ما و معاويه (433) پيمان و عقدى است كه شكستن آن روا نباشد تا مدت آن سرآيد و چون معاويه بميرد در اين كار بايد نگريست .
معاويه در نيمه ماه رجب سال 60 هجرى در دمشق به جهنم واصل شد. يزيد وقت مرگ پدرش در حوران بود. (434) ضحاك بن قيس پس از مرگ معاويه به منبر رفت و كفن معاويه را به دست گرفت ، خداى را سپاس گفت و ستايش كرد و گفت : معاويه پناه عرب بود. خداوند فتنه ها را به وسيله او از بين برد و او براى عرب پشتيبانى بزرگى بود. او را بندگان فرمانروايى داد و شهرها را به دست او گشود. (435)
اينك معاويه از اين جهان رفت و اين كفن اوست كه او را در آن بپيچيم و در گور كنيم و او را به اعمالش واگذاريم تا پس از برزخ در قيامت حاضر گردد و نتيجه كارهايش را ببيند. هركس ميل دارد او را تشييع كند بيايد. سپس ‍ ضحاك بر وى نماز گزارد و او را در مقبره باب الصغير دفن كردند، و بلافاصله توسط پيك مخصوص جريان را به يزيد اطلاع داد و تاكيد كرد كه هر چه زودتر در قصر خلافت حاضر شود و از مردم مجددا بيعت گيرد. (436)
يزيد پس از اطلاع از حوران بيرون شد و بعد از سه روز خود را به دمشق رسانيد ضحاك با گروهى از وى استقبال كردند. پس از آن كه به همديگر رسيدند ضحاك او را بالاى قبر پدرش برد و او بر قبر پدرش نماز گزارد و پس ‍ از آن داخل شهر شد و در مسجد جامع بر منبر قرار گرفت و گفت :
اى مردم ، معاويه يكى از بندگان خدا بود، خداوند بر وى احسان كرد و سپس به سوى خود فراخواند. معاويه از جانشين بهتر و از سابقينش پايين تر بود. من از اعمال و كردار او سخن نمى گويم ، زيرا خداوند به اسرار آن داناتر است . اگر پروردگار از وى درگذرد با رحمت خود از وى در گذشته و اگر او را عقوبت كند، به سبب گناهانى است كه وى مرتكب شده ، من اينك بعد از وى به مقام خلافت نشسته ام . من اكنون در نظر ندارم حادثه ايجاد كنم و در تعقيب كسى باشم وليكن اگر كسى بخواهد از حدش تجاوز كند از او عذرى نخواهم پذيرفت . پدرم معاويه شما را در دريا به جنگ وامى داشت وليكن من اين برنامه را اجرا نخواهم كرد و شما را به جنگ دريايى نخواهم فرستاد. پدرم در تابستان با روميان جنگ مى كرد و من اين كار را نخواهم كرد. پدرم حقوق شما را در سه قسمت مى پرداخت وليكن من يكجا پرداخت مى كنم (437)
آرى ، او بايد حقوق زياد به سربازان بى دينش بدهد تا فرزندان على عليه السلام را اذيت و آزار نمايند.
يزيد پول هاى زيادى براى بيعت گرفتن تقسيم كرد  
هيچ كس از حاضران به يزيد پاسخى نداد و او را تسليت نگفت تا آن گاه كه عبدالله بن مهام سلولى در مجلس حاضر شد و چند بيت در تسليت يزيد گفت : و سپس مردم به سخن آمدند. يكى از مردان ثقيف به عنوان امير المومنين بر وى سلام كرد و گفت :
اى يزيد! تو اگر بهترين پدر را از دست دادى اينك به همه چيز رسيده اى . در مصيبت صبر كن و خداوند را با اين عطاى بزرگى كه نصيب تو كرد سپاسگزار باش . البته هيچ كس مانند تو مصيبت زده نيست ، همان طور كه هيچ كس مانند تو به منصب بزرگى نرسيده است . در اين هنگام مردم به طرف او رو آوردند و وى را تسليت و تهنيت گفتند.
مردم شام كه در مسجد اجتماع كرده بودند فرياد برآوردند: هرجا ميل داريد ما را با خود ببريد، همان شمشيرهايى را كه در جنگ با اهل عراق در صفين به كار برديم هم اكنون آماده است . يزيد از آنان سپاسگزارى كرد و پول هاى زيادى بين آن ها تقسيم كرد. (438)
يزيد بيعت مى خواهد  
يزيد بن معاويه بعد از پدر خود جانشين پدر شد، به وليد بن عتبه بن ابى سفيان كه از طرف معاويه حاكم مدينه بود، نامه اى به اين مضمون نوشت :
اى وليد! از ابو عبدالله الحسين و عبدالله بن عمرو عبدالله بن زبير و عبدالرحمن بن ابى بكر براى من بيعت بگير، اگر از بيعت من سرپيچى نمودند گردن آنها را بزن و براى من بفرست .
نامه به وليد رسد. وليد مروان را طلبيد و در اين قضيه با او مشورت كرد. (439) مروان گفت تا آنان از مرگ معاويه خبردار نشده اند آنان را خواسته و براى يزيد بيعت بگير و هر كدام بيعت نكردند به قتل برسان .
وليد نيمه شب مامور فرستاد. آنان در آن وقت در كنار آرامگاه رسول اكرم صلى الله عليه و آله جمع بودند، امام حسين عليه السلام چون از جريان به طريق علم غيب آگاه بود به ابن زبير فرمود: معاويه هلاك شده است و وليد دعوتش براى بيعت است .
امام حسين عليه السلام فرمود: من در خواب ديدم در خانه معاويه آتش ‍ سوزى روى داده و منبرش هم وارونه شده است . ابن زبير فهميد كه امام حسين عليه السلام تصميم دارد با وليد ملاقات كند، وى به سيدالشهدا عليه السلام گفت : پيش وليد نرو، ممكن است او ناگهان شما را از پاى درآورد، اما امام حسين عليه السلام فهماند كه وليد نمى تواند به او صدمه برساند.
گفتگوى امام حسين عليه السلام با وليد  
سيد الشهدا عليه السلام سى نفر از مواليان و بنى هاشم را طلبيد و به آنان فرمود سلاح جنگى بپوشند، و بعد از آن به طرف منزل وليد حركت نمودند به آنان دستور داد كه بيرون منزل بمانند، اگر صدايى از امام شنيدند وارد شوند. (440) امام حسين عليه السلام بر آنها داخل شد. ديد مروان هم نزد وليد است . امام عليه السلام نشست وليد خبر مرگ معاويه را به حضرت داد. حضرت عليه السلام كلمه استرجاع فرمود: انالله و انا اليه راجعون .
وليد نامه يزيد را خواند و سخنانى ميان آنان رد وبدل شد. وليد گفت : معاويه درگذشت ، بايد با يزيد بيعت كنيد. امام عليه السلام فرمود: كسى مانند من د رپنهانى بيعت نمى كند. هنگامى كه مردم را براى اين امر دعوت كردى ما را هم با آنها دعوت كن . در آن وقت تصميم خود را خواهم گرفت . (441)
امام عليه السلام نگفت بيعت مى كنم ، فرمود: تصميم خود را خواهم گفت . بشكند آن قلم هاى مسموم كه به امام نسبت هاى ناروا مى دهند، قطعا نطفه هاشان خراب است . وليد به همين بيانات اكتفا نكرد. در اين هنگام مروان پيش آمد و گفت : اگر حسين عليه السلام اكون بيعت نكند و بيرون رود، ديگر به او دست پيدا نمى كنى . اكنون او را حبس كن تا بيعت كند، و اگر امتناع كرد او را گردن بزن . امام حسين عليه السلام فرمود: اى پسر زرقاء (442) تو مرا مى كشى يا او، دروغ گفتى و مرتكب معصيت شدى .
قال الحسين بن على عليه السلام :
انا اهل بيت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائكه بنا فتح الله و بنا ختم ...
(443)
ماييم اهل نبوت و مركز علم و كمال و دارنده پرچم توحيد. ملائكه بر منزل ما قدم مى نهند. خلافت به دست ما فتح گرديد و امامت هم با ما به پايان مى رسد و يزيد مردى است فاسق و شرابخوار و كشنده مردم به ناحق مثل من كسى با او كه به انواع معاصى مشغول است بيعت نمى كند. جهاد امام حسين عليه السلام در راه خدا از همين مجلس شروع شد. امام حسين عليه السلام براى خدا قدم بر مى دارد به ميدان خونين مى رود و سرش بالاى نيزه ها مى رود. (444)
امام حسين عليه السلام و قبر جدش  
وليد از سخنان امام حسين عليه السلام به غضب آمد و فرياد از مجلس بلند شد. در اين هنگام ، گروهى از ياران سيدالشهدا عليه السلام به فرماندهى قمر بنى هاشم علمدار امام حسين حضرت ابوالفضل العباس عليهما السلام در خانه وليد ملعون را شكستند و همانند شير غران بر آنان حمله بردند و حسين عليه السلام را در برگرفتند و او را با زور از منزل خارج كردند. (445)
مروان به وليد گفت : تو به سخن من توجه نكردى ، به خداوند سوگند ديگر او را نخواهى ديد. وليد گفت : اى مروان ، پيشنهاد كردى كه اگر آن را انجام دهم دين خود را از دست خواهم داد، اگر حسين بيعت نكرد من او را بكشم ؟ به خدا سوگند، اگر كسى خود را به خون حسين آلوده كند روز قيامت اعمالش در كفه ميزان سبك خواهد شد، و خداوند هرگز به وى نظر رحمت نخواهد كرد و او را پاك نخواهد نمود و گرفتار عذاب دردناكى مى گردد. (446)
امام حسين عليه السلام شبانه قبر جدش را زيارت كرد و نورى در اين شب از قبر ساطع شد. امام حسين عليه السلام به جدش عرضه كرد: من فرزند دختر فاطمه هستم ، يا رسول الله ، من سبط تو هستم كه مرا در ميان امت گذاشتى . اينك گواه باش كه امت مرا تنها گذاشتند و از من نگهدارى نكردن اين است شكايت من تا آنگاه كه تو را ملاقات كنم . امام حسين عليه السلام در اين شب تا صبح در كنار قبر جدش به سر برد و همواره اوقات خود را با ركوع و سجود گذرانيد.
معاويه را بكشيد  
وليد افرادى فرستاد كه از امام حسين عليه السلام خبر بياورند. فرستادگان وليد حضرت را در مدينه نديدند و گمان كردند كه در خارج مدينه است . وليد خداى را سپاسگزارى كرد كه با وى درگير نشد.
هنگام صبح مروان امام حسين عليه السلام را ملاقات كرد و او را نصيحت نمود. مروان گفت : خير دنيا و دين در اين است كه با يزيد بيعت كنيد! امام حسين عليه السلام كلمه استرجاع بر زبان جارى كرد و فرمود: انا لله و انااليه راجعون اگر من با يزيد بيعت كنم بايد فاتحه اسلام را خواند. امروز ملت اسلام مبتلاى يك رهبرى مانند يزيد شده اند.
و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد
حسين بن على عليه السلام فرمود: از جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:
الخلافه محرمه على آل ابى سفيان . (447)
و نيز فرموده است :
اذا رايتم معاويه على منبرى فاقتلوه . (448)
هرگاه ديديد معاويه بالاى منبر من رفته است ، او را به قتل برسانيد اهل مدينه او را بالاى منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله مشاهده كردند و سكوت نمودند. اينك مبتلا به يزيد فاسق شده اند. گفت و گوى امام حسين عليه السلام و مروان به طول انجاميد، و مروان با غضب از حضرت جدا شد.
وداع امام حسين عليه السلام با قبر رسول الله صلى الله عليه و آله
در شب دوم ، حضرت امام حسين عليه السلام كنار قبر جدش آمد. چند ركعت نماز خواند و فرمود: خداوندا، اين قبر پيغمبر توست و من هم فرزند دختر پيغمبرت هستم . در آن شب امام عليه السلام با خداوند راز و نياز طولانى نمود و عرضه داشت : اى خداى بزرگ ، به حق اين قبر و آن كسى كه در اين قبر آرميده ، از تو مى خواهم آنچه مورد رضايت تو و رسولت است براى من مقدر كنى . سپس حضرت گريست . (449)
نزديك صبح سرش رابالاى قبر گذاشت و خوابش برد. در خواب ديد كه جدش از شهادت و كربلاى حسينى خبر داد و از تشنه شدن حضرت در روز عاشورا خبر داد و حسين و فرمود: حسين جان ، پدر و مادر و برادر تو، همه مشتاق ملاقات تو هستند.
امام حسين عليه السلام از خواب بيدار شد و خواب خويش را براى اهل بيت نقل كرد. پس از نقل اين خواب حزن آنها زياد شد و به گريه و زارى پرداختند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
اخرج الى العراق فان الله قد شاء ان يراك قتيلا (450)
فصل دوم : خروج امام حسين عليه السلام از مدينه منوره  
مسافرت هاى امام حسين عليه السلام  
قبل از اينكه مسافرت حضرت امام حسين عليه السلام را از مدينه منوره به سوى مكه مكرمه ذكر كنيم لازم دانستيم اشاره اى به مسافرتهاى قبل از اين سفر آن حضرت داشته باشيم .
ابن خلدون مى نويسد: در سال 26 هجرى كه عثمان با مشورت صحابه لشكرى به آفريقا فرستاد، امام حسن و امام حسين عليه السلام و ابن عباس ‍ و عبدالله بن زبير و غيره در آن سپاه بودند كه به فرماندهى عبدالله بن ابى سرح به آفريقا رفتند. عتبه بن نافع هم در برقه به آنها پيوست آنها از طريق طرابلس به آفريقا رفتند.
سفر طبرستان  
محمد بن جرير طبرى و ابن خلدون مى نويسند: در سال 30 هجرى سعد بن عاص عامل كوفه به طبرستان حمله كرد و از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله امام حسن و امام حسين عليه السلام و عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر و حذيفه بن يمان همراه او بودند. كه در قومس (دامغان ) و جرجان (گرگان ) و كنار درياى خزر رفتند و صلح كرده برگشتند. امام حسين عليه السلام سه بار از مدينه به كوفه و به عكس سفر كرده ، يكى در ايام خلافت پدر، ديگر در زمان معاويه و پس از آن سفر به كربلا. (451)
ابن كثير مى نويسد: در سال 49 هجرى مسلمين به قسطنطنيه حمله كردند و امام حسن عليه السلام به شام رفت .
آن حضرت 25 مرتبه با پاى پياده جهت انجام مناسك حج از مدينه منوره به بيت الحرام تشريف بردند.
گفتگوى امام حسن عليه السلام با بردارش محمد حنفيه و نظريه محمد حنفيه .
محمد بن حنفيه رحمه الله آگاه شد كه حضرت قصد دارد از مدينه خارج شود. شرفياب خدمت حضرت شد و گفت : اى برادر، تو عزيزترين خلق نزد منى و از همه كس نزد من محبوب ترى و من كسى نيستم كه نصيحت خود را از تو دريغ كنم ، از بيعت يزيد تا آن حدى كه مى توانى خوددارى كن . خداى بزرگ تو را بر من شرف داده و از سادات اهل بهشت قرار داد.
امام حسين عليه السلام فرمود: برادر پس به كجا سفر كنم ؟ محمد بن حنفيه گفت : به مكه برو و در همان جا بمان و اهل مكه با تو بى وفايى نمودند متوجه بلاد يمن شو كه اهل آن شهر شيعيان پدر و جد تو اند و دل هاى رحيم و عزم هاى صميم دارند. اگر آن ها هم بى وفايى نمودند، به طرف كوه ها و بيابان هاى شو يا از شهرى به شهرى پناه ببر (452) تا ببينى عاقبت كار مردم به كجا منتهى مى شود. امام عليه السلام فرمود: اى برادر! درباره من مهربانى كردى ، خداوند ما بين ما و اين گروه فاسق حكم فرمايد.
بر اساس بعضى روايات ، محمد بن حنفيه سخن را قطع كرد و بسيار گريست (453) و آن امام مظلوم هم گريه كرد. امام حسين عليه السلام فرمود: اى برادر، سوگند به خدا اگر در دنيا هيچ پناه و منزلتى هم نداشته باشم با يزيد بن معاويه بيعت نمى كنم و در راه هدف و ايده خود جان خواهم سپرد.
وصيت به محمد حنفيه  
امام حسين عليه السلام فرمود: خداوند به تو جزاى خير دهد با اين نصيحت ها و سخنان صوابى كه گفتى . (454) من اينك عازم مكه هستم و خود را براى اين سفر مهيا نموده ام . خواهران و فرزندان برادرم و گروهى از شيعيان در اين سفر مرا همراهى مى كنند. ما همه براى يك مقصود حركت مى كنيم ، اما تو مى توانى در مدينه باشى تا از اوضاع و احوال اين جا مطلع باشى . سپس به او اين چنين وصيت كرد:
بسم الله الرحمن الرحيم .
وصيت كرد حسين بن على بن ابى طالب به برادرش محمد معروف به ابن حنفيه كه حسين گواهى مى دهد هيچ معبودى جز خداى يگانه كه او را نياز و شريكى نيست و آن محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده اوست و دين حق را آورده است از جانب حق و بهشت و دوزخ حق است . و قيامت آمدنى است ، شكى در آن نيست خداوند بر مى انگيزاند كسانى را كه در قبورند. من خروج نكردم براى تفريح و اظهار كبر و نه براى فساد و ظلم ، بلكه خارج شدم براى اصلاح دين جدم صلى الله عليه و آله مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به سيرت جد و پدرم على بنابى طالب عليه السلام رفتار كنم . (455)
پس هر كس مرا قبول كند خداوند سزوارتر است به حق و هركس مرا رد كند صبر مى كنم تا خدا ميان من و اين قوم به حق حكم كند، و او بهترين حكم كنندگان است . اين وصيت من است به تو اى برادر.
و ما توفيقى الا بالله ، عليه توكلت و اليه انيب
. (456)
آن گاه نوشته را بپيچيد و مهر كرد و به برادرش محمد داد و نصف شب از مدينه بيرون رفت . (457)
گفتگوى امام حسين عليه السلام با زنان بنى هاشم  
از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه چون امام حسين عليه السلام اراده نمود از مدينه بيرون رود و زنان بنى هاشم از خروج حضرت اطلاع يافتند، به محضر آن حضرت آمدند، ناله و گريه نمودند، بلكه امام عليه السلام را از رفتن به مدينه باز دارند. تا اين كه حضرت آنها را از گريه ساكت نمود. حضرت آنها را به خدا سوگند داد كه ناله خود را بلند نكنيد: زنان بنى هاشم عرضه داشتند پس ما گريه و زارى را براى چه روز بگذاريم ؟ امروز براى ما مانند روزى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسن و زينب و ام كلثوم و رقيه عليهما السلام از دنيا رفتند، و تو را قسم مى دهم كه خود را در معرض مرگ قرار ندهى .
جان ما به فداى تو باد اى ميوه دل نيكانى كه در قبرها قرار گرفته اند. يكى از عمه هاى امام حسين عليه السلام ناله كرد و گفت : اى نور ديده من ، الحال از هاتفى شنيدم كه مى گفت : (458)
و ان قتيل الطف من آل هاشم
اذل رقابا من قريش فذلت
امام حسين عليه السلام عمه خود را دلدارى داد و به او فهماند كه كار او به قضا و قدر خدا بستگى دارد و كارى است كه بايد انجام پذيرد.
علامه مجلسى (ره ) در جلا العيون به سند معتبر شيخ صدوق و ديگران از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه چون سيدالشهدا عليه السلام از مدينه بيرون آمد، فوج هاى بسيار از فرشتگان با علامت هاى محاربه و نيزه در دست بر اسبهاى بهشتى بر سر راه آن حضرت آمدند و سلام كردند و گفتند: اى حجت خدا بر جميع خلايق بعد از جد و پدر و برادر خود، خداى بزرگ جد تو را در چند دفعه با ما يارى كرد، اكنون ما را به يارى تو فرستاده است . حضرت فرمود: وعده گاه من و شما در آن جايى باشد كه خداى بزرگ براى من مقرر فرموده است . و آن كربلاست .
چون به آن بقعه شريفه رسيدم نزد من آييد. فرشتگان گفتند: اى حجت خدا، هر حكمى كه خواهى بفرما كه ما تو را اطاعت كنيم و اگر از دشمنى مى ترسى ما همراه توايم و دفع ضرر از تو مى نماييم . حضرت عليه السلام فرمود: اينان ضررى به من نمى توانند برسانند تا به محل شهادت خود برسم .
پس از اين واقعه افواج بى شمارى از جنيان مسلمان ظاهر شده وقتى به محضر آن حضرت آمدند گفتند: اى سيد و بزرگوار! ما از شيعيان و ياران توييم ، آن چه خواهى در باب ياران و دشمنان خود به ما بفرما تا ما تو را اطاعت كنيم ، واگر اجازه بفرمايى تمام دشمنان تو را در همين ساعت هلاك كنيم و تو در جاى خود باشى .
حضرت عليه السلام به آنها دعا كرد و فرمود: مگر اين آيه را نخوانده ايد: اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيده (459)
و نيز فرموده است : قل لو كنتم فى بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم (460)
اى محمد به منافقان بگو كه اگر مى بوديد در خانه هاى خودتان البته بيرون مى آمدند آنها كه برايشان كشته شدن نوشته شده بود به طرف محل كشته شدن و استراحت ايشان .
اگر من در جاى خود بمانم اين خلق ننگين به چه آزمايش شوند، و چه كسى در قبر من در كربلا ساكن شود؟ خداى بزرگ آن زمين را براى من در روز دحو الارض برگزيده است ، و پناه شيعيان قرار داده است تا امان گاه آنها باشد در دنيا و آخرت . نزد من آييد در روز عاشورا كه در آخر آن روز من شهيد خواهم شد و سر مرا براى يزيد پليد ببرند. پس جنيان گفتند: اى حبيب خدا، اگر نه آن بود كه اطاعت امر تو واجب است ، و مخالفت تو جايز نيست ، هر آينه مى كشتيم تمام دشمنان تو را قبل از آن كه به تو برسند.
حضرت فرمود: به خدا سوگند كه قدرت ما بر ايشان زياده از قدرت شماست . وليكن مى خواهم حجت خدا را بر خلق تمام كنم . (461)
زمانى كه امام حسين عليه السلام از مدينه خارج شد اين آيه كه نمايانگر داستان موسى بن عمران عليه السلام و فرعون است را تلاوت كرد:
فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجنى من القوم الظالمين (462)
باز خواندن اين آيه اشاره به اين كه حضرت در اين راهى كه مى رود كمك ظاهرى ندارد چنان كه حضرت موسى نداشت . حضرت به حالت ياس و نااميدى به سوى كوفه مى رود. (463) خروج امام حسين عليه السلام 27 رجب سال 60 هجرى از مدينه طيبه بوده است .
فصل سوم
ورود امام حسين عليه السلام به مكه مكرمه
امام در مكه  
خروج امام حسين عليه السلام از مدينه شب يك شنبه (464) دو روز به آخر رجب مانده به طرف مكه حركت كرد و فرزندان و برادر زادگان و خواهران و اهل بيت خود - جز محمد بن حنفيه - را با خود همراه برد، و شب جمعه سوم ماه شعبان وارد مكه شد (465) و اين آيه شريفه را خواند: (466)
و لما توجه تلقا مدين قال عسى ربى ان يهدينى سواء السبيل (467)
اقامت امام در مكه  
مردم و عمره گزاران و مردم بلاد ديگر كه در مكه بودند پيوسته نزد او مى آمدند و ابن زبير هم در مكه بود و نزديك كعبه نماز مى گزارد و طواف مى كرد، و در ميان ساير مردم او هم نزد امام حسين عليه السلام مى رفت . در اكثر روزها بلكه هر روز يكبار به خدمت حضرت مى رفت . اما وجود امام حسين عليه السلام در مكه براى ابن زبير گران تمام مى شد، براى اين كه مى دانست تا آن حضرت در مكه است ، كسى از اهل حجاز با او بيعت نخواهد كرد. (468)
نامه هاى مردم كوفه به امام حسين عليه السلام  
درباره يزيد سخن بسيار مى گفتند و شنيدند كه حسين عليه السلام از بيعت يزيد امتناع كرده است . خبر ابن زبير و اين كه هر دو به مكه رفته اند را هم شنيدند. شيعيان كوفه در منزل سليمان بن صرد خزاعى جمع شدند و هلاك معاويه هلاك شد و حسين عليه السلام از بيعت سرباز زد و به مكه رفت شما شيعه او و شيعه پدر او هستيد، اگر مى توانيد او را يارى مى كنيد و با دشمن او جهاد نماييد، به او بنويسيد، و او را آگهى دهيد، و اگر مى ترسيد در كارتان سستى نماييد، او را فريب ندهيد.
همه گفتند: بنويسيد، و آنها نامه نوشتند. (469)
بسم الله الرحمن الرحيم
به سوى حسين بن على عليه السلام از سليمان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفاعه بن شداد و حبيب بن مظاهر و شيعيان وى از مومنان و مسلمانان اهل كوفه . سلام عليكم . هلاكت معاويه را گزارش دادند. يا ابن رسول الله ، در اين وقت امام و پيشوا نداريم ، به سوى ما توجه كن . نعمان بن بشير حاكم كوفه در قصر الاماره در نهايت ذلت و بدبختى نشسته خود را امير جماعت دانسته ، اما ما او را امير نمى دانيم . اگر خبر به ما رسد كه تو به سوى ما مى آيى او را كوفه بيرون مى كنيم تابه اهل شام ملحق شود. والسلام .
پس آن نامه را توسط عبدالله بن مسمع همدانى و عبدالله بن وال به محضر امام حسين عليه السلام فرستادند و آنها هم به شتاب و عجله به مكه رفتند و نامه ها را به خدمت امام عظيم رساندند. (470)
دوازده هزار نامه به امام حسين عليه السلام نوشته شد  
هنگامى كه امام حسين عليه السلام در مكه اقامت داشت ، نامه هاى اهل كوفه پياپى به ايشان مى رسيد. مردم كوفه انفرادى و دسته جمعى از آن حضرت دعوت مى كردند كه به كوفه تشريف فرما شود، اهل كوفه در نامه هاى خود متذكر شدند كه آنان با نعمان بن بشير والى كوفه ارتباطى ندارند و در جمعه و جماعت شركت نمى كنند و در عيد با او براى نماز بيرون نمى روند. (471)
نامه ها بسيار زياد شد و حتى در يك روز ششصد نامه به آن حضرت رسيد و مجموع نامه ها به دوازده هزار بالغ گرديد. در همه اين نامه ها آن حضرت را دعوت مى كردند، و او پاسخ نامه ها را نمى داد، چون اين نامه ها آن حضرت را دعوت مى كردند، و او پاسخ نامه ها را نمى داد، چون بى وفايى مردم كوفه را مى دانست . آخرين نامه كه براى آن جناب رسيد، از شبث بن ربعى ، حجاز بن ابجر، يزيد بن حارث ، عزره بن قيس ، عمرو بن حجاج ، و محمد بن عمرو تيمى (472) بود.
اين جميعت در نامه هاى خود نوشته بودند، كه مردم كوفه در انتظار تو هستند، جز تو به كشى ندارند، درآمدن خود به سوى ما هرچه بيشتر شتاب كن ، اى فرزند رسول خدا، اينك باغ ها سبز و خرم و ميوه ها رسيده و دشت ها سرسبز و درخت ها پر برگ گرديده است ،
هرگاه ميل دارى قدم رنجه فرما و در اين جا لشكريان مهيا براى جنگ آماده هستند. (473)
پاسخ امام حسين عليه السلام به مردم كوفه  
بسم الله الرحمن الرحيم
از حسين بن على به گروه مسلمانان و مومنان : (474) اما بعد، هانى و سعيد نامه هاى شما را آوردند، و آن ها آخرين فرستادگان شما بودند و دانستم همه آنچه را كه بيان كرده بوديد. گفتار همه شما اين است كه امانى نداريم ، سوى ما بيا، شايد خدا به سبب تو ما را بر هدايت حق جمع كند.
من مسلم بن عقيل را برادر و پسر عمويم كه در خاندان من ثقه من است به سوى شما فرستادم و او را امر كردم كه حال و راى شما را براى من بنويسد. پس اگر براى من نوشت كه راى خردمندان و اهل فضل و راى و مشورت شما چنان است كه فرستادگان گفتند و در نامه هاى شما خواندم ، به زودى نزد شما مى آيم انشاء الله .
سوگند به جان خودم كه امام نيست مگر آن كه به كتاب خدا حكم كند و عدل و داد بر پاى دارد و دين حق را منقاد باشد و خويشتن را حبس بر رضاى خدا كند. و السلام . (475)
مسلم بن عقيل عليه السلام سفير امام حسين عليه السلام  
قافله آماده سفر شد، ولى پيش از آن كه كسى را براى تحصيل اطمينان به كوفه بفرستند بار سفر را بستند. امام حسين عليه السلام براى وظيفه بزرگ پسر عموى خود مسلم بن عقيل را برگزيد.
مسلم به عزم سفر از مكه به راه افتاد. هنگامى كه به مدينه رسيد، دو تن راهنما گرفت . آن دو مسلم را از بيابان بردند. تشنگى سخت بر آنها روى آورد به طورى كه يكى از آن دو از شدت گرسنگى بمرد (بعضى گفته اند كه هر دو بمردند) مسلم از اين پيش آمد گرفته و پريشان خاطر شد و به امام حسين عليه السلام نوشت : من به مدينه آمدم و دو راهنما گرفته راه را گم كردند تشنگى بر ايشان چيره شد به طورى كه هر دو بمردند. با آخرين رمقى كه مانده بود، خود را به آب رساندم . اين آب در جايى است به نام مضيق واقع در مغاك خبيث ، من اين پيش آمد رابه فال بد گرفتم ، اگر صلاح بدانيد استعفاى مرا بپذيريد و ديگرى را بفرستيد.
پاسخ امام اين بود: هر چه زودتر به سوى كوفه بشتاب . مسلم اطاعت كرد، و به سير خود ادامه داد، تا به كوفه رسيد. در آن جا به خانه يكى از شيعيان وارد شد.
شيعيان نزد او به آمد و شد پرداختند، هر دسته اى كه مى آمدند، مسلم نامه امام حسين عليه السلام را مى خواند، آنها مى گريستند و وعده يارى و جانفشانى مى دادند، تا آن كه دوازده هزار تن با وى بيعت كردند.
مسلم هر چه زودتر قاصدى فرستاد و با شتابى هر چه تمام تر اين مژده را به حسين كه در مكه منتظر بود برساند. (476) وقتى كه مسلم وارد كوفه شد، امير كوفه نعمان بن بشير انصارى بود. يزيد بر وى خشم گرفت ، كه چرا شيعه را به خود واگذارده و مسلم را ناديده گرفت تا هزاران تن زير پرچم حسين گردآيند.
يزيد به فورى نعمان را عزل كرد و به جاى او عبيدالله بن زياد والى بصره را تعيين كرد و به او نوشت : مسلم بن عقيل را بگيرد و بكشد.
ابن زياد با نقشه شيطانى وارد كوفه شد  
ابن زياد در آغاز هانى بن عروه مرادى را دستگير كرده زندانى نمود تا به موقع او را بكشد، زيرا مسلم به خانه او منتقل شده بود. تا اين خبر منتشر شد، زنانى از عشيره مراد شيون آغاز كردند و فرياد بر آوردند: يا عشيره تاه ؟ يا ثكلاه چ
و اى بيچاره شدن و اى از داغ ديدن
مسلم از خشم به هيچان آمد و شعارى را كه تعيين كرده بوده اعلام كرد. چهار هزار تن از اهل كوفه به گرد مسلم جمع شدند. مسلم آنها را حركت داد، تا با زور هانى را نجات دهد.
رفتار اهل كوفه در اين وقت بسيار حيرت آور است . طبرى در تاريخ و ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين نقل مى كنند كه زنان اهل كوفه به سراغ فرزندانشان مى آمدند و مى گفتند: فرزند باز گرد، دگران هستند، به تو احتياجى نيست
مردان مى آمدند و به فرزندان و برادران شان چنين مى گفتند: فردا سپاه شام مى آيد با جنگ چه خواهى كرد برگرد
مردم پى در پى از دور مسلم پراكنده مى شدند، و باز مى گشتند تا شب فرا رسيد به جز سى تن كه مسلم با ايشان نماز مغرب را به جاى آورد كسى همراهش نماند. حضرت مسلم عليه السلام از مسجد بيرون شد و به سوى محله كنده روانه گشت . هنوز بدانجا نرسيده بود كه جز ده تن كسى با او نماند.
از آن جا كه گذشت تنها ماند، ديگر هيچ انسانى از اهل كوفه با مسلم نبود در كوچه هاى كوفه سرگردان مى گشت و نمى دانست به كجا مى رود. گذارش به خانه پير زه زالى به نام طوعه افتاد كه بر در ايستاده منتظر فرزند خود بود كه با مردم در خروج بر ابن زياد شركت كرده بود. مسلم آب خواست . پير زن آب آورد و مسلم بنوشيد. سپس در همان جا بايستاد و رد نشد، پيرزن به وى سوء ظن برد و از او تقاضا كرد كه به خانه اش برود و آن جا توقف نكند. و اين سخن را سه بار تكرار نمود، تا مسلم بدو گفت :
اى بنده خدا، به خدا كه در اين شهر خانه ندارم . آيا مى توانى نيكى كنى شايد پس از اين تو را پاداش دهم .
پيرزن پرسيد: اى بنده خدا، چگونه خانه ندارى ؟ مسلم جواب داد: من مسلم بن عقيل هستم ، اين مردم به من دروغ گفتند و مرا تنها و بى ياور گذاشتند. پير زن مسلم رابه خانه برد، شام برايش آماده كرد، ولى مسلم شام نخورد پيرزن اين راز را پوشيده داشت و به جز پسرش به كسى نگفت . هنوز صبح نشده بود كه پسرش خبر داد. مسلم محاصره شد، و با آن كه يكه و تنها بود با لشكريان ابن زياد كه شصت يا هفتاد مرد مسلح بودند دليرانه به جنگ پرداخت .
هنگامى كه ديدند از عهده مسلم بر نمى آيند، نى ها را آتش زده و شعله ور به جان مسلم مى انداختند. مسلم با همين حال نبرد مى كرد و شمشير مى زد و صف دشمن را مى شكافت .
محمد بن اشعث به وى گفت : تو در امان هستى ، خودت را به كشتن مده مسلم نپذيرفت و گفت : جز كشتن و كشته شدن چاره اى نيست و رجز مى خواند:
اقسمت لااقتل الا حرا
- سوگند خورده ام كه جز به آزادگى كشته نشوم
و ان رايت الموت شيئا نكرا
- هر چند مرگ را چيزى ناخوش مى دانم
كل امر يوما يلاقى شرا
- هر كسى روزى با ناگوارى روبه رو خواهد شد
اخاف ان اكذب او اغرا.
- بيم آن است كه به من دروغ گويند و يا مرا بفريبند.
ابن اشعث گفت : تو دورغ نمى شنوى و فريب نخواهى خورد، اين مردم (بنى اميه ) عموزادگان تو هستند، نه كشندگان تو، و نه زنندگان تو.
مسلم عليه السلام كه مجروح و پاى تا سر خون آلود شده بود به ديوارى تكيه كرد. اهل كوفه به گرد او جمع شدند و امان را تاييد و تاكيد مى كردند. استرى آوردند و مسلم را بر آن سوار كردند، آنگاه اسلحه اش را گرفتند، مسلم از اين كار به امان آنها بدگمان شد.
مسلم را نزد ابن زياد آوردند. ابن زياد فرمان داد او را بر بام قصر بردند و سرش را از پيكرش جدا كردند و تنش را از بالاى بام در ميان مردمى كه بيرون قصر جمع شده بودند بينداختند و رفيقش هانى را در بازار به دار آويختند.
طبرى از كسى كه كشته شدن هانى را پس از شهادت مسلم به چشم ديده نقل مى كند كه هانى راكت بسته از زندان بيرون آوردند و به ميان بازار در جايى كه گوسفند مى فروختند بردند. هانى مى گفت : عشيره من مذحج كجاست ، ولى امروز مذحجى براى من نمانده است . مذحج كجاست ؟ آيا من به مذحج دسترسى دارم .
هنگامى كه ديد كسى او را يارى نمى كند دست خود را كشيد و از بند بيرون آورده گفت : آيا عصايى يا كاردى يا سنگى يا استخوانى پيدا نمى شود كه با آن از جان دفاع كنم ؟ راوى گفت : ناگهان بر سرش ريختند و دست هايش را محكم بستند. به او گفته شد: گردنت را بگير تا سرت را جدا كنند. هانى به چنين سخاوتى راضى نشد. يكى از غلامان ابن زياد به او شمشير زد و كارگر نشد. ديگرى شمشير زد و او را كشت و اهل كوفه ايستاده تماشا مى كردند.
اگر نمى دانى مرگ چيست ، در بازار به هانى و پسر عقيل بنگر، ببين دلاورى كه شمشير رخساره اش را تكه تكه كرده ، و دلاور ديگرى كه پس از آن كه كشتندش ، تنش را از بالا به پايين انداختند، پيكرى را مى بينى كه مرگ رنگ آن را دگرگون كرده و جوى خون را مى بينى كه از هر سوى روان است . اگر شماها خونخواهى برادرتان را نكنيد روسپيانى هستيد كه به بشيزى تسليم شده اند.
اين حوادث در كوفه رخ مى داد و اهل بيت در مكه نامه دليل راهشان مسلم را مى خواندند و از پيام او آگاه شده بودند كه از اهل كوفه براى حسين عليه السلام بيعت گرفته است ، و مردم دور او جمع شده منتظر آمدن امام حسين عليه السلام هستند. حسين عليه السلام حركت كرد و قصد داشت كه با كسانش از مكه بيرون آمده به سوى عراق بشتابد. پيش از آن كه پيام ديگر زبانى از مسلم شهيد برسد. پيام ديگر زبانى مسلم از اين قرار بود كه وقتى كه از جان خود نوميد شد، چشمانش پر از اشك گرديد. كسى به او گفت : هركه آنچه تو مى خواستى بخواهد، اگر چنين پيش آمدى برايش رخ دهد، نمى گريد. مسلم گفت : به خدا قسم براى خودم نمى گريم و براى كشته شدن نوحه گرى نمى كنم . ولى گريه من براى كسان من است كه به سوى من مى آيند. گريه مى كنم براى حسين و اهل بيت حسين عليه السلام . سپس ‍ مسلم روى به محمد بن اشعث (همان كه از جانب ابن زياد به مسلم امان داده بود) كرده چنين گفت :
اى بنده خدا، چنين مى بينم كه تو از زنده نگاه داشتن من ناتوانى . آيا مى توانى كسى را به سوى حسين عليه السلام بفرستى كه از زبان من اين پيام را به او برساند، چون گمان مى كنم كه او و اهل بيتش از مكه به سوى شما روان باشد و يا فردا روان بشود و اين بيتابى كه در من مى بينى براى اين است .
پيام مسلم به طورى كه مورخان مى گويند چنين بوده كه يكى برود و به حسين بگويد:
پسر عقيل هنگامى كه به دست كوفيان اسير شده بود مرا نزد تو فرستاد. او صلاح نمى دانست كه شما به اين ديار بياييد، زيرا كشته خواهيد شد و او گفت : با اهل بيت خود باز گرديد، سخنان كوفيان شما را گول نزند، اينان همان ياران پدرت هستند كه جدايى از آنها را با مرگ يا كشته شدن آرزو مى كرد. اهل كوفه به تو دروغ گفتند و به من هم و كسى كه به او دروغ گفته شد راى ندارد
پسر اشعث براى مسلم سوگند ياد كرد كه اين پيام را براى حسين بفرستيد ولى حسين عليه السلام منتظر نشد، بلكه به همان پيام نخستين اكتفا كرد و روانه گشت . چقدر راست استشعرى كه حسين عليه السلام از گفته ابن مفرغ موقعى كه از مدينه بيرون مى آيد بر زبان آورد:
و المنايا ير صدننى ان احيدا
خطرات مرگبار در كمين منند مبادا از دسترس آنها كنار بروم (477)

next page

fehrest page

back page