قمر بنى هاشم حضرت عباس عليه السلام در ميدان فصل هفتم : مصيبت بزرگ بر ارباب بصيرت پوشيده نيست كه اگر كسى اندكى در چگونگى به ميدان رفتن و شهادت اين مظلوم روى نداده است ، و در اين باب همين بس ، كه پشت امام حسين عليه السلام ، كه خود ركن عظيم اسلام بود، از اين مصيبت شكست و چاره آن مظلوم ، كه پناه بيچارگان بود، از اين مصيبت شكست چاره آن خدا صلى الله عليه و آله و على مرتضى عليه السلام در اين واقعه حاضر مى بودند گريه نمى كردند؛ چنانكه امام حسين عليه السلام گريه كرد؟! مگر نشنيده اى كه چون در جنگ مؤ ته ، دو دست جعفر بن ابى طالب عليه السلام را بريدند و او را شهيد كردند و خبر شهادت در مدينه به پيغمبر خداصلى الله عليه و آله رسيد، يا اينكه خودش به قدرت الهى خبر دار شد، اشك از چشمهاى حضرت جارى شد و فرمود: على مثل جعفر فليبك الباكية يعنى : بر مثل جعفر عليه السلام بايد چشمها بگريند. نيز حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليه از شنيدن اين خبر صدا به واعماة بلند كرد و گريست ، حال آنكه نود زخم بيشتر بر بدن جعفر عليه السلام نرسيده بود؛ پس اگر مى ديدند يا مى شنيدند كه گوشتهاى بدن حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را به سر نيزه ها بلند كرده و بعد از اينكه دو دستش را قطع كرده با شمشير و نيزه و خنجر تمام اعضايش را پاره پاره ساخته اند، چه مى كردند؟! معلوم است كه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليه همان گونه كه در مصيبت جعفر عليه السلام صداى خود را به واعماه بلند كرد، مصيبت حضرت عباس عليه السلام نيز ناله وا ولداه و واقرة عيناه از دل برمى كشد و شايد در كلام پيغمبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: بر مثل جعفر عليه السلام بايد گريه كرد نيز اشارتى به همين باشد كه بر عباس عليه السلام بايد گريه كرد كه مصيبتش بزرگتر خواهد بود، چه او را مانند جعفر عليه السلام دو دستش را خواهند بريد. و حديث ولا يوم كيوم الحسين عليه السلام برهانى آشكار بر اين حقيقت است كه مصيبت حضرت عباس عليه السلام از اعظم مصايب بوده :
مصيبتها هر چند بزرگ باشند، همگى فراموش مى شوند، مگر مصيبتهاى صحراى كربلا. چه ، اين مصائبى است كه زبان از گفتنش قاصر و گوش از شنيدن آن عاجز است . پس براستى ، فرزند فاطمه سلام الله عليه از مشاهده آنها چه حالتى داشت ؟!
يكى از افاضل در مقتل خود آورده است كه : چون امام حسين عليه السلام بر سر نعش برادر مظلوم خود رسيد و آن بزرگوار وفادار را به آن حالت ديد، گريست و فرمود: وا اءخاه و اعباساه الان انكسر ظهرى وقلت حيلتى زمانى كه خواست بدن زخمدار برادر وفادار خود را به سوى خيمه ها ببرد، ابوالفضل عليه السلام چشم حق بين خود را باز كرد و ديد برادر بزرگوارش در بالاى سر او ايستاده مى خواهد بدن او را از ميان خاك و خون بردارد. عرض كرد: اى برادر، چه اراده دارى ؟ فرمود: مى خواهم ترا به خيمه ها ببرم . عرض كرد ترا به حق جدت قسم مى دهم كه مرا در همين جا بگذار و به سوى خيمه ها نبر! حضرت امام حسين عليه السلام فرمود: به چه سبب پيكر ترا در اينجا بگذارم ؟ عرض كرد: به چند جهت ؛ اول آنكه به دخترت سكينه وعده آب داده بودم ، و چون نتوانستم به او آب برسانم از وى خجالت مى كشم . ديگر آنكه ، من علمدار و سردار لشگر تو بوده ام ، چون اين گروه اشرار مرا كشته جراءت و جسارت ايشان بر تو زياد مى شود. حضرت فرمود: خدا ترا از جانب برادر خود جزاى خير بدهد، زيرا كه در حال حيات ممات خود مرا يارى كردى . به روايت بعضى ، حضرت اين مرثيه را در بالاى سر حضرت عباس عليه السلام خواند:
سپس بدن برادرش را همان جا گذاشت و در حالى كه قطرات اشك از ديده هاى مباركش جارى بود به خيمه باز گشت . حضرت سكينه سلام الله عليه با مشاهده پدر بزرگوار خود از جاى برخواست و جلوى اسب آن حضرت را گرفت و عرض كرد: اى پدر مهربان ، آيا از عم بزرگوارم عباس عليه السلام خبرى دارى ؟ مى بينم در آمدن خود تاءخير كرد، او به من وعده آب داده بود و عادت او چنين نبود كه به وعده خود وفا نكند، آيا خودش آب خورد و حرارت دل خود را ساكت نمود و ما را فراموش كرد؟! يا مشغول كارزار دشمنان است ؟ چون امام حسين عليه السلام اين كلمات دلسوز حضرت سكينه سلام الله عليه را شنيد گريه بر آن حضرت مستولى شد و فرمود: اى دختر گرامى ، عمويت عباس عليه السلام كشته شد و روح او به سوى باغهاى بهشت پرواز نمود. چون زينب كبرى سلام الله عليه اين خبر وحشت انگيز را شنيد صدا به ناله و زارى بلند نمود و گفت : وا اءخاه و اعباساه و اقلة ناصراه و اضيعتاه من بعدك . واى بر كمى ياران و گرفتار شدن ما بعد از تو اى برادر. حضرت فرمود: بلى بر ضايع شدن ما بعد از كشته شدن عباس عليه السلام ، واى بر بريده شدن چاره ما و شكستن پشت ما بعد از شهادت عباس عليه السلام . پس زنان اهل حرم صدا به گريه و زارى و نوحه و سوگوارى بلند نمودند و ان حضرت نيز با ايشان مشغول گريه گرديد. (241) ابوالفرج گفته است : حضرت عباس عليه السلام جوانى بود خوش صورت ، نيكو رو، بلندقامت ، هنرمند و تنومند، كه اگر بر اسب بلند قامت و تنومند نيز سوار مى گشت پاهاى مباركش بر زمين كشيده مى شد. وى در بلندى قامت و حسن صباحت و نيكويى جمال و كثرت شجاعت و قوت از اهل روزگار ممتاز بود. آن بزرگوار را قمر بنى هاشم مى گفتند و علم شاه كم سپاه در آن عرصه بلا و بيابان كربلا در دست مبارك حضرت عباس عليه السلام بود و علمدار لشگر آن حضرت بود. امام صادق عليه السلام فرموده است : زمانى كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام لشگر خود را براى قتال قوم خناس آماده كرد، ميمنه لشگر خود را به دست مبارك حضرت عباس عليه السلام داد و نيز از امام باقر عليه السلام روايت شده كه آن بزرگوار را زيدبن رقاد حرامزاده به كمك حكيم بن طفيل طائى زنازاده به درجه شهادت رساند. (242)
بر سر نعشش رسيد سرش به دامن گرفت
آورده اند: وقتى كه اهل بيت عليه السلام وارد مدينه شدند، ام البنين عليه السلام كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله با زينب كبرى عليه السلام ملاقات كرد و به وى گفت : اى دختر اميرالمؤ منين ، از پسرانم چه خبر؟ زينب كبرى عليه السلام فرمود: همگى كشته شدند. ام البنين عرض كرد: جان همه به فداى حسين عليه السلام ، بگو از حسين عليه السلام چه خبر؟ زينب فرمود: حسين عليه السلام را با لب تشنه كشتند. ام البنين تا اين سخن را شنيد، دستهاى خود را بر سر كوفت و با صداى بلند و حال گريان گفت : وا حسيناه ! زينب عليه السلام فرمود: اى ام البنين ، از پسرت عباس يك يادگارى آورده ام . ام البنين گفت : آن يادگار چيست ؟ زينب عليه السلام سپر خونين عباس عليه السلام را از زير چادر بيرون آورد، و ام البنين عليه السلام تا آن را ديد، آنچنان دلش سوخت كه نتوانست تحمل كند و بيهوش به زمين افتاد. (246) طبيب دردمندان
احمد بن سعيد در حديثى از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: زيد بن رقاد جهنى و حكيم بن طفيل طائى ، هر دو، در قتل عباس بن على عليه السلام شركت داشتند و پس از واقعه كربلا، ام البنين ، كه مادر اين چهار تن بود، به قبر ستان بقيع مى آمد و براى پسرانش سوزناكترين و اندوهبارترين مرثيه را مى خواند و ناله مى كرد و مردم اطراف او جمع مى شدند و در گريه و لابه و زارى با او شريك مى گشتند؛ حتى مروان بن حكم (حاكم مدينه ) در ميان مردم به بقيع مى آمد و با آنها در گريه و زارى شركت مى كرد. گريه علامه بحرالعلوم در زمان علامه بحرالعلوم (سيد محمد مهدى ، متوفى 1212 ه ق ) گوشه هايى از مرقد مطهر حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام ويران شد و نياز به تعمير و نوسازى پيدا كرد اين جريان را به علامه بحرالعلوم خبر دادند و بنا شد كه وى با معمار در روز معينى براى ديدار قبر مقدس و تعيين مقدار تعمير به سر مرقد مطهر بروند. آن روز فرا رسيد و آن دو با هم وارد سرداب گرديدند و از نزديك بناى قبر را ديدند. در اين بين معمار نگاهى به قبر و نگاهى به علامه كرد و پرسيد آقا اجازه مى فرماييد سؤ الى كنم ؟ علامه فرمود: بپرس . معمار گفت : ما تا كنون خوانده و شنيده بوديم كه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام قامتى بلند داشته اند، به طورى كه هر گاه بر اسب سوار مى شدند زانوان ايشان برابر گوشهاى اسب مى رسيده است . بنابراين بايد قبر آن حضرت طول بيشترى داشته باشد، ولى من مى بينم صورت قبر كوچك است ، آيا شنيده هاى من دروغ است ، و يا كوچكى قبر علت ديگرى دارد؟! علامه به جاى پاسخ ، سر به ديوار نهاد و به شدت شروع به گريستن كرد. گريه طولانى او معمار را نگران ساخت و عرض كرد: آقاى من چرا منقلب و گريان شدى ، مگر من چه گفتم ؟! علامه فرمود شنيده ها تو درست است ، و همان گونه كه گفتى حضرت عباس عليه السلام قامتى بلند و رشيد داشته است ، ولى سوال تو مرا به ياد مصائب جانكاه حضرت عباس عليه السلام انداخت ؛ زيرا به قدرى ضربت شمشير. نيزه بر وى وارد شد كه بدنش را قطعه قطعه نمود و آن قامت بلند به قطعاتى كوچك تبديل يافت . آيا تو انتظار دارى بدن حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام كه قطعات آن توسط امام سجاد زين العابدين على بن الحسين عليه السلام جمع آورى و دفن شده ، قبرى بزرگتر از اين قبر داشته باشد؟! هر يك از شهيدان ، هنگامى كه هدف تيرى قرار مى گرفتند، با دستهاى خود تير را از بدن بيرون مى آوردند يا ممكن بود كه بيرون آورند، ولى آن كسى كه دستهايش را قطع كرده اند و در برابر چهار هزار تير انداز قرار گرفته چه حالى خواهد داشت ؟! هر سوار كارى كه مى خواهد از اسب پياده شود، يك دست خود را روى بلندى زين ، و دست ديگرش را بر دهانه اسب مى گذارد تا پياده گردد، اما كسى كه دست ندارد چگونه پياده شود؟! نيز هر سوار كارى كه از پشت اسب بر زمين مى افتد، در هنگام سقوط، دستهايش را جلوتر بر زمين مى نهد كه بدنش آسيب نبيند، ولى آن كس كه دست ندارد چه حالى خواهد يافت ؟! كسى كه قامتى بلند دارد و بدنش مانند خارپشت پر از تير شده است ، هنگامى كه از پشت اسب به زمين مى افتد تيرها بدنش فرو مى رود. اى قمر بنى هاشم ، هنگامى كه تو از پشت اسب به زمين افتادى ، تيرها بر سينه و پهلو و ساير اعضاى تو نشسته بودند و در اعماق بدن نازنين تو فرو مى رفتند و امعا و احشاى تو را پاره پاره مى ساختند، آه آه . (247) زبان حال قمر بنى هاشم عليه السلام با برادرش امام حسين عليه السلام
|