next page

fehrest page

back page

سكونت دادن مهاجرين در مدينه  
هجرت اختيارى مهاجرين به مدينه ، نشان مى دهد كه آنان بر اساس التزام خود به دين ، و ايمان به رسول خدا صلى الله عليه و آله و اعتماد به او، براى حفظ و نگهدارى عقيده اى كه به آن ايمان آورده بودند، دست به اين فداكارى عظيم زده و خانه ها و اموال و پيوندهاى خود را كه در آن نشوو نما كرده بودند، رها ساختند.
مهاجرين با هجرت خود، به عزلت و سختى و فشارى كه در مكه به آنان وارد مى شد، پايان دادند. مدينه نيز آنان را در پناه خويش قرار داده و جايگاه جديد ، امكان زندگى همراه با آرامش و آزادى را به آنان ارزانى داشت . مدينه اجتماعى را براى مهاجرين فراهم ساخت كه در آن ، تعداد فراوانى از آنان با هم در يگانگى عقيده و استعداد براى پذيرش دستورات و راهنمايى هاى اسلامى مشترك بودند و در نتيجه ، موجب همبستگى آنان در پيوندهاى عقيدتى و فكرى شد و در پايان ، اركان سياسى اسلامى را تثبيت نمود.
تعدادى از مهاجرين ، به همراه خانواده خود و يا بعضى نزديكان هجرت كردند. گروهى از آنان دارايى ها و پس انداز خويش از قبيل خانه ها و املاك را در مكه رها ساخته ، و تعدادى موفق شدند كه برخى از ثروت خويش را به همراه ببرند. بلاذرى روايت مى كند كه ابوبكر به هنگام هجرت ، پنج هزار درهم (199) همراه خويش داشت ، و عثمان نيز در حالى هجرت كرد كه هفت هزار درهم داشت . (200) اين گروه ، بسيار اندك بودند و بقيه كه اكثريت را تشكيل مى دادند، بدون هيچ گونه مال و ذخيره اى دست به هجرت زدند. آنان هيچ گونه زمينى در مدينه نداشتند كه در آن سكونت كرده و زندگى نمايند.
نخستين نياز در هجرت به مدينه ، وجود مناطقى براى سكونت مهاجرين متناسب با احوال و شرايط آنان بود. بر اساس دانسته ها برخى از آنان به صورت دسته جمعى مهاجرت كردند كه از آن ميان عمر بن خطاب را مى توان نام برد كه به همراه خانواده و قوم خود هجرت كرد. هم چنين بنى بكير و بنى مضعون را مى توان نام برد. بيشتر مهاجرين شامل افراد متاهلى بودند كه بدون خانواده و به تنهايى مهاجرت كرده (201) بودند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله به هنگام ورود بر بنى عمرو بن عوف وارد شده ، و پس از چند روز به بنى سالم منتقل گرديد. از آن پس به بنى مالك بن نجار منتقل شد و در پايان در خانه ابو ايوب (202) انصارى مسكن گزيد؛ (203) اما بيشتر خطبه ها وموعظه هاى خويش را درخانه سعيد بن خيثمه (204) ايراد مى نمود.
رسول خدا صلى الله عليه و آله زمينى فراخ را كه در آن ايام مربدى شترخانى بود كه گاهى هم خرما در آن خشك مى كردند بود از آن دو يتيم ، خريدارى كرده و آن را مسجد خود قرار داده كه با گل آن را بنا نمود. مسلمانان در بناى مسجد شركت كردند. اين مسجد بسيار ساده بود و هزينه فراوانى نيز نداشت . هم چنين رسول خدا صلى الله عليه و آله اتاق هاى كوچكى را در كنار مسجد براى همسران خود در نظر گرفت . حدود مسجد در آن هنگام ، صد ذراع در صد ذراع 60 * 60 متر بود. (205) مهاجرينى كه پس از اين به مدينه آمده و منزلى نداشتند، در صفه و در كنار مسجد اقامت مى كردند . اين گروه در منابع به اهل الصفه مشهورند. نزديكى آنان به محل سكونت پيامبر، موجب مى شد ارتباط نزديك ترى با رسول خدا صلى الله عليه و آله داشته و فمران هاى حضرتش را سريع تر اجابت نمايند . آنان همانند نگاهبان هاى ويژه حضرت به شمار آمده و از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و ساير مسلمانان در حد توانايى ، غذاى بسيار ساده اى در اختيار آنان قرار مى گرفت .
هزينه زندگى مهاجرينى كه بر انصار وارد شده بودند، در حدى نبود كه آنها را به سختى اندازد و اين ، به تعداد اندك آنان و پراكندگى و پايين بودن سطح زندگى ساكنان مدينه باز مى گشت . گفته مى شود كلثوم بن هدم از مهاجرين با خرماى ام جعران كه نوعى خرماى غير مرغوب بود پذيرايى مى كرد. (206) البته برخى از مهاجرين ، انصار را در مهمانخانه منازلشان يارى مى دادند.
در آغاز هجرت ، بيشتر مهاجرين در بنى عمرو بن عوف در قبا منزل كردند. برخى از آنان در خانه هاى معينى جمع شدند. (207) طورى كه در نزد كلثوم بن هدم از عبيد نوزده نفر كه اغلب آنان از بنى عبد المطلب و فهر و عامر بودند منزل نمودند. بر سعد بن خيثمه از غنم بن سلم سه نفر و گفته مى شود چهار نفر از بنى تيم بن مره كه از هم پيمانان موالى بنى عبد المطلب به شمار آمده و بيشتر آنان عزب بوده اند وارد شدند. به همين مناسبت اين خانه به دارالعزاب (208) مشهور گرديد. بر مبشر بن عبد المنذر از امية بن زيد شش نفر كه همگى از مخزومى ها بودند وارد شده و بر رفاعة بن عبد المنذر از امية بن زيد ده نفر از بنى عدى و سهم و دو نفر ديگر و بر عبد الله بن سلمه عجلانى از هم پيمانان امية بن زيد نيز نه قر از بنى نوفل و يك نفر از عبد الدار وارد شدند.
بر منذر بن محمد بن عقبه ازجحجبا سه نفر از بنى اسد بن عبد العزى و سه نفر بر عباد بن بشر و سعد بن معاذ از عبد الاشهل وارد شدند.
اما مهاجرينى كه بر خزرج وارد شدند، همگى بر افرادى از بنى مالك بن نجار و كعب بن خزرج ، و بلحبلى ، و ساعده ، و سلمه وارد شدند.
امام مهاجرينى كه بر خزرج وارد شدند، همگى بر افرادى از بنى مالك بن نجار و كعب بن خزرج ، و بلحبلى ، و ساعده ، و سلمه وارد شدند.
اغلب ميزبانان ، از غير شركت كنندگان در عقبه بودند. مبناى تقسيم مهاجرين ، عشاير آنان در نظر گرفته شد؛ بدين صروت كه مجموعه افراد يك عشيره ، در يك مكان و بر يك شخص وارد گرديدند. نخستين اسكان مهاجرين به درازا نكشيد؛ زيرا پس از مدتى كوتاه ، مسلمانان دچار تغيير و تحول گرديده و در مدينه منتشر شدند. شايد برادرى و مواخاة ، آن تقسيم را به سرعت به انجا رسانيد. بلاذرى روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بخشى از زمين هايى را كه از آن كسى نبود، براى اصحاب خويش معين نمود و اين غير از قسمت هايى بود كه انصار از زمين هاى ، خود به مهاجرين بخشيده بودند. (209)
پيوند برادرى  
رسول خدا صلى الله عليه و آله سپس اعلان پيوند برادرى نمودند. اين پيوند با پيمان تفاوت داشت ، زيرا بر اساس آن ، روابط اجتماعى عميق ترى ميان آنان بوجود مى آمد. پيوند برادرى ، كه فردى بود، التزام مالى به همراه داشت . اين پيوند گاه ميان دو نفر از مهاجرين و البته بيشتر ميان انصار و مهاجرين صورت گرفت . 45 مرد از مهاجرين و همين تعداد از انصار كه در بين آنان ، هفده نفر از شركت كنندگان پيمان عقبه به شمار مى آمدند، اين پيوند را بين خود بر قرار كردند. انصار از عشاير گوناگون بودند، اما بيشتر آنان از بنى نجار بودند. تعدادى از مهاجرين ، بر برادر خوانده هاى خود از انصار وارد شدند كه در نتيجه آن ، خانه هاى مهاجرين پراكنده شد؛ در صورتى كه پيش از آن ، همگى در خانه كلثوم بن هدم و سعد بن خيثمه كه هر دو از بنى عمرو بن عوف بوده و در قبا زندگى مى كردند، جمع بودند و گروهى نيز بر بنى عبد الاشهل و بنى حارثه وارد شده بودند.
ريشه هاى پيوند برادرى از دير باز نزد عرب مشهور بوده است . و آنها آماده بستن پيمان با افراد و گروه هايى بودند كه به آنان پناه مى آوردند. اين پيمان ، محدود به حمايت متقابل آنان از يكديگر بودند كه به آنان پناه مى آوردند. اين پيمان ، محدود به حمايت متقابل آنان از يكديگر مى شد. ابن حبيب ذكر كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ميان مهاجرين در مكه پيوند برادرى و مساوات بوجود آورد و از هيجده نفر نام برده است : پيامبر صلى الله عليه و آله و على بن ابى طالب عليه السلام ، حمزه و زيد بن حارثه ، ابوبكر و عمر، عثمان و عبد الرحمن بن عوف ، زبير بن عوام و عبد الله بن مسعود، عبيده بن حارث و بلال ، مصعب بن عمير و سعد بن ابى وقاص ، ابو عبيدة بن جراح و سالم بنده ابى حذيفه ، سعيد بن زيد و طلحة بن عبد الله (210) و جز ابن حبيب ، كسى از پيوند برادرى در مكه يادى نكرده است .
ابن سعد نيز از پيوند برادرى ميان على بن ابيطالب عليه السلام و رسول خدا صلى الله عليه و آله ، ابو بكر و عمر، حمزه و زيد بن حارثه ، عثمان و عبد الرحمن بن عوف ، زبير و ابن مسعود، سعد بن ابى وقاص و مصعب و ابو عبيده و سالم بنده حذيفه (211) ياد كرده ، اما گفته است كه پيوند مهاجرين پس از هجرت ، در مدينه اتفاق (212) افتاده نه آنچنان كه ابن حبيب گفته ، پيش از هجرت .
در هر صورت ، اين پيوند، پيش از پيوند برادرى ميان مهاجرين و انصار بوده است .
به گفته سمهودى پيوند برادرى در ماه هاى نخستين هجرت صورت گرفت و برخى آن را در فاصله ماه پنجم و هفتم ذكر كرده اند. سمهودى روايت ديگران را نقل كرد. اما به حادثه اى كه در نتيجه آن اين پيوند به وجود آمد، اشاره اى ننموده است . او در اين باره ، تنها به ذكر اهميت آن كه هميارى است اشاره كرده است . (213)
بنابراين ، در پيوند برادرى ، مسلمانان با وجود ارحام ، از يكديگر ارث مى بردند. طبيعى است كه در اين ميان ، استفاده از ميراث را مهاجرين مى بردند، زيرا آنان داراى املاكى نبودند كه از خود به ارث گذارند؛ در حالى كه انصار داراى اموال بوده و مهاجر از برادر انصارى خود، در صورتى كه وارث درجه اول و دوم نداشت ، ارث مى برد.
با اين كه تطبيق عملى ارث ، محدود و كوتاه مدت بوده است ، اما روابط ميان افراد را عميق و پايدار ساخت و بدون شك قانون توارث موجب بوجود آمدن مشكلاتى در اين زمينه گرديد؛ به همين جهت پس از مدت كوتاهى نسخ گرديد و يك آيه قرآن يعنى و الوالارحام اولى ببعض (214) كه بعد از جنگ بدر نازل گرديد، آن را از ميان برداشت .
ابن سعد روايت كرده است كه پيمان برادرى ميان مهاجرين و انصار، تنها منشا حق برادرى و هميارى بوده و ميان دو مهاجر، توارث ايجاد مى كرده است . (215)
نظام پيمان برادرى بر پايه فرد پى ريزى شده بود. بنابر اين ، مجموعه را از هم جدا ساخته و به صورت افراد در مى آورد و هر فرد، بدون در نظر گرفتن قبيله يا عشيره خود، با فرد ديگرى مربوط مى شد. در اين پيوند، مسئوليت حمايت مهاجرين بر دوش اناصر قرار داده مى شد و ارتباط تازه اى را اضافه بر پيوندى كه در پيمان عقبه موجب گرديده بود، بوجود مى آورد. اين ارتباط تازه ، جايگاه فردى در ميان مهاجرين بر دوش انصار قرار داده مى شد و ارتباط تازه اى را اضافه بر پيوندى كه در پيمان عقبه موجب گرديده بود، بوجود مى آورد. اين ارتباط تازه ، جايگاه فردى در ميان مهاجرين را تقويت مى نمود. در نتيجه ، آنان را از يكديگر جدا ساخته و به هر يك آزادى و اختيار مى داد. البته اين به آن معنى نيست كه آنها از يكديگر پراكنده شوند، زيرا وابستگى و علاقه ريشه اى آنان نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله و اسلام باقى و پابرجا بود و پيوند برادرى آن را مورد تهديد قرار نمى داد. از سوى ديگر تاثير اين پيوند بر انصار بسيار عميق بود؛ زيرا بر هر يك از افراد آنان ، مسئوليتى اضافى در حمايت و پشتيبانى و همبستگى اسلامى قرار داده شد. هم چنين با وجود آنكه پيوند برادرى ، مستلزم اشتراك در منزل نبود، موجب گستردگى روابط ميان رسول خدا صلى الله عليه و آله و انصار نيز مى شد.
منظور از برادرى ، به وجود آوردن ارتباطى اجتماعى و روحى بود و بر همين اساس ، هر يك از افراد مهاجرين ، ارتباط و همبستگى عميقى با مردم مدينه پيدا مى كرد، از عزلت و تنهايى خود مى كاست و زمينه ارتباط ميان خود و ديگران را گسترش داده ، پناهگاه روحى نوينى را براى خود ايجاد مى نمود كه بر اثر آن ، سختى ها كاهش و در نهايت اهداف اخلاقى اسلام عملى مى گرديد.
برخى منابع ، پيوند برادرى را تا مرحله كمك اقتصادى نيز دانسته اند. روايت شده است كه سعد بن ربيع - كه شخصى ثروتمند بود- با عبد الرحمن بن عوف پيوند برادرى بست و بخشى از ثروت خويش را بر او عرضه نمود؛ اما عبد الرحمن بن عوف به گرفتن مبلغى براى تجارت به عنوان قرض بسنده كرد. شايد اين وضع ، به ندرت اتفاق افتاده باشد و مهاجرين اندكى از برادر خوانده هاى خود براى فعاليت در تجارت پول قرض كرده باشند؛ اما اين كمك ها قطعا موجب به وجود آمدن شركت هاى بازرگانى نشد. مهاجرين با داشتن سوابقى در زمينه تجارت ، فعاليت اقتصادى تازه اى را در مدينه آغاز نمودند كه نه تنها برخوردى به منافع انصار كه در اين گونه معاملات يا آگاهى نداشته و يا كمتر داشت ، نمى كرد، بلكه موجب رونق و آسانى معاملات شد. ممكن است در اين ميان ، مهاجرين با پشتوانه پيوند برادرى ، با يهوديان رقابت كرده و جايگاه آنان را تسخير كرده و منبع زندگى و در آمد خود را تامين نموده باشند.
پيوند برادرى موجب تحكيم ارتباط ميان مهاجرين و انصار شد، اما اين پيوند، ارتباط سنتى ميان مهاجرين را تهديد نكرد و آنان را از هم نگسست ؛ زيرا نظم عمومى ، هرگز روابط خصوصى را مختل نمى كند. علاوه بر اين ، پيوند برادرى بيشتر مهاجرين را در برگرفت و در مقابل ، تعداد اندكى از انصار در آن شركت نمودند. از اين رو ضرورى بود كه بر رابطه برتر، بدون از ميان بردن روابط شخصى تاكيد شود.
هنگامى كه پيامبر حكم خويش را در مورد تنظيم روابط اجتماعى در مدينه صادر نمود، مهاجرين را به عنوان واحدى مستقل در كنار مردم يثرب و هر كس كه به آنها پيوست قرار داد. در نتيجه ، ارتباط گسترده و مهمى به وجود آمد؛ طورى كه از يكى از مجموعه هاى سه گانه در مدينه ، اين حكم ، بر تنظيم و ارتباط مستحكم ميان گروههاى مختلف تاكيد داشت .
اين حكم هم چنين بر و حدت و يگانگى عمومى اسلامى ، كه قرآن كريم آن توصيه نموده بود تاكيد داشت : انما المومنون اخوة ؛ يعنى : مومنان برادر يكديگرند حجرات 10 فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا يعنى : او ميان دل هاى شما الفت ايجاد كرد و به بركت نعمت او، برادر شديد آل عمران 103.
پيمان برادرى بر تمام شخصيت ها و مشكلات پديد آمده بر مهاجرين در آغاز هجرت چيره نگشت . وحشت فراق از زادگاه خود مكه و خانواده و دوستان ، موجب يادآورى خاطرات گذشته مهاجرين مى شد و در نتيجه ، ملال روحى را درميان آنان به وجود مى آورد.
آنان به هنگام انديشيدن به آن خاطرات و يا شنيدن شعرى سوزناك ، دچار ناراحتى روحى چنان كه بلال ، به هنگام تاثر، اين سروده را به زبان مى آورد:
الا ليت شعرى هل ابتين ليلة
بوادى الغضا وحولى اذخرو جليل
چگونه مى توانيد، شبى را درك كنيد
كه در وادى غضا در ميان اذخرو جليل (216) صبح كردم .
در واقع ، اين عاطفه سوزناك ، در ياد آورى مهاجرين و مسلمانان از مكه نقش به سزايى داشت . آنان نسبت به مردم مكه كه آنها را رانده و از آن محروم ساخته بودند، كينه اى به دل گرفته بودند كه شور و هيجان آنها را نسبت به تسخير مكه و بازگرداندن آن به آغوش اسلام افزايش مى داد.
پيوند برادرى و تقويت ارتباطات ميان اهل مدينه ، نتوانست مانع گسترش بيمارى تب مالاريا شود؛ طورى كه تعداد بسيارى از مهاجرين به آن مبتلا شدند و تاثيرى در سلامتى و معنويات آنان به وجود آمد. وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله اين مطلب را احساس نمودند و به درگاه پروردگار دعا نمودند كه تب را از ميان آنان بر طرف سازد. (217)
در واقع افزايش جمعيت و عمران و آبادى سرزمين ها، موجب شد كه آبگيرهاى راكد و آلوده كاهش يافته و در نتيجه ريشه تب از مدينه محو و نابود شود.
پيوند برادرى تنها مهاجران نخستين قريش را در برگرفت و پس از آن تعداد رو به افزايش مهاجرين كه به سوى مدينه سرازير شده و در آن ساكن مى شدند. مشكلاتى از نظر مسكن و استقرار و نيز تنظيم زندگى آنان بوجود آورد كه نياز به رسيدگى داشت . در اين باره در آينده سخن خواهيم گفت .
پيوند برادرى ، مشكل سرپرستى مهاجرين را حل نمود (218) و بنابر اين ضرورى به نظر مى رسيد كه راه هاى جديدى براى رفع مشكلات عمومى بررسى شود. از اين رو، حكم توارث ميان برادر خوانده ها پس از جنگ بدر باطل گرديد. (219) و بنابر اين ضرورى به نظر مى رسيد كه راه هاى جديدى براى رفع مشكلات عمومى بررسى شود. از اين رو، حكم توارث ميان برادر خوانده ها پس از جنگ بدر باطل گرديد. (220)


فصل پنجم : تنظيم ادارى در مدينه  
رسول خدا صلى الله عليه و آله ارتباط خود را با مسلمانان اهل مدينه با اين شرط كه به او وعده حمايت و پشتيبانى در برابر هر تجاوزى داده و از هر گونه رابطه اى با يهوديان خوددارى نمايند برقرار نمود. ايشان نيز تاكيد كردند در صورتى كه پروردگار او را پيروز گرداند، به سوى قوم خويش باز نگشته و آنها را به حال خود تنها وامگذارد. (221)
مسلمانان مدينه وعده كردند كه : در تنگدستى و گشاده دستى خود، به هنگام قدرت و ضعف ، بدون چون و چرا از ايشان اطاعت نموده و با صاحب شريعت جدال نكرده و در هر مكان كه باشيم حق را به زبان جارى سازيم . (222)
هم چنين آنان پيمان بستند كه از حضرت در خانه خود دفاع نمايند . (223)
در پيمان عقبه ، يازده نفر، از اوس شركت نمودند، از بنى عبدالاشهل و حارثه هر كدام سه نفر، از بنى عمرو بن عوف پنج نفر، از خزرج ، پنجاه و نه نفر شركت داشتند.
از بنى نجار و سلمه هر كدام يازده نفر، و از بنى حارث و حرام هر كدام هفت نفر، و از غنم و سواده هر كدام پنج نفر، و چهار نفر از زريق و سه نفر از بياضه ، و از بنى حبلى و ساعده هر كدام دو نفر. (224) اين تفاوت تنها جنبه اتفاقى داشته و هيچ گونه ارتباطى به شور اسلامى آنان و يا گستردگى افراد مسلمان در ميان عشيره هاى ياد شده نداشته است .
رسول خدا صلى الله عليه و آله دوازده نقيب را كه از ميان عشاير گوناگون تعيين كرده بود، نماينده خود بر بيعت كنندگان در عقبه قرار داد. از نقيبان انتخاب شده ، سه نفر از اوس ‍ (از عمرو بن عوف ، عمرو بن مالك و سلم بن امرى القيس )، و نه نفر از خزرج ، دو نفر از حرث بن خزرج ، و جشم ، و ساعده ، و يك نفر از بنى زريق ، و بنى سالم بودند.
انتخاب نقيبان بر اين پايه بود: در ميان قوم خويش ضامن رفتار آنها بوده ، همانند ضمانت حواريون در برابر حضرت عيسى بن مريم ، ضامن قوم خويش هستم . (225)
از اين جمله آشكار مى گردد كه مسئوليت نقيبان ، به صورت گروهى بر قومشان بوده ؛ اما به نظر مى رسد هر يك از آنان ضامن عشيره خود بوده است . علاوه بر اين كه مردم مدينه را يك مجموعه قوم در مقابل مسلمانان مكه ، قوم من ، يعنى قوم رسول خدا صلى الله عليه و آله به شمار آورده است .
تنظيم در پيمان عقبه ؛ نقيبان  
رسول خدا صلى الله عليه و آله هيچ شخصى را به عنوان رييس يا مرجع نقيبان جهت تنظيم كارهاى آنان قرار نداد. هم چنان كه هيچ گونه اشاره اى به نحوه برخورد آنان با ديگر مردم يثرب كه در بيعت عقبه شركت نداشته و يا روساى آنان ، همانند عبد الله بن ابى ، نكرده است . بنابراين ، به نظر مى رسد اين هماهنگى ، تنها براى مسلمانان يثرب و غرض ‍ آن استوار ساختن جايگاه اسلام و جامعه اسلامى بوده است . از اين رو، يهوديان و مشركين در آن جايى نداشته اند. فعاليت نقيبان ، تنها محدود به دوره پيش از هجرت و زمينه چينى براى آن بوده است ؛ زيرا پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه و استقرار ايشان در آن ، هيچ گونه اشاره اى در منابع ، به دوره پيش از هجرت و زمينه چينى براى آن بوده است ؛ زيرا پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه و استقرار ايشان در آن ، هيچ گونه اشاره اى در منابع ، به فعاليت رسمى آنان در زمينه نقابت نشده است .
نظام اجتماعى مردم يثرب هنگام هجرت  
ساختار مردمى يثرب به هنگام هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن ، به شكل عشيره هايى بوده كه هر يك از آنها، در حكم واحدى به شمار مى آمده است . هر يك از واحدهاى عشايرى ، تابعى از نظام قبيله اى بوده كه داراى ويژگى هاى معروف و خاص بوده است . برخى از افراد، داراى جايگاه ويژه اى نزد عشيره خود بوده اند كه اين منزلت بر اثر دارا بودن موهبت هايى خاص و يا كارها و خدمات ارايه شده از سوى آنان به وجود مى آمده است . در نتيجه ، افراد ياد شده به عنوان آقا و بزرگ از سوى ساير افراد عشيره مورد قبول قرار مى گرفتند. ابن اسحاق به ذكر برخى زا كارهايى كه اين افراد را برجسته مى كرده پرداخته و گفته است : عمرو بن جموح بزرگى از بزرگان بنى سلمه و شريفى از اشراف آنان به شمار مى آمد. او در خانه خود همانند ساير اشراف ، بتى از چوب قرار داده بود كه به آن مناة گفته مى شد و او را پشتيبان خود مى دانستند. هنگامى كه برخى از جوانان بنى سلمه هم چون معاذ بن جبل و فرزندش عمرو بن معاذ اسلام آورده و در پيمان عقبه حضور يافتند، از تاريكى شب استفاده كرده و بت عمرو را با خود برداشته و در گودال هاى بنى سلمه كه از آن به عنوان آبريزگاه استفاده مى شد، از سر واژگون نمودند.
در آن روزگار، شرافت معنى والايى داشت و به بزرگوارى شخص از نظر ويژگى هاى شخصى و نه شغلى وابسته بود و افرادى كه به اين نام شهرت داشتند، هيچ گاه مقيد به تعداد معين يا حدود تعيين شده اى نبوده اند. (226)
اما سيد و بزرگ همان رييس بود كه جايگاه سياسى و ادارى ويژه اى داشت . غالبا هر مجموعه و گروهى داراى بزرگى بود. در احاديث نام بزرگ خندف ، بزرگ قاره بزرگ قيس و بزرگ حبشيان ذكر شده است . هم چنين در اخبار مدينه و سيره ، نام تعدادى از بزرگان عشاير مدينه آورده شده است . (227)
در قرآن كريم نيز از نام بزرگان و نفوذ آنان بر پيروانشان اى گونه ياد شده است : و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و كبراءنا فاضلونا السبيل ؛ يعنى : و مى گويند پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود اطاعت كرديم و ما را گمراه ساختند!. احزاب 67.
گفته مى شود مردمان يثرب قصد آن داشتند كه عبد الله بن ابى را براى رهايى از آثار زيان بارى كه در نتيجه جنگ بعاث بر آنان سايه افكنده بود، رييس خود قرار دهند و در صورتى كه اين خواسته عملى مى گرديد، قدرت و نفوذ او بيشتر از قدرت روساى قبايل ديگر بود.
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت كرد و در آن مستقر شد، در آغاز سعى خود را در روشن ساختن اصول دين و نشر رسالت وافزايش تعداد مسلمانان قرار داد. از آن پس ، وضع اجتماعى نوين در مدينه ، ايشان را بر آن داشت كه دست به اقدامات جديدى زده و بر اساس آن ، امنيت مسلمانان و نظم اجتماعى و ادارى آن را از راه به وجود آوردن دولتى كه بر طبق اصول اسلام پايه ريزى شده و عمل نمايد تضمين كند. امكان تحقق اين موضوع ، تنها از راه نشان دادن مدينه به عنوان الگويى براى آشكار ساختن رسالت اسلام و تاثير آن در به وجود آمدن اجتماعى خوشبخت و پيشرفته ممكن بود. از سوى ديگر، انتشار اسلام ميان مردم ، تنها به ارزشمند بودن و استوارى اصول آن وابسته نبود، بلكه براى انتشار آن مى بايست اصول و احكام آن به مرحله اجرا در آمده و موفقيت آن در آن مرحله آشكار شود. بنابر اين ، در اين راستا جامعه اسلامى نياز به پايگاهى مستحكم و پايه هاى اساسى داشت كه بدون تكيه بر آن ، غلبه بر دشمنان و پيروزى بر آنان امكان پذير به نظر نمى رسيد.
اجراى اين امر مهم در مدينه ، كار ساده اى به نظر نمى رسيد، زيرا در آن هنگام روح و تعصب قبيله اى در ميان همه مردم تا آنجا رسوخ كرده بود كه بخشى از نهاد آنان به شمار مى رفت . از سوى ديگر، دشمنى هاى سختى ميان آنان وجود داشت كه موجب درگيرى هاى فراوان قبيله اى مى شد، تا آنجا كه افراد خود را وابسته به قبيله اى كه از آنان دفاع و پشتيبانى كرده مى دانستند. اين وضع گذشته از روحيه افراد بود كه در چنين اجتماعى و به دليل قبيله گرايى ، جنبه هاى فرد گرائى و پرخاش گرى نسبت به ديگران ، كه آنان را به مقاومت در برابر هر نوع خضوع و تسليم در برابر قدرت خارجى مى كشانيد، داشتند.
از سوى ديگر، تمامى خانه هاى مدينه نزديك و متصل به يكديگر نبوده ، بلكه از تعدادى مجموعه هاى مسكونى و يا دهكده هايى كه مشهورترين آنها قبا، زهره ، زباله و يثرب بود تشكيل شده بود كه كشتزارها و دشتهاى گسترده اى آنها را از يكديگر جدا مى ساخت . در هر يك از مجموعه هاى مسكونى ياد شده ، عشيره و يا تعدادى از عشاير سكونت گزيده بودند. اين عشاير، همواره روابط دوستانه و برادرانه اى نداشتند، بلكه گاهى در نتيجه اختلافات ، جنگ ها و درگيرى هاى شديدى رخ مى داد كه در پايان موجب سلب امنيت و آرامش آنان مى گرديد.
در بعضى از عشاير، افرادى بودند كه در نتيجه فعاليت ها و داشتن ويژگى هاى خاص فردى ، داراى جايگاه خاصى در عشاير گرديده و افراد به آنان تكيه نموده و آنها را بزرگ خويش ‍ قرار مى دادند. اما دليلى نداريم كه اين افراد، داراى قدرت هاى سياسى برگرفته از موسسه هاى قانونى در عشاير خود بوده اند. هم چنان كه مدينه هم فاقد موسسه سياسى واحدى همانند دارالندوه در مكه بوده كه در آن مردم گرد هم آمده و به حل مشكلات خود و نظم اجتماع خويش مى پرداختند.
جمعيت مدينه مركب از تعداد نه چندان اندكى از مردم بود كه داراى ديانت هاى ديگرى به ويژه يهوديان بودند كه اين افراد هم ، هر كدام داراى نظم و دستورات دينى و اجتماعى خاصى براى خود بوده و مجموعه هاى مسكونى و عشاير متعددى را در ميان خود به وجود آورده بودند. در برخى از اين مجموعه ها، شخصيت هاى صاحب نام و با نفوذى بودند؛ اما اين گروه نيز مانند ساير مردم ساكن مدينه ، داراى روح و تعصب قبيله اى بودند كه موجب نفاق و دشمنى ميان آنان مى شد. البته در عين حال ، عقيده يهوديت آنان را در يك نقطه مشترك قرار داده و جمع آنان از نظم و تقليدهاى مذهبى مشتركى پيروى كرده ، داراى بيت مدراس واحدى بودند. علاوه بر آن كه روحانيون يهودى ، نظم آنان را بارور كرده و مانع از پذيرش اسلام مى شدند و هرگز، در برابر پرژم دولت اسلام ، سر فرود نياوردند. حتى تعداد بسيارى از آنان به كارشكنى در برابر كوشش هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله پرداخته و مردم را به عدم اطاعت از وى ترغيب مى نمودند. علاوه بر اين ، تعدادى از عشاير عرب ، نظير خطمه و بنى واقف و بنى سلم ، تا پس از جنگ خندق سال چهارم هجرى اسلام نياوردند. اين به آن معنى است كه آنان به فرامين قرآن گردن ننهاده اند و به نظر مى رسد اين عشاير تا پيش از ورودشان به اسلام ، خارج از حيطه قدرت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به شمار مى آمده اند.
هم چنين اخبارى كه از منافقين آن هنگام ، كه بيشتر از عرب بودند در دست است ، نشان مى دهد كه آنان با وجود اظهار مسلمانى ، تعاليم و دستورات اسلام را در قلب خود جاى نداده و در برابر قدرت پيامبر صلى الله عليه و آله سر فرود نمى آوردند. بسيارى از آنان ، مخالفت خويش را در برخى از پيش آمدها تا مرزهاى خطرناكى پيش بردند. برخى از آنان ، داراى جايگاه بلندى بودند و ديگران آنها را سرمشق خود قرار داده و از آنها پيروى مى كردند.
ساختار تشكيلات اسلامى : اقتدار و حاكميت  
يكى از اصول اساسى نظم ادارى و سياسى اسلامى ، كه قرآن آن را برقرار كرده است ، حاكميت خداوند در قرآن است : هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن ؛ يعنى : او آغاز و پايان و آشكار و نهان است و يا وله ما فى السموات و الارض ، توتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء بيدك الخير انك على كل شى ء قدير ؛ يعنى : آنچه در آسمان ها و زمين ها است از آن اوست ، هر آنكس را شايد ملك دهد و هر آن كس را كه نشايد ملك بازستاند، و هر آنكس را كه شايد عزت دهد، و هر آنكس را كه نشايد ذلت دهد. اختيار در دست اوست و او قادر به انجام هر كارى است آل عمران ، 26.
دادن حاكميت به خداوند در اسلام ، موجب همبستگى و وقار حكومت اسلامى شده و آن را از بسيارى لغزش هاى اجتماعى كه در جوامع كنونى ، اصل را بر حاكميت ملت و مردم قرار داده اند، رهايى بخشيده است .
از آن جا كه پروردگار جسم نبوده و داراى محدوده زمانى و مكانى خاصى نيست و هيچ ديده اى او را نديده و تنها قلب ها او را حس مى كنند، اداره و حكومت فعلى جامعه ، يعنى آنچه ما آن را حاكميت مى ناميم
در دست رسول رسول خدا صلى الله عليه و آله است ؛ زيرا ايشان داراى جايگاه منحصر به فرد و ويژه اى بوده كه بر پايه آن ، خداوند ايشان را به عنوان پيامبر برگزيده و وسيله ابلاغ رسالت خويش و امر و نهى هاى خود به مردم قرار داده است .
قرآن در اين باره مى فرمايد: ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا؛ يعنى : آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد و اجرا كنيد، و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد حشر 7. خداوند در بسيارى از آيات ، مسلمانان را اين گونه به اطاعت از پيامبر فرا خوانده است : اطيعوا الله و الرسول ؛ يعنى : فرمانبردار خدا و رسول او باشيد ال عمران آيه هاى 32، 132، انفال 1، 20، 46، محمد 13 و مجادله 13. و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله ؛ يعنى : ما پيامبرى را براى شما نفرستاديم مگر آنكه به اجازه خداوند از اوپيروى كنيدنساء 64. من يطع الرسول فقد اطاع الله يعنى : سخن مومنان ، هنگامى كه به سوى خدا و رسولش دعوت شوند تا ميان آنان داورى كند، تنها اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم . نور 51. من يطع الله و رسوله و يخش الله و يتقيه فاولئك هم الفائزون ؛ يعنى و هر كس خدا و پيامبرش رااطاعت كند، به رستگارى واقعى رسيده است نور 52. و سيرحمهم الله ؛ و خداوند آنان را مورد رحمت خويش قرار مى دهد. و من يطع الله و رسوله يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار؛ يعنى : هر كس خدا و پيامبرش را اطاعت كند، خداوند او را در باغ هايى از بهشت وارد مى كند. نساء، 13، فتح 17.
در همين راستا، اطاعت از اولى الامر اوصياى پيامبر لازم دانسته شده است : اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ؛ يعنى : اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الامر را. نساء 59. انما كان قول المومنين اذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا و اطعنا يعنى : بر مومنين است كه هر گاه خداوند و پيامبرش حكمى بر آنها روا داشتند بگويند شنيديم و اطاعت مى كنيم . فلا و ربك لا يومنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما ؛ يعنى : به پروردگارت سوگند كه آنها مومن نخواهند بود مگر اين كه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند، و سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نكنند و كاملا تسليم باشند نساء 65.
آنچه سبب تقويت جايگاه پيامبر صلى الله عليه و آله شد، اخلاق پسنديده ، گشاده رويى ، رسيدگى به اصحاب و ياران خود و پى جويى از وضعيت آنان ، ترحم بر فقيران و ضعيفان ، دورى از خودخواهى و جاه طلبى ، گذشت و بخشندگى ، بلاغت در سخن و گفتار، توانايى در گفتگو و اقناع ديگران بود و صفات نيكوى ديگر كه در قرآن به برخى از آنها اشاره شده است :
و انك لعلى خلق عظيم ؛ و تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى قلم 4.
ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم ؛ يعنى : بدى را با نيكى دفع كن ، ناگاه خواهى ديد، همان كس كه ميان تو و او دشمنى است ، گويى دوستى گرم و صميمى است . فصلت 43.
و لو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك ؛ يعنى : و اگر خشن و سنگدل بودى ، از اطراف تو پراكنده مى شدند آل عمران 159.
اصول و پايه هاى نظم اجتماعى كه به وسيله آن ، جامعه به سوى كمال هدايت شود، به وسيله آيات قرآن وضع گرديده است ، اما دسته بندى و اجراى آن از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله ، بر اساس مصالح و اولويت ها به مرحله عمل در مى آمد. در آن هنگام دستگاه ادارى بر سخن مشخص و معلوم و يا قرارهاى مجالس عمومى و قانونگذار تكيه نداشت ، بلكه در اساس ، برگرفته از اصول اسلامى بود كه به هنگام پياده كردن آنها، خواسته ها و نيازها و مصالح عمومى در نظر گرفته مى شد. رسول خدا صلى الله عليه و آله همواره اصحاب خويش را مورد مشورت قرار داده و هيچ گاه نظرات خويش را تحميل نمى كرد. پروردگار متعال ، پيامبر را امر به مشورت نموده و مى فرمايد و شاورهم فى الامر: و در كارها با آنان مشورت كن آل عمران 159 و نيز و امرهم شورى بينهم ؛ كارهايشان به صورت مشورت در ميان آنهاست . شورى 38. پيامبر به پيشنهادهاى صحابه گوش فرا مى داد، اما در اين باره مجلسى ويژه براى مشورت به وجود نياورده بود؛ همان طور كه افرادى خاص را براى مشورت تعيين نفرموده بود. كليه تصميم ها، به نام ايشان صادر مى شد و بدين ترتيب ، پايه هاى قدرت كه خود از با اهميت ترين عوامل نظم سياسى و ادارى نظام و مصلحت عمومى به شمار مى آمد، شكل مى گرفت .
از آنچه گذشت ، آشكار مى گردد، قرآن كريم پيامبر را عالى ترين مرجع سياسى و ادارى قرار داد كه مردم و گروه هاى مسلمان بدون هيچ واسطه اى با ايشان در ارتباط باشند. بدون شك قدرت و نفوذ ايشان ، تنها مهاجرين قريش و ساير قبايل حجاز را در برنگرفته بود، بلكه تناسب مستقيمى با فزونى مسلمانان و افزايش اعتقادات درونى آنان داشت .
جانشينان ادارى  
رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگام رفتن به جنگ ، شخصى را از ميان مسلمانان ، به جاى خود بر مى گزيد. اين جانشينى ، تنها هنگام رفتن به جنگ هاى بيرون از مدينه نبود، بلكه در جنگ هاى احد و خندق و بنى نضير و بنى قريظه كه درون مدينه اتفاق افتاد نيز، افرادى براى جانشينى انتخاب شدند. پيامبر هنگام عزيمت به جنگ بدر، دو نفر را تعيين نمود كه يكى ابولبابه بر مدينه و ديگرى عاصم بن عدى بن عجلان بر عوالى بودند. (228) اما در ساير جنگ ها، حضرت تنها يك نفر را بر مدينه قرار مى دادند. جانشينان پيامبر متعدد بوده اند. در جنگ ابواء پيامبر صلى الله عليه و آله سعد بن عباده و در غزوه بواط، سعد بن معاذ و در غزوه سويق ، ابولبابه بن عبد المنذر كه همگى از انصار بودند، و در غزوه ذى العشيره ابو سلمه بن عبد الاسد مخزومى را تعيين نمودند.
هم چنين ابن ام كلثوم را در يازده جنگ ، عثمان بن عفان را دو جنگ غطفان و ذات الرقاع ، سباع بن عرفطة غفارى را در دو جنگ دومة الجندل و خيبر، ابورهم غفارى را در جريان انجام سفر عمره ، عبد الله بن رواحه را در لشكركشى دومين بدر مريسيع و محمد بن مسلمه را در غزوه تبوك جانشين گردانيدند.
از اين گفتار چنين آشكار مى گردد كه پيامبر براى انتخاب جانشين ، قانون مشخصى قرار نداده بوده است ، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله ابن كلثوم را كه شخصى نابينا بود، يازده بار و برخى رادوبار و تعدادى را يك بار انتخاب كردند. برگزيدگان ، از عشاير گوناگون بودند و از انصار و مهاجرين قريش و بعضى از مهاجرين حجاز به شمار مى آمدند.
منابع به وظيفه جانشينان رسول خدا صلى الله عليه و آله كه اغلب كوتاه مدت بوده و پيامبر در بيشتر آنها از مدينه فاصله زيادى نداشتند، هيچ گونه اشاره اى نكرده اند. ابن هشام گفته است : رسول خدا صلى الله عليه و آله ابن ام كلثوم را در جنگ بدر جانشين خود بر اقامه نماز قرار داد. شايد منظور نظارت بر كارهاى ادارى ، بدون دخالت در امور نظامى بوده است .
نظام ادارى مدينه از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله در سال هاى آغازين پس از هجرت و طى نظام نامه اى كه درسال دوم هجرى تنظيم گرديد به وجود آمد. اين نظام نامه ، بيان كننده اصول اساسى نظام دولت و جامعه و هماهنگى ميان آن دو بود و (229) وضعيت جامعه نوينى را آشكار مى ساخت كه در آن مسلمانان به پروردگارى يگانه ايمان داشته و به دستورات دينى واحدى ، سرتعظيم فرود آورده و از پيامبرى واحد پيروى مى كردند.
امت  
مسلمانان امتى يگانه غير از همه مردم به شمار مى آيند و گروهى هستند كه اعضاى آن ، به وسيله اعتقاد دينى به يكديگر وابسته اند. بنابراين ، نظام اسلامى بر پايه هاى فكرى اخلاقى و عقيدتى پى ريزى شده ، نه بر اساس هم خونى و يا رابطه نژادى . امت با گرويدن افراد به آن ، افزايش و با ترك اختيارى از آن ، كاهش مى يابد. بنابر اين ، در صورتى كه افرادى به عقايد آن ايمان آورده و به آن بپيوندند، افزايش يافته و در صورتى كه دست از آن اعتقاد بردارند، كاهش مى يابد.
امت ، آغوش خود را همواره به روى افرادى كه عقايد و دستورات آن را گردن مى نهند، بازگزارده و با آنان صرف نظر از نژاد و خون و ثروت برقرار مى سازد و از آن جا كه پايه و اساس ‍ آن بر اشتراك عقيده قرار گرفته ، اين ، بايد تكيه گاه اصول و پايه هاى روحى و اخلاقى باشد. پس سياست در اسلام ، آميزه اى از عقيده و اخلاق بوده و رابطه امت ، بر ساير روابط برترى دارد.
امت گروه واحدى به شمار مى آيد كه همبستگى آنان با هم ، آن را از ديگر گروه ها و مجموعه ها متمايز مى سازد. در اساس نامه نظام نيز اين گونه آمده است كه ذمة الله واحدة ، يجبر عليهم ادناهم ؛ يعنى : عهد خداوند يكى است و شامل كمترين آنان نيز مى گردد. و نيز مومنان هر يك پشتيبان ديگرى هستند، آنان همه يكسان بوده و تفاوتى ميان كوچك و بزرگ و ثروتمند و تهيدست وجود ندارد. هر شخص مى تواند هر فردى را كه بخواهد در پناه خود قرار دهد. اين پناهندگى به نام اسلام بوده و بر تمام مسلمانان ، حمايت از اين تحت حمايت قرار گرفته لازم است . و مسلمانان ، خونشان يكسان است و از اين رو، ديه همگى برابر است .
هم چنين آمده است : المومنون بعضهم موالى بعض من دون الناس 15؛ يعنى مومنان هر يك جداى از ديگر مردم ، ياور و پشتيبان مومن ديگر مى باشند. و لا يتركون مفرحا بينهم ان يعطوه بالمعروف و القسط بين المومنين 14 ؛ يعنى : مومنان هيچ فرصتى را براى امر به معروف و نيكى به يكديگر از دست نمى دهند. آنان مجموعه اى يگانه به شمار مى آيند كه هر يك پشتيبان ديگرى است . هر يك از آنان ، از پشتيبانى ديگر افراد امت برخوردار بوده و در هنگام نياز، از كمك و يارى آنان برخوردار مى گردد.
امنيت  
وحدت و يكپارچگى و يگانگى امت و روح همبستگى آنان در راه استقرار آسايش و امنيت اجتماع ، به دفع مفسده جويان و آشوب طلبان از هر صنف و گروه ، گرچه فرزندان آنان نيز باشند، مى انجامد. در نظام نامه تاكيد شده است : المومنين المتقين ايديهم على كل من بغى او ابتغى ظلما او اثما او عداوانا او فساد بين المومنين ، و ان ايديهم عليه جميعا و لو كان ولد احدهم ؛ 13 يعنى : دستان مومنان و پرهيزگاران بر ضد هر كسى كه از ميان خودتان به آنان تجاوز كرده و يا كسى كه در پس ظلم و دشمنى و ايجاد فساد در ميان مومنان است با يكديگر متحد خواهد بود؛ حتى اگر فرزند يكى از آنها باشد. و نيز آمده است : لا يحل لمومن اقر بما فى هذه الصحيفه و آمن الله و اليوم الاخر ان ينصر محدثا او يوويه ، و ان من نصره او آواه فان عليه لعنة الله و غضبه يوم القيامه ، و لا يوخذ منه صرف و لا عدل 11؛ يعنى : ننن روا نيست بر مسلمانى كه اين پيمان نامه را پذيرفته است و به پروردگار و روز قيامت ايمان آورده است . به يارى بدعت گذار شتافته و يا او را پناه دهد. و هر آن كس كه آو را يارى و پناه دهد پس بر او باد لعنت خداوند و خشم او تا روز قيامت . پس در اين حال هيچ يك از اعمال او در درگاه خداوند پذيرفته نخواهد بود.
بنا براين ، امنيت و آسايش فرآيندى است مردمى ، نه ناشى از دستورات حكومتى و از اين رو، تمامى افراد در تحقق و به وجود آمدن آن چه به صلاح خويش است سهم به سزايى دارند. بر اين اساس ، پيامبر صلى الله عليه و آله هرگز نيرو و قوه قهريه اى پليس را جهت تعقيب مفسده جويان در مدينه تشكيل نداد؛ هم چنان كه جايگاهى براى زندان آنان نيز در نظر نگرفت .
عدالت و قضاوت  
نظام نام ، دل مشغولى رسول خدا صلى الله عليه و آله به مساله عدالت و تنظيم قضاوت را آشكار مى سازد؛ زيرا در نظام نامه ، به تعدادى از احكام قضايى اشاره شده است ؛ طورى كه مى توان گفت مهم ترين اهدافى هستند كه نظام نامه بر تامين آنها تاكيد نموده است . بدون شك ، اين مطلب به درك اهميت عدالت و قضاوت براى هر اجتماع سالمى از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله باز مى گردد. زيرا فقدان آنها در هر يك از دو جامعه مكى و مدنى ، يكى از مهم ترين عيب ها به شمار مى آمد. همان طور كه يكى از عمده ترين عوامل آشوب و نا امنى جزيرة العرب پيش از اسلام نيز بود.
قرآن كريم به حساسيت قضاوت در كارهايى كه در ارتباط با امنيت عمومى بوده است اشاره دارد و آن را تنها در چارچوب اختيار و قدرت رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار داده است . پروردگار مى فرمايد فلا و ربك لا يومنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما ؛ يعنى : به پروردگارت سوگند كه آنها مومن نخواهند بود، نگر اين كه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نكنند، و كاملا تسليم باشند نساء 65.
نظام نامه تاكيد كرده است : انه ما كان بين اهل هذه الصحيفه من حدث او اشتجار يخاف فساده ، فان مرده الى الله و الى محمد رسول الله 42؛ يعنى : آنچه در ميان پذيرندگان اين عهدنامه از اختلاف و نزاع رخ مى دهد كه بيم از فزونى فتنه از آن باشد، مرجع حل آن حادثه ، خدا و و رسول او خواهد بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله با اين بند، قدرت قضايى را برقرار نمود كه همه آحاد جامعه ملزم به روى آوردن به آن مى باشند. اين بند، بازگشت به سوى خدا و به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله را رنگ قدسى و الهى و بخشيده كه داراى قدرت اجرايى است ؛ زيرا فرمان هاى پروردگار، واجب الاطاعه بوده و اجراى آنها ضرورى به شمار مى آيد؛ چرا كه پيش از اين نيز ياد آورى كرديم دستورات پيامبر صلى الله عليه و آله همه از سوى پروردگار بوده و پيروى از آنها واجب و لازم به شمار مى آيد. قدرت قضايى و داورى ، تنها به مسلمانان بر نمى گشته ، بلكه شامل مشركين قريش و اهل يثرب و هر آنكسى كه به آنان پيوسته و به همراه آنان پيكار كرده ، بوده نيز مى شده است . احتمالا مقصود از عبارت : من تبعهم فلحق بهم وجاهد معهم 1؛ يعنى : هر آنكس كه به آنان پيوسته و به همراه آنان پيكار مى كند، عشاير از اهل مدينه اند كه بر دين اسلام گردن ننهاده و آن را مورد پذيرش خويش قرار نداده بودند. بدين ترتيب رسول خدا صلى الله عليه و آله آنان را بدون آنكه اجبار به پذيرش اسلام نمايد،، در ضمن اين احكام و دستورات اسلامى وارد ساخت .
بدون شك قرار دادن اين افراد در زير سايه عدالت اسلامى ، موجب مى شد كه آنان به نقش اسلام در استقرار آن پى برده ، و اين ، خود، انگيزه اى باشد كه آنان را به سوى اسلام جذب نمايد. البته فراگيرى دستور اين بند، گواه بر آن است كه اين احكام يهوديان را نيز شامل مى شده است .
بنابر اين ، آشكار مى شود كه مراجعه يهوديان براى داورى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله ، به معناى اعتراف آنان به قدرت متمركز و فراگير ايشان بوده كه در نتيجه آنها را در جايگاه ثانوى نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله و اسلام قرار مى داد. بدين ترتيب ، رسول خدا صلى الله عليه و آله مرجع و داور آنان در اختلافاتى بود كه باعث اخلال در نظم و امنيت عمومى مى شد.
اين مطلب ، نشان دهنده آن است كه اين نظام نامه پس از پيروزى گسترده رسول خدا صلى الله عليه و آله در بدر، كه موجب قدرت و عزت مسلمانان و بيم و ترس دشمنان آن شد، محقق گرديد. اضافه بر آن كه ، گواه وجود انشعاب و دشمنى هايى در ميان يهوديان مدينه نيز هست .
رخدادهايى كه قدرت را در دستان پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داد، تنها محصور و محدود به مواردى بود كه در ارتباط با امنيت عمومى بود و حوادث و اختلافات در محدود اشخاص ، به ويژه آنچه امروزه آن را قانون مدنى ناميده و شامل ازدواج و طلاق و ارث و عقد و داد و ستدهاى بازرگانى مى شود، ضرورت مراجعه به پيامبر صلى الله عليه و آله را نداشت نص قرآن كريم در اين باره ، مراجعه يهوديان به رسول خدا صلى الله عليه و آله را اجازه داده است . پروردگار مى فرمايد: وان تعرض عنهم فلن يضروك شيئا و ان حكمت فاحكم بينهم بالقسط ان الله يحب المقسطين ؛ يعنى : پس اگر نزد تو آمدند، در ميان آنان داورى كن ، يا اگر صلاح دانستى آنها را به حال خود واگذار! و اگر از آنان صرف نظر كنى ، به تو هيچ زيانى نمى رسانند، و اگر ميان آنها داورى كنى ، با عدالت داورى كن ، كه خدا عادلان را دوست دارد مائده 42.
بدون شك داورى رسول خدا صلى الله عليه و آله براساس عرف ، كه هم آهنگ و آميخته با عدالت و احكام اسلامى بود پايه ريزى شده بود. قرآن در اين باره مى فرمايد:
و ان احكم بينهم بما انزل الله و لا تتبع اهواءهم واحذرهم ان يفتنوك عن بعض ما انزل الله اليك ؛ يعنى : پس بر طبق احكامى كه خدا نازل كرده ، در ميان آنها حكم كن ! از هوى و هوس هاى آنان پيروى نكن . و از آنها بر حذر باش ؛ مبادا تو را از بعض احكامى كه خدا بر تو نازل كرده ، منحرف سازند.
شرايط جنگ و صلح  
يكى ديگر از نمونه هاى آشكار تنظيم اداره جامعه مدينه از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله ، شرايط جنگ و صلح آن به شمار مى آيد كه در نظام نامه ، بندهايى به آن اختصاص داده شده بود. مطمئنا پشتوانه اين مطلب ، به شرايط اسلام كه در آن هنگام تنها به مدينه محدود بود، باز مى گردد؛ زيرا در آن هنگام ، اسلام از سوى دشمنان و بدخواهان كينه توز، و آنانى كه با قدرت و جنگ ، سعى در محو و نابود كردن آن داشتند، محاصره گرديده بود.
نظام نامه در اين باره تصريح كرده است كه : سلم المومنين واحدة ، لا يسالم مومن فى قتال فى سبيل الله الا على سواء و عدل بينهم 17؛ يعنى : صلح از سوى مومنان ، قانونى يكسان است . اگر مومنان در مقام صلح ، هنگام جنگ در راه خدا برآمدند، تصميم آنها تنها يكى خواهد بود و هيچ مومنى به تنهايى چنين اقدامى نخواهد كرد و در زمان جنگ همه مومنان ملزم به شركت در جنگ مى باشند. يعنى در واقع جنگ وظيفه همگان است نه گروهى خاص . بنابر اين همه گروه ها به نوبت در آن شركت خواهند كرد تا كسانى كه در راه خدا خونشان ريخته مى شود، در ميان همه گروه ها باشند؛ نه اين كه بيشتر شهدا از يك گروه خاص باشند. بنابر اين ، جنگ منحصر به يك گروه ويژه از مسلمانان نبود، در حالى كه گروهى ديگر از آنان در حالت صلح و سلم با دشمن باشند. مسلمانان همواره پشتيبان يكديگر بوده و همه مومنان بايد حمايتگر خون كسى كه از آنان در راه خدا كشته مى شود، باشند.
احكام جنگ و صلح تنها مسلمانان و هر آنكس كه از آنان پيروى مى كرد را در بر نمى گرفت ، بلكه يهوديان را نيز شامل مى شد. نظام نامه ، آزادى دين را تضمين نموده و گفته است : مسلمانان و يهوديان ، مردان آزاده و بندگان آنان ، هر كدام نيز دين خود را خواهند داشت . اين امنيت عمومى در صورتى است كه افراد دچار ظلم و خطايى نشوند، كه در آن صورت جز خود و اهل بيت خويش را نابود نخواهند كرد 25. هم چنين در نظام نامه تاكيد شده است كه من تبعنا من يهود فان له النصر و الاسوة غير مظلومين ولا متناصر علهم 16؛ يعنى : و هر كس از يهوديان كه از ما پيروى كند، از او يارى و پشتيبانى به تساوى خواهد شد و بر آنان ستم نخواهد رفت و بر ضد ايشان كسى را يارى نخواهند داد. اين مطلب شامل دوستان و نزديكان يهود و ثروت هاى آنان نيز مى شد. اما نظام نامه تاكيد دارد كه هنگام جنگ مسلمانان بر ضد مهاجمين به مدينه ، سايرين نيز آنان را يارى دهند: و ان بينهم النصر على من دهم يثرب 44؛ يعنى بر عهده همگان است كه بر عليه هر كس كه به مدينه حمله كند يكديگر را يارى دهند. به عبارت ديگر، شركت همه در پيكارهاى دفاعى از مدينه ، واجب و ضرورى به شمار آمده است . در بند ديگرى از نظام نامه ، تاكيد شده است كه انبينهم النصر على من حارب اهل هذه الصحيفه ، و ان بينهم النصح و النصيحة و البردون الاثم 37؛ يعنى : با هر كس كه با اهل اين نظام نامه جنگ كند، پيكار نمايند و ميان خود خير خواه باشند و نيكى و وفادارى مانع از گناه است .
بنابر اين آشكار مى شود كه يهوديان موظف بوده اند در كنار مسلمانان عليه كسى كه با مسلمانان پيكار مى كند، ايستادگى نمايند، اين بند، پشتيبانى و همكارى و عدم خيانت يهوديان را نسبت به مسلمانان تاكيد مى نمايد. اما ترجيحا به نظر مى رسد از آنها پيكار به همراه مسلمانان را درخواست نكرده ، بلكه در اين هنگام ، آنان بايد موضع گيرى تاييدانه اى را در كنار مسلمانان اتخاذ نمايند.
به همين مناسبت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله موضع گيرى بنى قريظه در جنگ خندق را سرزنش نمود و نكوهش پيامبر، به همبستگى آنان با قريش باز مى گردد.
در نظام نامه ، بند ديگرى وجود دارد كه به يهوديان اجازه مى دهد تا در پيكارهاى دينى اسلامى شركت نكنند: و اذا دعوا الى صلح صالحونه و يلبسونه ، فانهم يصالحونه و يلبسونه و انهم اذا دعوا الى مثل ذلك فان لهم على المومنين الامن حارب فى الدين 45 ؛ يعنى : هر گاه مسلمانان آنان را براى صلح فراخواندند بايد بپذيرند، مسلمانان هم تقاضاى صلح آنان را مشروط به اين كه صلح با كسى كه با دين سر جنگ داشته باشد نباشد، خواهند پذيرفت .
اين بند، در پايان بندهاى متعلق به دفاع از مدينه قرار داده شده است . بنابر اين به نظر مى رسد اعتبار آن وابسته به آن و تكميل كننده آن باشد. صلحى كه در اين بند از آن ياد شده است ، اشاره به خطرهايى دارد كه در آن هنگام مدينه را تهديد مى كرده است .
بند ديگر نظام نامه ، تاكيد مى نمايد كه : لا يخرج منهم احد الا باذن محمد 36؛ يعنى : هيچ كدام از ايشان بدون اجازه محمد صلى الله عليه و آله نبايد به جنگى بپردازند. اين مطلب ، نشان دهنده آن است كه به يهوديان اجازه اعلام جنگ داده نشده است ، مگر آنكه به فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله باشد.
بند ياد شده تاثير فراوانى در عدم همبستگى و هم پيمانى آنان با قريش داشت . ناگفته نماند كه در حقيقت ، بند ديگرى از اين نظام نامه ، فراتر از اين ، مقرر نموده است كه : لا تجار قريش و لا من نصرها 43 ؛ يعنى : يهوديان حق مراوده با قريش و حمايت كنندگان آنها را ندارند.
هم چنين نظام نامه در اشاره به مسئوليت هاى مالى ناشى از جنگ كه در آن دو گروه شركت مى كنند، اشاره نموده و گفته است : ان اليهود ينفقون مع المومنين ماداموا محاربين 38؛ يعنى يهوديان به همراه مسلمانان تا وقتى كه در جنگ هستند مشتركا هزينه هاى خود را تامين خواهند كرد؛ اما وان على اليهود نفقتهم و على المسلمين نفقتهم 37 ؛ يعنى : هزينه يهود بر خودشان و هزينه مسلمانان بر خودشان است .
اين بند، اين گونه آشكار مى سازد كه هر گاه جنگى در گرفت و يهوديان در آن شركت نمودند، خود هزينه مالى و نيازهاى خويش را بر آورده مى سازند.
نظام نام تصريح كرده است كه ان يثرب حرام جوفها لاهل هذه (230) الصحيفه 39 ؛ يعنى : درون يثرب براى اهل اين صحيفه ، حرم خواهد بود. ذكر اين مطلب ، به اين منظور بود كه مانع از جنگ و خونريزى ميان قبايل و عشاير گرديده و امنيت و صلح را در مدينه مستحكم نمايد. بدين ، سدى در برابر قوى ترين عامل به وجود آورنده آشوب و اضطراب و آنچه بدان سوق داده مى شود، به وجود آمد. بدون شك ، استفاده از كلمه حرام ، دينى جلوه دادن امنيت و سلم بوده كه مطمئنا داراى تاثير قوى ترى بوده است .
اين بند نظام نامه ، چگونگى به وجود آمدن برخى از حرم هاى جزيره العرب را براى ما آشكار مى سازد؛ زيرا هنگامى كه محدود ساختن حرم مدينه ضرورى به نظر رسيد، حدود آن به وسيله برخى از نشانه هاى مشخص در پيرامون مدينه ، معين گرديد. (231) اين محدوده ، از چند ميل تجاوز نمى كند و بدين ترتيب صلح و امنيت را تنها براى ساكنين داخل آن به ارمغان مى آورد.
بدون شك ، مسلمانان در آن هنگام تنها در اين منطقه بوده اند، اما به نظر مى رسد آنانى كه در خارج از آن زندگى مى كردند، تا آن هنگام اسلام را نپذيرفته بودند.
جايگاه فرد  
امت اسلام اعضاى خويش را بر اساس رابطه عقيدتى به يكديگر مربوط ساخته و آنان را با حقوق و واجباتى كه نشان از يگانگى و قدرت همبستگى ميان آنها دارد، شريك ساخته است . اما اسلام در اين باره ، حقوق را از حد نگذرانيده و آزادى فرد را با توجه به منافع جامعه هدف قرار داده است .
بنابر اين وجود امت ، به معناى از ميان رفتن شخصيت فرد و جايگاه او نيست . از اين رو، مسئوليت مدنى ، اخلافى و دينى فردى است و آيات متعددى به اين امر اشاره دارد؛ هم چون : كل نفس بما كسبت رهينة ؛ يعنى : آرى هر كس در گرو اعمال خويش است
. مدثر 38. ولا تزر وازرة وزر اخرى ؛ يعنى : و هيچ گنهكارى گناه ديگرى را متحمل نمى شود. انعام 164. لا يجزى والد عن ولده و لا مولود هو جاز عن والده شيئا؛ يعنى : نه پدر كيفر اعمال فرزندش را تحمل مى كند، ونه فرزند چيزى از كيفراعمال پدرش را
لقمان 33 . فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره ؛
يعنى : پس هر كس هم وزن ذره اى كار خير انجام دهد آن را مى بيند! و هر كس ، هم وزن ذره اى كار بد كرده آن را مى بيند زلزال 8- 7.
اسلام آزادى كار و پيشه دلخواه را براى فرد محترم دانسته و هنر و تجربه شغلى او را ارج نهاده است . هم چنان كه انتقال پيوسته از مكانى به مكان ديگر يا از كارى به كار ديگر را به دلخواه او مباح دانسته است ؛ اما تمامى اين آزادى ها درچهارچوب و حد و مرز امت قرار داده شده است . از اين رو، دست زدن به كارهايى كه به زيان مصلحت جامعه باشد، جايز نيست . البته امت نيز نمى تواند آزادى فرد را كه زيانى براى مصلحت عمومى ندارد، محدود سازد.
نظام نامه تاكيد كرده است كه لا يكسب كاسب الاعلى نفسه 47؛ يعنى : در آمد هر شخصى از آن اوست ، اما انه لا ياتم امرو بحليفه 37! ؛ يعنى : هيچ فردى حق تجاوز به حقوق هم پيمان خود را ندارد. سپس بر اهميت پايه هاى اخلاقى در روابط اجتماعى تاكيد نموده و در اين باره گفته است : ان الله جار لمن برواتقى 47؛ يعنى : خداوند پناه دهنده نيكوكاران و مردان با تقوا است .
خداوند از مردمان نيكوكار و با تقوا و داراى اخلاق نيكو، حمايت و پشتيبانى مى كند. اسلام آزادى فرد در جايگزينى و انتقال از مكانى به مكان ديگر و نيز از كارى به كار ديگر را، تا آنجا كه اين آزادى ، زيانى براى منافع عمومى در بر نداشته و اصول اخلاقى در رفتار فردى و ارتباطات اجتماعى را مراعات نمايد، محدود نمى سازد.
عشاير و موالى (232) 
امت واحده و تاكيد بر منافع عمومى جامعه ، اصلى مهم و داراى اولويت است و همواره بر دسته بندى ها برترى دارد، اما آنها را از ميان نمى برد. رسول خدا صلى الله عليه و آله نظام عشايرى را پايه اى بر سكونت و پرداخت ديه و همكارى قرار داد. از اين رو از تك تك آن عشاير ياد كرده و تاكيد نموده است كه هر يك از آنها على ربهم يتعاقلون معاقلهم و يفدون عانيهم بالمعروف ؛ يعنى هر يك از قبيله ها مالك سكونت گاه خود بوده و بر پايه عرف ملزم به پرداخت خون بها و ديه و فديه مى باشند. نظام نامه به هنگام سخن از عشاير انصار، اين گونه تاكيد كرده است : و كل طائفة تفدى عانيها بالمعروف و القسط بين المومنين 3- 10؛ يعنى : هر طايفه اى بر پايه عرف و با رعايت عدالت در ميان مسلمانان براى اسير خود، فديه خواهند پرداخت . اشاره به كلمه طايفه در اين بندها، گواه آن است كه در آن هنگام ، در هر عشيره ، تعدادى طايفه وجود داشته است . با اين كه منابع ، هيچ گونه اشاره اى به ماهيت اين طايفه ها نمى كند.
نظام نامه تاكيد كرده است لا يحالف مومن مولى مومن من دونه 12؛ يعنى هيچ مسلمانى حق ندارد با مولاى يك قوم ، بدون حضور مومن ، پيمانى با او بندد. به اين ترتيب ، اسلام بر پايدارى قانون ولاء موالى و ممنوعيت هم پيمانى مولى باغريبه بدون رضايت آقاى خود، تاكيد نمود. لازم به ياد آورى است كه سازمان ولاء و مولى با غريبه بدون رضايت آقاى خود، تاكيد نمود. لازم به ياد آورى است كه سازمان ولاء و مولى كه داراى منافع متقابلى ميان عشيره و موالى آن بود، از ريشه كهنى برخوردار بود. به اين وسيله ، يك مولى مى توانست در سايه حمايت قانون ولاء، به كار و فعاليت خود بپردازد. هم چنين ، عشيره نيز از وجود آنان در حيات خود كه تعداد و نيروى آنان را افزوده و كمك هاى نه چندان زيادى به آنها مى كرد استفاده مى نمود. اما از آنجا كه رابطه ولاء از عمق و نفوذ رابطه هم خونى برخوردار نبود، همواره نقل و انتقال موالى مى توانست عامل نا آرامى و به هم خوردند ثبات گرديده و مشكلات اجتماعى ، سياسى و ادارى فراوانى را به وجود آورد. از اين رو، پيامبر صلى الله عليه و آله براى برطرف كردن اين مشكل ، ممنوعيت هم پيمانى موالى بدون اجازه عشاير آنان را وضع نمود.
عامل مهمى كه پيامبر را به پذيرفتن هم پيمان هاى ميان عشاير واداشت ، همانا نفوذ عميق و ريشه دار و جايگاه مهم اين سنت در ميان عرب ها بود، اما بسيار طبيعى به نظر مى رسيد كه براى از ميان برداشتن اين تنظيم عشيره اى ، پس از ظهور اسلام و ريشه دوانيدن اسلام در دل مسلمانان ، تلاش شود؛ زيرا شريعت اسلام بر اساس مسئوليت پذيرى فردى و جمع نمودند مردم بر اساس رابطه اعتقادى و كم اهميت نمودن تفاوت ها و برترى هاى عشيره اى و جايگزين نمودن معيارهاى نوينى بر پايه تقوا و دين دارى و اخلاق نيكو استوار شده بود.
از اين رو، بايد هم پيمان هاى عشيره اى در رابطه با امت بوده و تابع قوانين آن گردد و با گذشت زمان به تدريج سست شود؛ زيرا هر كس كه اسلام مى آورد، ملزم بود رابطه نوينى را با تمام برادران ايمانى خود بر پايه مشاركت در انجام فرايض و مناسبت هاى دينى ، هم چون شادى ها و غم ها و ديگر فعاليت هاى عمومى برقرار نمايد و به تدريج خود را از پيوندهاى باقى مانده از دوران شرك دور نمايد.
در نظام نامه ، نام شخص معينى به جز رسول خدا صلى الله عليه و آله نيامده است و نيز به سرورى بر هر يك از گروه هاى ياد شده اشاره اى نرفته است . اين نشان مى دهد كه پيامبر صلى الله عليه و آله با گروه ها و افراد به طور مستقيم و بدون وساطت رييسى كه داراى نفوذ باشد و موجب كندى رابطه او گردد، ارتباط برقرار مى نموده است . آنچه عامل سرعت بخشيدن به اين ارتباط مى گرديد، محدود بودن شهر مدينه و آسانى نقل و انتقال درون آن و تلاش شخصى رسول خدا صلى الله عليه و آله براى ارتباط مستقيم با تمامى مسلمانان و غير آنان بود. تمامى اين رفتارها، نشان دهنده اين واقعيت است كه پيامبر به قبيله و عشيره ، در مدينه تنها به عنوان يك مجموعه در برگيرنده گروه هاى اجتماعى و نه يك تشكل سياسى - ادارى بها مى داد. جايگاه افراد در آنها را با توجه به ويژگى هاى فردى هر فرد و پايگاه اجتماعى و نه سياسى آنها ملاحظه مى نمود. پيامبر صلى الله عليه و آله همواره با مردمان داراى موقعيت و اعتبار اجتماعى ، به عنوان افرادى از ميان امت و نه رييس مجموعه اى سياسى ، ارتباط برقرار مى نمود. بنابراين طبيعى است كه با نفوذ اسلام در وجدان مردم و برقرارى قدرت مركزى و گسترش صلح و امنيت و عدالت اجتماعى ، اين هم پيمان هاى قبيله اى رو به ضعف نهاده و در پايان از ميان برداشته شود؛ زيرا اسلام براى برترى مردم بر يكديگر، ضوابط و معيارهاى نوينى كه بر پايه تقوا و اخلاق نيكو و رابطه با ديگر برادران مسلمان در انجام فرايض دينى و شعائر اسلامى و منافع عمومى بود، برقرار نمود. از اين رو، مسلمانان به تدريج از ديگرانى كه بر سنت هاى جاهلى خود باقى مانده بودند، جدا مى شدند.
از آنچه گذشت ، آشكار مى شود كه هدف دولتمردى پيامبر درمدينه ، برقرارى و ايجاد يك امت هم بسته بود كه در آن ، افراد از آزادى كار و رفتار و نظم اجتماعى برخوردار بوده و دولت مركزى وظيفه برقرارى امنيت عمومى و عدالت و قضاوت و امور متعلق به صلح و جنگ را، بر پايه اى كه عامل عمده تمامى رفتارها و تصميم ها تقوا و اخلاق نيكوى اسلامى باشد، داشته باشد.
فصل ششم : فرايض اسلام  
1- نماز  
نماز يكى از اركان پنج گانه اسلام و يكى از مهم ترين واجباتى است كه انجام آن از هر دو و زن مسلمان خواسته شده است . رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز همواره آن را در ضمن شروط خود به هر تازه مسلمان تاكيد مى نمودند. (233)
ياد فراوان از نماز، تاكيد بر واجب بودند آن را بر مسلمانان آشكار مى سازد. (234)
تكامل نماز
شافعى درباره تكامل نماز گفته است از كسى كه به گفته و كردار و اطمينان دارم ، شنيدم كه مى گفت خداوند در آغاز، نماز را به گونه اى واجب ساخت ، سپس آن را به گونه اى ديگر تغيير داد، از آن پس دومى را با واجب كردن نمازهاى پنج گانه از ميان برداشت . او گفت اين مطلب در تفسير اين فرموده خداوند است
يا ايها المزمل قم الليل الا قليلا نصفه او انقص منه قليلا او زد عليه و رتل القرآن ترتيلا انا سنلقى عليك قولا ثقيلا ان ناشئة الليل هى اشد وطئا و اقوم ان لك فى النهار سبحا طويلا و اذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتيلا ؛ ترجمه : اى جامه به خود پيچيده ، شب را، جز كمى ، بپاخيز، نيمى از شب را، يا كمى از آن كم كن .
يا بر نصف آن بيفزا، و قرآن را با دقت و تامل بخوان . را كه ما به زودى سخنى سنگين به تو القا خواهيم كرد. مسلما نماز و عبادت شبانه پابرجاتر و با استقامت تر است و تو در روز تلاش مستمر و طولانى خواهى داشت . و نام پروردگارت را ياد كن و تنها به او دل ببند
.
مزمل . سپس پروردگار با فرموده خود در اين آيات ، واجب پيشين را از ميان برداشت مى فرمايد:
ان ربك يعلم انك تقوم ادنى من ثلثى الليل و نصفه و ثلثه و طائفة من الذين معك و الله يدقر الليل و النهار علم ان لن تحصوه فتاب عليكم فاقرءوا ما تيسر من القرآن ؛ ترجمه :
پروردگارت مى داند كه تو و گروهى از آنها كه با تو هستند نزديك دو سوم از شب يا نصف يا ثلث آن را به پا مى خيزند. خداوند شب و روز را اندازه گيرى مى كند. او مى داند كه شما نمى توانيد مقدار آن را به دقت اندازه گيرى كنيد، براى عبادت كردن ، پس شما را بخشيد. اكنون آنچه بر شما ميسر است قرآن بخوانيد. مزمل 20.
بنابر اين پروردگار شب زنده دارى و يا نيمى از آن و يا كمتر از آن را با نماز از ميان برداشت .
گفته مى شود كه خداوند فرموده خويش را در سوره مزمل با اين آيه تغيير داده است : اقم الصلاة لدلوك الشمس الى غسق الليل ؛ يعنى : نماز را از زوال خورشيد هنگام ظهر تا نهايت تاريكى شب نيمه شب بخوان . وقرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا؛ يعنى : وهم چنين قرآن فجر نماز صبح را چرا كه قرآن فجر، مشهود فرشتگان شب و روز است . و من الليل فتهجد به نافلة لك ؛ يعنى : و پاسى از شب را از خواب برخيز، و قرآن ونماز بخوان ، اين يك وظيفه اضافى براى توست . بنابراين ، نماز شب ، نافله و مستحب است نه واجب .
از سخن شافعى اين چنين آشكار مى شود كه مسلمانان شب را به عبادت سپرى مى كردند. به اين عبادت قيام و شب زنده دارى اطلاق مى گرديد كه در آن به قرائت قرآن مى پرداختند. اين كار بخش وسيعى از شب در حدود 2 / 3 و يا ثلثى از شب يعنى تقريبا نيمى از شب را مى گرفت و صحابه در آن شركت مى كردند. سپس اين عبادت به اوايل شب و انتهاى آن محدود گرديد. به اين صورت كه تنها به صورت قيام و خواندن قرآن نبود، بلكه به ذكر پرودگار تغيير يافت .
به نظر مى رسد احتمالا تمام آياتى كه ذكر تسبيح پروردگار را در آغاز شب و پايان آن تذكر داده اند، در اين زمان نازل شده باشند.
صحبت كردن در بين نماز، پيش از هجرت به حبشه مباح بود. شافعى به روايت از ابووائيل عبد الله نقل مى كند كه : ما پيش از آنكه به سرزمين حبشه هجرت كنيم به رسول خدا صلى الله عليه و آله در حاليكه نماز مى خواند، سلام مى كرديم و ايشان جواب ما را مى دادند در حاليه مشغول به نماز بودند. هنگاميكه از سرزمين حبشه مراجعت كرديم نزد ايشان آمده ديدم مشغول به نماز هستند پس به ايشان سلام كردم اما جواب مرا ندادند. در كنار ايشان نشستم تا اين كه نماز را به پايان بردند. نزد ايشان رفتم ، فرمودند: خداوند آنچه را كه اراده كند تغيير مى دهد و در اين باره اراده الهى بر آن است كه در نماز صحبت نكنيد.
كتاب هاى (235) سيره و حديث روايت كرده اند كه خداوند نخست پنجاه نماز را واجب گردانيد، سپس پيامبر از درگاه الهى درخواست كاهش آن را كرد و خداوند آن را به پنج نماز تقليل داد. (236)
منابع ياد شده به روايت از انس آورده اند كه كاهش تعداد نمازها در شب معراج صورت گرفت . پى مطلب را به گونه اى عجيب نقل كرده است .(237) شايد تغيير نماز از پنجاه به پنج بار در روز، در اصل اين گونه باشد كه در آغاز نماز طولانى و زياد بوده و سپس به تدريج از آن كاسته شده تا به پنج بار نماز در روز ثابت گرديده است . قرآن نيز با اشاره به طولانى بودن نماز و اين كه در حدود نيمى از شب را به خود اختصاص مى داده ، اين گفته را تاييد نموده كه سپس به فرمان الهى از مقدار آن كاسته شده است .
طبرى به سند خود از ابن جريح نقل مى كند پروردگار بخشى از آيات خويش را در راه بيت المقدس در شب معراج به پيامبر نمايان گردانيد. فريضه نماز در شب معراج كه يكسال پيش از هجرت پيامبر اتفاق افتاد، نازل گرديد. (238)
از اين روايت ، آشكار مى شود كه نماز در شب معراج ، نشان از جايگاه خاصى را داشته كه با قيام شبانه و ذكر و تسبيح پروردگار متفاوت بوده است .
در آيه اى ، از نماز فجر و نماز عشاء اين گونه ياد گرديده است : يا ايها الذين آمنوا ليستاذنكم الذين ملكت ايمانكم و الذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مرات من قبل صلاة الفجر و حين تضعون ثيابكم من الظهيرة و من بعد صلاة العشاء ثلاث عورات لكم ليس عليكم و لا عليهم جناح بعدهن طوافون عليكم بعضكم على بعض كذلك يبين الله لكم الايات و الله عليم حكيم و اذا بلغ الاطفال منك الحلم فليستاذنوا كما استاذن الذين من قبلهم كذلك يبين الله لكم آياته و الله عليم حكيم ؛ ترجمه : اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بردگان شما و هم چنين كودكانتان كه به حد بلوغ نرسيده اند، در سه وقت بايد از شما اجازه بگيرند. پيش از نماز صبح ، و نيمروز هنگامى كه لباس هاى معمولى خود را بيرون مى آوريد، و بعد از نماز عشاء، اين سه وقت خصوصى براى شماست . اما بعد از اين سه وقت ، گناهى بر شما و بر آنانست كه بدون اجازه وارد شوند و برگرد يكديگر بگرديد. اين گونه خداوند آيات را براى شما بيان مى كند و خداوند دانا و حكيم است نور 58.
در دو آيه ، به سه وقت براى نماز اشاره گرديده ؛ گر چه نمى توان به صورت قطعى گفت ، ولى اين مى تواند دليلى باشد كه نماز در يكى از مراحل آغازين اسلام سه بار در روز بوده است :
و اقم الصلاة طرفى النهار وزلفا من الليل ان الحسنات يذهبن السيئات ذلك ذكرى للذاكرين ؛ يعنى : در دو طرف روز، و اوايل شب ، نماز را به پا دار، چرا كه حسنات ، سيئات و آثار آنها را از بين مى برند، اين تذكرى است براى كسانى كه اهل تذكرند هود 114.
اقم الصلاة لدلوك الشمس الى غسق الليل و قرآن الفجر كان مشهودا و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا يعنى : نماز را از زوال خورشيد هنگام ظهر تا نهايت تاريكى شب نيمه شب بر پا دار و هم چنين قرآن فجر نماز صبح را، چرا كه قرآن فجر، مشهود فرشتگان شب و روز است . پاسى از شب را از خواب برخيز، و قرآن و نماز بخوان ، اين يك وظيفه اضافى براى توست ، اميد است پروردگارت تو را به مقامى در خور ستايش برساند اسراء 79- 78.
در آيه اى نيز بدون اشاره به تعداد نمازها، تنها تاكيد بر نماز وسطى نماز ظهر شده است حافظوا على الصلوات و الصلاة الوسطى و قوموا لله قانتين ؛ ترجمه : در انجام همه نمازها به خصوص نماز وسطى نماز ظهر كوشا باشيد، و از روى خضوع و اطاعت ، براى خدا بپاخيزيد بقره 281.
در برخى از منابع آمده است كه خداوند فريضه نماز را نخست اين گونه واجب گردانيد: دو ركعت دو ركعت در حضور و سفر، آنگاه نماز سفر را ثابت گردانيده و نماز حضور را افزايش داد. (239)
طبرى به هنگام سخن گفتن از وقايع سال دوم هجرت مى گويد: در اين سال نماز حضر دو ركعت افزايش يافت ، در حالى كه پيش از آن ، يعنى يك ماه پس از ورود رسول خدا ص به مدينه در شانزدهم ماه ربيع الاخر، نماز حضر و سفر دو ركعتى بود. واقدى مى گويد مردم حجاز در اين باره هيچ اختلافى ندارند. (240)
طبرى از ابن عباس روايت مى كند كه : پيامبر فرمود: خداوند عزوجل نماز را در حضر چهار ركعت و در سفر دو ركعت و نماز خوف را يك ركعت قرار داد. (241)
سمهودى به نقل از ابوحاتم روايت كرده است كه سپس دو ركعت به نماز حضر اضافه گرديد، اما اكثريت بر آن هستند كه نماز از آغاز كامل بوده است و خدا داناتر است . و نيز روايت كرده است كه پيامبر در آخر سال دوم ، نماز عيد را بپا داشته ، سپس گوسفند قربانى نمود. (242)
قرآن كريم به نماز جمعه اشاره كرده و مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا اذا نودى للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر الله و ذروا البيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ؛ يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته مى شود، به سوى ذكر خدا بشتابيد و خريد و فروش را رها كنيد، كه اين براى شما بهتر است اگر مى دانستيد. و هنگامى كه نماز پايان گرفت شما آزاديد در زمين پراكنده شويد و از فضل خدا بطلبيد، و خدا را بسيار ياد كنيد شايد رستگار شويد جمعه 10- 9.
ويژگى نماز جمعه و واجب بودن آن ، تنها در اقامه آن به صورت جماعت است . در اين نماز، مسايل اجتماعى به صورت خطبه ايراد مى گردد. در آن هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله خود به ايراد خطبه نماز جمعه پرداخته و مردم را به آن هشدار مى داد. از آن پس خلفا و واليان اين مهم را انجام مى دادند. بنابر اين ، نماز جمعه تنها در مكانى كه داراى والى بود اقامه مى گرديد. در دوره هاى اسلامى قرون اوليه ، نماز جمعه تنها در يك مسجد به اين صورت كه در هر شهرى مسجدى ويژه به اين نام قرار داشت كه نماز جمعه فقط در آن اقامه مى شد. سپس اقامه نماز جمعه در شهرها و مراكزى كه داراى والى نبود نيز مباح شد و از آن پس بود كه در هر شهرى تعدادى مسجد تعيين شد كه در آنها نماز جمعه بپا مى شود.

next page

fehrest page

back page