وا پسين منزل كاروان
شام در سال سيزدهم هجرى بدستسپاهيان مسلمان و بفرماندهى خالد بن وليد گشوده
شد.و چيزى نگذشت كه در خلافت عمر،معاويه حكومت آن ايالت را يافت و همچنان تا پايان
زندگى در اين سمتباقى بود.
مردم شام آئين مسلمانى را در رفتار مردمانى چون خالد و معاويه و پيرامونيان او مىديدند.و
از سيرت پيغمبر و تربيت مهاجر و انصار آگهى نداشتند.در سال شصت و يكم هجرى گروهى
(شايد چند تن بيش از يكصد نفر) از كسانى كه رسول خدا را ديده بودند در شهرهاى شام
مىزيستند.مردمانى كه ساليان عمرشان از شصت گذشته بود و ترجيح مىدادند بگوشهاى
بنشينند و آنچه را مىگذرد نه بينند.شگفت نيست كه پس از سال يكصد و سى و دوم چون
حاكم خاندان عباسى بدين شهر رسيد،مردم گفته باشند ما نمىدانستيم محمد (ص) را
خويشاوندانى جز بنى اميه بوده است تا آنكه شما بر سر كار آمديد (1) .
اگر مقتل نويسان نوشتهاند،هنگام در آوردن اسيران به دمشق مردم،شهر را آئين بسته بودند،
دور نمىنمايد،و اگر يزيد در مجلس خود سروده باشد كه:
«كاش بزرگان من كه در جنگ بدر كشته شدند،حاضر بودند و مىديدند چگونه انتقام آنان را
از فرزندان محمد (ص) گرفتم»بعيد نيست.آنروز در مجلس وى گرد يزيد را كسانى گرفته
بودند كه اسلام و پيغمبر آنرا وسيله رسيدن بحكومت كرده بودند نه سبب قربتبه خدا.
مىبينيد كه مجلسها يكسان است و گفتگوها همانند.در كوفه پسر زياد شادمان بود كه
ماموريتخود را انجام داده و مايه قوت عراقيان را از دست آنان گرفته و در شام يزيد بر خود
مىباليد كه خون ريخته پدرانش در جنگ بدر بهدر نرفته است.
اگر كار بهمين جا پايان مىيافت،او برنده بازى بود.اما زينب نگذاشتيزيد،شهد اين پيروزى را
بمكد،آنچه را مايه شيرينى كام خود مىدانست در دهانش تلختر از شرنگ ساخت.در سخنانى
كوتاه بمجلسيان فهماند چه كسى بر آنان حكومت مىكند،و بنام كه حكومت مىكند،و اينان
كه زنجير بگردن نهاده پيش تخت او ايستادهاند چه كسانند!.و سخنان او را از روى ديرينهترين
متنى كه در دست دارم (بلاغات النساء) نوشته احمد بن ابى طاهر كه يكصد و چهل سال پس
از حادثه متولد شده آوردهام.و در مصادر متاخر اختلافها در ضبط كلمات ديده مىشود:
پس پايان كسانى كه بدى كردند،بدتر (دوزخ) بود.چه آنان آيتهاى خدا را دروغ خواندند،و
بدان فسوس كردند. (2)
يزيد!پندارى اكنون كه زمين و آسمان بر ما تنگ است،و چون اسيران شهر بشهرمان مىبرند،
در پيشگاه خدا ما را ننگ است؟و ترا بزرگوارى است و آنچه كردى نشانه سالارى؟بخود
مىبالى و از كرده خويش خوشحالى كه جهان تو را بكام است و كارهايتبه نظام (3) .
نه چنين است.اين شادى تو را عزاست.و اين مهلتبراى تو بلاست و اين گفته خدا است:
«آنانكه كافر شدند مىپندارند،مهلتى كه بدانها مىدهيم بر ايشان خوبست،همانا مهلتشان
مىدهم تا بر گناهان بيفزايند و بر ايشان عذابى دردناكست.»
پسر آزاد شدگان (4) .اين آئين دادست كه زنان و كنيزانت را در پرده نشانى و دختران پيغمبر را
از اين سو بدان سو برانى؟حريم حرمتشان شكسته!و نفسهايشان در سينه بسته!نژند بر پشت
اشتران!و شتربانان آنان دشمنان (5) .
از سويى به سويى،و هر روز بكويى،نه تيمار خوارى دارند،نه يارى.نه پناه و نه غمگسارى،دور و
نزديك بآنان چشم دوخته و دل كسى بحالشان نسوخته.
آنكه ما را خوار مىشمرد،و بچشم كينه و حسد در ما مىنگرد، نشگفت اگر دشمنى ما را از ياد
نبرد.با چوبدستى بدندان جگر گوشه پيغمبر مىزنى؟!و جاى كشتگانت را در بدر،خالى
مىكنى؟كه كاش بودند و مرا مىستودند!آنچه را كردى خرد مىشمارى؟و خود را بى گناه
مىپندارى (6) ؟
چرا شاد نباشى؟كه دل ما را خستى.و از رنجسوزش درون رستى.و آنچه ريختى خون جوانان
عبد المطلب بود،ستارگان زمين و فرزندان رسول رب العالمين (7) .
و بزودى بر آنان خواهى در آمد،در پيشگاه خداى متعال.و دوستخواهى داشت كه كاش كور
بودى و لال.و نمىگفتى«چه خوش بود كه كشتگان من در بدر،اينجا بودند و مرا خوش باش
مىگفتند و شادى مىنمودند.»
خدايا حق ما را بستان!و كسانى را كه بر ما ستم كردند به كيفر رسان!يزيد!بخدا جز
وستخود را ندريدى!و جز گوشتخويش را نبريدى!و بزودى و بنا خواستبر رسول خدا در
مىآئى!روزى كه خويشان و كسان او در بهشت غنودهاند و خدايشان در كنار هم آورده است و
از بيم پريشانى آسودهاند.اين گفته خداى بزرگ است كه«مپندار آنان كه در راه خدا كشته
شدهاند مردهاند كه آنان نزد پروردگار خود زندهاند و روزى خورندهاند» (8) .
بزودى آنكه تو را بر اين مسند نشانده و گردن مسلمانان را زير فرمان تو كشانده،خواهد
دانست كه زيانكار كيست و خوار و بى يار چه كسى است.آنروز داور خدا و دادخواه مصطفى و
گواه بر تو دست و پاست.
اما اى دشمن و دشمن زاده خدا.من هم اكنون تو را خوار مىدارم و سرزنش تو را بچيزى
نمىشمارم اما چه كنم كه ديدهها گريانست و سينهها بريان.
ما را بجمع سفيهان (10)
مى فرستد تا مال خدا را بپاداش هتك حرمتخدا بدو دهند.اين دست جنايت است كه بخون
ما مىآلايند.و گوشت ماست كه زير دندان مىخايند.و پيكر پاك شهيدانست كه گرگان بيابان
از هم مىربايند.اگر ما را به غنيمت مىگيرى غرامتخود را مىگيريم.در آنروز جز كرده زشت
چيزى ندارى. تو پسر مرجانه را به فرياد مىخواهى!و او از تو يارى مىخواهد.با يارانت در كنار
ميزان ايستاده چون سگان بر آنان بانگ مىزنى و آنان بروى تو بانگ مىزنند.و مىبينى كه
نيكوترين توشهاى كه معاويه براى تو ساخت كشتن فرزندان پيغمبر بود كه بگردنت انداخت.
بخدا كه جز از خدا نمىترسم و جز بدو شكوه نمىبرم.هر حيلهاى دارى بكار دار.و از هر
كوشش كه توانى دست مدار.و دست دشمنى از آستين بر آر.كه بخدا اين عار بروزگار از تو
شسته نشود.
سپاس خدا را كه پايان كار سادات جوانان بهشت را سعادت و آمرزش مقرر داشت و بهشت را
براى آنان واجب انگاشت.
از خدا مىخواهم كه پايه قدر آنان را والا و فضل فراوان خويش بايشان عطا فرمايد كه او
مددكار تواناست (12) .
اندك اندك مردم دمشق از حقيقت آنچه در عراق رخ داده بود آگاه شدند.و دانستند آنكه
بامر يزيد و بدستسپاهيان كوفه كشته شده است،ماجراجويى عصيانگر نبوده بلكه دختر
زاده رسول خدا و اين زنان و كودكان را كه باسيرى بدمشق آوردهاند خاندان پيغمبر
نهاستخاندان كسى است كه يزيد بنام جانشينى او بر آنان و بر ديگر مسلمانان،حكومت
مىكند.از روى دادهاى آن مجلس و خردهگيرى چند تن بر يزيد و سخنان امام على بن
الحسين در مسجد دمشق در متنهاى متاخر گزارشهايى ديده مىشود.همه اين گزارشها
بطور اجمال واقعيتى را نشان مىدهد:
-ناخرسندى مردم از آنچه بر خاندان پيغمبر رفته است، پس از اين ماجراها بود كه يزيد
مصلحت نديد اسيران را نزد خود نگاه دارد.نخست در صدد دلجوئى از ايشان بر آمد و كوشيد
تا آنچه را در عراق رخ داده استبگردن پسر زياد بيندازد.بهر حال كاروان رخصتبازگشتن
يافت و روى به حجاز نهاد.اما كى؟در چه ماهى و در چه سالى؟بدرستى روشن نيست!
آيا كاروان مستقيما از دمشق به مدينه رفته است؟آيا راه خود را طولانى ساخته و به كربلا
آمده است تا با مزار شهيدان ديدارى داشته باشد؟آيا يزيد با اين كار موافقت كرده است؟و اگر
كاروان به كربلا بازگشته،آيا درست است كه در آنجا با جابر بن عبد الله انصارى كه او نيز براى
زيارت آمده بود ديدارى داشته؟آيا در آنجا مجلسى از سوگواران بر پا شده؟و چگونه حاكم
كوفه بر خود هموار كرده است كه در چند فرسنگى مركز فرمانفرمائى او چنين مراسمى بر پا
شود؟و بر فرض كه اين روى دادها را ممكن بدانيم اين اجتماع در چه تاريخى بوده است؟
چهل روز پس از حادثه كربلا؟مسلما چنين چيزى دور از حقيقت است.رفتن و برگشتن مسافر
عادى از كربلا به كوفه و از آنجا بدمشق و بازگشتن او،با وسائل آن زمان بيش از چهل روز وقت
مىخواهد تا چه رسد به حركت كاروانى چنان و نيز ضرورت دستور خواهى پسر زياد از يزيد
درباره حركت آنان بدمشق و پاسخ رسيدن،كه اگر همه اين مقدمات را در نظر بگيريم دو سه
ماه وقت مىخواهد.
فرض اينكه كاروان در اربعين سال ديگر (شصت و دوم) به كربلا رسيده نيز درست نيست،
چرا كه ماندن آنان در دمشق براى مدتى طولانى،چنانكه نوشتيم به صلاح يزيد نبود.بهر
حال هالهاى از ابهام گرد پايان كار را گرفته است و در نتيجه دستكارىهاى فراوان در اسناد
دست اول،بايد گفتحقيقت را جز خدا نمىداند.آنچنانكه پايان زندگانى شير زن كربلا نيز
روشن نيست.مسلم است كه زينت پس از بازگشت از شام مدتى دراز زنده نبود.چنانكه
مشهور استسال شصت و دوم از هجرت بجوار حق رفته است.در كجا؟مدينه؟دمشق؟قاهره،
هر يك از نويسندگان سيره براى درستى راى خود دليلى و يا دليلهائى آورده است.
مزارى كه بنام ستى زينب«سيده زينب»در شهر قاهره بر پاست.و شب و روز-بخصوص شبها و
روزهاى جمعه-زيارت كنندگان بسيارى دارد،همتاى مشهد ديگرى است كه بنام«راس
الحسين»در اين شهر ساخته است.گويا فاطميان كه در سده چهارم هجرى بر قاهره
ستيافتند مىخواستند با بناى اين دو زيارتگاه توجه عامه را جلب كنند.
آنچنانكه بسيارى از مورخان و نقادان حديث اصالت مزار دمشق را نيز منكرند و نگارنده
ضمن سفرنامه قاهره كه چند سال پيش در مجله يغما منتشر شد (13) نوشت:اين زيارتگاهها از
مصاديق بيوتى است كه نام خدا در آنها به بزرگى ياد مىشود و دوستداران اهل بيتبا خلوص
نيت فراوان مراتب ارادت خود را بكسى كه آن مزار بنام او برپاستبيان مىدارند و با پيغمبر
خود و خانواده او تجديد عهد مىكنند.
پىنوشتها:
1.الهفوات النادرة ص 371.
2.ثم كان عاقبة الذين اساؤا السوآى ان كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزؤن (روم:10)
3.اظننتيا يزيد انه حين اخذ علينا باطراف الارض و اكناف السماء فاصبحنا نساق كما يساق
الاسارى،ان بنا هوانا على الله و بك عليه كرامة.فشمختبانفك و نظرت فى عطفيك جذلان
فرحا.حين رايت الدنيا مستوسقة لك.و الامور متسقة عليك.
4.آنروز كه رسول خدا مكه را گشود بزرگان قريش نزد او حاضر شدند.پرسيد گمان مىبريد با
شما چه رفتارى خواهم كرد؟گفتند آنچه در خور عموزادهاى بزرگوار است.فرمود برويد!شما
آزاديد و از آن روز قريش به ابناء الطلقاء معروف شدند.
5.و قد امهلت و نفثت و قول الله تبارك و تعالى و لا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير
لانفسهم انما نملى لهم ليزدادوا انما و لهم عذاب مهين. (آل عمران:178) .امن العدل يا بن
الطلقاء تخديرك نساءك و اماءك و سوقك بنات رسول الله صلى الله عليه قد هتكتستورهن و
اضحلت صوتهن مكتئبات تخدى بهن الاباعر و يحد و بهن الاعادى.
6.من بلد الى بلد.لا يراقبن و لا يؤوين.يتشوفهن القريب و البعيد.ليس معهن ولى من رجالهن.
و كيف يستبطا فى بغضنا من ينظر الينا بالشنف و الشنآن و الاحن و الاضغان.ا تقول«ليت
اشياخى ببدر شهدوا»غير متاثم و لا مستعظم؟و انت تنكت ثنايا ابى عبد الله.
7.و لم لا تكون كذلك؟.و قد نكات القرحة و استاصلت الشاقة باهراقك دماء ذرية رسول الله
صلى الله عليه و نجوم الارض من آل عبد المطلب.
8.و لتردن على الله و شيكا موردهم و لتؤدن انك عميت و بكمت و انك لم تقل:«فاستهلوا و
اهاوا فرحا»اللهم خذ بحقنا،و انتقم لنا ممن ظلمنا،و الله ما فريت الا فى جلدك،و لا حزرت الا
فى لحمك و سترد على رسول الله صلى الله عليه و برغمك،و عترته و لحمته فى حظيرة
القدس،يوم يجمع الله شملهم ملمومين من الشعث،و هو قول الله تبارك و تعالى و لا تحسبن
الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون. (آل عمران:169) .
9.عبيد الله پسر زياد و سپاهيان او.
10.يزيد و كسان او.
11.و سيعلم من بواك و مكنك من رقاب المؤمنين-اذا كان الحكم الله،و الخصم محمد صلى
الله عليه،و جوارحك شاهدة عليك،فبئس للظالمين بدلا-ايكم شر مكانا و اضعف جندا،مع
انى و الله يا عدو الله و ابن عدوه،استصغر قدرك،و استعظم تقريمك،غير ان العيون عبرى و
الصدور حرى،و ما يجزى ذلك او يغنى عنا:و قد قتل الحسين عليه السلام،و حزب الشيطان
يقربنا الى حزب السفهاء،ليعطوهم اموال الله على انتهاك محارم الله،فهذه الايدى تنطف من
دمائنا،و هذه الافواه تتحلب من لحومنا،و تلك الجثت الزواكى،يعتامها عسلان الفلوات،فلئن
اتخذتنا مغنما لنتخذن مغرما،حين لا تجد الا ما قدمتيداك.
12.تستصرخ بابن مرجانة،و يستصرخ بك،و تتعاوى و اتباعك عند الميزان،و قد وجدت افضل
زاد زودك معاوية فتلك ذرية محمد صلى الله عليه،فو الله ما اتقيت غير الله،و لا شكواى الا الى
الله،فكد كيدك،واسع سعيك،و ناصب جهدك،فو الله لا يرحض عنك،عار ما اتيت الينا ابدا،و
الحمد لله الذى ختم بالسعادة و المغفرة لسادات شبان الجنان،فاوجب لهم الجنة اسال الله ان
يرفع لهم الدرجات و ان يوجب لهم المزيد من فضله فانه ولى قدير.
(بلاغات النساء ص 21-23 جمهرة خطب العرب ج 2 ص 126-129) اعلام النساء ج 2 ص
95-97)
13.مجله يغما سال بيست و چهارم (1350) شماره پنجم ص 282.
|