در آتش رفتن هندوها در روز عاشورا به ياد لب تشنه پدر آب نخورد! عصر عاشورا كه دشمنان براى غارت به خيمه ها رفتند، در درون خيمه ها مجموعا 23 كودك از اهل بيت عليه السلام را يافتند. به عمر سعد گزارش دادند كه اين 23 كودك بر اثر شدت تشنگى در خطر مرگ هستند عمر سعد اجازه دد به آن ها آب بدهند. وقتى كه نوبت به حضرت رقيه عليه السلام رسيد آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوى قتلگاه حركت كرد. يكى از سپاهيان دشمن پرسيد: كجا مى روى ؟ حضرت رقيه عليه السلام فرمود: بابايم تشنه بود. مى خواهم او را پيدا كنم و برايش آب ببرم . او گفت : آب را خودت بخور پدرت را با لب تشنه شهيد كردند! حضرت رقيه عليه السلام در حاليكه گريه مى كرد، فرمود: پس من هم آب نمى آشامم . (679) كنار سجاده ، چشم به راه پدر بود! از كتاب سرور المومنين نقل شده است : حضرت رقيه عليه السلام هر بار هنگام نماز، سجاده پدر را پهن مى كرد، و آن حضرت بر روى آن نماز مى خواند. ظهر عاشورا نيز، طبق عادت ، سجاده پدر را پهن كرد و به انتظار نشست . ولى پس از مدتى ، ناگهان شمر وارد خيمه شد. رقيه عليه السلام به او گفت : آيا پدرم را نديدى ؟ شمر بعد از آنكه آن كودك را در كنار سجاده ، چشم به راه پدر ديد، به غلام خود گفت : اين دختر را بزن ! غلام به اين دستور عمل نكرد. شمر خود پيش آمد و چنان سيلى به صورت آن نازدانه زد كه عرش خداوند به لرزه در آمد سيلى مزن به صورتم
اسب امام حسين عليه السلام در اطراف جسد نيمه جان آن حضرت گردش مى كرد و پيشانى خود را به خون آن جناب آلوده مى ساخت . ابن سعد فرياد زد: اين اسب را بگيريد، اين از اسبان پيغمبر صلى الله عليه و آله است . سواران پيرامون او را گرفتند. اسب بر آنها تاخت و گروهى از مردم و چند اسب را هلاك كرد. ابن سعد گفت : صبر كنيد ببينيم چه مى كند. هنگامى كه از او دست برداشتند بار ديگر به طرف سيدالشهدا عليه السلام رفت و صورت خود را به خون هاى آن حضرت آغشته كرد و فرياد زد. اسب امام حسين عليه السلام بعد از اين به طرف خيام طاهرات آمد و با فرياد خود زنان را از خيمه ها بيرون كرد. هنگامى كه زنان اسب را به حال غير عادى و زين واژگون ديدند از خيمه ها بيرون ريختند و به سر و صورت خود مى زدند و فرياد برآوردند و با حال پريشان به طرف ميدان دويدند و فرياد وامحمدا و يا عليا! از هر طرف بلند بود.
وا محمداه و اجداه و انبياه وا ابا القاسماه واعلياه واجعفرا واحمزتاه واحسناه هذا حسين بالعراء صريع بكربلا محزوز الراس من القفا مسلوب العمامه و الراد و آنقدر ندبه و گريه كرد تا غش كرد. و حال ديگر اهل بيت نيز چنين بوده و خدا داند حال اهل بيت آن حضرت را كه در آن هنگام چه بر آنها گذشت كه احدى را ياراى تصور و بيان تقرير و تحرير آن نيست . و فى الزياره المرويه عن الناحيه المقدسه : و اسرع فرسك شاردا الى خيامك قاصدا مهمهما باكيا فلما راين النسا جوادك مخزيا و نظرن سرجك عليه ملويا برزن من الخدور ناشرات الشعور على الخدود لاطمات و عن الوجوه سافرات و بالعويل داعيات و بعد العز مذللات و الى مصرعك مبادرات و الشمر جالس على صدرك مولع سيفه على نحرك قابض على شيبتك بيده ذابح لك بمهنده قد سكنت حواسك و خفيت انفاسك و رفع على القناه راسك راوى گفت چون لشكر آن حضرت را شهيد كردند به جهت طمع ربودن لباس او بر جسد مقدس آن شهيد مظلوم روى آوردند، پيراهن شريفش را اسحاق (لعين ) ابن حيوه حضرمى برداشت و بر تن پوشيد و مبروص شد و موى سر و رويش ريخت ، و در آن پيراهن زياده از صد و ده سوراخ تير و نيزه و شمشير بود. عمامه آن حضرت را اخنس بن مرثد (لعين ) و به روايت ديگر جابر بن يزيد از دى برداشت و بر سر بست ديوانه يا مجذوم شد. و نعلين مباركش را اسود بن خالد (لعين ) ربود. و انگشتر آن حضرت را بجدل بن سليم لعين با انگشت مباركش قطع كرد و ربود. مختار بسزاى اين كار دستها و پاهاى او را قطع نمود و گذاشت او را در خون خود بغلطد تا به جهنم واصل گرديد. و قطيفه خز آن حضرت را قيس بن اشعث لعين برد و از اين جهت او را قيس القطيفه ناميدند. روايت شده كه آن ملعون مجذوم شد و اهل بيت او از كناره كردند و او را در مزابل افكندند و هنوز زنده بود كه سگها گوشتش را مى دريدند. زره آن حضرت را عمر سعد ملعون بر گرفت و وقتى كه مختار او را بكشت آن زره را به قاتل او ابو عمره بخشيد، و چنين مى نمايد كه آن حضرت را دو زره بوده زيرا گفته اند كه زره ديگرش را مالك بن بسر ربود و ديوانه شد. و شمشير آن حضرت را جميع بن الخلق اودى ، و به قولى اسود بن حنظله تميمى ، و به روايتى فلافس نهشلى برداشت ، و اين شمشير غير از ذوالفقار است زيرا كه ذوالفقار يا امثال خود از ذخاير نبوت و امامت مصون و محفوظ است . محدث قمى رحمه الله گويد كه در كتب مقاتل ذكرى از ربودن جامه و اسلحه ساير شهدا رضوان الله عليهم نشده ، لكن آنچه به نظر مى رسد آن است كه اجلاف كوفه ابقا بر احدى نكردند و آن چه بر بدن آنها بود ربودند. ابن نما گفته كه حكيم بن طفيل لعين جامه و اسلحه حضرت عباس عليه السلام را ربود. در زيارت مرويه صادقيه شهدا است و سلبو كم لابن سميه و ابن آكله الاكباد. در بيان شهادت عبدالله بن مسلم دانستى كه قاتل او از تيرى كه به پيشانى آن مظلوم رسيده بود نتوانست بگذرد و به آن زحمت آن تير را بيرون آورد چگونه تصور مى شود كسيكه از يك تير نگذرد از لباس و سلاح مقتول خود بگذرد (681) زينب عليه السلام در حالى كه فرياد و شيون مى كرد گفت : كاش آسمان بر زمين فرود مى آمد و كاش كوه ها از هم پراكنده مى شد و سپس خود را به طرف امام حسين عليه السلام كشانيد. در اين هنگام عمر بن سعد با گروهى از يارانش به او نزديك شدند. زينب عليه السلام فرياد زد: اى فرزند سعد، حسين كشته مى شود و تو به آن منظره نگاه مى كنى . ابن سعد روى خود را برگردانيد و اشك از چشمش جارى شد. زينب فرياد بر آورد: آيا در ميان شما يك نفر مسلمان نيست ؟ كسى جواب او را نداد در اين هنگام ابن سعد فرياد زد: برويد حسين با راحت كنيد. شمر جلو دويد و بر سينه آن حضرت نشست و با شمشير خود چند ضربه بر بدن آن جناب زد و سپس سر مباركش را بريد. (682) ديدن عجايب مرد اسدى مردى از بنى اسد كه پس از حركت لشكر كوفه از ميدان جنگ كربلا ديدن كرده بود مى گفت : من در پيرامون آن بدن هاى به خون آغشته انوار فروزانى ديدم كه از هر طرف روشنى داشت و ارواح پاكى كه پيرامون آن ابدان پاك را گرفته بودند. در آن ميان شيرى مهيب را ديدم كه در ميان بدن هاى متلاشى شده حركت مى كند. خود را به بدن مقدس امام عليه السلام رسانيد و خود را به خون او آغشته كرد و بدنش چسبيد. اين حيوان فرياد مى زد و ناله ها داشت . من از اين وضع ترسيدم ، زيرا هرگز چنين منظره اى را نديده بودم كه حيوان درنده اى بابدن هاى پاره پاره شده اين گونه رفتار كند. و مى گويد: در گوشه اى خود را مخفى كردم تا بنگرم عاقبت چه كارى انجام خواهد داد. هر چه نگريستم از شير درنده جز فرياد و ناله چيزى نديدم . اين مرد گويد: چيزى كه موجب تعجب من شد اين بود كه در هنگام نيمه شب شمع هاى فروزانى ديدم كه زمين را فراگرفته و فرياد و ناله از هر سو به گوش مى رسيد. (683) زينب عليه السلام كنار پيكر بى سر امام حسين عليه السلام خورشيد روز دهم محرم سال 61 هجرى غروب كرد و زمين كربلا در خون غرق و شريف ترين و پاكيزه ترين پيكرها پاره پاره پراكنده روى زمين افتاده بود. ماه بى نور پريده رنگ از زير ابرها بيرون آمد. در روشنايى بى رنگ ماه ، زينب با دسته اى از كودكان و گروهى از زنان بيوه شده و داغديده در ميان قطعات پراكنده پيكرهاى پاره پاره مى گشتند. يكى در پى دست عزيزش مى گشت ، ديگرى بازوى شوهر بزرگوارش را مى جست ، سومى پاى برادر والامقامش را پيدا مى كرد . و زينب با دلى سوزان و جگرى گدازان مى ناليد و جدش رسول خدا صلى الله عليه و آله را به كمك مى طلبيد و مى گفت : اين امام حسين است كه آغشته به خون بر زمين كربلا افتاده ، اعضايش قطعه قطعه ، سرش از تن جدا، عمامه و ردايش به تاراج رفته . پدرم به فداى سردارى كه لشكرگاهش غارت شده ، و خيمه هايش در بيابان تكه تكه و پاره پاره افتاده . پدرم به فداى غريبى كه غايب نيست تا اميد بازگشتش را داشته باشم و بيمار نيست تا اميد بهبودى اش را بدارم . بلكه پيكر پاره پاره اش در برابر چشمم روى زمين افتاده . جانم به فداى غمديده اى كه با غم جان داد و تشنه كامى كه با لب تشنه سرش را بريدند، جانم به فداى كسى كه محاسنش خون چكان بود:
صدايى شنيده مى شد كه به كسى كه سر امام را جدا كرده بود مى گفت : حسين بن على پسر فاطمه دخت رسول خدا را كشتى ، كسى را كشتى كه بزرگوارترين مرد عرب بود. او خواست سلطنت اينان را براندازد. اكنون نزد اميران خود شو و پاداش بگير كه اگر همه خزينه هاى خود را به پاداش كشتن او به تو بدهند كم داده اند. جواب او اين كه برفت و بر در خيمه عمر سعد بايستاد و فرياد برآورد:
مى گويند در اين جا داستان به پايان مى رسد. داستان هفتاد و سه تن شهيدى كه ساعت هاى بسيارى در برابر چهار هزار تن پايدارى كردند و تا آخرين فردشان كشته شد. زمانى گذشت و پيش از آن كه براى آنها قبرى بسازند كه اعضاى پراكنده آنها را جمع كنند، دلسوخته اى برايشان گذر كرد و گفت :
از كسانى كه در اين صحنه نمايان شدند به جز زينب عليه السلام كسى نماند. زينبى كه در سراسر اين مصيبت دردناك آنى از ديده ما پنهان نبود، او به تنهايى با رفتار جاويدانش در تاريخ باقى است ، زينب بانوى كربلا. زينب در كنار برادر بود كه نخستين غريو دشمن را شنيد، آن دم كه برادرش به خواب رفته بود. ولى زينب بيدار بود و خواب نداشت . زينب از بيمار پرستارى مى كرد و محتضر را دلدارى مى داد و براى مى گريست . زينب كسى است كه از آغاز كشتار تا اننجام آن در كنار برادرش حسين عليه السلام ديده شد. (685) زينب ناله از دل كشيد و گفت : حسين جان ما را به چه كسى سپردى
|