next page

fehrest page

back page

حمله هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله به شمال
پيامبر ص پس از پشت سر گذاشتن مشركين قريش ، فعاليت هاى نظامى خويش را در شمال متمركز نمود. حضرت اين كار را از اوايل سال پنجم آغاز نمود. هنگامى كه به رسول خدا ص اطلاع داده شد گروهى بسيار در دومة الجندل كه بخشى از اطراف شام به شمار مى آيد گرد آمده و بر شتر بانانى كه قصد آمدن به مدينه را دارند و از ميان آنان عبور مى كنند ظلم و تعدى مى نمايند. پيامبر در ميان مردم نداى جنگ داد و پنج شب گذشته از ربيع الاول ، در ميان هزار نفر از مسلمانان از مدينه خارج شد. هنگامى كه سپاه اسلام به نزديكى آنان رسيد همگى پنهان شدند؛ اما آثار شتران و گوسفندان آنان آشكار بود. پس مسلمانان به چهار پايان و چوپانان آنها حمله بردند و تعدادى از به چنگ آوردند و تعدادى نيز از هر سو گريختند. خبر اين حمله ، به مردمان دومة الجندل رسيد. همگى پراكنده شدند؛ طورى كه وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله به سكونت گاه آنان وارد شد، هيچ يك از آنان در آن ديده شدند. پيامبر چند روز در آنجا اقامت گزيد و سپس افراد و گروه هايى را در پى آنها روانه ساخت ، اما آنان نيز دست خالى بازگشتند. (836)
در جمادى الاخر سال ششم ، گروهى از جذامى ها در حسمى به دحيه بن خليفه كلبى كه در راه سفر به سوى پيامبر (837) بود، تعدى نمودند. هنگامى كه وى بر پيامبر وارد شد، ايشان را از آن اتفاق آگاه نمود. رسول خدا صلى الله عليه و آله زيد بن حارثه را به همراه پانصد مرد، از جمله دحيه ، به سوى آنان روانه ساخت . اين گروه بر بنى لخم شبيخون زده و هزار شتر و پنج هزار گوسفند آن را غنيمت گرفته ، يكصد نفر از زنان و كودكان آنان را نيز به سارت در آوردند. پيامبر به باز پس دادن غنايم بر طبق قراردادى كه پيش از آن با زيد بن رفاعه جذامى منعقد ساخته بود، فرمان داد. پيامبر همچنين سپاهى را به فرماندهى عبدالرحمن بن عوف به دومة الجندل گسيل داشت . در اين هنگام اصبغ بن عمرو كلبى كه بزرگ آنان و نصرانى بود، اسلام آورد. به همراه او مردم فراوانى از قوم او اسلام اختيار كردند و گروهى به دادن جزيه رضايت دادند. (838)
در همان ماه ، پيامبر، على بن ابيطالب (ع ) را به سوى بنى سعد بن بكر در فدك گسيل داشت . در ماه رمضان فزاره بر كاروانى از مسلمانان به فرماندهى زيد بن حارثه دست انداخت . هنگامى كه زيد به مدينه بازگشت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله را آگاه ساخت و پيامبر او را به همراه سپاهى به سوى آنان روانه ساخت . آنان بر بنى سعد حمله برده و ام قرفه (839) را به قتل رساندند.
اين حملات ، كوشش پيامبر را در تسلط بر بخش هاى شمالى حجاز، يعنى مناطقى كه كاروان هاى تجارى مسلمانان مدينه از آن عبور مى كرد، آشكار مى سازد.
پس از آنكه پيمان صلح حديبيه منعقد شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه بازگشت ، در مهيا ساختن خود براى حمله به شمال درنگ نكرد و يهوديان ساكن در خيبر و فدك و وادى القرى را وادار به تسليم نمود. البته با ماندن آنان در منطقه خود و كار بر روى زمين هاى خويش موافقت نمود و آنان نيز متعهد شدند نيمى از محصول كشاورزى ساليانه خويش را در اختيار پيامبر قرار دهند.
در بهار سال هشتم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله سپاهى را به سوى ذات اطلاح در پشت وادى القرى روانه ساخت . اما در اين سريه ، تمامى مردان سپاه به جز يك نفر به قتل رسيدند. سپس پيامبر نامه اى به سوى حاكم بصرى فرستاد و اين فرستاده نيز به قتل رسيد. در اين هنگام رسول خدا سپاهى را با سه هزار نفر به فرماندهى زيد بن حارثه بسيج نمود. نامبرده به معان رسيد و سپس به سمت موته پيش روى كرده و در همان پيكار به شهادت رسيد و تنها جابكى خالد بن وليد در عقب نشينى ، مسلمانان را از مهلكه نجات داد.
در ماه جمادى همان سال ، پيامبر گروهى را به فرماندهى عمر بن عاص به همراه سيصد مرد و گروهى ديگر كه از آنان مدد خواسته بود، روانه ساخت . آنان تا دورترين نقاط سرزمين عذره و بلقين (840) پيشروى كردند.
در رجب سال نهم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله در غزوه تبوك شركت كردند. به هنگام پيشروى در اين غزوه ، ايشان گروهى را به فرماندهى خالد بن وليد به سوى اكيدر بزرگ دومة الجندل روانه ساخت .
اشجع  
اشجع در جنگ احزاب در صف مشركين قرار داشت و از آنان ، چهار صد نفر به فرماندهى مسعود بن رخيله (841) در اين جنگ شركت داشتند.
از ميان آنان ، نعيم بن مسعود به هنگام محاصره مدينه اسلام آورد. وى در راه گستن پيمان مشركين (842) تلاش زيادى نمود.
پس از پايان جنگ ، اشجع به همراه يكصد نفر كه در راس آنان مسعود بن رخيله بود، به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده و در شعب سلع فرود آمدند. پيامبر به سوى آنان رفته و بارهايى از خرما را به ايشان هديه كرد. آنان گفتند: اى محمد ما كسى را از قوم خود نمى دانيم كه خانه او از خانه تو به ما نزديك تر باشد، و نفرات آنان از ما كمتر؛ ما از جنگ با تو و جنگ قوم تو به ستوه آمده ايم . پس به سوى تو آمده ايم كه پيمان ببنديم
. رسول خدا نيز با آنان پيمان بست ...آنان هفتصد نفر بودند كه بعدها اسلام آوردند. (843)
ابن سعد مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله نامه اى به نعيم بن مسعود بن رخيله نوشته و در آن با او پيمان دوستى و پشتيبانى تا آخرين نفر و تا آخرين نفس منعقد نمود. (844) گفته مى شود كه اين آيه درباره آنان نازل گرديد: او جاءوكم حصرت صدورهم ان يقاتلوكم او يقاتلوا قرمهم ؛ يعنى : يا آنها كه به سوى شما مى آيند، و از پيكار با شما، يا پيكار با قوم خود ناتوان شده اند؛ نه سر جنگ با شما دارند، و نه توانايى مبارزه با قوم خود نساء 9.
سمهودى مى گويد: آنان به هنگامى كه به مدينه آمدند در شعب خود فرود آمدند. (845) راهنماى مسلمانان در جنگ خيبر نيز، مردى از(846) اشجع بود. آنان در پيكار خيبر شركت كرده و مردى از ميان آنان نيز به شهادت رسيد. (847)
سيصد نفر از آنها در فتح مكه شركت كردند و داراى پرچمى بودند كه به وسيله عوف بن مالك حمل مى شد. فرمانده آنان در اين پيكار، معقل بن سنان بود. (848)
بنى مره  
خانه هاى بنى مره در فدك قرار داشت . آنان هنگام محاصره ساكنين خيبر از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله ، براى يارى آنان به عينية بن حصن پيوستند. رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از پيروزى بر خيبر، سپاهى را كه شامل سى نفر بود، به سوى آنان روانه ساخت كه در آن سريه ، فرمانده آنان به قتل رسيد. پيامبر سپس حمله ديگرى به آنها نمود كه منجر به پيروزى شد و آنان را وادار به تسليم نمود. سپس همگى آنها به اسلام پيوستند. ابن سعد مى گويد: نمايندگان مره پس از بازگشت پيامبر از تبوك در سال نهم ، بر ايشان وارد شده و اسلام خويش را اظهار داشتند. (849)
بنى عذره  
بنى عذره به علت دورى خانه هايشان از مدينه ، از ارتباط و تماس زيادى با اسلام برخوردار نبودند. مسلمانان نيز در سال هاى نخستين براى جلب آنان به سوى خود دست به كارى نزدند؛ اما افزايش فعاليت بازرگانى مسلمانان و حركت كاروان ها از منطقه آنان ، موجب افزايش تماس آنان با مسلمانان شد. (850) آنان موضع گيرى خصمانه اى در برابر اسلام نداشتند. ابن سعد مى گويد: ضمرة بن نعمان بزرگ عذره به شمار مى آمد. او نخستين فرد از اهل حجاز بود كه زكات عذره را تقديم پيامبر صلى الله عليه و آله زمينى را در وادى القرى به او بخشيد. (851) او هم چنين مى گويد كه نمايندگان عذره در سال نهم خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله شرفياب شدند. (852)
عبس  
ابن سعد روايت مى كند كه تعدادى از مردان عبس به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده و به ايشان عرض كردند: قاريان قرآن از قوم ما بر ما وارد شده و به ما اطلاع دادند كه اسلام بدون هجرت ، مورد قبول نيست . ما اموال و چهارپايانى داريم كه با آن زندگى خويش را مى گذرانيم و اگر اسلام بدون مهاجرت درست نباشد، آنها را فروخته و مهاجرت مى كنيم . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: تقوا پيشه كنيد در هر كجا كه هستيد. گناهى بر شما نخواهد بود، گر چه در ضمد (853) باشيد. (854)
در سال دهم ، نمايندگانى از عبس به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيده و اسلام خويش را مجددا اعلام نمودند. (855)
اسد  
اسد از قبايل بزرگ و با طى و غطفان هم پيمان بود. هنگامى كه عينية بن حصن آن پيمان را نقض نمود، اسد هم چنان با عينيه در ارتباط باقى ماند. از اين رو، موضع گيرى خصمانه اى
در برابر اسلام داشت و درجنگ خندق به فرماندهى رييس خود طلحه ، در صف مشركين قرار گرفت ؛ (856) اما پس از آن ، به حركتى بر ضد اسلام دست نزد.
در منابع به نام هيچ يك از مردان آنان كه اسلام آورده باشند، اشاره اى نرفته است ، مگر در اوايل سال نهم ، كه ابن سعد مى گويد ده نفر از گروه بنى اسد بن خزيمه بر پيامبر وارد شدند. (857) وى هم چنين مى گويد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله قطعه اى زمين را به حصين بن نضلة اسدى بخشيد؛ (858) اما به تاريخ آن اشاره اى نمى كند. اسد به علت نفوذ رييس آن طلحه هم چنان بر شرك باقى ماندند و خود او در دوران حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله ادعاى پيامبرى نمود.
او همچنان دشمن دولت اسلام باقى ماند تا اين كه در پيكار بزاخه به وسيله خالد بن وليد شكست خورد و نابود گرديد.
محارب  
محاربيان در سال هاى نخستين ، موضعگيرى خصمانه اى نسبت به اسلام داشتند. آنان قصد داشتند با پيامبر در ذى القصد كه در حدود 30 مايلى مدينه قرار داشت ، پيكار كرده و بر گله ها و چهارپايان مسلمانان دست يابند. رسول خدا صلى الله عليه و آله در نيمه هاى سال ششم ، حمله به آنان را ترتيب داد و با يورش به آنها، همه را متوارى گرداند.
پيامبر حمله ديگرى را نيز عليه آنان در قرطاء انجام داد كه به كسب غنيمت هاى فراوانى منجر شد. ابن سعد مى گويد: نمايندگان محارب در حجة الوداع (859) به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدند.
غطفان و فزاره  
غطفان از بزرگترين قبايل در شمال حجاز به شمار مى آمد. اين قبيله ، بيشترين تماس را با دولت اسلام در مدينه داشت . از مشهورترين عشاير آنها فزاره است كه رهبرى آنها را عينية بن حصن به عهده داشت . لشكر عينيه از سپاهيان جنگ احزاب در خندق به شمار مى آمد و در نزديكى احد اردو زده بود. (860)
آنان به چراگاه هاى مسلمانان در غابه شبيخون زدند. در ماه سى و پنجم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله گروهى را براى پيكار با غطفان (861) به ذى امر روانه ساختند.
فزاره ، هم پيمان يهوديان خيبر به شمار مى آمدند (862) و هنگامى كه يهوديان خيبر آگاهى يافتند كه پيامبر با آنان پيكار خواهد كرد، كنانة بن ابى الحقيق و هوذة بن قيس را به سوى آنها فرستاده و در برابر محصول يك سال خيبر، (863) آنان را به يارى و پشتيبانى از خود فرا خواندند. در پى اين دعوت ، عينيه به همراه چهار هزار نفر به سوى آنان حركت كرده و وارد دو قلعه نطات و ناعم شدند و سپس از پيكار عقب نشينى كردند. (864)
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى فتح مكه حركت كرد، عينيه (865) به سپاه اسلام پيوست و به همراه مسلمانان در جنگ حنين شركت نمود(866). او در ميان مؤ لفه قلوبهم (867) قرار داشت و قوم او نيز اسلام آوردند. (868)
بعدها رسول خدا او را براى پيكار با بنى تميم روانه ساخت كه بر آنان پيروز گرديد.(869)
ابن سعد مى گويد: خارجة بن حصن پس از جنگ تبوك در سال نهم به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيده و اظهار به اسلام نمود.
سپس فزاره مرتد شدند و به طلحه كه مجددا با غطفان پيمان بسته و در دوران رسول خدا مرتد گرديدند، پيوستند.
عبس  
عبس هيچ گونه ارتباط و تماسى با اسلام در سالهاى اوليه نداشت . شايد عامل اين امر، دورى منطقه مسكونى آنان از مدينه بود.
ابن سعد مى گويد: نه نفر از وابستگان بنى عبس بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شدند. آنان از مهاجرين نخستين به شمار مى آمدند. از ميان آنان ميسرة بن مسروق ، حارث ابن ربيع كه كامل نام داشت ، قنان بن دارم ، بشر بن حارث بن عباده ، هدم ابن مسعده ، سباع بن زيد، ابو حصن بن لقمان ، عبد الله بن مالك و قررة بن حصن بن فضاله ، را مى توان نام برد كه همگى اسلام آورده و رسول خدا صلى الله عليه و آله براى آنان دعاى خير فرمودند.
هم چنين از واقدى روايت شده است كه : به آگاهى رسول خدا صلى الله عليه و آله رسانيده شد كه كاروانى قريشى از شام بيرون آمده است . ايشان بنى عبس را در سريه اى به آن سو روانه ساخته و فرمانده اى را بر آنان قرار داد.
وى هم چنين مى گويد كه گروهى از آنان اسلام آوردند. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله شخصى را براى آموزش اسلام به سوى آنان روانه كرد. به آنان خبر رسانيده شد كه هر شخصى هجرت نكند مسلمان نيست ، اما رسول خدا صلى الله عليه و آله ماندن ايشان در منطقه خود را بر آنان روا دانست و اسلام ايشان را پذيرفت . (870) اين مطلب گواه آن است كه اسلام پيش از حديبيه ، در ميان آنان وارد شده بوده ، زيرا در آن هنگام شرط هجرت هم چنان استوار و موضع گيرى پيامبر نسبت به قريش خصمانه بود.
فصل بيست و يكم :  
ورود نمايندگان و گسترش اسلام در جزيرة العرب  
فتح مكه جايگاه ويژه رسول خدا صلى الله عليه و آله را در جزيره عرب استوار ساخت . از آن پس ، ورود نمايندگان به حضور ايشان ، پس از مراجعت به مدينه افزايش يافت ؛ طورى كه سال نهم هجرى را عام الوفود و يا سال هيات ها ناميدند.
در حقيقت ، با وجود آن كه بيعت در اسلام بر اساس فرد پايه گذارى شده بود، اما رسول خدا صلى الله عليه و آله از آغاز پيمان عقبه ، بيعت نمايندگان را به اين دليل كه بيعت آنان به عنوان نمايندگانى از عشاير شان بود، مى پذيرفتند. ابن هشام ، ابن سعد ، طبرى و ابن شبه ، هر كدام بخش ويژه اى را به نمايندگانى كه به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله شرفياب شده و اسلام خويش را به نيابت از خود عشيره خود اعلام نمودند. (871) اختصاص داده اند. آنان تاريخ ورود بيشتر آنها را تعيين كرده اند. از آنچه آمده ، آشكار مى شود كه اشجع ، مزينه ، سعد بن بكر نمايندگان خود را در سال پنجم ، پس از جنگ خندق به حضور پيامبر روانه ساخته اند. اما سليم نمايندگان خويش را در سال هشتم و هنگامى كه پيامبر در راه فتح مكه بود، نزد ايشان گسيل داشته اند.
در سال نهم ، يعنى پس از فتح مكه ، نمايندگان اسد، فزاره ، مره ، ثعلبه ، تميم ، كلاب ، قشير ، بكاء، كنانه ، ثقيف ، و بهرء به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدند و در سال دهم ، نمايندگان محارب و عقيل بر ايشان وارد شدند. از نمايندگانى كه پس از فتح مكه ، بدون آن كه تاريخ ورود آنان تعيين شود، آمدند، مى توان به نمايندگان محارب ، عبس ، هلال ، عامربن صعصعه ، جعده ، باهله ، طى ء ، جذام ، حنيفه ، بكر بن وائل و تغلب اشاره نمود.
به گفته منابع ، بعضى نمايندگان ، از سوى عشاير خود و به نمايندگى از آنان فرستاده شدند. ابن سعد گفته است كه بنى سعد بن بكر در رجب سال پنجم ، ضمام بن ثعلبه را به سوى پيامبر روانه ساختند. او مسلمان به نزد قوم خويش بازگشت و در آن روز، هيچ يك از مردان و زنان براى خوش آمدگويى نزد وى نيامدند، مگر اين كه مسلمان شدند. آنان مساجد خويش را بر پا ساخته و بانگ اذان در ميان آنان برخاست . (872) وى هم چنين گفته است كه نمايندگان ثعلبه پس از بازگشت پيامبر از طائف ، به حضور ايشان رسيدند. آنان چهار نفر بودند و به حضرت عرض كردند: ما فرستادگان قوم خود هستيم . ما و آنان همگى اقرار به اسلام داريم .
هم چنين گفته است كه نمايندگان محارب كه شامل ده نفر بودند، در سال نهم به حضور پيامبر رسيدند. آنان اسلام آورده و گفتند ما نماينده اى از سوى بازماندگان هستيم . (873) در منابع اشاره اى به نمايندگى برخى از هيات ها از سوى عشاير شان نشده است . از جمله عمرو بن مالك كلابى است كه به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله شرفياب شد و اسلام آورد و سپس نزد قوم خويش بازگشته و آنان را به اسلام دعوت نمود؛ اما در پيوستن آنها به اسلام موفقيتى به دست نياورد. (874) از اين گروه ، هيات بنى عقيل نيز قابل ذكر است كه بيعت كرده و اسلام آوردند، و بر كسانى كه از قوم او پس از آن اسلام مى آورند، نيز به نيابت بيعت نمودند. ضحاك بن سفيان عقيلى نيز به حضور پيامبر رسيد و اسلام اختيار كرد. سپس نزد قوم خويش بازگشته و آنان او را اجابت كرده و همگى به اسلام وارد شدند. (875) نيز لقيط بن عامر كه از سوى خود و قوم خويش بيعت نمود. (876) مطرف بن كاهن هم پس از فتح به حضور پيامبر رسيد و اسلام آورد؛ سپس امان نامه اى براى قوم خود از حضرت دريافت نمود.(877)
عشاير يمن ، نمايندگان خود را از سال هشتم اعزام نمودند. در آن سال ، نمايندگان صداء، خثعم ، نخع و خشين ، به حضور پيامبر رسيدند. سرزمين مسكونى اين قبايل ، در اطراف شمالى يمن قرار داشت .
در سال دهم ، نمايندگان خولان ، زبيد، رها و حمير، كه سرزمين آنها بر روى تپه هاى ميانى يمن قرار داشت وارد شدند. هم چنين نمايندگانى از جعفى ، مراد، غافق ، حارث بن كعب ، همدان ، غس ، كنده و صدف به مدينه وارد شدند كه منابع تاريخ ورود آنها را به دقت تعيين نكرده اند.
اين نمايندگان به صورت مسالمت آميز و بدون هيچ گونه تهديدى از سوى پيامبر، آمدند و اين مطلب به اين دليل بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در سال هاى نهم و دهم ، هيچ حمله نظامى به سمت جنوب نداشت . تعداد افراد نمايندگان به يك اندازه نبود، برخى قبايل تنها يك نفر اعزام مى داشت و اسلام مى آورد و سپس او به ميان عشيره خود بازگشته و آنان را به اسلام دعوت مى نمود؛ همانند كارى كه رفاعة بن زيد جذامى انجام داد. وى به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله شرفياب شد و سپس به ميان قوم خود بازگشت و آنها را به اسلام دعوت نمود كه همگى دعوت او را اجابت كردند. (878) اما تعداد نمايندگان اغلب عشاير، بين دو تا پنج نفر بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله هديه هايى كه بيشترين مقدار آن دوازده وقيه (879) از جنس نقره بود و كمترين آنها در حدود پنج وقيه بود، به هيات ها مى داد. اين مقدار هديه اندك ، بار سنگين مالى بر دوش پيامبر صلى الله عليه و آله نمى گذاشت ، بلكه نشان و يادبودى از پيامبر به آنان بود.
بعضى از نمايندگان ، مانند نمايندگان بنى تميم به مناظره ادبى و شعرى پرداختند و برخى ديگر گفتگوهايى كردند كه همانند نمايندگان نجرانيها به بسته شدن پيمان هايى انجاميد.
برخى از نمايندگان خواسته هاى خود را نسبت به شكرت در قدرت به پيامبر مى گفتند. از اين گروه بنى حنيفه بودند كه تقسيم مواضع قدرت را ميان خود و پيامبر خواستار شدند. از اين گروه ، عامر بن طفيل از رسول خدا صلى الله عليه و آله سوال نمود آيا پس از خود، اين دو مهم را در اختيار من مى گذاريد؟ حضرت فرمود: آن نه براى تو خواهد بود و نه براى قوم تو. پس گفت : آيا وبر باديه نشينان را براى من و مدر شهرنشينان را براى خود قرار مى دهيد؟ فرمود: خير، اما فرماندهى اسب سواران را به تو مى دهم . (880)
بنابر اين آشكار مى شود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر اين امر اصرار داشته اند كه قدرت مركزى دولت ، يكى باشد. در حقيقت اعلام اسلام از سوى نمايندگان ، اعترافى ضمنى به يگانگى دولت و قدرت مركزى آن و نماينده آن يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله ، آن هم بدون هيچ گونه قيد و شرطى بود.
فهرست طولانى قبايلى كه پس از فتح مكه ، يعنى در دو سال آخر حيات پيامبر، نمايندگانى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستادند، آشكار مى سازد كه اين هيات ها از سوى عشايرى بوده است كه منطقه مسكونى آنان در بخش هاى شمالى ، شرقى و جنوبى حجاز قرار داشته است ؛ هم چنين عشاير دشت هاى پس نجد و تعدادى از عشاير شرقى جزيره و نيز عشاير يمن . اين مطلب نشان دهنده گستردگى دولت اسلام است كه از راه مسالمت آميز و با پيش قدم شدن هر يك از عشاير، نفوذ خود را در آن گسترش مى داد. در آن هنگام ، اسلام نمايندگان ، از نظر عمومى ، نشان دهنده اسلام عشيره آنها بود و منابع به هيچ گونه برخوردى از سوى قبيله در برابر اسلام نمايندگان خود و يا مقاومت در برابر آن اشاره اى ننموده اند. اسلام نشانى بود براى ارتباط و پيوستگى آن قبيله به دولت اسلام احترام آنان به نماينده آن دولت .
رسول خدا صلى الله عليه و آله بر قبايلى كه اسلام آورده بودند، خواسته هاى سنگين و شرطهاى سخت قرار نمى داد. از اين رو، عشاير شالوده ، هستى ، سرزمين ، بزرگان و نظم خود را هم چنان محفوظ نگاه مى داشتند. هم چنين شهرها و دهكده ها نيز تا آنجا كه مخالفتى با اصول اساسى اسلام نداشتند، همانند قبل باقى مى ماندند. بنابراين ، نظم كهن و روابط آنها ميان عشاير و قبايل و ساكنان دهكده ها و شهرها، هم چنان پايدار بود.
اين اصل درباره گروه هايى كه در اين مجموعه ها زندگى مى كردند نيز صادق بود.
اسلام نسب و خويشاوندى را به عنوان رابطى در ميان گروه ها محفوظ نگاه داشت و بسيارى از عادات و سنت هاى اخلاقى رايج ميان آنان را همانند محبت به خويشاوندان و نزديكان ، ارتباط و پايدارى ، صله رحم ، رعايت همسايه ، دادرسى به مظلوم ، وفا به عهد و پيمان و احترام به كرم و شجاعت را مورد تاييد و ستايش قرار داد.
نشان ها و رفتارهاى قبيله اى ، از اين پس شروع به تغيير كرد؛ زيرا خواسته هاى برترى كه ناشى از روابط وسيع آن بر پايه عقيده و تفكر اسلامى بود بر آن سايه افكند و موجب پديد آمدن سنت ها و روش هاى نوينى براى تحقق منافع امت شد كه منافع و ارزش هاى عشيره و يا رئيس آن را در مرتبه پايين ترى قرار مى داد. از اين رو، خدمت در سپاه اسلام ، تنها به معناى اطاعت كوركورانه در جنگ به منظور به دست آوردن خواسته هاى شخصى روسا يا دست يافتن به اموال و غنيمت ها نبود، بلكه از نظر منافع عمومى جامعه و امت ، واجب به شمار مى آمد. انفاق نيز از آن پس بر طبق خواسته هاى شخصى و داوطلبانه نبود؛ بلكه اين امر براى تحقق مصلحت عمومى كه همگى را در سايه دولتى يگانه با هم مربوط مى ساخت ، واجب مى شد. اين مطلبى بود كه در ميان بيشتر قبايل حجاز و به ويژه نجد كه خود را در زير سايه لواى اسلام قرار دادند، در حالى كه پيش از آن هر يك از آنها خود را مستقل به شمار آورده و حاضر به تسليم در برابر هيچ قدرتى بالاتر از خود نبود، رخ نمود و ناشى از ايمان آنها به پروردگار يگانه يكتا بود.
پروردگار آسمان ها و زمين كه تمامى آنها از آن او بودند و شريكى نداشت . حكومت از آن او بود و مردم همگى به او پناه مى آوردند.
امت نيز در ميان خود، داراى روابطى گسترده و ويژه اى بود كه بر پايه عقيده و تفكر و ديدگاه عمومى اسلام استقرار مى يافت . زبان يكسان ، ارزش هاى مشترك ، عادات و سنت هاى اخلاقى و مصالح عمومى همگى از عوامل تقويت ارتباط افراد امت به شمار مى آمد. اين روابط گسترده بود كه موجب هم بستگى امت مى شد بر روابط محدود قبيله اى چيره شده ، در نهايت افراد را به زير نفوذ خويش در مى آورد و مردم را بر اساس عقيده و هم فكرى با يكديگر جمع مى نمود.
افراد امت برادرانى يكسان و برابر بودند؛ هيچ يك بر ديگرى برترى نداشت مگر به پرهيزكارى و همگى داراى پاداش و جزا بودند. رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز فتح مكه ، در اين باره فرمود: اسلام سنت هاى جاهلى و فخر فروشى به پدران را از ميان برداشت ، زيرا تمامى مردم از آدم بوده و او نيز برخاسته از خاك است . (881) اسلام با پيمان برادرى ميان تمامى مردم از آدم بوده و او نيز برخاسته از ميان برداشت ؛ لا اسلال و لا اغلال يعنى نه قيدى و نه بندى . هم چنين مانع از انتقام جويى گرديد آگاه باشيد كه انتقام از هر خونى كه در جاهليت ريخته شده در زير پاى من است . بنابراين ، از اين پس حفظ امنيت و پى گيرى تجاوز كار و عقوبت او، از وظايف و واجبات دولت به شمار مى آمد و افراد به تنهايى نمى توانستند در آن نقشى داشته باشند.
البته ، اين مطلب نتوانست مانع از به وجود آمدن تفاوت ميان افراد جامعه شود؛ زيرا اين تفاوت بر اساس سابقه در اسلام و دوران تماس و همبستگى فرد با پيامبر و موهبت هاى فردى و طبيعت خدماتى كه فرد نسبت به اجتماع و امت ارايه مى داد، به وجود آمد.
همبستگى اسلامى جديد، افراد امت را بر اساس عقيده مشترك آنان ، دور يكديگر جمع كرد و آنان را از بت پرستى و شرك و ديگر معبودهاى بشرى دور نمود.
اسلام ارتباط مسلمانان را با گذشته فاسد خود ضعيف كرد و سنت پدران پيشين آنان را با ديدگاه جهانى گسترده اى تعويض نمود: فاينما تولوا فثم وجه الله ؛ يعنى : به هر سو رو كنيد، خدا آنجا است بقره 115.
در وضع جديد، رفتار مردم به تناسب مطابقت آن با ارزش هاى الهى مورد ارزشيابى قرار مى گرفت : ان الله اكرمك عند الله اتقاكم ؛ يعنى : گرامى ترين شما نزد خداوند، با تقواترين شماست حجرات 13. از اين رو، عقيده و سنت هاى اخلاقى و رفتار عمومى بود كه همبستگى ميان افراد امت را به وجود مى آورد.
دولت واحد كه داراى قدرت مركزى عمومى بود و گستردگى آن همه را به زير سايه خويش در آورد بود، موجب گرد هم آمدن امت شد. نفوذ و قدتر اين دولت ، چنان بود كه اطاعت از آن و حركت در راستاى فرامين آن بر همه واجب به شمار مى آمد.
پيامبر صلى الله عليه و آله اين قدرت را به پشتوانه آيات قرآنى كه در آن وجوب اطاعت از پيامبر و اطاعت از اوالامر اوصياى پيامبر را تاكيد كرده است ، به اجرا در آورد: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ؛ يعنى : اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالامر اوصياى پيامبر را نساء 59.
راهنمايى هاى نوين ، بر اساس ميزان درك افراد و نيز ايمان آنان به آن بود تا بر پايه آن ، رفتار و كردار خويش را نيكو سازند. رسول خدا صلى الله عليه و آله براى آشكار ساختن اين دورنما و استوارى آن در دل ها و نشر پندهاى اخلاقى و روش هاى برخورد و رفتار با ديگران ، اهميت والايى قائل بود. به همين منظور، آموزگارانى را به سوى بسيارى از عشاير كه اظهار به اسلام كرده و استعداد خويش را براى پذيرش دستورات و عقايد اسلامى و پندهاى اخلاقى او اعلام نموده بودند، روانه مى ساخت . اين آموزگاران ، به عشاير خواندن قرآن كريم را آموزش داده و اصول اوليه اسلام و تعاليم آن را مى آموختند.
بدون شك ، شور و شوق اين آموزگاران ، سادگى اصول اسلامى ، شفافيت و واقعيت آنها و نيز ارتباط عميق آنها به راه و رسم تفكر و پندهاى آنان ، موجب گسترش افكار اسلامى شد؛ اما تعداد اندك اين آموزگاران و زمان كوتاهى كه آنان در ميان عشاير گذراندند، موجب شد اين عشاير به اندازه كافى به روح اسلام و اصول آن آشنايى پيدا نكنند و به عبارت ديگر، ميزان درك اين تعاليم ، به حد اشباع نرسد. تعدادى از نويسندگان مسلمان ، به اين حقيقت پى برده و ياران و صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله را در فهرست خود، بر اساس ‍ مدت زمانى كه با حضرت بوده اند، طبقه بندى كرده اند. اين فهرست از گروهى كه از روزهاى نخستين اسلام به آن گرويده و تا پايان در ركاب ايشان بودند، آغاز و به افرادى كه با پيامبر همراهى كوتاهى داشته اند و يا در دوران حيات پيامبر، زنده بوده اند، پايان مى پذيرد. (882)
از آموزگارانى كه از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله به قبايل فرستاده شدند، دو نقل گزارش شده است :
نقل نخست . هنگامى كه عصيه ، رعل و ذكوان كه از عشاير سليم به شمار مى آيند، اسلام خويش را اعلام نمودند، از رسول خدا صلى الله عليه و آله درخواست كردند كه افرادى را براى آموزش اسلام به سوى آنان روانه سازد. پس حضرت هفتاد نفر از حافظان قرآن را فرستادند. آنان در روز به سخنرانى پرداخته و در شب به نماز مى ايستادند. (883)
نقل دوم . بنى عضل و قاره به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيده و اسلام اختيار نمودند. سپس به حضرت عرض كردند: به همراه ما شخصى از ياران خود را روانه ساز تا به ما آموزش دين داده و قرآن را به ما بياموزد و ما را به دستورات اسلامى راهنمايى كند.
پس حضرت ده نفر را به سوى آنان روانه ساخت ؛ اما اين دو عشيره به حافظان و فرستادگان پيامبر خيانت كرده و آنان را به قتل رساندند. (884)
گسترش سريع دولت اسلام ، دشوارى تماس شخصى پيامبر صلى الله عليه و آله با همه تازه مسلمانان و كمبود تعداد آموزگاران ، نياز به زمان داشت تا مردم به عقايد اسلامى خو گرفته از آن بى نياز شوند؛ به ويژه آنكه اعراب معروف به محافظه كارى و پيروى از سنت پدران خويش بودند.
فصل بيست و دوم : تحول نظم ادارى در جزيرة العرب  
گواه هاى قرآنى  
مسلمانان ، در آن روزگار با شكل هاى گوناگونى از نظم سياسى و ادارى آشنايى داشتند. قرآن كريم نسبت به شرايط تمدن و نظم ، اشاره هاى متعددى كرده است كه گواه اين آشنايى است .
در قرآن كريم نام البلد و البلاد تقريبا در بيست آيه ذكر شده است . المدن نيز در پانزده آيه آمده است كه سه بار آن ، اختصاص به مدينه منوره دارد. القرى به صيغه مفرد و جمع در پنجاه و شش آيه ، و ام القرى تنها در يك آيه قصص 15، و در آيه ديگرى كه مقصود آن مكه است شورى و نيز القرية التى كانت حاضرة البحر اعراف 163، و حاضرى المسجد الحرام بقره 196 ياد شده است .
قرآن كريم نام حاكمان تعدادى از سرزمين ها را نيز ذكر كرده است . از ميان آنانى كه نام آنها در قرآن آمده است . هم چنين عزيز مصر در چهار آيه از سوره يوسف و ملكه سبا را مى توان نام برد. در قرآن به الملك در دوران حضرت ابراهيم عليه السلام نيز اشاره شده است نحل 33. ذكر نام طالوت كه پروردگار او را به عنوان پادشاهى بر بنى اسرائيل فرستاد و آنان بر اين فرستاده اعتراض نمودند، چون از ميان آنان نبود، نيز آمده بقره 247، 18، و به ملك مصر در دوران حضرت يوسف عليه السلام اشاره شده است يوسف 43، 50، 54 72 پادشاهان بنى اسراييل ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها؛ و نام ملكه نمل 23 نيز در قرآن آمده است .
از مردم بنى اسراييل هم در آيه : اولوا قوة و اولوا باس شديد؛ يعنى : داراى نيروى كافى و قدرت جنگى فراوان بودند
نمل 33 ياد شده است . هم چنين قرآن كريم اشاره هاى متعددى به الملك شده به معناى كسى كه حكومت گسترده دارد. اين كلمه ، بيشتر به ذكر صفات پروردگار متعال اختصاص دارد.
قرآن كريم به هنگام سخن گفتن از تشكيلات سياسى ، از الملا كه در بيست و دو آيه آمده و بيشتر آنها مربوط به بنى اسراييل است ، ياد كرده است . نيز به ذكر النادى براى قوم هود عنكبوت 29 و در مكه علق 17 پرداخته است . قرآن ، هم هم چنين الولاية را در تعداد بى شمارى از آيات آورده ، كه برخى از آنها شاهدى بر عموم بوده و بعضى ديگر داراى بار سياسى است و اشاره به تسلط و پشتيبانى دارد. از جمله ، آياتى وجود دارد كه خداوند تبارك و تعالى را ولى المومنين ؛ يعنى : خداوند ولى و سرپرست مومنان است ، معرفى نموده است . در آيات ديگرى آمده است كه پروردگار و پيامبر او و مومنان سرپرست مسلمانان مى باشند.
قرآن در جاى ديگرى به ذكر تحولات عميقى كه در نتيجه نعمت وجود پيامبران در اجتماع به وجود مى آيد، اشاره كرده و نام بيست و پنج پيامبر را آورده است . هم هم چنين شرح مفصلى از كارهاى تعداد اندكى از اين پيامبران ، به ويژه حضرت موسى عليه السلام ، به آن پرداخته است . قرآن ، هم هم چنين الولاية را در تعداد بى شمارى از آيات آورده ، كه برخى از آنها شاهدى بر عموم بوده و بعضى ديگر داراى بار سياسى است و اشاره به تسلط و پشتيبانى دارد. از جمله ، آياتى وجود دارد كه خداوند تبارك و تعالى را ولى المومنين ؛ يعنى : خداوند ولى و سرپرست مومنان است ، معرفى نموده است . در آيات ديگرى آمده است كه پروردگار و پيامبر او و مومنان ، سرپرست مسلمانان مى باشند.
قرآن در جاى ديگرى به ذكر تحولات عميقى كه در نتيجه نعمت وجود پيامبران در اجتماع به وجود مى آيد، اشاره كرده و نام بيست و پنج پيامبر را آورده است . هم هم چنين شرح مفصلى از كارهاى تعداد اندكى از اين پيامبران ، به ويژه حضرت موسى ، حضرت عيسى ، حضرت ابراهيم ، حضرت هود و حضرت سليمان عليه السلام را آورده و به بعضى از رفتارهاى سياسى اى كه پيامبران ، به ويژه حضرت موسى عليه السلام ، به آن پرداخته اند اشاره كرده است . البته بيشتر اين ها، جنبه هدايت معنوى و توجيه اجتماعى دارد و اشاره به برخورد آنان با ملت ها و برقرارى ارتباط با پادشاهان است . قرآن هيچ پيامبرى را ياد نكرده است كه با تكيه بر پادشاهان به نشر دعوت خود پرداخته باشد و يا اصلاحات خويش را به وسيله آنان پياده كرده باشد.
وجود اين تعابير در قرآن كريم ، آشكار مى سازد كه عرب به هنگام ظهور اسلام ، به آن آگاهى هايى داشته است و اگر چه اشارات قرآن به ديگر اقوام - جز قوم عرب - است ، اما آگاهى ما از مقدار اجرا و گسترش آن در جزيرة العرب به هنگام ظهور اسلام اندك است .
باديه نشينان و شهرنشينان  
قرآن كريم به هنگام سخن از اعراب ، به گونه اى از آنان ياد كرده است كه نشان مى دهد آنان با ديگران تفاوت هايى دارند. در بيشتر آيات ، از آنان نكوهش شده و از جمله آمده است الاعراب اشد كفرا و نفاقا و اجدر الا يعلموا حدود ما انزل الله ؛ يعنى باديه نشينان عرب ، كفر و نفاقشان شديدتر است ، و به نا آگاهى از حدود احكامى كه خدا نازل كرده سزاوارترند توبه 97.
در احاديث نبوى ، مكرر به اهل باديه اشاره شده است . برخى از آنها اين گونه اشاره كرده اند كه باديه نشينان ، ويژگى هايى دارند كه آنان را از ديگران متمايز مى كند! (885) آنان جفا كار هستند. (886) احاديثى نيز وارد شده است كه شهادت باديه نشين در مورد شهرنشين مورد قبول قرار نمى گيرد. (887) در بسيارى از احاديث ، باديه نشينان در برابر شهرنشينان ياد شده اند. (888)
روايت هايى نيز هست كه در آن شهرنشينان را از معامله با باديه نشينان منع نموده است . (889) البته ، مقصود، طبيعتا معامله مدت دار بوده است . نام شهرنشينان يا حواضر ، بر اجتماع هايى كه در كنار آب هاى دايمى استقرار داشته اند، اطلاق مى شده است . ميان شهرنشينان و باديه نشينان همواره ارتباط برقرار بوده است ، طورى كه بسيارى از شهرنشينان ، براى گذران چند روز به سمت باديه مى رفته اند. (890)
منابع نيز به دو گروه متقابل پرداخته اند كه عبارت اند از: اهل الوبر يا باديه نشينان و اهل المدر يا شهرنشينان ، كه در قرآن كريم از اين دو گروه با اين نام ذكرى به ميان نيامده است . البته نام آنها در تعدادى از احاديث نبوى (891) آمده است . گاهى نيز با نام اهل الحجر و اهل الوبر (892) از آنان ياد شده است . از معناى لغوى اين دو كلمه ، آشكار مى شود كه اهل وبر مردمانى هستند كه درون چادرها يعنى بدويان زندگى مى كرده ، و اهل حجر كسانى هستند كه در ساختمان هاى ساخته شده زندگى مى كرده و استقرار داشته اند.
تفاوت بدويان ، اعراب و باديه نشينان از شهرنشينان ، اهل مدر و اهل قرى ، تنها به اختلاف در مسكن آنان نبود، بلكه به اختلاف در نظم زندگى و راه هاى آنان و آنچه به استقرار و جابه جايى آنان مربوط بود، بر مى گشت . اين دو، گرچه داراى تفاوت هاى گسترده اى بودند، اما مشتركاتى نيز داشتند. مثلا نظام قبيله اى بر هر دو حاكم بود. و در بسيارى از سنت ها و پندهاى اخلاقى و نيز مصالح با يكديگر اشتراك داشتند و زمينه ارتباط ميان آنان ، عميق بود. از سوى ديگر، امكان استقرار بدويان از ميان نرفته بود. هم چنان كه احتمال تغيير شهرنشينان به باديه نشينان نيز وجود داشت . در شرايط دگرگونى كشاورزى و بازرگانى ، اين وضعيت ممكن بود به وجود آيد؛ بنابر اين ، گونه اى تقسيم اجتماعى به شمار مى رفت ، اما تغيير ناپذير نبود. اين تقسيم بندى به هنگام ظهور اسلام در جزيرة العرب ، آشكار و استوار بود. اين صورت اجتماعى ، تاثير زيادى در نظم سياسى و ادارى داشت . اين گونه گروه گرايى همه گير، به معناى آن نبود كه شبه جزيره عرب تنها دو گروه به هم پيوسته و پايدار از باديه نشينان و شهرنشينان داشته است ؛ بلكه در آن ، مجموعه هاى قبيله اى بود كه هر يك از آنها داراى سكونت گاه خاص خود بوده و هر يك رئيس يا بزرگى داشتند كه قدرت و وظايف خويش را بر اساس نظم و سنت هاى پايدار قبيله اختيار كرده و به اجرا در مى آورد. ساكنان زيادى هم در دهكده ها و شهرها بودند كه بدون شك ، در بين آنها نظم ويژه اى برقرار بود. در اين باره ، اطلاعات و آگاهى هاى مفصل ترى در دست نيست ؛ تنها آگاهى هاى ما مربوط به مكه و مدينه و طائف است كه منابع ، در اين زمينه ، تنها به ساكنان آنها اشاره كرده اند و كمتر به نوع مسكن آنها پرداخته اند.
نظم حكومتى در شبه جزيره عرب  
منابع به هنگام ظهور اسلام ، به تسلط برخى حكام بر بعضى از مناطق اشاره كرده اند كه هر يك ، تعدادى از عشاير و شهرها را تحت فرمانروايى خود داشته اند. هر يك از آنها، داراى نظام هاى سياسى و ادارى ويژه اى بوده اند كه آن را به اجرا مى گذاردند. به آنها ملك ، امير يا ذوالتاج گفته مى شد. نام ملك در يمن و در نزد غسانيان و مناذره متداول بود كه در آن هنگام ، حكومت را به طور موروثى از خانواده خود ارث مى بردند. به همين علت ، از آنان با نام دولت ياد شده ، زيرا حكومت در انحصار خانواده اى معين و خاص قرار داشت .
كلمه ذوالتاج براى حكامى بود بر منطقه اى وسيع كه در آن تعدادى از گروههاى عشايرى و شهرنشين زندگى مى كردند، فرمانروايى داشتند. اين حكومت ، معمولا ارثى نبود، اما تاج رمز و نشان حكومت به شمار مى آمد. مشهورترين نامى كه از دارندگان تاج در هنگام ظهور اسلام ياد شده ، هوذة بن على حنفى در يمامه و جيفر و عباد در عمان مى باشند.
نظام ادارى پيامبر صلى الله عليه و آله پس از فتح مكه  
دولت اسلام در چهار سال نخستين پس از هجرت ، تنها محدود به مدينه بود. در آن هنگام هجرت به مدينه و استقرار در آن ، شرطى بود كه بر هر تازه مسلمانى قرار داده مى شد. هنگامى كه اسلام پس از سال چهارم به سمت عشاير حجازى نزديك به مدينه گسترش يافت ، پيامبر صلى الله عليه و آله شرط هجرت را از جمعى كه اسلام آورده بودند برداشت و به آنان اجازه داد در منطقه مسكونى خويش باقى بمانند و هنگام درخواست پيامبر صلى الله عليه و آله دعوت او را اجابت نمايند. پس از اين فتح مكه پايان پذيرفت ، دولت اسلام به بيشتر بخش هاى جزيرة العرب گسترش يافت . اين توسعه از راه مسالمت آميز و با رغبت شخصى گرويدگان به آن انجام گرفت . نمايندگان به صورت گروه هايى به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله شرفياب شده و داوطلبانه اسلام خويش را اعلام مى نمودند. اين شرايط، برقرارى نظم خاصى را براى دولت جديد كه اهداف و دوام آن را در نظر مى گرفت ، نياز داشت . آن هنگام در پستى بلندى هاى حجاز، دولتى وجود نداشت كه قدرت خويش را به تمامى آن گسترش دهد و مردم را به يگانگى دعوت كرده و كارهاى آنان را به نظم در آورد. تنها تعدادى تجمع انسانى به شكل دهكده و شهر و عشيره وجود داشت كه بر بيشتر آنها روسايى تسلط داشتند كه گستره قدرت هر يك از آنان با يكديگر متفاوت بود. هر يك از روسايى تسلط داشتند كه گستره قدرت هر يك از آنان با يكديگر متفاوت بود. هر يك از آنان ، در عملكردها و تصرفات خويش از استقلال برخوردار بودند. آنان هر يك به پيكارها و جنگ هايى دست زده و به عقد قرار دادها و وضع قوانين و اجراى حكم قضا بر طبق خواسته ها و رغبت هاى خويش عمل مى كردند و ماليات هايى مطابق با نيازها و منافع خود و توانايى زيردستان و هم پيمانان خود برقرار مى نمودند. اين شرايط، اقتضا مى نمود كه نظم خاصى متناسب با شرايط و اوضاع محلى متعددى كه در آن هنگام در جزيرة العرب حاكم بود، وضع گردد طورى كه بتوان مردم آن را به سوى اسلام جذب نمود. اين نظم بايد به گونه اى مى بود كه ارتباط آنان را با دولت اسلام استوار و پابرجا نگه دارد و اين ، مستلزم وضع مقرراتى بر پايه خواسته و رضايت مردم ، و نه برخاسته از جبر و اكراه بود. از اين رو، اين گونه تنظيم ها با يكديگر متفاوت بودند، اگر چه همگى داراى هدفى وسيع و يگانه بودند كه همان تثبيت دولت اسلام و سربلندى و عزت عقيده و خواسته هاى آن بود. بنابراين ، نظم ادارى از اين هدف والا پيروى كرده و آن را دنبال مى نمود. از آنجا كه شهرها و دهكده ها و گروه هاى قبيله اى و روساى آنها به اسلام و برترى دولت آن اقرار داشتند، رسول خدا صلى الله عليه و آله آنان را برقرار داشت و فرمان عزل آنان يا دخالت در جايگاه آنان را نداد. روايت مى شود كه پيامبر فرمودند: گزينش شما در جاهليت اختيار شما در اسلام است . (893)
تمامى اين مطالب ، گواه آن است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مجموعه هاى مسكونى در جزيره را به همراه روساى آنان پايدار نگه داشت و فرمان عزل يا دخالت در جايگاه آنان را، تا وقتى كه به اسلام و برترى دولت آن اقرار داشتند، نداد.
نتايج بررسى منابع تاريخى  
منبع اساسى بررسى آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله در تنظيم ادارى و مالى شبه جزيره عرب بيان كرده است ، نامه و نوشته هايى است كه از سوى ايشان صادر شده است . محمد حميد الله به جمع آورى اين نوشته ها در كتاب الوثائق السياسيه پرداخته است . او آنها را بر حسب ترتيب شماره گزارى كرده است و ما از اين پس ، در بحث خود از آنها پيروى مى كنيم .
اين نامه ها بيشتر نوشته هايى است كه از سوى خلفاء و واليان صدر اسلام صادر شده است . اين نامه ها كوتاه و فشرده است و بسيارى از آنها، يك جمله و يا يك حكم بيشتر نيست . روش نوشتارى آنها بسيار ساده و آشكار است و در بسيارى از آنها كلمات غريبى به كار رفته كه پس از آن ، اين گونه سخن غريب است . استفاده از اين سخنان غريب ، گواهى بر اصالت آنها است . اين نامه ها گوناگون اند. طرف سخن برخى از آنها، افراد و برخى ديگر، مجموعه ها عشاير يا شهرها و بعضى متن هايى طولانى همانند قرارداد نجران است . تمامى آنها بدون تاريخ است و هيچ يك اشاره اى به حوادث هم زمان در آن هنگام ندارد كه از اين راه بتوان به زمان دقيق صدور آن پى برد. اما به طور كلى مى توان گفت كه اين نامه ها عموما متعلق به سه سال پايانى زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله و پس از فتح مكه و هنگامى است كه نمايندگان به حضور ايشان رسيده و اسلام خود و عشيره خويش ‍ را اعلام مى نمودند.
اين نامه ها براى افراد و گروه هاى مختلفى كه در جاى جاى جزيره ساكن بودند، نوشته شده است . از ميان تعدادى نامه براى بزرگانى از روسا، حكام يا افرادى كه داراى جايگاه و نفوذ مشخصى بودند، ارسال شده است . گروه هايى كه نامه به سوى آنان فرستاده شده نيز گوناگون اند. بعضى از آنها، عشاير يا قبايل بدوى مانند چوپانان اند و بعضى نيز گروه هاى استقرار يافته در مناطق كشاورزى هستند. برخى مربوط به گروه هايى كه در مراكز صنعتى و بازرگانى زندگى مى كردند، است و برخى مربوط به ساكنان مناطقى است كه در آنها نظم سياسى برقرار بوده است . به ندرت نام افراد در نامه ها آمده است و ترجيحا احكام اين نامه ها بر عشاير آن افرادى كه نامه براى آنان فرستاده شده ، صادر شده است .
اين عشاير شامل همدان ، وازد بنى حارث ، مهد عقيل ، طى ء و اسلم ، است كه همگى به جز اسلم ، پس از فتح مكه اسلام آورده اند و منطقه مسكونى آنان نيز از مدينه دور بوده است .
برجسته ترين مطلبى كه در اين نامه ها آمده است ، دادن امان است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به صاحبان نامه ها داده است . در اين نامه ها، در اين باره از سه تعبير استفاده شده است :
جوار، امان و ذمه . جوار در نامه ايشان به يوحنا بن روبه از ايله 30، و ربيعة بن ذى وهب 131 آمده است ؛ به اين شرح : الله و محمد و من معه جار؛ يعنى شما در امان خداوند و محمد و هر كس كه همراه او باشد هستيد
.
كلمه امان اين گونه ذكر شده است : امان الله و امان رسوله للاسبذيين ؛ يعنى : شما در امان خداوند و محمد و هر كس كه همراه او باشد هستيد.
كلمه امان اين گونه ذكر شده است : امان الله وامان رسوله للاسبذيين ؛ يعنى : امان پروردگار و امان پيامبر او از آن اسبذيان 66.
از اين تعبير، در نامه هاى بزرگ عبد القيس 172 ، عمرو بن معبد حرقى 152، نمر بن كوكب عقيلى 233 ، قنان حارثى 83 و زرعه ربعى 151 نيز استفاده شده است .
كلمه ذمه براى يهوديان تيماء 19، طهفه و قوم او از بنى نهد 91 ، به كار رفته است . هم چنين از كلمه ذمة الله در نامه احمر بن معاويه 141 استفاده شده و از تعبير ذمة الله و ذمة محمد در نامه هاى يوحنا بن روبه ايلى 30 ، حنا از مقنا 31 و حدس از لخم 48 استفاده گرديده است . در نامه به غفار 116 ، حرقه 152، جناده عذرى 155، گروه تهاميان 173 و جناده ازدى 121 نيز از اين تعبير استفاده شده است . سه مورد اول در شمال مدينه ، سه مورد بعدى در ميانه حجاز و دو مورد اخير در اطراف جنوبى حجاز زندگى مى كرده اند.
در قرآن كريم ، كلمه ذمه به همراه الا آمده است توبه 8، 10 و معناى آن وسيع مقصود از آن پشتيبانى و عدم تجاوز بوده كه در آن اعتراف ضمنى به دولت اسلام ، به عنوان دست قدرتمند و والا در برترى و بزرگى است . مطالبى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در بيشتر نامه هاى خود آورده ، اقامه نماز و دادن زكات است . اين درخواست ها در نامه به لخم ، طى ، عكل ، عبدالقيس ، بنى حارث بن كعب ، ازد، همدان ، و اسلم آمده است . پيامبر صلى الله عليه و آله در خواست يارى و نصرت خويش را، يعنى پشتيبانى از مسلمانان به هنگام برخورد با خطر را از ضمره (159)، غفار (191) و اسلم (165) كرده اند و نيز به آنان وعده دادند كه لا يحشرون و لا يشعرون . ايشان در نامه هايى كه براى بنى جعيل از بلى (48) و نهشل بن مالك از باهله ، و يزيد بن حمل ازدى (86)، غامد (122) عبد يغوث بن وعله همدانى (84) نوشتند، وعده داده شده كه نظام قبيله اى آنان برقرار خواهد ماند. تمامى اين افراد، به جز فرد نخستين ، همگى در اطراف شمالى يمن ساكن بوده اند.
پيامبر صلى الله عليه و آله در نامه خود به ثقيف ، وعده داده است كه آنان لا يستكرهون ؛ يعنى : وادار به كار ناخواسته اى نخواهند شد و براى بنى جعل از بلى اينگونه نوشته است : له ما لنا و عليه ما علينا (48)؛ يعنى : هر آنچه بر ماست براى آنان هم خواهد بود و براى نهشل بن مالك از اين تعبير استفاده كرده اند: عاملهم من انفسهم ؛ يعنى : سر كرده آنان از ميان آنان خواهد بود.
آشكار است كه خواسته هايى كه در نامه هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است ، همگى محدود به اسلام و اقرار به پيوستن به دولت آن و قبول حفظ و نگهدارى و حمايت از آن به همراه باقى گذاردن گروه هاى قبيله اى و تاييد نظم و روساى آنها تا آنجا كه مخالفتى با اسلام و دولت آن نداشته باشند، بوده است .
در اين ميان ، هيچ گونه اشاره اى به فرستادن سرپرستانى بر قبايل و يا قرار دادن نظم ويژه اى از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله در آنها نشده است . پيامبر صلى الله عليه و آله تنها در سال نهم ، تعدادى را براى جمع آورى صدقات زكات از عشايرى كه سرزمين مسكونى آنان در حجاز واقع بود، روانه ساختند. اين مطلبى است كه در فصل بعدى از آن سخن خواهيم گفت .
روشن است كه اين تنظيم ها، كه استقرار را مورد هدف خويش داشت ، مرحله اى بود؛ زيرا پذيرفتن اسلام و پيوستن به دولت آن ، موجب مى شد دستوراتى را كه دولت و قدرت مركزى صادر مى نمود، قبول نمايند؛ زيرا اطاعت از پروردگار و پيامبر، فريضه اى دينى به شمار مى آمد و به حكم قرآن ، همبسته به اسلام بود. در صورتى كه در اين مرحله آغازين ، تمركز بر اقرار نسبت به برترى دولت و تامين صلح و آرامش باشد، اين احكام ، زمينه ورود تحولات بعدى را كه قدرت مركزى صادر كرده و در آن مصلحت عمومى را، بدون آن كه محدود به مصالح محلى متعدد باشد در نظر گرفته است ، به وجود مى آورد.
هم چنين ، اين احكام در مسير راهنمايى اصول اساسى اسلام گام برداشته و به مصالح شخصى و يا محدودى كه در آن خود پسندى و خود خواهى آشكار مى شود، توجهى نمى كند.
فصل بيست و سوم : نظم مالى  
1- هزينه ها و در آمدها  
نيازهاى زندگى
طبيعت نظام سياسى ، نياز به هزينه هايى دارد كه در راه افراد و نيازهاى عمومى آنان خرج شود تا بتواند به حفظ، رشد و به ثمر رسيدن آن كمك كند.
از اين رو، از آغاز مراحل نخستين ظهور اسلام ، نياز به انفاق مال آشكار گرديد. جامعه مسلمانان در آن هنگام بسيار اندك و تعداد افراد آن محدود بود و اغلب آنها داراى در آمدهاى خاصى بودند كه تنها براى زندگى و رفع نيازهاى مادى آنها كافى بود. منظور اساسى از دعوت اسلامى ، فكرى و اخلاقى بود و هدف آن گسترش عقيده و برقرارى روابط اخلاقى نيكو و پسنديده در جامعه ، به عنوان ضامن اجتماعى سالم براى فرد و جمعيت ها بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله در گسترش دعوت خويش ، هيچ گونه وعده مالى نداد و تنها بر شرح دادن و جلب رضايت مردم تكيه داشت . اما با تمام اين خصوصيات ، از انفاق رفع نياز نمى شد. اين حقيقت در آيات بسيارى كه در اوايل ظهور اسلام نازل گرديد، متجلى است ؛ زيرا همه آنها تاكيد بر نيكوكارى و خيرات و انفاق داشته و آن را فريضه اى دينى و اساسى قلمداد مى كردند كه انجام آن بر تمامى افراد جامعه اسلامى واجب است . اين آيات ، مقدار و حدود انفاق را تعيين نكرده است و آن را بسته به توانايى هاى شخصى هر فرد دانسته ، بدون آن كه نيازى باشد كه آن را به رسول خدا صلى الله عليه و آله تقديم دارد. بنابراين ، انفاق ماليات عمومى نبود كه از سوى رئيس جامعه دريافت شود، بلكه فريضه اى دينى بود كه بر هر فرد جامعه واجب شده بود.
پس از هجرت به مدينه ، نياز به انفاق به دليل عوامل متعددى افزايش يافت . از آن ميان ، بيشتر مهاجرينى كه به مدينه وارد شدند. هيچ گونه ثروتى را با خود همراه نداشتند كه از راه آن زندگى كنند. آنها زمينى نيز در اختيار نداشتند كه از درآمد آن ، زندگى خويش را بگذرانند، جامعه اسلامى با پيوستن مردم مدينه و جز اينها به آن ، پى در پى در حال گسترش بود و همان طور كه در فصل پيشين ياد كرديم ، جامعه مدينه بر پايه كشاورزى استوار بود و اساس آن بر پايه مالكيت فردى پا برجا بود. سطح زندگى افراد بسيار پايين و در آمد آنان چنان زياد نبود و بدون شك ، در آن افرادى بودند كه با فقر و تنگدستى دست و پنجه نرم مى كردند. از سوى ديگر، جامعه مسلمانان به علت پيوستن افراد خارج از مدينه به آن ، پى در پى در حال توسعه بود. آنان مجبور بودند در مدينه اقامت كرده و وسايل زندگى خويش را فراهم نمايند. در اين حال ، تنها كرم و مهمان نوازى انصار و پيمان برادرى ، نمى توانست تمامى نيازهاى مسلمانان را برآورده سازد. فعاليت در بازار و بازرگانى نيز كه برخى از مهاجرين به آن مشغول بودند، درآمد و استفاده مختصرى داشت كه براى تعداد اندكى از افراد كافى بود. از اين رو، بيشتر آنان ، با خوراكى اندك زندگى خويش را مى گذراندند و با فقر و تنگدستى دست و پنجه نرم مى كردند. كتاب هاى حديث از فقر و تنگدستى صحابه در اين دوران آغازين ياد كرده اند. بدون شك ، ايمان و عقيده آنان ، آن اندازه استوار و پا برجا بود كه اين كمبود، اعتماد آنان را به اسلام و رسالت آن تضعيف نگردند. در اين شرايط، رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از هجرت به مدينه ، همچنان به توضيح جهان بينى دين و آشكار ساختن عقايد و اصول اساسى آن پرداخته و سعى در راهنمايى افكار خود گسترش ‍ آن داشت . پيامبر صلى الله عليه و آله با اين حركت ، ارتباط اجتماعى را استوار و تقويت مى نمود و اين خود راهى براى رشد افراد و همبستگى آنان در جامعه بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله اهميت تامين زندگى مسلمانان را درك مى نمود، اهميت به جنبه هاى عقيدتى و اخلاقى جامعه ، موجب مى شد كه مسلمانان را درك مى نمود، اهميت به جنبه هاى عقيدتى و اخلاقى جامعه ، موجب مى شد كه مسلمانان به ثروت گرايى و جمع مال ، اهميت كمترى نشان دهند. آگاهى ها و اشاره ها، گواه آن است كه شرايط زندگى و مالى پيامبر صلى الله عليه و آله بهتر از آنچه كه صحابه دارا بودند، نبوده است . خانه و مسكن همسران او بسيار ساده و خوراك ايشان اغلب شامل اسودان (894) يعنى خرما و نان و جو (895)بود. لباس ايشان با وجود اهميت دادن به ظاهر و لباس خود، بسيار ساده بود. حضرت تنها يك بار و براى مدت كوتاهى ماليات ويژه اى را تعيين نمود كه به ايشان پرداخت شود و پس از آن ، به طور كلى آن را لغو نمود. آيه كريمه به اين مطلب اين گونه اشاره مى نمايد: يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجواكم صدقه ذلك خير لكم و اطهر فان لم تجدوا فان الله غفور رحيم . اءشفقتم ان تقدموا بين يدى نجواكم صدقات فاذ لم تفعلوا و تاب الله عليكم فاقيموا الصلاة و آتوا الزكاة و اطيعوا الله و رسوله خبير بما تعملون ؛ يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه مى خواهيد با رسول خدا نجوا كنيد و سخنان در گوشى بگوييد، قبل از آن صدقه اى در راه خدا بدهيد. اين براى شما بهتر و پاكيزه تر است ! و اگر توانايى نداشته باشيد، خداوند غفور و رحيم است ! آيا ترسيديد فقير شويد كه از دادن صدقه قبل از نجوا خوددارى كرديد؟ اكنون كه اين كار را نكرديد و خداوند توبه شما را پذيرفت ، نماز را بپا داريد و زكات را ادا كنيد و خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد و بدانيد خداوند از آنچه انجام مى دهيد با خبر است (مجادله 12-11).
ثروت از ديدگاه اسلام

next page

fehrest page

back page