اما جريان مراجعت جعفر بن ابيطالب را از حبشه من از كتاب مغازى محمد بن جرير طبرى
براى خود او، در ضمن احاديثى كه در برخى از موارد شبيه به يكديگرند و همچنين نام
اشخاصى از مهاجرين كه همراه او بودند، خواندم و وى تصديق كرد. من احاديث مزبور را
هر كدام با شرح و تفصيل آن در جاى خود نقل كرده ام .
محمد بن ابراهيم (به سند خود) از شعبى نقل كرده كه او گفت : هنگامى كه
رسول خدا صلى الله عليه و آله خبير را فتح كرد جعفر بن ابيطالب از حبشه بازگشت ،
رسول خدا صلى الله عليه و آله او را در بر كشيد و ميان ديدگانش را مى بوسيد و مى
فرمود : نمى دانم به كداميك بيشتر شادمان باشم : به آمدن جعفر يا به فتح خبير؟
ابن اسحاق و زهرى گفته اند : چون از حبشه مراجعت كرد،
رسول خدا صلى الله عليه و آله او را به موته (40) فرستاد.
ابن اسحاق از عروة بن زبير حديث كند كه گفت : لشكر مزبور را پيغمبر صلى الله
عليه و آله در ماه جمادى سال هشتم هجرى به موته فرستاد، و زيد بن حارثه را بر
ايشان امير و فرمانروا كرد، و فرمود : اگر براى زيد پيش آمد ناگوارى اتفاق (و شهيد
شد) جعفر بن ابيطالب امير سپاه باشد، و اگر براى جعفر پيشامدى رخ داد عبدالله بن
رواحه امير لشكر باشد. (41)
محمد بن جرير طبرى به سند از زيد بن ارقم
نقل كند كه گفت : لشكر مذبور از مدينه حركت كرده به راه افتاد و همين كه به سر حد
بلقاء (از نواحى شام ) رسيدند لشكر بزرگى كه از مردم روم و اعراب (سرحدى كه
تحت حكومت روم بودند) تشكيل شده بود، سر راه به آنان قرار گرفت ، مسلمانان به دهى
كه نامش موته بود پناهنده شدند، و در آنجا دو سپاه براى جنگ آماده شده و مسلمانان لشكر
را بدين ترتيب آراستند كه ميمنه و سمت راست آن را به مردى از قبيله عذرة كه
قطبة بن قتاده نام داشت ، سپردند و ميسره و سمت چپ لشكر را به مردى از انصار
كه عبادة بن مالك نام داشت ، سپرده و جنگ را شروع كردند. زيد بن حارثه با پرچم خود
(كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به دستش داده و او را بدان مفتخر ساخته بود) جنگيد
تا از پا در آمده و به شهادت رسيد. پس از او جعفر بن ابيطالب پرچم را به دست
گرفته ، شروع به جنگ كرد و چون ديد دشمن دورش را احاطه كرده و راه از هر سو بسته
است ، خود را از اسب سرخ رنگى كه داشت به زمين افكنده و آن را پى كرد و همچنان پياده
جنگيد تا به درجه شهادت رسد و او نخستين كسى بود كه در اسلام اسب خود را پى كرد.
عباد بن عبدالله از پدر رضاعى خود - كه يكى از بنى مره است و در جنگ موته حاضر
بوده - روايت كند كه گفت : گويا هم اكنون مى نگرم (و اين منظره از نظرم محو نمى شود)
كه جعفر خود را از اسب سرخ مويش به زمين انداخت و آن را پى كرد.
عبدالرحمن بن سمره گويد: خالد بن وليد - كه مسلمانان آخر كار او را به فرمانروايى
انتخاب كردند - مرا براى رساندن خبر جنگ موته به نزد
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاد، همين كه من به مدينه رسيده و وارد مسجد شدم ،
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى عبدالرحمن به جاى خود باش (تا من خود
جريان جنگ را بگويم ) آن گاه فرمود: زيد بن حارثه پرچم را گرفت و جنگيد تا كشته
شد، خدايش رحمت كند! سپس جعفر بن ابيطالب پرچم را به دست گرفت و جنگيد تا كشته
شد، خداوند جعفر را رحمت كند، سپس عبدالله بن رواحه پرچم را به دست گرفت و جنگ كرد
تا كشته شد، خدايش رحمت كند!
اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله كه اطرافش بودند ( و اين سخنان را از آن
حضرت شنيدند) گريستند، و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بدانها فرمود: چرا
گريه كنند؟ گفتند: چگونه نگرييم با اينكه (در اين جنگ ) بزرگان و مردان با فضيلت
و شريف ما از دستمان رفت ؟ حضرت فرمود: گريه نكنيد، زيرا حكايت امت من حكايت آن
باغى است كه صاحبش براى آبادى آن اقدام كند، چاههاى آب آن را اصلاح كرده و جويهاى
آن را آماده مى سازد و شاخه هاى (زايد) آن را بتراشد، و در سر
سال گروهى از ميوه هاى آن را بخوراند، سپس در
سال ديگر گروه ديگرى را ميوه دهد، و همچنين در
سال بعد نيز گروهى ديگر را ميوه دهد، و شايد ميوه اى كه در آخر دهد بهتر و نيكوتر
باشد. سوگند بدان خدايى كه مرا به راستى و حقيقت برانگيخته است كه عيسى ابن
مريم در ميان امت من مانند حواريين خود را خواهد يافت . (42)
كعب بن مالك در رثاء جعفر بن ابيطالب اشعار
ذيل را سروده است :
سحا كما و كف الضباب امحضل
|
و كانما بين الجوانح والحشا
|
وجدا على النفر الذين تتابعوا
|
يوما بموتة اسندوا لم ينقلوا
|
و سقى عظامهم الغمام المسبل
|
عندالحمام حفيظة ان ينكلوا
|
حيث التقى و عث الصفوف مجدل
|
والشمس قد كسفت و كادت تافل
|
و عليهم نزل الكتاب المنزل
|
و بجدهم (43) نصر النبى المرسل
|
بيض الوجوه ترى بطون اكفهم
|
تندى اذا اعتذر الزمان الممحل
|
1.چشمها به خواب رفتند ولى اشك چشم من مانند باران ريزان است .
2. گويا ميان سينه من از اين غم و اندوه شراره آتش زبانه مى كشد.
3. اندوه بر آن مردانى كه در جنگ موته (برابر دشمن ) پايدارى و كوشش كرده و از جاى
خود عقب نشينى نكردند.
4. درود خدا بر آن جوانمردانى باد كه ابرهاى ريزان بر استخوانها بباريد.
5. هنگامى كه مرگ فرا رسيد اينان در راه خدا بردبارى كردند، و براى ترساندن دشمن
واپس نرفتند.
6. راهنماى ايشان و جلودارشان جعفر و پرچمش بود و راستى چه بسيار جلودار و پيشرو
خوبى بود.
7.(در نتيجه جنگى كه شد) صفهاى لشكر پراكنده شد، و جعفر كه سخت او را از هر جانب
احاطه كرده بودند، به زمين افتاد.
8. از فقدان آن رادمرد گويى ماه درخشنده تاريك شد و خورشيد گرفت و نزديك بود
يكسره از ديده ها پنهان شود.
9او از فاميلى بود كه به وسيله آنان خداوند بندگان خود را يارى كرد، و كتاب آسمانى
بر آنان فرود آمد.
10. خداى تعالى راهنمايى ايشان را براى خلق خود پذيرفت و به وسيله جد ايشان
(عبدالمطلب ) يا به تيزى شمشير ايشان پيمبر
مرسل خود را يارى كرد.
11. سفيدرويانى كه در روزگار قحطى سخت مردم از خوان جود و كرمشان بهره مند مى
گشتند.
ابوهريرة به عقيده خود گويد: كسى پس از
رسول خدا صلى الله عليه و آله بر پشت اسبها و كوهان شتران سوار نشده و كفش
نپوشيده است كه فضيلتش بيش از جعفر بن ابيطالب بوده باشد.
ابوسعيد خدرى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بهترين مردمان حمزه و
جعفر و على عليه السلام هستند.
ابوهريره گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: جعفر را ديدم كه در بهشت به
وسيله دو بال ( كه خداوند به او عنايت كرده ) با فرشتگان پرواز مى كرد.
امام صادق عليه السلام از پدرش حضرت باقرالعلوم عليه السلام
نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مردمان از ريشه هاى مختلف و
گوناگونى آفريده شده اند ولى من و جعفر از يك ريشه و تيره خلق شده ايم .
و نيز از آن جناب روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به جعفر فرمود:
تو در خوى و آفرينش شبيه من هستى .
امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله بيرون آمد و در حالى
كه مى فرمود مردم از ريشه هاى مختلف اند و من و جعفر از يك ريشه ايم .
2: محمد بن جعفر بن ابيطالب
كنيه محمد بن جعفر بن ابيطالب به دست نيامده .
مادرش اسماء دختر عميس بن ... است .
و مادر اسماء هند دختر عوف مى باشد. (44)
و هند مادر اسماء همان زنى است كه درباره اش گفته شده است : جرشيه و جرش
نام جايى است در يمن ( كه اين زن بدانجا منسوب است ) وى از نظر دامادها متشخص ترين
زنان بود. (زيرا): يكى از دختران او اسماء دختر عميس است كه جعفر بن ابيطالب او را به
همسرى گرفت ، و پس از جعفر ابوبكر با او ازدواج كرد و سپس اميرالمؤ منين على بن
ابيطالب عليه السلام او را به همسرى خويش درآورد.
دختر ديگرش ميمونه - ام المؤ منين - همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله است .
دختر ديگر او: لبابه (معروف ) به ام الفضل - خواهر (پدر و مادرى ) ميمونه ، و مادر
فرزندان عباس بن عبدالمطلب است .
دختر ديگرش : سلمى - دختر عميس - است كه مادر فرزندان حمزة بن عبدالمطلب است .
و ( از اين رو) دامادهاى اين زن جرشيه : (به ترتيب )
رسول خدا صلى الله عليه و آله ، اميرالمؤ منين عليه السلام ، حمزة ، عباس ، جعفر، و
ابوبكر هستند. و نيز از دامادهاى اوست : وليد بن مغيرة مخزومى (پدر خالد بن وليد) زيرا
مادر خالد: ام الفضل بزرگ (45) - دختر حارث و خواهر مادرى اسماء مى باشد. و
فرزندان جعفر بن ابيطالب همگى از همان (يك مادرت يعنى ) اسماء بودند.
و هند (مادر اسماء) به همسرى حارث بن جون بن ... نيز درآمد و از او (دو دختر) پيدا كرد:
يكى ميمونه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله ، و ديگر ام
الفصل خواهر ميمونه - كه عباس بن عبدالمطلب او را به همسرى خود گرفت و از او داراى
پنج پسر گرديد: عبدالله ، عبيدالله ، فضل ، معبد و قثم . روزى حسن بن زيد بن حسن بن
على عليه السلام ( در مجلسى ) نام هند (مادر اسماء) را بر زبان جارى كرد، و درباره اش
گفت : اين زن از نظر داماد خوشبخت ترين زنان بود، سپس نام
رسول خدا صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و حمزه و عباس را بر زبان جارى
كرد ولى نامى از ابوبكر نبرد، (از قضا) در آن مجلس گروهى از فرزندان ابوبكر نيز
حضور داشتند، و اين مطلب بر آنان گران و سخت آمد (كه چرا نام ابوبكر را نبرد، حسن
بن زيد براى اينكه آنان نرنجد) پس از مدتى سكوت نام ابوبكر را هم بر زبان جارى
ساخته ) گفت : و ابوبكر.
چون جعفر بن ابيطالب كشته شد، ابوبكر اسماء را به همسرى گرفت ، و محمد (ابن
ابوبكر) را از او پيدا كرد، و چون ابوبكر از اين جهان رخت بربست على بن ابيطالب
عليه السلام او را به همسرى خويش درآورد و از او داراى پسرى به نام يحيى ابن على
شد كه آن فرزند در زمان حيات آن حضرت از دنيا رفت ، و فرزندى از او به جاى نماند.
(46)
ضحاك بن عثمان گويد: عبيدالله فرزند عمر بن خطاب ( در جنگ صفين از ميان
لشكر معاويه بيرون آمد، و همراه او گروهى از لشكر بود كه به آنها خضراء
(سبزپوشان ) مى گفتند، و از اين سو در برابرش محمد بن جعفر بن ابيطالب ( از ميان
لشكر كوفه و همراهان على عليه السلام ) بيرون آمد و يكى از پرچمهاى جنگ اميرالمؤ منين
عليه السلام را به نام پرچم جموح در دست داشت و مجموع همراهان عبيدالله و
محمد بن جعفر ده هزار نفر بودند، پس آن دو دسته جنگ سختى كردند، و با پايدارى
عجيبى كه هر دو دسته در جنگ نمودند هيچ يك نتوانستند بر ديگرى پيروز شوند، تا
اينكه سرانجام عبدالله به محمد بن جعفر فرياد زد: تا چند فرار كنى ! پيش بيا تا من
خود با تو نبرد كنم ! محمد بن جعفر پيش رفته و هر دو با نيزه شروع به جنگ كردند
تا اينكه نيزه ها شكست ، سپس با شمشير پيكار كردند تا شمشير محمد شكست و شمشير
عبيدالله نيز در سپر فرو رفت (و بيرون نيامد) بدين ترتيب آن دو دست به گردن
يكديگر انداخته بينى يكديگر را مى كندند، تا بالاخره هر دو از اسب روى زمين افتادند،
لشكرى كه همراه هر كدام بود از دو سو حمله كرده و به كشتن يكديگر
مشغول شدند، تا اينكه مانند يك تل بسيار بزرگى كشتگان روى جسد محمد بن جعفر و
عبيدالله ريختند.
در اين هنگام على عليه السلام خود را به معركه رسانيد و مردم شام را متفرق ساخته بالاى
جسد آن دو ايستاد و فرمود: اين كشتگان را از روى جسد فرزند برادرم به كنارى ببريد
مردم جنازه ها را به اين سو و آن بردند، اينكه جسد آن دو از زير اجساد كشته ها بيرون آمد،
ديدند هر دو دست به گردن همديگر انداخته و كشته شده اند، على عليه السلام فرمود:
به خدا سوگند اين دست به گردن انداختن شما از روى دوستى نبوده است .! (47)
زيد بن بدر گويد: عبيدالله بن عمر در ميان گروهى از لشكر شام كه به نام
رقطاء موسوم و مركب از چهار هزار نفر بودند و همگى جامه هاى سبز بر تن
داشتند و از اين جهت به لشكر خضرية معروف بودند بيرون آمد، در اين هنگام
حسن بن على عليه السلام از ميان معركه مى گذشت ، ديد مردى جسد كشته اى را زير سر
گذاشته و نيزه خود را بر چشم او فرو كرده و مهار اسبش را به پاى آن كشته بسته است
. امام حسن عليه السلام فرمود: بنگريد اين مرد كيست ؟ چون نگاه كردند ديدند آن مرد خفته
يكى از مردان قبيله همدان است ، و آن كشته ، عبيدالله بن عمر است كه آن مرد كشته روى
كشته اش خوابيده تا هوا روشن شود و چون صبح شد جامه از تنش برگيرد. درباره
قاتل و كشنده اش اختلاف كردند، قبيله همدان گفتند: هانى بن خطاب او را كشت ، قبيله
حضرموت گفتند: مالك بن عمرو تبعى او را كشت ، و قبيله بكرين
وائل گفتند: مردى از قبيله تيم الله بن ثعلبة بن نام مالك بن صحصح كه
اهل بصره بود او را كشت ، و شمشير (معروف و قيمتى ) او را كه ذى الوشاح نام
داشت از او برگرفت ، تا هنگامى كه معاويه براى گرفتن بيعت از مردم بصره بدانجا
آمد، نزد آن مرد فرستاد و آن شمشير را از او بگرفت .
و مانند جريان مزبور و يا شبيه آن را گروهى ديگر نيز از تاريخ نويسان
نقل كرده اند و حقيقت قصه را خدا بهتر مى داند.
3: على بن ابيطالب
اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السلام دو كنيه داشت : ابوالحسن و ابوالحسين .
از آن حضرت روايت شده كه فرمود: تا وقتى كه
رسول خدا صلى الله عليه و آله زنده بود، حسن مرا اباالحسن مى خواند و حسين اباالحسن
و به رسول خدا صلى الله عليه و آله ، پدر مى گفتند، و چون حضرت
رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت مرا پدر مى خواندند.
مادر آن حضرت ، فاطمة بنت اسد، همين كه او را دنيا آورد حيدرة نام نهاد، ولى
ابوطالب اين اسم را گردانيده نامش را على نهاد و برخى گفته اند: حيدرة نامى
بود كه قريش براى آن حضرت گذاشتند، ولى گفتار نخست صحيح تر است ، به
دليل اينكه خود آن جناب در جنگ خيبر هنگامى كه مرحب يهودى براى جنگ با او در برابرش
آمد و گفت :
قد علمت خيبر انى علمت انى مرحب
|
اذا الحروب اقبلت تهلب
مردم خيبر مى دانند كه منم مرحب ، آن كسى كه اسلحه و افزار جنگم بران و خود پهلوانى
جنگ ديده هستم ، هنگامى كه جنگى پيش آيد و شعله ور گردد.
حضرت به جنگ او رفته و فرمود:
اكيلكم بالصاع كيل السندرة