next page

fehrest page

back page

موضع گيرى هاى ديگرى از ائمه و ذريّه طاهرين آنها
امام حسين عليه السّلام براى مردم خطبه خواند و فرمود:
((اقررتم بالطاعه ، و آمنتم بالرسول محمّد صلى اللّه عليه و آله ثمّ انّكم زحفتم الى ذريّته و عترته تريدون قتلهم ...اءلست اءنا ابن بنت نبيّكم ، و ابن وصيّه ، و ابن عمّه ؛))
به اطاعت و فرمانبردارى اعتراف كرديد و به رسول خدا محمّد صلى اللّه عليه و آله ايمان آورديد؛ سپس بر ذرّيه و عترت او يورش برديد و مى خواهيد آنان را به قتل به رسانيد! آيا من دختر زاده پيامبر شما و فرزند وصى و پسر عمويش نيستم ؟!
در جايى ديگر، آن گاه كه اوضاع جنگ بحرانى شد، فرمود:
((ونحن عترة نبيك ، و ولد حبيبك محمّد صلى اللّه عليه و آله ؟ الّذى اصطفيته بالرسالة ...؛))
و ما عترت پيامبر تو و فرزند حبيب تو محمّد صلى اللّه عليه و آله هستيم كه او را به رسالت برگزيدى .))
در روز عاشورا، در وصف لشكر يزيد فرمود:
((فانما اءنتم طواغيت الاءمة ... و قتله اولاد الانبياء و مبيرى عترة الاوصيا؛))
يقينا شما طاغوت هاى اسلامى هستيد... شماييد قاتلان فرزندان پيامبران و نابود كنندگان عترت اوصيا....))
آن گاه كه آنان را به خدا سوگند داد و فرمود:
((اءنشدكم اللّه ، هل تعرفونى ؟؛ شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مرا مى شناسيد؟)) اعتراف كردند و گفتند: ((آرى ، تو فرزند رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و دخترزاده او هستى .))
امام سجاد عليه السّلام نيز آن گاه كه خطبه غرّاى خود را در شام ايراد كرد، موضع مهمى اتخاذ كرد. در آن جا فرمود:
((اءيها النّاس ! انا ابن مكّء و منى ، انا ابن زمزم و الصّفا، انا ابن من حمل الركن باطراف الرداء... انا من حمل على البراق و بلغ به جبرئيل سدرة المنتهى ... ؛))
اى مردم ! منم فرزند مكه و منى ، منم فرزند زمزم و صفا، منم فرزند آن كس كه حجرالاسود را در وسط رداى خود گذاشت و به مردم فرمان داد تا بردارند و خود با دستان خويش بر محل آن گذاشت ... منم فرزند آن كس كه او را بر براق حمل كردند و جبرئيل او را به سدرة المنتهى رساند... .))
نتيجه اين خطبه چنان شد كه مردم فرياد گريه برآوردند و يزيد ترسيد كه فتنه و آشوبى بر پا شود؛ پس به مؤ ذن دستور داد كه براى اقامه نماز اذان بگويد، اما حضرت سجاد عليه السّلام خطبه خود را ادامه داد و احتجاجات دندان شكن خود را عليه يزيد دنبال كرد؛ مردم پراكنده شدند و در آن روز نمازشان به هم ريخت .
عقيله بنى هاشم ، زينب عليه السّلام را مى بينيم كه در مقابل يزيد به پا مى خيزد تا بگويد:
((اءمن العدل يا ابن الطلقاء تخديرك حرائرك و اماءك و سوقك بنات رسول اللّه سبايا؟... و استاءصلت الشاءفة باراقتك دماء ذريّه رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله ... و لتردنّ على رسول اللّه بما تحمّلت من سفك دماء ذرّيه و انتهكت من حرمته و لحمته ؛
اى پسر آزاد شده ! اين عدالت است كه زنان و دختران و كنيزان تو در پس ‍ پرده بنشينند و تو دختران پيغمبر را به عنوان اسير، اين و آن سو ببرى ؟ تو با ريختن خون فرزندان پيغمبر صلى اللّه عليه و آله ريشه را از بن كندى ... با بارى كه از ريختن خون دودمان پيامبر صلى اللّه عليه و آله و شكستن حرمت و عترت و پاره هاى تن او بر دوش مى كشى ، به حضور رسول خدا صلى اللّه عليه و آله خواهى شد.))
او در خطبه اى كه براى مردم كوفه ايراد كرد، فرمود:
((الحمد اللّه و الصّلاة على اءبى ، محمّد و آله الطّيبين الاءخيار.))
در متن ديگرى چنين آمده :
((و الصّلاة على اءبى ، رسول اللّه .))
فاطمه عليه السّلام دختر امام حسين عليه السّلام نيز در خطبه اى كه براى مردم كوفه بيان كرد گفت :
((و اءن محمّدا عبده و رسوله و اءنّ اولاده ذبحوا بشط الفرات ؛))
و شهادت مى دهم كه محمّد بنده و فرستاده خداست و فرزندانش در كنار شط فرات كشته شدند.))
قدم به قدم به دنبال رسول خدا (ص )
اين موضع گيرى ائمه عليهماالسّلام و ذريه طاهرينشان جز به پيروى از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله كه به جهان غيب مى نگريست و آينده را به عيان مى ديد - نبود. اخبار و احاديث زيادى از پيامبر صلى اللّه عليه و آله وارد شده كه بيان مى كند: پيامبر صلى اللّه عليه و آله اصرار زيادى داشت تا قضيه فرزندى حسنين عليهماالسّلام را آن چنان در وجدان امت اسلامى تثبيت كند كه مجالى براى شك و شبهه باقى نمانده ؛ به عنوان نمونه به موارد ذيل اشاره مى كنيم :
1. رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله فرمود:
((هذان ابناى من اءحبّهما فقد اءحبّنى ؛))
اين دو، پسران من هستند؛ هر كس آن دو را دوست بدارد، مرا دوست داشته است .))
در متن ديگرى آمده :
((هذان ابناى ، وابناى ابنتى ؛ اللهم انى اءحبّهما و اءحبّ من يحبّهما؛
اين دو، پسران من و پسران دخترم هستند؛ خدايا! من آن دو را دوست مى دارم و نيز هر كس را كه آن دو را دوست بدارد، دوست مى دارم .))
در روايت ديگرى از عايشه آمده كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله حسن را در آغوش مى گرفت و به سينه اش مى چسباند و مى فرمود: ((اللّهمّ انّ هذا ابنى و انا اءحبّه فاءحببه واءحبّ من يحبّه ؛))
پروردگارا! اين كودك ، پسر من است و من او را دوست مى دارم ؛ پس او را دوست بدار و هر كس را كه او را دوست مى دارد، دوست بدار!))
2. رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله به محض تولد يكى از آن دو (امام حسن و امام حسين ) به اسماء فرمود:
((يااسماء هاتى ابنى ؛ اى اسما، فرزندم را بياور!
3. حضرت مى فرمود:
((هذا ابنى سيّد؛ اين پسرم سيد و سرور است .))
4. پيامبر صلى اللّه عليه و آله در مسجد مى نشست و مى فرمود:
((دعوا ابنى لى ؛ فرزندم را برايم بخوانيد.))
راوى گويد: حسن دوان دوان آمد و پيامبر او را در آغوش گرفت ... پيامبر صلى اللّه عليه و آله دهانش بر دهان او گذارد و گفت : ((پروردگارا! من او را دوست مى دارم ، تو نيز او را دوست بدار و كسى كه او را دوست دارد نيز دوست بدار!)) پيامبر صلى اللّه عليه و آله اين جمله را سه بار تكرار فرمود.
5. پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود:
((كلّ ابن آدم ينتسبون الى عصبة اءبيهم الاء ولد فاطمة فانّى اءنا اءبوهم ، و اءنا عصبتهم ؛
هر يك از فرزندان آدم به خانواده پدرش نسبت مى برد، جز فرزندان فاطمه كه من پدرشان هستم و خانواده آنهايم .))
همين اندازه در اين باره كافى است ، چه استقصاى جميع روايات با ذكر منابع ، كار مشكل و بلكه غير ممكنى است و مى بايست براى مباحث آينده به اندازه كافى وقت و مجال داشته باشيم .
كسانى كه متون بيشترى دالّ بر فرزندى حسين عليه السّلام مى خواهند، به الغدير (ج 7، ص 124 - 129) مراجعه كنند.
3. گواهى حسين و نوشته ثقيف
مى بينيم كه رسول اكرم عليه السّلام به هياءتى كه از طائف به مدينه آمدند، نوشته اى داد و على و حسين عليه السّلام را بر آن شاهد گرفت .
ابوعبيد مى گويد:
((از اين حديث ، مطالبى استفاده مى شود، از جمله : نوشتن امضاى حسين عليه السّلام با اين كه كم سن و سال بودند. بعضى از علماى تابعين قبول داشتند كه امضاى بچه ها قبول مى شود. پس اين كار پسنديده اى است و در سنت پيامبر عليه السّلام آمده است .))
كتّانى مى گويد:
((از اين حديث معلوم مى شود كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله از لحاظ فقهى ، شهادت كودكان و نوشتن نام آنان را در قرار دادها قبل از رسيدن به سن بلوغ پذيرفته است ، با اين كه شهادت آنان در صورتى پذيرفته مى شود كه پس از بلوغ ادا نمايند. همين طور از اين ماجرا مى فهميم كه شهادت پدر و پسر بر عقد واحد پذيرفته مى شود و اشكالى ندارد. اين مطلب در نورالنبراس نقل شده است .))
محمّد خليل هراس در پاورقى خود بر الاموال مى نويسد:
((نمى توان گفت كه اين عمل رسول خدا صلى اللّه عليه و آله خصوصيتى را براى حسنين - رضى اللّه عنهما- اثبات مى كند، زيرا اولا: دليلى بر اين مطلب نداريم ؛ ثانيا: مادامى كه طفل مميز است ، مى بايست شهادتش را معتبر دانست ، چه گاهى اوقات بدان احتياج پيدا مى شود.))
ما از وى مى پرسيم : آيا پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله غير از اين دو كودك كسى را از صحابه خود پيدا نكرد كه بر اين مساءله خطير - كه مربوط است به سر نوشت عده كثيرى - گواهى دهد؟! مگر آن موقع كه هياءت نمايندگى ثقيف به حضور پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله شرفياب شد، آن حضرت تك و تنها بود؟ آيا آن گاه كه آن ها با هم به توافق رسيدند و حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله معاهده را نوشت ، كسى آن جا نبود كه بتواند شهادت دهد كه حضرت دو كودك خرد سال را كه هنوز به سن پنج سالگى نرسيده بودند به گواهى نگيرد؟!
كوچكترين مراجعه اى به متون تاريخى ، اين احتمال را بسيار بعيد مى گرداند، زيرا اين متون به صراحت بيان مى كند كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله براى اعضاى هياءت نمايندگى ثقيف در حياط مسجد خيمه اى زد تا قرآن را بشنود و مردم را در موقع نماز ببيند. از اين گذشته ، خالد بن سعيد بن عاص در آن جلسه حضور داشت و خالدبن وليد، منشى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله براى نوشتن قرار داد بود و با اين وصف ، شهادت ندادند و رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله آن دو را به گواهى نگرفت !
ابن رشد اندلسى در كتاب خود بداية المجتهد تاءكيد دارد كه به اجماع مسلمين ، شاهد بايد عادل باشد.
او مى گويد:
((مسلمين اتفاق دارند كه هر جا عدالت شرط است ، بلوغ هم شرط است ، اما در اين كه آيا كودكان مى توانند در مورد جراحت و قتل ، عليه همديگر شهادت دهند، اختلاف نظر دارند. جمهور فقهاى بلاد را نظر بر اين است كه چنين شهادتى پذيرفته نيست ، زيرا همان طور كه گفتيم : مسلمين اجماع دارند كه از جمله شروط شهادت ، عدالت شاهد است ، و نيز يكى از شروط عدالت ، بلوغ مى باشد؛ پس كودكان نمى توانند شهادت بدهند و براى همين ، در حقيقت چنين چيزى نزد مالك ، شهادت نيست ، بلكه قرينه حاليه است .))
بدين ترتيب مى فهميم كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله با اين كار مى خواست امتيازى را براى حسنين عليهماالسّلام اثبات كند، و از طرف ديگر آن دو در اين سن بسيار كم در حد بالايى از تميز و تعقل بودند و شايستگى داشتند تا مسؤ وليت هاى سنگينى را حتى در معاهده هاى مهم سياسى - مانند همين معاهده اى كه بين رسول صلى اللّه عليه و آله و هياءت نمايندگى ثقيف به امضا رسيد، بالاخص اين كه قبيله به دشمنى شديد با اسلام و مسلمين معروف بودند - بر عهده بگيرند.
4.بيعت رضوان
1. شيخ مفيد (ره ) در مورد حسنين عليهماالسّلام مى گويد:
((از نشانه هاى روشن بر كمال ايشان و اختصاص خداوند به آن دو - صرف نظر از آنچه در داستان مباهله گذشت - اين است كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله با آن دو بيعت كرد و در ظاهر با هيچ كودكى جز آن دو بيعت ننمود، و ديگر آن كه قرآن پاداش بهشت را در برابر كردار نيكشان قرار داد، با اين كه آن دو به ظاهر كودك بودند و درباره كودكان ديگر كه مانند آنان بودند، چنين آيه اى نازل نشد.
خداى تعالى مى فرمايد: و يطعمون الطّعام على حبّه مسكينا و يتيما و اسيرا.))
2. ماءمون ، خليفه عباسى ، در ضمن احتجاجات خود بر خاندانش ، در مورد امام جواد عليه السّلام گفت :
((واى بر شما! اين خانواده از ميان همه مردم به فضيلتى مختص ‍ شده اند كه مى بينيد كودكى خرد سالى مانع ايشان از كمال نيست . آيا نمى دانيد كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله خويش را با خواندن اميرالمؤ منين على عليه السّلام شروع كرد؟ در حالى كه على عليه السّلام در آن هنگام كودكى ده سآله بود و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله اسلام او را پذيرفت و بدان حكم كرد و كس ديگرى غير از او را در آن سن به دين اسلام دعوت نفرمود؛ و نيز با حسنين عليهماالسّلام با اين كه كمتر از شش سال داشتند بيعت كرد جز آن دو با هيچ كودكى در آن سن بيعت نكرد. آيا هم اكنون به فضيلتى كه خداوند نصيب اين خانواده كرده است آشنايى نداريد، و نمى دانيد كه ايشان نژادى هستند كه يكى از ديگرى است و درباره آخرينشان همان جارى است كه درباره اولين آنها؟...))
امام صادق عليه السّلام نيز فرمود:
((لم يبايع النّبى صلى اللّه عليه و آله من لم يحتلم الّا الحسن والحسين ، و عبداللّه بن جعفر و عبداللّه بن عباس رضى اللّه عنهم ؛
پيامبر صلى اللّه عليه و آله جز حسن و حسين و عبداللّه بن جعفر و عبداللّه بن عباس (رضى اللّه عنهم ) با كودكى كه به سن احتلام (بلوغ ) نرسيده بود بيعت نكرد.)
همچنين فرمود:
((ولم يبايع صغيرا الامنا؛
پيامبر صلى اللّه عليه و آله با كودك خردسالى جز از خاندان ما بيعت نكرد.))
گفته ماءمون و شيخ مفيد مى رساند كه عبداللّه بن جعفر و عبداللّه بن عباس را راويان اضافه كرده اند، زيرا ماءمون و نيز شيخ مفيد قاطعانه منكرند كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله با كودكى جز حسنين عليهماالسّلام بيعت كرده باشد و اين كه آن را در مقام احتجاج و استدلال آورده اند، دليل بر اين است كه مساءله در آن زمان مسلم و قطعى بوده و آنچه كه در روايت اخير آمده ، بعدها اضافه شده است .
روشن است كه اگر بيعت چنان است كه براى طرف مقابل تعهدآور باشد و مسؤ وليت هاى معينى را در ارتباط با آينده دعوت و جامعه و نجات مردم از آسيب هاى آتى بر عهده اش مى گذرد، چنان كه در بيعت رضوان بود، معلوم مى گردد كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله در حسنين عليهماالسّلام لياقت و توان پذيرش اين باره عمل خواهند كرد.
ممكن است بعضى گويند كه تكليف در آن موقع مشروط به رشد و تميز بوده است ؛ لذا بيعت با آن دو، بيانگر هيچ نوع امتيازى برايشان نيست ، بلكه تنها مى رساند كه در آن زمان از قوه تميز و تشخيص بر خوردار بوده اند و به تبع آن تكليف متوجه آنها شده بود.
پاسخ ما اين است :
اولا: اين كه گويند: تكليف منوط به تميز بود، بايد دانست كه مهلت آن مدت ها پيش و درست در عام الخندق (سال چهارم يا پنجم هجرى ) در مساءله پذيرش پسر عمر در جنگ به پايان رسيد و از آن زمان ، تكليف مشروط به سن شد.
ثانيا: بر فرض كه در آن موقع تكليف منوط به تميز بوده باشد، اين سؤ ال مطرح است كه چرا اين مساءله از ميان تمام مردم به حسنين عليه السّلام اختصاص يافت ؟ آيا معقول است كه بگوييم : در آن جا كسى مميز نبود؟ حتى در سن دوازده يا سيزده سالگى و امثال اين ها؟ بدون شك اين جريان بيانگر امتيازى خاص براى حسنين عليه السّلام است كه احدى از خلق خدا در آن شريك نيست ، همان طور كه شيخ مفيد(ره ) و ماءمون گفته اند.
ثالثا: در بسيارى از اوقات ، صرف تكليف و تميز كافى نيست ، زيرا طبيعت مسؤ وليت مورد نظر اقتضا مى كند كه بايد در شخصى كه بدين منظور آماده مى شود، توانايى ها، ملكات و امكانات ايمانى و فكرى معينى وجود داشته باشد، و مورد بيعت رضوان نيز از قبيل موارد است .
آنچه اين مطلب را روشن مى كند، اين است كه مى بينيم بسيارى از كسانى كه آمادگى خود را براى پذيرش اين مسؤ وليت ها اعلام كردند و بيعت آنان پذيرفته شد - چنان كه در بيعت با اميرالمومنين (ع ) در روز غدير و آن گاه كه خليفه شد و... وضع بدين منوال بود - به بيعت خود وفا نكردند و روشن گرديد كه آن ها توانايى هايى را كه مى بايست در فردى كه تعهدى بدو سپرده مى شود و يا مسؤ وليت هاى بزرگى را در ارتباط با رسالت و دين بر عهده مى گيرد، به وفور يافت شود دارا نبودند.
حسن و حسين (ع ) امامند و پيشوا
حالا معنا و مفهوم عميق اين گفته پيامبر (ص ) را مى فهميم كه فرمود:
((الحسن و الحسين امامان قاما اءو قعدا.))
حسن و حسين امامند و پيشوا، چه شرايط براى رسيدن به خلافت و امامت ظاهرى آنان آماده شود و چه چنين شرايطى حاصل نشود.
يا ديگر گفته هاى آن حضرت كه اين معنا را بيان مى كند، با اين كه عمرشان در آن زمان از عدد انگشتان يك دست تجاوز نمى كرد. امام حسن (ع ) بر كسانى كه به دليل صلحش با معاويه به وى اعتراض ‍ مى كردند به همين گفته پيامبر(ص ) استدلال مى كرد.
بعضى مايلند ادعا كنند كه خلافت امام حسن (ع ) با انتخاب و بيعت مسلمين با آن حضرت بود، نه به وصيت كسى ، حتى پدرش .
اما گفته پيامبر و ساير مطالبى كه در اين باره گذشت ، اين ادعا را تكذيب مى نمايد. ما روايات زيادى داريم كه مى گويد: اميرالمؤ منين (ع ) به خلافت امام حسن (ع ) بعد از خود وصيت كرده است . مى توان موارد زير را در اين جا بر شمرد:
1.امام حسن (ع ) در نامه اى به معاويه نوشت :
(( و بعد، فان اميرالمؤ منين على بن ابى طالب لمانزل به الموت و لّانيى هذا الامر بعده ؛
وبعد (از حمد و سپاس خدا)، آن گاه كه اميرالمؤ منين على بن ابى طالب در آستانه رحلت بود، امر خلافت را به من سپرد.))
در بعضى از منابع آمده :
((مسلمين خلافت را به من سپردند.))
2.ابن عباس پس از شهادت اميرالمؤ منين (ع ) گفت :
((اين دختر زاده پيامبر شما و وصى امامتان است ، پس با او بيعت كنيد!))
3. هيثم بن عدى گفت :
((بسيارى از مشايخى كه درك كردم ، برايم حديث كردند كه على بن ابى طالب خلافت را به حسن سپرد.))
4. ابن ابى الحديد معتزلى حنفى درباره خلافت مى گويد:
((على در هنگام مرگ براى حسن پيمان گرفت .))
5. گفته اند:
((جندبن عبداللّه بر على (ع ) وارد شد و گفت : يا اميرالمؤ منين ! اگر تو را از دست داديم - خدا كند از دست ندهيم - با حسن بيعت كنيم ؟ فرمود: آرى .)) 6. ابن كثير گويد:
((بنابر نص حديث سفينه ، خلافت خلفاى چهارگانه ، ابوبكر، عمر، عثمان و على ، تحقق يافت ، زيرا حديث سفينه مى گويد، خلافت بعد از من سى سال به طول مى انجامد، سپس نوبت به حسن بن على مى رسد، و همين طور هم شد. چرا كه على (ع ) به خلافت وى پس از خود وصيت كرد و مردم عراق با او بيعت نمودند.))
7. به نظر ابوالفرج و ديگران ، هنگاميكه خبر رحلت اميرالمؤ منين و بيعت مردم با امام حسن (ع ) به ابوالاسود رسيد، بر خاست و خطبه خواند؛ از جمله گفت :
((و به امانت فرزند رسول خدا و فرزند خودش و سلاله و شبيه پيامبر از لحاظ خلق و خوى (صورت و سيرت ) وصيت كرد.))
8. مسعودى معتقد است كه اميرالمؤ منين (ع ) فرمود:
((من به خلافت حسن و حسين سفارش مى كنم ؛ پس سخن آنان را گوش دهيد و فرمانشان را اطاعت كنيد.))
بسيارى از مؤ لفان ، سفارش امام على (ع ) به خلافت فرزندش ، امام حسن (ع ) را در كتب خود آورده اند؛ (براى اطلاع بيشتر، مى توانيد) به آنها رجوع كنيد.
9. اينها علاوه بر ديگر اقوالى است كه از پيامبر (ص ) در اين باره آمده است ؛ از جمله اينكه :
((شما هر دو اماميد و پيشوا مادرتان را حق شفاعت است .))
همچنين اين گفته حضرت (ص ) كه فرمود:
((حسن و حسين امامند و پيشوا، چه شرايط براى رسيدن به خلافت و امامت ظاهرى آنان آماده شود و چه چنين شرايط حاصل نشود.))
علاوه بر اين ، احاديث بسيارى است كه امامان را با اسامى آنان ذكر مى كند.
به علاوه نصوص زيادى است كه از طريق اهل بيت و شيعيان آنها به ما رسيده است و فعلا مجال ذكر آن ها نيست .
10. آن گاه كه اميرالمؤ منين (ع ) رحلت كرد، مردم نزد امام حسن (ع ) آمدند و عرضه داشتند:
((تو خليفه و جانشين پدرت و وصى او هستى .))
11. مسعودى گويد:
((گروهى از مردم گفته اند: على (رض ) به دو فرزندش حسن و حسين وصيت كرد كه هر دو در آيه تطهير شريك وى بودند و اين گفتار بسيارى از كسانى است كه قائل به تعيين و نصب امام بوده اند.))
12. على (ع ) فرمود:
((انت يا حسن وصيى ، والقائم بالاءمر بعدى ؛
اى حسن ! تو وصى و خليفه پس از من هستى .))
در نص ديگرى آمده :
((يابنىّ، اءنت ولى الامر و ولى الدّم ؛
اى پسرم ! تو صاحب امر امامت و صاحبان خون هستى .))
در نص ديگرى فرمود:
((الحسن و الحسين فى عترتى ، واوصيائى ، و خلفائى ؛
حسن و حسين از خاندان و اوصيا و جانشينان من هستند.))
13. شيعيان اتفاق نظر دارند كه ((على بر امامت پسرش حسن تصريح كرده است .))
همچنين ديگر اخبار و احاديثى كه در اين جا مجال تتبع و استقصاى آن نيست . در آغاز اين فصل ، بعضى از رواياتى كه بر اين مطلب دلالت دارد بيان شد.
همچنين ديگر اخبار و احاديثى كه در اين جا مجال تتبع و استقصاى آن نيست . در آغاز اين فصل ، بعضى از رواياتى كه بر اين مطلب دلالت دارد بيان شد.
آنچه درباره زندگانى سياسى امام حسن (ع ) در عهد رسول اكرم (ص ) بيان كرديم كافى است و در اين فرصت كوتاه ، بيش از اين امكان پذير نيست . در فصل آينده به بررسى زندگانى سياسى آن حضرت در روزگار ((شيخين )) مى پردازيم
فصل دوم : زندگانى سياسى امام حسن (ع ) در عهد شيخين
حسنين (ع ) و فدك
پيامبر عظيم الشاءن اسلام ، حضرت محمّد (ص ) از دنيا رحلت فرمود.بعد از او شد آن چه نمى بايد مى شد. ابوبكر به ناحق بر مسند خلافت تكيه زد على (ع ) كه سبحان او را شايسته و لايق خلافت رسول خدا(ص ) و امامت امت اسلامى قرار داده بود - خانه نشين شد. ميراث حضرت زهرا دخت گرامى پيامبر (ص ) خود در زمان حياتش به تملك دخترش در آورده بود و از جمله ((فدك )) توسط غاصبان خلافت مصادره شد. بين فاطمه (ع ) و ابوبكر مشاجراتى در گرفت . ابوبكر از حضرت خواست كه در اثبات مدعاى خويش شاهد بياورد! حضرتش ، امير المومنين (ع )، حسنين (ع ) و ام ايمن را گواه گرفت ، اما همان طور كه معروف است ، ابوبكر شهود فاطمه را رد كرد و حقش را به وى باز نگرداند.
شريف مكه سرود:
ثم قالت : فنحله لى من وا
لدى المصطفى فلم ينحلاها
فاءقامت بها شهودا، فقالوا
بعلها شاهد لها و ابناها
((سپس فاطمه فرمود: پس فدك را كه اعطايى پدرم مصطفى است ، به من باز گردانيد، اما ابوبكر و عمر آن را به حضرت ندادند، گواهانى اقامه كرد؛ پس گفتند: شوهرش گواه اوست و فرزندانش .)) بدين گو نه حضرت زهرا (ع ) كه به حكم آيه مباركه تطهير و ديگر آيات قرآنى ، معصوم بود و طورى نبود كه چيزى را بيان كند، مگر اينكه كاملا با احكام شرع مقدس اسلام سازگار باشد، در برابر چشم و گوش و حتى با رضايت و تائيد سرور اوصيا، اميرمومنان (ع ) حسنين (ع ) را به گواهى گرفت . از اين مساءله مى توان چنين نتيجه گرفت كه اميرالمؤ منين و حضرت زهرا (ع ) در حسنين با وجود اين كه عمرشان از هفت سال تجاوز نمى كرد - شايستگى و لياقت اداى شهادت را در چنين مساءله حساسى مى ديدند و اين كه نقش بارز و مهمى را در مساءله چنين خطير و سرنوشت ساز به آن دو واگذار كردند، يك اتفاق تصادفى و جداى از ضوابطى كه مواضع اهل بيت (ع ) را تنظيم مى كرد نبود، بلكه بر عكس ، تداوم و استمرار مواضع رسول خدا (ص ) در قبال حسنين (ع ) در زمينه تربيت و آماده سازى و قرار دادن آن دو در منصب قيادت و رهبرى امت بود.
از طرف ديگر نمى بايست از ارزش و اهميت اين مساءله بكاهيم ، به اين اعتبار كه به يك حق مالى مربوط مى شود و از عقودى نيست كه مانند بيعت ، بلوغ در آن شرط باشد، على الخصوص كه آن دو بزرگوار در هنگام اداى شهادت از نظر سنى بزرگتر بودند تا هنگام بيعت رضوان ، نه ابدا نمى بايست چنين پنداشت ، بلكه در شهادت دادن نيز بلوغ و عقل شرط است . با اين حال - همان طور كه گفتيم - عمرشان در هنگام در اداى شهادت به هشت سال نمى رسيد.
به علاوه گواه گرفتن على و حسنين و ام ايمن - كه پيامبر(ص ) درباره اش ‍ فرمود: ((اهل بهشت است ))- از سوى حضرت زهرا، همان طور كه مرحوم هاشم معروف الحسنى مى گويد: براى اين بود كه
(( حضرت مى خواست رد صريحى از اين قوم بر تصريحات رسول اكرم (ص ) درباره على (ع ) و فرزندانش ثبت كند. گذشته از اين ، اگر حضرت زهرا بيست شاهد از بهترين اصحاب رسول خدا حاضر مى كرد، باز اينان حاضر نبودند كه خواسته حضرت را بر آورده كنند، بلكه آن طور كه از سير حوادث بر مى آيد، حاضر بودند كه در قبال شهود حضرت ، ده ها شاهد به عنوان معارضه و براى رد ادعاى آن حضرت اقامه كنند، همان طور كه شهادت على و ام ايمن را با شهادت عمرو عبد الرحمن بن عوف - آن طور كه ابن ابى الحديد مى گويد - مورد معارضه قرار دادند.))
مرحوم حسنى كاملا درست مى گويد كه روايت منقول از عمر، مؤ يد فرموده وى و بلكه دليل آن است . عمر مى گويد:
((آن گاه كه رسول خدا(ص ) رحلت كرد، من و ابوبكر پيش على رفتيم و گفتيم :
درباره ماترك رسول خدا (ص ) چه مى گويى ؟
- ما از تمامى مردم نسبت به رسول خدا سزاوارتريم .
- در مورد آنچه در خيبر است ؟
- آن نيز... - آن چه در فدك مى باشد؟ - آن هم همين طور.
- به خدا قسم ! اگر گردنمان را با اره جدا كنيد به شما نخواهيم داد.

next page

fehrest page

back page