next page

fehrest page

back page

بخش يازدهم : اهل بيت عليهم السلام در شام 

فصل اول : ورود اهل بيت عليهم السلام به شام  
توصيه ام كلثوم عليهاالسلام به شمر لعين  
سيد بن طاووس در لهوف گويد: چون كاروان اسراى اهل بيت عليهم السلام نزديك دروازه شام رسيدند، ام كلثوم شمر بن ذى الجوشن را طلب كرد و فرمود: مرا با تو حاجتى است . گفت : حاجتت چيست ؟ فرمود: اينك شهر دمشق است ، ما را از دروازه اى داخل كن كه مردمان در آن كمتر انجمن باشند و بگو سرهاى شهدا را از ميان محملها دور كنند تا مردم به نظاره سرها مشغول شده و به حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله ننگرند. شمر، كه خمير مايه شرارت بود، چون مقصود آن مخدره بدانست يكباره بر خلاف مقصود آن مخدره كمر بست و فرمان داد تا سرهاى شهدا را در خلال محملها جاى دهند و ايشان را از دروازه ساعات ، كه مجمع رعيت و رعات بود، به شهر در آوردند تا مردم بيشتر بر آنها نظاره كنند.
و سپهر در ناسخ گويد: در آن حال ، شمر سر حضرت امام حسين عليه السلام بود و پيوسته گفت : انا صاحب رمح طويل ، انا قاتل الدين الاصيل ، انا قتلت ابن سيد الوصيين و اتيت براسه الى يزيد اميرالمومنين
ام كلثوم عليه السلام چون بشنيد كه شمر به عمل خويش افتخار كرده و مى گويد: من صاحب نيزه بلند و كشنده فرزند ارجمند سيد اوصيا و قتال كننده با دين اصيل بلند پايه مى باشم ، يكباره آتش خشمش زبانه زدن گرفت و فرمود: و فيك الكثكث يا لعين بن اللعين ، الا لعنه الله على الظالمين يا ويلك اتفتخر على يزيد الملعون بن الملعون بقتل من ناغاه فى المهد جبرئيل و من اسمه مكتوب على سرادق عرش الجليل و من ختم الله بجده المرسلين و قمع بابيه المشركين فاين مثل جدى محمد المصطفى و ابى المرتضى و امى فاطمه الزهرا صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين
يعنى : خاك بر دهانت باد اى ملعون ! لعنت خداوند بر ستمكاران باد! واى بر تو! آيا فخر مى كنى بر يزيد ملعون كه به قتل رسانيدى كسى را كه جبرئيل در گهواره براى او ذكر خواب مى گفت و نام گراميش در سرادق عرش جليل پروردگار، مكتوب است ؟ كشتى كسى را كه خداوند متعال پيامبرى را به جدى وى ، رسول خدا، خاتمه داد. آيا افتخار تو اين است كه به قتل رسانيدى كسى را كه پدرش نابود كننده مشركين بود؟ كجا جدى و پدرى و مادرى مثل جد و پدر و مادر من پيدا خواهد شد؟ خولى اصبحى كه نگران اين بيانات بود، به ام كلثوم گفت : تاءبين الشجاعه و انت بنت الشجاع ، يعنى : تو هرگز از شجاعت سر بر نتابى ، همانا تو دختر مرد شجاعى هستى !
كاروان اسيران به شام مى رود  
كاروان عبارت بود از سر امام حسين عليه السلام و سر هفتد تن از خويشان و يارانش و كودكانى كه اسير بند و زنجير بودند و بانوان اسير آن خاندان كريم كه بر روى بارها جايشان داده بودند. آنگاه زير نظر گماشتگان سنگدل ابن زياد سفر شام آغاز گرديد. على بن الحسين در طول راه سخنى نگفت و عمه اش زينب دختر زهرا نيز سخنى نگفت . مصيبت ناگوار زبن هر دو را بسته بود. پسر امام حسين عليه السلام به خودش مى پيچيد كه بندهاى گرانبار را مى نگريست و با سكوتى بهت آميز به سرهاى شهيدان نگاه مى كرد.
وقتى به شام رسيدند آنان را يكسره به بارگاه يزيد ظالم فاسق بى دين بردند، ولى ناله و شيون زنان از خانه هاشان بلند بود و فضا را پر كرده بود. يزيد بزرگان شام را دعوت كرده بود، سر امام عليه السلام را در پيش خود نهاده بود و از قدرت خود سخن مى گفت .
در شام فاطيمات بر امويات وارد شدند در حالى كه آنها لباس هاى فاخر و حلى وحلل داشتند. چون اميات ، فاطميات را ديدند لباس هاى فاخر و زينت را از خود كنده لباس هاى سياه پوشيدند و اقامه عزا و سوگوارى نمودند.
يزيد لعين به مخدرات و حضرت سيدالشهدا عليه السلام گفت : كدام يك از براى شما بهتر است : ماندن در شام يا رفتن به مدينه ؟ بازماندگان حسين عليه السلام كه جوانانى از دست داده اند مى خواهند براى كشته شدگان خود عزادارى كنند، از اين رو گفتند: ما دوست داريم بر حسين عليه السلام نوحه و عزادارى كنيم . يزيد پليد گفت : آنچه مى خواهيد بكنيد .در شام منزلى براى مخدرات تهيه كردند و باقى نماند هاشميه و نه قرشيه مگر آن كه لباس سياه پوشيده و يك هفته عزادارى كردند. (735)
پس از تو جان برادر چه رنج ها كه كشيدم
چه شهرها كه نرفتم چه كوچه ها كه نديدم
هنوز بر كف پايم نشان آبله پيداست
به روى خار مغيلان ز بس پياده دويدم
شدم چه وارد بزم يزيد بازوى بسته
هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبيدم
اسيران در شام  
زمانى كه يزيد عده اى از زعما و امراى شام صلاح مى نمود كه با اين اسيران چه نحوه رفتار نمايم ، آنها به كشتن اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله راى دادند. اما نعمان بن بشير گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله در زمان فتح و پيروزى با اسيران چگونه رفتار مى نمود، تو هم آن طور رفتار بكن . در اين اثنا مرد شامى از جا برخاست و به جانب حضرت فاطمه دختر امام حسين عليه السلام نگريست و گفت : يا اميرالمومنين هب لى هذه الجاريه يعنى اين كنيز را بر من هبه كن ! دختر داغ ديده امام حسين ، فاطمه عليه السلام به عمه خود زينب عليهاالسلام عرض كرد: عمه جان ، بعد از يتيم شدنم مرا كنيز هم مى خوانند! زينب آن يگانه ملكه نابغه كه دنيا چنين زنى بعد از او تا حال و بعد از اين تا روز قيامت تحويل جامعه نداده ، با كمال قدرت وتوانايى فرمود: نه دخترم اين فاسق هيچ وقت نمى تواند اين كار را انجام بدهد. مرد شامى از يزيد پرسيد: اين دخترك كيست ؟ يزيد گفت : فاطمه دختر حسين است و آن زن هم زينب دختر على بن ابى طالب است !
مرد شامى به يزيد رو كرد و گفت : خدا تو را لعنت كند، آيا تو فرزندان پيامبر خود را مى كشى و اهل و عيالش را اسير مى نمايى ؟ به خدا قسم ! من گمان مى كردم كه آنها از اسيران روم هستند. زيد گفت : به خدا سوگند تو را هم به آنها ملحق مى كنم ! دستور صادر شد، مرد شامى را به قتل رسانيدند. (736)
همت مردانه  
كيست زينب آن كه عالم واله و حيران اوست
نور عصمت جلوه گر از چهره تابان اوست
گوهر پاكى كه از پستان عصمت خورده شير
جان به قربانش كه جان عالمى قربان اوست
زهره اى كاندر سپهر عزت جاه و جلال
روشنى بخش كواكب شمسه ايوان اوست
بانوئى كاندر حريم عفت و شرم و وقار
مريم پاكيزه دامن حاجب و دربان اوست
رونقى رضوان ز انفاس نسيم گلشنش
نكهت جنت ز گيسوى عبير افشان اوست
سيل نطق آتشينش كند كاخ كفر را
كاخ ايمان متكى بر پايه ايمان اوست
كيست اين آشفته كز او عالمى آشفته است
كيست اين سرگشته كاينسان چرخ سرگردان اوست
ميوه بستان زهرا پاره قلب على
آنكه عالم خوشه چين خرمن احسان اوست
آفتاب برج عصمت آنكه اهل فضل را
ديده روشن از فروغ دانش و عرفان اوست
جلوه حق كرد روشن كوفه تاريك را
گرمى بازار شام از خطبه سوزان اوست
داستانى كاتش اندر دامن هستى فكند
داستان محنت و اندوه بى پايان اوست
همت مردانه او نگسلد زنجير عهد
خوشتر از پيوند هستى رشته پيمان اوست
اى رسا بر ماتم او تا قيامت رستخيز
آسمان را گريه ها بر ديده گريان اوست
فصل دوم : اهل بيت كاخ يزيد را سياه پوش كردند  
اهل بيت عصمت و طهارت هر چند داغدار و سوگوار بودند، امام با خاطر فارغ آسوده و با اطمينان كامل به پيروزى خويش و بيچارگى دشمن رهسپار مدينه شدند. هنوز اهل بيت در شام بودند كه نشانه هاى بيچارگى يزيد به چشم مى خورد.
اهل بيت از اسيرى بيرون آمدند و به دستور خليفه غاصب به دار الخلافه منتقل شدند و آن جا مورد احترام و تكريم اهالى دمشق قرار گرفتند، و چنان كه طبرى مى نويسد: زنان خاندان معاويه بدون استثنا براى تسليت نزد بانوان بنى هاشم آمدند و بر امام عليه السلام سوگوار و عزادار شدند و سه روز در كاخ خليفه براى شهيدان بنى هاشم مجلس سوگوارى برقرار بود و يزيد نهار و شام را جز با حضور امام چهارم عليه السلام صرف نمى كرد. در يكى از همين روزها بود كه يكى از پسران صغير امام حسن يا امام حسين عليه السلام همراه امام چهارم حاضر شده بود، و يزيد ضمن صحبت به او گفت : با پسر من خالد كشتى مى گيرى ؟ گفت : نه مگر آن كه كاردى به من دهى و كاردى به او دهى و آن گاه با هم جنگ مى كنيم .
يزيد را اين شجاعت و صراحت لهجه آن هم از پسرى كوچك كه آن همه پيش آمدهاى ناگوار ديده است بسيار خوش آمد و او را سخت در آغوش ‍ كشيد سخنى گفت كه معناى آن به فارسى اين است : شير را بچه همى ماند بود نعمان بن بشير دستور يافت كه وسايل بازگشت اهل بيت را فراهم سازد و مردى امين و درست كار با ايشان همراه كند و به گفته شيخ مفيد (رحمه الله ) خود نيز در خدمت ايشان برود.
به روايت اخبار الدول ، نعمان بن بشير با سى نفر همراه اهل بيت از شام به مدينه رفتند، و در طول راه به خدمت ايستاده بودند و نعمان به اندازه اى با ادب رفتار كرد كه پس از ورود بهمدينه فاطمه دختر اميرالمومنين عليه السلام كه يكى از بانوان اسير بود به خواهرش زينب گفت : اين مرد به ما بسيار محبت كرد و شايسته است جايزه اى به وى داده شود. اما نعمان جايزه بانوان را نپذيرفت و گفت : من اگر خدمتى كرده ام براى خدا و براى خويشاوندى شما با رسول خدا بوده است . اين نعمان بن بشير خود و پدرش هر دواز اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله هستند. (737)
جريان شام و ستم ظالمان را به اختصار نقل كرديم . به علت اين كه حجم كتاب زياد نشود، از دختر عزيز امام حسين عليه السلام تنها يك معجزه نقل مى كنيم .
يزيد به اهل بيت پيامبر گفت : اگر مايل هستيد در شام نزد ما بمانيد و اگر نمى خواهيد به مدينه برويد. امام سجاد فرمود: مى خواهيم به مدينه باز گرديم . (738)
بعد از تصميم حضرت ، پسر معاويه مقدارى مال و منال تهيه كرده به اهل بيت عرض مى كند: خذوا هذا المال عوض ما اصابكم اين اموال را بگيريد در برابر آن مصيبت هايى كه به شما رسيده است .
ام كلثوم در پاسخ فرمود: اى يزيد! چقدر بى حيا و بى شرمى ، اهل بيت ما را و برادران مرا مى كشى و در عوض آن به ما مال مى دهى ؟ ما اموال غارت شده خود را مى خواهيم . (739)
حاجات اهل بيت عليهم السلام  
امام سجاد عليه السلام حاجات خود را بيان كرد، يزيد گفت : اى خواهر، حسين آيا حاجت و مقصدى دارى تا تمام را برآورم ؟
فرمود: اى پسر آزاد شدگان ، سه چيز خواهم : عمامه جدم و مقنعه مادرم و پيراهن برادرم ، تمام اينها بر يزيد حجت است كه به او مى فهماند تو دختر پيغمبر و دختر زهرا و خواهر امام را اسير كرده اى و مى خواهى به او چيزى بدهى . يزيد لعين گفت : اما عمامه و مقنعه را گرفتم و براى تيمن و تبرك در خزانه ام نهادم ، اما پيراهن را تاكنون نديده ام و ندانم نزد كيست ؟
شگفتا! كه عمامه رسول خدا صلى الله عليه و آله را براى تبرك به خزينه مى گذارد ولى پسرش را شهيد مى كند.
پيراهن با دسترنج حضرت زهرا سلام الله عليها  
فرمود: اى يزيد، آگاه باش در اوان طفوليت روزى خدمت فاطمه زهرا عليه السلام بودم ، نخ اين پيراهن را مى ريسيد و گريه مى كرد، سبب پرسيدم ؟ فرمود: دخترم ، جبرئيل از خداى جليل خبر شهادت برادرت حسين را به پيغمبر صلى الله عليه و آله آورده كه در زمين كربلا با بدن چاك چاك برهنه خواهند ماند. اين نخلها را مى ريسم كه براى نور چشمم پيرهنى ترتيب دهم بلكه اندام پر جراحتش در بيابان عريان نماند.
اى يزيد! روز عاشورا برادرم اين پيراهن را بر تن كرد. شمر آن را غارت كرد بايد آن را به من باز دهند تا ببوسم و ببويم وسينه ام (از دسترنج مادر و بوى برادرم ) شفا يابد.
يزيد حكم موكد كرد تا آن غارت شده ها را بياورند.
قيامت آن وقتى شد كه چشم بانوان داغديده به لباس جوانان و برادران افتاد هر يك ناله جان سوز از دل كشيدند خصوصا آن وقتى كه چشمشان به پيراهن خون آلود سوراخ شده سرور عالميان امام حسين عليه السلام افتاد. خدا مى داند چه شورشى برپا شد. (740)
زينب كبرى ماموريتى را كه داشت با خطبه هاى آتشين اداى وظيفه كرد.
همسر يزيد  
يزيد بزمى آراسته بود تا پيروزى را جشن بگيرد، تا كاميابى خود را نشان دهد، تا خاندان وحى را بكوبد. ولى چنين نشد، مجلس بزمش دادگاه محاكمه اش گرديد و حكم عليه او صادر شد. پيروزى او به شكست تبديل گرديد و شهد در كامش شرنگ شد، به جاى كوبيدن خاندان وحى ، خودش ‍ كوبيده شد. حق در همه جا پيروز است ، ناله مظلوم از قدرت ظالم قوى تر است .
نخستين حكمى كه در اين محاكمه جهانى عليه يزيد صادر گرديد، از سوى همسرش هند بود. هند ناظر جريان هاى مجلس بود، آنچه رخ داده بود ديده و آنچه گفته شده بود شنيده . ناگهان خود را درون مجلس انداخت و از شوهر پرسيد: اين سر حسين پسر فاطمه دخت رسول خداست ؟
يزيد گفت : آرى برو شيون كن و سياه بپوش . هند گريه كنان از مجلس بزم شوهر بيرون رفت . اين هم شاهكارى از شاهكارى زينب عليهاالسلام . يكى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله كه در مجلس بزم شركت داشت رو به يزيد كرده گفت : تو روز رستخيز خواهى آمد و ابن زياد شفيع تو است و اين سر خواهد آمد و رسول خدا شفيع اوست .
يزيد جز ابن زياد شفيعان ديگر نيز دارد. پدرش معاويه ، جدش ابوسفيان ، و دگران ! قضات ديگرى كه حكم عليه يزيد صادر كردند، مسلمانان آن روز، مردم شام كه همگى مسلمان نبودند، آيندگان بشرى ، فرشتگان آسمان ها. اين محاكمه فورى يزيد است و محاكمه بزرگ او در آينده بود كه زينب عليهاالسلام از آن خبر داد، در دادگاهى كه قاضى آن خدا و خصم يزيد، رسول خدا و گواهان اعضا و جوارح يزيد و فرشتگان باشند، فرشتگانى كه از سوى خدا ناظر رفتار و كردار بندگان هستند و پرونده اى تشكيل مى دهند كه محال است چيزى در آن فراموش شود. گواه بالاتر از همه خود خداست كه هر چه كرده و شده در حضورش بوده و خواهد بود.
يزيد دستور داد كه اسيران را از كاخ بيرون بردند و زندانى كردند. زندان آنها جز ويرانه اى نبود، خرابه اى كه ساكنانش را از گزند سرما و سوز گرما محفوظ نمى داشت . ديرى نپاييد كه پوست چهره هاى اسيران تركيد، و سوزش ‍ بيرون بر آتش درون افزوده شد! اين پذيرايى يزيد از مهمانان اسير بود و آن پذيرايى كوفيان از ميهمانان شهيد. هر دو گروه ميهمان بودند و هر دو گروه پذيرايى شدند و چگونه پذيرايى شدند؟ اسارت حضرت زينب عليهاالسلام و شهادت حسين عليهاالسلام رابطه مستقيم دارند و اسارت شهادت را شناسا مى سازد و نمى گذارد شهيد ناشناخته بماند. (741)
زينب عليهاالسلام يزيد را رسوا كرد  
زينب خواهرى با وفا بود كه برنامه انقلاب برادر شهيد را به سر حد تكامل رسانيد. خون چنان در زينب نقش آفرين بود كه نه تنها رسم زنان را در مقابل بروز حوادث و معصيت ها فراموش كرد، بلكه چون مردان به او شجاعت و شهامت بخشيد، او برنامه اش را تا اين جا خوب ايفا كرده و حال نيز بايد همان برنامه اى كه در كوفه و شام پياده شد در مدينه هم اجرا شود، زيرا همان بى اطلاعى و نا آگاهى در مدينه هم به چشم مى خورد.
زينب چنان افكار عمومى را روشن كرده بود كه زنان آل ابى سفيان با ديده هاى گريان ، در حالى كه ضجه و شيون مى كردند به استقبال خاندان رسول خدا آمده و بر دست هاى آنان بوسه مى زدند، اين روش سه روز ادامه داشت . زينب رهبر انقلابى است كه تمامى زنان بنى اميه را در مجلس يزيد وادار به شورش عليه يزيد كرد و او را رسوا ساخت . (742)
برنامه انقلابى زينب چنان اثر بخشيد كه يزيد موقعيت خود را در مخاطره ديد و در هر جا و هر وقت مى توانست در مورد شهادت حسين عليه السلام و يارانش خود را تبرئه مى كرد و گناه را به گردن عبيدالله زياد مى افكند.
يزيد مى گفت : خدا لعنت كند پسر مرجانه را، به خدا سوگند، اگر من با حسين رو به رو مى شدم هر چه از من مى خواست ، از او دريغ نمى كردم و جلو مرگ او را مى گرفتم ، اگر چه به قيمت يكى از فرزندانم تمام مى شد. سخنرانى هاى آتشين زينب كه از كودكى آموخته بود و او اعمال مادرش را به خاطر داشت كه چطور و چگونه خليفه كودتايى را رسواى خاص و عام نمود. او نيز چون مادر جوان خود فرياد برآورد، و تمامى آنهايى را كه يزيد رسيده بايد تمام آن نقشه ها را دنبال كند و برنامه اى دقيق تر داشته باشد، زيرا هنوز عده اى در مدينه ديده مى شوند كه از حقايق اطلاعى ندارند و عمال كثيف يزيد به دنبال دستورهاى ننگين ، مرگز حقايق را تحريف نموده ، به خورد مردم مى دهند، ولى حضرت زينب پيوسته در افكارش با خود سخن مى گفت : من نبايد در مدينه سكوت را اختيار كنم ، زيرا مردم را بى اطلاع تر از اهالى كوفه و شام نمى دانم .
من حتما بايد در مدينه برنامه اى براى رسوا كردن يزيد داشته باشم . زيرا او به خيال خودش ما را از سر خود باز كرده و به مدينه فرستاد و ما در اين جا آرام خواهيم گرفت .
من نبايد بگذارم آب خوش از گلوى قاتلان برادرم پايين رود، ولى از سويى نمى توانم آن روش كوفه و شام را داشته باشم . برنامه اى تازه طرح مى كنم كه مسووليتم را فراموش نكرده باشم .
من نبايد فكر كنم چون مدينه مركز اسلامى است و مردم با ما آشنايى دارند سكوت كنم و عمال كثيف يزيد كه ثمره خلافت كودتايى عمر بن خطاب است سم پاشى كنند.
من بايد حتما در مدينه هم برنامه اى داشته باشم ، ولى خيلى دقيق است . من نبايد به برادرزاده ام نگاه كنم ، زيرا او مسووليت ديگرى دارد. فقط فكر مى كنم اگر افكار زنان را روشن سازم براى هر خانواده اى آن زن كفايت مى كند كه حقايق را بازگو كند ويزيد را رسوا سازد.
فصل سوم : خطبه هاى آتشين اسراى اهل بيت عليهم السلام
خطبه زينب كبرى عليهاالسلام  
حضرت زينب عقيله بنى هاشم عليهاالسلام چون جسارت و بى حيائى يزيد را تا اين حد ديد، و از طرف ديگر جو و فضاى مجلس را بسيار مناسب ديد بپا خاست و فرمود:
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على رسوله و آله اجمعين ، صدق الله كذلك يقول (ثم كان عاقبه الذين اساوا السوى ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزوون ) (743)
اظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق كما تساق الاسارى ان بنا على الله هو انا و بك عليه كرامه و ان ذلك لعظم خطرك عنده فشمخت بانفك و نظرت فى عطفك جذلان مسرورا حيث رايت الدنيا لك مستوثقه و الامور متسقه و حين صفا لك ملكنا و سلطاننا، فمهلا مهلا انسيت قول الله عز و جل (و لا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خيرا لانفسهم انما نملى لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين ) (744) امن العدل يابن الطلقاء (745) تخديرك حرائرك و امائك و سوقك بنات رسول الله صلى الله عليه و آله سبايا قد هتكت ستور هن و ابديت و جوههن ، تحدو بهن الاعدا من بلد الى بلد يستشرفهن اهل المناهل و المناقل و يتصفح و جوههن القريب و البعيد و الدنى و الشريف ، ليس معهن من رجالهن ولى و لا من حماتهن حمى ، و كيف يرتجى مراقبه من لفظ فوه اكباد (746) الازكياء و نبت لحمه من دما الشهداء، و كيف لا يستبطا فى بغضنا اهل البيت من نظر الينا بالشنف و الشنان و الا حن و الا ضغان ثم تقول غير متاثم و لا مستعظم :
لاهلوا و استهلوا فرحا
ثم قالوا يا يزيد لا تشل
منتحيا على ثنايا ابى عبدالله سيد شباب اهل الجنه تنكتها بمحضرتك و كيف لا تقول ذلك وقد نكات القرحه و استاصلت الشافه باراقتك دماء ذريه محمد صلى الله عليه و آله و نجوم الارض من آل عبد المطلب ، و تهتف باشياخك زعمت انك تناديهم ، فلتردن و شيكا موردهم و لتودن انك شللت و بكمت ، و لم تكن قلت و فعلت ما فعلت . اللهم خذ بحقنا و انتقم من ظالمنا و احلل غضبك بمن سفك دماءنا و قتل حماتنا، فوالله ما فريت الا جلدك و لا حززت الا لحمك و لتردن على رسول الله بما تحملت منسفك دماء ذريته و انتهكت من حرمته فى عترته و لحمته حيث يجمع الله شملهم ويلم شعثهم و ياخذ بحقهم (و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون ) (747) و كفى بالله حاكما و بمحمد صلى الله عليه و آله خصيما و بجبرئيل ظهيرا و سيعلم من سوى لك و مكنك من رقاب المسلمين ، (بئس للظالمين بدلا و ايكم شر مكانا و اضعف جندا) (748) و لئن جرت على الدواهى مخاطبتك انى لاستصغر قدرك و استعظم تقريعك و استكثر توبيخك ، لكن العيون عبرى و الصدور حرى ، الا فالعجب كل العجب لقتل حزب الله النجباء بحزب الشيطان الطلقاء، فهذه الايدى تنطف من دمائنا و الا فواه تتحلب من لحومنا و تلك الجثث الطواهر الزاوكى تنتابها العواسل و تعفرها امهات الفراعل :
و لئن اتخذتنا مغنما لتجد بنا و شيكا مغرما حين لا تجد الا ما قدمت يداك (و ما ربك بظلام للعبيد) (749) و الى الله المشتكى و عليه المعول فكد كيدك واسع سعيك و ناصب جهدك فو الله لا تمحو ذكرنا و لا تميت و حينا و لا تدرك امدنا و لا ترحض عنك عارها، و هل رايك الا فند و ايامك الا عدد، و جمعك الا بدد؟ يوم ينادى المنادى : (الا لعنه الله على الظالمين ). و الحمدلله رب العالمين الذى ختم لاولنا بالسعاده و المغفره و لاخرنا بالشهاده و الرحمه ، و نسال الله ان يكمل لهم الثواب و يوجب لهم المزيد و يحسن علينا الخلافه انه رحيم و دود، حسبنا الله و نعم الوكيل . (750)

ترجمه خطبه شريفه زينب كبرى عليهاالسلام  
سپاس خدايى را كه سزد كه پروردگار جهانيان است و درود خدا بر پيامبر و خاندان او بادا خداى تعالى راست گفت كه فرمود: عاقبت آنان كه كار زشت كردند، اين بود كه آيات خدا را تكذيب نموده و آن را به سخره گرفتند. اى يزيد، اكنون كه به گمان خويش بر ما سخت گرفته اى و راه اقطار زمين و آفاق آسمان و راه چاره را به روى ما بسته اى ، و ما را همانند اسيران به گردش در آوردى ، مى پندارى كه خدا تو را عزيز و ما را خوار و ذليل ساخته است ؟ و اين پيروزى به خاطر آبروى تو در نزد خداست ؟ پس از روى كبر مى خرامى و با نظر عجب و تكبر مى نگرى و به خود مى بالى خرم و شادان كه دنيا به تو روى آورده ، و كارهاى تو را آراسته و حكومت ما را به تو اختصاص داده است .
اندكى آهسته تر! آيا كلام خداى تعالى را فراموش كرده اى كه فرمود: گمان نكنند آنان كه به راه كفر رفتند مهلتى كه به آنان دهيم به حال آنان بهتر خواهد بود، بلكه مهلت براى امتحان مى دهيم تا بر سركشى بيفزايند و آنان را عذابى است خوار و ذليل كننده
اى پسر آزد شده جد بزرگ ما! آيا از عدل است كه تو زنان و كنيزان خود را در پرده بنشانى و پردگيان رسول خدا صلى الله عليه و آله را اسير كرده و از شهرى به شهر ديگر ببرى ؟ پرده آبروى آنها را بدرى و صورت آنان را بگشايى كه مردم چشم بدانها دوزند، و نزديك و دور و فرومايه و شريف ، چهره آنها را بنگرند، از مردان آنان كسى به همراهشان نيست ، نه ياور و نه نگهدارنده و نه مددكارى . چگونه مى توان اميد بست به دلسوزى و غمگسارى كسى كه مادرش جگر پاكان را جويده و گوشتش از خون شهيدان روييده ؟ واين رفتار از آن كس كه پيوسته چشم دشمنى به ما دوخته است بعيد نباشد، و اين گناه بزرگ را چيزى نشمارى ، و خود را بر اين كردار ناپسند و زشت بزهكار نپندارى ، و به اجداد كافر خويش مباهات وتمناى حضورشان را كنى تا كشتار بى رحمانه تو را ببينند و شاد شوند و از تو تشكر كنند! و با چوب بر لب و دندان ابى عبدالله سيد جوانان بهشت مى زنى ! و چرا چنين نكنى و نگويى كه اين جراحت را ناسور كردى و ريشه اش را ريشه كن ساختى و سوختى و خون فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله را كه از آل عبدالمطلب و ستارگان روى زمين بودند - ريختى و اكنون گذشتگان خويش را مى خوانى .
شكيبايى بايد كرد كه ديرى نگذرد كه تو هم به آنان ملحق شوى و آرزو كنى كه اى كاش دستت خشك شده بود و زبانت لال و آن سخت را بر زبان نمى آوردى و آن كار زشت را انجام نمى دادى !
بار الها! حق ما را بستان و انتقام ما را از اينان بگير و بر اين ستمكاران كه خون ما ريخته اند چشم و عذاب خود را فرو فرست .
به خدا سوگند اى يزيد! كه پوست خود را شكافتى و گوشت بدن خود را پاره پاره كردى ، و رسول خدا را ملاقات خواهى كرد با آن بار سنگينى كه بر دوش دارى ، خون دودمان آن حضرت را ريختى و پرده حرمت او را دريدى و فرزندان او را به اسيرى بردى ، در جايى كه خداوند پريشانى آنان را به جمعيت مبدل كرده و داد آنها را بستاند، و مپندار آنان كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند بلكه زنده و نزد خدا روزى مى خورند همين بس كه خداوند حاكم و محمد صلى الله عليه و آله خصم اوست و جبرئيل پشتيبان اوست و همان كس كه راه را براى تو هموار ساخت و تو را بر مسلمين مسلط كرد بزودى خواهد يافت كه پاداش ستمكاران چه بد پاداشى است ، و خواهد دانست كه كدام يك از شما بدتر و سپاه كدام يك ناتوانتر است . اگر مصائب روزگار با من چنين كرد كه با تو سخن گويم ، اما من ارزش تو را ناچيز و سرزنش تو را بزرگ مى دانم و تو را بسيار نكوهش مى كنم ، چه كنم ؟ ديده ها گريان و دلها سوزان است ، بسى جاى شگفتى است كه حزب خدا به دست حزب شيطان كشته شوند، و خون ما از پنجه هاى شما بچكد، پاره هاى گوشت بدن ما از دهان شما بيرون بيفتد و آن بدنهاى پاك و مطهر را گرگهاى وحشى بيابان دريابند و گذرگاه دام و ددان قرار گيرند!
آنچه امروز غنيمت مى دانى فردا براى تو غرامت است ، و آنچه را از پيش ‍ فرستاده اى ، خواهى يافت ، خدا بر بندگان ستم روا ندارد، به او شكوه مى كنم و بر او اعتماد مى جويم ، پس هر نيرنگى كه دارى بكن و هر تلاشى كه مى توانى بنما و هر كوششى كه دارى به كار گير، به خدا سوگند ياد ما را از دلها و وحى ما را محو نتوانى كرد، و به جلال ما هرگز نخواهى رسيد و لكه ننگ اين ستم را از دامن خود نتوانى شست ، راى ونظر تو بى اعتبار و ناپيدار و زمان دولت تو اندك و جمعيت تو به پريشانى خواهد كشيد، در آن روز كه هاتفى فرياد زند: الا لعنه الله على القوم الظالمين و الحمدالله رب العالمين سپاس خداى را كه اول ما را به سعادت و آمرزش و آخر ما را به شهادت و رحمت رقم زد و از خدا مى خواهم كه آنان را اجز جزيل عنايت كند و بر پاداش آنان بيفزاييد، خود او بر ما نيكو خليفه اى است ، و او مهربان ترين مهربانان است و فقط بر او توكل مى كنيم .
آنگاه يزيد رو به شاميان كرد و گفت : نظر شما درباره اين اسيران چيست ؟ ايشان را از دم شمشير بگذرانيم ؟
يكى از ملازمان او گفت : ايشان را بكش . نعمان بن بشير (751) گفت : ببين اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله بود با آنان چه مى كرد، همان كن . (752)
تفسير قرآن كرد و رفت  
زينب آمد شام را يكباره ويران كرد و رفت
اهل عالم را ز كار خويش حيران كرد و رفت
از زمين كربلا تا كوفه و شام بلا
هر كجا بنهاد پا فتح نمايان كرد و رفت
با لسان مرتضى از ماجراى نينوا
خطبه اى جانسوز اندر كوفه عنوان كرد و رفت
با كلام جانفزا اثبات دين حق نمود
عالمى را دوستدار اهل ايمان كرد و رفت
فاش مى گويم كه آن بانوى عظماى دلير
از بيان خويش دشمن را هراسان كرد و رفت
بر فراز چو آن قرآن ناطق را بديد
با عمل آن بى قرين تفسير قرآن كرد و رفت
در ديار شام بر پا كرد از نو انقلاب
سنگر استمگران را سست بنيان كرد و رفت
خطبه اى غرا بيان فرمود در كاخ يزيد
كاخ استبداد را از ريشه ويران كرد و رفت
زين خطب اتمام حجت كرد بر كافر دلان
غاصبين را مستحق نار نيران كرد و رفت
از كلام حق پسندش شد حقيقت آشكار
اهل حق را شامل الطاف يزدان كرد و رفت
شام غرق عيش و عشرت بود در وقت ورود
وقت رفتن شام را شام غريبان كرد و رفت
دخت شه را بعد مردم در خرابه جاى داد
گنج را در گوشه ويرانه پنهان كرد و رفت
ز آتش دل بر مزار دختر سلطان دين
در وداع آخرين شمعى فروزان كرد و رفت
با غم دل چون كه مى شد وارد بيت الحزن
سروى دلخسته را محزون و نالان كرد و رفت
خطبه حضرت سجاد عليه السلام  
حضرت على بن الحسين عليه السلام از يزيد در خواست نمود كه در روز جمعه به او اجازه دهد در مسجد خطبه بخواند، يزيد رخصت داد، چون روز جمعه فرا رسيد يزيد يكى از خطباى مزدور خود را به منبر فرستاد و دستور داد هر چه تواند به على و حسين عليهماالسلام اهانت نمايد و در ستايش شيخين و يزيد سخن براند، و آن خطيب چنين كرد.
امام سجاد عليه السلام از يزيد خواست تا به وعده خود وفا نموده و به او رخصت دهد تا خطبه بخواند، يزيد از وعده اى كه به امام عليه السلام داده بود پشيمان شد و قبول نكرد. معاويه پسر يزيد لعين به پدرش گفت : خطبه اين مرد چه تاثيرى دارد؟ بگذار تا هر چه مى خواهد بگويد.
يزيد لعين گفت : شما قابليتهاى اين خاندان را نمى دانيد، آنان علم و فصاحت را از هم به ارث مى برند، از آن مى ترسم كه خطبه او در شهر فتنه بر انگيزد و وبال آن گريبانگير ما گردد. (753)
به همين جهت يزيد لعين از قبول اين پيشنهاد سرباز زد و مردم از يزيد لعين مصرانه خواستند تا امام سجاد عليه السلام نيز به منبر رود. يزيد لعين گفت : اگر او به منبر رود، فرود نخواهد آمد مگر اينكه من و خاندان ابوسفيان را رسوا كرده باشد! به يزيد لعين گفته شد: اين نوجوان چه تواند كرد؟
يزيد لعين گفت : او از خاندانى است كه در كودكى كامشان را با علم برداشته اند. بالاخره در اثر پافشارى شاميان ، يزيد موافقت كرد كه امام به منبر رود. آنگاه حضرت سجاد عليه السلام به منبر رفته و پس از حمد و ثناى الهى خطبه اى ايراد كرد كه همه مردم گريستند و بى قرار شدند. فرمود:
ايها الناس ! اعطينا ستا و فضلنا بسبع : اعطينا العلم و الحلم و السماحه و الفصاحه و الشجاعه و المحبه فى قلوب المومنين ، و فضلنا بان منا النبى المختار محمدا و منا الصديق و منا اسد الله و اسد رسوله و منا سبطا هذه الامه . من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى انباته بحسبى و نسبى . ايها الناس ! انا ابن مكه و منى ، انا ابن زمزم و الصفا، انا ابن من حمل الركن باطراف الردا، انا ابن خير من ائتزر و ارتدى ، انا ابن خير من انتعل و اختفى ، انا ابن خير من طاف و سعى ، انا ابن خير من حج ولبى ، انا ابن خير من حمل على البراق فى الهواء انا بن من اسرى به من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى ، انا ابن من بلغ به جبرئيل الى سدره المنتهى ، انا ابن من دنا فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى انا ابن من صلى بملائكه السما انا ابن من اوحى اليه الجليل ما اوحى ، انا ابن محمد المصطفى ، انا ابن على المرتضى ، انا ابن من ضرب خراطيم الخلق حتى قالوا: لااله الاالله .
انا ابن من ضرب بين يدى رسول الله بسيفين و طعن برمحين و هاجر الهجرتين و بايع البيعتين و قاتل ببدر و حنين و لم يكفر بالله طرفه عين ، انا ابن صالح المومنين و وارث النبيين و قامع الملحدين و يعسوب المسلمين و نور المجاهدين و زين العابدين و تاج البكائين و اصبر الصابرين و افضل القائمين من آل ياسين رسول رب العالمين ، انا ابن المويد بجبرئيل ، المنصور بميكائيل . انا ابن المحامى عن حرم المسلمين و قاتل المارقين و الناكثين و القاسطين و المجاهد اعداءه الناصبين ، و افخر من مشى من قريش اجمعين ، و اول من اجاب و استجاب لله و لرسوله من المومنين ، و اول السابقين ، و قاصم المعتدين و مبيد المشركين ، و سهم من مرامى الله على المنافقين ، و لسان حكمه العابدين و ناصر دين الله و ولى امر الله و بستان حكمه الله و عيبه علمه سمح ، سخى ، بهى ، بهلول ، زكى ، ابطحى ، رضى ، مقدام ، همام ، صابر، صوام ، مهذب ، قوام ، قاطع الاصلاب و مفرق الاحزاب ، اربطهم عنانا و اثبتهم جنانا، و امضاهم عزيمه و اشدهم شكيمه ، اسد باسل ، يطحنهم فى الحروب اذا ازدلفت الا سنه و قربت الاعنه طحن الرحى ، و يذروهم فيها ذرو الريح الهشيم ، ليث الحجاز و كبش العراق ، مكى مدنى خيفى عقبى بدرى احدى شجرى مهاجرى .
من العرب سيدها، و من الوغى ليثها، وارث المشعرين و ابو السبطين : الحسن و الحسين ، ذاك جدى على بن ابى طالب . ثم قال : انا ابن فاطمه الزهراء انا ابن سيده النساء
فلم يزل يقول : انا انا، حتى ضج الناس بالبكاء و النحيب ، و خشى يزيد ان يكون فتنه فامر الموذن فقطع الكلام ، فلما قال الموذن : الله اكبر الله اكبر، قال : على : لاشى اكبر من الله ، فلما قال الموذن : اشهد ان لا اله الا الله ، قال على بن الحسين : شهد بها شعرى و بشرى و لحمى و دمى فلما قال الموذن : اشهد ان محمدا رسول الله ، التفت من فوق المنبر الى يزيد فقال : محمد هذا جدى ام جدك يا يزيد؟ فان زعمت انه جدك فقد كذبت و كفرت و ان زعمت انه جدى فلم قتلت عترته ؟

ترجمه خطبه شريفه امام سجاد عليه السلام  
اى مردم ! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ويژگى بر ديگران فضيلت بخشيده است ، به ما ارزانى داشت علم ، بردبارى ، سخاوت فصاحت ، شجاعت و محبت در قلوب مومنين را، و ما را بر ديگران برترى داد به اينكه پيامبر بزرگ اسلام ، صديق (امير المومنين على عليه السلام )، جعفر طيار، شير خدا و شير رسول خدا صلى الله عليه و آله (حمزه )، و امام حسين و امم حسين عليه السلام دو فرزند بزرگوار رسول اكرم صلى الله عليه و آله را از ما قرار داد. (754)
(با اين معرفى كوتاه ) هر كس مرا شناخت كه شناخت ، و براى آنان كه مرا نشناختند با معرفى پدران و خاندانم خود را به آنان مى شناسام . اى مردم ! من فرزند مكه و منايم ، من فرزند زمزم و صفايم ، من فرزند كسى هستم كه حجر الاسود را با رداى خود حمل و در جاى خود نصب فرمود، من فرزند بهترين طواف و سعى كنندگانم ، من فرزند بهترين حج كنندگان و تلبيه گويان هستم ، من فرزند آنم كه بر براق سوار شد، من فرزند پيامبرى هستم كه در يك شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصى سير كرد. من فرزند آنم كه جبرئيل او را به سدره المنتهى برد و به مقام ربوبى و نزديكترين جايگاه مقام بارى تعالى رسيد، من فرزندآنم كه با ملائكه آسمان نماز گزارد، من فرزند آن پيامبرم كه پروردگار بزرگ به او وحى كرد، من فرزند محمد مصطفى و على مرتضايم ، من فرزند كسى هستم كه بينى گردنكشان را به خاك ماليد تا به كلمه توحيد اقرار كردند.
من پسر آن كسى هستم كه برابر پيامبر با دو شمشير و با دو نيزه مى رزميد، و دو بار هجرت و دو بار بيعت كرد، و در بدر و حنين با كافران جنگيد، و به اندازه چشم بر هم زدنى به خدا كفر نورزيد، من فرزند صالح مومنان و وارث انبيا و از بين برنده مشركان و امير مسلمانان و فروغ جهادگران و زينت عبادت كنندگان و افتخار گريه كنندگانم ، من فرزند بردبارترين بردباران و افضل نمازگزاران از اهل بيت پيامبر هستم ، من پسر آنم كه جبرئيل او را تاييد و ميكائيل او را يارى كرد، من فرزند آنم كه از حرم مسلمانان حمايت فرمود و با مارقين و ناكثين و قاسطين جنگيد و با دشمنانش مبارزه كرد، من فرزند بهترين قريشم ، من پسر اولين كسى هستم از مومنين كه دعوت خدا و پيامبر را پذيرفت ، من پسر اول سبقت گيرنده اى در ايمان و شكننده كمر متجاوزان و از ميان برنده مشركانم ، من فرزند آنم كه به مثابه تيرى از تيرهاى خدا براى منافقان و زبان حكمت عباد خداوند و يارى كننده دين خدا و ولى امر او و بوستان حكمت خدا و حامل علم الهى بود.
او جوانمرد، سخاوتمند، نيكوچهره ، جامع خيرها، سيد، بزرگوار، ابطحى ، راضى به خواست خدا، پيشگام در مشكلات ، شكيبا، دائما روزه دار، پاكيزه از هر آلودگى و بسيار نماز گزار بود.
او رشته اصلاب دشمنان خود را از هم گسيخت و شيرازه احزاب كفر را از هم پاشيد.
او داراى قلبى ثابت و قوى و اراده محكم و استوار و عزمى راسخ بود و همانند شيرى شجاع كه وقتى نيزه ها در جنگ به هم در مى آميخت آنها را همانند آسيا خرد و نرم و بستان باد آنها را پراكنده مى ساخت .
او شير حجاز و آقا و بزرگ عراق است كه مكى و مدنى و خيفى و عقبى و بدرى و احدى و شجرى و مهاجرى (755) است ، كه در همه اين صحنه ها حضور داشت . او سيد عرب است و شير ميدان نبرد و وارث دو مشعر (756) و پدر دو فرزند: حسن و حسين عليهم السلام . آرى او، همان او (كه اين صفات و ويژگيهاى ارزنده مختص اوست ) جدم على بن ابيطالب عليه السلام است . آنگاه گفت : من فرزند فاطمه زهرا بانوى بانوان جهانم . و آنقدر به اين حماسه مفاخره آميز ادامه داد كه شيون مردم به گريه بلند شد! يزيد بيمناك شد وبراى آنكه مبادا انقلابى صورت پذيرد به موذتن دستور داد تا اذان گويد تا بلكه امام سجاد عليه السلام را به اين نيرنگ ساكت كند
موذن برخاست و اذان را آغاز كرد، همين كه گفت : الله اكبر، امام سجاد عليه السلام فرمود: چيزى بزرگتر از خداوند وجود ندارد. و چون گفت : اشهد ان لا اله الا الله ، امام عليه السلام فرمود: موى و پوست و گوشت و خونم به يكتائى خدا گواهى مى دهد. و هنگامى كه گفت : اشهد ان محمدا رسول الله ، امام عليه السلام به جانب يزيد روى كرد و فرمود: اين محمد كه نامش برده شد، آيا جد من است يا جد تو؟ اگر ادعا كنى كه جد توست پس ‍ دروغ گفتى و كافر شدى ، و اگر جد من است چرا خاندان او را كشتى و آنان را از دم شمشير گذراندى ؟
سپس موذن بقيه اذان را گفت و يزيد پيش آمد و نماز ظهر را گزارد. (757) در نقل ديگرى آمده است كه : چون موذن گفت : اشهد ان محمدا رسول الله ، امام سجاد عليه السلام عمامه خويش از سر برگرفت و به موذن گفت : تو را بحق اين محمد كه لحظه اى درنگ كن ، آنگاه روى به يزيد كرد و گفت : اى يزيد! اين پيغمبر صلى الله عليه و آله ، جد من است و يا جد تو؟ اگر گويى جد من است ، همه مى دانند كه دروغ ، و اگر جد من است پس چرا پدر مرا از روى ستم كشتى و مال او را تاراج كردى و اهل بيت او را به اسارت گرفتى ؟ اين جملات را گفت و دست برد و گريبان چاك زد و گريست و گفت : بخدا سوگند اگر در جهان كسى باشد كه جدش رسول خداست ، آن منم ، پس چرا اين مرد، پدرم را كشت و ما را مانند روميان اسير كرد؟ آنگاه فرمود: اى يزيد! اين جنايت را مرتكب شدى و باز مى گويى : محمد صلى الله عليه و آله رسول خداست ؟ و روى به قبله مى ايستى ؟ واى بر تو! در روز قيامت جد و پدر من در آن روز دشمن تو هستند. پس يزيد فرياد زد كه موذن اقامه بگويد! در ميان مردم هياهويى برخاست ، بعضى نماز گزاردند و گروهى نماز نخوانده پراكنده شدند. (758)
و در نقل ديگر آمده است كه امام سجاد عليه السلام فرمود:
انا ابن الحسين القتيل بكربلا، انا ابن على المرتضى ، انا ابن محمد المصطفى ، انا ابن فاطمه الزهرا، انا ابن خديجه الكبرى ، انا ابن سدره المنتهى ، انا ابن شجره طوبى انا ابن المرمل بالدما، انا ابن من بكى عليه الجن فى الظلماء، انا ابن من ناح عليه الطيور فى الهواء (759)
من فرزند حسين شهيد كربلايم ، من فرزند على مرتضى و فرزند محمد مصطفى و پسر فاطمه زهرايم ، و فرزند خديجه كبرايم ، من فرزند سدره المنتهى و شجره طوبايم ، من فرزند آنم كه در خون آغشته شد، و پسر آنم كه پريان در ماتم او گريستند، و من فرزند آنم كه پرندگان در ماتم او شيون (760)
كردند. پس از خطبه غراى عقيله بنى هاشم حضرت زينب كبرى عليهاالسلام و خطبه حضرت سيد الساجدين امام زين العابدين عليه السلام ، مردم ماهيت يزيد كافر ستمكار را شناختند و شروع كردند به لعن و طعن يزيد. يزيد خود را بيچاره ديد و فهميد كه منفور جامعه است ، با كمال بى شرمى و ندامت تمام اين جنايات را به گردن امراى لشگر انداخت تا خود را تبرئه كند ولى اين ننگ تا قيامت پاك شدنى نبود.
عجيب تر از قصه اصحاب كهف  
قطب راوندى (761) از منهال بن عمرو روايت كرده است كه گفت : به خدا سوگند كه در دمشق ديدم سر مبارك امام حسين عليه السلام را بر سر نيزه كرده بودند و در پيش روى آن حضرت كسى سوره كهف مى خواند. چون به اين آيه رسيد:
ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا (762) به قدرت خدا سر مقدس سيد الشهدا عليه السلام به سخن آمد و به زبان فصيح گفت : امر من از قصه اصحاب كهف عجب تر است . و اين اشاره است به رجعت آن جناب براى طلب خون خود. مزدوران و جيره خواران يزيد كافر، اهل حرم و اولاد سيد پيغمبران را در مسجد جامع دمشق كه جاى اسيران بود بازداشتند. در اين وقت پير مردى از اهل شام به نزد اسرا آمد و گفت : الحمدالله كه خدا شما را كشت و شهرها را از مردان شما آسوده نمود و يزيد را بر شما مسلط گردانيد.
على بن الحسين امام سجاد زين العابدين عليه السلام به او فرمود: اى پيرمرد آقا قرآن خوانده اى ؟ گفت : بلى ، فرمود: اين آيه را خوانده اى ؟ قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى (763) بگو اى پيغمبر من براى رسالت مزدى از شما نمى خواهم به جز دوستى خويشاوندانم
على بن الحسين عليه السلام فرمود: خويشاوندان ماييم كه خداوند دوستى ما را مزد رسالت رسول خدا صلى الله عليه و آله گردانيده . امام عليه السلام باز فرمود: اين آيه را خوانده اى ؟
و آت ذاالقربى حقه (764) عرض كرد: بلى . امام عليه السلام فرمود: مائيم آنها كه خداوند بزرگ پيغمبر خود را امر كرده است كه حق را به ما عطا كند. امام عليه السلام باز فرمود: آيا اين آيه را خوانده اى و اعلموا انما غنمتم من شى فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى (765) بدانيد هر چه سود بريد پنج يك آن مخصوص خداست و رسول و خويشاوندان رسول صلى الله عليه و آله . فرمود: ماييم خويشاوندان پيغمبر. آيا اين آيه را خوانده اى
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا (766) پير مرد گفت : اين آيه را خوانده ام . امام عليه السلام فرمود: ماييم آن خاندانى كه خداوند آيه تطهير را مخصوص آنها نازل فرموده است . راوى مى گويد: پيرمرد ساكت شد و از گفته هاى خود پشيمان گرديد و عمامه خود را از سر انداخت و رو به آسمان كرد و گفت : خداوندا، بيزارى مى جويم به سوى تو از دشمنان آل محمد صلى الله عليه و آله سپس به حضرت عرض ‍ كرد: آيا راه تو به براى من هست ؟ امام عليه السلام فرمود: آرى اگر تو به كنى خداوند تو به تو را مى پذيرد و تو با ما خواهى بود. عرض كرد: من تو به كارم . گزارش رفتار اين پير مرد به يزيد رسيد. دستور داد پيرمرد را كشتند. (767)

next page

fehrest page

back page