next page

fehrest page

پيشگفتار
مراتب سپاس و ستايش ذات يكتايى را سز است كه اول و آخر، و واحد و قادر است و صلوات بر خاتم انبياء حضرت محمد مصطفى (ص ) و درود و تحيات بر آل او، بويژه ولى الله الا اعظم ، حضرت حجته ابن الحسن العسكرى (عج ) تا قيام قيامت !
اما بعد؛ با توجه به اين كه جامعه اسلامى علاقمند است اطلاعاتى نسبت به تولد، شهادت و خط سير زندگى معصومين عليه السلام داشته باشد و از طرفى براى تمامى افراد، آن حوصله بايسته و فرصت لازم نيست كه به طور مفصل و تمام افراد، آن حوصله بايسته و فرصت لازم نيست كه به طور مفصل و مشروح ، مطالعاتى در زمينه هاى فوق داشته باشند و با توجه به اين كه سروران عزيز امور تربيتى مدارس كه همواره سعى در برپايى مجالس و مراسم را به مناسبتهاى مختلف مذهبى دارند در بعضى از اوقات ممكن است به خاطر كمبود وقت لازم در تهيه و يا انتخاب مقاله ، شعر، سرود و يا مرثيه اى جهت اجراى دچار مشكل شوند، لذا اين جانب به خاطر تشويق استادان و سروران گرامى (البته با اعتقاد به عجز قلم و كمى بضاعتم ) با توجه به اشغالات و تجربياتى كه در امور تربيتى مدارس داشته ام تصميم گرفتم مجموعه اى را كه با حوصله و فرصت محدود آن مراسم تناسب داشته باشد، تهيه و تنظيم نمايم .
از آنجا كه يكنواختى مطالب و مراسم ، سبب خستگى خوانندگان كتاب و يا شركت كنندگان در مراسم مى گردد؛ لذا اين جانب در مورد هر موضوعى سعى
بسم الله الرحمن الرحيم
قل لا اسلكم عليه اجرا الا الموده فى القرابى
(سوره شورى آيه 23)
تاريخ مدون اسلام از سپيده دم تا امروز، فرازهاى شكوهمندى را به خود ديده است ، جلوه هاى با كرامت شخصيت هاى بزرگوارى از خاندان عصمت و طهارت كه با سيره عملى و فرهنگ و معرف غنى و پربارى كه به عنوان مواريث ارزشمندى به يادگار نهاده اند، چشمه هاى جوشانى از فضائل و مكارم انسانى را پديد آورده كه جويبارهاى با صفاى آنها اذهان و انديشه ها را طراوت بخشيده و كام رو آنها را حلاوتى خاص داده است . وجودهاى با بركتى كه در رسيدن انسانهاى به كمالات عالى و اراسته شدن به اخلاق اسلامى واسطه فيض الهى هستند و نيز اسوه انسانهايى مى باشند كه مى خواهند بسوى فضايل روى آورده و از رذايل اجتناب كنند. آن ستارگان درخشان معنويت و فضيلت كه مصداق عترت بوده و با قرآن ملاز مند، اگر انسانها به آنان تمسك جويند هرگز گمراه نشده و در تيه ضلالت ، راه سعادت را باز مى يابند، كشتى نجات بخش امامت و ولايت ، انسانيت را با اطمينان و ارامش خاطر به ساحل نجات رسانيده ، حسنات دنيوى و اخروى را نصيب وى مى سازد.
با وجود آنكه اين پاسداران امانت الهى و حافظان حرمت انسانى و هاديان سير كمال بشرى در طول حيات پربار خويش مشقات زيادى كشيده و رنجهاى فراوانى را متحمل گرديده اند، آنگونه كه بايسته است ابعاد وجودى شان بر طالبان معرفت معرفى نشده و مورخان و راويان نور، تنها لحظاتى از زندگى پر بركت و سراسر فضيلت آنان را ثبت كرده اند، البته پرتوهاى پر فروغ اين خورشيدهاى درخشان به لحاظ عظمت و جلال شان ، آنچنان انديشه ها را در شگفتى و تحير فرو برده كه اين راويان از ترسيم ابعاد كامل شخصيتى آنان عاجز مانده اند و مائيم و افسوسى بزرگ و دريغى عميق بر تمامى ثانيه هاى هر يك از آن شعله هاى منور كه مى توانست توشه معنوى قرنهاى متمادى انسانيت را فراهم سازد، براى جبران خسارتهاى اعصار گذشته و بهره مندى افزونتر از معارف آن سروران ، مى توان برنامه هاى گوناگونى را به اجرا گذاشت تا به مصداق فذكران الذكر تنفع المومنين مردمان متوجه اين فروزندگى ها گردند.
ثبت سيره زندگى اهلبيت و پاسداشت سالروز ولادت و شهادت ائمه هدى و معصومين پاك سرنوشت ، جرعه هاى فضيلت را به كام تشنگان معارف سرازير مى نمايد. از ديگر سو ايام الله ، روزهاى سرنوشت ساز و مهمى است كه ممكن است طى آن حوادثى روى دهد كه يكبار نعمت و رحمت لطفى را متوجه جهانيان بنمايد و گاهى اين حوادث به صورت عذابى سخت بروز نمايد و خشم الهى را نشان دهد. به عبارت ديگر ايام الله يا نسيمى از معنويت است يا طوفانى از خشم و قهر كه در هر دو حال دلها روشن مى شود و بصيرت پيدا مى كنند و نتيجه آن براى انسانهاى خردمند و دوستدار معنويت خير و خوبى خواهد بود، چرا كه در اين روزها نشانه هاى الهى اشكارتر است ، سالروز ولادت معصومين و اهل بيت لحظه هاى نورانى و شكوهمندى است كه طلوع خورشيد فضيلت را نويد مى دهد و براى عاشقان ولايت و شيفتگان حقيقت با سرور و شادمانى تواءم است و ايام شهادت و رحلت آن اسوه هاى وارستگى بيانگر آن است كه نقمتى متوجه انسانهاست و بى دينى و ناحقى آنچنان سلطه خود را نشان داده كه حقجويان را نعمتى بزرگ محروم كرده است .
نوشتار حاضر حاوى مطالب گوناگون و مضامين متنوعى است كه به مناسبت هاى ايام قمرى و خصوصا سالروز ولادت و يا شهادت خاندان عصمت و طهارت و يا سالروز رخداد وقايعى چون بعثت نبى اكرم (ص ) و غدير خم به رشته تحرير در آمده است . طريقه تدوين مباحث و دسته بندى محتوايى ، كتاب حاضر را خواندنى نموده است و مى تواند براى دست اندركاران فعاليت هاى تبليغى و فرهنگى و تمامى علاقمندان به ساحت مقدس اهلبيت خصوصا مربيان پرورشى و مبلغان دينى مفيد و موثر واقع گردد
هجرت پيامبر
و اينك ما، از وراى قرون سركشيده ايم و فصلى نوين را آغاز گريم .
اينك ما به كرانه تاريخى چند صد ساله و غرورانگيز، پيروزمند و غرور آفرين ستاده ايم .
اينك ما گام در سالى جديد و فصلى ديگر، از تاريخ حياتبخش اسلام مى نهيم و نظاره گر رويدادهاى سالهاى و قرنهاى گذشته هستيم .
آرى ... همراه با رسيدن نخستين روز محرم ، ماه خون و حماسه ، سالى ديگر از هجرت پيامبران اسلام ، آن جاودانه مرد، محمد(ص ) مى گذارد.
هجرتى كه چونان دم مسيح ، كالبد رو به ضعف نهاده اسلام را جانى تازه بخشيد و روحى ديگر.
هجرتى كه بسان تولدى ديگر، سرآغاز تاريخ پر شكوه اسلام قرار گرفت و او، آن پيام آور آن يتيم مكه ، آن انسان خدايگونه ، هجرت را بر گزيد تا بر روندگان راهش در گستره وسيع آينده و بر پويندگان طريقتش در پهنه تاريخ صلا زند كه :
آى انسان ، واى مسلمان ! بدان هنگام كه موانع و سدها، تو را از شدن و تحريك و پويايى باز مى دارد، هجرت كن ، هجرتى به سوى شدن و به سوى الله و به آنچه كه بايد باشى .
آرى ... او هجرت كرد، تا بر آيندگان بانگ بر آورد كه : آن هنگام كه عوامل گوناگون ، تو را از انجام رسالتت ، باز مى دارد و به بودن و نه شدن وادارت

(مرثيه اى گروهى بمناسبت حلول ماه محرم )
خورشيد عالم آرا (2)
با هاله غم آمد (3)
ياد آور شهيدان (2)
ماه محرم آمد (3)
اى خاتم امامت ،...
ماهى كه گردد از عرش (2)
نداى حق شنيده (3)
سرها شود بريده (2)
تن ها به خون تپيده (3)
اى خاتم امامت ،...
ماهى كه دست عباس (2)
گردد جدا ز پيكر (3)
اطفال ، تشنه آب (2)
سقاى به خون شناور (3)
اى خاتم امامت ،...
ماهى كه نجل زهرا (2)
جان را به كف گرفته (3)
بر امت پيمبر (2)
خط شرف گرفته (3)
اى خاتم امامت ،...
در راه آئين حق (2)
زينب شود گرفتار (3)
مسلم براى خدا
سر را بداده بردار (3)
اى خاتم امامت ،...
دهم محرم ، شهادت حضرت امام حسين عليه السلام و ياران با وفايش
دل به مهر آل احمد منجلى داريم ما
والى ملك ولايت را ولى داريم ما
اينهمه نعمت كه مى بينى به ما بخشيده اند
از يم جود حسين ابن على عليه السلام داريم ما
حماسه عاشورا
در چشم انداز سرخ و خط خونين شهادت ، محرم جلوه اى ديگر دارد و جلائى نو!
و در آسمان پر ستاره ايثار و جهاد، عاشورا چونان كوكبى خونين درخششى ويژه دارد.
آرى ... آنك خداى خواست كه خون را به قيام بيند و رايت سرخ حقيقت و راستى را به تماشا ايستد، خو اى ، ذلت باطل و پليدى را به نظاره بنشيند.
آنك ... مشيت رب الارباب بر اين شد كه رزمى سرخين بر پا شود، نور و ظلمت در مصاف شوند و حق و باطل به پيكار بر خيزند تا حماسه اى پرشكوه تحقق يابد و آوازه اش در هميشه تاريخ بماند.
61 سال از هجرت پيامبر(ص ) مى گذرد، و اينك حسين (ص )، هم او كه در مهبط وحى جبرائيل و در دامن پاك پيامبر، پرورش يافته است ، پرچم امامت را در راستاى رسالت ابراهيم خليل الله عليه السلام و محمد رسول الله (ص ) بر دوش ‍ گرفته است تا كاروان بشريت را تا دروازه هاى نور، راه بنمايد و كشتى نجات انسان را در شط سرخ شهادت ، به پيش راند.
در سويى سپاهيان جبهه نور و مناديان حق و راستى قامت كشيده اند و در ديگر سوى لشكريان شب و آواز گران سياهى و پليدى به صف شده اند و خورشيد عاشورا نظاره گر اين پيكار خونين و نبرد سرخ !
خورشيد آمده است تا سر انجام نبرد را در سينه بنگارد و بر گوشهاى همه آيندگان تاريخ قصه را باز گويد.
و حسين (ص ) زره به تن كرده است ! تنها با 72 تن يار در برابر انبوه سپاه كفار!
خاك كربلا، به انتظار كه رزميدن رزمگران جبهه حق و يزيديان شب زده را به تماشا بنشيند.
و عاقبت ، انتظار به پايان مى رسد و رزم آغاز مى شود، حسينيان را شور و ولوله مى افتد كه به زودى در بسترى سرخ ، پيامبر را بر بالين خويش مى بينند و بهشتيان جنت خداى را ديدار مى كنند.
و در ديگر سوى ، خفا شان شب را هراس مى افتد كه بزودى سپيده نور، قلب سياهى را مى شكافد و پايان هستى شب را اعلام مى كند.
حسينيان ، حق حق گويان بر سپاه كفر مى تازند و با نداى تكبير، بر جنگل انبوه سپاه خصم يورش مى برند، تا با آتشفشان خونها شان در خيمه هاى شرك و كفر يزيدى ، آتش به پا كنند و در دامن شب ، شرر افكند.
اينان قامت كشيده اند تا رسم جانبازى و ايثار و شهادت در راه عقيده را براى همه تاريخ به نمايش گذارند و پيكرهاى خونين شان را سند رسوائى باطل و باطل گويان تاريخ قرار دهند.
ظهر عاشورا است و اوج داغى صحراى تفتيده كربلا و خورشيد مى گرديد بر تن هاى فتاده بر خاك ، بر تربت خون گرفته زا جساد بى كفن .
بر پيكره هاى پاره پاره و بى سرو بى دست مناديان توحيد،
و حسين نظاره مى كند، شكوه حادثه را، عمق قساوت قابيليان و اوج ايثار ياران را و دانه هاى اشك ، بر گونه هاى ملتهبش در آبشار نور خورشيد چون در مى درخشيد.
او آمد و زمين و آسمان را آشتى ديرينه داد. كعبه را جلاى پاك حقانيت حق ، و مكه را جايگاه شاهدان حق پرست ، بردگان را آزاد ساخت و تنها بنده خاص ‍ خدا ناميد شان . بندگان زور را رها كرد و بندگان زر را مخلص ساخت و ره گم كردگآن را چراغ هدايت گشت و ره يافتگان را هادى حق .
او آمد، كوران را چشم حقيقت بين ، كران را گوش شنوا و لالان را ندائى حق رسان بخشيد. مردگان را از خون شهيد جلوه اى تازه ساخت و همه را شهيد شاهد كرد و عاشق حق .
او آمد تا با زندگى سراسر مبارزه خويش ، با دعوت خود به ما درس ايمان و جهاد دهد و با زندگى جانگذار خويش بما ياد داد كه در راه برانداختن ظلم و ظالم رودخانه هايمان را غرق خون سازيم و از خون وضو بگيريم و تنهايمان را سنگر سازيم ، ولى ظلم را نپذيريم و با دستان خون آلوده خويش ، پرچم حق را بر فراز بلندترين قله هاى استقامت و پايدارى استوار سازيم .
بما اموخت كه اى انسان آزاده ، آنجا كه نميتوانى سر بلند زيست كنى ، سر بلند بمير. آنجا كه طپش توانستن در تو خاموش شد، سرود بايستن سركن و آنجا كه رنگ رخسارت از شدت ظلم و جهلها به زردى گرائيده از خون وضو بسازد و بر سجاده گلگونت سربنه .
آرى آرى او آمد، نامش محمد بود و كنيه اش ابوالقاسم .
او جلوه اى از نور حق بود، از تبار هابيل و از نسل ابراهيم عليه السلام
او خاتم النبيين ، وارث المرسلين ، محبوب العامين ،
رسول گرامى خدا حضرت محمد ابن عبد الله عليه السلام بود.
دو ناخدا
فروغ ديده آمد. سرور سينه آمد
ظهور اين دو آيت . خوش هم قرينه آمد
خزينه رسالت خالى شد از گهرها
والاترين جواهر، از آن خزينه آمد
دو ناخداى امكان بهر نجات انسان
هر يك به جلوه خاص ، در اين سفينه آمد
از مطلع رسالت . و ز مشرق امامت
خورشيد مكه سرزد، ماه مدينه آمد
آن خاتم النبيين ، وين صادق الائمه
جبرئيل كويشان را، عبدى كمينه آمد
احمد كه با ظهورش . شد دفن بت پرست
صادق كه عشق رويش ، در دل دفينه آمد
آن تا دهد به عالم ، عشق و اميد برخاست
اين تا برد ز دلها، نفاق و كمينه آمد
شكست زين دو قدرت ، بتهاى جهل و الحاد
انسان كه بارش سنگ بر ابگينه آمد
تنها نشد مويد در مدحشان ثنا خوان جبرئيل هم غزلخوان ، در اين زمينه آمد
سرود ميلاد حضرت رسول اكرام ص و حضرت امام صادق عليه السلام
فرخنده ميلاد محمد آمد
ختم پيمبران سرمد آمد
مولد صادق آل محمد
مقارن گشته با ميلاد احمد
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا
ز يمن مقدم رسول خاتم
معطر آمده محيط عالم
مولد صادق آل محمد
مقارن گشت با ميلاد احمد
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا
عرش كبريا نويد آمده
كه مسلمين عيد آمده
بدر منورى پديد آمده
حامل قرآن مجيد آمده
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا
ولادت ختم رسولان آمد
محمد آن حبيب جآنان آمد
بر جسم پيروان او جان آمد
بر حرمتش جهان گلستان آمد
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا
به هفتده ربيع دو ماه تابان
ز تارك سپهر دين و ايمان
براى دادن پيام جانان
دميده با سراج لطيف يزدان
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا
مرثيه گروهى در ماتم عاشورا
شب و روز عاشورا
امشب شهادتنامه عشاق امضا مى شود
فردا ز خون عاشقان ، اين دشت دريا مى شود
امشب كنار يكديگر، بنشسته آل مصطفى
فردا پريشان جمعشان ، چون قلب زهرا مى شود
واويلتا - واويلتا
امشب بود بر پا اگر، اين خيمه ثار الهى
فردا به سمت دشمنان ، بر كنده از جا مى شود
امشب صداى خواندن قرآن بگوش آيد ولى
فردا صداى الا مان زين دشت بر پا مى شود
واويلتا - واويلتا
امشب رقيه حلقه زرين اگر دارد به گوش
فردا دريغ اين گوشوار از گوش او وا مى شود
امشب به خيل تشنگان ، عباس باشد پاسبآن
فردا كنار علقمه ، بى دست ، سقا مى شود،
واويلتا - واويلتا
امشب كه قاسم زينب گلزار آل مصطفاست
فردا ز مركب سرنگون ، اين سرور عنا مى شود
امشب بود جاى على ، آغوش گرم مادراش
فردا چو گلها پيكرش ، پامال اعداء مى شود
واويلتا - واويلتا
امشب گرفته در ميان ، اصحاب ، ثار الله را
فردا عزيز فاطمه ، بى يار و تنها مى شود
ترسم زمين و آسمان ، زيروز بر گردد (حسان )
فردا اسار تنامه زينب چو اجرا مى شود
واويلتا - واويلتا
دوازدهم يا بيستم و پنجم محرم شهادت زيباترين روح پرستنده حضرت امام زين العابدين عليه السلام
گر دين خدا به كربلا احيا شد
از خون حسين عليه السلام زاده زهرا شد
با اشك و دعاى خود امام سجاد عليه السلام
تكميل گر قيام عاشورا شد
سعادت و هدايت دست خواهند يافت . و از سخنان آن امام است :
براى مومن چه اندازه زشت است خواهشى داشته باشد كه در راه خواستن آن خوار گردد.
شيعيان ما اهل هدايت ، تقوى ، خير، ايمان ، فتح و ظفر مى باشند.
اميد آنكه در اين ايام فرخنده جامى از كوثر گواراى آن بزرگواران نوشيده و زمزمه كلامشان را سر دهيم .
ميلاد پيامبرص
وقتى يك مرد مانده و كران تا كران عدو،
يك تير مانده بود و جهان تا جهان نشان ،
وقتى مردان مرد سر در چاهسار ظلمتها، به نابودى كشيده شده بودند، وقتى حلقوم حق طلبان با طناب اعدام بدست جلادان سپرده شده بود، وقتى نامردان مرد بر مسند تكيه داده بودند و نا حقان بجاى حق ،
بى سيرتان بجاى نيك مردان جا خوش كرده بودند،
وقتى خسرو پرويز در ايران ، بيدادگر بيدادگران بود و امپراطور رم از بردگان و حيوانات جنگ خونين مرگ و زندگى براه مى انداخت و در اين بين بر مرگ برده بينوا قاه قاه مى خنديد،
وقتى از هر سو آتشكده هاى ظلمت سر بر فلك برداشته بودند و شعله هاى شوم خويش را به آسمان ميفرستادند،
وقتى از هر سو آتشكده هاى ظلمت سر بر فلك برداشته بودند و شعله هاى شوم خويش را به آسمان ميفرستادند،
وقتى قله شهر آشناى قدمهاى ابراهيم و اسماعيل ، مهبط وحى خدا، سر در چاهسار غروب غم انگيز نيستى خود ميكشيد،
وقتى خورشيد از طلوع خويش از طلوع خويش شرم داشت و بر غروب خود از شادى ميگريست و انوار طلايى خويش را در دامن خود مخفى ميساخت و بى نور و بيخيال در آسمان گام ميزد،
وقتى شفق از دامن خونرنگ خويش ، سخت بيمناك بود و بر اين سرخى نفرين ميفرستاد،
وقتى فلق از ظهور خويش نا ظهورى ميطلبيد و از خداى خويش ناپيدايى ، وقتى سپيده دامن عفاف خويش را در دست سياه شب ميديد و شرم آلود بر آن لعن ميفرستاد،
وقتى در آن نقطه كه زمين از آسمان كام ميگيرد، ديگر درخششى و تلالوئى به چشم نمى خورد،
وقتى در لاله زارهاى بجاى بلبل جغد لانه كرده بود و بر ويرانه ها بلبل نوحه ميخواند، در كوير، آلاله ها غمناك به انتظار چشمه آبى ، قطره اشكى ، ذره نثارى له ميزدند،
وقتى ماه در شبهاى چهارده چنان بيرنگ بود كه ستاره ها بر او نهيب ميزدند، وقتى در قلبها به جاى محبت كينه ها، عداوتها، شقاوتها ريشه دواند بود، وقتى دستهاى باز و آلوده شيطان همه را، همه چيز و همه جا را نا پاك ساخته بود و قلبها شيطانى ، نفسها شيطانى و حيات نيز شيطانى گشته بود، وقتى در يوز گان نامرد كله بر سر درويشان بينوا ميگذاشتند، وقتى مظلوم اسير دست ظالم بود و فقير پادوى خانه بدوش غنى ، وقتى مردان بر اريكه قدرت نشسته بودند و زنان ، دست به سينه ، چون بردگان بى اراده در اختيار آنان به بازى گرفته شده بودند،
مرد همه چيز بود و زن هيچ
وقتى طفلكان ، زنده بگور شده و دختركان بى گناه ، آرام طلوع نكرده ، در گور سرد قساوت پدر غروب ميكردند،
از بين ببرد و شورشى بنيادى بر ضد حكومت آنان پى افكند و كاخ يزيد و امويان را براى هميشه واژگون كند.
اين مبارزه كه توام با مظلوميت اهل بيت بود،
نخست با خطبه حضرت زينب عليه السلام در بازار كوفه شروع شد و سپس با سخنان كوتاه ولى بسيار پر شور و موثر حضرت زين العابدين عليه السلام در كوفه تداوم يافت .
سخنان حضرت سجاد عليه السلام در محيط ارعاب و وحشت كوفه و در دل مردم ، طوفانى بپار كرد و چنان در عمق روح مردم نفوذ كرد كه مى گريستند و همديگر را ملامت مى كردند و از همانجا شعارهايى بر ضد حكومت يزيد و به نفع امام حسين عليه السلام سر مى دادند. تاثير سخنان حضرت سجاد به قدرى بود كه كوفه را لرزاند و پسر زياد در اولين سخنرانى اش پس از شهادت امام حسين عليه السلام براى تهديد مردم گفتارش را با دشنام به امام حسين عليه السلام و خاندانش و ستودن يزيد آغاز كرد و هنوز سخنانش تمام نشده بود كه عبد الله بن عفيف برخاست و گفت : پسر زياد، دروغگو تو و پدرت هستى . و كسى است كه ترا بر ما حاكم ساخته است . فرزند پيامبر عليه السلام را بى شرمانه مى كشى و بر منبر مسلمآنان چنين سخنانى مى گويى !!
كاروان اسرا به سرپرستى و قافله سالارى حضرت سجاد عليه السلام وارد شام مركز خلافت بنى اميه مى شود. آگاهى مردم كوفه هر چند مهم بود ولى ضرورت آن به پايه ضرورت آگاهى دادن مردم شام نمى رسيد، زيرا اسلام مردم شام ، اسلام معاويه بود، و حتى به تصديق مورخان ، شاميان براى پيامبر، خويشاوندى جز يزيد نمى شناختند!
ورود به شام براى حضرت سجاد عليه السلام بسيار گران بود و آزار و شكنجه جسمى و روحى زيادى به آن حضرت وارد شده وضع اسراء چنان رقت بار بود كه هر كس كوچكترين شناسايى نسبت به آنان داشت نمى توانست بى تفاوت بماند و اظهار ناراحتى نكند.
امام عليه السلام در مجلس يزيد و در برابر ديدگان مردم وقتى كه با گستاخى يزيد روبرو شد كه گفت : ديدى كه خدا با پدرت چه كرد؟ فرمود: ما جز قضاى الهى كه حكمش در زمين جارى است نديده ايم . و يزيد گستاخانه گفت تو پسر كسى هستى كه خدا او را كشت .
امام عليه السلام دليرانه و بدون ترس از ابهت يزيد و جمعيت مجلس فرمود: من پسر كسى هستم كه تو او را به ستم كشتى . و خدا در قرآن فرموده است كه : هر كسى مومنى را عمدا بكشد، در جهنم تا ابد به عذاب الهى گرفتار خواهد بود.
و يزيد كه تاب تحمل سخنان كوبنده امام را نداشت با خشم فراوان فرمان قتل امام را صادر كرد، ولى امام عليه السلام با قاطعيت فرمود: هيچگاه اسيران ازاده شده ، نمى توانند حكم قتل انبياء و اوصياء را صادر كنند! مگر اينكه از اسلام خارج شوند! و اگر چنين است مردى مطمئن حاضر كن تا وصيت كنم و اهل حرم را به او بسپارم ... و يزيد از نفوذ كلام امام درمانده شد و از كشتن آن حضرت صرفنظر كرد. هرگز امام سجاد در برابر حاكمان ستمگر اموى كرنشى نكرد و بى باكانه به يزيد فرمود: مرا از كشتن مى ترسانى مگر نمى دانى كه كشته شدن ، افتخار ما است و شهادت براى ما كرامت است .
به هر حال خطبه هاى حضرت سجاد عليه السلام در كوفه و شام على الخصوص ‍ در بارگاه يزيد، حكومت بنى اميه را به مردم شام شناساند. يزيد بى چاره شده بود و براى اولين بار احساس كرد كه در مبارزه شكست خورده است . مبارزه اى كه از پشت شترى عريان به وسيله جوانى رنجور و اسيرى به بند كشيده ، شروع شده و تا بارگاه خلافت به پيش رفته بود و او همچون اسيرى زبون در دست زبان آنچه مهم است توجه امام در فرصتهاى مناسب به آينده درخشان و تابناك اسلام و امت اسلامى بود كه حضرت توانستند در سالهاى رسالت خويش ويژگيهاى دولت حضرت مهدى (عج ) را ياد آور شوند و در اين راه گامهاى موثرى چون پاسخ به مسائل علمى ، رد شبهات ، توجه به اصحاب ، برحذر نمودن آنان در همكارى با خلفا، تقويت و تحكيم مبانى امامت بصورت يك عقيده اسلامى ، آماده كردن مردم براى غيبت امام مهدى (عج ) و دعوت مردم به امامى كه غايب خواهد بود بردارند، لذا آبوالاديان كه نامه رسان آن حضرت بود ميگويد: امام براى شخصى كه سوال كتبى نموده بود نوشت : درباره مهدى قائم آل محمد(نص ) پرسيده بوديد او زمانى كه قيام كند آنچنان عالمانه در ميان مردم حكمرانى و قضاوت برحق كند كه هرگز نيازى به برهان و دليل نخواهد داشت .
دسته گل محمدى
ده مژده كه نخل دل برگ و برى داد
زيرا شجر باغ رسالت ثمرى داد
اى ساقى گل چهره بده باده كه امشب
بر ماه صدف بحر ولايت گهرى داد
از نسل نبى و على و فاطمه خالق
بر خلق جهان بار دگر راهبرى داد
جبريل امين گفت به احمد كه خداوند
بر امت تو بار دگر تاج سرى داد
تا آنكه بشر را برساند به تكامل
بر هادى دين بهر هدايت پسرى داد
بر عسكريان مژده بده حضرت معبود
بر مكتب شرع نبوى زيب و فرى داد
آمد پدر مهدى موعود بدنيا
كز امانش تير دعا را اثرى داد
رو به صفتان را هله اعلام خطر كن
چون حق به على شير خدا شير نرى داد
از يمن قدوم پدر مهدى موعود
حق در بر آتش به كف ما سپرى داد
آمد به جهان آنكه خدا خلق جهان را
از جلوه او مهدى نيكوى سيرى داد
آمد به جهان آنكه به يك گوشه چشمى
بر محفل ما شور وصفاى دگرى داد
آمد به جهان آنكه پى يارى قرآن
با منطق خود پاسخ هر خيره سرى داد
آمد به جهان آنكه به پيغام پيمبر
هشدار به كفار چو پيغامبرى داد
آمد به جهان آنكه شب تيره ما را
در پرتو اشراق همايون سحرى داد
آمد به جهان آنكه همه بيخبران را
از واقعه روز قيامت خبرى داد
با ماه بگوئيد نتابد كه به زهرا
خلاق جهان باز فروزان قمرى داد
از بهر نظر خواهى صاحب نظران حق
ما را به جهان رهبر صاحب نظرى داد
در شهر هنر خامه هر بى هنرى را
با تيغ زبان سر خط علم و هنرى داد
مرغ دل (ژوليده ) به پرواز در آمد او آمد و بر مرغ دلش بال و پرى داد
ماه محراب
در جسم جهان ، فيض بهارانم من
عالم چو زمين تشنه ، بارانم من
در زهد، دليل پارسايان جهان
در عشق ، امام جان نثارانم من
فرزند حسين و زينت عبادم
شايسته ترين ، سجده گذارانم من
با اينهمه منزلت ز سوز دل و جان
روشنگر بزم سوگوارانم من
چون لاله هميشه از جگر مى سوزم
چون شمع هميشه اشك بارانم من
دردا كه چه آور قضا بر سر من
اى كاش نمى زاد مرا مادر من
من نور دل پيمبر و زهرايم
روشنگر بزم عترت طاهايم
افروخته تر ز شمع افروخته ام
دل سوخته تر ز لاله صحرايم
با ذكر دعا و خطبه و اشك و پيام
من حافظ انقلاب عاشورايم
بيمار فتاده در دل آتش و خون
لب تشنه خسته بر لب دريايم
آن طرفه شهيد زنده ام من كه به عمر
از تيغ جفا بريده اند اعضايم
دردا كه چه آورد قضا بر سر من
اى كاش نمى زاد مرا مادر من
آنم كه به هر گام خطرها ديدم
در هر نفس از ستم شررها ديدم
با آنكه ز كربلا، دلم خونين بود
در شام همى خون جگرها ديدم
با آنكه به خاك و خون بديم تن ها
بر عرشه نيزه نيز، سرها ديدم
در باغ به خون نشسته كرببلا
افتاده ، قلم قلم شجرها ديدم
يك سو تن صد چاك پدرهاى شهيد
يك سو تن پا مال پسرها ديدم
دردا كه آورد قضا بر سر من
اى كاش نمى زاد مرا مادر من
من ديده ام آنچه را كه ديدن سخت است
ديدن نه همين بلكه شنيدن سخت است
از ورطه طوفا نزده آتش و خون
بر ساحل آرزو رسيدن سخت است
هفتاد و دو تن ز بهترين ياران را
ديدن به زمين و دل بريدن سخت است
بار غل و زنجير چهل منزل راه
با پيكر تبدار كشيدن سخت است
جانبخش بود صداى قرآن اما
از راس پدر به نى شنيدن سخت است
اى كاش نمى زاد مرا مادر من
دردا كه چه آورد قضا بر سر من
مشك افشان عالم
مدينه روز جمعه هشتم ماه ربيع الثانى حال و هواى ديگرى داشت ، همه در انتظار درخشيدن نورى بودند تا گلهاى زندگى را در فضاى ظلم گرفته آن سامان شادابى بخشد. در اين روز، خورشيد تابان وجود امام حسن عسكرى عليه السنه ام قدم به عرصه اين جهان خاكى گذاشت . هم او كه از دامانش نورى ساطع شد تا اميد بخش مظلومان و مستضعفان گيتى شود. براستى ميلاد امام عسكرى بر عظمت روز جمعه افزود و بر اين عيد طراوتى خاص بخشيد. او دومين امامى بود كه نام حسن را به خود ميگرفت و هم نام سبط اكبر رسول خدا يعنى حسن ابن فاطمه عليه السلام شد، امام به القاب صامت ، رفيق ، نقى ، زكى ، هادى معروف بود.
بايد ولادت باسعادت آن حضرت را نه به عنوان حادثه ، بلكه نقطه عطفى در تاريخ تشيع دانست و بايد اذعان داشت كه اين ميلاد در آينده اى نه چندان دور تاريخ بشريت را دگرگون مى كند، چرا كه او مى بايد فرزندى به دست غيب بسپارد تا روزى دادگستر جهان هستى شود.
در شان ايام كه امام هادى عليه السلام را از مدينه به سامرا بردند زير نظر حكومت عباسيان قرار گيرد، امام حسن عسكرى عليه السلام را نيز به دستور متوكل عباسى به سامرا انتقال دادند لذا بايد گفت كه قسمت عمده اى از عمر امام عليه السلام در پايتخت عباسيان در سكوت مرگبار حكومت آنان گذشت .
آنچه مسلم است انتقال و تبعيد امام هادى و امام عسكرى عليه السلام به سامرا، كه
وديعه الحسين عليه السلام
در دل تاريكى شب ... از خواب بلند مى شود... از خيمه بيرون مى آيد و آرام آرام به خيمه ديگرى سرازير مى شود... وارد خيمه كه مى شود صدا مى زند: پدر جان ... پدر جان ... وقت نماز صبح است بيدار شو... در حالى اين كلمات را مى گويد كه سجاده زيبائى را روى زمين خيمه پهن مى كند... پدرش بلند مى شود... مگر به خواب رفته بود... او تمام شب را بيدارى كشيده بود... شب دهم محرم واقعا شبى درد آورد بود... بفكر خود تنها نبود...بفكر اهل بيتش ‍ بود... بفكر اصحابش بود... رو به دخترش مى كند و مى گويد: اه رقيه جان ... و بعد از اين كلمات با چشمانى پر از اشك دختر بچه اش را در آغوش مى كشد...
- پدر جان ... چه شده ... چرا گريه مى كنى ؟
كلمات در گلويش ساكت مى شوند و چيزى نمى گويد... از جاى خود بلند مى شود و بعد از وضو به نماز مشغول مى شود... هنگاميكه صبح دميد، دو لشكر حق و باطل در مقابل همديگر قرار گرفتند... همه زنان اهل بيت در داخل خيمه ها به دعا و نيايش مشغول بودند... صداى بهم خوردن شمشيرها قلبهاى آنها را به لرزه مى انداخت ... وقت ظهر فرا مى رسد... رقيه از خيمه بيرون مى آيد و با چشمهاى هرسان و خسته پدر را جستجو مى كند... در دل مى گفت : خدا يا پدرم كجاست ؟ وقت نماز شده ... چرا نمى آيد نماز بخواند؟ دوباره به خيمه مى رود... سجاده را روى شنهاى داغ پهن مى كند... اين عمل را چندين بار انجام مى دهد... عقيله بنى هاشم زينب عليه السلام در حاليكه زمين معركه را مى پاييد، چشمش به رقيه مى خورد كه در كنار خيمه ايستاده است ... از جا مى پرد و خود را به آن خيمه مى رساند... رقيه جان چرا بيرون ايستاده اى ؟
جواب مى دهد: عمه جان ... مى ترسم نماز قضا شود و پدر به آن نرسد... حضرت زينب عليه السلام با صدايى كه توام با گريه بود گفت : مطمئن با... پدرت نماز آخرين خود را بجاى آورد... سپس دستى روى سرش مى كشيد و خيمه را ترك مى كند و به رقيه مى گويد از خيمه خارج نشود...
بعد از اينكه زمين كربلا، حله خونين خود را به تن كرد، و خاندان اهل بيت عازم كوفه و از انجام به شام رفتند، رقيه ناراحتيهاى اهل بيت را دو برابر كرده بود... در حال خواب و بيدارى سراغ پدرش را مى گرفت و هميشه عمه اش زينب بود كه او را دلدارى مى داد ولى اين دلداريها موقت بود... در خرابه شام ، رقيه پدر را خواب مى بيند كه او را دعوت مى كند به نزدش برود، از خواب مى پرد و با گريه پدر را مى خواهد... آنقدر گريه مى كند كه همه اهل بيت حتى بچه ها از خواب بيدار مى شوند و همه بى اختيار شيون را آغاز مى كنند... بى تابى و ناراحتى رقيه را به گوش يزيد مى رسانند... مى پرسد چه شده ؟
قصه را برايش تعريف مى كنند... دستور مى دهد سر پدرش را برايش ببرند تا ساكت شود...
سر مطهر هنگاميكه نمايان مى شود، حضرت زينب عليه السلام آنرا پيش رقيه مى برد... رقيه جان اين سر پدر است ...
رقيه حيران مى پرسد اين سر كيست ؟ گويد: سر پدر است ... مات و مبهوت با دستهاى كوچك و لرزانش جلو مى رود... سر مطهر را مى گيرد و به آن خيره مى شود... سر را مى بوسد و سپس آنرا به سينه مى چسباند و در دل را آغاز مى كند... پدر!... بعد از تو به سر عمه ها چه خواهد؟... به سر بچه ها چه خواهد آمد؟... پدر چرا جواب نمى دهى ؟... ايكاش سر مرا بجاى تو مى بريدند... ايكاش مرده بودم و ترا به اين وضع نمى ديدم ...
با اين كلمات ، خاندان اهل بيت را غمناك ساخت ... گريه شديدى او را گرفت و بيهوش روى زمين افتاد... سر مطهر از لابلاى دستهايش مى افتد... زنها دويدند... رقيه زا بدست گرفتند... اما ديگر روحى در جسد نبود... رقيه بدرود حيات گفته بود... رقيه عليه السلام در سال 57 هجرى در شهر مدينه بدنيا آمد و در سال 61 هجرى در خرآبه شام مدفون شد.
مقام اين مخدره در منطقه اى بنام عماره در نزديكى دروازه قديمى شام بنام فردايش قرار دارد... بارگاه حضرت رقيه سابقا مزار كوچكى بود گنبدى سبز آنرا پوشانده بود و مساحتش به 50 متر مربع مى رسيد.
از كرامات اين حضرت ، گفته هاى واقعيت دارى است كه سالها پيش يكى از سادات معروف حضرت را در خواب مى بيند كه با و مى گويد: اى سيد، چطور خواب رفته اى و آب دار قبر مرا مى برد؟ وقت صبح مى شود... سيد خواب را براى چند نفر از مجتهدين تعريف مى كند... بر آن شدند كه آنجا را حفارى كنند تا جريان برايشان آشكار شود... بعد از حفارى ديدند، رودى دارد قبر مطهر را فرا مى گيرد تصميم گرفتند كسى پايين برود پيكر مطهر را روى كف دست بگيرد تا مسير آن رود را عوض كنند... كسى جرات نكرد اينكار را انجام دهد مگر خود آن سيدى كه خواب ديده بود...بعد از تلاوت آيات قرآن و ادعيه ، سيد پايين مى رود و جسد مطهر را كه در پارچه اى پيچيده شد بود، روى كف دست قرار مى دهد تا كار پايان مى گيرد... سيد (عليه الرحمه ) در آنوقت گفته بود هنگاميكه جسد مطهر را در دست گرفتم ، آنقدر ظريف و نرم بود كه حس ‍ كردم ، حضرت ، همين الان فوت شده بودند.
از آن زمان به بعد، كرامات حضرت رقيه عليه السلام پديدار شد و مردم شام ، اين مقام را مورد احترام قرار دادند و نذرهاى زيادى براى آن مى فرستادند و ظرف سالهاى دراز، شيعيان جهان ، جهت ساختن بارگاهى كه لايق مقام اين حضرت باشد پول زيادى جمع آورى كردند و خانه هايى كه دور تا دور مقام ، به مساحتهاى زيادى بود خريدارى نمودند. و بدين ترتيب قبه و بار گاهى زيبا، براى اين دردانه حسين عليه السلام ساخته شد كه هم اينك زيارتگاه عاشقان و دوستداران حضرتش مى باشد.
اى بارگاه كوچك تو قبله اى عظيم
وى روضه مبارك تو روضه نعيم
باشد حريم اقدس تو قبله گاه دل
تا خفته چون تو جان جهانى در آن حريم
هم دختر امامى و هم خواهر امام
هم خود كريمه هستى و هم دختر كريم
قدرت همين بس است كه خوانند اهل دل
حق را به ابروى تو اى رحمت عميم
اى نور چشم زاده زهرا ((رقيه جان ))
هر چند كوچكى تو بود ماتمت عظيم
خواهم كه بر مزار تو گردم شبى دخيل
خواهم كه در جوار تو باشم شبى مقيم
بدان اميد كه ما نيز از محبين اين دردانه حسين عليه السلام بحساب آييم و به فيض زيارتش از نزديك نائل گرديم .
ديده خونبار
شيعيان شرح شب تار مرا گوش كنيد
قصه ديده خونبار مرا گوش كنيد
مو به مو راز دل زار مرا گوش كنيد
داستان من و دلدار مرا گوش كنيد
تا بدانيد چرا خسته و بيمار شدم
اين چنين در كف اغيار گرفتار شدم
روزگارى به سر دوش پدر جايم بود
ساحت كاخ شرف منزل و ماوايم بود
ديدم مام و پدر محو تماشايم بود
ماه ، شرمنده ز رخسار دل آرايم بود
حال در گوشه ويرانه بود منزل من
خون دل گشته ز بى تابى دل ، حاصل من
يكشبى ناله ز هجران پدر سر كردم
دامن خويش ز خونان جگر تر كردم
صحبت باب بر عمه مكرر كردم
گفت : بابت به سفر رفته و باور كردم
تا سر غرقه به خونش به طبق من ديدم
من از اين واقعه چون بيد به خود لرزيدم
گفتم اى جان پدر، من به فداى سر تو
اى سر غرقه به خون ، گو چه شده پيكر تو
كاش مى مردم نميديد ترا دختر تو
بنشين تا كه زنم شانه به موى سر تو
ز چه خاكستراى سر شده اينسان رويت
همچو احوال من آشفته شده گيسويت
غم مخور آنكه كند موى ترا شانه منم
آنكه از هجر تو از خود شده بيگانه منم
آنكه شد معتكف گوشه ويرانه منم
تو مرا شمع شب افروزى و پروانه منم
بنشين تا ببرت راز دل ابراز كنم
شايد امشب گره از مشكل خود باز كنم
دوست دارم كه مرا از قفس آزاد كنى
همره خود ببرى ، خاطر من شاد كنى
راحتم ز آتش سوزنده بيداد كنى
از ره لطف به ژوليده دل امداد كنى
كو بود شاعر دربار تو اى خسرو دين
باش او را به قيامت ز وفا يار و معين
مرثيه گروهى در شهادت دردانه حسين عليه السلام رقيه خاتون عليه السلام
در گوشه ويرانه ام
شد بهترين كاشانه ام
چون به وصال بابايم
گر چه سر ببريده اش را ديدم
مظلوم حسين عليه السلام (6)
گر چه دخت سه ساله ام
رنج چهل سال و ديده ام
سيلى و تازيانه از بس خورده ام
چون غنچه نشكفته اى پژمرده ام
بابا حسين عليه السلام (6)
سر بر خاك غم مينهم
درس شهادت ميدهم
كى اسير دشمن بى مروتم
من اسير عشق و سوز و محبتم
مظلوم حسين عليه السلام (6)
هفتم صفر ولادت امام هفتم حضرت موسى ابن جعفر عليه السلام
ظاهر چو جمال حضرت موسى شد
روشن همه جا ز نور كرمنا شد
در راض و سما و لوح و كرسى و قلم
انوار رخ محمدى (ص ) پيدا شد

next page

fehrest page