next page

fehrest page

back page

امام حسين عليه السلام وارد كربلا مى شود.  
موكب شاه فلك فر در زمين نينوا
چون فرود آمد تجلى الله فى وادى طوى
تا كه خرگاه امامت شد در آنجا استوار
آسمان زد كوس الرحمن على العرش استوى
گرچه شد ملك عراق از مقدمش رشك حجاز
ليك ز آهنگ حسينى شد پر از شور و نوا
كاى دريغا اين سليمان را بساط سلطنت
مى رود بر بام و كام اهرمن گردد روا
كعبه اسلام را اينجا شود اركان خراب
قبله توحيد را از هم فرو ريزد قوا
رايت گردون دون در اين زمين گردد نگون
چون بيفتد از كف ماه بنى هاشم لوا
باز خواهد شد نمايان صورت شق القمر
باز خواهد شد هويدا معنى نجم هوا
سروها در اين چمن از بيخ و بن گردد قلم
شاخ ‌هاى گل در اين گلزار بى برگ و نوا
خاك اين وادى بياميزد بسى با خون پاك
تا كه گردد خاك پاكش دردمندان را دوا
در كنار آب مهمان جان سپارد تشنه لب
آن چنان كز دود آهش تيره گون گردد هوا
خون روان گردد چه نيل از چشمه چشم فرات
از فغان كودكان تشنه كام نينوا
كاروان غم رود منزل به منزل تا به شام
صبح روه شاه روى نى دليل و پيشوا
بر سر نى سرپرست بانوان خود بود
ماه روى شاه چون خورشيد خط استوا
زير زنجير ستم سر حلقه اهل كرم
دست گير خصم گردد دست گير ما سوا
ديوان كمپانى
ماههاى حرام  
الشهر الحرام و الحرمات قصاص فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم و اتقوا الله و اعلموا ان الله مع المتقين . (504)
در ميان ماههاى قمرى در آداب عربى چهار ماه حرام بوده كه در آن به رسم ملى حتى در جاهليت جنگ و خونريزى حرام و پيكار در آن را يكنوع جنگ ملى مى شناختند و هر قبيله اى هم كه با هم جنگ داشتند مانند اوس و خزرج كه 120 سال با هم نزاع و پيكار مى كردند در اين چهار ماه متاركه مى شد.
محرم الحرام كه ماه اول سال قمرى است از آن اشهر حرم بود و در عرب علاوه بر زمان مكان حرام هم بود كه جنگ در آن حرام شناخته شده بود مانند مسجد الحرام كه آنجا شهر بلا دفاع و مرگز امن و امان براى هر قبيله بود.
اسلام هم كه يك دين اجتماعى بود هر ادب و آداب و سنن ملى كه مخالف با عقل و شرع نبود حفظ مى كرد و در اسلام هم ماه حرام و مسجد الحرام محرم و مورد احترام تمام قبايل بود جز آنكه بنى اميه چون بر كرسى رياست نشستند نه تنها آداب و سنن دين اسلام را محو كردند بلكه آداب و رسوم ملى عرب را هم زير پا گذاشتند و لذا مورخين عرب آنها را نژاد عرب نمى شناسند و از جنايات اجتماعى كه حزب اموى كرد اين بود كه به ناموس ‍ اجتماع عرب دست تعدى دراز كرد و آداب آنها را از بين برد، زياد را برادر خواند و در مكه سى نفر را فرستاد با شمشير زير لباس احرام در خانه خدا امام حسين عليه السلام را دستگير كنند و شهيد نمايند و چون آنجا موفق نشد در ماه محرم الحرام كه مورد احترام همه عرب بود حسين بن على عليه السلام را محصور و محاصره كرد و شهيد نمود و روز عاشورا را به وجود آورد و امام حسين عليه السلام در عاشورا دفاع كرد نه جنگ .
سلطنت جاويد  
بيا كه موكب سلطان دين هويدا شد
بيا كه قافله سالار عشق پيدا شد
بيا كه پرچم قرآن به اهتزاز آمد
بيا كه خيمه سلطان عشق برپا شد
ز آسمان ولايت ستاره اى بدميد
كه ماه مجلس و خورشيد عالم آرا شد
زبوستان رسالت شكفت لاله رخى
كه خرم از گل رويش فضاى دنيا شد
رسيده مژده كه روشن حرمسراى على
ز آفتاب جمال عزيز زهرا شد
عجب مدار جهانى اگر بر او شيداست
هر آن كه وصف جمالش شنيد شيداست
به رادمردى و مردانگى و جانبازى
حسين رهبر آزادگان دنيا شد
چو بود عاشق و سوداى دوست در سر داشت
رسيد بر سر بازار و گرم سودا شد
نهاده چهره گلگون به خاك و سر به سجود
سرى كه مظهر آيات ذات يكتا شد
حسين از پى حق رفت و سر فراز آمد
يزيد جانب باطل گرفت و رسوا شد
حسين سلطنتش استوار ماند ولى
يزيد بارگهش سرنگون و يغما شد
ز آبيارى خون حسين و يارانش
نهال دين خدا خرم و مصفا شد
حسين تن به مذلت نداد و عزت يافت
به فرق تاج شهادت نهاد و مولا شد
گرفت خامه رسا تا سرآيد اوصافش
خجل چو قطره ناچيز پيش دريا شد
محرم الحرام  
امام رضا عليه السلام فرمود: محرم ماهى است كه مردم جاهليت جنگ را در آن حرام مى دانسد اماخون ما در آن ماه حلال شمرده شد و حرمت ما هتك شد، و فرزندان و زنان ما اسير شدند و آتش در خيام ما افروخته گشت و هر چه در آنها بود به تاراج رفت و حرمت رسول خدا صلى الله عليه و آله را درباره ما مراعات نكردند. روز كشته شدن حسين عليه السلام چشمان ما را آزرده كرد و اشك هاى ما را روان ساخت . عزيز ما در زمين كربلا خوار شد و اندوه و بلا نصيب ما گشت تا روز معين . پس گريه كنندگان بايد بر حسين عليه السلام گريه كنند براى آن كه گريه بر او گناهان بزرگ را مى ريزد. و آنگاه گفت : چون ماه محرم مى شد، پدرم را خندان نمى ديدند تا ده روز مى گذشت و چون روز دهم مى شد آن روز مصيبت و اندوه و گريه او بود و مى گفت اين روزى است كه حسين عليه السلام در آن روز در اين جا فرصت توضيح حوادث فراوان و غم انگيز و عبرت آموز كربلاى حسينى نيست . به همين كفايت مى كنيم كه تقويمى از قيامت عشق و جدولى از حماسه حسينى را ترسيم كرده باشيم و بس ، حال اين شما و اين هم تقويم تولد تاريخ :
عنوان واقعه تاريخ واقعه  
1. بيعت خواستن وليد از امام عليه السلام براى يزيد جمعه 27 رجب ، 60 ه‍ق
2. ملاقات دوم (بين امام عليه السلام و وليد) شنبه 28 رجب ، 60 هجرى قمرى
3. خروج از مدينه شب يكشنبه ، 28 رجب ، 60 هجرى قمرى
4. ورود به مكه شب جمعه ، سوم شعبان ، 60 هجرى قمرى
5. مدت توقف امام در مكه (شعبان ، رمضان ، شوال ذوالقعده تا هشتم ذى الحجه ، 60 هجرى قمرى ) يعنى چهار ماه و پنج روز
6. رسيدن نخستين نامه اهل كوفه چهارشنبه ، 10 رمضان ، 60 هجرى قمرى
7. خروج مسلم بن عقيل از مكه به سوى كوفه دوشنبه ، 15 رمضان ، 60 هجرى قمرى
8. ورود سفير عاشورا، مسلم بن عقيل به كوفه سه شنبه ، 5 شوال ، 60 هجرى قمرى
9. شهادت حضرت مسلم بن عقيل دركوفه سه شنبه ، 8 ذى الحجه ، 60 هجرى قمرى
10. خروج امام حسين عليه السلام از شهر مكه سه شنبه ، 8 ذى الحجه ، 60 هجرى قمرى يعنى درست همان روزى كه مسلم ابن عقيل در كوفه شهيد شد.
11. ورود امام حسين عليه السلام به صحراى كربلا پنجشنبه ، 2 محرم ، 61 هجرى قمرى يعنى كاروان شهادت از مكه تا كربلا 23 روز در راه بوده است .
12. رسيدن عمر بن سعد به كربلا جمعه سوم محرم ، 61 هجرى قمرى
13. مذاكرات ميان امام عليه السلام و عمر بن سعد از سوم تا ششم محرم 61 هجرى قمرى
14. بسته شدن راه فرات توسط لشكر عمر بن سعد سه شنبه 7 محرم 61 هجرى قمرى
15. نخستين حمله لشگريان عمر سعد به لشگر امام عليه السلام پنجشنبه 9 محرم 61 هجرى قمرى
16. روز جنگ و شهادت (عاشورا) جمعه ، 10 محرم 61 هجرى قمرى
17. شهادت بيش از پنجاه تن از انصار الله و اصحاب امام حسين عليه السلام جمعه 10 محرم ، 61 هجرى قمرى پيش از ظهر
18. شهادت بقيه اصحاب و همه بنى هاشم جمعه ، 10 محرم 61 هجرى قمرى بعد از ظهر.
19. شهادت امام حسين عليه السلام جمعه 10 محرم 61 هجرى قمرى وقت غروب
20. كوچ دادن عترت پيامبر صلى الله عليه و آله از كربلا شنبه بعد از ظهر، 11 محرم 61 هجرى قمرى (505)
21.تدفين آفتاب و آلاله ها 12 محرم 61 هجرى قمرى
22. زيارت جابربن عبدالله انصارى از اصحاب بزرگ رسول خدا صلى الله عليه و آله و دوستش عطيه ، از علما و مفسران بزرگ اسلام 20 صفر، 61 هجرى قمرى (اولين اربعين ) (506)
23. زيارت خاندان رسالت و ولايت 20 صفر 62 ق (دومين اربعين )(507)
24. قيام و زيارت دستجمعى توابين شب جمعه 25 ربيع الاخر 65 ق
بزرگ شهيدانى كه از اسم اعظم تك تكشان ، آسمان آسمان حماسه و غيرت مى بارد و هريك به تنهايى عالمى از علو و عشق جهانى از جديت و جهاد، دنيايى از رشادت و آزادى مى باشند.
اگر كربلا، قرآن سرخ و كتاب تكوينى خداوند كريم است - كتابى كه حروف حماسى آن ، با خون خدا، ابوالشهدا نوشته شده است - شهداى كربلا نيز هريك سوره سرخى از آن قرآن و آيت بزرگى از آن آسمان الهى هستند.
همانان كه خود حضرت سيد الشهدا عليه السلام در حقشان فرمود: (508)
فانى لا اعلم اصحابا اوفى و لا خيرا من اصحابى ...
من اصحابى بهتر از اصحاب خويش و يارانى با وفاتر از ياران خودم نمى شناسم .
و اين فخر فخيم و افتخار عظيم آنان را بس كه حضرت مهدى موعود عليه السلام ، قطب دايره وجود، نام آنها به بزرگى و ستايش ذكر مى كند و با ذكر اسم هر يك به او سلام و درود مى فرستد و قاتلش را نفرين مى كند و مى فرمايد:
السلام عليكم يا خير انصار، السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار، بواكم الله مبوء الابرار، اشهدلقد كشف الله لكم الغطاء...
درود بر شما اى بهترين ياران ، سلام بر شما براى آنچه شكيبايى ورزيديد، راستى چه نيكو جايگاه و خانه آينده اى داريد! خدا شما را در مقام نيكان قرار داده است ، شهادت مى دهم كه خداوند پرده را از برابر ديدگان شما برداشته بود...(509)
راز سلطان عشق با معشوق  
در زمين كربلا سلطان عشق گشت
چون وارد پى قربان عشق
يادش آمد وعده عهد الست
كرد رو را جانب يزدان عشق
گفت يارب شاهدى بر حال من
كامدم اندر سر پيمان عشق
بين به عهد خود چسان كردم وفا
سوختم يكباره بر سامان عشق
آنچه گفتم در ازل آورده ام
مال و جان اندر ره جانان عشق
اين من و اين سرزمين كربلا
اين من و اين نيزه و پيكان عشق
اين من و اين اكبر و اين اصغرم
اين من و عباس سر جنبان عشق
اين من و اين خواهر غم پرورم
اين سكينه بلبل دستان عشق
كاش صد جسمم بدى در راه دوست
تا شدى قربان ميدان گاه عشق
پس خطابى آمد از يزدان عشق
در زمين عشق بر سلطان عشق
كى حبيبا حبذا خوب آمدى
با نواى عشق در ميدان عشق
من هم اندر وعده خود صادقم
هر چه خواهى خواه از جانان عشق
مرحبا ممنون شدم از كار تو
خوب آوردى به جا پيمان عشق
غم مخور كه خون بهاى تو منم
از وجودت تاز شد پيمان عشق
جان عالم را خريدى يا حسين
زنده كردى خوش سر و سامان عشق
از گلچين نوائى
فصل ششم : روز شمار وقايع عاشورا  
روز اول محرم  
روايت شده كه ريان بن شبيب دايى معتصم عباسى در مثل چنين روزى به حضرت امام رضا عليه السلام وارد شد، آن حضرت فرمود: اى پسر شبيب ! اين روز، روزه هستى ؟ عرض كرد: خير. فرمود: امروز روزى است كه حق تعالى دعاى حضرت زكريا را در آن مستجاب فرموده ، پس هر كه در اين روز، روزه بدارد و خدا را بخواند خداوند دعاى او را مستجاب مى كند، چنان كه دعاى زكريا را مستجاب فرموده ، الخ
دو ركعت نماز، كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده و بعد از فراغت دست به دعا بردارد و سه مرتبه بخواند. شيخ طوسى در مصباح فرموده كه مستحب است روزه دهه اول محرم ، اما روز عاشورا از غذا و آب امساك كند تا بعد از عصر، آن وقت به قدر كمى تربت تناول نمايد. (510)
روز دوم محرم  
در اين روز حر بن يزيد رياحى نامه اى به عبيدالله بن زياد نوشت و در آن نامه او را ورود امام حسين عليه السلام به كربلا آگاه ساخت . (511)
دعاى امام عليه السلام  
امام عليه السلام فرزندان و برادران و اهل بيت خود را جمع كرد و بعد نظرى بر آنها انداخته گريست و گفت : خدايا! ما عترت پيامبر تو محمد صلى الله عليه و آله هستيم ، ما را از حرم جدمان راندند، و بنى اميه در حق ما جفا روا داشتند. خدايا! حق ما را از ستمگران بستان و ما را بر بيداد گران پيروز گردان .
اللهم انا عتره نبيك محمد قدا اخرجنا و طردنا و از عجنا عن حرم جدنا و تعدت بنو اميه علينا، اللهم فخذلنا بحقنا و انصرنا على القوم الظالمين . (512)
ام كلثوم عليهاالسلام به امام عليه السلام گفت : اى برادر! احساس عجيبى در اين وادى دارم و اندوه هولناكى بر دل من سايه افكنده است . امام حسين عليه السلام خواهر را تسلى داد. (513)
سخنان امام عليه السلام  
امام عليه السلام پس از ورود به سرزمين كربلا به اصحاب خود فرمود:
الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه ما درت به معايشهم ، فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون (514)
مردم بندگان دنيا هستند و دين را همانند چيزى كه طعم و مزه داشته باشد، مى انگارند و تا مزه آن را بر زبان خود احساس مى كنند آن را نگاه مى دارند و هنگامى كه بناى آزمايش باشد، تعداد دينداران اندك مى شود.
نامه امام عليه السلام به اهل كوفه  
امام عليه السلام دوات و كاغذ طلب كرد و خطاب به تعدادى از بزرگان كوفه كه مى دانست بر راى خود استوار مانده اند، اين نامه را نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم از حسين بن على به سوى سليمان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفاعه بن شداد و عبدالله بن وال و گروه مومنان ، اما بعد، شما مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حيات خود فرمود: هر كس ‍ سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال نمايد و پيمان خود را شكسته و با سنت من مخالفت مى كند و در ميان بندگان خدا با ظلم و ستم رفتار مى نمايد، و اعتراض نكند قولا و عملا، سزوار است كه خداى متعال هر عذابى را كه بر آن سلطان بيدادگر مقدر مى كند، براى او نيز مقرر دارد، و شما مى دانيد و اين گروه (بنى اميه ) را مى شناسيد كه از شيطان پيروى نموده و از اطاعت خدا سرباز زده ، و فساد را ظاهر و حدود الهى را تعطيل و غنايم را منحصر به خود ساخته اند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كرده اند.
نامه هاى شما به من رسيد و فرستادگان شما به نزد من آمدند و گفتند كه شما با من بيعت كرده ايد و مرا هرگز در ميدان مبارزه تنها نخواهيد گذرد و مرا به دشمن تسليم نخواهيد كرد. حال اگر بر بيعت و پيمان خود پايداريد كه راه صواب هم همين است ، من با شمايم و خاندان من با خاندان شما و من پيشواى شما خواهم بود، و اگر چنين نكنيد و بر عهد خود استوار نباشيد و بيعت مرا از خود برداشتيد، به جان خودم قسم كه تعجب نخواهم كرد، چرا كه رفتارتان را با پدرم و برادرم و پسر عمويم مسلم ، ديده ام ، هركس فريب شما خورد نا آزموده مردى است ، شما از بخت خود رويگردان شديد و بهره خود را همراه بودن با من از دست داديد، هر كس پيمان شكند، زيانش ‍ را خواهد ديد و خداوند به زودى مرا از شما بى نياز گرداند، و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته
. (515)
امام عليه السلام نامه را بست و مهر كرد و به قيس بن مسهر صيداوى داد تا عازم كوفه شود، و چون امام عليه السلام از خبر كشته شدن قيس مطلع گرديد گريه در گلوى او پيچيد و اشك بر گونه اش لغزيد و فرمود: خداوندا! براى ما و شيعيان ما در نزد خود پايگاه والايى قرار ده و ما را با آنان در جوار رحمت خود مستقر ساز كه تو بر انجام هر كارى قادرى (516)
سپس امام حمد و ثناى الهى را به جا آورد و بر محمد و آل محمد درود فرستاد و خطبه اى ايراد فرمود. (517)
اظهارات ياران امام عليه السلام  
پس از سخنان امام ، زهير بپا خاست و گفت : اى پسر رسول خدا! گفتار تو را شنيدم ، اگر دنياى ما هميشگى و ما در آن جاويدان بوديم ، ما قيام با تو و كشته شدن در كنار تو را بر ماندن در دنيا مقدم مى داشتيم .
سپس برير (518) برخاست و گفت : يابن رسول الله ! خدا به وسيله تو بر ما منت نهاد كه ما در ركاب تو جهاد كنيم و بدن ما در اره تو قطعه قطعه شود و جد بزرگوارت رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز قيامت شفيع ما باشد. (519)
سپس ، نافع بن هلال از جا بلند شد و عرض كرد: اى پسر رسول خدا! تو مى دانى كه جد پيامبر خدا هم نتوانست محبت خود را در دل هاى همه جاى دهد و چنانچه مى خواست ، همه فرمان پذير او نشدند، زيرا كه در ميان مردم ، منافقانى بودند كه نويد يارى مى دادند ولى در دل نيت بى وفايى داشتند، اين گروه در پيش روى از عسل شيرين تر و در پشت سر، از حنظل تلخ ‌تر بودند! تا خداى متعال او را به جوار رحمت خود برد، و پدرت على عليه السلام نيز چنين بود، گروهى به يارى او برخاستند و او با ناكثين و قاسطين و مارقين قتال كرد تا مدت او نيز به سر آمد و به جوار رحمت حق شتافت ، و تو امروز نزد ما بر همان حالى ! هر كس پيمان شكست و بيعت از گردن خود برداشت ، زيانكار است و خدا تو را از او بى نياز مى گرداند، با ما به هر طرف كه خواهى به سوى مغرب و يا مشرق ، روانه شو، به خدا سوگند كه ما از قضاى الهى نمى هراسيم و لقاى پروردگار را ناخوش نمى داريم و ما از روى نيت و بصيرت هر كه را با تو دوستى ورزد، دوست داريم ، و هر كه را با تو دشمنى كند، دشمن داريم . (520)
نامه عبيدالله به امام عليه السلام  
به دنبال اطلاع عبيدالله از ورود امام عليه السلام به كربلا، نامه اى بدين مضمون به حضرت نوشت : به من خبر رسيده است كه در كربلا فرود آمده اى ، و امير المومنين يزيد! به من نوشته است كه سر بر بالين ننهم و نان سير نخورم تا تو را به خداوند لطيف و خبير ملحق كنم ! و يا به حكم من و حكم يزيد بن معاويه باز آيى ! والسلام .
چون اين نامه به امام رسيد و آن را خواند، آن را پرتاب كرده فرمود: رستگار نشوند آن گروهى كه خشنودى مخلوق را به خشم خالق خريدند.
فرستاده عبيدالله گفت : اى ابا عبدالله ! جواب نامه ؟
امام فرمود: اين نامه را جوابى نيست ! زيرا بر عبيدالله عذاب الهى لازم و ثابت است .
چون قاصد نزد عبيدالله بازگشت و پاسخ امام را بگفت ، ابن زياد برآشفت و به سوى عمر بن سعد نگريست و او را به جنگ حسين فرمان داد.
عمر بن سعد كه شيفته ولايت رى بود، از قتال با حسين عليه السلام عذر خواست ، عبيدالله گفت : پس آن فرمان ولايت رى را باز پس ده .
عبيدالله بن زياد اندكى قبل از اين واقعه دستور داده بود تا عمر بن سعد به سوى دستبى (521) همراه با چهار هزار سپاهى حركت كند، زيرا ديلميان بر آن جا مسلط شده بودند، و ابن زياد فرمان امارت رى را به نام عمر بن سعد نوشته بود، عمر بن سعد هم در حمام اعين (522) خود را آماده حركت كرده بود كه خبر حركت امام به سمت كوفه به ابن زياد رسيد و او عمر بن سعد را طلب كرد و گفت : بايد به جانب حسين روى و چون از اين ماموريت فراغت يافتى ، آنگاه به سوى رى روانه شو!
به همين جهت عمر بن سعد از سر شب تا سحر در انديشه اين كار بود و با خود مى گفت :
اترك ملك الرى و الرى رغبتى
ام ارجع مذموما بقتل حسين
و فى قتله النار التى ليس دونها
حجاب و ملك الرى قره عينى (523)
سپس با اهل مشورت اين مساله را در ميان گذاشت ، همه او را از جنگ با حسين بن على عليه السلام نهى كردند، و حمزه بن مغيره فرزند خواهرش به او گفت : تو را به خدا از اين انديشه در گذر، زيرا مقاتله با حسين ، نافرمانى خداست و قطع رحم كردن است ، به خدا سوگند كه اگر همه دنيا از آن تو باشد و آن را از تو بگيرند بهتر است از آن كه به سوى خدا بشتابى در حالى كه خون حسين بر گردن تو باشد. عمر بن سعد گفت : همين كار را انجام خواهم داد انشاء الله !
عمار بن عبدالله  
عمار بن عبدالله از پدرش نقل كرده است : بر عمر بن سعد وارد شدم در حالى كه عازم به سوى كربلا بود، به من گفت : امير مرا فرمان داده است به سوى حسين حركت كنم . من او رااز اين كار نهى كردم و گفتم : از اين قصد باز گرد! هنگامى كه از نزد او بيرون آمدم شخصى نزد من آمد و گفت : عمر بن سعد مردم را به جنگ با حسين فرا مى خواند، به نزد او رفتم در حالى كه نشسته بود، چون مرا ديد روى از من گرداند، دانستم كه عازم حركت است و از نزد او بيرون آمدم .
عمر بن سعد نزد ابن زياد رفت و گفت : مرا بدين مسووليت گماردى و در ازاى آن ، ولايت رى رابه من اعطا كردى ، و مردم هم از اين معامله آگاهند، ولى پيشنهادى دارم و آن اين است كه عده اى از اشراف كوفه هستند كه در اين مقاتله به همراهى آنان نياز دارم ! آنها را نزد خود فراخوان تا سپاه مرا در ا ين مسير همراه باشند، سپس نام تعدادى از اشراف كوفه را ذكر كرد، عبيدالله بن زياد گفت : ما در اين كه چه كسى را خواهيم فرستاد، از تو نظر خواهى نخواهيم كرد! اگر با اين گروه كه همراه تو هستند، از عهده انجام اين ماموريت بر مى آيى كه هيچ ، در غير اين صورت بايد از امارت رى چشم بپوشى !
عمر بن سعد چون پافشارى عبيدالله را مشاهده كرد گفت : خواهم رفت . (524)
روز سوم محرم اعزام لشكر به سوى كربلا 
عمر بن سعد يك روز بعد از ورود امام به كربلا يعنى روز سوم محرم با چهار هزار سپاهى از اهل كوفه وارد كربلا شد. (525)
برخى نوشته اند كه : بنو زهره (قبيله عمر بن سعد) نزد او آمده اند و گفتند: تو را به خدا سوگند مى دهيم از اين كار در گذر و تو داوطلب جنگ با حسين مشو، زيرا اين باعث دشمين ميان ما و بنى هاشم مى گردد. عمر بن سعد نزد عبيدالله رفت و استعفا كرد، ولى عبيدالله استعفاى او را نپذيرفت ، و او تسليم شد. (526)
برخى از تاريخ نويسان مى گويند: عمر بن سعد دو پسر داشت : يكى به نام حفص كه پدر را تشويق و ترغيب به رفتن مى كرد تا با امام عليه السلام مقاتله كند، ولى فرزند ديگرش او را به شدت از اقدام به چنين كارى بر حذر مى داشت ، و سرانجام حفص نيز با پدرش راهى كربلا شد. (527)
خريدارى اراضى كربلا 
از وقايعى كه در روز سوم ذكر شده ، اين است كه امام عليه السلام قسمتى از زمين كربلا را كه قبرش در آن واقع شده است ، از اهل نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم خريد و با آنها شرط كرد كه مردم را بريا زيارت قبرش ‍ راهنمايى نموده و زوار او را تا سه روز ميهمانى نمايند. (528)
امام حسين عليه السلام وقتى به كربلا رسيد زمين نينوا و غاضريه را از بنى اسد به شصت هزار درهم خريد و با آنها شرط كرد كه زوارش را به قبرش ‍ راهنمايى كنند و آنها را مهمان كنند و در قبال اين شرط زمين را دوباره پس از آن كه پولش را پرداخت به آنها واگذاشت . از اين خبر معلوم مى شود كه با امام عليه السلام چقدر كالا و پول همراه بود كه مازاد آن بالغ بر شصت هزار درهم مى شد. شاهد ديگر بر عظمت اين دستگاه سلطنت ، قضيه محمد بشر خضرمى است كه سيد بن طاووس نقل نموده است كه شب عاشورا يا همان شبى كه مرگ دور و بر خيمه ها مى گشت به محمد بشر خضر مى گفتند: پسرت در سر حد رى اسير شد. پاسخ داد: من نمى خواهم پسرم اسير باشد و من بعد از وى زنده بمانم . امام حسين عليه السلام سخن محمد را شنيد، به او فرمود: خدا به تو رحم كند، من بيعتم را از تو برداشتم و تو آزادى ، هر طورى مى توانى در آزادى پسرت بكوش .
عرض كرد: درندگان مرا زنده نگذارند هرگاه از تو جدا شوم . حضرت فرمود: اين لباس ها و بردهاى يمنى را به پسرت ده كه در آزادى خود صرف كند. پس به او پنج دست لباس عطا فرمود كه بهاى آنها هزار دينار بود. معلوم نيست جنس اين لباس ها چه بوده كه قيمت يك دست آن دويست دينار مى شد و چقدر از اين نوع لباس با حضرت بود و براى چه آنها را با خود مى برد و اين پرسشى است كه شايد شنونده از آن بى نياز باشد.
حسين عليه السلام بزرگ تر از آن است كه براى رهايى جان خود حرمت حرم خدا را بشكند.
امام با عمل خود به همه به خصوص شيعه درس ديندارى داد و به آنها فهماند كه در خريد زمين بايد متوجه باشند اموال يكديگر را غضب نكنند.
درسى به بشر داد به دستور الهى درسش عملى بود نه كتبى نه شفاهى
هوشيارى ياران امام عليه السلام  
هنگامى كه عمر بن سعد به كربلا وارد شد، عزره بن قيس احمسى را نزد امام حسين عليه السلام فرستاد تا از امام سوال كند براى چه به اين مكان آمده و چه قصدى دارد؟
چون عزره از جمله كسانى بود كه به امام عليه السلام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت كرده بود، از رفتن به نزد آن حضرت شرم كرد، پس عمر بن سعد از اشراف كوفه كه به امام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت كرده بودند خواست كه اين كار را انجام دهند، تمامى آنها از رفتن به خدمت امام خوددارى كردند! ولى شخصى به نام كثير بن عبدالله شعبى كه مرد گستاخى بود برخاست و گفت : من به نزد حسين مى روم و اگر خواهى او را خواهم كشت !
عمر بن سعد گفت : چنين تصميمى را فعلا ندارم ، ولى به نزد او برو و بپرس ‍ براى چه مقصودى به اين سرزمين آمده است ؟
كثير بن عبدالله به طرف امام حسين عليه السلام رفت ، ابوثمامه صائدى كه از ياران امام حسين بود چون كثير بن عبدالله را مشاهده كرد به امام عرض ‍ كرد: اين شخص كه مى آيد بدترين مردم روى زمين است !
پس ابوثمامه راه را بر كثير بن عبدالله گرفت و گفت : شمشير خود را بگذار و نزد حسين عليه السلام برو!
كثير گفت : به خدا سوگند كه چنين نكنم ! من رسول هستم ، اگر بگذاريد پيام خود را مى رسانم ، در غير اين صورت باز خواهم گشت .
ابوثمامه گفت : من دستم را روى شمشيرت مى گذارم ، تو پيامت را ابلاغ كن .
كثير بن عبدالله گفت : به خدا سوگند هرگز نمى گذارم چنين كارى كنى .
ابو ثمامه گفت : پيامت را به من بازگو تا من آن را به امام برسانم ، زيرا تو مرد زشتكارى هستى و من نمى گذارم به نزد امام بروى .
پس از اين مشاجره و نزاع ، كثير بن عبدالله بدون ملاقات بازگشت و جريان را به عمر بن سعد اطلاع داد. عمر بن سعد شخصى به نام قره بن قيس ‍ حنظلى را به نزد خود فرا خواند و گفت : اى قره ! حسين را ملاقات كن و از علت آمدنش به اين سرزمين جويا شو.
قره بن قيس به طرف امام حركت كرد، امام حسين عليه السلام به اصحاب خود فرمود: آيا اين مرد را مى شناسيد؟
حبيب بن مظاهر عرض كرد: آرى ! اين مرد، تميمى است و من او را به حسن راى مى شناختم و گمان نمى كردم او را در اين صحنه و موقعيت مشاهده كنم .
آنگاه قره بن قيس آمد و بر امام سلام كرد و رسالت خود را ابلاغ نمود، امام حسين عليه السلام فرمود: مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت كرده اند، و اگر از آمدن من ناخشنود باز خواهم گشت .
قره بن قيس گفت : من پاسخ اين رسالت خود را به عمر بن سعد برسانم و سپس در اين امر انديشه خواهم كرد! پس به نزد عمر بن سعد بازگشت و او رااز جريان امر باخبر ساخت ، عمر بن سعد گفت : اميدوارم كه خدا مرا از جنگ با حسين برهاند. (529)
نامه عمر بن سعد  
حسان بن فائد مى گويد: من نزد عبيدالله بودم كه نامه عمر بن سعد را آوردند، و در آن نامه چنين آمده بود: چون من با سپاهيانم در برابر حسين و يارانش پياده شدم ، قاصدى نزد او فرستاده و از علت آمدنش جويا شدم ، او در جواب گفت : اهالى اين شهر براى من نامه نوشته و نمايندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت كرده اند، اگر آمدنم را خوش نمى داريد، باز خواهم گشت . عبيدالله چون نامه عمر بن سعد را خواند، گفت :
الان وقد علقت مخالبنا به
يرجو النجاه ولات حين مناص (530)
نامه عبيدالله به عمر بن سعد  
عبيدالله به عمر بن سعد نوشت : نامه تو رسيد و از مضمون آن اطلاع يافتم ، از حسين بن على بخواه تا او و تمام يارانش با يزيد بيعت كنند، اگر چنين كرد، ما نظر خود را خواهيم نوشت !
چون اين نامه به دست عمر بن سعد رسيد، گفت : مى پندارم كه عبيدالله بن زياد خواهان عافيت و صلح نيست . (531)
عمر بن سعد، نامه عبيدالله بن زياد را به اطلاع امام حسين نرساند، زيرا مى دانست كه آن حضرت با يزيد هرگز بيعت نخواهد كرد. (532)
عبيدالله بن زياد پس از اعزام عمر بن سعد به كربلا، انديشه اعزام سپاهى انبوه را در سر مى پروراند، و بعضى نوشته اند: مردم كوفه جنگ كردن با امام حسين عليه السلام را ناخوش مى داشتندو هر كس را به جنگ آن حضرت روانه مى كردند، باز مى گشت .
عبيدالله بن زياد شخصى را به نام سويد بن عبدالرحمن فرمان داد تا مساله فرار از جنگ تحقيق كند و متخلفان را نزد او برد، و او يك نفر شامى را كه براى انجام امر مهمى از لشكرگاه به كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبيدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامى را از تنش جدا نمايند تا كسى جرات سرپيچى از دستورهاى او را نكند! نوشته اند كه آن مرد شامى براى طلب ميراث به كوفه آمده بود! (533)
عبيدالله در نخليه  
عبيدالله شخصا از كوفه به طرف نخيله (534) حركت كرد و كسى را نزد حصين ابن تميم - كه به قادسيه رفته بود - فرستاد و او به همراه چهار هزار نفر كه با او بودند به نخيله آمد، سپس كثير بن شهاب حارثى و محمد بن اشعث و قعقاع بن سويد و اسماء بن خارجه را طلب كرد و گفت : در شهر كوفه گردش ‍ كنيد و مردم را به طاعت و فرمانبردارى از يزيد و من فرمان دهيد، و آنان را از نافرمانى و برپا كردن فتنه بر حذر داريد و آنان را به لشكر گاه فراخوانيد، پس ‍ آن چهار نفر طبق دستور عمل كردند و سه نفر از آنها به نخيله نزد عبيدالله بازگشتند، و كثير بن شهاب در كوفه ماند و در ميان كوچه ها و گذرگاه ها مى گشت و مردم را به پيوستن به لشكر عبيدالله تشويق مى كرد و آنان را از يارى امام حسين بر حذر مى داشت . (535)
عبيدالله گروهى سواره را بين خود و عمر بن سعد قرار داد كه هنگام نياز از وجود آنها استفاده شود، و هنگامى كه او در لشكرگاه نخيله بود شخصى به نام عمار بن ابى سلامه تصميم گرفت كه او را ترور كند، ولى موفق نشد و به طرف كربلا حركت كرد و به امام ملحق گرديد و شهيد شد. (536)
روز چهارم محرم  
در اين روز (537) عبيدالله بن زياد مردم را در مسجد كوفه گردآورد و خود به منبر رفت و گفت : اى مردم ! شما آل ابى سفيان را آزموديد و آنها را چنان كه مى خواستيد، يافتيد! و يزيد را مى شناسيد كه دارياى سيره و طريقه اى نيكو است و به زير دستان احسان مى كند. و عطاياى او بجاست . و پدرش نيز چنين بود، و اينك يزيد دستور داده است كه بهره شما را از عطايا بيشتر كنم و پولى را نزد من فرستاده كه در ميان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسين بفرستم اين سخن را به گوش جان بشنويد و اطااعت كنيد.
سپس از منبر به زير آمد و براى مردم شام (538) نيز عطايايى مقرر كرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا كنند كه مردم براى حركت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوى نخيله حركت كرد و حصين بن نمير و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به كربلا گسيل داشت تا عمر بن سعد را در جنگ با حسين كمك نمايند. (539)
پس از اعزام عمر بن سعد به كربلا، شمر بن ذى الجوشن اولين فردى بود كه با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسين عليه السلام اعلام آمادگى كرد و بعد يزيد بن ركاب كلبى با دو هزار و حصين بن نمير با چهار هزار نفر و مضاير بن رهينه مازنى با سه هزار نفر و نصر بن حرشه با دو هزار نفر كه جمعا بيست هزار نفر مى شدند.(540)
روز پنجم محرم  
در اين روز كه مطابق با روز يكشنبه بوده است ، عبيدالله بن زياد مردى را به دنبال شبث بن ربعى (541) فرستاد كه در دار الاماره حضور يابد، شبث بن ربعى خود را به بيمارى زده بود و مى خواست كه ابن زياد او رااز رفتن به كربلا معاف دارد، ولى عبيدالله بن زياد براى او پيغام فرستاد كه : مبادا از كسانى باشى كه خداوند در قرآن فرموده است : چون به مومنان رسند گويند: از ايمان آورندگانيم ، و هنگامى كه به نزد ياران خود - كه همان شياطينند - روند، اظهار دارند: ما با شماييم و مونين را به سخره مى گيريم (542) و به او خاطر نشان ساخت كه اگر بر فرمان ما گردن مى نهى و در اطاعت مائى ، در نزد ما بايد حاضر شوى .
شبث بن ربعى ، شبانگاه نزد عبيدالله آمد تا رنگ گونه او را نتوان به خوبى تشخيص داد! ابن زياد به او مرحبا گفته و در نزد خود بنشاند و گفت : بايد به كربلا روى ، پس شبث قبول كرد و عبيدالله او را به همراه هزار سوار به سوى كربلا گسيل داشت . (543)
سپس عبيدالله بن زياد به شخصى به نام زحر بن قيس با پانصد سوار ماموريت داد كه بر جسر صراه (544) ايستاده و از حركت كسانى كه به عزم يارى امام حسين عليه السلام از كوفه خارج مى شوند، جلوگيرى كند، فردى به نام عامر بن ابى سلامه كه عازم بود براى پيوستن به امام حسين عليه السلام از برابر زحر بن قيس و سپاهيانش گذشت ، زحر بن قيس به او گفت : من از تصميم تو آگاهم كه مى خواهى حسين را يارى كنى ، بازگرد، ولى عامر بن ابى سلامه بر زحر بن قيس و سپاهيانش حمله ور شد و از ميان سپاهيان گذشت و كسى جرات نكرد تا او را دنبال كند. عامر خود را به كربلا رساند و به امام حسين عليه السلام محلق شد تا به درجه شهادت نايل آمد، و از اصحاب امير المومنين على بن ابى طالب عليه السلام بود كه در چندين جنگ در ركاب آن حضرت شمشير زده است . (545)
شمار لشكر دشمن كه به جنگ شهيد كربلا حاضر شدند  
در عدد لشكر ابن زياد اختلاف است . به نظر صاحب ناسخ التواريخ پنجاه و سه هزار نفر بوده و به نظر مجلسى لشكر ابن زياد سى هزار نفر بوده اند. سيد در لهوف عدد آنها را بيست هزار دانسته و به عقيده ابى مخنف لشكر ابن زياد هشتاد هزار بوده است . ابن شهر آشوب سى و پنج هزار دانسته و ابن اعثم كوفى بيست هزار نفر گفته و در تذكره الخواص ، شش هزار نفر نوشته و يافعى بيست و دو هزار نفر دانسته و در شرح شافيه پنجاه هزار سوار نوشته و در مطالبالسوول بيست و دو هزار نفر مرقوم شده و جماعتى صد هزار و دويست هزار تا هشتصد هزار روايت كرده اند. (546)
در نصوص صحيح آمده ، ابن زياد بالغ بر 000/350 تن را بسيج كرده بود:
1. حر بن يزيد رياحى از قادسيه با 1000 سوار،
2. كعب بن طلحه با 3000 سوار،
3. عمر سعد با 4000 جنگجو،
4. شمر بن ذى الجوشن سلولى با 4000 سوار و پياده از اهل شام (ظاهرا شبام است كه قبيله اى است در كوفه ).
5. يزيد بن ركاب كلبى با 2000 جنگجو؛
6. حصين بن نمير تميمى با 4000 جنگجو (ظاهرا حصين بن تميم تميمى است )؛
7. مضاير بن رهينه مازنى با 3000 جنگجو
8. نصر بن خرشه با 4000 جنگجو؛
9. شبث بن ربعى با 1000 جنگجو؛
10. حجار بن ابجر با 1000 جنگجو؛
مناقب ابن شهر آشوب پس از اين احصائيه جمع اصحاب را هشتاد و دو تن مى داند كه 32 نفرشان سوار بود و از نظر تجهيزات كامل نبودند، چه جز شمشير و نيزه در دستشان نبود( من مى گويم كمان هم داشته اند) (547)
در شمار لشكر ابن زياد اختلاف است ، سى هزار و پنجاه هزار و بيست هزار و هشتاد هزاعر گفته اند و عده اى هم صد هزار و دويست هزار تا هشتصد هزار روايت كرده اند. (548) در عدد لشكر امام حسين عليه السلام نيز اختلاف است . 40 تن پياده و 32 نفر سوار، 82 تن پياده و 45 سوار و 100 نفر پياده هم گفته شده است .
و نيز گفته شده است 70 سوار و 100 پياده يا 30 سوار و 100 پياده . مولف گويد: مشهور آن است كه 72 تن بوده اند 18 تن از اولاد بنى هاشم و بقيه از اصحاب امام حسين عليه السلام .
در تعداد كل لشكريانى كه به همراه عمر بن سعد در كربلا حضور و پيدا كردند تا با امام حسين عليه السلام بجنگند، اختلاف است ، ولى نكته اى كه نبايد فراموش كرد اين است كه تعداد نظاميان جيره خوارى كه از حكومت وقت ، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگى دريافت مى كردند سى هزار نفر بوده است . (549) (550)
روز ششم محرم  
عبيدالله در اين روز نامه اى به عمر بن سعد نوشت كه : من از نظر كثرت لشكر اعم از سواره و پياده و تجهيزات ، چيزى را از تو فرو گذار نكردم ، توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را براى من مى فرستند! (551)
وضعيت لشكر دشمن  
چون مردم مى دانستند كه جنگ با امام حسين عليه السلام در حكم جنگ با خدا و پيامبر اوست ، تعدادى در اثناى راه از لشكر دشمن جدا شده و فرار كردند نوشته اند: فرمانده اى كه از كوفه با هزار سرباز حركت كرده بود، چون به كربلا مى رسيد فقط سيصد يا چهار صد نفر و يا كمتر از اين تعداد همراه او بودند و بقيه به علت بى اعتقادى به اين جنگ ، اقدام به فرار كرده بودند. (552)

next page

fehrest page

back page