زندگانى فاطمه زهرا(س)

گزارشى در باب موضوع كتاب

بسم الله الرحمن الرحيم

«نحن نقص عليك نباهم بالحق‏» (1)

موضوع اين كتاب گزارشى از زندگانى دختر پيغمبر است.بزرگترين بانوى اسلام فاطمه يا فاطمه زهرا.ولى خواننده خواهد ديد،آنچه در اين مجموعه فراهم آمده تنها سرگذشت زندگى شخصى نيست،رويدادهائى است آموزنده و عبرت آميز-هر چند گزارش زندگى شخصيت‏هاى بزرگ و برجسته تاريخ خود درسى آموزنده است.آنچه در اين صفحات مى‏خوانيد تحليلى از چند حادثه شگفت است كه قرنها پيش از زمان ما رخ داده است،اما اگر قهرمانان اين حادثه‏ها را از حادثه‏ها جدا كنيم،خواهيم ديد آن حادثه‏ها در طول تاريخ حتى در زمان ما نيز،در گوشه‏اى از جهان رخ داده است و ميدهد.اگر زمان و مكان رويدادهايى كه درباره آن سخن ميگوئيم،با ما فاصله بسيار دارد،آثارى كه از آنها بجاى مانده نه تنها ديرينگى نگرفته،بلكه تازگى خود را همچنان نگاه داشته است.و شما پس از خواندن اين كتاب خواهيد ديد آنچه مى‏گويم گزاف يا اغراق نيست.

آن حادثه‏ها چيست؟

دو جنبش متضاد كه پس از مرگ پيغمبر اسلام در مدينه-مركز استقرار و نشر دين اسلام-پديد گرديد:

1-جنبشى كه مى‏كوشيد روش پيغمبر اسلام (ص) را در اداره حوزه اسلامى دنبال كند،و به تعبير ديگر مى‏خواست نگاهبان سنت رسول خدا باشد.

2-حركت ديگرى كه به گمان و يا باجتهاد خويش،به تناسب پيشرفت زمان،تجديد نظر در نظام سياسى و احيانا بعضى نظام حقوقى دين را ضرورى مى‏دانست،و معتقد بود سنت گرايان واقعيت را چنانكه بايد درك نمى‏كنند،و اين دگرگونى متناسب با خواسته‏هاى عصر،و به سود مسلمانان و موجب تقويت قدرت مركزى و حفظ وحدت اسلام است.و اگر بخواهيم همين معنى را در قالب عبارتى روشن‏تر بريزيم بايد گفت:

حركتى بود كه مى‏خواست مسير حكومت در راههاى ترسيم شده عصر پيغمبر باشد و حركتى كه استقرار نظام سياسى تازه را-هر چند با سنت رائج مطابقت ننمايد-ضرورى مى‏دانست.امروز هم كه نزديك چهارده قرن از آن حادثه مى‏گذرد،هر دو جنبش طرفدارانى از مسلمان و جز مسلمان،شرقى يا غربى دارد.

فاطمه (ع) و شوهرش و خاندان پيغمبر و تنى چند از ياران آنان،پيشروان حركت نخستين بودند و گروهى (بيشتر مهاجران و كمتر انصار) رهبران حركت ديگر.

چنانكه در ضمن اين گزارش خواهيم ديد،رويدادهاى پى در پى دختر پيغمبر اسلام را ناچار ساخت كه خود پيشرو سنت گرايان گردد.او با سخنرانى،اندرز،اعتراض،ناخشنودى نمودن و سرزنش،سنت‏شكنان و يا تجدد طلبان را از عاقبت نامطلوب روشى كه پيش گرفتند آگاه ساخت.بر خلاف آنچه بعض نويسندگان نوشته‏اند،و ظاهر بعض روايات هم شايد آنرا تاييد كند،آنچه در آن روزها گفتند و كردند جنبه شخصى ندارد.نه آنروز و نه اين زمان تنها سخن بر سر آن نبوده و نيست كه:شخصيتى كه سال سى و پنجم هجرى زمامدار مسلمانان شد بايد سال يازدهم بخلافت رسيده باشد.يا فلان مزرعه را چرا گرفتند؟و چه مبلغ درآمد داشته؟يا اگر درآمد آنرا از صاحب آن باز داشته‏اند،غرامت آن چيست؟.يا او از چه راه مى‏تواند نان خورش فرزندان خود را آماده كند؟دقت در اسناد دست اول،و سخنان على و فاطمه و فرزندانش (ع) و مطالعه روشى كه در زندگانى پيش گرفتند،روشن مى‏سازد كه اين خاندان بدانچه نمى‏انديشيده‏اند مهترى يا مالدارى بوده است.

گفتگو و كشمكش از اين جا پديد شد،كه اگر امروز نظامى عادلانه و اصلى تثبيت‏شده و به سود دسته‏اى خاص تغيير يافت،چه كسى تضمين مى‏كند كه فردا و پس فردا اصل‏هاى ديگرى دگرگون نشود؟و بدنبال آن مشكلى از پس مشكلى پديد نگردد؟تا آنجا كه نظام اصلى يكباره درهم بريزد و مقررات آن اصالت‏خويش را از دست‏بدهد.

هنوز بيش از ربع قرن بر فرياد اعتراض نمى‏رفت كه نسل آن روز اين حقيقت را دريافت و عاقبت ناميمون سنت‏شكنى را بچشم خود ديد،اما ديگر كار از كار گذشته بود.و بيش از نيم قرن نگذشت كه بيك باره هم نظام سياسى و هم قوانين مدنى و حقوقى كه با چنان تلاش و كوشش و مجاهدت و قربانى دادن فراوان پى ريزى شده بود بهم خورد.روش حكومت الهى به سيرت دوره جاهلى باز گرديد.و زمامدارى خاص خاندانى گرديد كه پيش از اسلام نيز بر عرب مهترى مالى و احيانا سرورى سياسى داشتند. كتاب حاضر وظيفه ندارد اين دو حركت را تحليل كند،و درباره رفتار سران دو نهضت‏بداورى برخيزد،يا درباره آن دسته از مسلمانان كه در چنان دوره پرآشوب مى‏زيستند قضاوت نمايد.اكنون قرن‏هاست از آن حادثه ميگذرد. صدها كتاب و ده‏ها مقاله و هزارها سخنرانى بر سر حق بودن يكى از دو جريان و باطل بودن ديگرى نوشته و القا شده است،اما چون يكى از دو دسته نمى‏خواهد تسليم منطق ديگرى شود،بحث و جدال همچنان تازگى خود را نگاه داشته است.اگر چنين بحث‏ها به نتيجه ميرسيد،و يا اگر نتيجه آن از روى انصاف پذيرفته مى‏شد،بايد در همان روزهاى نخست پايان يابد.

چرا آن درگيرى و درگيرى‏هاى همانند آن نبايد به نهايت‏برسد؟خود بحثى است.

متاسفانه من نه آن تسامح و يا روشن‏بينى عرفانى را دارم كه بگويم:چنين تضادها سطحى و صورى است و سنت جارى الهى بخاطر بقاى جهان آنرا خواسته است:

چونكه مقتضى بد دوام آن روش مى‏دهدشان از دلايل پرورش تا نگردد ملزم از اشكال خصم تا بود محجوب از اقبال خصم تا كه اين هفتاد و دو ملت مدام در جهان ماند الى يوم القيام (2)

و سرانجام كنگره‏ها از منجنيق بيرون خواهد رفت و حركتها بيك نقطه خواهد رسيد،و سنت گرا و سنت‏شكن هر دو در كنار هم و در جوار آمرزش حق تعالى خواهند زيست،نه چنين صلاحيتى را در خود مى‏بينم و نه وظيفه‏اى كه بر گردن گرفته‏ام اين رخصت را بمن خواهد داد.كسانى كه پژوهش تاريخ را عهده‏دار مى‏شوند،جز مطالعه اسناد و تتبع در گزارش‏هاى گوناگون و مقابله و جرح و تعديل روايت‏ها چاره‏اى ندارند.گزارشگر ناچار بايد آنچه را رخ داده بنويسد،و تا آنجا كه مى‏تواند باستناد و قرائن در باره رويدادها داورى كند،و نقطه‏هاى انحراف را-اگر موجود باشد-بنماياند.در اينصورت است كه حقيقت آشكار خواهد شد.اما آن سندها را چگونه بپذيريم؟و چسان طبقه‏بندى كنيم و با چه ميزانى بسنجيم؟، خود كاريست دشوار.

از روزيكه اين حادثه رخ داده است،تا آنگاه كه محدثان و مؤرخان آنرا در كتابهاى خود ثبت و ضبط كرده‏اند و از گزند فراموشى،تصرف در عبارت،و ديگر عوارض مصون مانده،دويست‏سال يا اندكى كمتر گذشته است.در آن دو قرن سياست‏هاى نيرومندى-كه هر يك دسته‏ها و گروههاى چندى را زير پوشش و يا بدنبال خود داشته-برابر هم ايستاده و يا يكى جاى خود را بديگرى داده است.آنانكه با تاريخ صدر اسلام تا پايان سده سوم آشنائى دارند،مى‏دانند جعل روايت،تخليط و تدليس در آن،محو حديث و يا تفسير و يا تاويل حديث‏به سود خود و باطل ساختن دعوى حريف كارى رائج‏بوده است.

گروههاى وابسته به سياست اموى،خوارج،عباسى و گروههاى مقابل آنان،نو مسلمانانى كه گواهى به خدا و پيغمبرى محمد (ص) را وسيله حفظ جان ساخته و در نهان تيشه بريشه اين دين مى‏زدند،استادان مكتب‏هاى فكرى كه در حلقه‏هاى درس،تنها مى‏خواسته‏اند سخن طرف مقابل را باطل سازند،چه دستكاريها در اين مدت دراز در اين سندها كرده‏اند؟خدا مى‏داند،حال سندهاى سياسى چنين است.اما داستان‏هاى تاريخى و روايت‏هائى كه بيان دارنده زادروز و يا سال مرگ يكى از شخصيت‏هاست،در اين گونه گزارشها هم چون اعتماد راويان بر حافظه بوده است،كمتر ديده مى‏شود حادثه‏ها يكسان روايت‏شده باشد.در چنين شرايط چه بايد كرد؟نويسنده اين صفحات كوشيده است تا حد ممكن گزارش خود را بر اساس سندهاى دست اول و يا نزديك به دست اول تنظيم كند،چه در اين سندها احتمال دست‏خوردگى كمتر است (3) . و نيز تا آنجا كه توانسته است گزارشها را با قرينه‏هاى خارجى تطبيق كرده و بالاخره از ميان گفته‏هاى گوناگون آنرا پذيرفته است كه همه و يا اكثريت در قبول آن هم داستان‏اند و يا بگونه‏اى آنرا تاييد مى‏كنند.

با اينهمه نمى‏گويم آنچه نوشته‏ام حقيقتى است كه در خارج رخ داده است،چه آن حقيقت را جز خداى تعالى ديگرى نمى‏داند.

پى‏نوشتها:


1.ما داستان آنانرا بدرتسى بر تو مى‏خوانيم (الكهف:13)

2.مثنوى.نيكلسن.دفتر پنجم ص 20.

3.اما معنى اين سخن نه اينست كه نوشته‏هاى ديگران درباره زندگانى دختر پيغمبر (ص) ،از نظر نويسنده دور مانده است،چنانكه در فهرست مصادر كتاب خواهيد ديد،به بيشتر آنچه در اين باره نوشته شده،توجه داشته‏ام.