next page

fehrest page

مقدمه چاپ دوم 
كتاب حاضر كه اينك با ساختار جديد و تغيير و تصرف در صفحه بندى و مراعات آرايه هاى فنى به چاپ دوم سپرده مى شود، بى شك گامى پيش ‍ نهاده و برخى نواقص احتمالى و كاستيهاى چاپ اول را بر طرف كرده است .
البته تشخيص اين نواقص چنان نبود كه پس از چاپ كشف گردد بلكه پيشتر هم مد نظر بوده است ، اما به دلايلى عملا مورد غفلت قرار گرفت .
به هر تقدير، ناهماهنگى موجود در صفحه بندى چاپ نخست ، يك نواختى شمارش سطور صفحات را به هم زده بود و عدم محاسبه لازم در نمايه سازى باعث پيدايش سفيدى هاى بى مورد در جاى جاى كتاب شده بود. كارى كه در اين چاپ شده علاوه بر اصلاح اين موارد، هر دو مجلد در يك جلد آمده و نمايه اى هم از اعلام و اشخاص در پايان كتاب افزوده شده است . همچنين متون احاديث كه در پاورقى درج شده بود، در اين چاپ به متن اصلى كتاب آورده شده تا هر چه بيشتر مورد استفاده و استناد قرار گيرد.
اندكى توضيح در ذيل برخى روايات و اصلاح مختصر، كمترين كارى بود كه انجام شد و لذا انتظار افزودن مطالب جديد كاملا بجا بود اما چنين توفيقى حاصل نشد و محتواى كتاب همچنان موافق چاپ اول باقى ماند.
شعبان صبورى زمستان 1366
مقدمه چاپ اول 
نهج البلاغه كه فراهم آمده از درر كلمات ء سخنان امير مؤ منان عليه السلام است ، بر اساس سليقه و گزينش مؤ لف گرانقدر آن ، مرحوم سيد رضى رحمية الله ، گرد آمده و تقديم اهل ادب و معرفت شده است .
آنچه در اين كتاب آمده ، تنها بخشى از انبوه گفتار و نامه هاى آن بزگوار است كه سيد رضى موفق به جمع آورى بخشهايى از آن شده است .
او با اين كار، نام خود را با نام جاويد على عليه السلام ، كه تاريخ صحيح بشريت و دانش مفيد بشرى را پى نهاده ، پايدار ساخته است .
جداسازى خطبه ها و نامه ها كلمات قصار در حقيقت ترتيب انتخابى و سبك ابتكارى سيد رضى است كه شيوه اى بس پسنديده و تلاشى بى نهايت ارجمند بوده است .
پس از سيد رضى ، عده اى بر جمع و گرد آورى كلمات آن حضرت كمر بسته و تقريبا با همان سبك و شيوه و تقسيم بندى ، مستدركهاى نهج البلاغه را پديد آوردند.
خاطرات و مشاهدات  
در ميان گفتارها و نوشته ها، شنيدن مشاهدات و خاطرات ديگران جايگاه ويژه اى دارد، به طورى كه مى توان گفت شنيدن خاطرات و مشاهدات از همگان جذاب و جالب مى نمايد. شايد علت اين جذابيت ، در واقع حذف واسطه ها در نظر شنونده باشد يعنى شنونده هنگام شنيدن خاطره و مشاهده ، گويا فاصله اى ميان خود و آنچه مى شنود احساس نمى كند، او گوينده را سند زنده ماجرا و به عنوان كسى كه واقعه نقل شده را لمس كرده مى بيند و از ديد او واسطه يا وسايط نقل پنهان مى ماند. درك اين حقيقت وجدانى است و هر كس با مراجعه به نفس خويش بر صدق و صحت آن اذعان خواهد كرد.
تصور نمى كنم كسى در اصل اين دعا ترديد كند، و در نظر او بيان خبرى و بيان شخصى و مشاهده اى يكسان باشد و تاءثير بيشتر بيان خاطره اى را در نفوس انكار نمايد. هر چند مى پذيرم كه در مقياس صحت و سقم ، فرقى ميان آن دو وجود ندارد و احتمال صدق و كذب در هر دو مورد برابر است . و باز پذيرفتنى است كه علت تاءثير بيان شخصى و مشاهده اى و تفاوت فاحش آن با نقل خبرى ممكن است بر خلاف حدس فوق ، مبتنى بر علت يا علل ديگرى باشد كه ميدان رد و اثبات در آن باز است . اما انكار اصل مدعا كه بالوجدان ملموس است و هر كس براحتى آن را درك مى كند، دور از انصاف است .
كتاب حاضر  
كتاب حاضر به گرد آورى سخنان و ك ماتى پراخته كه از نوع مشاهده و خاطره است . متكلم وحده در اين مجموعه بر حسب نقل روايات ، شخص ‍ امير مؤ منان على عليه السلام است .حضرتش ، گاه در ضمن خطبه و گاه در جمع خواص واحيانا در حضور دانشوراان اديان و مذاهب - كه به محضرش مى رسيدند - و گاهى در حضور فرزندان خود و يا در حين نگارش ‍ نامه و بالاخره هر جا كه فرصتى دست داده ، به نقل پاره اى از انى خاطرات و مشاهدات پرداخته و در خلال آن از حوادث تلخ و شيرين زندگى و دوران سراسر حادثه خود ياد كرده است .گوشه هايى از مجاهدتها و رشادتهاى خود را بيان كرده و اندكى از انبوه غمها و غصه هاى خود را بر شمرده است .از مصاحب با رسول خدا صلى الله عليه و آله و قضايايى كه همراه او شاهد بود، چون گزارشگرى امين گزارش كرده است .
از بى مهرى و نيرگهاى قوم و دشمنى خويشان خود پرده برداشته و از درگيريهايى كه در ركاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و پس از آن شركت داشته فراوان سخن گفته است . زمانى هم از فقدان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سنگينى مصيبت آن ، گاه با چشمايى اشكبار براى كسانى كه آن روزها را نديده اند قصه ها گفته است . بگذاريم از فاطمه عليه السلام كه در حيات شويش به پدر پيوست و همسرش را با امواج بلاها و مصائب تنها گذاشت . اما در همان دوران كوتاه و خزان زودرس ، بازيگر چرخ دون ، به تماشاى حوادث و قضايايى از فاطمه عليه السلام نشست كه بى سابقه بود. اين حوادث در دل شوى او خاطراتى حك كرد كه داغ آن هميشگى و سوز آن پاينده است اما آن جلوه و شكيب الهى از ذكر آن همه رخدادها، كريمانه لب فروبست ، و جز اندكى از بسيار، سخن نگفت . و تنها وقتى كه بر مزار فاطمه ، آن هم شبى كه به خاكش مى سپرد، اندكى از آن همه را با پيامبر باز گفت . از آن شب گفتارى از او به يادگار مانده است كه دل را مى سوزاند و چشم را مى گرياند.
ترجمه روايات  
اين مجموعه ، از منابع و مآخذ روايى و تاريخى بهره گرفته است . اين منابع . اغلب بر گرفته از مصادر شيعه و گاهى نيز از كتب اهل سنت بوده است .
هنگام جستجوى مطالب ، بسيار مى شد كه براى روايتى چندين ماءخذ مشاهده مى شد، كه در بخشهاى مختلف جوامع روايى وارد شده بود. در پانوشتها بيشتر از مصادرى ياد شده ايت كه گاه مختصر تفاوتى در نقل روايت ميان آنها ديده مى شد.
شايان ذكر است گاهى ملاحظه مى شد مضمون حديثى در چند روايت آمده است و از آنجا كه انتخاب ما به تناسب موضوعى كه در نظر داشتيم - يعنى گرد آورى خاطرات و مشاهدات - طبعا روايتى برگزيده مى شد كه اصالت موضوع را حفظ كرده باشد. اين جهت خيلى از اوقات مانعى ايجاد نمى كرد اما گاه مشاهده مى شد كه روايت برگزيده نسبت به روايات مشابه از كاستيهايى بر خوردار بود كه نياز به توضيح داشت ، در چنين مواردى ، توضيحات لازم را به كمك قراين موجود در روايات ديگر و يا قراين حاليه و مقاليه كه از خود روايت استفاده مى شد، به آن افزوده ايم ، اين كار از آن جهت ضرورى بود كه فهم مطلب ، آسانتر و نقل واقعه مفيدتر مى گشت . البته غالب توضيحاتى كه افزوده ايم در ميان پرانتز گذاشته و يا با قلم ريزتر مشخص كرده ايم تا با كلام حضرت نشود. اما با رعايت همه اينها بايد گفت كه شكل ترجمه تغيير كرد و از تحت اللفظى به ترجمه آزاد، بدل شد. ولى با اين همه ، اگر بين ترجمه تحت اللفظى و ترجمه آزاد، حدى وجود داشته باشد. بى شك مجموعه حاضر در شمار مصاديق آن است .
اسناد روايات  
پيش از جستجو در احاديث اين مجموعه و شناخت چگونگى اسناد آنها، جا دارد كه نگاهى گذرا و مرورى شتابان ، از زاويه كلى بر مجموعه روايات داشته باشيم . از اين رو مى گوييم : روايات و احاديث ما عمده بر سه بخش ‍ تقسيم مى شوند.
دسته اول ، رواياتى كه با تكليفى و اثر عملى در اعضا و جوارح انسان دارند و متضمن احكام شرعى و قانين عملى اسلام است .
دسته ديگر، رواياتى كه به عقيده و اعتقادات قلبى انسان توجه دارند.
دسته سوم ، احاديثى كه به خلقيات و امور اخلاقى آدميان پراخته است .
بخش اول ، مبناى استنباط احكام شرعى و فروعات فقهى است ؛ اين روايات از باب طهارت تا باب ديات ، يعنى تمام نيازهاى رفتارى و عملى انسان را از بدو تولد تا پايان عمر بيان داشته و موارد آن را بر شمرده است ، ميدان كارايى و دايره اجرايى اين روايات در دو بخش عبادات و معاملات بيانگر گستردگى كار و اهميت فوق العاده آن است .
چيزى كه در اينجا توجه داده به آن مهم است ، پى بردن به ارزش واقعى و ملاك اعتبارى اين روايات است .بى شك مى توان گفت كه خصلت عمده و ويژگى متفرد در اعتبار اين روايات همانا استناد و اتصال آنها با مصدر شرع و شريعت و پيوند آنها با وحى الهى است
ضرورت اين پيوند با مصدر شرع بويژه در اين بخش - آنگاه آشكار مى گردد كه اصل تعبد و فريضه عبوديت را نيز بر آن بيفزاييم و در نظر داشته باشيم كه سليقه هاى شخصى و براشتهاى ذوقى و عقلى در حريم احكام الهى راه ندارند. آنچه در اين روايات اهميت دارد، استناد و تعبد است .
بنابر اين تك تك روايات اين باب منوط به صحت انتساب و عدم آن است . اگر روايتى هر چند تا مفاد و مضمون معقول به دست ما برسد اما در جريان بررسى روايى و سلسله شناخت رجالى دچار مشكل گردد، از درجه اعتبار ساقط است . بايد انتساب درست شود و حلقات وصل شناخته شود تا آن روايت مبناى عمل قرار گيرد. استنباط فروع فقهى بر هيمن پايه پى ريزى شده است ، اينجاست كه ضرورت سند و شناخت قوت و ضعف آن اهميت پيدا مى كند و خبرگان باب را به تلاش كارشناسانه فرا مى خواند و آنها را به نقادى و پرس و جو از كم و كيف بر مى نشاند. اما مراعات اين خصوصيت در دسته دوم و سوم روايات كه احاديث اعتقادى و اخلاقى را شامل مى گردد، تا اين پايه از حساسيت قرار نگرفته است بلكه اصلا در برخى موراد چنين تلاشى ضرورت ندارد.
روشن است كه اعتقادات از امورى است كه عقل انسان بايد آنها را در يابد و بر تماميت برهان آن اذعان و اعتراف كند و حالت قطع و اطمينان در نفس ‍ او پديدار گردد. تحصيل اين حالت با استناد روايت و عدم استناد آن به وجود نمى آيد اصل اعتقاد به وجود خدا، ضرورت بعث رسل ، رسالت نبى مكرم اسلام صلى الله عليه و آله ، امامت و عدل الهى و... از امورى نيست كه با روايت ثابت شود و با تعبد بدان امتثال حاصل شود بلكه شخص بايد به وجود آنها قطع حاصل كند و با اعتقاد صحيح ، آنها را در صفحه قلب و ذهن خود بيابد. البته مانعى ندارد كه راه رسيدن او به قطع و اطمينان ، همين همين اخبار باشد.
سخن در اين است كه بين اخبار باب فروع فقهى و اخبار مربوط به مسائل اعتقادى واخلاقى از اين جهت فرق بگذاريم و بدانيم رواياتى كه مبناى استنباط فروع فقهى است از آنجا كه استناد در آنجا تاءثير ماهوى دارد و غير از استناد و تعبد چيز ديگرى سبب مشروعيت فعل نمى شود. در چنين جايى شناخت سند و پردازش آن ضرورى است اما در باب اعتقادات و اخلاقيات چون مطلوب در خصوص آنها قطع مكلف است از هر چه حاصل شد (روايت با برهان عقلى ) و در مورد اخلاقيات نيز هدف ايجاد خلقيات عاليه و پيراسته شدن از رذايل اخلاقى است نه تعبد محض و استناد، در چنين مواردى اطمينان از درجه قوت و ضعف سند چندان به كار نمى آيد.
اصولا جايى كه سخن از قطعيات و ضروريات در ميان باشد، هر چه كه در برابر آن قرار گيرد، مادون آن است ، حديث ظنى در برابر قرآن و اصول برگفته از مسلمات و ضروريات دينى ياراى مقاومت ندارد.در اين جهت فرقى ميان اقسام روايات ياد شده نيست . از باب مثال ، اصل نماز كه جزء ضروريات و قطعيات دينى است و منكر آن تا حد كفر تنزل پيدا كرده است ، اگر به فرض محال ، ده مورد روايت صحيح هم در عدم مشروعيت نماز داشته باشيم ، از آنجا كه با اصل قطعى و ضرورى در تعارض است ، به هيچيك اعتنا نخواهيم كرد. حساب روايات علاجيه در باب تعارض ‍ اخبار مربوط به غير ضروريات و قطعيات است ، هر روايتى كه با قطعيات معارضه كند، خود از درجه اعتبار ساقط خواهد شد.
ضرورت اعتقاد به خدا و ساير اصول اعتقادى از همين قبيل است ، بر فرض محال اگر روايات صحيحى هم در برابر آن اصول داشته باشيم ، چه تاءثيرى خواهد داشت ؟ جز آنكه بگوييم آنها به محض تعارض ساقط خواهند شد. روايت معارض كه اصل قطعى و اعتقاد ضرورى را زير سوال ببرد پذيرفتنى نيست . در اخلاقيات هم مطلب همين طور است ؛ زشتى كبر و حسد، جبن و بخل ، حرص و طمع ، حقد و كينه و...از واضحات اوليه و مسلمات دينى است . هرگز مسلمانى براى محكوم كردن اين صفات رذيله ، به انتظار دستور نمى نشيند بلكه او خود با اصول ثابتى كه بدانها رسيده و بر درستى آنها اذعان و اعتقاد پيدا كرده است . حكم پرهيز و اجتناب از آنها را دانسته است . در اين بين اگر روايتى بر خلاف باور او دستورى بياورد، البته نمى پذيرد. روايات بايد با باورهاى قطعى و اصول مسلم پذيرفته شده ، هماهنگ باشد. با اين توضيح معلوم مى شود كه ما در باب اعتقادات و اخلاق اصول مسلمى را به عنوان پايه و اساس پذيرفته ايم .در قضاوتهاى خود قبل از هر چيز ديگر و پيش از هر گونه احتمال صدق و كذب و تشكيك در اصل صدور، به باورها و يافته هاى قطعى و پذيرفته شده خود بها مى دهيم و بر اصالت و تحفظ آنها پاى مى فشاريم ، تا جايى كه اگر حديثى موافق اصول پذيرفته شده به دستمان رسيد تنها، مؤ يد آن اصول مى شماريم و اگر مخالف با اصول قطعى ، گفتارى آورد آن را طرد مى كنيم اما اين اصول چيست و معيار پذيرش كدام است و قطعيات و ضروريات دينى از چه راهى به دست مى آيد؟...و مجالى ديگر و مقالى مبسوط مى طلبد. در اينجا همين مقدار استفاده مى كنيم كه مضامين گرد آمده در اين مجموعه از آنجا كه در شمار دسته دوم و سوم است و همان گونه كه گذشت ملاك پذيرش در مورد آنها تعبد و استناد و شارع نيست ، و نيز به لحاظ اينكه مشتمل بر حقايقى از اصول معارف و قطعيات تاريخ و حديث است ؛ پذيرفتنى و قابل اعتماد است . چون مضامين ياد شده ، اغلب در مقام بازگويى معجزه اى از معجزات بسيار پيامبر خدا و يا در مقام نقل فضيلتى از فضايل بيشمار على عليه السلام و يا در صدد توصيه و سفارش به تقوا و پاكى و يا امورى از اين قبيل است كه اينها همه از واضحات اوليه معارف و اصول مسلم دينى است . و به حسب نوع ، جاى كمترين ترديد و تامل ندارد. هر چند به لحاظ شخصى و موردى ممكن است از جهت ضوابط حديث شناسى و علم درايه به نحوى مخدوش باشد. از باب مثال قضيه طير مشوى با مرغ بريان كه از كتاب احتجاج نقل شده ، ممكن است از نظر شرايط روايى قابل مناقشه باشد اما مضمون آن كه به طرق معتبر در احاديث ديگر آمده است قابل انكار نيست . بنابر اين ترديد و وسوسه در صحت و سقم روايات ياد شده . با توجه به قطعى بودن مضامين - از استوارى آنها نمى كاهد.
ظرف اعجاز  
در لابلاى حوادث و مشاهداتى كه از آن حضرت به يادگار مانده است ، گاه مطالبى ديده مى شود كه فهم آن سطح فكر و توان عقلى و عادى انسانها خارج است ، بايد توجه داشت كه فهم اين امور و توجيه اين قضايا، تنها در ظرف اعجاز و قدرت معجزه كه خاص پيامبران برگزيده الهى است ، امكان پذير است .
خداوند بزرگ ، انبياى برگزيده خود را به منظور اقامه برهان و اتمام حجت خود به قدرتى مافوق قدرت بشرى مجهز ساخته است كه در وقت لزوم ، در راه هدايت و ارشاد مردم از آن بهره گيرند.
ظهور معجزات به دست انبياى الهى از ضروريات دين و واضحات اوليه دينى و از اصول قطعى ميان مسلمين است . قرآن . اين كتاب الهى ، پر است از شرح معجزات انبيا از آدم تا نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و نبى مكرم اسلام و شگفتيهايى كه از آنها به ظهور رسيده است ، در جايى كه به شهادت كتاب الهى آتش براى ابراهيم عليه السلام گلستان گردد، و مرغان سر بريده و در هم كوبيده شده در دست ابراهيم زنده شوند و به پرواز در آيند، و دريا براى عبور موسى عليه السلام و همراهانش شكافته شود، و عصاى او به اژدهايى مهيب مبدل گردد و اموات با دم مسيحايى به حيات بازگردند و بيماران صعب العلاج به دست الهى او شفا يابند؛ ظهور معجزاتى به مانند آنها و بلكه عظيمتر از آنها به دست سيد الانبيا و اشرف النبيين صلى الله عليه و آله بسيار سهلتر مى نمايد!
تقطيع  
بسيارى از روايات در اين مجموعه تقطيع شده است ، اما تقطيع ، موجب اخلال در معنى و وهن مطلب نشده است . چه بسا كه بريده اى از روايتى ، مورد لزوم واقع مى شود و همان قسمت شاهد ادعا يا مؤ يد حاجتى براى نويسنده است . اگر اين كار با اطلاع و مشخص ساختن موارد حذف - ضمن علائم نگارشى - صورت گيرد، اشكالى پديد نمى آورد بلكه اصولا شيوه اهل قلم چنين است .
چيزى كه شايد، تذكر آن را در اينجا ضرورى مى نمايد، بروز يك حالت جديد از اين كار است . و آن گم گشتن نموده هاى خاص روايى است .
يعنى روايتى كه به گونه حماسى و خطابى و يا به منظور احتجاج و جدال با خصم و يا انگيزه ديگر صادر شده است ، در صورت تقطيع ، از تجلى و نمود اين حالتها برهنه مى گردد.اين كار ممكن است از اين جهت سبب خرده گيرى شود و لذا همين جا در مقدمه توجه مى دهيم كه در اين مجموعه چنين كارى شده است ، و مطمئنا هم هيچ نقص و تصحيفى در متن اصلى به وجود نياورده است .
اعراب گذارى  
آوردن متن اصلى در پايان ترجمه هر حديث ، خواننده را با متن روايت آشنا مى سازد و آن را در ميدان ديد او قرار مى دهد تا كلمات نورانى احاديث بهره گيرد. اما اين هدف با عبارات خالى از اعراب تاءمين نمى شد. از اين رو متن روايات را مشكول ساختيم .
استطراد  
اين مجموعه در هشت فصل تدوين شده اما نه عنوان فصول مى تواند جامع و مانع باشد و نه شمارش فصلها محدود به اين تعداد است ، بعضى از موضوعات كه جزء زير مجموعه فصلى فرض شده است ، مى تواند به لحاظى ديگر در يك و يا هم زمان در چند فصل ديگر هم گنجانده شود. ترتيب فصول ذوقى است و طبعا ذوقيات متفاوت است .
در بخش پايانى كتاب يعنى از ديگران تكه هايى از آن حضرت نقل شده كه در مقام بيان حقيقتى از داستان انبياى گذشته است ، كه نه مصداق خاطره است و نه مورد مشاهده . اين جهت ممكن است در فصلهاى ديگر هم مشاهده شود، اما بايد گفت : درج اين امور اولا به دليل هماهنگى و نزديكى به هدف كتاب بوده و ثانيا به دليل بار اخلاقى و ارشادى آن آورده شده است .
تذكر و تشكر  
گاهى اضطرابى در متن پاره اى از روايات ديده مى شد كه خيلى اوقات با مراجعه و تطبيق آن با چاپ ديگر و يا ماءخذ مربوط، برطرف مى شد و مورد اشتباه تصحيح و حكم مورد كشف مى گشت .
اما گاهى مراجعه به ماءخذ هم كارساز نبود، و على رغم رجوع به منابع ، ترديد همچنان باقى مى ماند. چيزى كه از مراجعه به منابع متعدد دستگير مى شد، فهم اين نكته بود كه اشتباه از يك كتاب به كتاب ديگر راه يافته و عملا دايره خطا و ترديد گسترده تر گشته است .
مواجه شدن با اين موارد، هر چند انگشت شمار بود، اما به هر تقدير بايد راهى براى خلاصى از آن مى يافتيم .
بهترين راه اين بود كه متن روايت مطابق ضبط ماءخذ آورده شود و سپس ‍ ملاحظه مربوط در پانوشت ، اعمال گردد، و چنين هم شد.
اين ملاحظات و تنبيه و تصحيح ، در متن و معنى ، مرهون لطف و احسان استاد، اديب فرزانه ، دانشمند گرانمايه ، حجة الاسلام و المسلمين آقاى سيد مهدى نبوى - دامت بركاته - بوده است .
تواضع استاد و بزرگوارى معظم له ، باعث اين جراءت و جسارت شد، كه به زحمت او دلير گرديم ، و به تصحيح اين مجموعه بنشانيم ، و از دقت و ظرافتهاى گفتارش ، در جاى جاى اين دفتر بهره جوييم . اما با اين همه تاءسيس اصلى نكرده و ساحت منزه ايشان را در تقصير و قصور خود دخيل نمى دانيم ، ضمن سپاس و تشكر از ايشان ، سلامت و طول عمر معظم له را از درگاه الهى مساءلت داريم .
بخشهايى از اين كتاب در رمضان 73 و 74 در روزنامه رسالت به چاپ رسيد. شايسته است ، در اينجا از مسئول محترم فرهنگى اين روزنامه كه با حسن استقبال خود زمينه رشد و پيشرفت آن را فراهم ساخت ، تشكر مى كنم .
همچنين ، از همه دوستان و عزيزانى كه به نحوى در تحقق اين اثر مؤ ثر بودند، صميمانه سپاسگزارم .
و آخر دعوانا اءن الحمدالله رب العالمين
دى ماه 74 - شعبان صبورى
فصل اول : همراه با پيامبر(ص ) 
نخستين توصيه 
هنگامى كه آيه (و انذر عشيرتك الاقربين )(1) بر رسول خدا(ص ) نازل گرديد، آن حضرت مرا به حضور طلبيد و فرمود:
على ! از من خواسته شده كه بستگانم را به پرستش خداى يكتا دعوت كنم و از عذاب الهى برحذر دارم . از طرفى ، مى دانم كه اگر اين ماءموريت را با آنان در ميان بگذارم پاسخ ناگوارى دريافت مى كنم . به اين جهت در انتظار فرصتى مناسب دم فرو بستم تا اينكه جبرئيل فرود آمد و گفت :
اى محمد! اگر ماءموريت خود را انجام ندهى به عذاب الهى مبتلا خواهى شد (اكنون از تو مى خواهم كه مقدمات آن را فراهم كنى ). براى اين كار يك صاع طعام (تقريباً سه كيلو گندم ) تهيه كن و با افزودن يك ران گوسفند بر آن غذايى طبخ كن و قدحى نيز از شير پر كن ، آنگاه پسران عبدالمطلب را گرد آور تا من با ايشان گفتگو كنم و ماءموريت خويش را به آنها ابلاغ نمايم .
من آنچه حضرت دستور داده بود، فراهم كردم و سپس فرزندان عبدالمطلب را به مهمانى او فرا خواندم . آنها چهل مرد بودند. در ميان آنها عموهاى پيغمبر: ابوطالب ، حمزه ، عباس و ابولهب نيز حضور داشتند.
به دستور رسول خدا(ص ) سفره گسترده شد و غذايى را كه تهيه كردم بودم ، آوردم . چون بر زمين نهادم رسول خدا(ص ) تكه اى گوشت برگرفت و با دندانهاى خود تكه تكه كرد و در اطراف ظرف غذا ريخت ، و سپس فرمود: به نام خدا برگيريد و (بخوريد).
پس همگى خوردند (و سير شدند) چندانكه ديگر نيازى به خوراكى نداشتند.
من همين قدر مى ديدم كه دستها (ى بسيارى ) به سوى غذا دراز مى شود و از آن مى خورند (اما چيزى از غذا كاسته نمى شود!).
به خدايى كه جان على به دست اوست ، (اشتهاى ) هر يك از آنان چنان بود كه مجموع غذاى طبخ شده تنها جوابگوى يك نفر از آنها بود، نه بيشتر.
رسول خدا(ص ) فرمود ظرف شير را نيز بياورم . آنان همگى نوشيدند و سيراب شدند. به خدا سوگند قدح شير گنجايش خوراك بيش از يك نفر را نداشت . (اما همگى به بركت رسول خدا(ص ) از نوشيدنى و خوراكى بى نياز گشتند).
پس از صرف غذا، همين كه رسول خدا(ص ) خواست با ايشان سخن بگويد، ابولهب پيشدستى كرد و گفت : چه شديد، جادويتان كرد؟!
با سخنان ابولهب ، (مجلس از آمادگى افتاد و) مهمانان متفرق شدند و پيغمبر با ايشان سخنى نگفت .
بامداد روز بعد، رسول خدا(ص ) به من فرمود: على ! (ديدى كه ) اين مرد با گفتار خود بر من پيشدستى كرد و پيش از آنكه من سخنى بگويم جمعيت را پراكنده ساخت . تو امروز نيز مانند ديروز عمل كن و آنان را دوباره دعوت كن .
من نيز بنا به دستور آن حضرت غذايى تهيه كردم و آنها را گرد آوردم پس از صرف غذا، رسول خدا(ص ) سخن خود را آغاز كرد و فرمود:
اى فرزندان عبدالمطلب ! به خدا سوگند، من در ميان عرب جوانى را سراغ ندارم كه براى قوم خود، چيزى بهتر از آنچه من براى شما آورده ام ، آورده باشد. من براى شما سعادت و نيكبختى دنيا و آخرت را آورده ام و خدا به من دستور داده است تا شما را بدان فراخوانم . اينك كداميك از شما حاضر است مرا در اين ماءموريت يارى رساند تا به پاداش آن ، برادر من و وصى و جانشين من باشد؟
(پاسخى از بستگان پيامبر شنيده نشد و) ناباورانه از حرف او سر باز زدند و من كه آن روز كوچكترين آنها بودم (برخاستم و) گفتم : اى پيامبر خدا(ص ) من كمك كار شما در اين ماءموريت خواهم بود.
رسول خدا(ص ) (كه چنان ديد) دست بر گردنم نهاد(2) و گفت :
براستى كه اين است برادر و وصى و جانشين من در ميان شما، و شما از او حرف شنوى داشته باشيد و پيرويش كنيد.
آن گروه برخاستند و در حالى كه مى خنديدند به (پدرم ) ابوطالب گفتند:
تو را ماءمور كرد كه از پسرت فرمان برى و از وى اطاعت كنى !
عن على بن ابى طالب قال : لما انزلت هذه الايه (و انذر عشيرتك الاقربين ) على رسول الله دعانى فقال : يا على ! ان الله امرنى ان انذر عشيرتك الاقربين ) فضقت بذلك ذرعا و علمت انى متى انادهم بهذا الامر ار منهم ما اكره ، فصمت حتى جانى جبرئيل فقال يا محمد! انك ان لم تفعل ما امرت به يعذبك ربك فاصنع لنا صاعا من الطعام و اجعل عليه رجل شاه و املا لنا عسا من لبن ثم اجمع بنى عبدالمطلب حتى اكلمهم و ابلغهم ما امرت به ففعلت ما امرنى به ثم دعوتهم و هم يومئذ اربعون رجلا يزيدون رجلا او ينقصونه و فيهم اعمامه الوطالب و حمزه و العباس و ابولهب ، فلما اجتمعوا اليه دعا بالطعام الذى صنعت لهم فجئت به فلما و ضعته تناول رسول الله (ص ) بضعه من اللحم فشقها باسنانه ثم القاها فى نواحى الصحيه ثم قال : كلو باسم الله فاكلوا حتى ما لهم الى شى من حاجه و ايم الله الذى نفس على بيده ان كان الرجل الواحد منهم لياكل ما قدمته لجميعهم ، ثم قال : اسق القوم يا على ! فجئتهم بذلك العس فشربوا منه حتى رووا جميعا و ايم الله ان كان الرجل منهم ليشرب مثله فلما اراد رسول الله (ص ) ان يكلمهم بده ابولهب الى الكلام فقال : اشد ما سحركم صاحبكم فتفرق القوم و لم يكلمهم رسول الله (ص ) فقال لى من الغد، يا على ! ان هذا الرجل قد سيقنى الى ما سمعت من القول فتقرق القوم قبل ان اكلمهم ، فعد لنا القوم الى مثل ما صنعت بالامس ثم اجمعهم لى ففعلت ثم جمعتهم ، ثم دعانى بالطعام فقربته لهم ، ففعل كما فعل بالامس فاكلوا حتى ما لهم بشى حاجه ثم قال : اسقهم فجئتهم بذلك العس فشربوا منه جميعا حتى رووا ثم تكلم رسول الله (ص ) فقال : يا بنى عبدالمطلب انى و الله ما اعلم ان شابا فى العرب جا قومه بافضل مما جئتكم به انى قد جئتكم بخير الدنيا و الاخره و قد امرنى الله ان ادعوكم اليه فايكم يوازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و وصيى و خليفتى فيكم ؟ فاحجم القوم عنها جميعا و قلت انا، و انى لاحدثهم سنا و ارمصهم عينا و اعضم يطنا و احمشهم ساقا، - (3) يا رسول الله (ص ) اكون و زيرك عليه فاعاد القول فامسكوا و اعدت ما قلت ، فاخد برقبتى ثم قال لهم : هذا اخى و وثيى و خليفتى فيكم فاسمعوا له و اطيعوا. فقام القوم يضحكون و يقولون لابى طالب : قد امرك ان تسمع لابنك و تطيع .(4)
درخت پرنده 
من با رسول خدا(ص ) بودم هنگامى كه گروهى از سران قريش نزد وى آمدند و گفتند:
محمد! تو ادعاى بزرگى كرده اى كه نه پدرانت چنان ادعايى داشته اند و نه كسى از خاندانت (اينك ) ما پيشنهادى داريم اگر آن را پذيرفتى مى دانيم كه تو پيامبر و فرستاده خدايى و اگر از انجام دادن آن درماندى مى فهميم كه تو جادوگر و دروغگويى .
حضرت در پاسخ فرمودند: چه مى خواهيد؟
گفتند: از اين درخت بخواه كه با ريشه هاى خود از جا كنده شد و در مقابل تو بايستد.
همانا خدا بر هر كارى تواناست پس اگر خدا براى شما چنين كرد آيا حاضريد ايمان بياوريد و بر وحدانيت حق شهادت دهيد؟
آرى .
من آنچه را مى خواهيد به شما نشان خواهم داد، هر چند بخووبى مى دانم كه شما به خير و صلاح باز نمى گرديد و بلكه در ميان شما كسانى را مى بينم كه در چاه افكنده شوند(5) و كسانى كه گروه ها را به هم پيوندند و سپاه بر ضدّ من بسيج نمايند. آنگاه فرمود:
اى درخت ، اگر تو به خداوند و روز جزا ايمان دارى و مى دانى كه من فرستاده خدايم پس (هم اينك ) به فرمان خدا از جا درآى و با ريشه هاى خود، در برابر من بايست .
سوگند به خدايى كه پيامبرش را به حق مبعوث فرمود (ديدم كه ) درخت با ريشه هايش از جا كنده شد و همچون پرنده اى بال و پر زنان در حالى كه صداى سختى از ا شنيده مى شد آمد تا مقابل رسول خدا(ص ) ايستاد. شاخه بلندش را (همچون چترى ) بر رسول خدا(ص ) گسترد و پاره اى از شاخه هايش را هم بر دوش من نهاد و من در سمت راست آن حضرت (ايستاده ) بودم .
مشركان پس از ديدن (اين معجزه ها) از روى برترى جويى و گردنكشى گفتند:
بگو كه نيمى از آن به سمت تو آيد و نيمى بر جاى خود بماند.
حضرت به درخت چنين فرمان داد و نيمه درخت رو به سوى او نهاد با پيش آمدنى شگفت تر و بانگى سهمگين تر چنانكه گويى مى خواست خود را به رسول خدا(ص ) بپيچد.
سپس باز آنان از روى سركشى و ناسپاسى گفتند:
اين نيمه را بگو كه به سمت نيمه خود رود چنانكه پيشتر بود.
حضرت همان فرمود كه قوم خواستند. سپس درخت باز گرديد.
من گفتم :
اى فرستاده خدا! من نخستين كسى هستم كه به تو ايمان مى آورد و نخستين فردى هستم كه اقرار و اعتراف مى كند به اينكه درخت آنچه فرمودى به فرمان خدا انجام داد تا پيامبرى تو را تصديق و گواهى كند و گفته تو را بزرگ دارد.
مشركان قريش (با كمال بى شرمى ) گفتند:
نه بلكه او ساحرى است دروغگو و تردستى است چابك . آنگاه (در حالى كه به من اشاره مى كردند) گفتند: آيا كسى جز اين ، تو را تصديق خواهد كرد؟
قال على (ع ):... لقد كنت معه لما اتاه الملا من قريش فقالوا له : يا محمد انك قد ادعيت عظيما لم يدعه اباوك و لا احد من بيتك و نحن نسالك امرا ان اجبتنا اليه و اريتناه علمنا انك نبى و رسول و ان لم تفعل علمنا انك ساحر كذاب فقال لهم : و ما تسالون ؟ قالوا: تدعولنا هذه الشجره حتى تنقلع بعروقها و تقف بين يديك فقال : ان الله على كل شى قدير فان فعل الله ذلك لكم اتومنون و تشهدون بالحق ؟ قالوا: نعم . قال : فانى ساريكم ما تطلبون و انى لاعلم انكم التفيئون الى خير و ان فيكم من يطرح فى القليب و من يحزب الاحزاب .
ثم قال : يا ايتها الشجره ان كنت تومنين بالله و اليوم الاخر و تعلمين انى رسول الله (ص ) فانقلعى بعروقك حتى تقفى بين يدى باذن الله ، و الذى بعثه بالحق لانقلب بعروقها و جات و لها دوى شديد و قصف كقصف اجنحه الطير حتى وقفت بين يدى رسول الله (ص ) مرفرفه و القت بغصنها الاعلى على رسول الله (ص ) و ببعض اغصانها على منكبى و كنت هن يمينه فلما نظر القوم الى ذلك قالوا علوا و استكبارا فمرها فلياتك نصفها و يبقى نصفها، فامرها فاقبل اليه نصفها كاعجب اقبال و اشده دويا فكادت تلتف برسول الله فقالوا كفرا و عتوا : فمر هذا النصف فليرجع الى نصفه كماكان ، فامره فرجع ، فقلت انا: لا اله الا الله انى اول مومن بك يا رسول الله (ص ) و اول من اقربان الشجره فعلت ما فعلت بامر الله تعالى تصديقا بنبوتك و اجلالا لكلمتك فقال القوم كلهم : بل ساحر كذاب السحر خفيف فيه و هل يصرقك فى امرك الا مثل هذا!؟ (يعنوننى )....(6)

راءى نهايى 
قريش پيوسته در صدد كشتن رسول خدا(ص ) بود و براى رسيدن به اين هدف راههاى مختلف آن را به شور مى گذاشت و هر بار نقشه اى را تجربه مى كرد و تصميمى اتخاذ مى نمود.
تا آنكه در آخرين نشستى كه در دار الندوه (7) داشتند، ابليس ‍ ملعون در قيافه مرد يك چشم از تيره ثقيف (مقصود مغيره بن شعبه است ) در آن مجلس شركت جست با حضور او اطراف و جوانب قصه و احتمالات موجود، بدقت بررسى شد. سرانجام به اتفاق آرا بر آن شدند تا براى از ميان بر داشتن پيامبر خدا(ص ) بايد از هر تيره قريش يك نفر به همكارى دعوت شود و سپس همگى با شمشيرهاى برهنه و هماهنگ بر او حمله برند و در جا خونش را بريزند و با اين كار (گذشته از اينكه از وجود او آسوده خواهند شد) موضوع خونخواهى او نيز بكلى پايمال خواهد شد، چرا كه اولياى دم قادر نخواهند بود كه با همه تيره هاى قريش درگير شوند. از سوى ديگر قريش بيز به خاطر حمايت از افرادش ، از تسليم و تحويل خاطيان ممانعت خواهد كرد. در نتيجه درخواست قصاص و خونخواهى بستگان پيامبر بى پاسخ خواهد ماند.
فرشته وحى فرود آمد و پيامبر خدا(ص ) را از تصميم قريش آگاه ساخت و حتى جزئيات اين نقشه را كه در چه ساعتى و در كدام شب خواهد بود فاش ‍ ساخت و از او خواست تا در آن شب ، شهر مكه را به سمت غار ثورترك گويد... .
قال على (ع ):... فان قريشا تزل تخيل (8) الارا و تعمل الحيل فى قتل النبى حتى كان اخر ما اجتمعت فى ذلك يوم الدار دار الندوه و ابليس ‍ الملعون حاضر فى صوره اعود ثقيف فلم تزل تضرب امرها ظهرا لبطن حتى اتمعت آراوها لى ان تنتدب من كل فخذ من قريش رجل ثم ياخذ كل رجل منهم سيفه ثم مياتى النبى و هو نائم على فراشه فيضربوه جميعا باسيافهم ضربه رجل واحد فيقتلوه فاذا قتلوه منعت قريش رجالها و لم تسلمها فيمضى دمه هدرا فهبط جبرئيل على النبى فانباه بذلك و اخبره بالليله التى يجتمعون فيها و الساعه التى ياتون فراشه فيها و امره بالخروج فى الوقت الذى خرج فيه الى الغار.(9)
شب حادثه 
رسول خدا(ص ) مرا نزد خويش فرا خواند و فرمود:
مردانى از قريش در انديشه قتل من نقشه كشيده اند. تو امشب در بستر من بخواب تا من از مكه دور شوم كه اين دستور خداست .
گفتم : بسيار خوب اى فرستاده خدا! چنين خواهم كرد. سپس در بستر خوابيدم . پيامبر خدا(ص ) در بگشود و از منزل خارج شد. مشركان در اطراف خانه او، در پى اجراى نقشه پليد خود به انتظار سپيده صبح كمين كرده بودند. رسول خدا(ص ) با تلاوت اين آيت :
(و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم اليبصرون )(10)
از مقابل چشمان باز و خيره آنها به سلامت گذشت .
در بين راه با ابابكر كه به انگيزه خبرگيرى از منزل خارج شده بود، برخورد مى كند چرا كه او از توطئه قريش آگاه گشته بود! رسول خدا(ص ) وى را با خود همراه ساخت .
پس از طلوع فجر، مشركان به درون خانه يورش آوردند. آنها ابتدا مرا با آن حضرت اشتباه گرفتند. اما پس از اينكه من از جاى برخاستم و در مقابلشان فرياد كشيدم ، مرا شناختند و گفتند: على !؟
گفتم : آرى على هستم .
پس محمد كجاست ؟
از شهر شما خارج شده .
به كجا؟
خدا مى داند.
سپس آنها مرا رها كردند و در جستجوى رسول خدا(ص ) خانه را ترك گفتند.
در بين راه به ابوكرز خزاعى كه در رديابى و شناساى جاى پاى اشخاص مهارتى بسزا داشت ، برخورد مى كنند و از وى مى خواهند تا در يافتن رسول خدا(ص ) آنها را يارى دهد.
ردياب ، ابتدا جاى پاى آن حضرت را كه در خانه اش وجود داشت (به عنوان نمونه ) شناسايى كرد و سپس گفت : اين جاى پاى محمد است به خدا سوگند اين قرين همان قدمى است كه در مقام ابراهيم هست .(11) او پس از شناسايى به تعقيب پرداخت و دنبال اثر پاى پيامبر را گرفت تا رسيد به همان مكانى كه ابوبكر با رسول خدا(ص ) همراه شده بود. آنگاه گفت : شخصى از اينجا به محمد پيوسته و او را همراهى كرده است و اين جاى پا مى رساند كه آن كس بايد ابو قحافه يا فرزند او ابوبكر باشد!
خزاعى به نشانى آن آثار، راه غار را پيش گرفت و رفت تا به غار رسيد كه ديگر اثرى از جاى پا نبود.
خداوند كبكى را به در غار گماشته بود كه از تخم خود حضانت مى كرد و عنكبوتى را واداشته بود تا با تنيدن تارهاى خود، پوششى بر سطح ورودى غار ايجاد نمايد. (با ديدن اين صحنه ) ردياب در حيرت شد و گفت :
محمد و همراهش ، از اينجا به بعد حركتى نداشته اند. حال يا آن دو به آسمان پر گشوده اند و يا اينكه در دل زمين فرو شده اند! زيرا همان طور كه مى بينيد، اين در غار است كه تافته هاى عنكبوت را همچنان (دست نخورده ) حفظ كرده است . اگر آنها به درون غار رفته بودند، تارهاى عنكبوت درهم ريخته بود.
افزون بر اين ، كبكى كه در غار از تخم (و جوجه ) خود حضانت مى كند، خود شاهد ديگرى است كه آنها درون غار نرفته اند.
بدين ترتيب مشركان از وارد شدن به درون غار منصرف شدند و به منظور دست يافتن به رسول خدا(ص ) در كوههاى اطراف پراكنده شدند.
قال على : فدعانى رسول الله (ص ) فقال : ان قريشا دبرت كيت و كيت فى قتلى فنم على فراشى حتى اخرج انا من مكه فقد امرنى الله بذلك .
فقلت له : السمع و الطاعه .
فنمت على فراشه ، و فتح رسول الله (ص ) الباب و خرج عليهم و هم جميعا جلوس ينظرون الفجر و هو يقول :
(و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم اليبصرون ).
و مضى و هم ال يرونه فراى ابابكر قد خرج فى الليل يتجسس من خبره و قد كان وقف على تدبير قريش من جهتهم فاخرجه معه الى الغار فلما طلع الفجر تواثبوا الى الدار و هم يظنون انى محمد! فوثبت فى وجوههم و صحت بهم فقالوا: على ؟ قلت : نعم ، قالوا: و اين محمد؟
قلت : خرج من بلدكم ، قالوا: الى اين خرج ؟ قلت : الله اعلم .
فتركونى و خرجوا. فاستقبلهم ابو كرز الخزاعى و كان عالما بقصص ‍ الاثار فقالوا: يا ابا كرز اليم نحب ان تساعدنا فى قصص اثر محمد، فقد خرج عن البلد. فوقف على باب الدار فنظر الى اثر رجل محمد فقال : هذه اثر قدم محمد، و هى و الله اخت القدم التى فى مقام ، و مضى به على اثره حتى اذا صار الى الموضع الذى لقيه ابوبكر. قال : هنا قد صار مع محمد آخر و هذه قدمه ، اما ان تكون قدم اى قحافه او قدم ابنه ، فمضى على ذلك الى باب الغار، فانقطع عنه الاثر و قد بعث الله قبجه فباضت على باب الدار، بهث الله العنكبوت فنسجت على باب الغار، فقال : ما جاز محمد هذا الموضع ، و لا من معه ، اما ان يكونا صعدا الى السما او نزلا فى الارض ، فان باب هذا الغار كما ترون عليه نسج العنكبوت ، و القبجه حاضه على بيضها بباب الغار، فلم يدخلوا الغار و تفرقوا فى الجبل يطلبونه .(12)

آزار قريش  
وقتى كه محمد مردم را به ايمان به خدا و يكتاپرستى دعوت نمود ما اهل بيت نخستين كسانى بوديم كه به او ايمان آورديم و آنچه آورده بود تصديق كرديم . و سالها بر همان منوال گذشت در حالى كه در هيچ يك از محله ها و آباديهاى عرب جز ما، كسى خدا را پرستش نمى نمود.
قوم ما (قريش ) خواستند پيامبرمان را بكشند و ريشه ما را بر كنند (به همين منظور) نقشه ها براى ما كشيدند و كارى ناروا با ما كردند. و ما را از خوراكى و نوشيدن جرعه اى زلال بازداشتند و بيم و ترس را به ما ارزانى داشتند و بر ما ديده بانان و جاسوسان گماشتند و ما را به رفتن به كوهى سخت و ناهموار ناگزير ساختند. و آتش جنگ را بر ضد ما بر افروختند و ميان خود پيمانى نوشتند كه با ما نخورند و نياشامند و همسرى و خريد و فروش نكنند و دست بر دستمان نسايند و امانمان ندهند مگر آنكه پيامبر را به ايشان بسپاريم تا او را بكشند و مثله كنند (تا عبرت ديگران باشد).
ما از ايشان جز در موسم حجى تا موسمى ديگر امان نداشتيم (و امان فقط منحصر به ايام حج بود). پس خداوند ما را بر حمايت از او و دفاع از حريم و نگهداشت حرمت او و نگهبانى از او با شمشيرهاى خود در تمام ساعات هولناك شبانه روز، مصمم داشت .
مؤ من ما از اين پايمردى امير ثواب داشت و كافرمان (13) نيز به سبب خويشى و ريشه دودمانى خود از او حمايت مى كرد.
اما ديگر قريشيان كه اسلام آورده بودند چنان بيم و هراسى كه ما داشتيم ، نداشتند. زيرا يا به سبب هم پيمانى ، ريختم خونشان (بر كفار) ممنوع بود و يا عشيره و قومشان از آنان دفاع مى كردند.
به هيچ كس چنان گزندى كه از سوى قوممان متوجه ما بود نرسيد؛ چه ، آنان از كشته شدن نجات يافته و در امان بودند....
قال على (ع ):... ان محمدا لما دعا الى الايمان بالله و التوحيد له كنا اهل البيت اول من امن به و صدقه فيما جاء به فلبثنا احوالا كامله مجرمه تامه و ما يعبدالله فى ربع ساكن من العرب غيرنا.
فاراد فومنا قتل نبينا و اجتياح اصلنا و هموا بنا الهموم و فعلوا بنا الافاعيل .
و منعونا الميره و امسكوا عنا العذب و احلسونا الخوف و جعلوا علينا الارصاد و العيون و اضطرونا الى جبل و عر و اوقدوا لنا نار الحربت و كتيوا علينا بينهم كتابا لايواكلوننا و لايشاربوننا و لايناكحوننا و لا يبايعوننا و لانامن فيهم حتى ندفع اليهم محمدا فيقتلوه و يمثلوا به فلم نكن نامن فيهم الا من موسى الى موسم فعزم الله لنا على منعه و الذب عن حوزته ....(14)

آخرين هشدار 
پيامبر خدا به منظور اتمام حجت بيشتر و بستن زبان عذر و بهانه مكيان ، خواست براى آخرين بار آنها را به پرستش خداى عزوجل دعوت كند چنانكه در روز نخست كرده بود. اين بود كه پيش از فتح مكه (و ورود پيروزمندانه اسلام به اين شهر) نامه اى به آنها نوشت .
در نامه ، آنان را از مخالفت خويش برحذر داشته و از عذاب الهى ترسانيده بود و به آنها وعده عفو و گذشت داده و از آنها خواسته بود كه به آمرزش ‍ خداوند اميدوار باشند و در پايان نامه آياتى چند از سوره برائت را كه درباره مشركان فرود آمده بود، بر آن افزود.
ابتدا پيكى براى بردن نامه معين نفرمود بلكه انجام دادن آن را به همه ياران پيشنهاد كرد. اما اين درخواست بى پاسخ ماند و همگى سر سنگين شدند.
پيامبر خدا(ص ) كه چنين ديد، مردى را فرا خواند و نامه را به وسيله او فرستاد.
جبرئيل ، امين وحى الهى سر رسيد و گفت :
محمد! اين نامه بايد به وسيله شخص تو يا كسى از خاندان تو بر مردم مكه خوانده شود.(15)
رسول خدا(ص ) مرا از اين وحى آگاه فرمود و انجام دادن اين ماءموريت را بر دوش من نهاد.
من به مكه رسيدم (اما چه مكه اى ؟!) شما مردم مكه را نيك مى شناسيد (و از خشم و كينه آنان نسبت به من آگاهيد) كسى از آنان نبود جز اينكه اگر مى توانست مرا قطعه قطعه كند و هر پاره از آن را بر بالاى كوهى بگذارد، چنين مى كرد و از آن دريغ نداشت . هر چند اين كار به قيمت از دست دادن جان او و تباه گشتن خاندان او و از بين رفتن اموالش تمام شود.
من پيام رسول خدا(ص ) را براى مردمى اين چنين خواندم . آنان بسختى بر آشفتند و زن و مردشان با تهديد و وعده هاى سخت به من پاسخ گفتند و خشم و كينه خود را ابراز داشتند.
قال على (ع ): فان رسول الله (ص ) لما توجه لفتح مكه احب ان يعذر اليهم و يدعوهم الى الله عزوج اخرا كما دعاهم اولا فكتب كتابا يحذرهم فيه و ينذرهم عذاب الله و يعدهم الصفح و يمنيهم مغفره ربهم و نسخ لهم فى اخره سوره براءه لتقرا عليهم ثم عرض على جميع اصحابه المضى به اليهم فكلهم يرى البثاقل فيهم فلما راى ذلك ندب منهم رجلا فوجهه به فاتاه جبرئيل فقال :
يا محمد! لا يودى عنك الا انت او رجل منك .
فانبانى رسول الله (ص ) بذلك و وجهنى بكتابه و رسالته الى مكه .
فاتيت مكه و اهلها من قد عرفتم ليس منهم احد الا و لو قدر ان يضع على كل جبل منى اربا لفعل و لو ان يبذل فى ذلك نفسه و اهله و ولده و ماله .
فبلغتهم رساله النبى و قرات عليهم كتابه فكلهم يلقانى بالتهدد و الوعيد و يبدى لى البغضا و يظهر الشحنا من رجالهم و نسائهم ....(16)

ماءموريت شبانه 
شبى از شبهاى بسيار تاريك ، رسول خدا(ص ) (كسى به دنبالم فرستاد و) مرا احضار كرد و سپس فرمود:
هم اينك شمشير خود را برگير و بر فراز كوه ابو قبيس برو و هر كه را بر قله آن يافتى هلاك گردان .
من به راه افتادم و (در آن دل شب ) از كوه ابو قبيس بالا رفتم . ناگهان مردى سياه چهره و مخوف ، با چشمانى چونان كاسه آتش ، در برابر ديدگانم ظاهر گشت . (ابتدا) از ديدن او وحشت كردم (اما همين كه ) مرا به نام صدا زد (به خود آمدم ) جلو رفتم و با يك ضربه شمشير او دو نيمه ساختم .
در اين هنگم صداى داد و فرياد بسيارى به گوشم رسيد كه از ميان خانه هاى مكه بر مى خاست ! در بازگشت ، هنگامى كه به محضر رسول خدا شرفياب شدم آن حضرت در منزل همسرش خديجه بود داستان مرد مقتول و فريادهاى همزمان مكيان را باز گفتم : پيامبر خدا(ص ) فرمود: آيا دانستى چه كسى را كشتى ؟
گفتم : خدا و رسول او آگاهترند.
فرمود: تو بت بزرگ لات و عزى را درهم شكستى ، به خدا سوگند از اين پس ، هرگز آن بتها پرستش و ستايش نگردند.
عن على قال : دعانى رسول الله (ص ) ذات ليله من الليالى و هى ليله مدلهمه سودا فقال لى : خذ سيفك و مر فى جبل ابى فبيس فكل من رايته على راسه فاضربه بهذا السيف .
فقصدت الجبل فلما علوته وجدت عليه رجلا اسود هائل المنظر كان عينيه جمرتان فهالنى منظره فقال لى : يا على : فدنوت اليه و ضربته بالسيف فقطعته نصفين فسمعت الضجيج من بيوت مكه باجمعها. ثم اتيت رسول الله (ص ) و هو بمنزل خديجه رضى الله عنها فاخبر فقال : اتدرى من قتلت يا على ؟!
قلت : الله و رسوله اعلم ، فقال : قتلت اللات و العزى ، و الله لا عادت عبدت بعدها ابدا.(17)

بر دوش پيامبر 
يك شب كه پيامبر خدا در منزل همسرش خديجه به سر مى برد، مرا نزد خويش فرا خواند. من (بدون فوت وقت ) در محضر شريف او حاضر شدم . (وضع حضرت نشان مى داد كه در اين دل شب آهنگ رفتن به جايى دارد. اما چيزى نگفت و مقصد خود را معين نكرد، بلكه همين قدر) فرمود:
على ! (آماده شو و) از پى من حركت كن .
سپس خود جلو افتاد و من به دنبال او به راه افتادم . كوچه هاى مكه را يكى پس از ديگرى پشت سر گذاشتيم تا به خانه خدا، كعبه رسيديم ... در آن وقت شب كه مردم همگى خفته بودند، رسول خدا(ص ) (به آهستگى ) صدايم زد و فرمود:
على ! بر دوش من بالا برو.(18) سپس خود خم شد و من بر كتف مبارك او بالا رفتم (و بر بام كعبه قرار گرفتم ) و خر چه بت در آنجا بود به زير افكندم . آنگه از كعبه خارج شديم و راهى منزل خديجه رضى الله عنها گشتيم . (در بازگشت ) رسول خدا(ص ) به من فرمود:
نخستين كسى كه بتها را درهم شكست جّد تو ابراهيم بود و آخرين كسى كه بتها را شكست تو بودى .
بامداد روز بعد، هنگامى كه اهل مكه به سراغ بتهاى خود رفتند، ديدند كه بتهايشان برخى شكسته و پاره اى وارونه بر زمين افتاده و... گفتند: اين اعمال از كسى جز محمد و پسر عمويش على سر نمى زند (حتماً كار آنهاست ). از آن پس ديگر بتى بر بام كعبه نرفت .
عن على قال : دعانى رسول الله (ص ) و هو بمنزل خديجه ذات ليله صرت اليه قال : اتبعنى يا على !
فما زال سمشى و انا خلفه و نحن دروب مكه حتى اتينا الكعبه و قد انام الله كل عين .
فقال لى رسول الله (ص ): يا على !
قلت : لبيك يا رسول الله (ص ). قال : اصعد على كتفى يا على !...
ثم انحنى النبى فصدت على كتفه فالقيت الاصنام على رووسها و خرجنا من الكعبه شرفها الله تعالى حتى اتينا منزل خديجه ، فقال لى :
ان اول من كسر الاصنام جدك ابراهيم ثم انت يا على ! اخر من كسر الاصنام .
فلما اصبحوا اهل مكه وجدوا الاصنام منكوسه مكبوبه على رووسها فقالوا: ما فعل هذا الا محمد و ابن عمه
ثم لم يقم بعدها فى الكعبه صنم .(19)

پذيرايى 
رسول خدا(ص )، در طول زندگانى خود، بارها با اغذيه بهشتى پذيراى شد.
يك بار كه آن حضرت از فشار گرسنگى برخود مى پيچيد، جبرئيل ظرفى (پر) از طعام آورد. ظرف و محتويات آن در دست مبارك رسول خدا(ص ) به تهليل (ذكر لا اله الا الله ) پرداختند و سپس به تسبيح و تكبير و ستايش ذات احديت مشغول شدند.
پيامبر خدا(ص ) آن جام را به دست يكى از اهل بيت خود داد، كه ظرف مجدداً به خواندن همان اذكار پرداخت . دگر باره خواست آن ظرف را به بعضى از اصحاب خود دهد كه جبرئيل (مانع شد و) آن را پس گرفت ، و به حضرتش گفت :
از اين طعام كه مخصوص شما فرستاده شده است ميل كنيد، اين تحفه و هديه بهشت است و تناول آن جز براى نبى و يا وصى او بر ديگرى روا نيست .
آنگاه رسول خدا(ص ) از آن طعام خوردند و ما هم با وى همراهى كرديم من ، هم اينك شيرينى آن را در كام خود احساس مى كنم .
قال على (ع ):... فان محمدا اطعم فى الدنيا فى حياته ، بينما يتضور جوعا فاتاه جبرئيل بجام من الجنه فيه تحفه فهل الجام و هللت التحفه فى يده و سبحا و كبرا و حمدا فناولها اهل بيته ، ففعل الجام مثل ذلك فهم ان يناولها بعض اصحابه فتناولها جبرئيل فقال له : كلها فانها تحفه من الجنه اتحفك الله بها و انها لاتصلح الا لنبى او وصى نبى .
فاكل و اكلنا معه و انى لاجد حلاوتها ساعتى هذه .(20)

افسوس شيطان 
در صبج همان شبى كه رسول خدا(ص ) به معرج رفت ، نزد وى بودم . حضرت داخل حجر نماز مى گزارد. و من نيز (در كنار او) به نماز ايستاده بودم . پس از فراغت از نماز، بانگ ضجه و فريادى به گوشم رسيد. از رسول خدا(ص ) پرسيدم : اين چه صدايى بود؟
فرمود: اين ضجه و افسوس شيطان است . او از (قصه ) معراج با خبر شده و از اينكه در زمين از او اطاعت و پرستش شود ماءيوس شده است .
قال على بن ابى طالب : كنت مع رسول الله (ص ) صبيحه الليله التى اسرى به فيها و هو بالحجر يصلى ، فلما قضى صلاته و قضيت صلاتى سمعت رنه شديده ، فقلت : يا رسول الله (ص )! ما هذه الرنه قال : الا تعلم هذه الشيطان ؟ علم انه اسرى بى الليله الى السما فايس من ان يعبد فى هذه الارض .(21)
دعاى مستجاب  
هنگامى كه رسول خدا(ص ) از مكه به مدينه مهاجرت كرد، ساكنان آن شهر از خشكسالى و بى آبى در رنج بودند.
روز جمعه اى بود كه مردم مدينه نزد پيامبر خدا(ص ) گرد آمدند و گفتند:
اى فرستاده خدا! (مدتى است كه ) باران بر كشتزارهاى ما نباريده و درختان ما در اثر خشكى و تشنگى به زردى نشسته اند و برگهاى آنها پى در پى فرو مى ريزند (و از نشاط و طراوت افتاده اند. چه خوب بود دعايى در حق ما مى كرديد.
رسول خدا(ص ) دستهاى مبارك خود را به سوى آسمان گشود چندانكه سفيدى زير بغل او نمايان شد در آن هنگام آسمان صاف بود و هيچ ابرى در آن ديده نمى شد اما هنوز دعاى آن حضرت به پايان نرسيده و از جاى خود حركت نكرده بود كه آثار اجابت دعا ظاهر گشت (و ابرهاى پربار، بر فراز آسمان شهر پديدار گرديد) و چنان باران گرفت كه حتى جوانان تنومند و مغرور را هم ، در بازگشت به سوى منازل خود به زحمت انداخت . بارش ‍ باران ، آن هم يك هفته متوالى سيلى مهيب به دنبال آورد (كه سبب ويرانى و خسارت گشت ).
روز جمعه بعد باز مردم مدينه نزد رسول خدا(ص ) آمدند و گفتند:
اى فرستاده خدا! بسيارى از خانه ها در محاصره سيل قرار گرفته ، و ديوار بخشى از آنها فرو ريخته است . چهارپايان ما از حركت باز ايستاده اند (امكان رفت و آمد از ما سلب گشته است ...).
رسول خدا تبسمى كرد و فرمود:
همين است توان و ظرفيت فرزند آدم ، او چه زود رنجش پيدا مى كند!.
آنگاه دست به نيايش برداشت و گفت :
پروردگارا! باران پيرامون ما ببارد نه بر سر و كاشانه ما.
خدايا! قطرات بارانت را بر عمق ريشه گياهان و مراتع هدايت و جارى گردان .
يك بار ديگر، مردم به بركت دعاى پيامبر شاهد كرامت و بزرگوارى آن حضرت گشتند و همگان ديدند كه چگونه بارش به اطراف و نواحى شهر مدينه محصور گشت و حتى يك قطره هم از آن همه باران به داخل شهر راه نيافت .
قال على (ع ):... انه لما هاجر الى المدينه اتاه اهلها فى يوم جمعه فقالوا له : يا رسول الله (ص ) احتبس القطر و اصفر العود و تهافت الورق فرفع يده المباركه حتى رئى بياض ابطيه و ماترى فى السما سحابه .
فما برح حتى سقاهم الله حتى ان الشاب المعجب بشبابه ، لتهمه نفسه فى الرجوع الى منزله ، فما يقدر من شده السيل .
فدام اسبوعا فاتوه فى الجمعه الثانيه فقالوا: يا رسول الله (ص )! لقد تهدمت الجدر و اجتبس الركبت و السفر.
فضحك عليه الصلاه و السلام و قال : هذه سرعه ملاله ابن آدم .
ثم قال : اللهم حوالينا و لاعلينا، اللهم فى اصول الشيح و مراتع البقع ؟
فرئى حوالى المدينه الوطر يقطر قطرا و ما يقع فى المدينه قطره لكرامته على الله عزوجل .(22)

املاى سوره مائده 
بر پيامبر خدا(ص ) وارد شدم . حضرت سرگرم تلاوت سوره مائده بود. (گويا بخشى از اين سوره بتازگى نازل گشته بود و وجود مبارك آن حضرت در حال تلقى و حى و اخذ آيات قرآنى بود).
رسول خدا(ص ) از من خواست آيات آن سوره را بنويسم . با تقرير و املاى او كار نوشتن را شروع كردم و آيات را يك به يك نگاشتم تا رسيدم به اين آيه شريفه :
(انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون ).(23)
ديدم آن حضرت در يك حالت خلسه و خواب آلودگى فرو رفته اند و عين حال زبان او همچنان بر تقرير و املاى آيات مشغول است .
من على رغم خواب بودن حضرت آنچه از او مى شنيدم همه را نيك مى نوشتم تا اينكه كار كتابت سوره پايان گرفت و املاى آيات به انتها رسيد. در اين هنگام رسول خدا(ص ) از خواب بيدار شد و به من فرمود: بنويس ! پس شروع كرد و از آغاز همان آيه اى كه لحظاتى قبل به خواب فرو رفته بود، تلاوت كرد.
به او گفتم : مگر شما هم اينك اين آيات را تا پايان سوره املا نكرديد و من تمام آنها را نوشتم ؟!
صداى حضرت (به نشانى تعجب ) به تكبير باند شد و سپس فرمود:
آن كس كه اين آيات را بر تو املا مى نموده جبرئيل بوده است .
بدين ترتيب از مجموع يكصد و بيست و چهار آيه سوره مائده ، شصت آيه را پيامبر خدا(ص ) بر من املا فرمود و تعداد شصت و چهار آيه باقى را، امين وحى ، جبرئيل بر من املا كرد.
عن على بن ابى طالب قال : دخلت على رسول الله (ص ) و هو يقرا سوره المائده فقال : اكتب . فكتبت حتى انتهى الى هذه الايه .
(انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا...)
ثم ان رسول الله (ص ) خفق براسه كانه نائم و هو يملى بلسانه حتى فرع من آخر السوره . ثم انتبه فقال لى : اكتب ، فاملى على من الموضع التى خفق عندها.
فقلت : الم ملى على حتى ختمتها؟ فقال : الله اكبر، ذلك الذى املى عليك جبرئيل ... فاملى على رسول الله (ص ) ستين ايه واملى على جبرئيل اربعا و ستين آيه .(24)

دعاى شگفت  
هم اينك مطلبى مى گويم كه تا به حال به كسى نگفته ام :
يك بار از پيامبر خدا(ص ) خواستم تا از خدا برايم طلب مغفرت كند.
فرمود: (بسيار خوب ) چنين خواهم كرد.
سپس برخاست و نماز گزارد. آنگاه دستهايش را به دعا گشود و من به دعاى او گوش مى كردم .
شنيدم كه گفت : پروردگارا! تو را به مقام قرب و منزلت على سوگند مى دهم كه على را مشمول عفو و غفران خود سازى !
گفتم : اى فرستاده خدا! اين چه دعايى است ؟
فرمود: مگر كسى هم گراميتر از تو در پيشگاه الهى هست تا او را شفيع درگاهش نمايم ؟.
قال على (ع ): و لا قولن ما لم اقله لاحد قبل هذا اليوم :
سالته مره ان يدعو بالمغفره ، فقال : افعل . ثم قام فصلى ، فلما رفع يده بالدعا، استمعت اليه ، فاذا هو قائل : اللهم بحق على عندك اغفر لعلى !
فقلت : يا رسول الله (ص )! ما هذا الدعا؟ فقال : او احد اكرم منك عليه فاستشفع به اليه ؟!(25)

ميزبان فرشتگان 
... وقتى ، پيامبر خدا به من فرمود:
هم اينك شمارى از فرشتگان به ديدارم آيند. تو در خانه بايست و از ورود افراد هر كه باشد جلوگيرى كن .
چيزى نگذشت كه عمر آمد. من (به پاس وظيفه ) او را به درون خانه راه ندادم . او بازگشت و دوباره آمد و تاسه دفعه وى را بازگرداندم . با او گفتم :
رسول خدا(ص ) در پرده است و ميزبان شمارى از فرشتگان كه تعداد آنها چنين و چنان است .
سپس (منع برداشته شد و) عمر اجازه ورود يافت . هنگامى كه خدمت آن حضرت رسيد عرض كرد: اى رسول خدا(ص )! من چند نوبت آمده ام و على هر بار مرا برگردانده و گفته است : رسول خدا ملاقات ندارد و خود پذيراى دسته هايى از فرشتگان است ، كه تعداد آنها چنين و چنان است ! اى رسول خدا(ص ) (پرسش من اين است كه ) على از چه راهى به تعداد و شماره آنها آگاهى يافته ، آيا ايشان را با چشم ديده است ؟
حضرت (به من ) فرمود: على ! او درست مى گويد، تو از كجا تعداد و شماره آنها را دانستى ؟
گفتم : از سلام ها و تحيت هاى پى در پى آنه كه مى شنيدم ، شماره آنها را دانستم .(26)
فرمود: راست گفتى (آنها همين تعداد بوده اند).
سپس به من فرمود: تو يك شباهتى با برادرم عيسى دارى ... (و عمر مى شنيد و) وقتى كه خواست از منزل خارج شود، (ناباورانه با كنايه ) گفت :
او را به فرزند مريم (عيسى ) مثل مى زند! و (با او برابر مى كند)... .
قال على (ع ): نشدتكم بالله هل فيكم احد قال له رسول الله (ص ): احتفظ الباب فان زوارا من الملائكه يزوروننى فلاتاذن لاحد.
فجا عمر فرددته ثلاث مرات و اخبرته ان رسول الله (ص ) محتجبت و عنده زوار من الملائكه و عدتهم كذا و كذا، ثم اذنت له فدخل فقال : يا رسول الله (ص )! انى جئت غير مره كل ذلك يردنى على و يقول : ان رسول الله (ص ) محتجب و عنده زورا من الملائكه و عدتهم كذا و كذا فكيف علم بالعده ؟ اعاينهم ؟! فقال له : يا على ! قد صدق ، كيف علمت بعدتهم ؟
فقلت : اختلفت على التحيات فسمعت الاصوا فاحصيت العدد.
قال : صدق فان فيك شبها من اخى عيسى ، فخرج عمر و هو يقول : ضربه لابن مريم مثلا...!(27)

بر قلّه حراء 
در كنار پيامبر خدا(ص ) بر فراز كوه حراء ايستاده بودم كه ناگهان كوه به لرزه درآمد (و تكان سختى خورد).
حضرت به كوه اشاره اى كرد و فرمودند:
آرام بگير، كه بر بالاى تو جز پيامبر صديقى كه شاهد (و گواه رسالت ) اوست ، كس ديگرى نيست .
كوه فوراً ساكن شد و در جا قرار گرفت و ميزان اطاعت و حرف شنوى خود را از رسول خدا(ص ) آشكار ساخت .
قال على (ع ):... اذ كنا معه على جبل حرا اذ تحرك الجبل فقال له : قر فليس عليك الا نبى و صديق شهيد، فقر الجبل مجيبا لامره و منتهيا الى طاعته .(28)
مهمان على 
آن روز پيامبر خدا(ص ) مهمان ما بود. غذايى كه در منزل داشتيم ، مقدارى شير و خرما و اندكى هم كره بود. آنها را ام ايمن به رسم هديه فرستاده بود.
ظرفى از آن غذا نزد حضرت آورديم . حضرت پس از صرف آن ، برخاستند و در گوشه اى از اتاق به نماز ايستادند و چند ركعت نماز گزاردند. در آخرين سجده نماز حضرت صداى گريه به گوش رسيد، ديديم آن حضرت بشدت مى گريند!
در بين ما كسى (حاضر) نبود كه سبب گريستن را از وى بپرسد و اين به سبب بزرگداشت و احترام فراوانى بود كه براى آن حضرت قائل بوديم .
(تا اينكه فرزندم ) حسين برخاست و در دامان جدش نشست و گفت :
اى پدر! لحظه اى كه شما به منزل ما وارد شديد سرور و شادمانى در خود احساس كرديم كه هيچ چيزى تا اين حد براى ما شادى آفرين نبوده است . سپس شاهد گريستن شما گشتيم . آنهم گريستنى كه سخت ما را اندوهگين ساخت ممكن است بگوييد سبب گريه شما چه بود؟
رسول گرامى فرمود: فرزندم ! هم اينك جبرئيل فرود آمد و خبر داد كه شماها كشته خواهيد شد و مرقدهايى پراكنده خواهيد داشت .
حسين (ع ) پرسيد: با پراكندگى قبور، پاداش كسانى كه به زيارت ما آيند چه خواهد بود؟
حضرت فرمود: پسرم ! آنها كه به زيارت شما مى آيند گروههايى از پيروانم هستند كه با حضور خود بر مزار شما جوياى خير و بركت و رشد و هدايت مى باشند.
در روز واپسين ، آنگاه كه بار سنگين گناهان ، آنان را در كام آتش فرو برد و صحنه هاى ترس و وحشت از هر طرف خودنمايى كند من به يارى و كمك آنان آيم و ايشان را از گرفتارى رهايى بخشم و سپس پروردگار متعال آنان را در بهشت جاويد خود مسكن دهد.
قال امير المومنين : و قد اهدت لنا ام ايمن لبنا و زبدا و تمرا فقدمناه فاكل منه ثم قام الى زاويه البيت فصلى ركعات فلما كان فى آخر سجوده بكى شديدا فلم يساله احد منا اجلالا و اعظاما له فقعد الحسين فى حجره و قال له :
يا ابه ! لقد دخلت بيتنا، فما سررنا بشى كسرورنا بدخولك ، ثم بكيت بكا غنما فما ابكاك ؟
فقال يا بنى اتانى جبرئيل لنفا فاخبرنى انكم قتلى و ان مصارعكم شتى فقال : يا ابه ! فما لمن يزور قبورنا على تشتتها؟
فقال : يا بنى اولئك طوائف من امتى يزورونكم فيلتمسون بذلك البركه و حقيق على ان اتيهم يوم القيامه حتى اخلصهم من اهوال الساعه من ذنوبهم و يسكنهم الله الجنه .(29)
رهايى آهو 
رسول خدا(ص ) از جايى مى گذشت . در بين راه گذارش بر ماده آهويى افتاد كه در خيمه و خرگاهى بسته شده بود.
آن حيوان به قدرت خدا زبان بگشود و با پيامبر گرامى سخن گفت ؛ به آن حضرت عرض كرد:
اى فرستاده خدا! من مادر دو آهو بچه ام كه اينك هر دو، گرسنه و تشنه اند و پستانهايم از شير آكنده ، از شما تقاضا دارم (هر چند) ساعتى مرا رها سازيد تا پس از شير دادن آنها بازگردم و دوباره در همينجا به بند نشينم .
رسول خدا(ص ) فرمود: چگونه اين كار ممكن است ، در حالى كه تو صيد و شكار مردم و اسير و دربند هستى ؟
آهو گفت : اگر رهايم كنيد (بزودى ) باز آيم و شما خود مرا در بند كنيد.
پيامبر خدا(ص ) پس از آنكه از حيوان تعهد گرفت ، رهايش ساخت .
چيزى نگذشت كه آهو بازگشت اما پستانش از شير تهى گشته بود. پيامبر اكرم حيوان را در همان مكان بست و سپس پرسيد: اين آهو شكار كيست ؟
گفتند: صياد و مالك آن ، شخصى از تيره عرب است .
رسول خدا(ص ) (بى درنگ ) رهسپار آن قبيله شد. از قضا فردى كه آن حيوان را به دام انداخته بود و مالك آن محسوب مى شد، در شمار منافقان بود كه البته بعدها به تنبهى كه براى او حاصل شد از نفاق دست كشيد و اسلامى نيكو يافت .
رسول خدا(ص ) به منظور رهايى حيوان ، قصد خريدن آهو را كرد و در اين خصوص با صياد سخن گفت ، اما صياد گفت :
اى فرستاده خدا! پدر و مادرم فداى شما، اين حيوان را از همين جا رها ساختم .
آنگاه پيامبر خدا(ص ) (به جمع حاضر روى كردند و) فرمودند:
اگر چارپايان نيز به ميزان شما از مرگ (و سختيهاى پس از آن ) خبر داشتند، هرگز از آنها، گوشت فربهى نمى خورديد.
عن على قال : مر رسول الله (ص ) بظبيه مربوطه نطنب فسطاط، فلما رات رسول الله (ص ) اطلق الله عزوجل لها من لسانها فكلمته فقالت :
يا رسول الله (ص )! انى ام خشفين عطشانين و هدا ضرعى قد امتلا لبنا فخلنى حتى انطلق فارضعها ثم اعود فتربطنى كما كنت .
فقال : لها رسول الله (ص ): كيف و انت ربيطه قوم و صيدهم ؟
قالت : بلى يا رسول الله (ص )! انا اجى فتر بطنى انت بيدك كنا كنت .
فاخذ عليها موثقا من الله لتعودن و خلى سبيلها فلم تلبث الا يسيرا حتب رجعت قد فرغت ما فى ضرعها. فربطها نبى الله كما كانت .
ثم سال : لمن هذا الصيد؟
قالوا: يا رسول الله (ص )! هذه لبنى فلان ، فاتاهم النبى و كن الذى اقتضها منهم منافقا فرجع عن نفاقه و حسن اسلامه فكلمه النبى ليشتريها منه ، قال : بل اخلى سبيلها، فداك ابى و امى يا نبى الله .
فقال رسول الله (ص ): لو ان البهائم يعلمون من الموت ما تعلمون انتم ما اكلتم منها سمينا.(30)

پوشش كامل 
روزى با رسول خدا(ص ) در قبرستان بقيع بودم . آن روز هوا سخت ابرى و بارانى بود. در همين حال زنى كه بر درازگوشى سوار بود از برابر ديدگان ما عبور كرد.
ناگهان دست آن حيوان در گودى فرو غلتيد و در نتيجه آن ، زن (بيچاره ) سقوط كرد و نقش بر زمين شد.
پيامبر خدا(ص ) از ديدن اين صحنه روى گرداند (و چهره مبارك ايشان درهم كشيد).
كسانى به آن حضرت گفتند: اى فرستاده خدا! آن زن پوشيده است و بر تن جامه اى دارد كه تمام بدن او را پوشانده است .
حضرت در حق او دعا كرد و گفت : پروردگارا! زنانى را كه خود را پوشيده نگه مى دارند، مشمول رحمت و غفران خود بگردان ، سپس فرمود:
اى مردم ! براى پوشش از جامه هايى استفاده كنيد كه اندامتان را كاملاً پوشيده نگه دارد (شلوار) و همسرانتان را به هنگام خروج از منزل با پوشيدن آن (از چشمان آلوده و حريص ) در حفظ و امان نگه داريد.
عن اميرالمومنين قال : كنت قاعدا فى البقيع مع رسول الله (ص ) فى بوم دجن و مطر اذا مرت امراه على حمار، فوقع يد الحمار فى وهده فسقطت المراه فاعرض النبى فقالوا: يا رسول الله (ص )! آنهامتسروله .
قال : اللهم اغفر للمتسرولات ثلاثا ايها الناس ! اتخذوا السراويلات فانها من استر ثيابكم و حصنوا بها نساكم اذا خرجن .(31)

پاداش بزرگ  
پيامبر خدا در باب جهاد و پاداش مجاهدان سخن مى گفت . در اين بين زنى (به پا خاست و) پرسيد:
آيا براى زنان از اين فضيلتها بهره اى هست ؟!
رسول خدا(ص ) فرمود: آرى ، از هنگامى كه زنان باردار مى شوند تا لحظه اى كه كودكان خود را از شير باز مى گيرند، همانند مجاهدان در راه خدا پاداش ‍ مى برند.
و اگر در اين فاصله اجل آنان فرا رسد و مرگ ايشان را دريابد، اجر و منزلت شهيد را دريافت خواهند كرد.
عن على قال : ذكر رسول الله (ص ) الجهاد. فقالت امراه لرسول الله يا رسول الله (ص )! فما للنسا من هذا شى ؟
فقال : بلى للمراه ما بين حملها الى وضعها الى فطامها من الاجر كالمرابط فى سبيل الله فان هلكت فيما بين ذلك كان لها مثل منزله الشهيد.(32)

نفرين 
روزى رسول خدا(ص ) سراغ مردى از اصحاب را گرفت و پرسيد: فلانى در چه حال است ؟
گفتند: مدتى است رنجور و بيچاره شده ، و چونان مرغ بال و پر شكسته زار و پريش گشته (و زندگانى به سختى مى گذراند).
حضرت (به حال او ترحم كرد و) برخاست و به قصد عيادت او روانه منزل وى شد .
(مرد بيمار و گرفتار واقعاً رنجور و مبتلا گشته بود و پيامبر خدا(ص ) به فراست دريافت كه بيمارى و ابتلاى او مستند به يك امر عادى نيست اين بود كه ) از وى پرسيد:
آيا در حق خود نفرين كرده اى ؟
بيمار (فكرى كرد و) گفت : بله ، همين طور است ، من در مقام دعا گفته بودم :
پروردگارا اگر بناست ، در جهان آخرت ، مرا به خاطر ارتكاب گناهانم كيفر دهى ، از تو مى خواهم كه در كيفر من تعجيل فرمايى و آن را در همين جهان قرار دهى ....
رسول خدا(ص ) فرمود: اى مرد! چرا در حق خود چنين دعايى كردى ؟! مگر چه مى شد، از پروردگار (كريم ) هم سعادت دنيا و هم سعادت و نيكبختى سراى ديگر را خواستار مى شدى و در نيايش خود اين آيه را مى خواندى :
(ربنا آتنا فى الدنيا حسنه و فى الاخره حسنه و قنا عذاب النار).(33)
مرد مبتلا دعا را خواند و صحيح و سالم گشت و با سلامتى بازيافته همراه ما از منزل جدا شد.
قال على (ع ):... فبينما هو جالس اذ سال عن رجل من اصحابه .
فقالوا: يا رسول الله (ص )! انه قد صار من البلا كهيئه الفرخ لا ريش عليه فاتاه فاذا هو كهيئه الفره من شده البلا.
فقال : قد كنت تدعو فى صحتك دعا؟
قال : نعم ، كنت اقول : يا رب ايما عقوبه معاقبى بها فى الاخره فعجلها لى فى الدنيا.
فقال النبى الا قلت : اللهم اتنا فى الدينا حسنه و فى الاخره حسنه و قنا عذاب النار؟
فقالها الرجل فكانما نشط من عقال و قام صحيحا و خرج معنا.(34)

next page

fehrest page