صحراى عربستان

«من عال جاريتين حتى تدركا دخلت انا و هو الجنة كهاتين‏» (1)

خواننده عزيز كه هم اكنون سرگرم خواندن اين گزارش هستى،آيا تاريخ يا جغرافياى عربستان را خوانده‏اى؟.مقصودم از عربستان تنها شهر مكه و مدينه و آبادانى‏هاى كرانه درياى سرخ نيست.عربستان خوشبخت (يمن) را نيز نمى‏گويم.مقصودم آن قسمت از سرزمين گسترده‏اى است كه از يك سو ميان وادى حضر موت و صحراى نفود و از سوى ديگر محدود به بيابانهاى دهناء و وادى دواسر است.سرزمين‏هائى كه بيشترين مقدار دو ميليون و ششصد هزار كيلومتر اين شبه جزيره را تشكيل مى‏دهد و پس از گذشت قرن‏ها تقريبا همچنان دست نخورده مانده است.

آنجا سرزمينى است‏شگفت و شگفتى آفرين.بيابانهاى خشك بريده از جهان آبادانى،خالى از سكنه،دهشتناك از يكسو و رشته كوههاى سوخته از تابش مداوم آفتاب و يادگارهاى آتش فشانهاى روزگاران ديرين،از سوى ديگر،تركيبى عجيب و در عين حال جالب را پديد آورده است.در فصل تابستان هيچ انسان و يا جاندارى عادى نميتواند براى مدتى دراز در اين دوزخ گداخته بسر برد،و اگر جهانگردى ماجراجو در فصل زمستان يا آغاز بهار قدم در آن سرزمين بگذارد و پس از بريدن فرسنگها راه به نقطه‏اى برسد كه دوش يا پرندوش بارانى در آن باريده و مانده آن در گودالى فراهم گشته،ممكن است در كنار آن گودال خانواده‏اى را با يك دو شتر به بيند.آنان نمونه انسان اين بيابان‏اند.سخت‏ترين جانداران برابر دشوارى و مخصوصا بى‏آبى. انسان اين صحرا خشكيده و لاغر،سياه چرده،خشن و پرتوان است كه او را بدوى و در تداول بدو لقب داده‏اند و حيوان آن،باركش سرسخت‏تر از انسان كه شتر نام دارد.

تنها اين دو جاندارند كه مى‏توانند در صحنه پر تلاش و پيكار صحرا پيروز گردند.رستنى آن هم خارهاى درختچه مانندى است كه شب هنگام باد در سرشاخه‏هاى آن مى‏پيچد و بانگى ترس آور پديد مى‏آورد.بيابان نشينان زير درخت را نشيمنگاه غول و آن بانگ را آواز بچه غولان پنداشته‏اند بدينجهت آن خار را (ام غيلان) ناميده‏اند كه به تخفيف مغيلان شده است. درخت آن (در واحه‏ها) و كناره آب‏ها خرماست كه در بين رستنى‏ها مظهر مقاومت‏برابر بى‏آبى است.پايدارى انسانهاى سخت كوش در چنان شرايط دشوار،نشانه كوشش پى‏گير آنان برابر مانع‏هاى طبيعى مى‏باشد:كوشيدن براى زنده ماندن،و ناچار از بدست آوردن آن چيز كه مايه زندگى انسان و حيوان است‏«آب‏».

بدو هر روز يا هر چند روز بايد كوله بار مختصر خود را كه جز چند گلوله پيه مخلوط با پشم شتر،و يا چند دانه خرماى خشك در آن نيست،بر پشت ريش آن جانور بردبار بگذارد،زن و احيانا فرزند خردسالش را بر بالاى كوله بار به نشاند،توده‏هاى شن داغ را در هم بكوبد،از دشت‏ها و صخره‏هاى آفتاب خورده بگذرد،و به گودالى برسد كه آبى در آن ذخيره شده است.

چه آبى؟تيره،بد بود،پر از كرم و ديگر خزندگان كه زودتر از وى خود را بدانجا رسانده‏اند. مسافر خسته از ديدن اين تنها مايه زندگانى شاد مى‏شود،كوله‏بار را از پشت‏شتر برمى‏دارد،اما افسوس كه شادمانى او دوامى نمى‏يابد،چه در اين وقت است كه سر و كله مزاحمى نمودار مى‏گردد،موجود سيه بختى چون او،انسانى تيره روز كه پاشنه‏هاى ترك خورده و پيشانى چروكيده و سوخته‏اش نشان مى‏دهد او هم در تكاپوى بدست آوردن همان چيزى است كه مسافر پيشين ما خود را بدان رسانده،آب.

صحرا،اين تنها آموزگار بى‏رحم،در طول قرنها به فرزندان خود يك درس بيشتر نداده است: بكش تا زنده بمانى!درگيرى آغاز مى‏شود،ديرى نمى‏گذرد كه زمين از خون انسانى بد بخت رنگين مى‏گردد،انسانى كه بحكم غريزه مى‏خواسته است زنده بماند،اما حريف نيرومندتر از او بر وى پيروز گشته است.هنوز كام تشنه او و باركش خسته وى و يك يا دو موجود بى‏نواتر كه خود را بدو بسته‏اند،از اين مايع تر نشده كه دشمن نيرومندترى بى رحمانه دندان خود را مى‏نمايد،و بر سر گرفتن آنچه زندگى او و شتر و زن و فرزندانش بدان بسته است،با وى بستيز برمى‏خيزد.افسوس كه اين حريف بسيار نيرومندتر از حريفى است كه هم اكنون از كشتن او فارغ گشته است.حريفى كه هرگز نمى‏توان بر او پيروز شد.بچشم خود مى‏بيند داغ آب پائين و پائين‏تر مى‏رود و بجاى آب،بخار متراكم بهوا بلند مى‏شود تا آنكه ديگر جز اندكى لجن و چند كرم نيمه جان در ته گودال باقى نمى‏ماند.بله!آفتاب كار خود را كرده است.بايد از اينجا به جاى ديگر برويم...

بايستيد!براه بيفتيد!سرودى است كه بدو در سراسر زندگى پر مشقت‏خود بر زبان دارد.هر بامداد بجائى و هر شب در راهى.

در اين گيرودار و باربندى و بار افكنى،ناگهان آواز خفيفى بگوش او مى‏رسد.اين چه آوازى است؟ناله كودكى كه هم اكنون ديده بدان زندگانى پر ملامت‏باز كرده است. زن او از رنج زادن فارغ شده و انسانى مادينه بدين جمع بى‏نوا افزوده است.چه بدبختى بزرگى!هميشه از اين پيش آمد نگران بود!

نوزادى مادينه!دختر!اين مايه بدبختى و سرشكستگى!اين فرزند بچه كارم مى‏خورد؟.

چرا زنم فرزندى نرينه نزائيد؟اگر پسر بود نعمتى بود!در كودكى شتر را نگاهبانى ميكرد و در بزرگى در كنارم با دشمنان مى‏جنگيد!اما دختر موجودى دست و پا گير است‏بدتر از آن، مايه شرمسارى و ننگ!چرا؟چون فراموش نكرده است كه چندى پيش با فلان دسته درگيرى داشت.دختر آنان را باسيرى گرفت و براى هميشه داغ ننگ را بر پيشانى پدر و مادر و قبيله او چسباند.از كجا كه روزى چنين بلائى بر سر خودم نيايد؟

نه!تا دير نشده بايد چاره‏اى انديشيد،و علاج واقعه را پيش از وقوع كرد.اين دختر نبايد زنده بماند.مبادا موجب شرمسارى گردد،بايد او را در دل خاك نهفت. (2)

تنها ترس از مستمندى و درماندگى و يا بيم ننگ و سرزنش خويشان نبود كه او را به كارى چنين زشت وا مى‏داشت،گاهى هم باورهاى خرافى و اعتقادات بى‏دليل موجب دختر كشى مى‏شد،چنانكه اگر دخترى كبود چشم،يا سياه پوست نصيب وى مى‏گرديد،آنرا بفال بد مى‏گرفت.گروهى از اديبان و تاريخ نويسان عرب در قرن حاضر مى‏خواهند اين كار زشت را به حساب عاطفه و علاقه بگذارند.اينان مى‏گويند چون پدر محبتى شديد بدين دسته از فرزندان داشت،دختران را به خاك مى‏سپرد تا بكرامت آنان لطمه‏اى نرسد (3) اين توجيهى بى اساس است.ما مى‏بينيم قرآن اين مردم را سرزنش مى‏كند كه چرا اين موجود بى‏گناه را بخاطر ترس از تنگدستى مى‏كشيد (4) .

و در جاى ديگر مى‏گويد:

آنروز كه درباره آن كودك در خاك نهفته پرسش شود،به چه جرمى كشته شده است؟ (5) بارى موجب اين كار زشت هر چه بوده است از زشتى كار نمى‏كاهد.آن مردم در سرزمينى آنچنان، رسمى اين چنين داشتند و با يكديگر رفتارى زشت‏تر و ناهنجارتر از آن و اين.

اين حال بيابان نشين پيش از ظهور اسلام بوده است،اما شهرنشين‏هاى شبه جزيره هم در گرفتارى دست كمى از بيابانيان نداشته‏اند،نهايت اينكه درگيرى آنان از نوع ديگرى بوده است.دسته‏هايى بزرگ از مردم بينوا بكوشند تا تنى چند از دسترنج آنان روزگار را به خوشى و تن آسانى بگذرانند.رقم دارائى آنان هر روز افزايش يابد،و كمر اينان زير فشار بارهاى سنگين خميده‏تر گردد.پيداست كه سرزمينى با چنين موقعيت جغرافيائى و ساكنانى از اين جنس مردم،در ديده نژاد شناسان و دانشمندان علم الاجتماع چه ارزشى خواهد داشت!اگر در آغاز سده هفتم ميلادى معجزه تاريخ پديد نمى‏گشت،و در آن بيابان تاريك،ناگهان چشمه‏اى از نور شكافته نمى‏گرديد،بى‏گمان امروز كمتر كسى بدان مى‏انديشيد كه صحرائى بنام عربستان وجود دارد،تا چه رسد بدانكه بداند اين صحرا در منتهى اليه جنوب غربى آسيا و موقعيت تاريخى و جغرافيائى آن چنين و چنانست.مگر جهانگردانى حادثه جو كه بتوانند از رشته كوههاى شبه جزيره سينا سرازير شوند و خشك زارهاى نجد و دره‏هاى تهامه را به پيمايند و خود را به بيابان پهناور نفوذ و يا الربع-الخالى برسانند و بر اثر حادثه‏اى براى هميشه زير توده‏هاى شن بخواب ابدى فرو روند،و يا از ده‏ها تن يكى جان سالم بدر برد و ديگران را از آنچه ديده خبر دهد.اما سرنوشت چيز ديگرى مى‏خواست.از اين سرزمين بايد طنينى برخيزد،نخست از شهركى در كنار درياى سرخ و سپس واحه‏اى در پانصد كيلومترى اين شهر و در شرق اين دريا،آنگاه اين طنين سراسر شبه جزيره عربستان را پر كند،و به ايران، مصر و بالاخره قاره آسيا و افريقا و سرانجام همه جهان برسد:بيابان گرد تيره روز!آنچه از صحرا آموخته‏اى درست نيست!صحرا آموزگارى بد آموز است،تو بايد از خدا درس بگيرى! شعار تو آن نيست كه بدان خو گرفته‏اى!تو را براى كشتن نيافريده‏اند.تو خليفه خدائى و خدا نور،محبت،زندگى،لطيف و رحمت است...تو براى ديگرى زنده‏اى و همه با يكديگر براى خدائيد!

آن درس ديگر را هم كه سينه به سينه،و يا به تقليد از رفتار پدرانت آموخته‏اى فراموش كن! آنان نيز معلمان خوبى نبودند!بايد بدانى كه درس را تقليدى نبايد آموخت!دختر نيز مانند پسر است!هر دو به كار تو مى‏آيند!هر دو نعمت‏خدايند!همه نعمتهاى خدا را بايد سپاس گفت و نبايد يكى را بر ديگرى برترى داد!

مردم!شما چرا با دخترانتان چنين رفتارى مى‏كنيد؟چرا بديده كالاى بى ارزش بدانها مى‏نگريد؟شما را چه كسى زاده و پرورده است؟مگر شما در دامان همين دختران كه مادر شده‏اند پرورش نيافته‏ايد؟،بدانيد كه چون دخترى در خانه‏اى بدنيا مى‏آيد خداوند ملائكه را نزد آنان مى‏فرستد تا بگويند:«اى اهل خانه سلام بر شما!سپس آن دختر را با پرهاى خود مى‏پوشانند و دستهاى خويش را بر سر او مى‏كشند،و ميگويند كسى كه نگاهبانى او را بر عهده گيرد تا روز رستاخيز يارى خواهد شد» (6) «كسى كه دخترى داشته باشد،و او را زنده بگور نكند،خوار نسازد،پسر را بر او ترجيح ندهد،خدا او را به بهشت‏خواهد برد» (7) .

اما اين تعليمات آسمانى كه گاه با آيت‏هاى قرآن و گاه بزبان حديث‏بر گوشهاى گران چنان مردم دير فهم خوانده مى‏شد،بايد با آموزش عملى نيز همراه باشد تا اثر آن بيشتر گردد،و نمونه اعلاى اين تربيت عملى،دختر پيغمبر است.

اين شگفت است كه شمار دختران رسول خدا از نخستين زن او خديجه،بيش از پسران است و شگفت‏تر آنكه پسران او نمى‏پايند و در كودكى مى‏ميرند.چنانكه گفتيم از نظر زندگانى بدوى و قبيله‏اى پسر است كه چراغ خانه پدر را روشن مى‏كند،و آنكه پسرى جاى او را نگيرد نام او فراموش خواهد شد.چنين كس را ابتر مى‏گفتند و اين سرزنش كوتاه بينان مكه به محمد (ص) بود:«او ابتر است.»پس از مرگ نامى از وى نمى‏ماند؟چون پسرى ندارد كه جانشين او شود!اين عقيده كوردلانى از قريش بود.

اما بر وفق مشيت الهى،و برغم اين كج انديشان تاريك دل،از پيغمبر اسلام دخترى ماند و اين دختر با گفتار و رفتار خود،چه در زندگانى خصوصى و چه در برخوردهاى اجتماعى-سر سخن پدر و رمز اشارت‏هاى قرآن را بدان خود خواهان نماياند كه‏«ان شانئك هو الابتر.»

اى محمد نام تو جاويدان خواهد ماند.آنكه تو را سرزنش مى‏كند گمنام مى‏زيد،و گمنام مى‏ميرد:آنچنانكه فرزندزادگان او نيز رمز ديگرى از آن بشارت گشتند كه:

مصطفى را وعده داد الطاف حق گر بميرى تو نميرد اين سبق... رونقت را روز روز افزون كنم نام تو بر زر و بر نقره زنم منبر و محراب سازم بهر تو در محبت قهر من شد قهر تو (9)

تقدير خدائى چنان بود كه پيغمبر اسلام همه محبت پدرى را در حق زهرا بكار برد،تا با اين تربيت عملى،آن موجودهاى خود خواه بدانند كه بايد دختران را نيز چون پسران ارزش نهاد. مگر ما نمى‏گوئيم يكى از سه قسم سنت كه پيروى آن بر مسلمانان واجب است رفتار پيغمبر است؟او بايد صاحب دختر شود و دختر خود را آنچنان به پروراند،و حرمت نهد،تا پيروان او از رفتار وى درس گيرند و اين مايه بقاء نژاد را خوار نشمرند.اما اين بدان معنى نيست،كه مى‏گوئيم همه حرمتى كه پيغمبر به دختر خود مى‏نهاد تنها بخاطر آموزش ديگران بود،نه چنين است.آنجا كه سخن از شخصيت اخلاقى فاطمه به ميان آيد،در اين باره به تفصيل خواهيم پرداخت و شما خواهيد ديد كه او سزاوار چنين حرمتى بوده است.آنچه مى‏خواهم بگويم اين است كه پيغمبر در كنار تعليمات قرآن موظف بود پيروان خود را عملا نيز تربيت كند.

پى‏نوشتها:


1.كسى كه دو دختر را به پروراند تا بحد رشد رسند،من و او با هم به بهشت در مى‏شويم. (كنز العمال.كتاب نكاح.باب حقوق دختران) .

2.و اذا بشر احدهم بالانثى،ظل وجهه مسودا و هو كظيم.يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب الا ساء ما يحكمون (النحل:59) .3.بلوغ الارب ج 3 ص 42-53.

4.و لا تقتلوا اولادكم خشية املاق نحن نرزقهم و اياكم ان قتلهم كان خطا كبيرا. (اسراء:31)

5.و اذا الموؤدة سئلت.باى ذنب قتلت (تكوير:8-9) .

6.كنز العمال.كتاب نكاح از اواسط طبرانى.

7.كنز العمال.كتاب نكاح.از مسند ابو داود.

8.الكوثر:3.

9.مثنوى دفتر سوم.نيكلسن ص 68.